کاربر:Khosro/صفحه تمرین مادرذاکری: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۶۸: خط ۶۸:
  | پانویس            =
  | پانویس            =
}}
}}
'''سکینه محمدی اردهالی''' (مادر ذاکری) زاده ۱۳۰۳ – اراک، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدر مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. او از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد .مادر ذاکری با آگاهی‌های مذهبی که داشت برای زنان مناطق گرگان و نظام آباد و نقاط مختلف تهران جلسات آموزش قرآن برگزار می‌کرد و در بین ساکنان این مناطق از محبوبیت بالایی برخوردار بود و ،خانم محمدی ، را می‌شناختند. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰، دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد. وی پس از آزادی به فعالیت‌های سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد. او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دی‌ماه همان سال به جوخه اعدام سپرده شد.  
'''مادر ذاکری''' با نام اصلی سکینه محمدی اردهالی (زاده ۱۳۰۳ – اراک)، از هواداران [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] بود. وی مادر یکی از کادرهای سرشناس مجاهدین خلق با نام ابراهیم ذاکری است. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدر مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. او از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد .مادر ذاکری با آگاهی‌های مذهبی که داشت برای زنان مناطق گرگان و نظام آباد و نقاط مختلف تهران جلسات آموزش قرآن برگزار می‌کرد و در بین ساکنان این مناطق از محبوبیت بالایی برخوردار بود. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰ به جرم فعالیت‌ سیاسی علیه رژیم ایران و هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد. وی پس از آزادی به فعالیت‌های سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد. او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دی‌ماه همان سال در سن ۶۰ سالگی به جوخه اعدام سپرده شد.  


== مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین ==
== مادر ذاکری پیش از پیوستن به مجاهدین ==
مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزش‌های قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی می‌کرد.خانه مادر ذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آن‌جا می‌رفتند. وی کمک‌های مالی‌ا‌ی که افراد خیّر به او  
مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزش‌های قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی می‌کرد. خانه مادر ذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آن‌جا می‌رفتند. وی کمک‌های مالی‌یی را که افراد خیر به او اهداء می‌کردند، به مستمندان و نیازمندان می‌رساند. مادر ذاکری با این‌که دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی‌اش را رها نمی‌کرد<ref name=":0">[https://event.mojahedin.org/i/news/140814 مادر ذاکری پیام‌آور شور و استقامت - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref>


اهداء می‌کردند آن کمک‌ها را به مستمندان و نیازمندان می‌رساند. مادر ذاکری با اینکه دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی‌اش را رها نمی‌کرد.<ref name=":0">[https://event.mojahedin.org/i/news/140814 مادر ذاکری پیام‌آور شور و استقامت - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref>
== آشنایی مادر ذاکری با سازمان مجاهدین ==
پیش از [[انقلاب ضدسلطنتی]] یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین در زندان به سر می‌برد. مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد. از آن پس، وی در جلسات مذهبی و در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان دست به به افشاگری علیه رژیم شاه و زندان‌بانان می‌‌زد و به تبادل اخبار میان زندان و بیرون از آن می‌پرداخت. رئیس زندان قصر به دلیل همین فعالیت‌هایش او را تهدید به دستگیری کرد. شاهدان نقل می‌کنند که وی در پاسخ به این تهدید گفته بود:


== آشنایی و پیوستن مادرذاکری به سازمان مجاهدین ==
مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا دستگیر کنید، من آمده‌ام که دستگیرم کنید.<ref name=":0" />
یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به خاطر این‌که عضو سازمان مجاهدین خلق بود به زندان افتاد. مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد . از آن پس، هم در جلسات مذهبی و هم در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان به افشاگری علیه رژیم شاه و زندان‌بانان می‌پرداخت و اخبار مقاومت را به زندان و خارج از زندان رد و بدل می‌کرد. رئیس زندان قصر به خاطر فعالیت‌هایش یک بار او را تهدید به دستگیری کرد؛ در پی این تهدید مادر ذاکری به دفتر رئیس زندان رفت و گفت : مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا دستگیر کنید، من آمده‌ام که دستگیرم کنید.<ref name=":0" />


== مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی ==
== مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی ==
مادر ذاکری که یک زن مذهبی بود پس از پیروزی انقلاب با روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی که دم از اسلام می‌زدند تحت تاثیر تبلیغات اسلام نمایی های خمینی قرار نگرفت. وی به حقانیت را ه و  آرمان مجاهدین ایمان داشت.
مادر ذاکری که یک زن مذهبی بود پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به رغم مسلمان بودن با اندیشه و خط مشی خمینی مخالف بود.
[[پرونده:ابراهیم ذاکری از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران.JPG|جایگزین=ابراهیم ذاکری از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران - فرزند مادر ذاکری|بندانگشتی|ابراهیم ذاکری از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران - فرزند مادر ذاکری]]
ابراهیم ذاکری فرزند مادر ذاکری دراین باره می‌گوید:


مجاهد شهید ابراهیم ذاکری فرزند مادرذاکری دراین باره می‌گوید:
[[پرونده:ابراهیم و زهیر.PNG|جایگزین=ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری|بندانگشتی|ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری]]
«مادرم به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌ در‌ روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌‌ای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخش‌های سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آن‌ها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».
«مادرم به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌ در‌ روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌‌ای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخش‌های سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آن‌ها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».


مادر ذاکری هرجا فرصتی میافت آرمان مجاهدین را بی‌واهمه در کوچه و خیابان و درهمه‌جا تبلیغ می‌کرد؛ و همچنین در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت فعال داشت؛ و در تجمع‌ها و تحصن‌های اعتراضی مثل دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی یا در تظاهرات و راه‌پیمایی علیه چماقداران سرکوب‌گر شرکت می‌کرد. یک بار کمیته‌چی‌ها و پاسداران به منزل مادر ذاکری حمله کرده بودند تا میلیشیاهای مستقر در آن‌جا را به همراه فرزندان مجاهدش دستگیر کنند؛ اما مادر ذاکری در برابر آن‌ها ایستاد و اهالی محل نیز در اطراف خانه‌ی مادر ذاکری تجمع کردند و پاسداران را مجبور به عقب‌نشینی کردند.  
مادر ذاکری پس از انقلاب ضدسلطنتی در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت داشت. او همچنین در تجمع‌ها و تحصن‌های اعتراضی مثل تجمع علیه دستگیری محمدرضا سعادتی شرکت داشت. خانه‌ی وی همیشه پناهگاه ملیشیای مجاهدین خلق و اعضاء و هواداران مجاهدین بود. شاهدان نقل می‌کنند در سال‌های ابتدایی انقلاب هنگامی که نیروهای سپاه پاسداران قصد داشتند چند تن از اعضای میلیشیای مجاهدین در خانه وی را دستگیر کنند، او مانع شده و با کمک گرفتن مردم محل مأموران سپاه را وادار به بازگشت نمود.


مادر ذاکری به مسعود رجوی علاقه زیادی داشت، مسعود رجوی را از وقتی که به ملاقات فرزندش (ابراهیم ذاکری) به در زندان می‌رفت، می‌شناخت و او را برادر بزرگ خطاب می‌کرد. در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ می‌کرد و از مردم می‌خواست که به مسعود رجوی رأی بدهند، مادر ذاکری در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری می‌کرد و هر مسئولیتی به او سپرده می‌شد با علاقه انجام می‌داد.
مادر ذاکری همچنین در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ می‌کرد و در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری می‌نمود.<ref name=":0" />
 
مادر ذاکری وقتی دید که حکومت جمهوری اسلامی و آخوندها به اسم دین چه کارهایی می‌کنند و استبداد و خودکامگی را در ایران می‌گسترانند، پا به میدان مبارزه گذاشت و با انتخاب راه مجاهدین، زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم ایران کرد.<ref name=":0" />


