کاربر:علیرضا/صفحه تمرین

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۶:۵۹ توسط علیرضا (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

حمید پورحاجی‌زاده شاعر و دبیر ادبیات کرمانی، متخلص به «سحر» یک دگراندیش معترض بود که در قتل‌های سیاسی موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» همراه پسرش به قتل رسید.

۳۱ شهریور ۱۳۷۷ روز سلاخی «حمید پورحاجی‌زاده» شاعر و دبیر ادبیات کرمانی، متخلص به «سحر» و پسرش کارون است. آنها از قربانیان قتل‌های سیاسی موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای بودند. حمید با ۲۷ و کارون با ۱۶ضربه چاقو قطعه قطعه شدند. حمید در سال ۱۳۲۹ در بافت به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، لیسانس ادبیات خود را در کرمان دریافت کرد. او در شعر و نوشتن دستی پرتوان داشت ولی به‌دلیل مطالب اعتراضی، کتابهایش مجوز چاپ نمی‌‌گرفت و چند سال نیز تبعید شد. حمید پورحاجی‌زاده همراه با کودک ۹ساله‌اش کارون، شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ مجموعاً با ۴۳ ضربه چاقو به‌طرز دلخراشی به قتل رسیدند. مادر کارون گفته است «کارون.. دهان و دستانش پر از مو بود و پر از خون. موهای پدرش. از پشت، بابایش را با دست و دندان گرفته بود.» خواهر حمید گفته است «از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجوئی می‌شدیم.. به ما پیشنهاد دیه و رضایت می‌دادند»! وزارت اطلاعات نهایتاً قتل را «یک اشتباه ساده» خواند، اما مسئولیت قتل را نپذیرفت!

زندگی‌نامه پورحاجی‌زاده

حمید پورحاجی‌زاده (سحر) در سال ۱۳۲۹ در روستای بزنجان از توابع شهرستان بافت به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در زادگاه و سه سال اول دبیرستان را در شهرستان بافت و سپس دبیرستان نمونه شهاب کرمان و سال آخر را در دبیرستان ملی هشترودی شیراز به پایان برد و بعد از آن فوق دیپلم ادبیات خود را از دانشسرای راهنمایی کرمان دریافت کرد. فعالیت ادبی وی از همان دوران ابتدایی شکوفا شده بود و به سرودن شعر می‌پرداخت و اکثر اوقات رتبه ممتاز مسابقات ادبی را از آن خود می‌کرد. همچنین او در شیراز با کوشش خود انجمن ادبی کاخ جوانان شیراز را سر و سامان داد. پس از انقلاب وی در رشته حقوق قضایی دانشگاه شهید بهشتی تهران به ادامه تحصیل پرداخت اما پیشامدهای گوناگون مانع از ادامه تحصیل وی شد. او سپس لیسانس ادبیات فارسی خود را از دانشگاه شهید باهنر کرمان دریافت کرد و به تدریس در آموزش و پرورش کرمان پرداخت و طی این سال‌ها کارهای ادبی و تحقیقی خود را نیز ادامه داد. سال ۱۳۶۰ با “روح‌انگیز سلطانی‌نژاد” ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نام‌های اروند، ارس و کارون است. او در این سال‌ها تبعید شد و کتاب‌هایش نیز مجوز چاپ نمی‌گرفتند.

زندگی حرفه‌ای

حاجی زاده از دوره نوجوانی فعالیتهای ادبی خود را شروع کرد و جوائز متعددی را از مسابقات ادبی کسب کرد. او در دوره جوانی در شیراز با کوشش خود انجمن ادبی کاخ جوانان شیراز را تشکیل داد. به گفته خواهرش (نویسنده و از اعضای کانون نویسندگان ایران) او در دهه ۵۰ شمسی از چهره های شناخته شده ادبی بود. صدای ایشان در سالهای پیش از انقلاب، از برنامه دفتر شعر رادیو کرمان پخش می شد.(اطلاعات ۱۱ مهر ۱۳۷۷، روزآنلاین ۲۰ آذر ۱۳۹۰) پس از انقلاب به مرور منزوی شد و دیگر به هیچ انجمن ادبی نمی رفت. مدتی از شغل معلمی تعلیق شد و پس از شروع بکار مجدد، به شهر کهنوج از مناطق بد آب و هوای استان کرمان تبعید شد. بنا به اطلاعات موجود، آقای حاجی زاده انگیزه ای برای چاپ آثارش نداشت و سالهای آخر زندگیش را در سکوت و انزوا سپری کرد. آثارش را فقط بصورت شفاهی برای دوستان و شاگردانش می خواند. یک ماه پیش از کشته شدنش، تعدادی از اشعارش را برای چاپ آماده کرده بود که اغلب آنها پس از مرگش در مجموعه شعر «کارون در من است» به چاپ رسید. از آقای حاجی زاده آثار تحقیقی و ادبی متعددی به جا مانده است که از جمله می توان به مجموعه سه جلدی تاريخچه ی افيون و مشاهير ترياکی، فرهنگ فولکلور بزنجان و لک،‌کولی عاشق نمی شود، سرود گمشده،‌ پدر بی تو در نهایت شب و مقدار زیادی شعر و آثار تحقیقی اشاره کرد.[۱]

