طاهره طلوع

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۶ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۵:۵۵ توسط Ehsan (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
طاهره طلوع
طاهره طلوع
تصویر طاهره طلوع
زادروز۱۳۳۹
دامغان
درگذشت۶ مرداد ۱۳۶۷
گردنه حسن آباد
ملیتایرانی
تابعیتایرانی
تحصیلاتدانشجوی مهندسی راه و ساختمان
از دانشگاهدانشکده شاهرود
نقش‌های برجستهاز فرماندهان عملیات فروغ جاویدان
تأثیرپذیرفتگاناعضاء وهواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
دیناسلام-شیعه

طاهره طلوع بیدختی (زاده ۱۳۳۹خورشیدی در دامغان) معروف به فرمانده سارا، دانشجوی مهندسی راه وساختمان درشهرستان شاهرود بود. طاهره طلوع در دانشگاه با فضای مبارزاتی ضد حکومت شاه آشنا شد و در انقلاب ضد سلطنتی شرکت کرد. او از سال ۱۳۵۸ فعالیت خود را با جنبش ملی مجاهدین در شاهرود آغاز کرد. طاهره طلوع فعالیتهای خود را در نهادهای دانشجویی و کارمندی بخش اجتماعی مجاهدین در تهران ادامه داد.

با شروع سرکوب رسمی مجاهدین توسط حکومت جمهوری اسلامی و پایان‌یافتن دوران مبارزات مسالمت‌آمیز سیاسی، طاهره طلوع نیز به زندگی مخفی روی آورد. او در این دوران مسئولیت دو هسته مقاومت را بر عهده داشت. طاهره طلوع در سال ۱۳۶۱ به خارج از کشور اعزام شد. وی مدتی در دفتر مرکزی اتحادیه‌ی انجمن‌های دانشجویان مسلمان در فرانسه فعالیت می‌کرد و از جمله مسئولان انجمن در کشورهای فرانسه، آلمان، و سوئد بود.

طااهره طلوع پس از تشکیل ارتش آزادیبخش در سال ۱۳۶۶ به آن پیوست و بعد از مدت کوتاهی به علت صلاحیت‌هایش از جمله فرماندهان یکان‌های آن شد. سرانجام در عملیات فروغ جاویدان که از طرف ارتش آزادیبخش ملی ایران برای فتح تهران تدارک دیده شده بود جان باخت.[۱] طاهره طلوع برای فراهم آوردن فرصت عبور برای همرزمان خود به تنهایی در نقطه‌ای مستقر شده و ساعت‌ها جنگید و صدها نفر از نیروهای سپاه پاسداران را متوقف کرد. وقتی نیروهای سپاه با تنها با جسد یک زن مواجه شدند خنجری در قلب او فرو کرده و وی را از صخره‌ای در همان نقطه که در کنار جاده‌ی اسلام آباد- کرمانشاه بصورت برعکس آویزان کردند.

زندگی و مبارزات طاهره طلوع

طاهره طلوع در سال ۱۳۶۶ پس از تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران از اولین زنان مجاهدی بود که به آن پیوست و پس از مدتی به علت صلاحیت‌هایش در موضع فرمانده گردان قرار گرفت. او در عملیات زیادی علیه رژیم ایران شرکت کرد. آخرین عملیات او فروغ جاویدان بود. عملیاتی که به قصد فتح تهران توسط مجاهدین خلق انجام شد.

