کاربر:Sayfe/صفحه تمرین-خانواده شفایی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه      =
| عنوان            =
| نام              = دکتر مرتضی شفایی
| تصویر            =پرونده:دکتر مرتضی شفایی.JPG
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر      =
| زادروز            = ۱۳۱۰
| زادگاه            =اصفهان
| تاریخ مرگ        =۱۳۶۰
| مکان مرگ          =اصفهان
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=


'''دکتر مرتضی شفایی'''
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
<!-- طول جغرافیایی به درجه دقیقه و ثانیه و جهت پیش‌فرض غرب-->
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| محل زندگی        =اصفهان
| ملیت              =ایرانی
| نژاد              =
| تابعیت            =ایران
| تحصیلات            =دانشجوی رشته‌ی پزشکی - دارای دکترا
| دانشگاه          =اصفهان
| پیشه              =
| سال‌های فعالیت    =۱۳۵۸-۱۳۶۰
| کارفرما          =
| نهاد              =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    =
| نقش‌های برجسته    =
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =
| تأثیرپذیرفتگان    =
| شهر خانگی        =اصفهان
| تلویزیون          =
| لقب              =
| حزب              =عضو سازمان مجاهدین خلق ایران
| جنبش              =
| مخالفان          =
| هیئت              =
| دین              =اسلام
| مذهب              =شیعه
| منصب              =پزشک
| مکتب              =
| آثار              =
| خویشاوندان سرشناس =عفت خلیفه سلطانی - جواد شفایی - مجید شفایی - مریم شفایی - حسین جلیلی پروانه
| جوایز            =
| امضا              =
| اندازه امضا      =
| وبگاه            =
| پانویس            =
}}
'''دکتر مرتضی شفایی''' (زاده۱۳۱۰درگذشته ۵مهر۱۳۶۰) متولد اصفهان، همه‌ی مراحل تحصیلی‌اش را در همان شهر گذراند و پس از دریافت درجه دکترا از دانشگاه اصفهان به‌مدت ۵ سال، بین مردم محروم روستاهای کردستان و آذربایجان غربی زندگی کرد. پس از بازگشت از مأموریت ۵ساله‌اش در روستاهای غرب کشور، یاری رسانی به مردم محروم شهرش را در پیش گرفت.


'''خانواده شفایی معنای راستین وفای به پیمان- وبلاگ مرگ برخمینی- مشترک'''
دکتر مرتضی شفایی  از زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات‌ها و فعالیت‌های مبارزاتی آن دوران به‌صورت خودجوش شرکت  می‌کرد. پس از سرنگونی رژیم شاهنشاهی و تشکیل انجمن‌های مجاهدین به همکاری با مرکزپزشکی مجاهدین معروف به امداد مجاهدین  روی آورد. با شروع سرکوب اعضا و هواداران سازمان های سیاسی دکتر محمدشفایی نیز تحت تعقیب قرار گرفت. او هنگام مراجعه به خانه اش در اصفهان در تاریخ دستگیر شد. مأموران امنیتی گفته بودند او را تنها برای یک سوال و جواب کوتاه با خود می‌برند. مدت کوتاهی پس از آن نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به خانه مراجعه کرده و همسر وی عفت خلیفه سلطانی را نیز با خود بردند. در این هنگام فرزند آن‌ها محمد شفایی ۸ ساله بود و توسط مادرش به همسایگان سپرده شد. در همان ایام فرزند دیگر او مجید شفایی نیز توسط پاسداران دستگیر شده بود.


'''<nowiki>http://margbarkhomaini.blogspot.com/2015/09/blog-post_27.html</nowiki>'''
در شامگاه ۵ مهر۱۳۶۰، دکتر شفایی را به همراه همسر و فرزند ۱۶ساله‌اش مجید شفایی، در کنار بیش از ۵۰ مجاهد خلق دیگر تیرباران کرد.


'''دکتر مرتضی شفایی در سال 1310 در اصفهان به دنیا آمد و تمام مراحل تحصیلی‌اش را در همان شهر سپری کرد و بعد از دریافت درجه دکترا از دانشگاه اصفهان به مدت 5 سال در میان مردم محروم روستاهای کردستان و آذربایجان غربی به‌سر برد. در بازگشت از مأموریت 5ساله‌اش در روستاهای غرب کشور، کمک به محرومان شهرش را وجهه همت خود قرار داد.'''
در مجموع ۶ نفر از اعضای خانواده شفایی توسط جمهوری اسلامی کشته شدند. محمد شفایی و زهره شفایی از بازماندگان خانواده شفایی به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستند.  


'''یکی از معلمان قدیمی اصفهان نوشته است: «از وقتی که با دکتر مرتضی شفایی آشنا شدم، یاد گرفتم که معلم خوبی برای بچه‌های فقیر بودن کافی نیست. او به من یاد داد که بسیار بیشتر از کمک به درس و مشق آنها، بتوانم شاگردانم را در مشکلاتشان و رنج و محرومیتهای خانوادگی و اجتماعیشان کمک کنم.'''
== زندگی‌نامه دکتر شفایی ==
دکتر مرتضی شفایی در سال ۱۳۱۰ در اصفهان متولد شد، تمامی مراحل تحصیل را در اصفهان پشت‌سر گذاشت. وی پس از دریافت درجه دکترا از دانشگاه اصفهان، به‌مدت ۵ سال در میان مردم محروم روستاهای کردستان و آذربایجان غربی زندگی کرد. پس از بازگشت از آن مأموریت ۵ساله در روستاهای غرب کشور، یاری رسانی به مردم محروم شهرش را در پیش گرفت.


'''بارها در تلاش برای حل و فصل مسائل بچه‌ها، وقتی که به فقر و بیماری و بی‌غذایی یک خانواده می‌رسیدم، احساس می‌کردم که دیگر کاری از دستم ساخته نیست؛ اما از وقتی دکتر مرتضی شفایی را شناختم، او در حل و فصل این مشکلات پشت و پناهم بود. یک بار که مادر یکی از دانش‌آموزانم را نزد او بردم، بعد از معاینه بیمار به‌شدت ناراحت شد و دستش موقع نوشتن نسخه می‌لرزید. تصور کردم آن مادر بیماری خطرناکی دارد، اما دکتر خودش را ملامت می‌کرد که چرا زودتر متوجه وضع این خانواده نشده است. دکتر مرتضی شفایی به آن خانواده مقدار قابل توجهی پول داد و با شرمندگی عذرخواهی کرد که چرا بیش از این کاری از دستش ساخته نیست «'''
== فعالیت‌های سیاسی ==
دکتر مرتضی شفایی  از زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات‌ها و فعالیت‌های مبارزاتی آن دوران به‌صورت خودجوش شرکت  می‌کرد. پس از سرنگونی رژیم شاهنشاهی و تشکیل انجمن‌های مجاهدین به همکاری با مرکزپزشکی مجاهدین معروف به امداد مجاهدین  روی آورد.


'''خواهر مجاهد زهره شفایی درباره پدرش نوشته است: «او برای خودش تعهدی تعیین کرده بود که به آدمهای محروم جامعه کمک کند. علاوه بر‌کمکهای مالی که به افراد مستمند می‌کرد، برای معاینه و درمان رایگان بیماران نیز سهمیه‌یی تعیین کرده بود. از اواسط سال 1355، مبالغ مشخصی از حقوق و درآمد ماهانه‌اش را هم به کمکهای خاصی که فرزند مجاهدش جواد شفایی توصیه می‌کرد، اختصاص می‌داد».'''
دکتر مرتضی شفایی به‌خاطر موقعیت اجتماعی و محبوبیتی که پیش مردم اصفهان داشت با دفاع فعال از مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران، تحت فشارهای مضاعف عوامل حکومتی قرار گرفت.  


'''همکاری مجاهد شهید مرتضی شفایی با سازمان مجاهدین'''
این فشارها از تهدید به قتل خودش یا اعضای خانواده‌اش گرفته تا پیشنهاد شغل و موقعیت برتر را شامل می‌شد. ولی وقتی این اقدامات مؤثر واقع نشد فشارها روی دکتر مرتضی افزایش یافت.


'''دکتر مرتضی شفایی زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات و فعالیتهای مبارزاتی آن دوران فعالانه شرکت داشت. بعد از سقوط رژیم شاه و تشکیل انجمنهای مجاهدین به همکاری با مرکزپزشکی مجاهدین معروف به امداد مجاهدین پرداخت.'''
بعد از تهاجم به ستاد رسمی و علنی سازمان مجاهدین و تعطیلی آن، مرتضی شفایی خانه‌اش را در اختیار سازمان و کادرهای آن گذاشت. هوادران سازمان مجاهدین تا چندماه به این خانه مراجعه می‌کردند.<ref name=":0">[http://margbarkhomaini.blogspot.com/2015/09/blog-post_27.html دکتر مرتضی شفایی- وبلاگ مرگ بر خمینی]</ref>


'''دکتر مرتضی شفایی تحت فشار رژیم ولایت‌فقیه'''
== دستگیری دکتر مرتضی شفایی ==
[[پرونده:خانواده شفایی.jpg|بندانگشتی|خانواده شفایی]]دکتر مرتضی شفایی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تحت تعقیب قرار گرفت و می‌دانست که امکان دستگیری او وجود دارد. به همین دلیل وی خانه‌اش را ترک کرد. او وصیت‌نامه‌ای نوشت و همسر خود را در آن وصیت نامه وصی خود قرار داد. عفت خلیفه سلطانی همسر وی با مشاهده‌ی آن وصیت‌نامه آن را امضا کرد و اعلام کرد که با وی در همه‌ی مشکلاتی که در پیش خواهد بود همراه است.


'''دکتر مرتضی شفایی به‌خاطر دفاع فعال از مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران و به‌خاطر موقعیت اجتماعی و محبوبیتی که نزد مردم داشت، تحت فشارهای مرتجعان قرار گرفت. این فشارها از تهدیدهای معمول به قتل خود یا اعضای خانواده‌اش گرفته تا پیشنهاد شغل و موقعیت برتر بود. دشمن بعد از این‌که دید دکتر مرتضی شفایی اهل سازش نیست بر دامنه فشارهایش افزود.'''
در این ایام دو فرزند آن‌ها که دانشجو بودند در تهران به سر می‌بردند. فرزند دیگرشان مجید نیز به رغم سن کم به دلیل  فعالیت‌های سیاسی تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر شده بود.


