دیالکتیک

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۹ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۴۲ توسط Safa (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
متد شناسایی دینامیک
دیالکتیک

دیالکتیک (dialectic) کلمه‌ای است یونانی که از واژه دیالگو (dialogos) مشتق شده و به معنای مباحثه و مناظره است. در یونان قدیم شیوه آشکار شدن حقیقت پس از مباحثه و جدل بین دو نفر را دیالکتیک می‌گفتند. برخی از فلاسفه‌ى یونان معتقد بودند که پيدایش تناقضات در تفکر و برخورد عقاید متضاد بهترین وسيله‌ى کشف حقيقت است. دامنه‌ى تفکر روی اصول دیالکتيک، بعدها شامل پدیده‌هاى طبيعت نيز شده، به متُد دیالکتيکی شناسائی طبيعت تبدیل گردید که به موجب این رویه، کليه‌ى پدیده‌هاى طبيعت دائماً متحرک و متغير بوده و تحولات طبيعی نتيجه‌ى عمل متقابل قوای متضاد در طبيعت ميباشند. هگل شیوه تفکر و توصیف خود را از وجود، دیالکتیک نامید و آن را در مقابل شیوه متافیزیک گذاشت. البته این یک اصطلاح  برای روشن شدن مطلب است. زیرا در تاریخ فلسفه نوعی از اندیشه متافیزیکی به سبکی که هگل می‌گوید، وجود ندارد.

اسلوب دیالکتیکی هگل می‌گوید در برابر هر تزی یک آنتی‌تز وجود دارد که از جدال بین آنها سنتزی بیرون می‌آید و این پروسه در جهت کمال بالاتر ادامه می‌یابد.

مارکس و انگلس اسلوب دیالکتیکی تفکر را از هگل گرفتند و به فویرباخ، فیلسوف آلمانی، که او هم ابتدا شاگرد هگل بود، ولی از او روی گردان شد و دیالکتیک را رد کرد، ایراد می‌گرفتند که او وقتی فلسفه ایده‌آلیستی هگل را به درستی رد می‌کرد، دیالکتیک او را هم به اشتباه کنار گذاشت و حال آنکه دیالکتیک هگل صحیح است، باید آن را در چارچوب درست، و چارچوب شناخت علمی، به کار گرفت. بر مبنای مباحث جدید درعلوم که تایید کننده شیوه دیالکتیکی تفکر است و هم می‌تواند آن را تکمیل کند، مانند تئوری تکامل انواع داروین، تئوری سیستم‌ها، و تا حدی تئوری نسبیت عمومی و خاص انیشتین و مکانیک کوانتا و قانون عدم قطعیت هایزنبرگ و غیره.

دیالکتیک، هم از آن جهت که شیوه بودن و شدن یا تغییر کل هستی را برای شما بیان می‌کند، یک تئوری است و هم از آن جهت که شما را به تفکر درست مجهز می‌کند، یک اسلوب و دستگاه شناسایی است.

تاریخچه بحث دیالکتیک

متد عبارتست از اصول تئوریک و راه‌های عملی است که برای رسیدن به ‌هدف مورد نظر، رعایت آنها کاملا ضروری است. صحت متدها بستگی به میزان عینی و علمی بودن آنها دارد

صحیح‌ترین و کامل‌ترین متد شناسایی امروزه متد دیالکتیک است.

هر علمی برای خود اسلوب خود را دارد، اسلوب‌های علمی در گستره‌های خاص به کار می‌رود و اسلوب دیالکتیک برای همه آن‌ها اسلوب مشترک است.

اسلوب تجربه و مشاهده و کشف، اسلوب علوم طبیعی است؛

اسلوب انتزاع و تعمیم اسلوب علوم ریاضی و فلسفی است،

اسلوب دیالکتیک تعمیم نتایج همه علوم است،لذا در حد بالایی از تجرید است و نمی‌توان گفت چون اسلوب تجربه هست، پس نیازی به آن نیست.

دیالکتیک، به عنوان اسلوب و منطق، ابدا کار منطق صوری ارسطویی را که، تدریس آن در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها مرسوم است، نمی‌گیرد.

