مونا محمودنژاد

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.
مونا محمودنژٰاد
مونا ۱.jpg
مونا محمودنژاد
زادروز۱۳۴۴
شیراز
درگذشت۲۸ خرداد ۱۳۶۲
شیراز
محل زندگیشیراز
ملیتایرانی
تابعیتایران
تحصیلاتدبیرستان
مذهببهائی

مونا محمودنژاد، (زاده‌ی ۱۹ شهریور ۱۳۴۴، شیراز – درگذشته‌ی ۲۸ خرداد ۱۳۶۲)، دانش آموز دبیرستان و معلم کلاس درس اخلاق کودکان بهائی در شیراز بود. او به همراه پدرش در اول آبان ۱۳۶۱، در منزلشان دست‌گیر شد. مونا محمودنژاد در هنگام دست‌گیری ۱۶ سال داشت. جرم او از طرف دادگاه انقلاب شیراز، آموزش اصول و احکام دیانت بهائی به چند کودک هم‌دین خود اعلام شد. اما پس از مدت کوتاهی معلوم شد که اتهام مونا محمودنژاد و سایر بازداشت شدگان، عقیدتی است و جرم تمامی آن‌ها، پیروی از آئین بهائی است. به آنان گفته شده بود که اگر دین خود را انکار کنید و به اسلام بگروید، از شما رفع اتهام می‌شود و بلافاصله آزاد خواهید شد. اما مونا و دیگر بازداشت‌شدگان نپذیرفتند. در نظام جمهوری اسلامی، بهائیان جاسوس، مُرتد و کافر تلقی می‌شوند. آنان هیچ‌گونه حق و حقوقی از جمله حتی حق تحصیل ندارند. این درحالی است که جامعه‌ی بهائیان، وفاداری به حکومت و فرمانبرداری از آن را تکلیف شمرده و هیچ‌گونه دخالتی در سیاست نمی‌کنند؛ و ملزم به قوانین رژیم ایران هستند. مونا محمودنژاد سرانجام پس از ۸ ماه شکنجه و اذیت و آزار و تحقیر، به‌همراه ۹ زن دیگر از هم‌کیشان خود، در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، در میدان چوگان شیراز به دار آویخته شدند. رژیم ایران مونا محمودنژاد و سایر بهائیان اعدام شده را به قبرستان بهائیان شیراز برده و بدون رعایت هرگونه آئین و مراسم خاک‌سپاری، دفن کردند. از آن‌جا که مونا محمودنژاد سن کم‌تری نسبت به بقیه داشت، او را آخرین نفر اعدام می‌کنند تا شاید با دیدن حلق‌آویز شدن ۹ زن دیگر، از اعتقادش برگردد؛ اما وقتی نوبت مونا محمود‌نژاد رسید و برای آخرین بار به او مهلت داده شد تا از دین خود برگردد او نپذیرفت و حلق‌آویز شد. یدالله محمودنژاد، پدر مونا نیز سه ماه قبل اعدام شده بود.

داستان مونا محمودنژاد از زبان خوهرش

ترانه، خواهر مونا محمودنژاد طی مصاحبه‌ای با «روز» می‌گوید:

مونا و پدرش، یدالله محمودنژاد
مونا و پدرش، یدالله محمودنژاد
مونا محمودنژاد
مونا محمودنژاد در کنار دریا

