کاربر:Safa/2صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده|نام=محمد مختاری|تصویر=محمد مختاری ۱.jpg|توضیح تصویر=|نام اصلی=|زمینه فعالیت=|ملیت=ایرانی|تاریخ تولد=۱۸ شهریور ۱۳۶۸|محل تولد=تهران|والدین=|خواهر و برادران=|تاریخ مرگ=۲۵ بهمن ۱۳۸۹|محل مرگ=تهران|علت مرگ=قتل توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی|محل زندگی=تهران|مختصات محل زندگی=|مدفن=|در زمان حکومت=|اتفاقات مهم=|نام دیگر=|لقب=|بنیانگذار=|پیشه=دانشجو|سال‌های نویسندگی=|سبک نوشتاری=|کتاب‌ها=|مقاله‌ها=|نمایشنامه‌ها=|فیلم‌نامه‌ها=|دیوان اشعار=|تخلص=|فیلم (های) ساخته بر اساس اثر(ها)=|همسر=|شریک زندگی=|وب گاه=|فرزندان=|تحصیلات=|دانشگاه=|حوزه=|شاگرد=|استاد=|علت شهرت=|تأثیرگذاشته بر=مبارزان و قیام کنندگان ایران|تأثیرپذیرفته از=مبارزات اعتراضی مردم ایران|وبگاه=|imdb_id=|جوایز=|گفتاورد=|امضا=}}
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده|نام=محمد مختاری|تصویر=محمد مختاری ۱.jpg|توضیح تصویر=|نام اصلی=|زمینه فعالیت=|ملیت=ایرانی|تاریخ تولد=۱۸ شهریور ۱۳۶۸|محل تولد=تهران|والدین=|خواهر و برادران=|تاریخ مرگ=۲۵ بهمن ۱۳۸۹|محل مرگ=تهران|علت مرگ=قتل توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی|محل زندگی=تهران|مختصات محل زندگی=|مدفن=|در زمان حکومت=|اتفاقات مهم=|نام دیگر=|لقب=|بنیانگذار=|پیشه=دانشجو|سال‌های نویسندگی=|سبک نوشتاری=|کتاب‌ها=|مقاله‌ها=|نمایشنامه‌ها=|فیلم‌نامه‌ها=|دیوان اشعار=|تخلص=|فیلم (های) ساخته بر اساس اثر(ها)=|همسر=|شریک زندگی=|وب گاه=|فرزندان=|تحصیلات=|دانشگاه=|حوزه=|شاگرد=|استاد=|علت شهرت=|تأثیرگذاشته بر=مبارزان و قیام کنندگان ایران|تأثیرپذیرفته از=مبارزات اعتراضی مردم ایران|وبگاه=|imdb_id=|جوایز=|گفتاورد=|امضا=}}


'''محمد مختاری،''' (زاده‌ی  ۱۸ شهریور ۱۳۶۸ در شهر تهران، جان‌باخته ۲۵ بهمن ۱۳۸۹در تهران) یکی از شهدای اعتراضات مردمی روز ۲۵ بهمن ماه در تهران است. بنا به اطلاع گزارشگران ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، محمد مختاری، فرزند اسماعیل و ۲۲ ساله، بر اثر شلیک مستقیم گلوله نیروهای امنیتی مورد اصابت قرار گرفت.                 
هدی‌ رضا‌زاده صابر (زادهٔ ۲۶ اسفند ۱۳۳۸ – درگذشتهٔ ۲۱ خرداد ۱۳۹۰روزنامه نگار، مترجم، و فعال ملی مذهبی، زندانی سیاسی و از گردانندگان مجله توقیف شده «ايران فردا» بود.                 


وی در خیابان رودکی (پنجاه متر مانده به خیابان توحید) و به ضرب گلولهٔ مستقیم ماموران موتور سوار [[نیروی انتظامی جمهوری اسلامی|'''نیروی انتظامی''']] و به وسیلهٔ کلت کمری مجروح شد و حاضران در صحنه شدت جراحات وی را در حد مرگ نمی‌دانستند. ابتدا در اخبار منتشر شده بود که تیر به کتف محمد مختاری اصابت کرده بود اما پدرش اسماعیل مختاری در مصاحبه با روزآنلاین گفت: تیر به پیشانی محمد خورده و بیرون نیامده بود. یعنی توی سرش گیر کرده بود. دقیقا به پیشانی همان وسط خورده بود. بعد از شستن پیکر محمد، صورتش را باز کردیم و جای گلوله را بوسیدم. پیکر محمد مختاری در بهشت زهرا قطعه ۲۴۹ ردیف ۸۳ شماره ۶ به خاک سپرده شد.<ref>[https://www.balatarin.com/permlink/2019/3/2/5048843 سایت بالاترین]</ref>
اولین بار بهمن ماه سال ۱۳۷۹ بازداشت و به زندان ۵۹ سپاه منتقل شد که ملی‌ـ‌مذهبی‌ها آنجا بودند. درآن زمان فشار روی وی خیلی زیاد بود.


محمد ظهر روز شهادتش پیش از آنکه به راهپیمایی برود شوخی شوخی به مادرش گفته بود: بیایید بنشینیم آخرین ناهار را هم دورهم بخوریم....
بار آخر در تاریخ  ۱ مرداد ۱۳۸۹ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد.  


== پیشینه زندگی محمد مختاری ==
هدی صابر در ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ پس از مرگ هاله سحابی بر اثر ضربه مشت یک عنصر اطلاعاتی، در مراسم تشییع جنازه پدرش عزت‌الله سحابی، اعتصاب غذا کرد.  
محمد مختاری، فرزند اسماعیل، ۲۲ ساله، دانشجوی دانشگاه آزاد شاهرود، بر اثر شلیک مستقیم گلوله نیروهای امنیتی به شهادت رسید. وی در خیابان رودکی (پنجاه متر مانده به خیابان توحید) و به ضرب گلوله‌ی مستقیم ماموران موتور‌سوار نیروی انتظامی و به وسیله‌ی کلت کمری شهید شد. خبرگزاری فارس در این زمینه نوشت که "عوامل فتنه‌گر و گروهک مزدور و تروریستی منافقین (سازمان مجاهدین خلق) روز گذشته تنی چند از هموطنانمان را با تیر مستقیم مورد هدف قرار دادند که ۲ تن از این هموطنانمان به شهادت رسیده و باقی به شدت زخمی شدند."