'''بعد از آن که ستاد رسمی و علنی سازمان مجاهدین خلق ایران در اصفهان مورد حمله قرار گرفت و تعطیل شد، مرتضی شفایی خانه‌اش را در اختیار سازمان مجاهدین گذاشت. این خانه تا چند ماه محل مراجعه هواداران سازمان مجاهدین بود.'''
هنگامی که دکتر مرتضی شفایی برای کاری به خانه‌اش مراجعه کرد، توسط پاسداران دستگیر شد. آن‌ها با مراجعه به خانه از وی خواستند که برای چند سوال و جواب کوتاه همراه آن‌ها برود. به این ترتیب همسر وی عفت خلیفه سلطانی و فرزند کوچک محمد در خانه ماندند. چند روز از دستگیری دکتر شفایی نگذشته بود که مجددا نیروهای امنیتی برای بردن همسر وی به خانه مراجعه کردند. محمد شفایی خاطره خود را از این واقعه چنین نقل می‌کند:<blockquote>«درست نمی‌دانم چند روز بعد از دستگیری پدر بود، من در خانه خوابیده بودم که از صدای فریادهای مادرم و صدای پاسدارها بیدار شدم. دیدم چند پاسدار در اتاق هستند. من و مادر در خانه تنها بودیم. مادرم سر پاسدارها داد می‌کشید و چهره‌اش خیلی برافروخته بود. مادر به من گفت: می‌خواهند مرا ببرند. از او پرسیدم کی بر‌می‌گردی؟ همان‌طور که بر سر پاسدارها فریاد می‌کشید، گفت: همان‌طور که همه را بردند و برنگشتند، من هم برنخواهم گشت. از جمله‌های دیگرش چیزی به‌خاطرم نمانده است. من هم داد و فریاد و گریه کردم و به طرف پاسداری که جلوتر از بقیه ایستاده بود، حمله‌ور شدم. قیافه آن پاسدار هنوز در ذهنم هست که داشت می‌خندید و قهقهه می‌زد و مرا به گوشه اتاق پرت کرد. چند نفر از پاسدارهای چادری آمدند و دستهای مادرم را گرفتند و ما را از خانه بیرون آوردند. موقعی که داشتند مادرم را سوار ماشین می‌کردند، مرا به همسایه‌مان سپرد و رفت»<ref>[https://event.mojahedin.org/i/news/141200 خانواده شفایی معنای راستین وفای به پیمان]</ref></blockquote>


'''دکتر مرتضی شفایی در مسیر مبارزه به تمامی وابستگی‌ها پشت کرد'''
== اعدام دکتر شفایی ==
مأموران آخوند طاهری در اصفهان فرزند ۱۶ ساله‌شان را در مقابل چشمان پدر و مادرش دکتر شفایی و عفت خلیفه سلطانی شکنجه و آزار دادند و برایشان اعدام مصنوعی ترتیب دادند تا آنها را در هم بشکنند و وادار به تسلیم نمایند.


'''دکتر مرتضی شفایی به‌رغم تمام حساسیتها و تهدیدهایی که علیه او و خانواده‌اش وجود داشت، از این‌که تظاهرات 12 اردیبهشت سال 1360 از مقابل خانه او شروع شود، استقبال کرد. دکتر مرتضی شفایی در پاسخ یکی از نزدیکانش که تهدید مرتجعان مبنی بر دستگیری خودش و آتش زدن خانه‌اش را به او یادآوری می‌کرد، گفته بود: برای بت‌پرست بودن لازم نیست که حتماً «لات» و «عزّی» را بپرستی، همین که زن و فرزند و شغل و خانه و زندگی برایت ارزشمندتر از راه خدا بشود، خودش بت‌پرستی است!'''
در شامگاه ۵ مهر ۱۳۶۰، دکتر شفایی را همراه همسر و فرزند ۱۶ساله‌اش مجید شفایی، در کنار بیش از ۵۰ تن دیگر از اعضای مجاهدین تیرباران شدند.<ref name=":1">[https://event.mojahedin.org/i/news/141200 خانواده شفایی- سایت سازمان مجاهدین]</ref>


'''تجدید عهد دکتر مرتضی شفایی با خدا و خلق پس از  30 خرداد 1360'''
=== دکتر مرتضی از زبان دیگران ===
یکی از معلمان در اصفهان که از قدیم دکتر مرتضی را می‌شناخت نوشته است: <blockquote>«از زمانی‌که با دکتر مرتضی شفایی آشنا شدم، یاد گرفتم که تنها معلم خوبی برای بچه‌های فقیر بودن کافی نیست. او به من  آموخت که بسیار بیشتر از کمک به درس و مشق آنها، بتوانم شاگردانم را هم در مشکلات‌شان و رنج و محرومیت‌های خانوادگی و اجتماعی‌شان کمک کنم</blockquote>[[پرونده:عفت خلیفه سلطانی3.PNG|بندانگشتی|200x200پیکسل|عفت خلیفه سلطانی]]<blockquote>«بارها در تلاش برای حل و فصل مشکلات بچه‌ها، وقتی که به فقر و بیماری و بی‌غذایی یک خانواده  پی می‌بردم، احساس می‌کردم که دیگر کاری از دستم بر نمی‌آید؛ ولی از وقتی دکتر مرتضی شفایی را شناختم، او در حل و فصل این مشکلات  تکیه‌گاهم بود. یک بار که مادر یکی از دانش‌آموزانم را نزد او بردم، بعد از معاینه بیمار به‌شدت ناراحت شد و دستش موقع نوشتن نسخه می‌لرزید. تصور کردم آن مادر بیماری خطرناکی دارد، اما دکتر خودش را سرزنش می‌کرد که چرا زودتر متوجه وضع این خانواده نشده است. سپس دکتر مرتضی شفایی به آن خانواده مقدار قابل توجهی پول داد و از آنها با شرمندگی عذرخواهی کرد که  بیش از این کاری از دستش بر نمی‌آید».</blockquote>زهره شفایی در رابطه با پدرش نوشته: <blockquote>«او با خودش عهد بسته بود که به  محرومین جامعه کمک کند. علاوه برکمک‌های مالی که به افراد نیازمند می‌کرد، برای معاینه و درمان رایگان بیماران نیز سهمیه‌یی  در نظر گرفته  بود. او بویژه از اواسط سال ۱۳۵۵، مبالغ مشخصی از حقوق و درآمد ماهانه‌اش را  به کمک‌های خاصی که فرزند مجاهدش جواد شفایی سفارش می‌کرد، اختصاص می‌داد».<ref name=":0" /></blockquote>


'''به‌دنبال سرکوب خونین تظاهرات مردم در 30 خرداد 1360 و به پایان رسیدن همه راههای مبارزه سیاسی مسالمت‌آمیز با رژیم خمینی، دکتر مرتضی شفایی نیز به میدان نبرد تمام‌عیار و عاشوراگونه با رژیم آخوندها پای نهاد و حدود یک هفته پس از 30 خرداد 1360، در وصیتنامه‌یی که تنظیم کرد همسرش را وصی خود قرار داد. اما این زن قهرمان و پاکباز بلافاصله همان وصیتنامه را امضا کرد و با او در این عهد و پیمان مقدس با خدا و خلق در مبارزه با خمینی خون‌آشام شریک شد.'''
== اعضای دیگر خانواده دکتر شفایی ==


'''تا چند ماه پس از شهادت دکتر شفایی، مردم اصفهان در همه جا، در مغازه و تاکسی و کوچه و خیابان، از کمکهای او به مردم و ایستادگیش در برابر ارتجاع یاد می‌کردند و آشکارا رژیم ضدبشری و شخص خمینی را لعن و نفرین می‌کردند.'''
=== عفت خلیفه سلطانی ===
[[پرونده:مجید شفایی.PNG|بندانگشتی|200x200پیکسل|مجید شفایی]]عفت خلیفه سلطانی همسر دکتر شفایی در سال ۱۳۱۸ در اصفهان متولد شد. وی در سال ۱۳۵۶ از طریق فرزندانش زهرا شفایی و جواد شفایی با مسائل سیاسی و مبارزاتی آشنا شد. عفت خلیفه سلطانی پس از آن به مطالعه آثار سیاسی و مذهبی پرداخت و با فرزندانش در فعالیتهای سیاسی همگام شد.<ref name=":1" />


'''در میان مردم اصفهان شایع بود که یکی از سرکرده‌های سپاه اصفهان به نام حبیب خلیفه سلطانی ـ که برادر ناتنی همسر دکتر مرتضی شفایی بودـ عامل دستگیری دکتر شفایی و همسرش بوده است. مدتی بعد از شهادت دکتر شفایی، هنگامی که آن مزدور در جریان یک تصادف همراه زن و فرزندش کشته شد، بسیاری از مردم اصفهان می‌گفتند که خدا انتقام دکتر شفایی، همسر و پسرش را از آنها گرفت.'''
خانم عفت خلیفه سلطانی، مادر ۵ فرزند بود . وی به‌دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق، چند بار در جریان فعالیت‌هایش دستگیر شد. بار اول در سال ۱۳۵۹ در اجتماعی که شماری از مادران زندانیان در مقابل زندان اصفهان کرده بودند، دستگیر ومدت ده روز در سلول انفرادی بود. بار دیگر در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ دستگیر و در اواسط خرداد آزاد شد. خانم عفت خلیفه سلطانی شامگاه روز پنجم مهر ۱۳۶۰ در زندان دستگرد اصفهان تیرباران شد.<ref>[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-4092/effat-khalifeh-soltani عفت خلیفه سلطانی - سایت بنیاد عبدالرحمن برومند]</ref>


'''مقاومت دکتر مرتضی شفایی تا شهادت'''
=== مجید شفایی ===
مجيد شفایی پسر کوچکتر مرتضی شفایی در اصفهان متولد شد. در دوره انقلاب ضدسلطنتی با وجود سن كم در تظاهرات شركت فعال داشت. پس از انقلاب ضدسلطنتي در ارتباط با سازمان مجاهدین قرار گرفت و عضو انجمن جوانان مسلمان شد.[[پرونده:مریم شفایی.PNG|بندانگشتی|زهرا شفایی(مریم)|جایگزین=]]پس از دستگيري مادرش مجاهد شهيد عفت خليفه سلطاني، مجيد بهمراه ديگر اعضاي خانواده، زندگي مخفي‌اش را آغاز كرد


'''دکتر مرتضی شفایی، پزشک فرزانه و مردمی و مجاهد شهید عفت خلیفه سلطانی ، همسر دلاور و پاکبازش، یکی از شورانگیزترین حماسه‌های مقاومت را در زندان اصفهان خلق کردند. دژخیمان پلید خمینی و ایادی جنایتکار آخوند طاهری در اصفهان فرزند 16 ساله‌شان را در برابر چشمان پدر و مادرش دکتر شفایی و عفت خلیفه سلطانی شکنجه کردند و برایشان اعدام مصنوعی ترتیب دادند تا آنها را به سازش و تسلیم بکشانند، اما در برابر ایمان خلل‌ناپذیر این زوج قهرمان به زانو درآمدند و در شامگاه 5مهر1360، دکتر شفایی را همراه همسر و فرزند 16ساله‌اش مجید شفایی ، در کنار بیش از 50 مجاهد خلق دیگر تیرباران کردند.'''
مجید در اواخر تابستان سال ۱۳۶۰ در جریان اجرای یک قرار دستگیر شد و پاسداران بلافاصله او را به زیر شدیدترین شکنجه‌ها بردند و پشت و پهلوي او را سياه کرده و دستش را شكستند اما مجید مقاومت کرد و از مواضع‌اش دفاع کرد.  


