امیرپرویز پویان

امیرپرویز پویان، (زاده ۲۵ شهریو ۱۳۲۵ - تهران)، از چهره‌های برجسته‌ی جنبش چپ نوین ایران و از بنیان‌گذاران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش به اتمام رساند. امیرپرویز پویان از محافل سیاسی مذهبی وارد عرصه سیاست شد؛ و در جبهه ملی فعالیت داشت. امیرپرویز پویان مدرک دیپلم خود را در سال ۱۳۴۴، در مشهد اخذ کرد و در پایان همین سال راهی تهران شد. پیش از آن روند تغییر اندیشه‌های او آغاز شده بود. ورود امیرپرویز پویان به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران این روند را سرعت بخشید. امیر پرویز پویان پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، از گروه‌های مذهبی-سنتی به خاطر بی‌عملی فاصله گرفت که نهایتاً به چرخش کامل ایدئولوژیک او منجر شد. امیر پرویز پویان پس از گرایش به سوسیالیزم به تشکیل و سازماندهی آزادی‌خواهان و هم‌فکران خود برای مبارزه با دیکتاتوری شاه پرداخت و هسته‌های اولیه سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران را بنیان گذاشت. امیرپرویز پویان در سوم خرداد ۱۳۵۰، توسط ساواک به همراه تنی چند از دوستان خود در خیابان نیروی هوایی تهران به محاصره ساواک درآمد. آن‌ها در برابر ساواک مقاومت سرسختانه‌ای کردند و سرانجام جان باختند. امیرپرویز پویان درسال ۱۳۴۸ به نقد دیدگاه‌های غیرمترقی و راه و روش سیاسی جلال آل‌احمد مشغول شد و کتاب «خشمناک از امپریالیسم و هراسان از انقلاب» را به صورت نیمه‌مخفی پخش کرد و هم‌چنین دو داستان کوتاه «بازگشت به ناکجا آباد» و «بازگردیم» را در شماره‌ی ۲ فصل‌های سبز (آذر) (۱۳۴۸) انتشار داد. امیر پرویز پویان برای شناخت بیشتر ساختار اجتماعی اقتصادی ایران به مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران راه یافت؛ اما پس از مدتی به زندگی زیرزمینی روی آورد در سال ۱۳۴۸ جزوه ی معروف «ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه و رد تئوری بقا» را نوشت. این جزوه پس از ترکیب گروه جزنی-ظریفی با گروه پویان-احمدزاده و پیدایش سازمان چریک‌هایی فدایی خلق در سال ۱۳۴۹، از سوی آن سازمان و دیگر گروه‌های انقلابی بارها و بارها چاپ و در میان روشنفکران ناسازگار با نظم موجود دست به دست شد.

امیرپرویز پویان
پویان1.JPG
امیرپرویز پویان
شناسنامه
زادروز۲۵ شهریور ۱۳۲۵
زادگاهتهران، ایران
تاریخ مرگسوم خرداد ۱۳۵۰
محل مرگتهران، ایران
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسیسازمان جریک‌های فدایی خلق

کودکی و جوانی

امیر پرویز پویان در ۲۵ شهریوماه ۱۳۲۵ در محله سلسبیل تهران به‌دنیا آمد. درباره خانواده‌اش اطلاعاتی در دست نیست؛ و فقط مشخص است که پدرش کارمند دانشگاه ملی بوده که در سال ۱۳۲۹ به مشهد منتقل شده است. امیرپرویز پویان تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش به اتمام رساند. وی شاگرد دبیرستان فیوضات مشهد در دوره‌ی متوسطه بود. جایی که با بهروز بهزادی و پرویز خرسند هم‌مدرسه‌ای شد. بهزادی درباره پویان می‌گوید:

«من با پرویز پویان، زمان تحصیل در دبیرستان فیوضات مشهد آشنا شده بودم و باید بگویم که در سال سوم و چهارم و پنجم، یعنی سه سال تمام در کنار یکدیگر می‌نشستیم. معمولاً نشستن دو هم‌کلاسی در کنار هم نشانه دوستی و رفاقت زیاد است. در واقع چنین هم بود، ما با هم درس می‌خواندیم، بحث سیاسی می‌کردیم و در جلسات سخنرانی مخالفان نظام شاهنشاهی مثل محمدتقی شریعتی و طاهر احمدزاده شرکت می‌کردیم.»

امیرپرویز پویان مدرک دیپلم خود را در سال ۱۳۴۴، در مشهد اخذ کرد و در پایان همین سال راهی تهران شد و در همین زمان روند تغییر اندیشه‌های او مدتی بود که آغاز شده بود.[۱]

فعالیت‌های سیاسی

امیر پرویز پویان برادری داشت به اسم حسن پویان. حسن به دلیل گرایشات چپ‌گرایانه مدتی را در زندان رژیم شاه گذرانده بود. او در همان سال‌های زندان زبان آموخته بود و پس از آزادی به کار ترجمه پرداخت. امیرپرویز تحت تأثیر برادرش بود که جذب فعالیت و مبارزات سیاسی شد.

امیرپرویز پویان اعتقادات مذهبی داشت؛ و از محافل سیاسی مذهبی وارد عرصه سیاست شد؛ و در جبهه ملی فعالیت داشت. ورود امیرپرویز پویان به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران روند تغییر ایدئولوژی در اندیشه‌های او را سرعت بخشید.