اسماعیل مختاری پدر محمد که کارمند بانک است چنین می‌گوید:<blockquote>«نزدیک‌های ساعت یک بعد از ظهر بود که شنیدم مردم راهپیمایی کردند و باز درگیری شده. من همانجا حس کردم، دلشوره گرفتم که محمد کجاست. سریع زنگ زدم خانه و گفتم محمد؟ گفتند از آن موقعی که رفت بیرون هنوز نیامده خونه. خب دل‌نگران بودم و قدم می‌زدم در آن شعبه، پیش خودم حس کردم ناراحتی‌ام بیشتر از این است که محمد آدمی نیست که جلو نرود، محمد می‌رود جلو.»<ref name=":0">[https://www.radiofarda.com/a/f7-victimes-of-88-mohammad-mokhtari/24898082.html سایت رادیو فردا]</ref></blockquote>مجید مختاری برادر محمد مختاری از چگونگی اطلاعش از شهادت محمد می‌گوید:[[پرونده:مختاری۳.JPG|بندانگشتی|'''محمد مختاری''']]<blockquote>«از سر کلاس آمدم بیرون که یکی دو تا از دوستانم را دیدم تعجب کردم که به دیدنم آمدند چون دپارتمان آنها با دپارتمان من فرق می‌کرد. گفتم شما اینجا چکار می‌کنید گفتند همینجوری آمدیم سر بزنیم. همینطور پیاده داشتیم می‌رفتیم که من شروع کردم اس ام اس و ویس‌میل‌ها را چک کردن. اس ام اس دوم یا سوم بود که از طریق فیس‌بوک به موبایلم آمده بود. یکی بود ناآشنا بود که شاید از طریق دوستانِ دوستانِ محمد شاید پیام داده بود. اس ام اس زده بود که آیا محمد مختاری که شهید شده برادر تو است... یکهو ایستادم. قدم‌هایم سنگین شده بود. اصلاً نمی‌توانستم راه بروم. دیگر دوستانم مرا کشاندند و کشاندند، فشارم افتاده بود پایین، بعد برگشتم توی آپارتمانم دیدم دایی من پشت سرم است، دایی‌ام را که دیدم فهمیدم اصلاً چی شده... بعد هیچی دیگه...»<ref name=":0" /></blockquote>چند نفر از نیروهای امنیتی شبانه به خانه محمد مختاری می‌روند. اسماعیل مختاری، پدر محمد، بعدها در مصاحبه‌ای که با او انجام شد شرح می‌دهد که آنها آن شب از خانواده‌اش چه می‌خواستند:<blockquote>«با ناراحتی توی خانه نشسته بودیم. ساعت دو بعد از نصف شب دیدم زنگ می‌زنند. رفتم پایین در دیدم سه نفر هستند. تسلیت به ما گفتند و بعد به ما گفتند اگر ممکن است یک قطعه عکس از محمد به ما بدهید تا ما او را بسیجی معرفی کنیم، گفتم بنده نمی‌خواهم او را جزو بسیج معرفی کنید. گفتند به نفع شماست می‌توانید از امتیازاتش استفاده کنید. گفتند حالا شما با خانواده مشورت کنید، ما نیم ساعت روی نیمکتِ میدان منتظر شما می‌نشینیم. من آمدم بالا صحبت کردم هیچ کدام قبول نکردند. آمدم پایین دیدم آنها خودشان آمدند جلو. گفتند چی شد، گفتم نه، خانواده‌ام قبول نمی‌کنند. گفتم حالا اگر قبول نکنم چه می‌شود. گفتند فردا برای تحویل جنازه دچار مشکل می‌شوید. خیلی اصرار کردند ما زیر بار نرفتیم. دیگه اینها رفتند و صبح دوباره برگشتند اما صبح دیگر صحبتی در رابطه با اینکه عکس محمد را بدهید نکردند. من فکر می‌کنم شب اینها رفتند تحقیقاتی کردند وارد فیس‌بوک محمد شدند و دیدند اگر این کار را بکنند جواب فیس‌بوک را چه می‌توانند بدهند. چون محمد در فیس‌بوکش نوشته بود خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته در ذلت زیستن خسته شدم، چندین جمله دیگر هم نوشته بود. من فکر می‌کنم این جمله‌هایی که نوشته بود را دیدند و دیگر اصرار نکردند.»<ref name=":0" /></blockquote>
وی اعلام کرده بود «در اعتراض به مرگ هاله سحابی و برای جلوگیری از تکرار این بیدادگری‌ها علیه انسانهای بی دفاع» دست به اعتصاب غذای تر می‌زند.


صبح روز ۲۷ بهمن نهادهای امنیتی پیکر محمد را به خانه‌اش آوردند. پدر و مادر محمد مختاری از در خانه‌شان که بیرون آمدند، می‌بینند زنان چادری و سیاهپوشی که هم شعار می‌دهند و هم گریه می‌کنند. پدر و مادر محمد، زنی را که در حلقه دیگر زنان بیش از همه گریه می‌کند را نمی‌شناسند.[[پرونده:مختاری.JPG|بندانگشتی|'''محمد مختاری در تنگه‌واشی'''
به نوشته رسانه‌ها، هدی‌ صابر در۲۱خرداد ۱۳۹۰به دلیل ایست قبلی ناشی از اعتصاب غذا و سهل انگاری مسئولین زندان برای انتقال وی دربيمارستان مدرس تهران درگذشت.  
|جایگزین=]]دقایقی دیگر تلویزیون رسمی ایران و خبرگزاری‌های نزدیک به حکومت ایران، عکس‌ها و صحنه‌هایی از مراسم تشییع پیکر محمد مختاری را منتشر می‌کنند. این رسانه‌ها اعلام می‌کنند که پیکر محمد مختاری در دستان جمعی از «مردم انقلابی ایران» تشییع شده است.


مجید مختاری برادر محمد که دور از خانواده‌اش در خارج ایران زندگی می‌کند، چشم از کامپیوتر بر نمی‌دارد. او هم چهره کسانی که زیر تابوت محمد را گرفته‌اند، نمی‌شناسد.
زندانیان دیگر گزارش کرده‌اند که او در بهداری اوین توسط مامورانی که لباس پرستار پوشیده بودند مورد ضرب وشتم واقع شده و بر اثر آن جان می‌بازد.


مجید مختاری برادر محمد مختاری:<blockquote>«سریع تابوت را بر می‌دارند و دور و بر تابوت می‌ایستند و پرچم جمهوری اسلامی را می‌اندازند روی تابوت. این کارها واقعاً چندش‌آور است. یعنی این دروغ، دروغ‌های احمدی‌نژاد نیست. دروغ این است که شما قاتل را می‌دانید چه کسی است ولی دارید دروغ می‌گویید، یعنی جلوی چشم مردم. یعنی این کارهایی که اینها می‌کنند، اینکه نمی‌شود اینها در روز روشن بردارند یک آدم بی‌گناه را بکشند. نه، او آزادی می‌خواست. او خسته شده بود از این مملکت.»<ref name=":0" /></blockquote>سال بعد، مقامات امنیتی که پیشتر محمد مختاری را «شهید» معرفی کرده بودند، این بار هیچ برنامه‌ای برای برگزاری سالگرد او ندارند. اما پدر محمد را خواسته‌اند و به او می‌گویند حق برگزاری مراسم سالگرد را ندارید.
== گاهشمار زندگی هدی صابر ==


پدرش می‌گوید محمد عاشق زندگی بود:[[پرونده:مختاری ۵.JPG|بندانگشتی|'''محمد مختاری در ییلاق تنگه واشی''']]<blockquote>«در یک جایی من رفتم به من جواب دادند که جنگ است، در جنگ هم که نان و حلوا خیرات نمی‌کنند، گفتم اگر جنگ بوده چرا زودتر نگفتید، بچه من دست خالی رفته آنجا به هر حال ما هم که تابع آنهاییم، نمی‌دانیم چیکار باید بکنیم همینجور ماندم که سالگرد را چه کنم.»<ref name=":0" /></blockquote>اسماعیل مختاری، پدر محمد مختاری جوان ۲۲ ساله‌ای که در روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹ بر اثر اصابت گلوله در تهران کشته شد، در مصاحبه با کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گفت که شکایت و دادخواهی خانواده او به سرانجامی نرسیده و برای این پرونده «قرار منع تعقیب» صادر شده است. آقای مختاری به کمپین گفت: «از ما خواستند دیه بگیریم اما نپذیرفتیم» چون «تنها خواسته ما معرفی قاتل محمد است.»
'''دوران کودکی'''


پدر محمد مختاری به کمپین گفت: «پرونده در دادسرای اوین بود اما پی‎گیری ما به نتیجه نرسید. منع تعقیب اعلام کردند. دو بار شکایت کردیم و باز منع تعقیب زدند. گفتند قاتل پیدا نشد و وظیفه جمهوری اسلامی است که دیه بدهد. گفتم ما اگر دیه می خواستیم همان روز اول می‌گرفتیم همان یکی دو روز اول که از بنیاد شهید آمدند خانه ما و گفتند پرونده بسازیم و شهید اعلام کنیم و دیه بدهیم. ما قبول نکردیم حالا هم تنها خواسته ما معرفی قاتل محمد است و دیه نمی‌خواهیم اما پرونده را بسته‌‎اند و دست ما کوتاه است.»
فیروزه صابر ـ خواهد شهید هدی صابر ـ در گفتگویی که در یادنامه سالگشت شهید صابر منتشر گردیده درباره‌ی دوران کودکی وی می‌گوید:


اسماعیل مختاری در ششمین سالگرد کشته شدن فرزند جوانش به کمپین گفت که خانواده محمد مختاری مراسمی برای سالگرد نداشتند. او گفت: «هرسال به پلیس امنیت احضار می‌کردند و امسال تصمیم گرفتیم هیچ مراسمی نگیریم. نمی‌خواستیم یک عده مردم بیایند و دچار مشکل شوند. امسال خودمان خانوادگی سر مزار محمد رفتیم و برنامه دیگری نداشتیم. اعلام هم نکردیم چه زمانی سر مزار می‌رویم چون اگر مردم می‌دانستند می‌‎آمدند و همزمان نیروهای امنیتی آنجا مشکل ایجاد می‌کردند.»
من و هدی به دلیل اختلاف سنی کمی که داشتیم – هدی یک سال و هشت ماه از من بزرگتر بود- از کودکی همیشه با هم بودیم. دوران ابتدایی هر دو در مدرسه خشایار در محله دروس تهران که محله زندگی‌مان هم بود، تحصیل می‌کردیم. او سال دوم نظام قدیم بود و من سال اول نظام جدید. از این رو تا سال پنجم دبستان من که هدی سال ششم دبستان بود، هم مدرسه‌ای بودیم.