مونا وقتی اعدام شد ۱۶ سال و ۸ ماه داشت، او دانش آموز دبیرستان بود و قلم بسیار خوبی داشت. انشاءهای خیلی جالبی می‌نوشت و مدتی بود که با معلم دینی و پرورشی مدرسه‌شان مشکل پیدا کرده بود. آن‌ها به مونا می‌گفتند تو از عقاید خودت حرف میزنی. مونا هم می‌گفت این اعتقاد من است و چرا نباید بتوانم حرف بزنم. یک روز انشایی داشتند با عنوان «اسلام درختی است که ثمره‌اش آزادی است» مونا هم در این انشاء نوشته بود که به من هم اجازه دهید از ثمره آزادی استفاده کنم و بتوانم از اعتقاداتم حرف بزنم. این انشاء خیلی خوشایند معلمشان نبوده. مدرسه که تعطیل شد او را نگه‌داشته بودند و ما را خبر کردند. با پدر و مادرم به مدرسه رفتیم ببینیم چه اتفاقی افتاده. به مونا گفته بودند که تو باید اعتقاداتت را عوض کنی، اعتقادات تو غلط است و درست نیست و… او هم گفته بود توهین نکنید دلیل بیاورید و… آن روز مونا را از مدرسه آوردیم خانه اما زیاد طول نکشید. به‌فاصله چند روز، اول آبان ماه همان سال یعنی سال ۶۱ آمدند خانه و مونا را بازداشت کردند. مادرم کاغذی دست یکی از پاسداران دیده بود که روی آن نام مونا و چند نفر دیگر از بهائی‌ها بود. البته قبل از این‌که مونا را بازداشت کنند یک فردی مدام او را تعقیب می‌کرد، مونا هر جا می‌رفت او هم دنبال مونا بود. به‌نوعی تحت نظر بود اما مونا می‌گفت من کار خاصی نکرده‌ام، بیایند تعقیب کنند مشکلی ندارم… آن‌موقع من ۲۲ سالم بود. ازدواج کرده بودم و کودکی داشتم که هنوز یک‌سالش نشده بود. اتفاقاً این بچه‌ی من در سالن‌های انتظار و ملاقات راه افتاد و شروع به راه رفتن کرد؛ و چقدر من بغض کردم که چرا این بچه باید چنین جایی راه بیفتد و اولین قدم‌ها را بردارد. آن موقع پدرم و مونا را با هم بازداشت کردند و من و مادرم شروع به پی گیری کردیم… رفتیم دفتر امام جمعه شیراز، همه جمع شدیم و نامه تظلم‌خواهی نوشتیم. گفتیم به ما بگویید برای چی بازداشت شده‌اند. من رفتم تهران، رفتم مجلس و خواستم که با نماینده شیراز دیدار کنم که قبول نکرد. دفتر آقای بهشتی رفتیم. دفتر آقای منتظری در قم رفتیم، هر جایی که فکر می‌کردیم رفتیم و اقدام کردیم. تنها پاسخی که به ما می‌دادند این بود که یک کلمه بگویند ما مسلمان هستیم، آزاد می‌شوند. گفتیم این‌ها اسلام را قبول دارند. گفتند این‌طوری قبول نیست و باید مسلمان شوند. مادرم وقتی آزاد شد می‌گفت دادستان شیراز آمد و گفت ۴ مرحله دارید که مسلمان شوید یا اسلام و یا اعدام. ما هم هر جا که می‌رفتیم همین را می‌شنیدیم… مادرم ۲۴ دی ۶۱ بازداشت شد. در بازجویی‌ها از بازداشت شدگان می‌پرسیدند که مثلاً با چه کسانی فعالیت می‌کردید. این توضیح را بدهم که ما کارهای اداری خودمان مثلاً در زمینه های ازدواج، کفن و دفن را گروهی انجام می‌دهیم. مثلاً گروهی برای عقد و ازدواج جوان‌ها بودند و پی‌گیری می‌کردند. بچه‌های ما هم کار سیاسی که نمی‌کردند بخواهند مخفی کنند. آن‌ها فعالیت‌های روزمره زندگی را می‌کردند؛ لذا وقتی می‌پرسیدند با چه کسی در گروه مثلاً عقد و الفت بودی، بچه‌ها اسم می‌بردند. از پدرم پرسیده بودند و او هم گفته بود که خانم من در گروه عقد و الفت (انجمن دوستی بهائیان) است. مادرم که برای پی‌گیری قضیه پدرم و مونا رفته بود، بازجو به او گفته بود که بمان همین‌جا چند سئوال دارم. مادرم گفته بود من زندانی شما نیستم که بمانم، برای پی‌گیری وضعیت همسرم و دخترم آمده‌ام. بازجو گفته بود همین‌جا بمان الان نامه بازداشتت را می‌نویسم. در عین ناباوری مادرم، همان موقع قرار بازداشت را صادر کرده بود. پنج شنبه بود مادرم گفته بود که خانواده بی‌خبر هستند و بابد بروم خانه و خبر بدهم که این لطف را در حق او کرده و گذاشته بودند به خانه بیاید و مادرم شنبه خود را معرفی کرد. او بیش از ۵ ماه بازداشت بود و ۵ روز قبل از اعدام مونا او را آزاد کردند. در واقع حکم مادرم این بود که قاضی شرع به او گفته بود شوهر و دخترت را می‌کشیم، تو را زنده می‌گذاریم که در عزای آن‌ها زندگی کنی!…