مازیار بهروز در کتاب مشهور خود یعنی کتاب شورشیان آرمان‌خواه درباره‌ی امیرپرویز پویان و دوست قدیمیش مسعود احمدزاده می‌نویسد:

«... پیشینه جبهه ملی و مذهبی داشتند و در فعالیت سیاسی کم‌تجربه و نسبت به تئوری مارکسیستی کم‌اطلاع بودند. احمدزاده و پویان به شدت مذهبی بودند و در شهر بومی خود مشهد، چندین محفل سیاسی - مذهبی تشکیل داده بودند تا در جنبش مخالف رژیم فعالانه‌تر مشارکت جویند.»[۱]

امیرپرویز پویان فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی خود را در شاخه دانش‌آموزی کانون نشر حقایق اسلامی که محمدتقی شریعتی در سال ۱۳۲۳، بنا نهاده بود؛ آغاز کرد.[۲]

اما فعالیت‌های اعتقادی و فکری کانون، برای امیرپرویز پویان راضی کننده نبود. پویان اعتقاد داشت فعالیت‌های کانون به کارهای فکری و اعتقادی محدود شده است، در حالی که او به فعالیت‌های آشکار سیاسی و اجتماعی علاقه بسیاری داشت.[۳]

دگرگونی اعتقادی

 
امیرپرویز پویان

امیرپرویز پویان، در سال ۱۳۴۲ که چهارم متوسطه را می‌گذراند، در یک محفل مذهبی ـ سیاسی، تحت عنوان نهضت علی به‌همراه چند تن از دوستانش دست‌گیر و پس از یک هفته به قید ضمانت آزاد شد. این پرونده در سال ۱۳۴۵، با دو ماه و نیم محکومیت خاتمه یافت. ورود امیرپرویز پویان به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران روند تغییر ایدئولوژی در اندیشه‌های او را سرعت بخشید. مسعود احمدزاده یار دیرین او نیز هم‌زمان در رشته‌ی ریاضی دانشکده علوم دانشگاه تهران به تحصیل مشغول بود. این دو یار دبیرستانی اکنون در غربت، با وجود تفاوت‌های روحی و رفتاری، تماس‌های بیشتری با یکدیگر یافته بودند. مسعود احمدزاده به اندازه پویان مذهبی نبود و همان زمان تحت تأثیر مطالعه آثار برتراند راسل و فلسفه و منطق ریاضی و اصولاً فلسفه‌‏های ماتریالیستی به مارکسیسم گرایش یافته بود. کنار هم قرار گرفتن این دو دوست قدیمی، منجر به نوعی هم‌افزایی در سرعت پیمودن راه مارکسیسم شد. امیرپرویز پویان پس از وقایع سال ۱۳۴۲ که به سرکوب گروهی از اسلام‌گرایان و بی‌عملی دیگران منجر شد؛ آرام آرام از گروه‌های مذهبی نظیر کانون نشر حقایق اسلامی و نهضت فاصله گرفت و همین فاصله به چرخش ایدئولوژیک او منتهی شد. امیرپرویزپویان و مسعود احمدزاده که در ابتدا مذهبی بودند، بعدها با سرکوب و سخت‌گیری‌های پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، که حتی حکومت برای اعلامیه، نوشته و یک اجتماع کوچک هم فشار می‌آورد و زندان‌های طولانی مدت به مبارزان تحمیل می‌کرد فضا به سمت رادیکالیسم پیش رفت.[۱]

برادر امیرپرویز پویان در کتاب خاطراتش، با عنوان یاد ایام جوانی درباره‌ی دلیل گرایش او به مارکسیسم، می‌نویسد:

«او و رفقایش در اواخر دوره دبیرستان، رفته رفته از بی‌عملی مراکزی مانند کانون، دچار ناامیدی شدند و آن ناامیدی چندان اثرگذار بود که به قطع رابطه کامل، نه فقط با کانون، بلکه حتی با شیوه عمل و نگرش دینی مبارزه اجتماعی انجامید.»

واقعیت آن است که سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و انفعال بیشتر گروه‌های ملی و مذهبی که تا پیش از آن مدعیان مبارزه بودند؛ باعث ناامیدی جوانانی شد که هنوز در تب و تاب مبارزه با رژیم شاه بودند و این امر، نقش مهمی در گرایش آن‌ها به مارکسیسم داشت. این اتفاق فقط منحصر به امیرپرویز پویان نبود؛ بلکه افرادی مانند بیژن جزنی هم به دلیل انفعال گروه‌هایی که پیش‌تر در آن فعالیت می‌کردند، به تشکیل هسته‌های مارکسیستی دست زدند. محمود نادری می‌نویسد:

«ورود پویان به دانشکده علوم اجتماعی، تدریجاً موجب آشنایی و نهایتاً گرویدن او به مارکسیسم می‌شود. به گفته مسعود احمدزاده که در همان ایام در دانشکده علوم، در رشته ریاضی درس می‌خواند: پروسه ریشه‌کن شدن مذهب در پویان نیز جریان داشت. منتها در مورد پویان بیشتر از طریق مطالعه در شعر و ادب و علوم اجتماعی صورت می‌گرفت. پویان زودتر از من به مارکسیسم – لنینیسم گرایش یافت و با نوشته‌هایی از مارکس و لنین آشنایی پیدا کرد.»[۳]