پدر محمد مختاری بارها به دلیل مصاحبه و اطلاع‌رسانی درباره فرزندش و همچنین در آستانه سالروز تولد و سالگرد شهادت او به [[نیروی انتظامی جمهوری اسلامی|'''پلیس امنیت تهران''']] احضار شده و تحت فشار قرار گرفته‌است.<ref>[https://persian.iranhumanrights.org/1395/11/iran-ban-memorial-for-mohammad-mokhtari/ سایت کمپین حقوق بشر ایران]</ref><blockquote>محمد گفته بود که می‌آید برای ایران و دعوت کرده بود از همه دوستانش که آنها هم بیایند، و سر قرارش هم ماند. برای ایران آمد و برای ایران ماندگار شد. </blockquote>
هدی در کودکی در حالیکه بسیار جنب و جوش داشت و اهل بازی و ورزش بود اما گاهی خیلی هم  مظلوم بود. برخلاف من که بسیار حاضرجواب و زبل بودم. ما ضمن اینکه یکدیگر را بسیار دوست داشتیم و هم‌بازی بودیم، اما دعوا هم می‌کردیم . بعضی وقت‌ها که سخت با هم دعوا می کردیم با چشمانی مظلوم به من نگاه می کرد. چندین بار بعد از دعوا برای این مظلومیت هدی از دست خودم ناراحت می‌شدم و گریه می‌کردم.
 
هدی از همان کودکی بی‌نهایت به فوتبال علاقه داشت و ما همیشه در حیاط خانه با هم دریبل بازی می‌کردیم. در دوره نوجوانی علاقه هدی به فوتبال جدی‌تر شد و به باشگاه‌های فوتبال مربوط به نوجوانان می‌رفت. هدی در آن زمان آلبومی از عکس‌های فوتبالیست‌ها داشت و هرکس هم از آشنایان به خارج می‌رفت، برای هدی امضای فوتبالیست‌های خارجی را می‌آورد. به عنوان نمونه یک نفر امضای اوزبیو را برای او آورده بود که هدی همه این امضاها را بسیار منظم و با ذکر تاریخ جمع‌آوری می‌کرد که هم‌اکنون هم این آلبوم‌ها وجود دارند .طرفدار تیم تاج که بعد از انقلاب استقلال شد، بود. در کودکی زمانیکه با هم دعوا می کردیمٰ من میرفتم سراغ آلبوم‌های عکس هدی و می گفتم تا این را به من ندهی این عکس را پاره می کنم و او همیشه با خواهش از من می خواست که این کار را نکنم. یکی از آنها عکس جباری در تیم تاج بود که هدی خیلی دوستش داشت. هدی از همان کودکی فرد بسیار منظمی بود که البته این نظم دقیق را به تأثیر از پدرم داشت. پدر من در زمانی که هدی تنها ۱۱ سال داشت و من ۹ ساله بودم فوت کرد. او خیلی با سواد بود و  اطلاعات عمومی زیادی داشت و بسیار منظم بود. هدی بسیار از او متأثر بود.
 
هدی از کودکی هم بسیار اخلاق‌گرا و هم بسیار متعصب بود. در دوران نوجوانی‌اش اگر در خیابان می‌دید یک آقا مزاحم یک خانم می‌شود، به سمت او می‌رفت و با او درگیر می‌شد.
 
'''دوران دانشجویی و نخستین فعالیت‌های مبارزاتی'''
 
خواهر شهید صابر درباره‌ی گرایش‌های جوانی شهید صابر و آغاز مسیر مبارزاتی و فعالیت شغلی وی چنین گفته است:
 
خمیرمایه مذهبی هدی از دوران دبیرستان یعنی در سنین ۱۴ و ۱۵ سالگی شکل گرفت. در این زمان شروع به نماز خواندن و روزه‌ گرفتن کرد. در سال‌های پایانی دبیرستان که هدی به دبیرستان شهریار واقع در محله قلهک می‌رفت، با دکتر شریعتی آشنا شد اما حضوری در محفل‌های دکتر نداشت. هدی پیش از انقلاب فعالیت سیاسی نداشت، اما علاقه‌مندی‌اش به فعالیت سیاسی یک سال قبل از انقلاب شروع شد تا به انقلاب رسید و هدی فعال شد. در آن زمان۱۹ سال داشت. او بادوستانش برای کمک به مجروحان انقلاب، غذا‌رسانی و... فعالیت می‌کرد. مثلاً من به یاد دارم که هدی سوار با وانتی پر از لباس و غذا و کمک به خانواده‌های محروم می‌رفت. در واقع فعالیت‌های هدی با فعالیت‌های اجتماعی‌ای از این جنس شروع شد تا رسید به دوران دانشگاه که هدی در رشته اقتصاد دانشگاه علامه‌طباطبایی قبول شد. (اوایل انقلاب اسم این دانشکده شهید مهدی رضایی بود). در همان سال اول دانشگاه با یکی از هم‌کلاسی‌هایش ازدواج کرد. در دانشگاه او بسیار فعال بود تا رسید به دوران انقلاب فرهنگی که دانشگاه تعطیل شد. در آن سال‌های اول انقلاب هدی سمپات جنبش مسلمانان مبارز بود و در دفتر نشریه ”امت“ هم فعالیت‌هایی داشت.
 
'''اشتغال در صدا و سیما'''
 
هدی صابر نخستین تجربه‌ی اشتغال و پژوهش خود را با استخدام در صدا و سیما آغاز کرد.  در گروه اقتصاد سیما، هدی صابر به پژوهشگری و نویسندگی مشغول بود و شماری از کارهای وی به برنامه‌های سیما تبدیل شده است. به گفته خواهر معلم شهید:
 
هدی کار رسمی خود را در اواخر سال ۵۸ یا اوایل سال ۵۹ با گروه اقتصاد صدا و سیما آغاز کرد که متناسب با علایق و توانمندی‌های او بود و در آن‌جا هدی وارد کارهای پژوهشی اقتصادی جدی‌ای شد. در صدا و سیما پروژه‌های پژوهشی در نهایت تبدیل به برنامه تلویزیونی می‌شد و هدی بسیار جدی در این پژوهش‌ها شرکت داشت و متن برنامه‌ها را هم بسیار دقیق خودش می‌نوشت و به همین دلیل تهیه‌کنندگان و کارگردانان بخش اقتصاد صدا و سیما بسیار علاقمند به همکاری با هدی بودند.  [در میان همکاران سابق هدی] پژوهشگران ، تهیه کنندگان و کارگردانانی و حتی مدیرانی  حضور دارند که از دوستداران  هدی هستند و هدی رابطه‌اش را با آنها قطع نکرد.آنها شناخت دقیقی هم نسبت به هدی دارند و هم بسیار هدی را دوست داشتند چون هدی ضمن جدی بودن، بسیار مهربان بود. از همان زمان‌ها بود که فعالیت‌های سیاسی هدی آغاز شد. یعنی ضمن اینکه کار می‌کرد و در کارش هم بسیار جدی و حرفه‌ای بود، شروع به فعالیت‌های سیاسی هم کرد.
 
'''ازدواج و  آغاز زندگی مشترک'''
 
چنانکه در سطور پیشین آمد، شهید صابر در سال‌های آغازین انقلاب و در دوره‌ی دانشجویی با ازدواج با خانم فریده جمشیدی، زندگی مشترک خود را آغاز کرد. همسر معلم شهید در گفتگویی که با یادنامه سالگشت شهید صابر داشته است، در خصوص زندگی مشترک و تجربه «پدر بودن» شهید صابر چنین می‌گوید:
 
چون آقای صابر زود ازدواج کردند فاصله سنی ایشان با بچه‌ها کم بود و به همین دلیل بچه‌ها را خوب درک می‌کردند. به عنوان همسر هم ایشان دلسوز بودند. از نظر مذهبی هم خیلی مقید بودند و خیلی هم برای ایشان مهم بود که همسر و فرزندانشان هم به مذهب مقید باشند. ما که در دانشگاه آشنا شده بودیم و این مسائل حل شده بود ولی برای بچه‌ها فرق می‌کرد. می‌گفتند بچه‌ها لباس و کفش ساده بپوشند و اصولا ساده زیست باشند. این موارد برای ایشان مهم بود
 
'''همکاری با مؤسسه عالی پژوهش'''
 
همسر شهید صابر از فعالیت‌های پژوهشی همزمان شهید صابر با دوران اشتغال در صدا و سیما سخن گفته است:
 
با سازمان برنامه و بودجه ایشان همکاری داشتند، که عمدتا با آقای مهندس سحابی و آقای دکتر ستاری‌فر بودند. پژوهش‌هایی برای شرکت نفت داشتند، چون ایشان پژوهش‌های میدانی خوبی انجام می‌دادند. پژوهشی در مورد تاریخ بود که حاصلش کتاب روزشمار انقلاب بود. پژوهش‌هایی هم درمورد ورزش بود. یعنی در کنار کار صدا و سیما پژوهش‌های این‌چنینی هم داشتند. چون از نظر کار پژوهشی معروف شده بودند کارهای سنگینی به ایشان می‌دادند. ایشان در تلویزیون کارمند رسمی بودند و دست‌شان چندان باز نبود. همیشه کارهای پژوهش در کنار کارهای‌شان بود. ایشان هر وقت در منزل بودند، بیکار نمی‌نشستند .
 