پدرم چون مسلمان بود و خودش به دین بهائی ایمان آورده بود از نظر مسئولان و احکام شرعی آن‌ها حکمش اعدام بود. در عین حال می‌گفتند او اعتقادات بهائی را تبلیغ می‌کند. پدرم عضو محفل بود و به‌همین دلیل اتهام زدند. این توضیح را بدهم که هرسال، ما ۹ نفر را به‌صورت انتخابی و با رأی‌گیری انتخاب می‌کردیم که کارهای جامعه ما را انجام دهند. پدرم هم یکی از این ۹ نفر بود که انتخاب شده بود. متأسفانه چون مسئولان شناختی از مسائل جامعه ما نداشتند، نفس کلمه محفل یا تشکیلات برایشان مسئله بود و فکر می‌کردند تشکیلاتی هست و کار سیاسی می‌کند… نمی‌دانیم جنازه پدرم را دفن کردند یا نکردند. برخی می‌گفتند که برای تشریح داده‌اند به دانشگاه پزشکی شیراز؛ نمی‌دانیم…

بچه‌های ما به‌خاطر اعتقادشان به صلح و وحدت عالم انسانی رفتند. آنان می‌توانستند یک کلمه بگویند که مسلمان هستند و زنده بمانند؛ اما از اعتقاد خود برنگشتند. آن‌ها هیچ کاری نکرده بودند، نه سیاسی بودند نه از خانه‌شان اسلحه یا مواد مخدر یا چیز دیگری پیدا کرده بودند. آنان را اعدام کردند و آرزوی من این است که مسئولان با وجود این‌که می‌دانم که می‌دانند که اشتباه کرده‌اند، این شهامت را داشته باشند و بگویند که اشتباه کردند. خودشان هم می‌دانند اگر اجازه دهند افراد بهائی به این مملکت خدمت می‌کنند؛ بدون هیچ چشمداشتی، آرزوی ما پیشرفت این مملکت است. امیدوارم هم‌وطنان از ما فاصله نگیرند؛ ما نه از آسمان افتاده‌ایم، نه از زمین، بلکه هم‌وطن آن‌ها هستیم. شادی‌هایمان، غم‌ها و دردهایمان مثل هم است و دغدغه‌مان آبادی این مملکت است. ما می‌خواهیم در کشور خودمان راحت زندگی کنیم. چیز زیادی نمی‌خواهیم.»[۱]

دست‌گیری

مونا محمودنژاد
عکسی از مونا محمودنژاد

مونا محمودنژاد و پدرش، غروب روز اول آبان سال ۱۳۶۱، به‌حکم دادستان انقلاب در منزلشان بازداشت؛ و به زندان سپاه پاسداران منتقل شدند. در همان آن روز، ۴۵ شهروند بهائی دیگر نیز در شیراز دست‌گیر شده بودند. مونا محمودنژاد به‌هنگام دست‌گیری، نوجوانی ۱۶ ساله بود. در آغاز تصور بر این بود که مونا محمودنژاد به زودی آزاد خواهد شد؛ زیرا تنها جرمی که او به زعم مسئولان وقت دادگاه انقلاب شیراز مرتکب شده بود؛ آموزش اصول و احکام دیانت بهائی به چند کودک هم‌دین خود بود؛ ولی پس از مدت کوتاهی معلوم شد که اتهام وی و سایر بازداشت شدگان، عقیدتی است و جرم تمامی آن‌ها، پیروی از آئین بهائی است. به آنان گفته بودند در صورتی که از بهائیت برگردند و مسلمان شوند؛ بلافاصله رفع اتهام شده و آزاد خواهند شد. در زندان مرکزی سپاه به مونا محمودنژاد اجازه تماس با خانواده‌اش را نمی‌دادند؛ اما سرانجام مادرش (فرخنده) موفق شد با مونا در روز ۲۹ آبان ملاقات کند. مونا محمودنژاد را پس از چند هفته، از زندان سپاه پاسداران به زندان عادل‌آباد شیراز منتقل کردند.[۲]

به‌نقل از نمایندگان جامعه بهائی، اعتقادات دینی دلیل اصلی بازداشت و دادگاهی شدن بهائیان است. اطلاعاتی که نمایندگان جامعه بهائی در مورد هم‌کیشان خود کسب کرده‌اند حاکی از این است که معمولاً درخواست متهمان برای دسترسی به پرونده‌اشان پذیرفته نمی‌شود. اگرچه قانوناً مجازند که از وکیل مدافع استفاده کنند اما از اواسط دهه هفتاد، وکلای دادگستری تحت فشار قرار گرفته‌اند تا مؤکل بهائی نپذیرند.[۳]

اتهامات و حکم دادگاه

مونا چند روز پیش از دست‌گیریش انشایی تحت عنوان اسلام درختی است که ثمره‌اش آزادی است، نوشته بود که منجر به اعتراض مسئولان دبیرستان شد؛ و از وی خواسته بودند که اعتقاداتش را تغییر بدهد. مونا در واقع، اذیت و آزار و ظلمی که برهم‌کیشانش می‌رفت، بیان کرده بود. او در قسمتی از این انشاء نوشته بود:

«چرا در کشور من هم‌کیشانم از خانه‌هایشان ربوده می‌شوند؟ شبانه و با لباس خواب به مساجد برده می‌شوند و شلاق می‌خورند؟ همان‌گونه که اخیراً در شیراز دیده‌ایم. خانه‌هایشان غارت و آتش زده می‌شوند؟ صدها نفر با ترس خانه‌هایشان را ترک می‌کنند. چرا؟ به‌دلیل نعمت آزادی‌ای که اسلام آورده است؟ چرا من آزاد نیستم تا عقایدم را در این جامعه بیان کنم؟ چرا آزادی بیان نداشته‌ام به‌طوری که در نشریات بنویسم و در رادیو و تلویزیون درباره عقایدم حرف بزنم؟...»[۴]

هیچ گونه اطلاعی از تشکیل دادگاه مونا محمودنژاد دردست نیست و رژیم ایران درباره‌ی جلسه دادگاه او هیچ‌گونه اطلاعاتی در اختیارخانواده‌اش قرار ندادند. در کتاب داستان علیا به نقل از یکی از هم‌سلولی‌هایش، حکم آزادی مونا احمدنژاد دختر ۱۶ ساله، ۲ بار با قرار وثیقه پانصد هزار تومانی صادر شده بود؛ اما وقتی که مادرش برای پرداخت این مبلغ به دادستانی مراجعه می کند، او را نیز به اتهام عضویت در تشکیلات بهائی، دست‌گیر و به مدت ۵ ماه زندانی کردند.[۵][۳]

طی مصاحبه‌ای با آخوندی به نام حجت‌السلام قضایی که حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب شیراز بود؛ معلوم شد که اعدام بهائیان در شیراز، فقط به خاطر اعتقادات و باورهای مذهبی آنان بوده است. او در پاسخ به سؤالی درباره‌ی اتهام و حکم بهائیان دست‌گیر شده در این مصاحبه گفته بود:‎

مونا محمودنژاد
مونا محمودنژاد و مادرش، فرخنده

«در پاسخ به این سؤال باید بگویم که به امید خداوند بزرگ، ملت مسلمان ایران… نمی تواند بهائیان منحرف و بازیچه‌ی شیطان و شیطان‌نماها و ابرقدرت ها و عمّال آن‌ها را تحمل نماید. این مسئله مسلم است که در جمهوری اسلامی ایران برای بهائیت و بهائیان کوچک‌ترین جایی نیست. اینان می‌گویند که ما در هیچ‌کدام از راه پیمایی‌ها علیه طاغوت شرکت نکردیم، در هیچ‌کدام از رای‌گیری‌های جمهوری اسلامی و مجلس خبرگان و… شرکت نکردیم چرا که این‌ها سیاست است و ما از نظر مذهبی، دخالت در سیاست را محکوم می‌کنیم… تذکر می‌دهم… که تا دیر نشده، از بهائیت که عقلاً و منطقاً محکوم است، تبری جویند والا روزی نه چندان دور خواهد رسید که ملت ایران با بهائیان… به تکلیف شرعی خود عمل خواهد کرد. بهائیان بدانند از منافقین نیرومندتر نبوده و امت حزب‌الله در ریشه‌کنی آنان عاجز نخواهد بود.»[۶]

منافقین واژه‌ای است که مقامات رژیم ایران برای اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران که گروهی مسلمان و مخالف است، به‌کار می‌برند. این سازمان در سال ۱۳۶۰ مورد سرکوب شدید قرار گرفت و هزاران تن از اعضا و هوادارانش طی سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ کشته شدند.[۳] حاکم شرع شیراز درباره اتهامات و جنایات منتسب به متهمان استدلال می‌کند که آن‌ها به این خاطر دست‌گیر شده‌اند که اعضای فعال تشکیلات بهائی بوده‌اند. حاکم شرع درباره کسانی که دست‌گیر شده‌اند تأکید می‌کند که فعالیت‌های مذهبی متهمان جنایت‌کارانه است؛ و طبق اصل سیزدهم قانون اساسی هرگونه فعالیت برای بهائیان خلاف قانون اساسی است و تشکیل محفل و لجنه و ضیافت و امثال این‌ها همه جرم است. از نظر حاکم شرع به‌دلیل این‌که تشکیلات بهائیان جدا و مستقل از تشکیلات اسلام است، خود مدرک خیانت و گناه پیروان این کیش محسوب می شود و می‌گوید:

« کاملاً شاهدیم که این جرثومه‌های فساد و فرزندان شیطان و ایادی مزدور بیت العدل اسرائیل، تشکیلات و حکومتی هرچند مسخره در برابر حکومت و تشکیلات اسلام به‌وجود آورده‌اند. خنده‌آور این‌که می‌گویند ما تابع حکومتیم و هرآن‌چه حکومت بگوید ما تابع حکومتیم و هر آن‌چه حکومت بگوید ما مطیع هستیم. لاکن این محملی است که حرکات جدای از ملت را پرده پوشی کنند.»