منطق ارسطو طی زمان تکامل یافته و درباره‌ی مقولات آن بحث‌های زیادی شده است و اکنون به حد معتبری از تکامل رسیده است و حتی عده‌ای برای مفاهیم منطقی سمبل‌ها و فرمول‌هایی ایجاد کرده و منطق سمبلیک و ریاضی را به وجود آورده‌اند. منطق ارسطویی و اشکال دیگر منطق، مانند منطق استقرایی، هر کدام جای خود را دارند و به معرفت علمی ما خدمت می‌کنند و دیالکتیک با آن‌ها رقابت نمی‌کند. دیالکتیک آمده است، تا مطالب زیرین را، به ما نشان بدهد و تصریح کند:

اصول دیالکتیک

کل هستی یک دستگاه واحد و به هم پیوسته است،که اگر آن را از دستگاه‌ها یا سیستم‌های فرعی مرکب بدانیم، همه‌ی این دستگاه‌های فرعی در درون این دستگاه کلی، که جهان ماست، به هم ارتباط دارند. این ارتباط‌ها برخی دور است، مانند مثلا ارتباط ما با خورشید و یا کهکشان‌های دیگر، و برخی نزدیک، مانند ارتباط ما انسان‌های هم عصر و هم سرزمین با یکدیگر ،یا ارتباط داخلی اعضاء بدن انسان. پس کل هستی دارای وحدت بنیادین ساختمانی است، ولی در عمل‌کرد و ساختار تنوع دارد. که به آن مونیسم در هستی می‌گویند.

۱ـ اصل تغییر و حرکت

جهان و کلیه پدیده‌های آن در حال حرکت و تغییرند و فرض سکون پدیده‌ها برابر با عدم آنهاست. کل هستی در یک حال نیست و در حال تغییر و شدن دائمی است.

حرکت را انگلس به پنج شکل: مکانیکی و فیزیکی و شیمیائی و زیستی و اجتماعی و فکری تقسیم می‌کند. برخی آن را به سه قسم، یعنی مکانیکی و ترمال و سیبرنتیک تقسیم کرده‌اند، زیرا استدلال می‌کنند که حرکت فیزیکی و شیمیائی را می‌توان به یک نوع حرکت الکترون‌ها (ترمال) تبدیل کرد، یا حرکت زیستی و اجتماعی  و فکری را می‌توان حرکت سیبرنتیک افزایش کد‌های برنامه‌ای و اطلاعاتی در موضوع زنده دانست.

حرکت و تغییر کل هستی به دو شکل بروز می‌کند: در اجزاء به صورت ” گسترش”، یعنی هرپدیده‌ای تولدی دارد و مسیری را طی می‌کند و سرانجام و زوالی دارد. کل وجود، نیز در حرکت خود سمت و سویی را طی می‌کند، که آن را “حرکت تکاملی” می‌نامند.

این اصل در تاریخ فلسفه با این بیان هراکلیتوس فیلسوف یونانی معنا می‌شود که: «هیچکس نمی‌‌تواند دوبار در یک رود شنا کند؛ چون بار دوم نه او همان فرد است، نه رود همان رود.

۲ـ  اصل تاثیر متقابل

تغییر هر پدیده وابسته به تغییر سایر پدیده‌هاست در واقع هیچ پدیده‌ای بدون همبستگی با سایر پدیده‌ها نمی‌تواند وجود د اشته باشد

۳ـ  تضاد

مائو تسه‌تونگ در کتاب در باره‌ی تضاد چنین می‌گوید: به دلیل وجود دو وجه متضاد در هر پدیده، علت اصلی تغییر پدیده‌ها نتیجه‌ی جنگ این دو وجه متضاد است.

«اضداد موجود در هر پروسه پیوسته یکدیگر را دفع می‌کنند؛ در مبارزه با یکدیگر قرار می‌گیرند و در مقابل یکدیگر می‌ایستند.

این اضداد چه در پروسه تکامل کلیه اشیا و پدیده‌های جهان و چه در تفکر بشر موجودند؛ در این‌جا استثنایی نیست. یک پروسه ساده فقط حاوی یک زوج ضد است؛ حال آن‌که در یک پروسه مرکب زوجهای بیشتری یافت می‌شوند.

این زوجها نیز به نوبهٴ خود با هم در تضادند. بدینسان است که کلیه اشیا و پدیده‌های جهان عینی و هم‌چنین تفکر بشر شکل گرفته و به حرکت در می‌آیند...

حقیقت این است که اضداد نمی‌توانند جدا از یکدیگر زیست کنند.

هرگاه یکی از دو ضد حذف شود، شرط موجودیت ضد دیگر نیز از بین خواهد رفت[۱]

۴ـ گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی

در هر پدیده تغییرات از توالی تغییرات ساده تشکیل شده که در یک نقطه به تغییر کل آن پدیده منجر می‌شود که به آن تغییر کیفی می‌گویند.