== دستگیری و شهادت مادر ذاکری ==
== دستگیری و شهادت مادر ذاکری ==
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجه‌های روحی و جسمی قرار داد تا او را وادار به تسلیم و ندامت کنند؛ اما مادر ذاکری استقامت و پایداری کرد و به سؤال‌های شکنجه‌گران و بازجویان جواب نمی‌داد. زندانیانی که با مادر ذاکری هم‌بند بودند، نقل می‌کنند که مادر ذاکری درس شور و استقامت می‌داد. مادر ذاکری پس از تحمل شکنجه‌های فراوان که شکنجه‌‌گران از تسلیم او ناامید شده بودند، سرانجام در ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را به جوخه تیرباران سپردند، به هنگام تیرباران، وقتی مأموران می‌خواستد چشم او را ببندند، دست آن‌ها را کنار می‌زند و فریاد می‌کشد: «چشمانم را نبندید، می‌خواهم با چشمانم حقانیت مجاهدین را ببینم». اعدام یک زن سال‌خورده ۶۰ ساله، شکست ایدئولوژی خمینی در برابر اندیشه و آرمان مجاهدین بود. تیرباران مادر ذاکری، کسانی را که نسبت به ماهیت خمینی و حکومتش ابهام داشتند، تکان داد و موجی از خشم و نفرت در میان توده‌های مردم برانگیخت. 
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین با رژیم ایران)، مادر ذاکری به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر شد و تحت فشار و شکنجه‌های روحی و جسمی قرار گرفت. رژیم ایران سرانجام در ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را درسن ۶۰ سالگی به جوخه تیرباران سپرد. وی به هنگام تیرباران، حاضر به بستن چشم بند نشده بود.[[کاربر:Khosro/صفحه تمرین مادرذاکری#cite note-:0-1|<sup>[۱]</sup>]]
 
[[پرونده:زهیر ذاکری.JPG|جایگزین=زهیر ذاکری نوه‌ مادر ذاکری و فرزند ابراهیم ذاکری|بندانگشتی|زهیر ذاکری نوه‌ مادر ذاکری و فرزند ابراهیم ذاکری]]
مجاهد شهید اشرف رجوی در وصف حماسه این زنان گفت:
از دیگر بستگان راه شهید مادر ذاکری، زهیرذاکری (فرزند ابراهیم ذاکری) نوه مادر ذاکری است که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، در قرارگاه اشرف توسط  نیروهای وابسته به رژیم ایران به قتل رسید.<ref name=":0" />
 
«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجه‌یی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفاله‌ها و پس‌مانده‌های قرون‌وسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه می‌دارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او می‌ایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه می‌پذیرد».<ref name=":0" />


== خاطرات یک زندانی هم بند مادر ذاکری ==
== خاطرات یک زندانی هم بند مادر ذاکری ==
اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که «دارم بهت میگم اینجا دیگه زبانت را کوتاه می‌کنی و جلسه نمی‌گیری و تفسیر قرآن راه نمی دازی ...»
یکی از زندانیان آزاد شده خاطرات خود از مادر ذاکری را چنین نقل می‌کند:
 
مادر با غرور و بی اعتنا دست او را به کناری زد و جواب داد:« لازم نکرده به من بگی چکارکنم یا چکار نکنم، تو فکر خودت و اعمال خودت باش!»
 
چنین برخورد جسورانه ای با پاسدار بند در آن ایّام که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می شدند، تحسین برانگیز بود.ـ
 
این در شرایطی بود که بعضی شب‌ها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می‌شدند. زنان زندانی که مادر ذاکری را می‌شناختند به احترام او می‌ایستادند و راه را برای او باز می‌کردند و مادر را به اتاق‌های بند بردند.
 
فضای بند فوق العاده سنگین بود و ماشین کشتار رژیم بی وقفه در کار بود. هیچکس از فردای خود خبر نداشت. امشب عزیزی در کنارمان بود و شبی دیگر تیرباران میشد.
 
پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار و سرکوب و رعب و وحشت، غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم.
 
بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم و به شکنجه ها و اعدامها بی اعتنائی می کردیم. شبی در اتاقمان مهمانی دادیم و از مهمانان با یک حبه قند جیره زندان پذیرائی کردیم. تئاتر، جوک، پانتومیم، بیست سوالی... و خلاصه کلی توی سر و کله هم زدیم.ـ
 
صدای خنده شیرین و صمیمانه از این اتاق، توجه بچه های اتاق‌های دیگر را هم جلب کرد. در این لحظه "مادر ذاکری" خوشحال از شادی بچه ها، در کنار در اتاق ما ظاهر شد. به احترام او بلند شده و به بالای اتاق هدایت‌شان کردیم. گفتیم و خندیدم. مادر نیز در شادی‌مان سهیم شد و به شوخی و طنز گفت:
 
''«''درزمان شاه، بچه های ما در اینطرف دیوار بودند (اشاره به زندانی بودن فرزندش ابراهیم ذاکری در آنزمان)، و ما آنطرف دیوار بودیم. ولی چون این رژیم نمی‌خواست که ما ناراحت باشیم و اینطرف دیوار را ندیده باشیم و امام خمینی! راضی نبود که ما اینجا را ندیده از این دنیا برویم، از شرمندگی شاه درآمد و بقیه خانواده را هم گرفتند و آوردند اینجا!ـ»
 
مادر ذاکری همراه همسر و دختر ۱۳ ساله‌اش دستگیر شده بود و هم‌زمان چند فرزند دیگر او نیز در زندان بودند.
 
مادر ذاکری به‌طور مرتب در زندان روزه می‌گرفت، هم‌بندیان او فکر می‌کردند که به خاطر اعتقادات مذهبی این‌کار را می‌کند؛ اما بعداً فهمیدند که به دلیل کم‌بود غذا و گرسنگی مداوم بچه‌ها، بخشی از جیره ناچیز غذای خود را به کناری می‌گذاشت و شب هنگام، وقتی بچه‌هایی که در طول روز برای بازجویی و شکنجه به شعبه‌های دادستانی برده می‌شدند و شب مجروح و کوفته باز می‌گشتند، یواشکی به آن‌ها می‌داد.