مقامات رژیم ایران متن حکم را با خانواده‌ی مونا محمودنژاد درمیان نگذاشتند. اما حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب اسلامی شیراز، در توجیه حکم بهائیانی که در ماه بهمن دست‌گیر شده بودند، در همان مصاحبه‌ای که با روزنامه‌ی خبر جنوب داشت، گفت:

مونا محمودنژاد
مونا محمودنژاد

«این مسئله مسلم است که در نظام جمهوری اسلامی ایران برای بهائیت و بهائیان کوچک‌ترین جایی نیست.»

او از افرادی که به مرگ محکوم شده بودند به عنوان "کفار حربی" یاد کرد. کفار حربی منتسب به بی‌دینانی است که در خارج از محدوده حکومت جمهوری اسلامی زندگی می‌کنند و هیچ حقی ندارند، حتی حق زندگی.

او می‌افراید: «این افراد که محکوم به اعدام شده‌اند از اعضای فعال بهائیت بودند که از شر آن‌ها افراد ساده لوح امان نداشتند و وابستگیشان به شیاطین داخل و خارج محرز و عنادشان نسبت به اسلام و مسلمین در حد زیادی آشکار بود.»[۶]

چاپ این مصاحبه باعث شد که خانواده‌های زندانیان به دیدار امام جمعه و استاندار فارس و مقامات در پایتخت بروند تا از صحت خبر مطمئن شوند. هم‌زمان تلاش‌های بین‌المللی برای نجات بهائیان زندانی آغاز شد؛ اما این تلاش‌ها ناموفق ماند و به‌جایی نرسید. دادگاه انقلاب شیراز متهمین را به مرگ محکوم کرد و دیوان عالی کشور این حکم را تأیید کرد.

نمایندگان جامعه بهائیان اتهاماتی از قبیل فعالیت سیاسی ضدانقلابی یا جاسوسی را که همیشه در دادگاه‌ها به بهائیان وارد می‌کنند، تکذیب کرده‌اند و یادآوری می‌کنند که اصول اساسی دین بهائیان، وفاداری به حکومت و فرمانبرداری از آن را تکلیف شمرده و آن‌ها را از هرگونه دخالت در امور سیاسی منع می‌نماید. هم‌چنین جاسوسی برای اسرائیل نیز اتهامی است بی‌اساس که مبنای آن استقرار مرکز جهانی بهائیان در اسرائیل است. در حالی‌که این مرکز سال‌ها قبل از تأسیس دولت اسرائیل دراواخر قرن نوزدهم میلادی در آن‌جا دایر شده است. در گزارش اعدام مونا محمودنژاد نیز، نشانی از مدارک ارائه شده علیه متهم و ارتباطش با اسرائیل نیست.[۳]

شکنجه بهائیان در زندان

مونا محمودنژاد
مونا محمودنژاد

مسئولان زندان به‌دلیل اعتقادات مذهبی مونا محمودنژاد، او را کافر و درنتیجه ناپاک تلقی کرده و همانند زندانیان سیاسی که به‌خدا معتقد نبودند، با او رفتاری تحقیرآمیز داشتند.[۳]

در زندان عادل‌آباد شیراز، بهائیان برای انکار دین خود، تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌گرفتند.

‎ یکی از زندانیان بهائی در آن سال‌ها به نام حبیب‌الله حکیمی، در خاطرات خود می نویسد:

«زندانی را بر روی تخت می‌خواباندند، مچ‌های دست و پا را به تخت، و دو شصت پا را به‌هم می‌بستند و بر کف پا می‌نواختند… دژخیمانی که همگی «عبدالله» نامیده می‌شدند و می‌بایست با سرعت کار خود را تمام کنند، با همان شلاق‌های آلوده، به جان دیگری می‌افتادند و باعث جراحات شدید و عوارض بسیار می شدند… ابتدا بازجویی‌ها با ضرب و جرح و تهدید و ارعاب بودند تا متهم را با اجبار، به اسراییل مرتبط کنند. اگر یکی از متهمان در صدد ارائه دلیل و برهان و مدرک و بیان حقیقت برمی‌آمد، او را به اتاق تعزیر می‌بردند و بیرحمانه با کابل یا شلاق، به‌جانش می‌افتادند… به‌‎پاسداران وقتی که به زندانی بهائی چشم‌بند می‌زدند و می‌خواستند برای بازجویی ببرند، یک روزنامه لوله شده به دست زندانی داده و سر دیگر روزنامه را در دست خودشان می گرفتند تا مبادا بر اثر تماس، نجس شوند. زندانیان بهائی حتی بشقاب مخصوص داشتند.»[۲]