اما به تدریج گرایش سیاسی و فکری شهید صابر سبب شد که محدودیت‌های شغلی زیادی برای وی در صداوسیما ایجاد گردد .خواهر شهید صابر در توضیح  این محدودیت‌ها و فعالیت‌های شغلی و پژوهشی بعدی شهید صابر می‌گوید:
 
وقتی هدی در صدا و سیما فعالیت می‌کرد من هم از سال ۱۳۶۱ وارد صدا و سیما شدم و حدود ۶ سال با هم همکار بودیم. ما در پروژه‌های اقتصادی جداگانه‌ای کار می‌کردیم و من از هدی هم نظم و دقت کاری را می‌آموختم و هم توجه به کیفیت  و جدیت در کار را. هدی نگاهش به کار حتی جدی‌تر از آن انتظار بود که از او داشتند و در واقع نگاهی حداکثری داشت. پروژه‌های وزینی در نوع خود از جمله تحولات صنعت نفت در ایران، توسعه اقتصادی درغرب ،روندهای اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، تحلیل برنامه‌های عمرانی، بودجه و مطالعات فرهنگی و اقتصادی زیادی انجام داد. زمانیکه من از صدا و سیما بیرون آمدم او هنوز آنجا بود. البته سال‌های آخر همکاری با صدا و سیما به طور کل به هدی پروژه‌ کمتری می‌دادند به همین دلیل هدی مجبور بود خودش پروژه‌های دیگری داشته باشد. هدی نگاه غیرتی هم به کار داشت، علی‌رغم اینکه یک عنصر سیاسی هم بود اما به کار هم خیلی اهمیت می‌داد و کار را جزئی از متن زندگی می‌دانست که همه وجوه آن از جمله وجه درآمدی، حضور درجامعه و صاحب تخصص بودن برای هدی اهمیت زیادی داشت به همین دلیل در کنار کارهای سیاسی و کلاس‌های آموزشی‌اش، همیشه پروژه‌های کاری داشت.
 
هدی چند سالی ـ به گمانم از سال ۷۶ یا ۷۷ به بعدـ با مؤسسه عالی پژوهش که متعلق به سازمان تأمین اجتماعی بود،‌ همکاری می‌کرد که خدا رحمت کند آقای دکتر شبیری نژاد مسئول آنجا بود. آقای دکتر در اوایل انقلاب معاون سازمان برنامه بود. یعنی زمانیکه مهندس سحابی رئیس سازمان برنامه بودند. دکتر هم انسان بسیار شریف و محترمی بودند که با روحیات هدی بسیار سازگار بود. هدی آنجا چندسالی کارهای پژوهشی انجام می‌داد و کارگاه‌های آموزشی دایر می‌کرد و هم‌زمان در یک شرکت خصوصی که به اتفاق چند نفر از دوستان تأسیس کرده بودیم و در حوزه کارآفرینی و توانمند‌سازی و مطالعات اقتصادی‌ـ‌اجتماعی  کار می‌کرد. هدی در این مؤسسه چند پروژه جالب انجام داد که هر کدام از آنها در نوع خود کم‌نظیر بود. به عنوان نمونه ما  پروژه‌ای در حوزه توانمند سازی ۲۵۰ جوان در خرمشهر و آبادان را انجام دادیم که بخش پژوهش‌های اقتصادی پروژه از بعد مزیت‌ها و پتانسیل‌های اقتصادی در مسیر ایجاد کسب و کارهای جدید را هدی انجام دادکه کار بسیار دقیقی بود. هدی یک پروژه‌ای دقیق هم در زمینه نهادهای خیریه‌ای در ایران انجام داد که بسیار تمایل داشت که نتایج آن را تبدیل به کتابی کند که در زمان حیاتش موفق به انجام آن نشد.
 
'''نخستین دستگیری و زندان شهید هدی صابر'''
 
در سال ۱۳۷۹ ،‏‎۵ بازرس از از شعبه ۲۶، در بازرسی خود از منزل هدی صابر تمامی کتابهای وجزوات تحقیقاتی و پژوهشی هدی صابر همراه آلبوم عکس خانوادگی را از منزل صابر خارج کردند.پس از بازگرداندن آلبوم عکس پس از ۲۴ ساعت، عکسها را ناقص تحویل دادند. هدی ‌صابر ۸ بهمن ۱۳۷۹ دستگیر شد و پس از پایان محاکمه‌اش در روزهای ۱۴ و ۱۵ اسفند، در ۲۱ اسفند ۱۳۸۰ با سپردن ۱۳۰ میلیون تومان وثیقه آزاد شد. در سال ۱۳۸۰، فیروزه صابر، خواهر هدی صابر که بخاطر برادرش به دادگاه احضار شده بود به علت اينكه حاضر به همكاری با قاضی دادگاه نشده بود، با قرار بازداشت موقت به بازداشتگاه انتقال يافت. خواهر شهید صابر در خصوص نخستین دستگیری و زندان شهید صابر می‌گوید:
 
هدی اولین بار بهمن ماه سال ۱۳۷۹ به زندان رفت. هدی در زندان ۵۹ بود که ملی‌ـ‌مذهبی‌ها و نهضت‌آزادی‌ها آنجا بودند. درآن زمان فشار روی هدی خیلی زیاد بود و ما حتی ۲ ماه از او کاملاً بی‌اطلاع بودیم.
 
همسر معلم شهید در گفتگوی مذکور در خصوص سختی‌های دوران زندان نخست برای خانواده و نحوه مواجه شدن خانواده با این مسائل چنین می‌گوید:
 
حنیف سال ۷۹ وارد دانشگاه شد و همان وقتی که حنیف ثبت نام داشت، آقا هدی را به دادگاه انقلاب احضار کردند. و از آن به بعد آقای صابر مرتبا گرفتار بود. یعنی از وقتی که دانشجو شد این شرایط پیش آمد و چون فرزند بزرگتر بود در رسیدن به مسائل خانه و زندگی بسیار فعال شد. و اصولا هنگام دانشجویی حنیف، آقای صابر نبودند. حقیقت این است که برای شریف خیلی مسائل مختلفی پیش آمد؛ فشار خیلی زیادی روی او بود، چون در سنین حساسش آقا هدی نبوند. در مدرسه خیلی مشکل ایجاد می‌شد. من سعی می‌کردم کمبود آقای صابر را پر کنم، ولی به هر حال نمی‌شد، چون خودم هم کارمند بودم. خیلی شرایط سخت بود. شریف خیلی ضربه خورد. حنیف هم خورد اما کنار می‌آمد. برای شریف خیلی مشکل ایجاد می‌شد؛ در مدرسه مسائلی پیش می‌آمد. برای همین من رابطه تنگاتنگی با مدرسه داشتم. به هر صورت شریف ضربه سختی خورد؛ حنیف هم ضربه خورد، ولی بچه معتدل‌تری بود. ولی بالاخره بچه‌ها کنار آمدند و خوشبختانه راهشان را خودشان پیدا کردند. و من هم اصرار داشتم که بچه‌ها سیاسی نباشند. چون واقعا می‌دیدم که زندگی‌ام چقدر ضربه خورد. خوب بچه‌ها هم گوش می‌کردند. چون بچه‌ها می‌دیدند مرتبا یا می‌رویم دادگاه انقلاب یا می‌رفتیم اوین برای ملاقات بالاخره روی بچه‌ها خیلی فشار آمد.
 