'''خانواده شفایی معنای راستین وفای به پیمان- سایت سازمان مجاهدین مشترک'''
پاسداران سرانجام؛ او را ساعت ۱۲ شب يكشنبه پنجم مهر ماه سال ۱۳۶۰ به همراه پدر و مادرش در اصفهان تیرباران کردند. مجید در زمان تیرباران ۱۶ ساله بود. از او ژاكتي به يادگار مانده است كه مادرش عفت خليفه سلطاني براي وی بافته بود. اما قبل از اينكه بتواند آن را به تن کند؛ در كنار مادرش به خاک افتاد. هردوی آنها را در مزار تخت فولاد اصفهان بخاك سپردند.<ref>[http://porannajafi1000.blogspot.com/2017/10/blog-post_8.html مجید شفایی - پیشتازان راه آزادی ایران- استان اصفهان]</ref>


<nowiki>https://event.mojahedin.org/i/news/141200</nowiki>
=== زهرا شفایی( مریم) ===
زهرا شفایی (مریم) در سال‌در اصفهان متولد شد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند. از سال به تهران آمد تا تحصیلاتش را در رشته زبان و ادبیات عربی در دانشگاه تهران ادامه دهد. او هم‌زمان با ورود به‌دانشگاه وارد فعالیت‌های سیاسی ضدژریم شاه شد و در شمار عناصر فعال حرکت‌های دانشجویی تهران بود. مریم بلافاصله پس از پیروزی انقلاب به‌صفوف دانشجویان هوادار مجاهدین پیوست.[[پرونده:جواد شفایی.JPG|بندانگشتی|جواد شفایی]]مریم در روز ۱۹اردیبهشت سال۱۳۶۱ همراه با همسرش حسین جلیلی‌پروانه و علی انگبینی در یک درگیری خیابانی در شمال تهران کشته شد.<ref>[https://event.mojahedin.org/events/1236/%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7-%D8%B4%D9%81%D8%A7%DB%8C%DB%8C(%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85)%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%B5%D8%A8%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%85%D9 زهرا شفایی( مریم) - سایت سازمان مجاهدین]</ref>


'''دکتر مرتضی شفایی مجاهدی استوار و پزشکی دلسوز و مردمی'''
=== جواد شفایی ===
جواد شفایی پسر دکتر مرتضی شفایی در سال۱۳۳۴ در کردستان به‌دنیا آمد. او مراحل تحصیلات دبستان و دبیرستان را در اصفهان سپری کرد و در شمار قبول‌شدگان ممتاز دانشگاه صنعتی شریف تهران بود و از سال۵۲ تحصیلاتش را در رشته متالورژی در این دانشگاه آغاز کرد. کمتر از یکسال پس از ورود به‌دانشگاه با مجاهدین آشنا شد و از همان‌جا فعالیت سیاسیش را شروع کرد.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/martyrs/17933/ جواد شفایی - سایت سازمان مجاهدین]</ref>


دکتر مرتضی شفایی در سال ۱۳۱۰ در اصفهان به دنیا آمد و تمام مراحل تحصیلی‌اش را در همان شهر سپری کرد و بعد از دریافت درجه دکترا از دانشگاه اصفهان به مدت ۵ سال در میان مردم محروم روستاهای کردستان و آذربایجان غربی به‌سر برد. در بازگشت از مأموریت ۵ساله‌اش در روستاهای غرب کشور، کمک به محرومان شهرش را وجهه همت خود قرار داد.
جواد شفایی، فرزند دیگر این خانواده، از مسئولین بخش دانشجویی مجاهدین در دانشگاه صنعتی شریف، پس از دستگیری در پاییز۶۰ تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت، او که از اسطوره‌های مقاومت در زندان بود در اسفند سال ۶۰، پس از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا در زیر شکنجه جان باخت. او در زمان مرگ ۲۷ساله بود.<ref>[https://www.iran-efshagari.com/%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1%D9%87-%DA%AF%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%A1-%D8%B1%D8%B0%DB%8C%D9%84%D8%AA-%D9%85%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%AF/ منصوره گالستان - ایران افشاگر]</ref>[[پرونده:زهره شفایی.jpg|بندانگشتی|زهره شفایی]]
=== حسین جلیلی ===
حسین در سال ۱۳۳۲ - داماد دکتر مرتضی شفایی در شهر گناباد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند و از سال ۱۳۵۰ برای ادامه دادن به تحصیلاتش در رشته ریاضی دانشگاه فردوسی به مشهد رفت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/7953 حسین جلیلی پروانه - سایت سازمان مجاهدین]</ref>


یکی از معلمان قدیمی اصفهان نوشته است: «از وقتی که با دکتر مرتضی شفایی آشنا شدم، یاد گرفتم که معلم خوبی برای بچه‌های فقیر بودن کافی نیست. او به من یاد داد که بسیار بیشتر از کمک به درس و مشق آنها، بتوانم شاگردانم را در مشکلاتشان و رنج و محرومیتهای خانوادگی و اجتماعیشان کمک کنم.
حسین پس از ورود به دانشگاه، فعالیت سیاسی خود را شروع کرد. وی در سال ۱۳۵۴ دستگیر شد و پس از پشت سر گذاشتن دوران بازجویی دادگاه نظامی شاه، او را به سه سال زندان محکوم نمود. حسین پس از انتقال به زندان عمومی، در ارتباط با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت. پس از آزادی از زندان و به دنبال سقوط رژیم پهلوی، حسین در بخش تبلیغات سازمان در تهران مشغول به کار شد. در روز ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ هنگامی که حسین با همسرش مریم شفاهی و یکی از همرزمانش علی انگبینی از پایگاه خود خارج شده بودند، طی یک درگیری خیابانی کشته شد.<ref>[https://porannajafi1000.blogspot.com/search?q=%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86+%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84%DB%8C+%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87 حسین جلیلی پروانه - سایت پیشتازان راه آزادی]</ref>


بارها در تلاش برای حل و فصل مسائل بچه‌ها، وقتی که به فقر و بیماری و بی‌غذایی یک خانواده می‌رسیدم، احساس می‌کردم که دیگر کاری از دستم ساخته نیست؛ اما از وقتی دکتر مرتضی شفایی را شناختم، او در حل و فصل این مشکلات پشت و پناهم بود. یک بار که مادر یکی از دانش‌آموزانم را نزد او بردم، بعد از معاینهٴ بیمار به‌شدت ناراحت شد و دستش موقع نوشتن نسخه می‌لرزید. تصور کردم آن مادر بیماری خطرناکی دارد، اما دکتر خودش را ملامت می‌کرد که چرا زودتر متوجه وضع این خانواده نشده است. دکتر مرتضی شفایی به آن خانواده مقدار قابل توجهی پول داد و با شرمندگی عذرخواهی کرد که چرا بیش از این کاری از دستش ساخته نیست «
=== زهره شفایی ===
[[پرونده:محمد شفایی.jpg|بندانگشتی|محمد شفایی]]زهره شفایی دختر دکتر مرتضی، در اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رساند. پس از آن وارد دانشگاه شد و در رشته اقتصاد به ادامه تحصیل پرداخت. بعد از انقلاب ضدسلطنتی در حمایت از [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به فعالیت‌های سیاسی روی آورد. <ref name=":2">[http://iranasrar.blogspot.com/2014/01/120.html زهره شفایی - ایران اسرار]</ref>


خواهر مجاهد زهره شفایی درباره پدرش نوشته است: «او برای خودش تعهدی تعیین کرده بود که به آدمهای محروم جامعه کمک کند. علاوه بر‌کمکهای مالی که به افراد مستمند می‌کرد، برای معاینه و درمان رایگان بیماران نیز سهمیه‌یی تعیین کرده بود. از اواسط سال 1355، مبالغ مشخصی از حقوق و درآمد ماهانه‌اش را هم به کمکهای خاصی که فرزند مجاهدش جواد شفایی توصیه می‌کرد، اختصاص می‌داد».
زهره شفایی پس از دستگیری چند نفر از اعضای خانواده‌اش، برای مدتی فراری و مخفی بود ولی در همان زمان با ستاد مجاهدین در اصفهان در ارتباط بود. ۲ ماه پس از کشته شدن پدر و مادر و برادرش در ۱۶ آذر توسط گشت سپاه دستگیر و بازداشت شد و مدت ۱۰ ماه در سلول انفرادی نگه داشته شد.<ref name=":3">[https://akhtar-shabane.blogspot.com/2020/04/razilate-mesdaghi.html منصوره گالستان - سایت اخترشبانه]</ref>


'''همکاری مجاهد شهید مرتضی شفایی با سازمان مجاهدین'''
=== محمد شفایی- پسر دکتر مرتضی شفایی ===
نام فرزند دیگر دکتر مرتضی شفایی محمد است. او هنگامی که هشت ساله بود با دستگیری مادرش به همسایگان سپرده شد. پس از مدتی عموی او از شیراز برای بردن وی به اصفهان آمد. محمد شفایی سپس به آمریکا رفت. او در شهر گرینزبورو در ایالت کارولینای شمالی به تحصیل پرداخت. محمد در دانشگاه کارولینای شمالی دوره مقدماتی پزشکی را شروع کرد و پس از گذشت یک‌سال با هدف پیوستن به سازمان مجاهدین ترک تحصیل کرد. محمد شفایی هم اکنون یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است<ref>[https://iranazadfarda.com/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87-%D9%87%D8%A7/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B4%D9%81%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%B1-%D8%A7%D8 مصاحبه محمد شفایی- سایت ایران آزاد فردا]</ref>


دکتر مرتضی شفایی زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات و فعالیتهای مبارزاتی آن دوران فعالانه شرکت داشت. بعد از سقوط رژیم شاه و تشکیل انجمنهای مجاهدین به همکاری با مرکزپزشکی مجاهدین معروف به امداد مجاهدین پرداخت.
== منابع ==
 
<references />
'''دکتر مرتضی شفایی تحت فشار رژیم ولایت‌فقیه'''
 
دکتر مرتضی شفایی به‌خاطر دفاع فعال از مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران و به‌خاطر موقعیت اجتماعی و محبوبیتی که نزد مردم داشت، تحت فشارهای مرتجعان قرار گرفت. این فشارها از تهدیدهای معمول به قتل خود یا اعضای خانواده‌اش گرفته تا پیشنهاد شغل و موقعیت برتر بود. دشمن بعد از این‌که دید دکتر مرتضی شفایی اهل سازش نیست بر دامنهٴ فشارهایش افزود.
 
بعد از آن که ستاد رسمی و علنی سازمان مجاهدین خلق ایران در اصفهان مورد حمله قرار گرفت و تعطیل شد، مرتضی شفایی خانه‌اش را در اختیار سازمان مجاهدین گذاشت. این خانه تا چند ماه محل مراجعه هواداران سازمان مجاهدین بود.
 
'''دکتر مرتضی شفایی در مسیر مبارزه به تمامی وابستگی‌ها پشت کرد'''
 
دکتر مرتضی شفایی به‌رغم تمام حساسیتها و تهدیدهایی که علیه او و خانواده‌اش وجود داشت، از این‌که تظاهرات 12 اردیبهشت سال 1360 از مقابل خانه او شروع شود، استقبال کرد. دکتر مرتضی شفایی در پاسخ یکی از نزدیکانش که تهدید مرتجعان مبنی بر دستگیری خودش و آتش زدن خانه‌اش را به او یادآوری می‌کرد، گفته بود: برای بت‌پرست بودن لازم نیست که حتماً «لات» و «عزّی» را بپرستی، همین که زن و فرزند و شغل و خانه و زندگی برایت ارزشمندتر از راه خدا بشود، خودش بت‌پرستی است!
 
'''تجدید عهد دکتر مرتضی شفایی با خدا و خلق پس از  ۳۰ خرداد ۱۳۶۰'''
 
به‌دنبال سرکوب خونین تظاهرات مردم در 30 خرداد 1360 و به پایان رسیدن همه راههای مبارزه سیاسی مسالمت‌آمیز با رژیم خمینی، دکتر مرتضی شفایی نیز به میدان نبرد تمام‌عیار و عاشوراگونه با رژیم آخوندها پای نهاد و حدود یک هفته پس از 30 خرداد 1360، در وصیتنامه‌یی که تنظیم کرد همسرش را وصی خود قرار داد. اما این زن قهرمان و پاکباز بلافاصله همان وصیتنامه را امضا کرد و با او در این عهد و پیمان مقدس با خدا و خلق در مبارزه با خمینی خون‌آشام شریک شد.
 