در شبانگاه ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰طبق معمول ده‌ها نفر به جوخه اعدام سپرده شدند، غروب روز بعد که شماری از زنان زندانی از شعبه بازجویی به بند باز گشتند، یکی از آن‌ها شنیده بود که لاجوردی (رئیس وقت زندان اوین) در صحبت با یکی از بازجویان گفته بود: «دیشب از شر آن پیرزن خلاص شدیم، زیادی شلوغ می‌کرد».  
<blockquote>«اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که «دارم بهت میگم اینجا دیگه زبانت را کوتاه می‌کنی و جلسه نمی‌گیری و تفسیر قرآن راه نمی اندازی. مادر با غرور و بی اعتنا دست او را به کناری زد و جواب داد: لازم نکرده به من بگی چکارکنم یا چکار نکنم، تو فکر خودت و اعمال خودت باش! چنین برخورد جسورانه ای با پاسدار بند در آن ایّام که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می شدند، تحسین برانگیز بود. این در شرایطی بود که بعضی شب‌ها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می‌شدند. زنان زندانی که مادر ذاکری را می‌شناختند به احترام او می‌ایستادند و راه را برای او باز می‌کردند و مادر را به اتاق‌های بند بردند.»</blockquote>زندانی دیگری خاطره‌ی خود را از مادر ذاکری چنین نقل کرده است:<blockquote>«فضای بند فوق العاده سنگین بود و ماشین کشتار رژیم بی وقفه در کار بود. هیچکس از فردای خود خبر نداشت. امشب عزیزی در کنارمان بود و شبی دیگر تیرباران می‌شد.پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار و سرکوب و رعب و وحشت، غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم. بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم و به شکنجه ها و اعدامها بی اعتنائی می کردیم. شبی در اتاقمان مهمانی دادیم و از مهمانان با یک حبه قند جیره زندان پذیرائی کردیم. تئاتر، جوک، پانتومیم، بیست سوالی... و خلاصه کلی توی سر و کله هم زدیم. صدای خنده شیرین و صمیمانه از این اتاق، توجه بچه های اتاق‌های دیگر را هم جلب کرد. در این لحظه "مادر ذاکری" خوشحال از شادی بچه ها، در کنار در اتاق ما ظاهر شد. به احترام او بلند شده و به بالای اتاق هدایت‌شان کردیم. گفتیم و خندیدم. مادر نیز در شادی‌مان سهیم شد و به شوخی و طنز گفت:درزمان شاه، بچه های ما در اینطرف دیوار بودند (اشاره به زندانی بودن فرزندش ابراهیم ذاکری در آنزمان)، و ما آنطرف دیوار بودیم. ولی چون این رژیم نمی‌خواست که ما ناراحت باشیم و اینطرف دیوار را ندیده باشیم و امام خمینی! راضی نبود که ما اینجا را ندیده از این دنیا برویم، از شرمندگی شاه درآمد و بقیه خانواده را هم گرفتند و آوردند اینجا!»</blockquote>مادر ذاکری همراه همسر و دختر ۱۳ ساله‌اش دستگیر شده بود و هم‌زمان چند فرزند دیگر او نیز در زندان بودند. هم‌بندی‌‌های او نقل می‌کنند که وی در زندان به‌طور مرتب روزه می‌گرفت، هم‌بندی‌های او فکر می‌کردند که به خاطر اعتقادات مذهبی این‌کار را می‌کند؛ اما بعداً فهمیدند که به دلیل کم‌بود غذا و گرسنگی مداوم بچه‌ها، بخشی از جیره ناچیز غذای خود را به کناری می‌گذاشت و شب هنگام، وقتی بچه‌هایی که در طول روز برای بازجویی و شکنجه به شعبه‌های دادستانی برده می‌شدند و شب مجروح و کوفته باز می‌گشتند، به آن‌ها می‌داد.


مادر ذاکری اعدام شده بود.<ref>[http://mina-entezari1.blogspot.com/2008/03/blog-post.html مادران نسل انقلاب، مادران صلح و آزادی - خاطرات مینا انتظاری]</ref>
شب ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰طبق معمول ده‌ها نفر به جوخه اعدام سپرده شدند، غروب روز بعد که شماری از زنان زندانی از شعبه بازجویی به بند باز گشتند، یکی از آن‌ها شنیده بود که لاجوردی (رئیس وقت زندان اوین) در صحبت با یکی از بازجویان گفته بود: «دیشب از شر آن پیرزن خلاص شدیم، زیادی شلوغ می‌کرد».


از دیگر بستگان شهید مادر ذاکری، زهیرذاکری (فرزند ابراهیم ذاکری) نوه مادر ذاکری است که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، در قرارگاه اشرف توسط دست‌‌نشاندگان رژیم ایران درعراق به شهادت رسید.
مادر ذاکری اعدام شده بود<ref>[http://mina-entezari1.blogspot.com/2008/03/blog-post.html مادران نسل انقلاب، مادران صلح و آزادی - خاطرات مینا انتظاری]</ref>


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ دسامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۷:۱۷

سکینه محمدی اردهالی (مادرذاکری)
مادرذاکری2.PNG
زادروز۱۳۰۳
اراک
درگذشت۹ دی ۱۳۶۰
زندان اوین
علت مرگتیرباران
شناخته‌شده برایزندانی سیاسی و مقاومت در زیر شکنجه
نقش‌های برجستهپیشتازی مبارزات زنان
تأثیرپذیرفتگانهواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
اتهام‌هاهواداری از سازمان مجاهدین
مجازات‌هااعدام
فرزندانابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری و ۶ فرزند دیگر