بهروز بهزادی که مدتی پس از تغییر ایدئولوژی به‌طور اتفاقی او را در مقابل دانشگاه تهران ملاقات کرده بود، درباره خاطره این دیدار می‌گوید که در تهران چند بار برای پیدا کردن او به برادرش مراجعه کردم که موفق به دیدارش نشدم. البته یکی دو سال بعد که من دانشجو شده بودم، او را هم که دانشجوی رشته علوم اجتماعی شده بود یافتم و چند باری آن هم برای تنها چند دقیقه با هم احوال‌پرسی کردیم. پویان که به خاطر اسمش توانسته بود از چنگ مأموران ساواک بطور کامل بگریزد، دیگر آن پویان سابق نبود. مسئله رهایی او جالب بود، نام پویان امیرپرویز بود، ولی همه او را پرویز صدا می‌کردند، اما در تهران همه به او امیر می‌گفتند. ساواک به دنبال پرویز پویان بود، نه امیر پویان، همین. آخرین بار که پرویز را جلوی کتابفروشی‌های روبروی دانشگاه تهران دیدم، بعد از سلام و احوالپرسی صورتش را به من نزدیک کرد و آهسته با همان لهجۀ مشهدی‌اش گفت که آن آدم سابق نیست. شاید می‌خواست حالیم کند که وارد یک تشکیلات کمونیستی شده است…

امیرپرویز پویان آن‌چنان به راهش معتقد بود که در مقطعی تصمیم گرفت برای گریز از دام روزمرگی و دوری از آرمان‌هایش تحصیل در دانشگاه را رها کند.[۱]

شاعر نعمت‌الله میرزازاده مشهور به م. آزرم درباره‌ی این ماجرا می‌گوید:

«امیر بی‌مقدمه گفت: می‌خواهم ترک تحصیل کنم و آمده‌ام در این باب مشورت کنم… گوهر استدلال او برای ترک تحصیل به فشردگی این بود که داشتن دانشنامه برای روشن‌فکری که بخواهد به مسائل اجتماعی عمیقاً بپردازد، می‌تواند عاملی بازدارنده و مشکل‌ساز شود، به این معنی که با داشتن دانشنامه آدمی معمولاً جذب کارهای دولتی می‌شود و کم‌کم با پیشرفت در دستگاه حکومتی از رسالت‌های اجتماعی‌اش باز می‌ماند و من به خاطر پیش‌گیری از چنین احتمالی در آینده، می‌خواهم با ترک دانشگاه، خیالم را راحت کنم.»[۴]

هرچند که با مشاوره‌های آزرم، پویان از این تصمیم صرف نظر کرد، اما یادآوری این موضوع می‌تواند نگاه او را به جایگاه مبارزه در زندگی‌اش به نمایش بگذارد. نگرشی که در این جمله او آشکار است:

«اگر صد جان هم داشته باشیم سزاست که صد بار جان فدا کنیم، چرا که توده‌های زحمتکش هر روز صدبار جان می‌دهند…»

حدود سال ۱۳۴۷، بود که امیرپرویز پویان اندیشه‌ی تشکیل گروهی مطالعاتی را با عباس مفتاحی در میان گذاشت. تنها هدف این گروه آن زمان تشکیل گروهی برای خواندن آثار مارکسیستی بود؛ اما با گسترش مطالعات، به تدریج بحث درباره راه انقلاب به جلساتشان راه یافت. گروه روز به روز افراد بیشتری را برای مطالعه آثار مارکسیستی جذب می‌کرد.

مازیار بهروز با استناد به تغییر دیدگاه‌ها، تاریخچه گروه امیرپرویز پویان را به دو بخش تقسیم کرده است. نخست، از بهمن ۱۳۴۶ تا اسفند ۱۳۴۷ که گروه تأسیس شد، مارکسیسم را پذیرفت و توانست هم تعداد و هم شبکه‌اش را گسترش دهد.

عباس مفتاحی با افرادی از جمله احمد فرهودی در شمال و چنگیز قبادی و همسرش مهرنوش ابراهیمی در ارتباط بود؛ و منابعی را برای مطالعه در اختیار آنان قرار می‌‏داد. امیر پرویز پویان نیز پس از ارتباط با دوستانش در مشهد به کمک مسعود احمدزاده هسته‌ی مشهد را راه‌اندازی کرد. مازیار بهروز درباره این مقطع از فعالیت‌های مثلث پویان-احمدزاده-مفتاحی می‌نویسد: «این سه نفر به اتفاق دیگر دوستانشان یک هسته مخفی برای بحث درباره مسائل اجتماعی ایجاد کردند. در این مقطع، پویان مارکسیسم را پذیرفته بود و در ظرف یک سال احمدزاده و مفتاحی نیز به او پیوستند. در این زمان اعضای گروه، زبان‌های خارجی‌ چون انگلیسی و اسپانیولی را آموخته و ترجمه مقالات و کتاب‌های سیاسی و تئوریک را آغاز کرده بودند.»[۱]