تا چند ماه پس از شهادت دکتر شفایی، مردم اصفهان در همه جا، در مغازه و تاکسی و کوچه و خیابان، از کمکهای او به مردم و ایستادگیش در برابر ارتجاع یاد می‌کردند و آشکارا رژیم ضدبشری و شخص خمینی را لعن و نفرین می‌کردند.
 
در میان مردم اصفهان شایع بود که یکی از سرکرده‌های سپاه اصفهان به نام حبیب خلیفه سلطانی ـ که برادر ناتنی همسر دکتر مرتضی شفایی بودـ عامل دستگیری دکتر شفایی و همسرش بوده است. مدتی بعد از شهادت دکتر شفایی، هنگامی که آن مزدور در جریان یک تصادف همراه زن و فرزندش کشته شد، بسیاری از مردم اصفهان می‌گفتند که خدا انتقام دکتر شفایی، همسر و پسرش را از آنها گرفت.
 
'''مقاومت دکتر مرتضی شفایی تا شهادت'''
 
دکتر مرتضی شفایی، پزشک فرزانه و مردمی و مجاهد شهید عفت خلیفه سلطانی، همسر دلاور و پاکبازش، یکی از شورانگیزترین حماسه‌های مقاومت را در زندان اصفهان خلق کردند. دژخیمان پلید خمینی و ایادی جنایتکار آخوند طاهری در اصفهان فرزند 16 ساله‌شان را در برابر چشمان پدر و مادرش دکتر شفایی و عفت خلیفه سلطانی شکنجه کردند و برایشان اعدام مصنوعی ترتیب دادند تا آنها را به سازش و تسلیم بکشانند، اما در برابر ایمان خلل‌ناپذیر این زوج قهرمان به زانو درآمدند و در شامگاه 5مهر1360، دکتر شفایی را همراه همسر و فرزند 16ساله‌اش مجید شفایی، در کنار بیش از 50 مجاهد خلق دیگر تیرباران کردند.
 
'''منصوره گالستان: مشترک'''
 
=== ماورا‌ء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانی- سایت اختر شبانه ===
 
=== <nowiki>https://akhtar-shabane.blogspot.com/2020/04/razilate-mesdaghi.html</nowiki> ===
'''ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانی- ایران افشاگر'''
 
=== <nowiki>https://www.iran-efshagari.com/%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1%D9%87-%DA%AF%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%A1-%D8%B1%D8%B0%DB%8C%D9%84%D8%AA-%D9%85%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%AF/</nowiki> ===
'''منصوره گالستان'''
 
'''۲۰فروردین ۹۹'''
 
'''تصویری از خانواده شفائی'''
 
علت این‌که دست به قلم می‌برم منتهای رذیلت و هتاکی اطلاعات آخوندی از دهان کثیف یک مأمور تشنه به خون به نام ایرج مصداقی در مورد خواهر بزرگوار و قهرمانم زهره شفایی است.
 
من به‌خاطر کار در نشریات مجاهدین مخصوصاً در رابطه با زندان‌ها و زندانیان، از دهه ۶۰در جریان شهادت یک به یک اعضای خانواده شفایی و هم‌چنین در جریان دستگیری و آزادی زهره به‌عنوان تنها فرد زندانی بازمانده از این خانواده بودم و گواهی حاضر را کمترین وظیفه‌ی خودم می‌دانم. مزدور مصداقی به دروغ در یک شبکه اینترنتی وابسته به اطلاعات آخوندها ادعا کرده است:
 
«زهره شفایی از خانواده شفاییه، همه خانواده این اعدام شدند در اصفهان و تهران. داییش حبیب خلیفه سلطان، فرمانده سپاه بوده تو اصفهان کشته شد با زن و بچه‌اش، آدم جانی بالفطره. ببینید از همه این خانواده، این زنده ماند همین زهره شفایی تو زندان اصفهان بود، تواب زندان اصفهان بود، نماز جمعه میرفت. حالا این بی‌شرم را رجوی به‌خاطر این‌که تواب بود به‌خاطر این‌که نقطه ضعف داشت، کرد مسئول اطلاعات مجاهدین. یعنی بالاترین پست یا با اهمیترین پست. چرا؟ چون مسعود رجوی با تواب‌ها حال می‌کرد. چون توابها، اساساً کسی که تو مجاهدین دارای ارج و قرب می‌شد زندانی، که سابقه ننگین داشته باشه. سابقه ننگین که داشتی سرت پایین بود. ولی کافی بود سابقه مقاومت داشته باشی. می‌خواستند تو را بشکونند. مسعود رجوی با هر زندانی که مقاوم بود مشکل داشت. اصلاً مشکلش با زندانی مقاوم بود. با زندانی تواب که مشکل نداشت می‌رفت مسئول اطلاعاتش می‌کرد. مثل همین یارو زهره شفایی. از اینها زیاد هستند تو فرمانده‌هان ارتش آزادیبخش» (میهن تی وی۶فروردین ۹۹).
 
'''تاکتیک‌ها و ترفندهای شناخته شده'''
 
من چهار دهه با نشریات مقاومت از جمله مجاهد و ایران‌زمین و واحد تحقیق شهدا و زندانیان همکاری داشته‌ام. اغلب کتاب‌ها و گزارش‌ها درباره زندان‌ها و زندانیان از سال ۱۳۶۰ به بعد را هم خوانده‌ام. با بسیاری از زندانیان مجاهد و شمار قابل توجهی از زندانیان غیرمجاهد هم آشنایی داشته و گفتگو کرده و یادداشت برداشته‌ام. با تاکتیک‌ها و ترفندها و توطئه‌های رژیم علیه مجاهدین و مقاومت ایران هم آشنایی دارم. از آتش زدن کعبه تا انفجار حرم امام رضا و قطعه قطعه کردن کشیشان مسیحی به حساب مجاهدین. از انواع شکنجه‌ها تا قتل‌عام مجاهدین در زندان‌ها... اینهم راز سر به مهری نیست که رژیم و اطلاعاتش، تا بخواهید در سطوح مختلف و با قراردادهای گوناگون، برای طیف مأمورانش سایت و تلویزیون می‌زند، به آنها لباس اپوزیسیون می‌پوشاند، خبرها و اطلاعاتی را که خودش می‌خواهد برای پخش به آنها می‌دهد و تنها یک مرز سرخ دارد که همانا مجاهدین و به‌ویژه رهبری مقاومت است.
 
این را هم همه می‌دانند که وزارت اطلاعات به مدت ۱۴سال مزدوری را به نام امیر سعدونی با زنش نسیمه در آب‌نمک می‌خواباند و برای آنها تحت نام مجاهدین پناهندگی و سیتی‌زن یک کشور اروپای غربی (بلژیک) می‌گیرد تا در روزی که باید، از دیپلمات رژیم بمب را بگیرند و در گردهمایی مقاومت کار بگذارند؛ چه رسد به موجوداتی از قبیل ایرج مصداقی، نفر گشت دادستانی و دست‌آموز امثال لاجوردی. شاگرد جلادانی که به‌خاطر انزجار و عقده‌هایشان در رابطه با مجاهدین سرموضع، بدون کمترین مبالغه تشنه‌ به خون رهبری مقاومت تاریخی یک ملت اسیر هستند و آن را به هزار زبان گفته‌اند و می‌گویند. عیناً مانند شکنجه‌گران شاه و شیخ در کمیته و اوین. از شکنجه‌چی‌ها و بازجوهایی که به‌قول پدر طالقانی از اسم مسعود رجوی وحشت دارند و مثل مصداقی اعصابشان بهم می‌لرزد و کنترل خود را از دست می‌دهند. با یک لمپنیسم بی‌دنده و ترمز و افسارگسیخته که دست بسیجی و پاسدار را هم از پشت بسته است. مدتی با بلاهت پاسدارنشان خود را با «المرحوم» تسلی می‌داد اما از وقتی موضع‌گیری‌ها و صدای رهبری این مقاومت شنیده شد، دیگر سگ هار هم به گرد پایش نمی‌رسد.
 
برای فهم این‌که چرا در بند آموزشگاه «همه بچه‌ها از بین رفتند» ولی کاپو «معجزه آسا زنده ماند» کافیست اشاره کنیم که مصداقی دست کم چهار بار ندامت و انزجار‌نامه نوشتن به فرمان هیأت قتل‌عام و آخوند دژخیم نیری را بر علیه مجاهدین و رهبری آنها مُقِر آمده و البته با خر مردرندی تلاش کرده است گرد و مینی‌میزه کند و از کنارش بگذرد و بقیه‌اش را هم نگوید (جلد سوم خاطرات زندان صفحات ۱۳۹، ۱۴۶، ۱۵۴و ۱۸۲).
 
جالب است که در مورد چهارمین نوبت انزجارنامه، می‌نویسد: «نیری گفت حالا برو درستش را بنویس! ناصریان با اکراه مرا از دادگاه بیرون برد و برگه‌ای به‌دستم داد. اینهم چند خط بیشتر نبود و نمی‌دانم انشای چه کسی بود. متن آن از نظر محتوا فرقی با آنچه که من نوشته بودم، نمی‌کرد، ولی چند خط بود. متن را دقیقاً به‌یاد نمی‌آورم زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم. به‌هرحال همان را نوشتم و تاریخ را به اشتباه نوشتم ۱۵مرداد».
 
عجبا که ۱۵مرداد یادش است، نقشه اتاق‌ها و راهروهای زندان‌ها حتی زندان‌های زنان را هم که هیچگاه آنجا نبوده حفظ است، اما دست بر قضا، در چهار جلد خاطرات به چهارمین انزجارنامه که می‌رسد یادش می‌رود که چه نوشته «زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن» نداشته و متن را به‌یاد نمی‌آورد! بگذریم که نیازی نیست متن را به‌یاد بیاورد چون از فردای خروج مجاهدین از لیست آمریکا که رژیم احساس خطر کرد و او و هم‌کاسه‌ها را از آب‌نمک بیرون کشید، متن را هر روز علیه مجاهدین و رهبری آنها به‌یاد می‌آورد و پژواک و قی می‌کند. بعضاً با مزدوران پیشانی سیاه دیگر مانند خدابنده و اینترلینک هم «کُر» و لینک می‌کند!
 
سیرک پژواک نیز در لجن‌پراکنی روی دست سیرک مزدوران جلوی قرارگاه اشرف و بلندگوهای زنجیره‌یی بلند شده و نیروی قدس «هتل مهاجر» بغداد را در استکهلم تکثیر کرده است. عیناً و به فرموده، همان حرف‌های سالیان آخوندها و سپاه و اطلاعات آنها را خط به خط و «نقطه به نقطه» رله می‌کند. از فساد اخلاق رهبری و مسئولان مجاهدین تا طلاق‌های اجباری. این‌که برادر مسعود همه را به کشتن داده و مجاهدین بایستی در مقابل خمینی کوتاه می‌آمدند و زیر سایه نظام، سایت می‌زدند و آیات عظام را پژواک می‌دادند! این‌که مجاهدین اطلاعات اتمی‌شان را از اسراییل گرفتند و این‌که پول‌هایشان را هم عربستان سعودی می‌دهد. از قتل‌های مشکوک زنجیره‌یی در درون مجاهدین تا کشتن و پوست کندن صورت مزدور دلیلی. این‌که کانون‌های شورشی اصلاً دروغ است و وجود ندارد تا این‌که آمار و ارقام و فاکت‌ها و گزارش‌های این مقاومت علیه رژیم تماماً ساختگی و دروغ است. فراموش کردنی نیست که همه اینها سرپوشی می‌شود بر قتل‌عام مجاهدین در اشرف و توجیه جنایات قاسم سلیمانی و هموار کردن راه تروریسم و کشتار.
 