مادر ذاکری با نام اصلی سکینه محمدی اردهالی (زاده ۱۳۰۳ – اراک)، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. وی مادر یکی از کادرهای سرشناس مجاهدین خلق با نام ابراهیم ذاکری است. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدر مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. او از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد .مادر ذاکری با آگاهی‌های مذهبی که داشت برای زنان مناطق گرگان و نظام آباد و نقاط مختلف تهران جلسات آموزش قرآن برگزار می‌کرد و در بین ساکنان این مناطق از محبوبیت بالایی برخوردار بود. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰ به جرم فعالیت‌ سیاسی علیه رژیم ایران و هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد. وی پس از آزادی به فعالیت‌های سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد. او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دی‌ماه همان سال در سن ۶۰ سالگی به جوخه اعدام سپرده شد.

مادر ذاکری پیش از پیوستن به مجاهدین

مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزش‌های قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی می‌کرد. خانه مادر ذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آن‌جا می‌رفتند. وی کمک‌های مالی‌یی را که افراد خیر به او اهداء می‌کردند، به مستمندان و نیازمندان می‌رساند. مادر ذاکری با این‌که دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی‌اش را رها نمی‌کرد[۱]

آشنایی مادر ذاکری با سازمان مجاهدین

پیش از انقلاب ضدسلطنتی یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین در زندان به سر می‌برد. مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد. از آن پس، وی در جلسات مذهبی و در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان دست به به افشاگری علیه رژیم شاه و زندان‌بانان می‌‌زد و به تبادل اخبار میان زندان و بیرون از آن می‌پرداخت. رئیس زندان قصر به دلیل همین فعالیت‌هایش او را تهدید به دستگیری کرد. شاهدان نقل می‌کنند که وی در پاسخ به این تهدید گفته بود:

مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا دستگیر کنید، من آمده‌ام که دستگیرم کنید.[۱]

مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی

مادر ذاکری که یک زن مذهبی بود پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به رغم مسلمان بودن با اندیشه و خط مشی خمینی مخالف بود.

ابراهیم ذاکری از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران - فرزند مادر ذاکری
ابراهیم ذاکری از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران - فرزند مادر ذاکری

ابراهیم ذاکری فرزند مادر ذاکری دراین باره می‌گوید:

«مادرم به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌ در‌ روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌‌ای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخش‌های سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آن‌ها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».

مادر ذاکری پس از انقلاب ضدسلطنتی در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت داشت. او همچنین در تجمع‌ها و تحصن‌های اعتراضی مثل تجمع علیه دستگیری محمدرضا سعادتی شرکت داشت. خانه‌ی وی همیشه پناهگاه ملیشیای مجاهدین خلق و اعضاء و هواداران مجاهدین بود. شاهدان نقل می‌کنند در سال‌های ابتدایی انقلاب هنگامی که نیروهای سپاه پاسداران قصد داشتند چند تن از اعضای میلیشیای مجاهدین در خانه وی را دستگیر کنند، او مانع شده و با کمک گرفتن مردم محل مأموران سپاه را وادار به بازگشت نمود.

مادر ذاکری همچنین در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ می‌کرد و در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری می‌نمود.[۱]

دستگیری و شهادت مادر ذاکری

پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین با رژیم ایران)، مادر ذاکری به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر شد و تحت فشار و شکنجه‌های روحی و جسمی قرار گرفت. رژیم ایران سرانجام در ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را درسن ۶۰ سالگی به جوخه تیرباران سپرد. وی به هنگام تیرباران، حاضر به بستن چشم بند نشده بود.[۱]

زهیر ذاکری نوه‌ مادر ذاکری و فرزند ابراهیم ذاکری
زهیر ذاکری نوه‌ مادر ذاکری و فرزند ابراهیم ذاکری

از دیگر بستگان راه شهید مادر ذاکری، زهیرذاکری (فرزند ابراهیم ذاکری) نوه مادر ذاکری است که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، در قرارگاه اشرف توسط نیروهای وابسته به رژیم ایران به قتل رسید.[۱]