'''صدور حکم زندان اول و دومین دستگیری و زندان دوساله'''
 
هدی صابر، در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۲، توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران (در پشت درهای بسته) به ده سال زندان و ده سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد. او، تقی رحمانی و رضا علیجانی که تقاضای تجدید نظر کرده بودند تا برگزاری دادگاه تجدید نظر آزاد شدند امامجددا در ۲۵ خرداد همین سال آنها بدون ارائه هیچ دلیل قانونی و بدون دسترسی به وکیل خود بازداشت شدند و سه ماه در انفرادی به سر بردند.  نیروهای امنیتی، ناآرامی‌های رخ داده در دانشگاه‌ها در خرداد ۱۳۸۲ ـ که آن زمان در اعتراض به طرح موسوم به خصوصی کردن دانشگاه‌ها فضای ملتهبی را تجربه می‌کردند ـ  را به شهید صابر و برخی همراهان وی نسبت داده و به همین بهانه و تحت عنوان اتهامی راه‌اندازی تشکل غیرقانونی و اقدام علیه امنیت ملی، اقدام به بازداشت ایشان کردند. ۲۳ مهر غلامحسین الهام سخنگوی قوه قضاییه ایران بدون اینکه مشخص کند دادگاه آنها کی و کجا برگزار شده‌است اعلام کرد که این سه وزنامه نگار «محکومیت حبس خودرا در زندان آغاز کرده‌اند». ۱۲ اردیبهشت سال بعد(۱۳۸۳)به رضا علیجانی اطلاع داده شد دادگاه تجدید نظر پرونده آنها بدون حضورخود متهمان و وکلایشان، برگزار شده‌است. هدی صابر به پنج سال و نیم زندان محکوم شده بود. او در سلول انفرادی بدون هواخوری مناسب در بند ۳۲۵ زندان اوین که متعلق به سپاه پاسداران است نگهداری می‌شد.
 
هدی صابر در نامه‌ای به رئیس جمهوری و رئیس قوه قضائیه نوشت «صبح روز شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۲ در نزدیکی منزل مسکونی در برابر دیدگاه متحیر عابران محل، توسط یک تیم عملیاتی پنج نفره محاصره و دستگیر شدم»، اما دو روز پس از بازداشت «با یک فرم به اصطلاح تفهیم اتهام برای امضا روبرو شدم که تصریح می‌کرد که در صحنه اغتشاش دانشگاه حاضر و در همان صحنه دستگیر شده‌ام.» صابر در این نامه نوشت تا حدود ۱۵۰ روز بعد از بازداشت نه بازپرسی شدم و نه کیفرخواست به من ارائه شد. این سه زندانی ملی مذهبی گفتند بدون حکم در زندان اند و دستور آزادی مشروط آنها نیز سه ماه است اجرا نشده‌است.
 
فریده جمشیدی، همسر او در کنار خانواده‌های زندانیان سیاسی دیگر، نوروز ۱۳۸۳ در کنار زندان اوین سفره هفت سین پهن کردند. صبح روز سه شنبه ۱۰/۳/۸۴ جمعی از نیروهای ملی - مذهبی و اعضای نهضت آزادی ایران در محل حوزه ریاست قوه قضاییه تحصن کردند و با ارائه نامه‌ای به دفتر آیت‌الله هاشمی شاهرودی خواستار آزادی سه زندانی ملی‌مذهبی و سایر زندانیان سیاسی شدند. این تحصن با قول مساعد نماینده قوه قضاییه پایان یافت.
 
سرانجام در دوران انتخابات ریاست‌جمهوری نهم در سال ۱۳۸۴ شهید صابر به همراه شماری دیگری از زندانیان سیاسی از حبس دوساله آزاد شد و دوران نوینی در زندگی سیاسی و فکری خود را آغاز کرد. چندی بعد، در آذر ۱۳۸۴ جلسه رسیدگی به اتهامات هدی صابر، رضا علیجانی و تقی رحمانی پشت درهای بسته به صورت غیرعلنی در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد. محمد شریف وکالت آقای صابر و متهمان دیگر را برعهده داشت. در مرداد ۱۳۸۵ شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر تهران حکم محکومیت هشت ماه حبس تعزیری تقی رحمانی و هدی صابر به اتهام معاونت درتشکیل یک ان جی او ی غیرقانونی را تایید کرد. عبدالفتاح سلطانی وکیل آنها اعلام کرد «اتهام معاونت در تشکیل یک نگو غیرقانونی در حالی به موکلانم واردشده‌است که این نگو به ثبت قانونی رسیده‌است. دادگاه تجدیدنظر با تغییر عنوان اتهامی، محکومیت موکلانم را تأیید کرده‌است.» او گفت این در حالی است که این دادگاه تجدیدنظر، هنوز درباره پرونده قدیمی تر بازداشت سال ۷۹ موکلانش تصمیم گیری نکرده‌است.
 
'''آخرین دستگیری و شهادت هدی صابر'''
 
هدی صابر پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) نیز توسط دو مامور دستگیر شد و به مکان نامعلومی منتقل شد. این دستگیری چندان به درازا نینجامید و بیشتر جنبه هشدار و ایجاد محدودیت داشت. اما حدود یک سال بعد و در میانه‌ی تابستان در حالی که شهید صابر به فعالیت شغلی خود در طرح کارآفرینی برای مناطق حاشیه‌نشین شهر زاهدان مشغول بود و همزمان به فعالیت‌های فکری خود نظیر برپایی کلاس‌های قران (باب بگشا) در حسینیه ارشاد ادامه می‌داد، با تماس‌های تهدیدآمیز مبنی بر لزوم معرفی برای سپری کردن دوره‌ی زندانی که حدود ۷ سال از زمان صدور حکم آن (در سال ۱۳۸۲) گذشته و مشمول مرور زمان شده، مواجه و چند روز بعد در تاریخ  ۱ مرداد دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. از این دوره، آخرین فراز زندگی فکری و مبارزاتی شهید صابر آغاز گردید. هدی صابر در زندان نیز از فعالیت و حرکت بازنایستاد و اقدام به برگزاری کلاس تاریخ و اقتصاد برای هم‌بندیان علاقمند خود کرد.
 
با شهادت هاله سحابی در جریان تشییع جنازه مرحوم مهندس سحابی در روز ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ شهید صابر به همراه امیرخسرو دلیرثانی با صدور بیانیه‌ای از زندان اعتصاب غذای اعتراضی آغاز کردند:
 
هدی‌ صابر در ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ به دلیل ایست قلبی ناشی از اعتصاب غذا و سهل انگاری مسئولین زندان برای انتقال وی در بیمارستان مدرس تهران در گذشت. خانواده وی تا روز ۲۲ خرداد از درگذشت وی بی‌خبر بودند. هم چنین ۶۴ زندانی سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین نیز با امضای شهادت نامه ای، علت مرگ هدی صابر را ضرب و شتم از سوی ماموران امنیتی زندان اعلام کردند. نیروهای امنیتی در اطراف بیمارستان مدرس حضور یافتند و پیکر وی توسط آمبولانس به پزشکی قانونی انتقال یافت. فریده جمشیدی همسر هدی صابر، اعلام کرد نیروهای قضایی و امنیتی را «مسئول» مرگ همسرش می‌داند.
 
با گذشت حدود دو سال از شهادت هدی صابر، دستگاه قضایی همچنان از رسیدگی جدی به این پرونده و مشخص کردن عاملان مقصر در شهادت هدی صابر خودداری کرده است.<blockquote> </blockquote>


== دلنوشته‌های محمد مختاری ==
== دلنوشته‌های محمد مختاری ==

نسخهٔ ‏۱۷ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۲۷

محمد مختاری
محمد مختاری ۱.jpg
زادروز ۱۸ شهریور ۱۳۶۸
تهران
مرگ ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
تهران
ملیت ایرانی
محل زندگی تهران
علت مرگ قتل توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی
پیشه دانشجو
اثرگذاشته بر مبارزان و قیام کنندگان ایران
اثرپذیرفته از مبارزات اعتراضی مردم ایران

هدی‌ رضا‌زاده صابر (زادهٔ ۲۶ اسفند ۱۳۳۸ – درگذشتهٔ ۲۱ خرداد ۱۳۹۰روزنامه نگار، مترجم، و فعال ملی مذهبی، زندانی سیاسی و از گردانندگان مجله توقیف شده «ايران فردا» بود.

اولین بار بهمن ماه سال ۱۳۷۹ بازداشت و به زندان ۵۹ سپاه منتقل شد که ملی‌ـ‌مذهبی‌ها آنجا بودند. درآن زمان فشار روی وی خیلی زیاد بود.