اعدام مونا محمودنژاد

مونا محمودنژاد و ۹ زن دیگر که در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، حلق‌آویز شدند
مونا محمودنژاد و ۹ زن دیگر که در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، حلق‌آویز شدند

در روز شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، مونا محمودنژاد همراه با ۹ زن بهائی دیگر، ساعتی پس از ملاقات هفتگی زنان در زندان مرکزی عادل آباد شیراز، از سلول‌های زندان به پادگان عبدالله مسگر واقع در میدان چوگان، منتقل و در مقابل چشمان همدیگر به دار آویخته شدند.

پیش از اعدام، از این ۹ زن خواسته شده بود تا برای نجات زندگی خود و رهایی از حلق‌آویز شدن، از بهائیت رو برگردانند و مسلمان شوند؛ اما هیچ‌کدام از آنان نپذیرفته بودند. همه‌ی آن ها در حال زمزمه‌ی دعاهای مذهبی اعدام شدند. اجساد این زنان بدون اطلاع خانواده‌ها و مراسم مذهبی، در گورستان بهائیان به نام گلستان جاوید، در شیراز مدفون شدند.

در گزارشی از جامعه جهانی بهائی آمده است که طی بازجویی‌های طولانی و توهین آمیز، به مونا محممودنژاد و ۹ زن بهائی دیگر، چهار بار مهلت داده بودند تا دین بهائی را انکار کنند و به‌اصطلاح به‌دامان اسلام پناه بیاورند. بار چهارم که هیچ‌یک از آنان ورقه‌های انکار بهائیت را امضا نکرده بودند؛ حکم اعدامشان از طرف حاکم شرع شیراز به جرم جاسوسی برای اسرائیل صادر شد.

طبق یک گزارش، از آن‌جا که مونا محمودنژاد سن کم‌تری نسبت به بقیه داشت، او را آخرین نفر اعدام می‌کنند تا شاید با دیدن حلق‌آویز شدن ۹ زن دیگر، از اعتقادش برگردد؛ اما وقتی نوبت مونا محمود‌نژاد رسید و برای آخرین بار به او مهلت داده شد تا از دین خود برگردد او نپذیرفت و حلق‌آویز شد.[۲]

مقامات رژیم ایران خبر اعدام مونا محمودنژاد را به خانواده‌اش ندادند. خانواده‌ی مونا اتفاقاً از اعدام او مطلع شدند و نتوانستند جسدش را خودشان خاک‌سپاری کنند. مسئولان نظام جمهوری اسلامی مونا محمودنژاد و سایر بهائیان اعدام شده را به قبرستان بهائیان شیراز برده و بدون شستن و رعایت هرگونه آئین و مراسم خاک‌سپاری، دفن کردند.[۳]

قبرستان بهائیان در شیراز، در اردیبهشت ماه ۱۳۹۳ توسط سپاه پاسداران تخریب شده است. این قبرستان تنها یادمانی است که از اعدام‌شدگان بهائی در آن سال‌ها به‌جای مانده بود و گفته می‌شود که نزدیک به ۹ هزار نفر از کشته‌شدگان و اعضای این اقلیت مذهبی در آن‌جا به‌خاک سپرده شده‌اند.

اسامی اعدام شدگان

اسامی اعدام شدگان عبارت بودند از:

تخریب قبرستان بهائیان در شیراز
تخریب قبرستان بهائیان در شیراز توسط سپاه پاسداران
  • عزت جانمی (اشراقی) ۵۷ ساله، که به همراه دخترش رؤیا اعدام شد؛ همسر وی به نام عنایت‌الله اشراقی نیز ۲ روز قبل اعدام شده بود.
  • نصرت غفرانی (یلدایی) ۵۶ ساله، که پسر او نیز به نام بهرام یلدایی ۲ روز پیش اعدام شده بود.
  • طاهره ارجمندی (سیاوشی) ۳۲ ساله، که همسر او نیز به نام جمشید سیاوشی ۲ روز پیش اعدام شده بود.
  • زرین مقیمی ابیانه، ۲۹ ساله
  • مهشید نیرومند، ۲۸ ساله
  • سیمین صابری، ۲۴ ساله
  • اختر ثابت، ۲۱ ساله
  • شیرین (شهین) دالوند، ۲۵ ساله
  • رؤیا اشراقی، ۲۳ ساله، که همراه با مادرش اعدام شد.
  • مونا محمودنژاد، به‌هنگام اعدام ۱۷ سال سن داشت و پدر او، یدالله محمودنژاد، سه ماه پیش اعدام شده بود.[۲]
مونا محمودنژاد
مونا محمودنژاد