دیالکتیک سقراط

سقراط در بحث با سوفسطائیان، با آنها تا آنجا ادامه می‌داد که در ادامه‌ی بحث سخنانی متناقض با گفته‌های پیشین خود بگویند و از همین نقطه آنها را مجاب و نظریات خود را اثبات می‌کرد.

گزنفون در باره‌ی دیاکتیک سقراط می‌گوید:

«اکنون می‌کوشم شرح دهم که چگونه سقراط شنوندگان خود را برای دیالکتیک آماده می‌کرد. وی چنین می‌اندیشید که هنگامی که کسی موضوع سخن را بخوبی بداند، می‌تواند آن را برای دیگران بیان کند، و اگر کسی نداند، ممکن است خود اشتباه کند و دیگران را نیز به اشتباه اندازد. بدینگونه بود که سقراط همواره می‌کوشید که خود و شاگردانش در جستجوی طبیعت هر چیز غور کنند. و این بررسی همه‌ی تعریفها، کاری بس عظیم است.

دیالکتیک افلاطون

دیاکتیک افلاطون نیز مانند دیالکتیک سقراط است: هنر مباحثه و گفتگو برای پیروزی در بحث که افلاطون یک دیالکتیک متافیزیکی نیز با بحث مثل به آن افزوده است و آن به این معنا است که اشیاء منفرد که معانی خود را عرضه می‌دارند فقط هستی نسبی دارند و همچون سایه‌هایی بیش نیستند آنچه شایستگی نام واقعیت دارد مثل است.

دیالکتیک هگل

به باور هگل تاریخ زنجیرهٴ طولانی تأمل و تفکر است. او بر پاره‌ای قواعد انگشت نهاد که در مورد این زنجیرهٴ تأمل و تفکر کاربرد دارد.

هر کس به بررسی عمیق تاریخ بپردازد، ملاحظه می‌کند که هر فکر معمولاً بر پایة فکرهای دیگر، فکرهای قبلاً به وجود آمده، پیش می‌آید. ولی به‌محض آن که فکری به وجود آمد، فکری دیگر آن را نقض می‌کند. یعنی میان دو تفکر، «تضاد» به وجود می‌آید. نتیجه این تضاد، به وجود آمدن یک «فکر سوم» است. فکر سوم دارای نکات هر دو دیدگاه پیشین است. هگل این جریان را، «فرایند دیالکتیکی» نامید.[۲]

هگل، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می شود.[۳]

برای فهم دیالکتیک هگل باید مفاهیمی را از فلسفه او دانست. فلسفه هگل با این سه اصل از فلسفه کلاسیک مشخص می‌شود. یک، اعتقاد به خدا که وجودی است لنفسه

دو، اعتقاد به روان یا ذهن سه، اعتقاد به جهان یا ماده که همه‌ی این سه در وجود خدا به وحدت می‌رسند. که به آن ایده‌ی وحدت وجود می‌گویند.

دستگاه تز و آنتی‌تز و سنتز پیش از هگل توسط فیخته و شلینگ استفاده شده بود اما هگل آن را تبیین منحصر به فرد واقعیت می‌داند.

یعنی اینکه در ذات هر پدیده یک تعارض بین آنچه هست و آنچه که ضروریست باشد جدالی رو به کمال وجود دارد.[۴]

هگل متفکری بسیار بزرگ و سیستم‌ساز بود. سیستم عقاید هگلی، به‌رغم تمام نو‌‌آوری‌های تاریخی‌اش، از یک طرف قویا به یک «مطلق» یا نوعی خدا احساس نیاز می‌کند؛ از طرف دیگر چون نمی‌تواند رابطه درستی بین این مطلق-خدا- با متد شناختش، یعنی دیالکتیک برقرار کند، خدایش را به نحو دیالکتیکی در حال تحول و تکامل قرار می‌دهد[۵]

دیالکتیک مارکس و انگلس

در فرهنگ مارکس و انگلس واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبه‌های مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار می‌رود. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست.

دیالکتیک مارکسیستی با ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی تشریح می‌شود که توسط انگلس نوشته شده است.