مبارزه‌ی مسلحانه

همان‌گونه که بیژن جزنی در پس سرخوردگی از انفعال و بی‌عملی حزب توده و بعدها جبهه ملی، به مبارزه مسلحانه روی آورد؛ پویان نیز از آن‌جا که عامل اصلی انفعال و سرخوردگی نسل خود را از کانون نشر حقایق می‌دانست؛ مارکسیسم و نهایتاً مبارزه مسلحانه را برگزید.[۲]

امیر پرویز پویان و یارانش در دوران اختناق رژیم شاه با مرزبندی قاطع و انقلابی در مقابل حزب مردم‌فروش توده و ماهیت تسلیم‌طلب و ضدانقلابی آن و در شرایطی که حزب توده در وحشت از دیکتاتوری پلیسی رژیم شاه، دست‌زدن به‌هرگونه عمل را عامل تشدید خفقان پلیسی و نوعی خودکشی تلقی می‌کرد؛ و آن را از اساس مردود می‌دانست، سد بی‌عملی را شکستند و با رزم انقلابی خود زنده بودن یک خلق را در صحنه‌های پرشور نبرد انقلابی مسلحانه به‌نمایش گذاشتند.[۵]

گروه پویان، احمدزاده و مفتاحی با گسترش هسته‏‌ها در تهران، تبریز و مشهد و با الگو قرار دادن روش مبارزان برزیلی، مبارزات مسلحانه شهری را در دستور کار قرار داد. تا این زمان گروه مثل دیگر هم‌فکران چپ‌گرا تشکیل حزب طبقه کارگر را بر هرگونه مبارزه مقدم می‌‏دانست؛ اما طولی نکشید که مبارزه بر حزب تقدم یافت و گروه خود را برای مبارزه مسلحانه آماده کرد. در همین دوران بود که امیرپرویز پویان جزوه مشهور خود «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» را به رشته تحریر درآورد. پویان در این مقاله که نخستین اثر تئوریک یک مارکسیست ایرانی پیرامون مبارزه مسلحانه بود و در بهار ۱۳۴۹ تدوین شد، بی‌تحرکی و انفعال گروه‌هایی را که صرفاً به مبارزه سیاسی اعتقاد داشتند، مورد حمله قرار داد و آن را کنشی فرصت‌طلبانه خواند. او این انفعال را «تئوری بقا» نامید و در مقابل خواستار مبارزه مسلحانه شد. امیرپرویز پویان در توضیح این‌که چرا طبقه کارگر علیه رژیم به پا نمی‌خیزد، تز «دو مطلق» را پیش کشید، به این معنا که قدرت فائق حکومت از یک سو و فقدان کلی سازمان طبقه کارگر از سوی دیگر، وضعی را ایجاد کرده است که در آن قدرت مطلق با ضعف مطلق روبروست. از نظر پویان، مبارزه مسلحانه می‌بایست این جو را در هم می‌شکست و به ایجاد یک پیشاهنگ و کسب پیروزی منجر می‌شد. او بر این اعتقاد بود که در شرایط خاص ایران تنها با اتخاذ خط مشی مبارزه مسلحانه و با تشکیل هسته‌های سیاسی- نظامی است که می‌توان عناصر نطفه‌ای حزب طبقه کارگر را عملاً تشکیل داد و نسخه‌های انقلاب‌های پیشین در ایران به بن‌بست می‌خورد. درست یا غلط، طرفداران مبارزه مسلحانه بر این اعتقاد بودند که بی‌تحرکی- با این امید که تحولات غیرقابل پیش‌بینی آینده ممکن است برآورنده مقصود باشد – پذیرفتنی نیست.[۱]

نگرش، جهان‌بینی، شیوه‌ی اندیشه، کارنامه، شخصیت فکری و فرهنگی، ذهنیت و منش فکری امیر پرویز پویان، از دیگر نظریه‌پردازان سازمان چریک‌های فدایی خلق، به چپ نو نزدیک‌تر است.

امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده در مباحثی چون نقش کارساز مبارزه مسلحانه در رابطه روشنفکر با توده، پیشاهنگ با طبقه، آگاهی با روان‌شناسی جمعی و خودآگاهی با جنبش خود به خودی و نقش محوری مبارزه مسلحانه در شکستن سد استبداد و بردن آگاهی به میان توده‌ها نیز برداشتی نزدیک به هم داشتند.[۶]

 
ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء

رد تئوری بقا

امیر پرویز پویان با زیرسؤال بردن این مصلحت‌اندیشی که تعرض نکنیم تا باقی بمانیم، می‌گفت: «برای اینکه باقی بمانیم مجبوریم تعرض کنیم.»