وصیت‌نامه مونا محمودنژاد

مادر عزیزتر از جانم و خواهر مهربانم، چه بگویم چه بنویسم از فضل حق که بسیار است و در جمیع احوال شامل حال بندگانش می‌شود. حتی بنده‌ی عاجز و ناتوانی چون من که لایق و سزاوار بندگی درگاهش را ندارم. عزیزان، از دل و جان برایمان دعا بخوانید که درهر صورت راضی به رضای الهی باشیم؛ دل به‌قضا دربندیم و چشم از غیر دوست در پوشیم و تا جای امکان از عهده شکر الطافش برآییم. فدایتان شوم، فراموش نکنید که آنچه کند او کند، ما چه توانیم کرد. پس باید سر تسلیم در برابر حق فرود آوریم و توکل بر رب رحیم نماییم. پس رجا داریم که غم و حزن را به‌خود راه ندهید و برایمان دعا کنید که محتاج دعائیم.

مونا محمودنژاد[۷][۴]

بهائیان در نظام جمهوری اسلامی

در نظام جمهوری اسلامی، بهائیان به‌عنوان جاسوس، مُرتد و کافر تلقی می‌شوند. خمینی در سال ۱۳۶۱، در یک سخنرانی گفت:

«بهائی‌ها یک مذهب نیستند، یک حزب هستند، یک حزب که در سابق انگلستان پشتیبانی آنها را می‌کرد و حالا هم آمریکا دارد پشتیبانی می‌کند. اینها هم جاسوس هستند…»[۸]

دادستان کُل رژیم ایران، سید حسین موسوی تبریزی نیز تأکید کرد:

«قرآن تنها اهل کتاب را به عنوان جوامع مذهبی می‌شناسد. بقیه کافرند. کافران باید از بین بروند…»[۹]

روزنامه کیهان نیز به‌نقل از محمدی گیلانی حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی مرکز نوشت:

«... مرتد بر دو قسم است. مرتد فطری و مرتد ملی. مرتد فطری کسی است که تولدش همراه با اسلام بوده، به‌این معنی که ابوینش یا یکی از آن‌دو در هنگام ولادتش مسلمان بوده‌اند، و مرتد ملی کسی است که ولادتش این چنین نباشد. کیفر مرتد فطری، قتل است و توبه وی پذیرفته نمی‌شود…»[۱۰]

نظام جمهوری اسلامی، جامعه بهائیان ایران را که با بیش از ۳۰۰ هزار عضو، یکی از پرجمعیت‌ترین اقلیت‌های مذهبی ایران است، مداوم تحت آزار و سرکوب قرار داده و از اساسی‌ترین حقوق بشری محرومشان کرده است. رژیم ایران قانون اساسی دین بهائی را به رسمیت نمی‌شناسد. مقامات و سران رژیم ایران، دین بهائی را الحادی تلقی می کنند؛ بنابراین بهائیان ایران از حقوق رسمی یک اقلیت مذهبی برخوردار نیستند. آنان نمی‌توانند مذهب‌شان را آشکار کنند و مراسم خود را به‌جا آورند. بهائیان ازهرگونه فعالیت در عرصه عمومی منع شده اند و از حق اشتغال در ادارات دولتی یا وابسته به دولت محروم هستند. در قوانین کیفری رژیم ایران برای بهائیان این کشور هیچ حقی درنظر گرفته نشده است. آنان هم‌واره در معرض سوءاستفاده، سرکوب و اعمال خشونت قرار دارند. اگر قربانی آزار و حمله شوند؛ و مورد سرکوب قرارگیرند یا به قتل برسند، دادگاه برای آن‌ها حق تظلم و دادخواهی قائل نیست. مقامات قضایی رژیم ایران با استناد به فتوای برخی از مراجع تقلید که به‌موازات مجلس از منابع قانون گذاری محسوب می شوند، بهائیان را در زمره‌ی مُرتدین که تحت حمایت قانون نیستند قرار می‌دهند. روح‌الله خمینی برای جرم ارتداد حکم اعدام مشخص کرده است؛ و اعلام کرده که یک مسلمان نباید به جرم کشتن مرتد اعدام شود. قوانینی که بهائیان ایران را از شرکت در هرگونه فعالیت در عرصه اجتماعی و عمومی منع می کند؛ به زندگی اجتماعی و اقتصادی آنان صدمات سنگینی زده است. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، وزارت کار نظام جمهوری اسلامی بلا فاصله دستور داد که افراد وابسته به فرق منحرف و یا اعضاء سازمان‌هایی که به زعم مسلمین پیرو مکاتب الحادی هستند؛ و یا در اساس‌نامه‌ی خود، وحی و ادیان توحیدی را نفی می‌کنند؛ باید از تمامی مشاغل دولتی برکنار شوند. از سوی دیگر ضرورت اعلام مذهب، در درخواست‌نامه‌ها، فرم ها و مدارک رسمی، آزادی بهائیان را به‌طور جدی محدود کرده است؛ و آنان را از فرصت‌های موجود در تمامی ابعاد زندگی خصوصی از جمله ازدواج، طلاق، ارث، راه یافتن به دانشگاه وانجام سفر محروم می‌نماید.