'''دکتر شفایی، همسر و فرزندانش'''
 
رژیم بی‌وقفه برای حضور و غیاب و چک مجاهدین و مسئولان آنها، از طریق همین قبیل مزدوران به بافندگی انواع و اقسام خبرها و شایعات می‌پردازد. مصداق آن پیله کردن مصداقی به خانواده قهرمان شفایی است که با تقدیم شش شهید از افتخارات تاریخ معاصر ایران هستند و جایگاه ویژه‌یی در اصفهان دارند.
 
پدر خانواده، دکتر مرتضی شفایی، مجاهد استوار و پزشک فرزانه‌یی بود که از سال ۵۶ توسط پسرش، مجاهد خلق جواد شفایی دانشجوی مهندسی متالوژی با مجاهدین آشنا شد. او به‌خاطر کمک به محرومان و مردم دوستی و ویژگی‌های انسانی برجسته‌اش در اصفهان محبوب بود. به‌رغم همه تهدیدها و تطمیع‌های عوامل رژیم، پیوسته و تا آخرین نفس از آرمان مجاهدین و مواضع برحق آنها دفاع کرد. پدر در زمان شهادت ۵۰سال داشت.
 
همسر دکتر شفایی، عفت خلیفه سلطانی در مبارزه سخت با آخوندها و پاسداران همراه و همدوش و پشتیبان دکتر و فرزندان مجاهد خود بود. اما برادرش قائم‌مقام سپاه اصفهان و خصم مبین مجاهدین بود. از آنجا که سازمان مجاهدین بزرگترین سازمان توده‌یی تاریخ ایران است، از این نمونه‌ها بسیار بوده و هست که اعضای یک فامیل یا یک خانواده در طرفین طیف رو در روی یکدیگر قرار بگیرند. لعنت بر خمینی...
 
عفت پاکباز اما، در همه صحنه‌ها مانند دکتر شفایی سرسختانه در مقابل دژخیمان ایستادگی کرد. شکنجه‌گران برای درهم شکستن دکتر و همسرش، مجید، فرزند ۱۶ساله‌شان را، که از میلیشیاهای پرشور دانش آموزی بود، در مقابل چشمان آنها شکنجه می‌کردند. سپس وقتی نتوانستند در اراده و ایمان و وفای آنها به مجاهدین خللی وارد کنند، در شامگاه ۵مهر ۱۳۶۰، هر سه نفر را با ۵۰مجاهد دیگر تیرباران کردند. عفت در زمان شهادت ۴۲سال داشت.
 
'''روزنامه جمهوری اسلامی-چهارشنبه ۸مهر ۱۳۶۰(صفحه ۴)'''
 
'''به حکم دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان:'''
 
'''۵۳تن از اعضاء و کادرهای نظامی منافقین اعدام شدند'''
 
در این زمان دختر دیگر خانواده زهره شفایی، فراری و مخفی بود و پسر کوچکتر خانواده محمد شفایی که هشت سال داشت از روز دستگیری پدر و مادرش توسط همسایه‌ها نگهداری و سرپرستی می‌شد. تا زمانی که عموی متمول او مجتبی شفایی از شیراز به اصفهان آمد و او را از همسایه تحویل گرفت و با خود به شیراز برد.
 
مجاهد خلق جواد شفایی، فرزند دیگر این خانواده، از مسئولان بخش دانشجویی مجاهدین در دانشگاه صنعتی شریف، پس از دستگیری در پاییز ۶۰ تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت، او که از اسطوره‌های مقاومت در زندان بود در اسفند سال ۶۰، پس از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا در زیر شکنجه جان باخت. او در زمان شهادت ۲۷ساله بود.
 
فرزند دیگر، مریم شفایی از مسئولان بخش دانشجویی مجاهدین در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و سپس از مسئولان نهاد محلات در منطقه خاوران تهران بود. همسرش مجاهد خلق حسین جلیلی پروانه از زندانیان سیاسی دوران شاه و از مسئولان تشکیلات مجاهدین در خراسان و گیلان و از مسئولان دانش‌آموزی در تهران بود. این دو نیز از شهیدان همین خانواده سرفراز هستند که جان و خانه و خانمان را فدای آرمان مجاهدین و آزادی مردم ایران کردند. هر دوی آنها در ضربه ۱۹اردیبهشت ۱۳۶۱ در تهران تا آخرین گلوله و تا آخرین نفس جنگیدند و به‌شهادت رسیدند. مریم در زمان شهادت ۲۴ساله و حسین جلیلی ۲۹ساله بود.
 
'''عکس به‌یادماندنی از خانواده شهیدان که توسط مجاهد شهید مجید شفایی گرفته شده است. از چپ به راست: دکتر شفایی و همسرش عفت خلیفه سلطانی-محمد شفایی در آغوش مادرش-زهره شفایی/ ردیف پشت سر: مجاهدان شهید مریم و جواد شفایی''' 
 
'''سرنوشت سرکرده سپاه در اصفهان'''
 
چهار روز پس از شهادت مریم شفایی و همسرش، همان دایی مریم و زهره به نام حبیب خلیفه سلطانی هوادار مجاهدین در زمان شاه و سرکرده سپاه اصفهان در زمان خمینی در حین سفر با زن و بچه‌اش در جاده ساوه در سانحه رانندگی کشته می‌شود. خبر به اصفهان می‌رسد و وسیعاً شایع می‌شود که خدا انتقام دکتر شفایی و همسر و فرزندانش را از او گرفته است.
 
رژیم هنوز هم مدعی است که این کار را «منافقین کوردل» انجام داده‌اند. یک سایت رژیمی به‌نام «صاحب نیوز» در ۱۲تیر ۱۳۹۳ نوشت: «سردار شهید حاج سید حبیب‌الله خلیفه سلطانی به‌همراه همسرش بانو بتول عسگری و فرزند دوساله‌اش توسط منافقین کوردل در ۲۳اردیبهشت ۱۳۶۱ به‌شهادت رسیدند».
 
محمدکاظم خلیفه‌سلطانی‌ « فرزند خلف سردار شهید که هر چند او نیز به همراه خانواده هنگام شهادت حضور داشت اما تقدیر الهی نگذاشت به‌شهادت برسد و باید می‌ماند تا راه پدر و مادر مبارزش را ادامه بدهد» مدعی است که مجاهدین «طرح ترور را در قالب تصادف برنامه‌ریزی کرده بودند ماجرا‌ هم به این صورت بود که پدرم برای مأموریت از باختران قصد رفتن به اصفهان را داشت از او خواستند تا با هلیکوپتر یا ماشین سپاه برود اما قبول نکرد چون می‌گفت همراه خانواده است نمی‌تواند آنها را در باختران تنها بگذارد به همین دلیل هم نمی‌تواند با ماشین بیت‌المال برود و صلاح نیست در نتیجه با اتوبوس راهی شدیم. حاج آقا سالک از پدرم خواسته بود تا هر جایی که ماشین توقف کرد آنها را در جریان بگذارد تا از سلامت ما مطمئن شوند. پدرم با نام مستعار مهاجرانی بلیت تهیه کرد محافظ ایشان آقای نادرالاصلی هم با ما بود. ساعت ۱۲شب که همه در اتوبوس خواب بودند به‌گفته راننده یک تریلی با سرعت زیاد به سمت ماشین می‌آید و محکم به اتوبوس می‌زند و می‌رود؛ البته راننده خودش با دیدن تریلی از ماشین بیرون می‌پرد و در دادگاه هم گفته بود که از ترس ماشین را متوقف کردم و بیرون پریدم اما این حرکت او که اتوبوس را روی پل گذاشت و فرار کرد مشکوک بود».
 
'''تنها بازماندگان'''
 
خواهر مجاهد زهره شفایی و مجاهد خلق محمد شفایی تنها بازماندگان و ادامه دهندگان همان راه سرخ فام در سازمان مجاهدین هستند.
 
خواهر مجاهد زهره شفایی که در ستاد مجاهدین در اصفهان در بخش محلات کار می‌کرد، در ۱۶آذر سال ۱۳۶۰ دو ماه پس از شهادت پدر و مادر و برادرش در اصفهان توسط گشت سپاه دستگیر و به زندان سپاه و توسط یک دایی دیگرش محسن خلیفه سلطانی شناسایی می‌شود. دوران اسارتش با شکنجه و فشارهای بسیار در زندان و در سلول‌ها و خانه‌های امن سپاه همراه است. در حالی‌که سپاه به‌سادگی می‌توانست او را به جوخه اعدام بسپارد و یا سربه نیست کند اما هدف درهم شکستن و مصاحبه تلویزیونی و ندامت و انزجار گرفتن است. می‌خواستند خانواده شفایی را تخریب کنند. به همین خاطر او را ۱۰ماه در سلول‌های انفرادی نگه‌داشتند. وی را توسط دایی‌های پاسدار و برخی دیگر از بستگانش در معرض یک جنگ روانی و فرسایشی برای ندامت و توبه و ابراز انزجار از مجاهدین قرار دادند. بارها او را به بندهای دیگر زندان جابه‌جا کردند و توابان و خائنان راهم به جانش انداختند تا در‌هم بشکند. سرانجام او به اعتصاب غذا تا مرگ روی آورد و دژخیمان را درمانده کرد. از طرف دیگر رژیم اعدام هفتمین فرد خانواده شفایی را مصلحت نمی‌دید و نیازی هم به آن نداشت.
 
یکبار حاکم شرع اصفهان برای تست وضعیت او در سلول به دیدارش آمد و گفت من همان کسی هستم که دستور کشتن پدر و مادرت را داد....چه احساسی داری و‌ اگر الآن اسلحه داشتی چکار می‌کردی؟ زهره به او جواب داده بود اول تو و بعد بقیه‌تان را می‌کشتم. این جواب باعث شد ماه‌ها در سلول بماند.
 
بعدها وقتی که زهره در سال ۱۳۶۶ از چنگ رژیم گریخت و به اشرف آمد و مجدداً به سازمان پیوست، در این باره نوشت که هدفش این بود که زودتر او را اعدام کنند و به مادر و پدر و خواهر و برادران شهیدش بپیوندد.
 
یکبار دیگر هم که زهره در سؤال و جواب خودش را هوادار مجاهدین (و نه منافقین) معرفی کرد بازجو طوری به‌صورتش کوبیدند که خون فواره می‌زد. اما به‌گفته خودش بدترین شکنجه برایش صدای شکنجه و ناله‌های دیگر خواهران تحت شکنجه بود. یکبار بازجو از او پرسید مجاهدین به امام می‌گویند پیرکفتار تو چی؟ زهره گفت، من هر چه مجاهدین بگویند قبول دارم. بلادرنگ او را به اتاق شکنجه بردند و ۵۰ضربه شلاق زدند.
 