فرازی از نوشته‌ی ماندگار امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» بیانگر ماهیت راستین انقلابی فدایی خلق است. او با افشا ماهیت فرصت‌طلبان و اپورتونیست‌ها می‌نویسد:

«... آنها که از سنگر اپورتونیسم به حملات خود به مبارزه مسلحانه پیش‌آهنگان خلق ادامه می‌دهند، نمی‌دانند که درک ما از "بقاء" از دیدگاه انجام تاریخی و جنبه استراتژیک آن است. برداشت ما از بقاء افراد و گروه‌های انقلابی از نظر تجربه‌ای است که برای مراحل بعدی جنبش می‌گذارند، نه صرفاً باقی ماندن خود این افراد و گروه‌ها. در حالی‌که نقش فعال و ضروری خود را بازی نکردن و در نتیجه بر جامعه و جنبش بی‌تاثیر ماندن، و در قبال این موضع منفعل به بقای صوری خود ادامه دادن از دیدگاه تاریخی "بقاء" نیست، بلکه در نهایت نابودی است؛ ولی تعرض کردن و تجربه از خود باقی گذاشتن و آنگاه از بین رفتن در صورتی که ژرف و تاریخی قضایا را بررسی کنیم وجود است، باقی ماندن است. این است برخورد استراتژیک ما با مسأله "بقاء". بدینسان برای ما این مسأله که اینک تقریباً بیشتر رفقایی که مبارزه مسلحانه را در ایران آغاز کردند، به شهادت رسیده‌اند، هیچ جای دریغی ندارد و فرصت‌طلبان بیهوده می‌کوشند آن را دلیل شکست و نابودی ما به حساب آورند. از نظر ما از بین رفتن این یا آن واحد رزمنده به هیچ‌وجه نابودی محسوب نمی‌شود. این برداشتی سطحی از قضایاست. این درست همان ادعایی است که دشمن بارها به آن اشاره کرده است، مبنی بر این‌که "رزمندگان انقلابی را ریشه‌کن کرده است"»[۷][۸]

تاسیس سازمان چریک‌های فدایی خلق

 
آرم سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

در روایت‌های دهه پنجاه چریک‌های فدایی خلق، نام مسعود احمدزاده، بر گروه سایه افکنده است و حمید اشرف نیز، در جمع‌بندی سه‌ساله خود تأکید می‌کند که چون یکی از مؤسسین اصلی آن گروه، رفیق مسعود احمدزاده بود، به افتخار نام و مرام باشکوهش نام این گروه را گروه رفیق مسعود می‌گذاریم؛ اما بی‌تردید نقش امیرپرویز پویان، به واسطه برخی ویژگی‌هایی که دارا بود؛ در تأسیس گروه بلامنازع است. خصوصاً آنکه فکر تأسیس گروه نیز از سوی پویان به دیگران ارائه شد. با این وجود، تشکیل گروه را باید نتیجه تلاش‌های مشترک امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی دانست.[۲]

امیرپرویز پویان نخستین کسی است که با برخورداری از ژرف اندیشی و قدرت در پیش گرفتن روش برخورد دیالکتیکی در تحقیق و بررسی واقعیت‌های جامعه، موفق شد تئوری رهنمون حرکت سازمان چریک‌های فدائی خلق را پی‌ریزی نموده و نخستین راه‌گشایی را در بن‌بستی که مبارزات توده‌های دربند ایران در آن گرفتار بودند، ایجاد نماید. «اشتراک» گروه احمدزاده-پویان به حلقه مشهد نیز معروف بود. ارتباط میان گروه جزنی با گروه احمدزاده-پویان، به واسطه آشنایی سیف دلیل صفایی با عباس مفتاحی برقرار شد. این دو گروه در نهایت به هم پیوستند و گروه چریک‌های فدایی خلق را تشکیل دادند.[۳]

مقاله‌ی امیرپرویز پویان مدتی بعد با عنوان مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء در کنار جزوه‌ی مسعود احمدزاده، مانیفست گروه شناخته شد. [۲]

احمدزاده و پویان از طریق تماس‌هایی با مشهد توانستند در اسفند ۱۳۴۷ در این شهر یک هسته ایجاد کنند. در همین دوره مفتاحی هم توانست در ساری یک هسته به وجود آورد و از طریق تماس‌های ادبی پویان، گروه توانست با یک هسته تشکیل شده در تبریز تماس برقرار سازد. هسته تبریز را روشنفکران آذری و مبارزان چریکی آینده‌ای چون بهروز دهقانی و علیرضا نابدل تشکیل داده، مبارزه مسلحانه را پذیرفته بودند… اما شاید برجسته‌ترین شخصیت هسته تبریز صمد بهرنگی بود که تماس‌های ادبی‌اش با پویان هسته تبریز را به گروه احمدزاده- پویان متصل ساخت.

در سال‌های ۱۳۴۸–۱۳۴۷ هسته مشهد نفرات دیگری هم‌چون سعید آریان، شهین توکلی، غلامرضا گلوی، سید نوزادی، سالمی و سیداحمدی را نیز جذب کرد. البته تا این زمان چند نفر از کسانیکه از مدت‌ها قبل با گروه رابطه داشتند، از جمله کاظم سلاحی، مجید احمدزاده و جواد سلاحی هم به هسته احمدزاده در مشهد پیوسته بودند و هسته تبریز نیز در سال‌های ۴۸–۴۷ رشد کرد و اشرف دهقانی، اصغر عرب هریسی، عباد احمدزاده، محمد تقی‌زاده، و جعفر اردبیل‌چی با آن ارتباط پیدا کردند. در سال ۱۳۴۸ هم هسته دیگری در تبریز به وسیله اسدالله مفتاحی بوجود آمد. در این هسته علاوه بر حضور خود مفتاحی، تقی افشانی، یمین امین‌نیا، علی توسلی، احمد احمدی، حسن جعفری، رضوان خسروشاهی و بهروز حقی نیز حضور پیدا کردند. پس از موفقیت در اولین مصادره اموال بورژوازی به نفع خلق، به پیشنهاد و تشویق امیرپرویز پویان، شاخه تبریز نیز خود را برای انجام عملیات آماده کرد. برای این منظور کلانتری ۵ شناسایی شد و در نیمه بهمن ماه به این کلانتری حمله شد. در ۱۶ فروردین سال ۱۳۵۰ گروه پویان به کلانتری قلهک حمله کردند و دو روز بعد توسط بازماندگان گروه جنگل، ضیاءالدین فرسیو که به تازگی اعضای گروه جنگل را محاکمه و به اعدام محکوم کرده بود، ترور شد.