بار آخر در تاریخ  ۱ مرداد ۱۳۸۹ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد.

هدی صابر در ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ پس از مرگ هاله سحابی بر اثر ضربه مشت یک عنصر اطلاعاتی، در مراسم تشییع جنازه پدرش عزت‌الله سحابی، اعتصاب غذا کرد.

وی اعلام کرده بود «در اعتراض به مرگ هاله سحابی و برای جلوگیری از تکرار این بیدادگری‌ها علیه انسانهای بی دفاع» دست به اعتصاب غذای تر می‌زند.

به نوشته رسانه‌ها، هدی‌ صابر در۲۱خرداد ۱۳۹۰به دلیل ایست قبلی ناشی از اعتصاب غذا و سهل انگاری مسئولین زندان برای انتقال وی دربيمارستان مدرس تهران درگذشت.

زندانیان دیگر گزارش کرده‌اند که او در بهداری اوین توسط مامورانی که لباس پرستار پوشیده بودند مورد ضرب وشتم واقع شده و بر اثر آن جان می‌بازد.

گاهشمار زندگی هدی صابر

دوران کودکی

فیروزه صابر ـ خواهد شهید هدی صابر ـ در گفتگویی که در یادنامه سالگشت شهید صابر منتشر گردیده درباره‌ی دوران کودکی وی می‌گوید:

من و هدی به دلیل اختلاف سنی کمی که داشتیم – هدی یک سال و هشت ماه از من بزرگتر بود- از کودکی همیشه با هم بودیم. دوران ابتدایی هر دو در مدرسه خشایار در محله دروس تهران که محله زندگی‌مان هم بود، تحصیل می‌کردیم. او سال دوم نظام قدیم بود و من سال اول نظام جدید. از این رو تا سال پنجم دبستان من که هدی سال ششم دبستان بود، هم مدرسه‌ای بودیم.

هدی در کودکی در حالیکه بسیار جنب و جوش داشت و اهل بازی و ورزش بود اما گاهی خیلی هم  مظلوم بود. برخلاف من که بسیار حاضرجواب و زبل بودم. ما ضمن اینکه یکدیگر را بسیار دوست داشتیم و هم‌بازی بودیم، اما دعوا هم می‌کردیم . بعضی وقت‌ها که سخت با هم دعوا می کردیم با چشمانی مظلوم به من نگاه می کرد. چندین بار بعد از دعوا برای این مظلومیت هدی از دست خودم ناراحت می‌شدم و گریه می‌کردم.

هدی از همان کودکی بی‌نهایت به فوتبال علاقه داشت و ما همیشه در حیاط خانه با هم دریبل بازی می‌کردیم. در دوره نوجوانی علاقه هدی به فوتبال جدی‌تر شد و به باشگاه‌های فوتبال مربوط به نوجوانان می‌رفت. هدی در آن زمان آلبومی از عکس‌های فوتبالیست‌ها داشت و هرکس هم از آشنایان به خارج می‌رفت، برای هدی امضای فوتبالیست‌های خارجی را می‌آورد. به عنوان نمونه یک نفر امضای اوزبیو را برای او آورده بود که هدی همه این امضاها را بسیار منظم و با ذکر تاریخ جمع‌آوری می‌کرد که هم‌اکنون هم این آلبوم‌ها وجود دارند .طرفدار تیم تاج که بعد از انقلاب استقلال شد، بود. در کودکی زمانیکه با هم دعوا می کردیمٰ من میرفتم سراغ آلبوم‌های عکس هدی و می گفتم تا این را به من ندهی این عکس را پاره می کنم و او همیشه با خواهش از من می خواست که این کار را نکنم. یکی از آنها عکس جباری در تیم تاج بود که هدی خیلی دوستش داشت. هدی از همان کودکی فرد بسیار منظمی بود که البته این نظم دقیق را به تأثیر از پدرم داشت. پدر من در زمانی که هدی تنها ۱۱ سال داشت و من ۹ ساله بودم فوت کرد. او خیلی با سواد بود و  اطلاعات عمومی زیادی داشت و بسیار منظم بود. هدی بسیار از او متأثر بود.

هدی از کودکی هم بسیار اخلاق‌گرا و هم بسیار متعصب بود. در دوران نوجوانی‌اش اگر در خیابان می‌دید یک آقا مزاحم یک خانم می‌شود، به سمت او می‌رفت و با او درگیر می‌شد.

دوران دانشجویی و نخستین فعالیت‌های مبارزاتی

خواهر شهید صابر درباره‌ی گرایش‌های جوانی شهید صابر و آغاز مسیر مبارزاتی و فعالیت شغلی وی چنین گفته است:

خمیرمایه مذهبی هدی از دوران دبیرستان یعنی در سنین ۱۴ و ۱۵ سالگی شکل گرفت. در این زمان شروع به نماز خواندن و روزه‌ گرفتن کرد. در سال‌های پایانی دبیرستان که هدی به دبیرستان شهریار واقع در محله قلهک می‌رفت، با دکتر شریعتی آشنا شد اما حضوری در محفل‌های دکتر نداشت. هدی پیش از انقلاب فعالیت سیاسی نداشت، اما علاقه‌مندی‌اش به فعالیت سیاسی یک سال قبل از انقلاب شروع شد تا به انقلاب رسید و هدی فعال شد. در آن زمان۱۹ سال داشت. او بادوستانش برای کمک به مجروحان انقلاب، غذا‌رسانی و... فعالیت می‌کرد. مثلاً من به یاد دارم که هدی سوار با وانتی پر از لباس و غذا و کمک به خانواده‌های محروم می‌رفت. در واقع فعالیت‌های هدی با فعالیت‌های اجتماعی‌ای از این جنس شروع شد تا رسید به دوران دانشگاه که هدی در رشته اقتصاد دانشگاه علامه‌طباطبایی قبول شد. (اوایل انقلاب اسم این دانشکده شهید مهدی رضایی بود). در همان سال اول دانشگاه با یکی از هم‌کلاسی‌هایش ازدواج کرد. در دانشگاه او بسیار فعال بود تا رسید به دوران انقلاب فرهنگی که دانشگاه تعطیل شد. در آن سال‌های اول انقلاب هدی سمپات جنبش مسلمانان مبارز بود و در دفتر نشریه ”امت“ هم فعالیت‌هایی داشت.

اشتغال در صدا و سیما

هدی صابر نخستین تجربه‌ی اشتغال و پژوهش خود را با استخدام در صدا و سیما آغاز کرد.  در گروه اقتصاد سیما، هدی صابر به پژوهشگری و نویسندگی مشغول بود و شماری از کارهای وی به برنامه‌های سیما تبدیل شده است. به گفته خواهر معلم شهید:

هدی کار رسمی خود را در اواخر سال ۵۸ یا اوایل سال ۵۹ با گروه اقتصاد صدا و سیما آغاز کرد که متناسب با علایق و توانمندی‌های او بود و در آن‌جا هدی وارد کارهای پژوهشی اقتصادی جدی‌ای شد. در صدا و سیما پروژه‌های پژوهشی در نهایت تبدیل به برنامه تلویزیونی می‌شد و هدی بسیار جدی در این پژوهش‌ها شرکت داشت و متن برنامه‌ها را هم بسیار دقیق خودش می‌نوشت و به همین دلیل تهیه‌کنندگان و کارگردانان بخش اقتصاد صدا و سیما بسیار علاقمند به همکاری با هدی بودند.  [در میان همکاران سابق هدی] پژوهشگران ، تهیه کنندگان و کارگردانانی و حتی مدیرانی  حضور دارند که از دوستداران  هدی هستند و هدی رابطه‌اش را با آنها قطع نکرد.آنها شناخت دقیقی هم نسبت به هدی دارند و هم بسیار هدی را دوست داشتند چون هدی ضمن جدی بودن، بسیار مهربان بود. از همان زمان‌ها بود که فعالیت‌های سیاسی هدی آغاز شد. یعنی ضمن اینکه کار می‌کرد و در کارش هم بسیار جدی و حرفه‌ای بود، شروع به فعالیت‌های سیاسی هم کرد.