خاطرات یک زندانی هم بند مادر ذاکری

یکی از زندانیان آزاد شده خاطرات خود از مادر ذاکری را چنین نقل می‌کند:

«اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که «دارم بهت میگم اینجا دیگه زبانت را کوتاه می‌کنی و جلسه نمی‌گیری و تفسیر قرآن راه نمی اندازی. مادر با غرور و بی اعتنا دست او را به کناری زد و جواب داد: لازم نکرده به من بگی چکارکنم یا چکار نکنم، تو فکر خودت و اعمال خودت باش! چنین برخورد جسورانه ای با پاسدار بند در آن ایّام که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می شدند، تحسین برانگیز بود. این در شرایطی بود که بعضی شب‌ها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می‌شدند. زنان زندانی که مادر ذاکری را می‌شناختند به احترام او می‌ایستادند و راه را برای او باز می‌کردند و مادر را به اتاق‌های بند بردند.»

زندانی دیگری خاطره‌ی خود را از مادر ذاکری چنین نقل کرده است:

«فضای بند فوق العاده سنگین بود و ماشین کشتار رژیم بی وقفه در کار بود. هیچکس از فردای خود خبر نداشت. امشب عزیزی در کنارمان بود و شبی دیگر تیرباران می‌شد.پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار و سرکوب و رعب و وحشت، غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم. بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم و به شکنجه ها و اعدامها بی اعتنائی می کردیم. شبی در اتاقمان مهمانی دادیم و از مهمانان با یک حبه قند جیره زندان پذیرائی کردیم. تئاتر، جوک، پانتومیم، بیست سوالی... و خلاصه کلی توی سر و کله هم زدیم. صدای خنده شیرین و صمیمانه از این اتاق، توجه بچه های اتاق‌های دیگر را هم جلب کرد. در این لحظه "مادر ذاکری" خوشحال از شادی بچه ها، در کنار در اتاق ما ظاهر شد. به احترام او بلند شده و به بالای اتاق هدایت‌شان کردیم. گفتیم و خندیدم. مادر نیز در شادی‌مان سهیم شد و به شوخی و طنز گفت:درزمان شاه، بچه های ما در اینطرف دیوار بودند (اشاره به زندانی بودن فرزندش ابراهیم ذاکری در آنزمان)، و ما آنطرف دیوار بودیم. ولی چون این رژیم نمی‌خواست که ما ناراحت باشیم و اینطرف دیوار را ندیده باشیم و امام خمینی! راضی نبود که ما اینجا را ندیده از این دنیا برویم، از شرمندگی شاه درآمد و بقیه خانواده را هم گرفتند و آوردند اینجا!»

مادر ذاکری همراه همسر و دختر ۱۳ ساله‌اش دستگیر شده بود و هم‌زمان چند فرزند دیگر او نیز در زندان بودند. هم‌بندی‌‌های او نقل می‌کنند که وی در زندان به‌طور مرتب روزه می‌گرفت، هم‌بندی‌های او فکر می‌کردند که به خاطر اعتقادات مذهبی این‌کار را می‌کند؛ اما بعداً فهمیدند که به دلیل کم‌بود غذا و گرسنگی مداوم بچه‌ها، بخشی از جیره ناچیز غذای خود را به کناری می‌گذاشت و شب هنگام، وقتی بچه‌هایی که در طول روز برای بازجویی و شکنجه به شعبه‌های دادستانی برده می‌شدند و شب مجروح و کوفته باز می‌گشتند، به آن‌ها می‌داد.

شب ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰طبق معمول ده‌ها نفر به جوخه اعدام سپرده شدند، غروب روز بعد که شماری از زنان زندانی از شعبه بازجویی به بند باز گشتند، یکی از آن‌ها شنیده بود که لاجوردی (رئیس وقت زندان اوین) در صحبت با یکی از بازجویان گفته بود: «دیشب از شر آن پیرزن خلاص شدیم، زیادی شلوغ می‌کرد».

مادر ذاکری اعدام شده بود[۲]

منابع