ترور فرسیو و بازتاب گسترده آن، منجر به نزدیک شدن اتحاد دو گروه شد؛ واعضای دو گروه تصمیم می‌‏گیرند که به منظور تبلیغ، توضیح و روشنگری اعلامیه‌‏هایی در میان مردم بپراکنند. پیش‌تر هر دو گروه به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه مسلحانه تنها راه مقابله با رژیم شاهنشاهی است. این‌چنین بود که ملاقاتی بین صفایی فراهانی و عباس مفتاحی از سوی دو گروه صورت پذیرفت. ارتباط مسعود احمدزاده و حمید اشرف نهایتاً در بهار سال ۱۳۵۰ به تشکیل سازمان چریک‌های فدایی خلق منتهی شد. نخستین اعلامیه‏‌های سازمان چریک‌های فدایی خلق، درهمین مقطع یعنی در بهار ۱۳۵۰ منتشر شد؛ اعلام موجودیتی که هزینه سنگینی در بر داشت. در جریان توزیع این اعلامیه‌ها یک تن از چریک‌ها به نام جواد سلاحی به ضرب گلوله کشته و علیرضا نابدل از اعضای حلقه تبریز توسط نیروهای امنیتی دست‌گیر شد. بازداشتی که سرآغاز یک رشته ضربات متوالی و بزرگ به گروه شد.[۱]

کشف خانه تیمی پویان

بهروز دهقانی در آخرین روز اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۵۰ به دام ساواک افتاد. وی هنگام دست‌گیری برگه‌ای به‌همراه داشت که بر اساس آن قرار ملاقات او با حمید توکلی لو رفت. به این ترتیب بود که با حضور مأمور ساواک به جای دهقانی بر سر قرار، حمید توکلی هم دست‌گیر و طی بازجویی خانه‌ی امن پویان واقع در محله نیروی هوایی را افشا کرد. اعضای تیم مستقر در این خانه پس از ناامید شدن از بازگشت توکلی تصمیم به ترک خانه گرفتند اما به دلیل اعتماد پویان به توکلی تخلیه خانه منتفی شد و اعضا چشم به راه توکلی ماندند.[۱]

درگیری و شهادت

 
مزار امیرپرویز پویان

ساواک با تعداد زیادی نیرو و امکانات فراوان پیش از ظهر سوم خرداد ماه سال ۱۳۵۰ خانه تیمی امیرپرویز پویان (محله‌ی دوشان‌تپه در شرق تهران، کوی نیروی هوایی) را محاصره کردند. با آتش گشودن ساواک به سوی خانه، پویان و رحمت‌الله پیرونذیری به مقابله پرداختند. زد و خوردی که در جریان آن به مأموران دولتی نیز تلفات فراوانی وارد آمد. تیراندازی دو طرف چند ساعت به طول انجامید. با تنگ‌تر شدن حلقه‌ی محاصره پویان و پیرونذیری و پایان گلوله‌هایشان، آن‌ها مهم‌ترین تصمیم زندگی خویش را گرفتند و پیش از آن‌که به دام ساواک بیفتند در حالی که صدای گلوله‌باران خانه با نوای صفحه سمفونی بتهوون آمیخته بود، با خوردن سیانور به زندگی خود پایان دادند. قتل امیرپرویز پویان و یارانش سرآغاز یک رشته درگیری‌های مشابه در تهران و شهرهای دیگر شد که تا پایان دوران رژیم شاه به تناوب ادامه یافت. از طرف دیگر دفن پنهانی اجساد پویان و دوستانش و ایجاد مزاحمت برای کسانی که در جست‌وجوی محل دفن اجساد بودند؛ خشم مردم را در تهران و مشهد برانگیخته بود؛ خشمی که به برگزاری چند تجمع و حرکت اعتراضی منجر شد. در نبود آنان نه‌تنها مردم را خشمگین کرد بلکه به واسطه‌ی ضربات مهلکی که بر گروه وارد شده بود، باعث فراهم آوردن مقدمات ایجاد هسته‌های چریکی در روستاها و کوهستان از طرف بازماندگان چریک‌های فدایی خلق شد.