'''آزادی از زندان، فرار از ایران و پیوستن به ارتش آزادیبخش'''
 
زهره در اسفند سال ۶۱پس از یک‌سال و سه ماه در حالی‌که پرونده‌اش خالی بود و هیچ اطلاعاتی به دشمن نداده بود از زندان اصفهان آزاد می‌شود. مادربزرگش هم هر روز به دومین دایی پاسدارش (محسن خلیفه سلطانی) فشار می‌آورد که این یکی را نکشید و آزاد کنید. همزمان عموی او که در شیراز خانه و زندگی و شرکت جوجه‌کشی داشت طی این مدت مراجعات زیادی برای آزادی و تحویل گرفتن تنها بازمانده زندانی برادرش انجام داده و تقریباً تمام دارایی خود را نزد حاکم شرع به‌ وثیقه گذاشت که البته توسط همین حاکم شرع که در حال تعویض بود، بالا کشیده شد.
 
پس از آزادی از زندان عمویش که معلوم شد که تنها دختر بازمانده برادرش را به‌طور مشروط تحویل گرفته او را با خود به شیراز برد و به‌شدت کنترل می‌کرد به‌نحوی که امکان هیچ ارتباط و بیرون آمدن از خانه نداشت. این وضعیت حدود دو سال طول کشید تا قبول کردند زهره برای ادامه تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه تهران از شیراز به تهران برود. بعد از مدتی در خوابگاه دانشگاه مستقر شد و آزادی عمل خود را به‌دست آورد. وی سرانجام با پیک سازمان عازم منطقه رزمی شد اما پیک ضربه خورد و دستگیر شد و مأموریت به‌تعویق افتاد. امکان بازگشت به خانه هم که تحت محاصره پاسداران بود، وجود نداشت.
 
بنابراین زهره مجدداً مخفی می‌شود و بعد از دو ماه با مرارت بسیار از طریق مرز پاکستان از کشور خارج می‌شود.
 
'''دروغ‌بافی مزدور'''
 
لجن‌پراکنی مزدور مصداقی علیه خواهر مجاهد زهره شفایی که در نماز جمعه شرکت می‌کرده و جزو توابین بوده است دروغ‌بافی لئیمانه برای هتک‌حرمت زنان مقاوم و مجاهد است. از این‌رو عصاره خمینی با خوی وحشی و زن‌ستیزی، اندازه نگه نمی‌دارد.
 
طی چهار دهه که در ارگان‌های مختلف مقاومت دست‌اندرکار بوده و دستی در نوشتن داشتم، با نمونه‌های مختلفی از «قلم و زبان‌ به مزد»ی مزدوران رژیم مواجه بوده‌ام. از این‌رو به برنامه پردازان گشتاپوی آخوندی می‌گویم این دست و پا زدن‌ها جز آشکار کردن هر چه بیشتر وضعیت درهم‌شکسته و فلاکت‌بار رژیم منحوس و پا به‌گورتان خاصیتی ندارد. ناقوس سرنگونی نظام شما به‌صدا در آمده و میهن ما از ویروس کرونا و ویروس ولایت پاکیزه خواهد شد.
 
پيشتازان راه آزادی ایران ـ شهدای استان اصفهان-  پیشتازان راه آزادی
 
<nowiki>http://porannajafi1000.blogspot.com/2016/05/blog-post_16.html</nowiki>
 
مشخصات مجاهد شهید مرتضی شفائی
 
محل تولد: اصفهان
 
شغل - تحصيل: جراح
 
سن: 50
 
محل شهادت: اصفهان
 
زمان شهادت: 1360
 
گرامی باد خاطره تابناک 6 شهید قهرمان خانواده شفایی
 
حاضر، حاضر، با افتخار حاضر! دكتر شفایی علاوه‌بر‌شناخته‌شدگی و محبوبیتش در میان مردم اصفهان، به‌خاطر روحیه‌یی كه در زندان داشت به‌طور مضاعف مورد احترام بچه‌ها بود. در زندان دستگرد اصفهان، سالن بزرگی را كه به‌خیاطخانه معروف بود، به‌زندانیان سیاسی اختصاص داده بودند كه هنوز محاكمه نشده بودند. در آن‌جا دكتر شفایی، به‌وسیله رفتارش و حتی نحوه حرف‌زدنش با عوامل رژیم نشان می‌داد كه مرعوب فضای ترس و وحشتی كه آنها می‌خواهند حاكم كنند، نشده و كاملاًً اعتماد به‌نفس خود را حفظ كرده است. در یكی از روزهای اوایل مهرماه، ساعت حوالی یك بعد‌از‌ظهر بود. تازه سفره را انداخته بودیم و ناهار خوردن را شروع كرده بودیم كه سه تن از دژخیمان زندان وارد شدند. طوطیان، رئیس زندان دادگاه انقلاب؛ زنجیری، معاونش و فروغی از مهمترین پاسداران و شكنجه‌گران زندان كه چهره بسیار كریه و وحشتناكش معروف بود. قبل از خواندن اسامی، اعلام كردند كه این افراد برای رفتن به‌دادگاه آماده شوند. خواندن اسامی كه شروع شد بچه‌ها فهمیدند كه فضا غیرعادی است. همه دست از غذا كشیدند و به‌احترام آنهایی كه برای دادگاه می‌رفتند به‌پا‌خاستند. دكتر شفایی در شمار اولین كسانی بود كه نامش خوانده شد. تعداد اسامی از 50 هم گذشت و به‌ 58‌نفر رسید، بعد از رفتن این تعداد چند اسم دیگر را هم خواندند و تعدادشان از 60نفر هم گذشت. از جلو صفی كه تشكیل شده بود، دكتر شفایی و یك زندانی دیگر را بیرون كشیدند و جداگانه بردند. هنوز دوساعت از رفتن بچه‌ها نگذشته بود كه به‌جز دكتر شفایی همه برگشتند. در گفتگو با آنها روشن شد كه درواقع محاكمه‌یی در كار نبوده، از هر كس پرسیده بودند كه رهبری خمینی را قبول داری یانه؟ جوابهای مجاهدین هم روشن و صریح و ساده بوده است: نه! در نتیجه محاكمه 60نفر كمی بیش از یك‌ساعت طول كشیده بود. همان روز در وقت شام دژخیمان دوباره به‌بند آمدند و اسامی را خواندند. این‌بار مشخص بود كه همه را برای اعدام می‌برند. هركس كه اسمش خوانده می‌شد. با صدای بلند فریاد می‌زد حاضر، حاضر! و به‌سرعت وسایلش را جمع می‌كرد و در صف می‌ایستاد. یكی از بچه‌ها كه كاملاًً آماده بود، به‌محض این‌كه اسمش خوانده شد، فریاد زد: حاضر حاضر با افتخار حاضر! درحالی‌كه صف طولانی بچه‌ها برای خروج از سالن آماده شده بود، یكی از زندانیان كه لكنت زبان داشت با لحن و آهنگ بسیار پرتأثیری گفت: این قطار می‌رود به‌مشهد. صدا و لحن او همه را تحت‌تأثیر قرارداد و سكوت سنگینی كه فضای زندان را فراگرفته بود، شكست و بلافاصله همگی به‌سوی بچه‌ها رفتیم و یكایك آنها را در آغوش كشیدیم و با آنها وداع كردیم. اكنون بیست‌سال از آن روز خونبار و تلخ و دردناك می‌گذرد و من هر‌بار كه همرزمانم را می‌بینم كه در هر سرفصل و مرحله‌یی در برابر رهبری پاكبازمان با شوق و اشتیاق، برای ایفای وظایف انقلابی خودشان و وفای به‌عهد و پیمانشان با رهبری؛ حاضر، حاضر، حاضر! را تكرار می‌كنند، صحنه روز 5مهر1360 در زندان اصفهان در ذهنم تكرار می‌شود. چهره قهرمانانی كه «با افتخار» به‌سوی چوبه‌های دار می‌رفتند، با چهره دلاورانی كه امروز برعهد و پیمان خود با رهبریشان تأكید می‌كنند درهم می‌آمیزد» (از خاطرات یك رزمنده ارتش آزادیبخش ـ زندانی سیاسی رژیم خمینی در زندان اصفهان). از میان این قهرمانان پاكباز كه در شامگاه 5مهر1360 تیرباران شدند، 3تن از اعضای خانواده قهرمان شفایی بودند. خانواده‌یی كه با تقدیم 6شهید، یكی از برجسته‌ترین حماسه‌های مقاومت عادلانه مردم ایران در برابر دیكتاتوری ارتجاعی خون‌آشام خمینی است. دكتر مرتضی شفایی، پزشك فرزانه و مردمی و مجاهد شهید عفت خلیفه‌سلطانی، همسر دلاور و پاكبازش، یكی از شورانگیزترین حماسه‌های مقاومت را در زندان اصفهان خلق كردند. دژخیمان پلید خمینی و ایادی جنایتكار آخوند طاهری در اصفهان فرزند 16ساله آنان را در برابرشان شكنجه كردند و اعدامهای مصنوعی ترتیب دادند تا آنها را به‌سازش و تسلیم بكشانند، اما در برابرشان به‌زانو درآمدند و در شامگاه 5مهر1360، دكتر شفایی را همراه همسر و فرزند 16ساله‌اش، در كنار بیش از 50مجاهد خلق دیگر تیرباران كردند. مجاهد شهید جواد شفایی در آخرین روزهای سال‌به‌دست دژخیمان خمینی در زندان اوین تیرباران شد. خواهر مجاهد زهرا شفایی (مریم) و همسرش حسین جلیلی‌پروانه نیز در روز 19اردیبهشت سال‌، در جریان یك درگیری مسلحانه با عوامل دشمن به‌شهادت رسیدند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد مجاهد شهید دكتر مرتضی شفایی «وقتی كه زن، خانواده و زندگی ارزشمندتر از راه خدا بشود بت‌پرستی است» ماه رمضان سال60 بود كه ما را به‌زندان سپاه در خیابان كمال‌اسماعیل منتقل كردند. آن‌قدر زندانی داشتند كه دچار كمبود جا شده بودند و زندانیان را روی زمین چمن نشانده بود
 
و دستهای همه را بسته بودند. شلاق‌زدن و شكنجه در وسط حیاط و جلو چشمان همه انجام می‌شد. دكتر شفایی هم با دستها و چشمهای بسته در كنار ما نشسته بود.
 
سردژخیم معروف اصفهان به‌نام اسدالله ـ معروف به‌اصغر نارنجی یا اصغر ساطع‌ـ‌ در طول روز بارها به‌سراغ بچه‌ها می‌آمد و آنها را برای شلاق‌زدن و بازجویی می‌برد. اما خانواده‌ها، یعنی كسانی‌كه چندنفر از یك خانواده بودند از نظر او جیره صبحانه داشتند. خانواده حدادی و خانواده دكتر شفایی از آن‌جمله بودند. اسدالله هر روز صبح صدایشان می‌كرد و می‌گفت: «بیایید می‌خواهم ورزش میلیشیا یادتان بدهم» و آنها را به‌زیر شلاق می‌كشید.
 
ما همیشه نگران بودیم كه مبادا دكتر با وضع بیماری قلبیش در زیر شكنجه‌ها به‌شهادت برسد. یك‌بار كه دكتر از بازجویی و شلاق خوردن صبحگاهی برگشت، پرسیدم، دكتر چكار كردند؟
 
در جوابم با خونسردی تمام گفت: اینها فكر می‌كنند من دردم می‌آید، درحالی‌كه با این كارشان تازه گرم می‌شوم تا فراموش نكنم كه كجا هستم و در دست چه كسانی اسیرم».
 