طاهر طلوع بر فراز گردنه حسن آباد
طاهر طلوع بر فراز گردنه حسن آباد

در این عملیات هنگامی که نیروهای سپاه پاسداران در منطقه‌ای قصد پیشروی داشتند طاهره طلوع به تنهایی با یک تیربار نیمه سنگین در مقابل تعداد زیادی از آنها ایستاده و ساعت‌ها آنها را متوقف کرد تا هم رزمان او بتوانند از منطقه ای خطرناک خارج شوند. شاهدین صحنه گزارش می‌کنند که تصور می‌شد تعداد زیادی نیرو در آن نقطه وجود داشته باشد و حتی پس از خاموش شدن آتش تیربار تا مدتی هیچ‌کس به موضع شلیک او نزدیک نمی‌شد. هنگامی که پاسداران در آن موضع تنها با جسد بی جان یک زن مواجه شدند به تلافی جویی خنجری بر قلب او فرو کرده و طاهره طلوع را بصورت برعکس از درختی بر فرازصخره‌ای در کنار جاده اصلی اسلام آباد- کرمانشاه آویختند.

شرحی بر عکس طاهره طلوع

پیکر طاهره طلوع تا روزها از همان صخره آویزان بود و در معرض دید مردم منطقه قرار داشت. یکی از شاهدین این صحنه که پس از عملیات فروغ جاویدان قصد پیوستن به سازمان مجاهدین خلق ایران را داشت پیش از پیوستن از این صحنه عکس گرفته و آنرا به مجاهدین رساند. [۲] نا او علی محمد صفریان بود.

علی محمد صفریان به همراه دوستش جهانگیر، دو روز بعد از عقب‌نشینی ارتش آزادیبخش از تنگه‌ی چهارزبر و گردنه‌ی حسن‌آباد، به صورت مخفیانه به آن منطقه‌ی عملیاتی می‌روند. هدف آنها به چنگ آوردن سلاح و مهمات باقیمانده در صحنه‌های نبرد بوده است. رژیم تا آن تاریخ ۷مرداد۶۷ حتی جنازه‌ی پاسداران را نیز گردآوری نکرده بود تا با نشان دادن آنها در کنار اجساد رزمندگان ارتش آزادیبخش، وانمود کند که تلفات سهمگینی به مجاهدین وارد نموده و آنان را کمرشکن کرده است. در تنگه‌ی چهارزبر نیز خودروها و ادوات مورد اصابت قرارگرفته‌ی خود را همراه با ماشین‌ها و جنگ‌افزارهای سوخته‌ی مجاهدین نمایش داد.

مشاهدات علی‌محمد و جهانگیر نشان می‌دهد که پاسداران اعمال غیرانسانی بسیاری در حق اجساد زنان مجاهد خلق انجام داده‌اند. از جمله آنها شلیک با آر. پی. جی به اجساد یک نمونه‌ی کوچک آن است. عوامل حکومتی با نشان دادن بطری‌های پلاستیکی آب زلال به مردم گفته‌اند مجاهدین مست کرده وارد عملیات شده بودند!

علی محمد صفریان و جهانگیر در گردنه‌ی حسن‌آباد با جسد از پا آویخته شده‌ی طاهره طلوع مواجه می‌شوند و با دوربین ارزان قیمتی که به همراه داشته‌اند، از این صحنه عکس می‌گیرند.

علی محمد صفری ۳ سال بعد، در عملیات مروارید ارتش آزادیبخش جان باخت. او هنگام پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران ۱۸ ساله بود[۲].

خاطرات دوستان طاهره طلوع

خاطره سعیده شاهرخی

علی محمد صفری
علی محمد صفری

سعیده شاهرخی از دوستان طاهره طلوع در مورد او می گوید:

«قبل از سال ۶۳ درانجمن فرانسه مدتی با فرمانده سارا (طاهره طلوع ) بودم او ازانجمن دانشجویی آلمان به دلیل توانمندی های بسیاربالایی که داشت به فرانسه منتقل شد ودرانجمن فرانسه مشغول به کارشد. در متانت واستواری نمونه بودهمیشه عنصری قابل اتکا و خاکی بود وبسیارپرکار ومسولیت پذیر آنقدر بدون ذره ای وقفه و استراحت پشت سرهم  و شبانه روزی کار می‌کرد که چشمان پرمهرش قرمز می‌شد و من همیشه باید با اصرار از او می‌خواستم برود استراحت کند.»