به دنبال درگیری محله نیروی هوایی، سوم خردادماه ۱۳۵۰ به‌عنوان آخرین روز زندگی امیرپرویز پویان رقم خورد؛ اما او تا سال‌ها بعد الهام‌بخش گروه کثیری از چپ‌گرایان معتقد به مبارزه مسلحانه بود. افرادی که هنوز دل در گروه پویانی دارند که گفته بود:

«برای ما این مسئله که اینک تقریباً بیشتر رفقایی که مبارزه مسلحانه را در ایران آغاز کردند، به شهادت رسیده‌اند، هیچ جای دریغی ندارد و فرصت‌طلبان بیهوده می‌کوشند آن را دلیل شکست و نابودی ما به حساب آورند. از نظر ما از بین رفتن این یا آن واحد رزمنده به‌هیچ وجه نابودی محسوب نمی‌شود. این برداشتی سطحی از قضایاست.»[۱]

سعید سلطانپور نویسنده و شاعر مبارز مشهور ایرانی، پس از شهادت پرویز پویان چنین سرود:

رها کنید مرا

رها کنید شانه و بازویم

رها کنید مرا تا ببینم

من این گل را می‌شناسم

من با این گل‌سرخ در قهوه‌خانه‌ها نشسته‌ام

من به این گل‌سرخ در میدان راه آهن سلام داده‌ام

آ… ی

من این گل را می‌شناسم[۹]

آثار امیرپرویز پویان

 
بازگشت ب ه ناکجا آباد

امیرپرویز پویان درسال ۱۳۴۸، به نقد دیدگاه‌های غیر مترقی و راه و روش سیاسی جلال آل‌­احمد مشغول شد؛ خشمگین از امپریالسم و هراسان از انقلاب را به‌صورت نیمه‌ ­مخفی پخش کرد؛ و نیز دو داستان کوتاه «بازگشت به ناکجاآباد» و «بازگردیم» را در شماره‌ی ۲ فصل‌های سبز (آذر ۱۳۴۸) انتشار داد. امیرپرویز پویان برای شناخت بیشتر ساختار اجتماعی- اقتصادی ایران به مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران راه یافت؛ اما پس از مدتی به زندگی زیرزمینی روی آورد. در سال ۱۳۴۸ جزوه‌ی معروف ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه و رد تئوری بقا را نوشت. این جزوه پس از درهم‌آمیزی گروه جزنی- ظریفی با گروه پویان-احمدزاده و پیدایش سازمان چریک‌هایی فدایی خلق در سال ۱۳۴۹، از سوی آن سازمان و دیگر گروه‌های انقلابی بارها و بارها چاپ و در میان روشنفکران ناسازگار با نظم موجود، دست به دست شد.[۱۰]

در نوشته‌های امیرپرویز پویان، برخلاف مسعود احمدزاده و بیژن جزنی، تأکیدی بر مفاهیم رایج چپ سنتی دیده نمی‌شود. پویان در نقدی که بر جلال آل‌احمد نوشت؛ و در متنی که برای گریز از سانسور رژیم شاه، در قالب مصاحبه بین یک نویسنده و یک منتقد آمریکای لاتین منتشر کرد، جابه‌جا به مفاهیم چپ نو اشاره می‌کند.

توان‌مندی و خلاقیت امیرپرویز پویان در نفوذ کردن به درون آدم‌ها و موقعیت‌ها، تجسم عینی مفاهیم ذهنی و درونی کردن و نقد مفاهیم پیچیده، نه فقط در جزوه‌ی "رد تئوری بقاء"، بلکه در یکی دو داستان کوتاه از جمله "استحاله" و داستان گونه‌ای با عنوان"بازگردیم؟"، در پایان گفت‌وگویی میان سیمون لامارته و آمانوئل آرتری، در نگارش متن همین مصاحبه که برای دور زدن سانسور به‌عنوان ترجمه منتشر شد و در دیگر نوشته‌های او آشکار است.[۶]

آثار امیرپرویز پویان عبارتند از:

  • شلیک به قلب ستم، از مرکز ستم
  • ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء
  • ادبیات چیست؟
  • جان بورخس ویلسون
     
    استحاله
  • استحاله
  • بازگشت به ناکجا آباد
  • بازگردیم
  • درباره‌ی صمد
  • دانش جدید و ما بعدالطبیعه
  • رشد اندیشه‌ها
  • جلال آل احمد؛ خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب
  • مارکسیست‌ها و مسأله‌ی شرق‌زدگی در ایران؛ دو برخورد، شش نکته[۱۱]

به یاد صمد

امیرپرویز پویان مقاله‌ی به یاد صمد را با نام مستعار علی کبیری در آذر۱۳۴۷ در شماره ۵ مجله آرش، دوره سوم، به چاپ رساند. درقسمتی از این مقاله نوشته است:

سالهای سال، گرم کار خویش بود. ما چه حرف‌ها که می‌زدیم. او چه قصه‌ها که می‌سرود…

 
صمد بهرنگی

بودن” را برگزیده‌ایم، امّا «چگونه بودن» را کمتر اندیشه کرده‌ایم. «چگونه بودن» را دانستن، از آگاهی به «چرا بودن» برمی‌خیزد؛ و آنان که آگاهی خویش را باور دارند، می‌دانند که چگونه باید بود؛ که خوب باید بود. باورداران راستین «تکامل» بی‌گمان دانندگان راستین «چرا بودن»‌اند. از آن پس «چگونه بودن» پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل، نقشی خلّاق و بی‌شائبه داشتن.