دیالکتیک بیانگر تغییرات و تحولات ناشی از تضاد یا تقابل درونی قطب ها یا اجزای پدیده‌هاست. تغییرات و تحولاتی که خود هم نمودار نفی دائمی وجود پدیده‌ها و هم نمودار وحدت انضمامی موقت آنهاست. این وحدت، وحدت پدیده‌های از درون پیوسته و وابسته به هم است. دیالکتیک به این معنی است که هر چیزی در عین حال خود و هم غیرخود است. دیالکتیک وحدت و گسست مکان و زمان در پدیده‌هاست.[۶]

ماتریالیسم دیالکتیک

لنین در باره‌ی متد دیالکتیک می‌گوید: دیالکتیک بطور اخص یعنی بررسی تضادها در ماهیت پدیده‌ها[۷]

کسانی که مفهوم «تضاد » را با «وحدت» در مقابل هم قرار می‌دهند به این رویکرد ژرف مارکس به مفهوم تضاد توجه ندارند، یعنی متوجه نیستند که تضاد دیالکتیکی برای توضیح و

تشریح شیوهٔ حرکت و تحول و تکامل ماهوی کل است و نه دادن نسخه‌ای برای تخریب و از بین بردن پیوند و یگانگی و یا تجویز خشونت![۸]

مارکس خود را ماتریالیست می‌نامید، اما نه از نوع ماتریالیستهای قرن هجدهم. ماتریالیسم او، که تحت‌تاثیر هگل، صفت «دیالکتیک» داشت، از نظر اهمیت با ماتریالیسم قدیم متفاوت بود. مارکس می‌گوید: «فلاسفه فقط جهان را به راههای مختلف تعبیر کرده‌اند؛ اما کار واقعی، تغییر دادن جهان است».

مارکس میگوید، نیروی انقلابی برای آن که قادر باشد «کل کهنه » را از میان بردارد و «کل جدیدی » را بوجود آورد، ناچار باید تضاد آن کل را نیز با خود داشته باشد. یعنی مثلاً طبقه‌ی کارگر که می‌خواهد بر روند «از خود بیگانگی »، غلبه کند، باید خود، به مقتضای وضع خود، در عین حال هم آفریننده‌ی فرهنگی از خود بیگانه باشد و هم از آن صدمه و آسیب ببیند تا بتواند از جامعه‌ی بورژوائی «آنسوتر ببالد » والا دور انداختن خشن یک جهت و نفی عبث و انکار کور عملاً به احیاء «همه‌ی رذالت‌های ممکن » در درون آن دیگری منجر خواهد شد. تمام (تباین) پارادوکس فرمول «بدون تنافض پیشرفت ممکن نیست » از همین جاست. مارکس میگوید: «این قانونی است که تمدن بشری تا روزگار ما تابع آن بوده است. »[۹]

ماتریالیسم تاریخی

این جمله‌ی ابتدایی کتاب ماتریالیسم تاریخی است که تمام تاریخ چیزی جز مبارزه‌ی طبقاتی نیست.

و آن به ۵ دوره تقسیم می‌شود.

۱ـ دوره‌ی کمون اولیه

۲ـ دوره‌ی برده‌داری

۳ـ دوره‌ی فئودالی

۴ـ دوره‌ی سرمایه‌داری

۵ـ دوران سوسیالیسم

دیالکتیک در عرفان ایران

مولانا با زیباترین قلم اصل «تضاد» را بازگو می‌کند:

«زندگانی آشتی ضدهاست

مرگ آن کاندر میان‌شان جنگ خاست

صلح اضداد است عمر این جهان

جنگ اضداد است عمر جاودان

این جهان جنگست کل چون بنگری

ذره با ذره چو دین با کافری

آن یکی ذره همی پرد به چپ

وآن دگر سوی یمین اندر طلب

ذره‌ای بالا و آن دیگر نگون

جنگ فعلیشان ببین اندر رکون

جنگ فعلی هست از جنگ نهان

زین تخالف آن تخالف را بدان

ذره‌ای کان محو شد در آفتاب

جنگ او بیرون شد از وصف و حساب

چون ز ذره محو شد نَفْس و نَفَس

جنگش اکنون جنگ خورشیدست بس

این جهان نو می‌شود دنیا و ما

بی خبر از نو شدن اندر بقا»

منابع

  1. کتاب درباره‌ی تضاد مائو تسه‌دون
  2. تبیین جهان بحث وجود توسط مسعود رجوی در د انشگاه صنعتی شریف ۱۳۵۸
  3. کتاب دفترهای فلسفی یا هگل، منطق هگل از منظر لنین
  4. سایت فضا و دیالکتیک
  5. تبیین جهان جلد ۱
  6. دفترهای فلسفی لنین
  7. کلیات مارکس جلد ۳۸ صفحه ۲۴۹
  8. کلیات مارکس جلد ۲ صفحه ۳۹ جلد ۳ صفحه ۲۰۱
  9. کلیات مارکس جلد ۴ صفحه ۹۶