خاطره آرمان جم

آرمان جم از دیگر همراهان طاهره طلوع در فرانسه درباره او می نویسد:

«مدتی خواهر سارا  ( طاهره طلوع بیدختی ) به عنوان معاون انجمن فرانسه به نزدمان آمده بود. خواهری با متانت و آرامشی عجیب و لبخندی صمیمانه که نشان ازیگانگی و رهایی درونی وی داشت، هرکس که با او آشنا میشد در همان نگاه اول نمی‌توانست شیفته شخصیت والا و انقلابی‌اش نشود. بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود، با آمدن او به انجمن احساس پشتگرمی می‌کردم . در ساختمان انجمن می‌بایست یکسری اتاق اضافه میکردیم. در آن زمان او معاون انجمن بود.یادم هست در حال کار گچ کاری بودم که دیدم با یک استانبولی گچ که درست کرده با همان لبخند همیشگی روی سرش گذاشته و وارد اتاق شده و پشتیبان سایرین برای انجام کار شده است، حضور وی با لبخند صمیمی‌اش به همه انرژی می‌داد.»

خاطره پروانه پوراقبال

پروانه پور اقبال از همراهان طاهره طلوع در نبرد تنگه چارزبر می‌گوید:

«در سال ۶۶ من در تیپ خواهران بودم که سارا ( طاهره طلوع بیدختی ) فرمانده دسته ما بود . اولین بار بود که او را می‌دیدم ، خواهری بسیار جدی با آرامش بالا و سخت کوش بود . هر وقت به او نگاه می کردم احساس می کردم مثل یک کوه استوار و مستحکم و در عین حال خیلی با آرامش و طمانینه است. او زیاد حرف نمی‌زد ولی در هر نگاه و در هر رابطه‌ای با او احساس می‌کردم که خیلی به وی نزدیکم. گویی سالهاست که او را می‌شناسم . بعد از مدت کوتاهی سارا فرمانده گردان ما شد. درکارها ودر حل تضادهایی که با آنها مواجه می شدیم نقش ویژه‌ای درکمک به ما داشت. خودش اولین نفری بود که وارد کارها می‌شد و به تک به تک ما کمک می‌کرد و همراهمان بود. ما با سارا در عملیات آفتاب شرکت کردیم و فوق العاده خوشحال بودیم .

سارا به رغم کار فشرده آموزش و هماهنگی‌ها که از صبح تا شب داشت تا نیمه های شب بیدارمی‌ماند، بعضا که شبها نگهبان بودم ، می‌دیدم که لامپ اطاقش روشن است. به او می‌گفتم که نمی‌شود! تو تمام روز در فعالیت و کار هستی ولی شب هم استراحت نمی‌کنی. او هم چنان لبخند می‌زد و می‌گفت توان انسان خیلی بالاتر از این حرف‌هاست، سارا بسیار سخت کوش و منظم بود.

در عملیات فروغ سارا فرمانده گردان ما بود ، خیلی قاطع و با استحکام فرماندهی را انجام می‌داد، وقتی تیپ‌های جلودار در تنگه چهارزبر با دشمن درگیر شدند به گردان ما ماموریت داده شد که روی یال اول سمت چپ مستقر شویم ، برای رفتن به این یال بایستی از جاده اصلی که از وسط تنگه عبور می کرد رد می‌شدیم ، دشمن که روی یال‌های بعدی بود مستقیم روی این قسمت دید و تیر داشت و عبور از آن کار سختی بود و صفیر تیرها را می‌شنیدیم . سارا می‌بایست کل گردانش را از آنجا عبور می‌داد  ، خودش ایستاد کنار جاده و تیم به تیم وسایلمان را سبک کرد. آرایش ما را طوری چید که جاده را با سرعت تمام عبور کنیم ، تک به تک ما را از جاده عبور داده و به بالای یال سمت چپ که رسیدیم ما در مواضع مان مستقر کرد. در تمام لحظات من از استحکام و طمانینه و آرامشی که سارا داشت، قوت قلب می‌گرفتم .  سارا در صحنه جنگ خیلی شجاع  و متهور بود . ما در بالای یال در حال تبادل آتش با دشمنی بودیم که در یالهای دیگر مستقر بود و درهمین حال هواپیماهای رژیم مستمرا برای بمباران ما می آمدند . هواپیماها در ارتفاع خیلی پایین حرکت می‌کردند، ولی سارا با شجاعت و قدرت صحنه را هدایت می‌کرد.  من بعد از تک دوم که از کل گردان مان جدا افتادم، سارا را ندیدم . ولی مستمرا صدایش را از بی سیم می‌شنیدم که می‌خروشید . دلم می‌خواست می رفتم جایی که او هست ولی دیگر او را ندیدم.