صمد رهروِ خستگی‌ناپذیر این روند بود. بنیان‌های جامعه‌ی خویش را می‌شناخت و از تضادی که بر این بنیان‌ها حکم می‌‏راند، نیک آگاه بود. می‌اندیشید که تکامل جامعه‌ی بشری در استقرار نهادهایی است که هر گونه تفاوتِ زاده‌ی روابط اجتماعی را در میان انسان‌ها ناممکن سازد و چشم‌انداز جامعه‏‌ای تُهی از نابرابری، صمد را همواره به سوی خود می‌کشید. می‌دانست که «آگاهی»، به آدمی توان کوه را می‌دهد؛ می‌دانست که شناختن و شناختِ خود را باور داشتن، یعنی نیروی پایان‌ناپذیرِ عزمِ تاریخ و انسان را به‌هم آمیختن و آن را به خدمتِ تغییر جامعه‌ی خویش درآوردن.

می‌خواند، می‌رفت، می‌کوشید، می‌دوید، می‌دید، تجربه می‌کرد، می‌شناخت. از آن گروه معدودی بود که خواندن را با دیدن و تجربه کردن پیوند می‌دهند. نه شناخت و تجربه‌ی دیگر رهروان را آیه‏‌ای از سوی خداوندگار می‌دانست، و نه با کج‌اندیشی اعتبار آن‌را به هیچ می‌گرفت تا برای تنبلی و فرصت‌طلبی توجیهی روشنفکرانه بسازد. اعتقادی استوار داشت به این که نظر ما تنها در همراهی با شناختن عینی به نیرویی سازنده بدل می‌شود… اکنون صمد رفته است، لیک او به یقین انسانی است که جاریِ جاویدان در رویش فرداست… بکوشیم میراث صمد را بهتر به کار گیریم و برآن بیافزاییم و در این رهگذر، نیک می‌دانیم که آرزوی صمد انتقال این میراث به تمامی انسان‌های ستمدیده روزگار ما بود.[۱۲]

سعید سلطان‌پور به یاد امیرپرویز پویان این شعر را سروده است:

خون گوزن، جنگل پويان ديگری ست

بعد از صدای پويان

بعد از حريق سوخته‌ی خون شعله‌ور

 
سعید سلطانپور

بعد از حريق توفان

بعد از صدای جنگل

ايران ديگر

مانند رودخانه‌ی خونينی ست

بر صخره‌های سختی می‌راند

از قله‌های رنج فرو می‌ريزد

در دره‌های دلتنگی می‌خواند

و زخم تابناک شهيدان را

با کاکلی شکافته و خونريز

بر سنگ و صخره کوبان

در خاک‌های گلگون

می‌گرداند

همپای رودخانه‌ی سوزان بايد

مثل حريق توفان

بر فرق کوه و دشت برانم

زخم برادران شهيدم را بايد

مثل ستاره‌هايی خون‌افشان

روی فلات سوگوار بگردانم

بايد بغرم از جگر و چون شير

با يال‌های خونين

در بيشه‌های خشم بمانم

رگبارهای آتش، افروخت

و استخوان و خون

در خانه و خيابان

آتش گرفت سوخت

قلب گوزن‌های جوان

– قلب انفجار –

در چشمه های آتش و خون خفت

بادی هراسناک برآمد

قلب هزار چشمه‌ی خونين

در جنگل سياهکل آشفت

جنگل شکافت

و پانزده ستاره‌ی خونين

با نعر‌های سوزان برخاست از نهفت

و بر مدارهای گريزان چرخيد

چرخيد روی جنگل و

توفيد روی شهر

بر فرق شب شکفت

با کاکلی شکافته می‌راند

بر سنگ و صخره رود

و نعره‌های من

پيچيده روی قله‌ی خونآلود

گل‌های حزب سوخته‌ی دلشکستگان

مردان خشم و خوف

خون شعله‌های پيکر در خون نشستگان

وحشت فرو نهيد و فراز آييد

از قله های قرمز شبگير بنگريد

از قله‌های قرمز شبگير بنگريد

با شاخ‌های خنجر

با چشم‌های خشم

روييده بر کرانه‌ی خون

جنگل گوزن[۱۳]

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ ۱٫۷ ۱٫۸ مروری گذرا بر زندگی و مبارزات امیرپرویز پویان - سایت تاریخ ایرانی
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ فداییان خلق پس از حماسه سیاهکل - مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ گروه چپ در ایران - سایت خراسان
  4. خاطره‌ای از امیرپرویز پویان - آرشیو چپ
  5. سوم خرداد ۱۳۵۰، شهادت چریک فدایی امیرپروز پویان و همرزمانش - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ امیرپرویز پویان، روشنفکری انقلابی که ناخوانده ماند - سایت بی‌بی‌سی فارسی
  7. شهادت امیرپرویز پویان و همرزمانش - سایت اختر شبانه
  8. کتاب ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء
  9. در سالگرد به‌خون تپیدن چریک فدایی خلق امیرپرویز پویان - سایت کانون همبستگی ایرانیان مونیخ
  10. امیرپرویز پویان - سایت ایران نامگ
  11. مجموعه آثار امیرپرویز پویان
  12. به یاد صمد؛ امیرپرویز پویان - انجمن نویسندگان ایران در تبعید
  13. شعری از شاعر شهید سعید سلطانپور به یاد فدایی قهرامان امیرپرویز پویان - سایت همبستگی ملی