ازدواج و  آغاز زندگی مشترک

چنانکه در سطور پیشین آمد، شهید صابر در سال‌های آغازین انقلاب و در دوره‌ی دانشجویی با ازدواج با خانم فریده جمشیدی، زندگی مشترک خود را آغاز کرد. همسر معلم شهید در گفتگویی که با یادنامه سالگشت شهید صابر داشته است، در خصوص زندگی مشترک و تجربه «پدر بودن» شهید صابر چنین می‌گوید:

چون آقای صابر زود ازدواج کردند فاصله سنی ایشان با بچه‌ها کم بود و به همین دلیل بچه‌ها را خوب درک می‌کردند. به عنوان همسر هم ایشان دلسوز بودند. از نظر مذهبی هم خیلی مقید بودند و خیلی هم برای ایشان مهم بود که همسر و فرزندانشان هم به مذهب مقید باشند. ما که در دانشگاه آشنا شده بودیم و این مسائل حل شده بود ولی برای بچه‌ها فرق می‌کرد. می‌گفتند بچه‌ها لباس و کفش ساده بپوشند و اصولا ساده زیست باشند. این موارد برای ایشان مهم بود

همکاری با مؤسسه عالی پژوهش

همسر شهید صابر از فعالیت‌های پژوهشی همزمان شهید صابر با دوران اشتغال در صدا و سیما سخن گفته است:

با سازمان برنامه و بودجه ایشان همکاری داشتند، که عمدتا با آقای مهندس سحابی و آقای دکتر ستاری‌فر بودند. پژوهش‌هایی برای شرکت نفت داشتند، چون ایشان پژوهش‌های میدانی خوبی انجام می‌دادند. پژوهشی در مورد تاریخ بود که حاصلش کتاب روزشمار انقلاب بود. پژوهش‌هایی هم درمورد ورزش بود. یعنی در کنار کار صدا و سیما پژوهش‌های این‌چنینی هم داشتند. چون از نظر کار پژوهشی معروف شده بودند کارهای سنگینی به ایشان می‌دادند. ایشان در تلویزیون کارمند رسمی بودند و دست‌شان چندان باز نبود. همیشه کارهای پژوهش در کنار کارهای‌شان بود. ایشان هر وقت در منزل بودند، بیکار نمی‌نشستند .

اما به تدریج گرایش سیاسی و فکری شهید صابر سبب شد که محدودیت‌های شغلی زیادی برای وی در صداوسیما ایجاد گردد .خواهر شهید صابر در توضیح  این محدودیت‌ها و فعالیت‌های شغلی و پژوهشی بعدی شهید صابر می‌گوید:

وقتی هدی در صدا و سیما فعالیت می‌کرد من هم از سال ۱۳۶۱ وارد صدا و سیما شدم و حدود ۶ سال با هم همکار بودیم. ما در پروژه‌های اقتصادی جداگانه‌ای کار می‌کردیم و من از هدی هم نظم و دقت کاری را می‌آموختم و هم توجه به کیفیت  و جدیت در کار را. هدی نگاهش به کار حتی جدی‌تر از آن انتظار بود که از او داشتند و در واقع نگاهی حداکثری داشت. پروژه‌های وزینی در نوع خود از جمله تحولات صنعت نفت در ایران، توسعه اقتصادی درغرب ،روندهای اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، تحلیل برنامه‌های عمرانی، بودجه و مطالعات فرهنگی و اقتصادی زیادی انجام داد. زمانیکه من از صدا و سیما بیرون آمدم او هنوز آنجا بود. البته سال‌های آخر همکاری با صدا و سیما به طور کل به هدی پروژه‌ کمتری می‌دادند به همین دلیل هدی مجبور بود خودش پروژه‌های دیگری داشته باشد. هدی نگاه غیرتی هم به کار داشت، علی‌رغم اینکه یک عنصر سیاسی هم بود اما به کار هم خیلی اهمیت می‌داد و کار را جزئی از متن زندگی می‌دانست که همه وجوه آن از جمله وجه درآمدی، حضور درجامعه و صاحب تخصص بودن برای هدی اهمیت زیادی داشت به همین دلیل در کنار کارهای سیاسی و کلاس‌های آموزشی‌اش، همیشه پروژه‌های کاری داشت.

هدی چند سالی ـ به گمانم از سال ۷۶ یا ۷۷ به بعدـ با مؤسسه عالی پژوهش که متعلق به سازمان تأمین اجتماعی بود،‌ همکاری می‌کرد که خدا رحمت کند آقای دکتر شبیری نژاد مسئول آنجا بود. آقای دکتر در اوایل انقلاب معاون سازمان برنامه بود. یعنی زمانیکه مهندس سحابی رئیس سازمان برنامه بودند. دکتر هم انسان بسیار شریف و محترمی بودند که با روحیات هدی بسیار سازگار بود. هدی آنجا چندسالی کارهای پژوهشی انجام می‌داد و کارگاه‌های آموزشی دایر می‌کرد و هم‌زمان در یک شرکت خصوصی که به اتفاق چند نفر از دوستان تأسیس کرده بودیم و در حوزه کارآفرینی و توانمند‌سازی و مطالعات اقتصادی‌ـ‌اجتماعی  کار می‌کرد. هدی در این مؤسسه چند پروژه جالب انجام داد که هر کدام از آنها در نوع خود کم‌نظیر بود. به عنوان نمونه ما  پروژه‌ای در حوزه توانمند سازی ۲۵۰ جوان در خرمشهر و آبادان را انجام دادیم که بخش پژوهش‌های اقتصادی پروژه از بعد مزیت‌ها و پتانسیل‌های اقتصادی در مسیر ایجاد کسب و کارهای جدید را هدی انجام دادکه کار بسیار دقیقی بود. هدی یک پروژه‌ای دقیق هم در زمینه نهادهای خیریه‌ای در ایران انجام داد که بسیار تمایل داشت که نتایج آن را تبدیل به کتابی کند که در زمان حیاتش موفق به انجام آن نشد.

نخستین دستگیری و زندان شهید هدی صابر

در سال ۱۳۷۹ ،‏‎۵ بازرس از از شعبه ۲۶، در بازرسی خود از منزل هدی صابر تمامی کتابهای وجزوات تحقیقاتی و پژوهشی هدی صابر همراه آلبوم عکس خانوادگی را از منزل صابر خارج کردند.پس از بازگرداندن آلبوم عکس پس از ۲۴ ساعت، عکسها را ناقص تحویل دادند. هدی ‌صابر ۸ بهمن ۱۳۷۹ دستگیر شد و پس از پایان محاکمه‌اش در روزهای ۱۴ و ۱۵ اسفند، در ۲۱ اسفند ۱۳۸۰ با سپردن ۱۳۰ میلیون تومان وثیقه آزاد شد. در سال ۱۳۸۰، فیروزه صابر، خواهر هدی صابر که بخاطر برادرش به دادگاه احضار شده بود به علت اينكه حاضر به همكاری با قاضی دادگاه نشده بود، با قرار بازداشت موقت به بازداشتگاه انتقال يافت. خواهر شهید صابر در خصوص نخستین دستگیری و زندان شهید صابر می‌گوید:

هدی اولین بار بهمن ماه سال ۱۳۷۹ به زندان رفت. هدی در زندان ۵۹ بود که ملی‌ـ‌مذهبی‌ها و نهضت‌آزادی‌ها آنجا بودند. درآن زمان فشار روی هدی خیلی زیاد بود و ما حتی ۲ ماه از او کاملاً بی‌اطلاع بودیم.

همسر معلم شهید در گفتگوی مذکور در خصوص سختی‌های دوران زندان نخست برای خانواده و نحوه مواجه شدن خانواده با این مسائل چنین می‌گوید:

حنیف سال ۷۹ وارد دانشگاه شد و همان وقتی که حنیف ثبت نام داشت، آقا هدی را به دادگاه انقلاب احضار کردند. و از آن به بعد آقای صابر مرتبا گرفتار بود. یعنی از وقتی که دانشجو شد این شرایط پیش آمد و چون فرزند بزرگتر بود در رسیدن به مسائل خانه و زندگی بسیار فعال شد. و اصولا هنگام دانشجویی حنیف، آقای صابر نبودند. حقیقت این است که برای شریف خیلی مسائل مختلفی پیش آمد؛ فشار خیلی زیادی روی او بود، چون در سنین حساسش آقا هدی نبوند. در مدرسه خیلی مشکل ایجاد می‌شد. من سعی می‌کردم کمبود آقای صابر را پر کنم، ولی به هر حال نمی‌شد، چون خودم هم کارمند بودم. خیلی شرایط سخت بود. شریف خیلی ضربه خورد. حنیف هم خورد اما کنار می‌آمد. برای شریف خیلی مشکل ایجاد می‌شد؛ در مدرسه مسائلی پیش می‌آمد. برای همین من رابطه تنگاتنگی با مدرسه داشتم. به هر صورت شریف ضربه سختی خورد؛ حنیف هم ضربه خورد، ولی بچه معتدل‌تری بود. ولی بالاخره بچه‌ها کنار آمدند و خوشبختانه راهشان را خودشان پیدا کردند. و من هم اصرار داشتم که بچه‌ها سیاسی نباشند. چون واقعا می‌دیدم که زندگی‌ام چقدر ضربه خورد. خوب بچه‌ها هم گوش می‌کردند. چون بچه‌ها می‌دیدند مرتبا یا می‌رویم دادگاه انقلاب یا می‌رفتیم اوین برای ملاقات بالاخره روی بچه‌ها خیلی فشار آمد.