از سال ۱۳۵۸، تا کنون هزاران بهائی شغل، مقرری و حقوق بازنشستگی، اموال، کسب و کار و حتی امکان تحصیل را از دست داده‌اند. مقامات رژیم ایران با انحلال تشکیلات بهائیان، آنان را از حق گردهمآیی، انتخاب و ادارات و مؤسسات دینی خود در سطح منطقه‌ای و ملی محروم کرده‌اند. پس از روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران دست‌کم ۲۰۰ بهائی اعدام شده و تعداد بسیاری از آنان زندانی و تحت شکنجه و فشار قرار گرفته‌اند تا شاید از دین خود برگشته و به‌زور و اجبار به اسلام بگروند.

به‌دلیل اعتراضات شدید بین‌المللی به آزار و سرکوب این اقلیت مذهبی غیرسیاسی و آرام، مقامات رژیم ایران در بیشتر اوقات علت اصلی فشار و سرکوب و اعدام بهائیان را پنهان کرده و مدعی هستند که اینان به اتهاماتی مانند: فعالیت‌های ضدانقلابی، حمایت از رژیم سابق، جاسوسی برای صهیونیسم و فحشا، زنا و فساد اخلاقی محکوم و مجازات می‌شوند.[۳]

واکنش‌ها به اعدام مونا محمودنژاد

مونا محمودنژاد، دانش آموز دبیرستان و معلم کلاس درس اخلاق برای کودکان بهائی، یکی از ٢٠۶ نفری است که نامش در گزارش سال ١٩٩٩ جامعه جهانی بهائی منتشر شده است. این گزارش تحت عنوان طرح مخفیانه رژیم ایران برای نابودی یک جامعه مذهبی که در مورد آزار اعضای جامعه بهائیان ایران در جمهوری اسلامی است، لیستی از بهائیانی که پس از انقلاب ضدسلطنتی از سال ١٣۵٧ کشته شده اند را در بر دارد.

مونا محمودنژاد در وصیت‌نامه‌ای که از خود به جای گذاشته است، از باورش به مشیت الهی و سرنوشت گفته است. اعدام او که در سنین نوجوانی واقعه‌ای تکان‌دهنده برای خانواده و دوستان و جمعیت بهائیان بود، امروزه به یکی از نمادهای مظلومیت این اقلیت مذهبی تبدیل شده است.[۱۱]

منابع

  1. مصاحبه با خانواده مونا محمودنژاد - سایت ملّیون
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ روایت یک اعدام، مونا ۱۷ ساله - سایت ایران وایر
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ ۳٫۶ مونا محمودنژآد - سایت بنیاد برومند
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ مونا محمودنژاد، معلمی که در سن ۱۷ سالگی اعدام شد - سایت توانا
  5. کتاب داستان علیا، نوشته‌ی علیا روحی‌زادگان، صفحه ۱۳۳
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ روزنامه خبر جنوب، شماره ۷۶۲، سوم اسفند ۱۳۶۱
  7. مادر مونا محمودنژٰاد فوت کرد - سایت ایرانیان
  8. سخنرانی خمینی، ۷ مرداد ۱۳۶۱ - صحیفه نور، جلد ۱۷
  9. روزنامه ساندی تایمز، ۲۰ سپتامبر ۱۹۸۱
  10. روزنامه کیهان، محمدی گیلانی، ۲۷ مهرماه ۱۳۶۰
  11. مونا محمودنژاد - سایت شهروند