پیش‌بینی قتل خودش

شاید بتوان دلانه این سخن را مطرح کرد که این غزل از حمید پورحاجی‌زاده، پیش بینی قتلی بوده است که سراغش آمد؛ انگار او انتظار قاتلان را می‌کشید که در قالب غزل زیر سروده بود: «آخر ای خنجر مردم‌کش بیگانه‌پرست/ خوش نشستی به تنم در شب خنجر شکنان»[۲]

رفتم از کوچه اندیشه برون سر شکنان

خسته دل، سوخته جان، با دل باور شکنان

نیست در گوهر پاکم خلل از کینه ولی

دلم آشفته شد از غفلت گوهر شکنان

چه هنر بت‌شکنی تا بود آزر بتگر

خود بخود بت نبود تا بود آزر شکنان

خبر مرغ قفس را به چمن خواهم برد

گر گذشتم به سلامت زبر پر شکنان

بر در بسته میخانه به حسرت دیدم

در دلم می‌شکند خنجر ساغر شکنان

و نه خاری ز دل خسته من کس نگرفت

که شکستند پر رفتنم این پر شکنان

آخر ای خنجر مردم کش بیگانه پرست

خوش نشستی به تنم در شب خنجر شکنان

پاس ما مردم آزاده بدارید که ما

تاج برداشته‌ایم از سر افسر شکنان.

شرح کوتاه در باره قتلهای زنجیره‌ای

قتلهای زنجیره‌ای به مجموعه‌ای از ناپدیدشدنها و قتلهای فراقضایی نویسندگان و دگراندیشان سیاسی گفته می شود که عمدتا در دهه هفتاد شمسی اتفاق افتادند. در دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه ای مسولیت ۴ قتل از این نوع (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهده گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت اما هیچ توضیحی درباره علل قتل و چگونگی قتل دهها نفر از دگراندیشان و نویسندگان نداد. تعدادی از ماموران وزارت اطلاعات که متهم به قتل چهار نفر ذکر شده بودند، بازداشت شدند. در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۷۸ اعلام شد که متهم اصلی، سعید امامی در زندان خودکشی کرده است. بنا به گفته وکلای قربانیان، چندین صفحه از اعترافات امامی نیز از پرونده قتل های زنجیره ای حذف شده بود. با این حال، بنا به تحقیقات مستقل و اعترافات متهمان، حذف دگراندیشان-که ابعاد واقعی آن هنوز روشن نیست- بیش از یک دهه سیاست رسمی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است.  نام آقای حاجی زاده بعنوان یکی از قربانیان قتلهای زنجیره ای برای نخستین بار در بهمن ۱۳۷۸ در هفته نامه پیام هاجر ذکر شد. در دی ماه ۱۳۷۸ نیز گزارشگر ویژه سازمان ملل خواستار رسیدگی مقامات جمهوری اسلامی به  قتل بیش از ۵۰ تن از دگراندیشان سیاسی شد: « …از مسئولین خواسته شد که این پرونده گسترده تر شود و مرگ مشکوک بیش از ۵٠ نفر از دگراندیشان سیاسی را، که از سال ١٣٧٣ به بعد کشته شده بودند، در برگیرد، از جمله، قتل سه کشیش مسیحی که توسط دولت به سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شد، کشته شدن علمای اهل سنت و رشته بمب گذاریهایی که موجب مرگ مخالفان سیاسی در اروپا گردید.»[۱]

نوشته‌های حمید پورحاجی‌زاده

– کتاب سه جلدی کنکاش نامه افیون.

– فرهنگ و فولکور بزنجان و لک.

– عروضی دیگر و قافیه‌ای دیگر.

– واژه یابی چند.

– آرایه‌های ادبی.

– آواهای گمشده در موسیقی شعر پارسی که تحقیقی هستند و پرستوها به ابرها پرواز می‌کنند.

– کارون در من است.

– کولی عاشق نمی‌شود.

– سرود گمشده.

– یاد آن پیرزن رند بزنجان جاوید.

– پدر بی تو در نهایت شب.

– و سایر دفتر شعر و دفاتر خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی است که برخی چاپ شده و در دست چاپ هستند.[۲]

نمونه‌ای از سروده‌های حمید

خون گشته دلان

هوشمندان چو به‌هر معرکه در می‌مانند

همگی فاتحه رفتن خود می‌خوانند

در دیاری که عرق لکه دامان گل است

کولیان پاک‌ترن مردم این ساماند

روزگاران غریبی است که ارباب نظر

راز فردای خود از چهره ما می‌خوانند

خط رنجی که نشان واره پیشانیِ ماست

رمز تلخی است که خون گشته دلان می‌دانند

ماجراهای من از باور سرگردانی

خواند آن قوم که سرگشته و سرگردانند

خواب پروانه شدن لاله بسی دید ولی

لایق کار چنین، مردم جان سوزانند

شمع چون دید من و لاله به‌آتش گفتا:

خوش بسوزند که پروانه این دامانند

دی گُل سوخته از عاقبت ما پرسید

گفتش آلاله: که از جمله سردارانند.[۲]

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ حمید حاجی‌زاده (پورحاجی‌زاده)
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ حمید پورحاجی زاده