روز پنجشنبه حوالی ظهر که نیروهایمان در حال عقب نشینی بودند رویا درودی که او هم در واحد ما بود و با هم در گردان تحت فرماندهی سارا بودیم؛ سارا را دیده بود ، سارا در حال جمع آوری نیروهایمان و فرستادن آنها به عقب بود ، رویا که خودش مجروح بود و تیر به پایش خورده بود ، سارا را که دیده بود خیلی خوشحال شده بود  و او را در آغوش کشیده بود و گفته بود سارا چقدر خوشحالم که تو را زنده می بینم و به او خبر شهادت ناهید صراف که معاون تیپ ما بود و خواهری مثل خود سارا بود را داده بود. سارا گفته بود یک چیز مهم است آنهم این که سازمان هست. ما دیگر از سارا اطلاعی نداشتیم تا این که برادری در داخل کشور که بعد از عملیات فروغ از تنگه چهارزبر عبور می کرده صحنه آویزان کردن پیکر سارا از یک درخت در بالای تنگه توسط پاسداران رژیم و درحالیکه دشنه‌ای در قلبش فرو کرده بودند را دیده بود و از آن صحنه ، عکس گرفته بود و بعد از پیوستن به سازمان آن عکس را برایمان آورد و فهمیدیم که سارا در مقابل دشمن چقدر جنگیده است.

شعری درباره طاهره طلوع

به یاد طاهره طلوع ( فرمانده سارا ) -

م. وحیدی (م. صبح)

«طلوع سرخ»

بادی که در حصار ابر تیرة مست،

با خنجری تشنه از دشت گداخته گذشت،

برگی از خون و جنون رقم زد،

که زمین در هق هق خویش،

                          به سوک نشست.

بر گلوگاه فصلها،

       خشمی رویید، و قساوتی،

که زمان، در تملک خود، بی هیچ هیاهو،

           بر آن گام نهاد و گذر کرد،

و ناگاه،

از ارتفاع واقعه،

-بی آن که خود بخواهد-

                               بر خاک افتاد.

ای دفتر پرشده از تلخی غربت صداها!

چگونه تباهی زخمهای مرا،

در هر طلوع،

                 بر یال صخره‌ها،

                                    به اجابت می‌نشینی،

وقتی میان حقیقت و الماس،

                         و اعتماد دستهای عاشقت،

                            قلندروار به نیایش ایستاده‌ام،

در آیینه‌یی که تو را می‌شناسد،

و چشمانی پرداخته از بلوغ آفتاب و تفنگ،

پاکترین سرودهایم را،

                       در دشتی از شقایق و شبنم،

                                                  می‌سرایم،

و آواز تنهایی تو را،

                   با خود،

                      به دیار تناور صداها می‌برم.

منابع

  1. برنامه تلویزیونی زنان خط شکن پخش شده از سیمای آزادی تلویزیون ملی ایران
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ وبلاگ سازمان مجاهدین خلق ایران مقاله درخت ها ایستاده می میرند