(از خاطرات یك زندانی از بند رسته)
 
دكتر مرتضی شفایی در سال1310 در اصفهان به‌دنیا آمد و تمام مراحل تحصیلیش را در همان شهر سپری كرد و بعد از دریافت درجه دكترا از دانشگاه اصفهان به‌مدت 5سال در میان مردم محروم روستاهای كردستان و آذربایجان‌غربی به‌سر برد.
 
در بازگشت از مأموریت 5ساله‌اش در روستاهای غرب كشور، كمك به‌محرومان شهرش را وجهه همت خود قرار داد.
 
یكی از معلمان قدیمی اصفهان نوشته است: «از وقتی كه با دكتر شفایی آشنا شدم، یاد گرفتم كه معلم خوبی برای بچه‌های فقیر بودن كافی نیست. او به‌من یاد داد كه بسیار بیشتر از كمك به‌درس و مشق آنها، بتوانم شاگردانم را در مشكلاتشان و رنج و محرومیتهای خانوادگی و اجتماعیشان كمك كنم.
 
بارها در تلاش برای حل و فصل مسائل بچه‌ها، وقتی كه به‌فقر و بیماری و بی‌غذایی یك خانواده می‌رسیدم. احساس می‌كردم كه دیگر كاری از دستم ساخته نیست. از وقتی دكتر شفایی را شناختم، او در حل‌وفصل این مشكلات پشت‌و‌پناهم بود. یك‌بار كه مادر یكی از دانش‌آموزانم را نزد او بردم، بعد از معاینه بیمار به‌شدت ناراحت شد و دستش موقع نوشتن نسخه می‌لرزید، تصور كردم، آن زن بیماری خطرناكی دارد، اما دكتر خودش را ملامت می‌كرد كه چرا زودتر متوجه وضع این خانواده نشده است. به‌آن خانواده مقدار قابل توجهی پول داد و با‌شرمندگی عذرخواهی می‌كرد كه چرا بیش از این كاری از دستش ساخته نیست».
 
خواهر مجاهد زهره‌شفایی درباره پدرش نوشته است:او برای خودش تعهدی تعیین كرده بود كه به‌آدمهای محروم جامعه كمك كند. علاوه بر‌كمكهای مالی كه به‌افراد مستمند می‌كرد برای معاینه و درمان رأیگان بیماران نیز سهمیه‌یی تعیین كرده بود. از اواسط سال55، مبالغ مشخصی از حقوق و درآمد ماهانه‌اش را هم به‌كمكهای خاصی كه فرزند مجاهدش جواد توصیه كرده بود، اختصاص می‌داد.
 
در زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات و فعالیتهای مبارزاتی آن دوران فعالآنه شركت داشت. بعد از سقوط رژیم شاه و تشكیل انجمنهای مجاهدین به‌همكاری با امداد مجاهدین پرداخت. از مدافعان فعال مواضع سازمان بود و به‌خاطر موقعیت اجتماعی و محبوبیتی كه نزد مردم داشت، فشارهای مرتجعان روی او خیلی زیاد بود.
 
بعد از آن‌كه ستاد رسمی و علنی سازمان در اصفهان مورد حمله قرار گرفت و تعطیل شد، پدر خانه‌اش را در اختیار سازمان گذاشت، كه تا چند ماه، محل مراجعه هواداران سازمان بود.
 
به‌رغم تمام حساسیتها و تهدیدهایی كه وجود داشت، از این‌كه تظاهرات 12اردیبهشت سال60 از مقابل خانه او برگزار شود، استقبال كرد. در پاسخ یكی از نزدیكانش كه تهدید دستگیری خودش و آتش‌زدن خانه را یادآوری می‌كرد، گفته بود: برای بت‌پرست بودن، لازم نیست كه حتماً «لات» و «عزی» را بپرستی، همین كه زن و فرزند و شغل و خانه و زندگی برایت ارزشمندتر از راه خدا بشود، خودش بت‌پرستی است!
 
به‌دنبال سركوب خونین تظاهرات مردم در 30خرداد60 و به‌پایان رسیدن همه راههای مبارزه سیاسی مسالمت‌آمیز با رژیم خمینی، دكتر شفایی نیز به‌میدان نبرد تمام‌عیار و عاشوراگونه با رژیم آخوندها پای نهاد و حدود یك هفته پس از 30خرداد، در وصیتنامه‌یی كه تنظیم كرد همسرش را وصی خود قرار داد، اما این زن قهرمان و پاكباز بلافاصله همان وصیتنامه را امضا كرد و بر‌عهد و پیمانش با خدا و خلق در مبارزه با خمینی خون‌آشام پای فشرد. تا چندماه پس از شهادت دكتر شفایی مردم در هر فرصتی از‌جمله در مغازه‌ها و تاكسیهای شهر از كمكهای او به‌مردم و ایستادگیش دربرابر ارتجاع یاد می‌كردند و آشكارا به‌رژیم و شخص خمینی لعنت می‌فرستادند.
 
در میان مردم اصفهان شایع بود كه یكی از سركرده‌های سپاه اصفهان به‌نام حبیب خلیفه‌سلطانی ـ كه برادر ناتنی همسرش‌بودـ عامل دستگیری دكتر شفایی و همسرش بوده است. مدتی بعد از شهادت دكتر شفایی، هنگامی‌كه آن مزدور در جریان یك تصادف همراه زن و فرزندش كشته شد، بسیاری از مردم اصفهان می‌گفتند كه خدا انتقام دكتر شفایی، همسر و پسرش را از آنها گرفت».

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۹:۰۲

دکتر مرتضی شفایی
دکتر مرتضی شفایی.JPG
زادروز۱۳۱۰
اصفهان
درگذشت۱۳۶۰
اصفهان
محل زندگیاصفهان
ملیتایرانی
تابعیتایران
تحصیلاتدانشجوی رشته‌ی پزشکی - دارای دکترا
از دانشگاهاصفهان
سال‌های فعالیت۱۳۵۸-۱۳۶۰
شهر خانگیاصفهان
حزب سیاسیعضو سازمان مجاهدین خلق ایران
دیناسلام
مذهبشیعه
منصبپزشک
خویشاوندانعفت خلیفه سلطانی - جواد شفایی - مجید شفایی - مریم شفایی - حسین جلیلی پروانه

دکتر مرتضی شفایی (زاده۱۳۱۰درگذشته ۵مهر۱۳۶۰) متولد اصفهان، همه‌ی مراحل تحصیلی‌اش را در همان شهر گذراند و پس از دریافت درجه دکترا از دانشگاه اصفهان به‌مدت ۵ سال، بین مردم محروم روستاهای کردستان و آذربایجان غربی زندگی کرد. پس از بازگشت از مأموریت ۵ساله‌اش در روستاهای غرب کشور، یاری رسانی به مردم محروم شهرش را در پیش گرفت.

دکتر مرتضی شفایی  از زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات‌ها و فعالیت‌های مبارزاتی آن دوران به‌صورت خودجوش شرکت  می‌کرد. پس از سرنگونی رژیم شاهنشاهی و تشکیل انجمن‌های مجاهدین به همکاری با مرکزپزشکی مجاهدین معروف به امداد مجاهدین  روی آورد. با شروع سرکوب اعضا و هواداران سازمان های سیاسی دکتر محمدشفایی نیز تحت تعقیب قرار گرفت. او هنگام مراجعه به خانه اش در اصفهان در تاریخ دستگیر شد. مأموران امنیتی گفته بودند او را تنها برای یک سوال و جواب کوتاه با خود می‌برند. مدت کوتاهی پس از آن نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به خانه مراجعه کرده و همسر وی عفت خلیفه سلطانی را نیز با خود بردند. در این هنگام فرزند آن‌ها محمد شفایی ۸ ساله بود و توسط مادرش به همسایگان سپرده شد. در همان ایام فرزند دیگر او مجید شفایی نیز توسط پاسداران دستگیر شده بود.

در شامگاه ۵ مهر۱۳۶۰، دکتر شفایی را به همراه همسر و فرزند ۱۶ساله‌اش مجید شفایی، در کنار بیش از ۵۰ مجاهد خلق دیگر تیرباران کرد.

در مجموع ۶ نفر از اعضای خانواده شفایی توسط جمهوری اسلامی کشته شدند. محمد شفایی و زهره شفایی از بازماندگان خانواده شفایی به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستند.

زندگی‌نامه دکتر شفایی

دکتر مرتضی شفایی در سال ۱۳۱۰ در اصفهان متولد شد، تمامی مراحل تحصیل را در اصفهان پشت‌سر گذاشت. وی پس از دریافت درجه دکترا از دانشگاه اصفهان، به‌مدت ۵ سال در میان مردم محروم روستاهای کردستان و آذربایجان غربی زندگی کرد. پس از بازگشت از آن مأموریت ۵ساله در روستاهای غرب کشور، یاری رسانی به مردم محروم شهرش را در پیش گرفت.

فعالیت‌های سیاسی

دکتر مرتضی شفایی  از زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات‌ها و فعالیت‌های مبارزاتی آن دوران به‌صورت خودجوش شرکت  می‌کرد. پس از سرنگونی رژیم شاهنشاهی و تشکیل انجمن‌های مجاهدین به همکاری با مرکزپزشکی مجاهدین معروف به امداد مجاهدین  روی آورد.

دکتر مرتضی شفایی به‌خاطر موقعیت اجتماعی و محبوبیتی که پیش مردم اصفهان داشت با دفاع فعال از مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران، تحت فشارهای مضاعف عوامل حکومتی قرار گرفت.

این فشارها از تهدید به قتل خودش یا اعضای خانواده‌اش گرفته تا پیشنهاد شغل و موقعیت برتر را شامل می‌شد. ولی وقتی این اقدامات مؤثر واقع نشد فشارها روی دکتر مرتضی افزایش یافت.

بعد از تهاجم به ستاد رسمی و علنی سازمان مجاهدین و تعطیلی آن، مرتضی شفایی خانه‌اش را در اختیار سازمان و کادرهای آن گذاشت. هوادران سازمان مجاهدین تا چندماه به این خانه مراجعه می‌کردند.[۱]

دستگیری دکتر مرتضی شفایی

خانواده شفایی

دکتر مرتضی شفایی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تحت تعقیب قرار گرفت و می‌دانست که امکان دستگیری او وجود دارد. به همین دلیل وی خانه‌اش را ترک کرد. او وصیت‌نامه‌ای نوشت و همسر خود را در آن وصیت نامه وصی خود قرار داد. عفت خلیفه سلطانی همسر وی با مشاهده‌ی آن وصیت‌نامه آن را امضا کرد و اعلام کرد که با وی در همه‌ی مشکلاتی که در پیش خواهد بود همراه است.

در این ایام دو فرزند آن‌ها که دانشجو بودند در تهران به سر می‌بردند. فرزند دیگرشان مجید نیز به رغم سن کم به دلیل فعالیت‌های سیاسی تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر شده بود.