صدور حکم زندان اول و دومین دستگیری و زندان دوساله

هدی صابر، در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۲، توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران (در پشت درهای بسته) به ده سال زندان و ده سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد. او، تقی رحمانی و رضا علیجانی که تقاضای تجدید نظر کرده بودند تا برگزاری دادگاه تجدید نظر آزاد شدند امامجددا در ۲۵ خرداد همین سال آنها بدون ارائه هیچ دلیل قانونی و بدون دسترسی به وکیل خود بازداشت شدند و سه ماه در انفرادی به سر بردند.  نیروهای امنیتی، ناآرامی‌های رخ داده در دانشگاه‌ها در خرداد ۱۳۸۲ ـ که آن زمان در اعتراض به طرح موسوم به خصوصی کردن دانشگاه‌ها فضای ملتهبی را تجربه می‌کردند ـ  را به شهید صابر و برخی همراهان وی نسبت داده و به همین بهانه و تحت عنوان اتهامی راه‌اندازی تشکل غیرقانونی و اقدام علیه امنیت ملی، اقدام به بازداشت ایشان کردند. ۲۳ مهر غلامحسین الهام سخنگوی قوه قضاییه ایران بدون اینکه مشخص کند دادگاه آنها کی و کجا برگزار شده‌است اعلام کرد که این سه وزنامه نگار «محکومیت حبس خودرا در زندان آغاز کرده‌اند». ۱۲ اردیبهشت سال بعد(۱۳۸۳)به رضا علیجانی اطلاع داده شد دادگاه تجدید نظر پرونده آنها بدون حضورخود متهمان و وکلایشان، برگزار شده‌است. هدی صابر به پنج سال و نیم زندان محکوم شده بود. او در سلول انفرادی بدون هواخوری مناسب در بند ۳۲۵ زندان اوین که متعلق به سپاه پاسداران است نگهداری می‌شد.

هدی صابر در نامه‌ای به رئیس جمهوری و رئیس قوه قضائیه نوشت «صبح روز شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۲ در نزدیکی منزل مسکونی در برابر دیدگاه متحیر عابران محل، توسط یک تیم عملیاتی پنج نفره محاصره و دستگیر شدم»، اما دو روز پس از بازداشت «با یک فرم به اصطلاح تفهیم اتهام برای امضا روبرو شدم که تصریح می‌کرد که در صحنه اغتشاش دانشگاه حاضر و در همان صحنه دستگیر شده‌ام.» صابر در این نامه نوشت تا حدود ۱۵۰ روز بعد از بازداشت نه بازپرسی شدم و نه کیفرخواست به من ارائه شد. این سه زندانی ملی مذهبی گفتند بدون حکم در زندان اند و دستور آزادی مشروط آنها نیز سه ماه است اجرا نشده‌است.

فریده جمشیدی، همسر او در کنار خانواده‌های زندانیان سیاسی دیگر، نوروز ۱۳۸۳ در کنار زندان اوین سفره هفت سین پهن کردند. صبح روز سه شنبه ۱۰/۳/۸۴ جمعی از نیروهای ملی - مذهبی و اعضای نهضت آزادی ایران در محل حوزه ریاست قوه قضاییه تحصن کردند و با ارائه نامه‌ای به دفتر آیت‌الله هاشمی شاهرودی خواستار آزادی سه زندانی ملی‌مذهبی و سایر زندانیان سیاسی شدند. این تحصن با قول مساعد نماینده قوه قضاییه پایان یافت.

سرانجام در دوران انتخابات ریاست‌جمهوری نهم در سال ۱۳۸۴ شهید صابر به همراه شماری دیگری از زندانیان سیاسی از حبس دوساله آزاد شد و دوران نوینی در زندگی سیاسی و فکری خود را آغاز کرد. چندی بعد، در آذر ۱۳۸۴ جلسه رسیدگی به اتهامات هدی صابر، رضا علیجانی و تقی رحمانی پشت درهای بسته به صورت غیرعلنی در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد. محمد شریف وکالت آقای صابر و متهمان دیگر را برعهده داشت. در مرداد ۱۳۸۵ شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر تهران حکم محکومیت هشت ماه حبس تعزیری تقی رحمانی و هدی صابر به اتهام معاونت درتشکیل یک ان جی او ی غیرقانونی را تایید کرد. عبدالفتاح سلطانی وکیل آنها اعلام کرد «اتهام معاونت در تشکیل یک نگو غیرقانونی در حالی به موکلانم واردشده‌است که این نگو به ثبت قانونی رسیده‌است. دادگاه تجدیدنظر با تغییر عنوان اتهامی، محکومیت موکلانم را تأیید کرده‌است.» او گفت این در حالی است که این دادگاه تجدیدنظر، هنوز درباره پرونده قدیمی تر بازداشت سال ۷۹ موکلانش تصمیم گیری نکرده‌است.

آخرین دستگیری و شهادت هدی صابر

هدی صابر پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) نیز توسط دو مامور دستگیر شد و به مکان نامعلومی منتقل شد. این دستگیری چندان به درازا نینجامید و بیشتر جنبه هشدار و ایجاد محدودیت داشت. اما حدود یک سال بعد و در میانه‌ی تابستان در حالی که شهید صابر به فعالیت شغلی خود در طرح کارآفرینی برای مناطق حاشیه‌نشین شهر زاهدان مشغول بود و همزمان به فعالیت‌های فکری خود نظیر برپایی کلاس‌های قران (باب بگشا) در حسینیه ارشاد ادامه می‌داد، با تماس‌های تهدیدآمیز مبنی بر لزوم معرفی برای سپری کردن دوره‌ی زندانی که حدود ۷ سال از زمان صدور حکم آن (در سال ۱۳۸۲) گذشته و مشمول مرور زمان شده، مواجه و چند روز بعد در تاریخ  ۱ مرداد دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. از این دوره، آخرین فراز زندگی فکری و مبارزاتی شهید صابر آغاز گردید. هدی صابر در زندان نیز از فعالیت و حرکت بازنایستاد و اقدام به برگزاری کلاس تاریخ و اقتصاد برای هم‌بندیان علاقمند خود کرد.

با شهادت هاله سحابی در جریان تشییع جنازه مرحوم مهندس سحابی در روز ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ شهید صابر به همراه امیرخسرو دلیرثانی با صدور بیانیه‌ای از زندان اعتصاب غذای اعتراضی آغاز کردند:

هدی‌ صابر در ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ به دلیل ایست قلبی ناشی از اعتصاب غذا و سهل انگاری مسئولین زندان برای انتقال وی در بیمارستان مدرس تهران در گذشت. خانواده وی تا روز ۲۲ خرداد از درگذشت وی بی‌خبر بودند. هم چنین ۶۴ زندانی سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین نیز با امضای شهادت نامه ای، علت مرگ هدی صابر را ضرب و شتم از سوی ماموران امنیتی زندان اعلام کردند. نیروهای امنیتی در اطراف بیمارستان مدرس حضور یافتند و پیکر وی توسط آمبولانس به پزشکی قانونی انتقال یافت. فریده جمشیدی همسر هدی صابر، اعلام کرد نیروهای قضایی و امنیتی را «مسئول» مرگ همسرش می‌داند.

با گذشت حدود دو سال از شهادت هدی صابر، دستگاه قضایی همچنان از رسیدگی جدی به این پرونده و مشخص کردن عاملان مقصر در شهادت هدی صابر خودداری کرده است.

دلنوشته‌های محمد مختاری

برخی از نوشته‌های محمد مختاری که در صفحه‌ی فیس‌بوکش منتشر شد.

  • خدايا ايستاده مردن را نصيبم كن كه از نشسته زيستن در ذلت خسته‌ام!
  • دیکتاتورها، چه شتری و چه موتوری، رفتنی هستند.
  • بعد از تونس و مصر نوبت دیکتاتور ایران است که برود.

منابع