هنگامی که دکتر مرتضی شفایی برای کاری به خانه‌اش مراجعه کرد، توسط پاسداران دستگیر شد. آن‌ها با مراجعه به خانه از وی خواستند که برای چند سوال و جواب کوتاه همراه آن‌ها برود. به این ترتیب همسر وی عفت خلیفه سلطانی و فرزند کوچک محمد در خانه ماندند. چند روز از دستگیری دکتر شفایی نگذشته بود که مجددا نیروهای امنیتی برای بردن همسر وی به خانه مراجعه کردند. محمد شفایی خاطره خود را از این واقعه چنین نقل می‌کند:

«درست نمی‌دانم چند روز بعد از دستگیری پدر بود، من در خانه خوابیده بودم که از صدای فریادهای مادرم و صدای پاسدارها بیدار شدم. دیدم چند پاسدار در اتاق هستند. من و مادر در خانه تنها بودیم. مادرم سر پاسدارها داد می‌کشید و چهره‌اش خیلی برافروخته بود. مادر به من گفت: می‌خواهند مرا ببرند. از او پرسیدم کی بر‌می‌گردی؟ همان‌طور که بر سر پاسدارها فریاد می‌کشید، گفت: همان‌طور که همه را بردند و برنگشتند، من هم برنخواهم گشت. از جمله‌های دیگرش چیزی به‌خاطرم نمانده است. من هم داد و فریاد و گریه کردم و به طرف پاسداری که جلوتر از بقیه ایستاده بود، حمله‌ور شدم. قیافه آن پاسدار هنوز در ذهنم هست که داشت می‌خندید و قهقهه می‌زد و مرا به گوشه اتاق پرت کرد. چند نفر از پاسدارهای چادری آمدند و دستهای مادرم را گرفتند و ما را از خانه بیرون آوردند. موقعی که داشتند مادرم را سوار ماشین می‌کردند، مرا به همسایه‌مان سپرد و رفت»[۲]

اعدام دکتر شفایی

مأموران آخوند طاهری در اصفهان فرزند ۱۶ ساله‌شان را در مقابل چشمان پدر و مادرش دکتر شفایی و عفت خلیفه سلطانی شکنجه و آزار دادند و برایشان اعدام مصنوعی ترتیب دادند تا آنها را در هم بشکنند و وادار به تسلیم نمایند.

در شامگاه ۵ مهر ۱۳۶۰، دکتر شفایی را همراه همسر و فرزند ۱۶ساله‌اش مجید شفایی، در کنار بیش از ۵۰ تن دیگر از اعضای مجاهدین تیرباران شدند.[۳]

دکتر مرتضی از زبان دیگران

یکی از معلمان در اصفهان که از قدیم دکتر مرتضی را می‌شناخت نوشته است:

«از زمانی‌که با دکتر مرتضی شفایی آشنا شدم، یاد گرفتم که تنها معلم خوبی برای بچه‌های فقیر بودن کافی نیست. او به من  آموخت که بسیار بیشتر از کمک به درس و مشق آنها، بتوانم شاگردانم را هم در مشکلات‌شان و رنج و محرومیت‌های خانوادگی و اجتماعی‌شان کمک کنم

عفت خلیفه سلطانی

«بارها در تلاش برای حل و فصل مشکلات بچه‌ها، وقتی که به فقر و بیماری و بی‌غذایی یک خانواده  پی می‌بردم، احساس می‌کردم که دیگر کاری از دستم بر نمی‌آید؛ ولی از وقتی دکتر مرتضی شفایی را شناختم، او در حل و فصل این مشکلات  تکیه‌گاهم بود. یک بار که مادر یکی از دانش‌آموزانم را نزد او بردم، بعد از معاینه بیمار به‌شدت ناراحت شد و دستش موقع نوشتن نسخه می‌لرزید. تصور کردم آن مادر بیماری خطرناکی دارد، اما دکتر خودش را سرزنش می‌کرد که چرا زودتر متوجه وضع این خانواده نشده است. سپس دکتر مرتضی شفایی به آن خانواده مقدار قابل توجهی پول داد و از آنها با شرمندگی عذرخواهی کرد که  بیش از این کاری از دستش بر نمی‌آید».

زهره شفایی در رابطه با پدرش نوشته:

«او با خودش عهد بسته بود که به  محرومین جامعه کمک کند. علاوه برکمک‌های مالی که به افراد نیازمند می‌کرد، برای معاینه و درمان رایگان بیماران نیز سهمیه‌یی  در نظر گرفته  بود. او بویژه از اواسط سال ۱۳۵۵، مبالغ مشخصی از حقوق و درآمد ماهانه‌اش را  به کمک‌های خاصی که فرزند مجاهدش جواد شفایی سفارش می‌کرد، اختصاص می‌داد».[۱]

اعضای دیگر خانواده دکتر شفایی

عفت خلیفه سلطانی

مجید شفایی

عفت خلیفه سلطانی همسر دکتر شفایی در سال ۱۳۱۸ در اصفهان متولد شد. وی در سال ۱۳۵۶ از طریق فرزندانش زهرا شفایی و جواد شفایی با مسائل سیاسی و مبارزاتی آشنا شد. عفت خلیفه سلطانی پس از آن به مطالعه آثار سیاسی و مذهبی پرداخت و با فرزندانش در فعالیتهای سیاسی همگام شد.[۳]

خانم عفت خلیفه سلطانی، مادر ۵ فرزند بود . وی به‌دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق، چند بار در جریان فعالیت‌هایش دستگیر شد. بار اول در سال ۱۳۵۹ در اجتماعی که شماری از مادران زندانیان در مقابل زندان اصفهان کرده بودند، دستگیر ومدت ده روز در سلول انفرادی بود. بار دیگر در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ دستگیر و در اواسط خرداد آزاد شد. خانم عفت خلیفه سلطانی شامگاه روز پنجم مهر ۱۳۶۰ در زندان دستگرد اصفهان تیرباران شد.[۴]

مجید شفایی

مجيد شفایی پسر کوچکتر مرتضی شفایی در اصفهان متولد شد. در دوره انقلاب ضدسلطنتی با وجود سن كم در تظاهرات شركت فعال داشت. پس از انقلاب ضدسلطنتي در ارتباط با سازمان مجاهدین قرار گرفت و عضو انجمن جوانان مسلمان شد.

زهرا شفایی(مریم)

پس از دستگيري مادرش مجاهد شهيد عفت خليفه سلطاني، مجيد بهمراه ديگر اعضاي خانواده، زندگي مخفي‌اش را آغاز كرد

مجید در اواخر تابستان سال ۱۳۶۰ در جریان اجرای یک قرار دستگیر شد و پاسداران بلافاصله او را به زیر شدیدترین شکنجه‌ها بردند و پشت و پهلوي او را سياه کرده و دستش را شكستند اما مجید مقاومت کرد و از مواضع‌اش دفاع کرد.

پاسداران سرانجام؛ او را ساعت ۱۲ شب يكشنبه پنجم مهر ماه سال ۱۳۶۰ به همراه پدر و مادرش در اصفهان تیرباران کردند. مجید در زمان تیرباران ۱۶ ساله بود. از او ژاكتي به يادگار مانده است كه مادرش عفت خليفه سلطاني براي وی بافته بود. اما قبل از اينكه بتواند آن را به تن کند؛ در كنار مادرش به خاک افتاد. هردوی آنها را در مزار تخت فولاد اصفهان بخاك سپردند.[۵]

زهرا شفایی( مریم)

زهرا شفایی (مریم) در سال‌در اصفهان متولد شد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند. از سال به تهران آمد تا تحصیلاتش را در رشته زبان و ادبیات عربی در دانشگاه تهران ادامه دهد. او هم‌زمان با ورود به‌دانشگاه وارد فعالیت‌های سیاسی ضدژریم شاه شد و در شمار عناصر فعال حرکت‌های دانشجویی تهران بود. مریم بلافاصله پس از پیروزی انقلاب به‌صفوف دانشجویان هوادار مجاهدین پیوست.

جواد شفایی

مریم در روز ۱۹اردیبهشت سال۱۳۶۱ همراه با همسرش حسین جلیلی‌پروانه و علی انگبینی در یک درگیری خیابانی در شمال تهران کشته شد.[۶]

جواد شفایی

جواد شفایی پسر دکتر مرتضی شفایی در سال۱۳۳۴ در کردستان به‌دنیا آمد. او مراحل تحصیلات دبستان و دبیرستان را در اصفهان سپری کرد و در شمار قبول‌شدگان ممتاز دانشگاه صنعتی شریف تهران بود و از سال۵۲ تحصیلاتش را در رشته متالورژی در این دانشگاه آغاز کرد. کمتر از یکسال پس از ورود به‌دانشگاه با مجاهدین آشنا شد و از همان‌جا فعالیت سیاسیش را شروع کرد.[۷]

جواد شفایی، فرزند دیگر این خانواده، از مسئولین بخش دانشجویی مجاهدین در دانشگاه صنعتی شریف، پس از دستگیری در پاییز۶۰ تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت، او که از اسطوره‌های مقاومت در زندان بود در اسفند سال ۶۰، پس از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا در زیر شکنجه جان باخت. او در زمان مرگ ۲۷ساله بود.[۸]

زهره شفایی

حسین جلیلی

حسین در سال ۱۳۳۲ - داماد دکتر مرتضی شفایی در شهر گناباد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند و از سال ۱۳۵۰ برای ادامه دادن به تحصیلاتش در رشته ریاضی دانشگاه فردوسی به مشهد رفت.[۹]

حسین پس از ورود به دانشگاه، فعالیت سیاسی خود را شروع کرد. وی در سال ۱۳۵۴ دستگیر شد و پس از پشت سر گذاشتن دوران بازجویی دادگاه نظامی شاه، او را به سه سال زندان محکوم نمود. حسین پس از انتقال به زندان عمومی، در ارتباط با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت. پس از آزادی از زندان و به دنبال سقوط رژیم پهلوی، حسین در بخش تبلیغات سازمان در تهران مشغول به کار شد. در روز ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ هنگامی که حسین با همسرش مریم شفاهی و یکی از همرزمانش علی انگبینی از پایگاه خود خارج شده بودند، طی یک درگیری خیابانی کشته شد.[۱۰]

زهره شفایی

محمد شفایی

زهره شفایی دختر دکتر مرتضی، در اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رساند. پس از آن وارد دانشگاه شد و در رشته اقتصاد به ادامه تحصیل پرداخت. بعد از انقلاب ضدسلطنتی در حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران به فعالیت‌های سیاسی روی آورد. [۱۱]

زهره شفایی پس از دستگیری چند نفر از اعضای خانواده‌اش، برای مدتی فراری و مخفی بود ولی در همان زمان با ستاد مجاهدین در اصفهان در ارتباط بود. ۲ ماه پس از کشته شدن پدر و مادر و برادرش در ۱۶ آذر توسط گشت سپاه دستگیر و بازداشت شد و مدت ۱۰ ماه در سلول انفرادی نگه داشته شد.[۱۲]

محمد شفایی- پسر دکتر مرتضی شفایی

نام فرزند دیگر دکتر مرتضی شفایی محمد است. او هنگامی که هشت ساله بود با دستگیری مادرش به همسایگان سپرده شد. پس از مدتی عموی او از شیراز برای بردن وی به اصفهان آمد. محمد شفایی سپس به آمریکا رفت. او در شهر گرینزبورو در ایالت کارولینای شمالی به تحصیل پرداخت. محمد در دانشگاه کارولینای شمالی دوره مقدماتی پزشکی را شروع کرد و پس از گذشت یک‌سال با هدف پیوستن به سازمان مجاهدین ترک تحصیل کرد. محمد شفایی هم اکنون یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است[۱۳]

منابع