اشرف ربیعی

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۶ فوریهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۱۲ توسط Mohsen (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
اشرف ربیعی
اشرف ربیعی.jpg
زادروز۱۳۳۰ (خورشیدی)
زنجان
درگذشت۱۹ بهمن ۱۳۶۰(خورشیدی)
خیابان زعفرانیه تهران
علت مرگدرگیری با سپاه پاسداران
آرامگاهخاوران
محل زندگیتهران
ملیتایرانی
نام‌های دیگراشرف رجوی
تحصیلاتلیسانس فیزیک
از دانشگاهدانشگاه صنعتی شریف
سال‌های فعالیت۱۳۵۱-۱۳۶۰
نقش‌های برجستهکاندید مجلس شورای ملی-از مسئولین سازمان مجاهدین خلق ایران
جنبشسازمان مجاهدین خلق ایران
دیناسلام
مذهبشیعه
همسرمسعود رجوی

اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان دیده به جهان گشود، بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشته‌ی فیزیک فارغ‌التحصیل شد، در ابتدای دهه‌ی ۵۰ خورشیدی اشرف ربیعی وارد مبارزه شد، شهریور ۵۰ با ضربه‌ای که سازمان مجاهدین ایران از ساواک خورد سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود علنی شد، اشرف ربیعی بشدت تحت تأثیر خط و مشی سازمان قرار گرفت و در سال ۱۳۵۱ از طریق شهید خلیل طباطبایی، با سازمان آشنا شد و در ارتباط با آن قرار گرفت به این ترتیب فعالیت‌های اشرف ربیعی در ارتباط با سازمان مجاهدین، از سال ۱۳۵۱ شروع شد.

با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف ربیعی هم بازداشت شد، و نخستین تجربه زندان را به تجارب دیگرش افزود. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه جان باخت، این واقعه تأثیر زیادی بر روی اشرف ربیعی گذاشت، اما در تلاش برای وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق ایران، علی اکبر نبوی نوری را پیدا کرد که از طریق او توانست به سازمان وصل بشود.

اواخر سال ۱۳۵۲ اشرف ربیعی همراه با علی اکبر نبوی نوری، دستگیر می‌شوند و زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها می‌روند، به طوری که برای نجات اشرف ربیعی از مرگ مجبور می‌شوند او را به بیمارستان منتقل کنند و تحت درمان قرار بدهند.

بعد از آزادی از زندان اشرف ربیعی فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد؛ اما مجبور می‌شود محل خودش را ترک کند و به شهرهای مختلف برود.

اردیبهشت ۱۳۵۵ با انفجار ناخواسته‌ای در خانه‌اش، زخمی و بی‌هوش می‌شود که دراین حال دستگیر و زیر شدیدترین شکنجه‌ها می‌رود، بطوری که شنوایی یک گوشش را از دست می‌دهد.[۱]

اشرف ربیعی جزو آخرین دسته از زندانیان سیاسی بود که در ۳۰ دی ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.

اشرف ربیعی بعد از آزادی، فعالیت‌هایش را به عنوان با تجربه‌ترین عضو زن سازمان مجاهدین خلق ایران از سر گرفت.

در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.

دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف ربیعی در لیست کاندیداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.

در دوران مبارزه‌ی سیاسی دو و نیم ساله‌ی مجاهدین اشرف ربیعی نقش بسیار مهمی داشت، از آنجا که یک الگو برای زنان و دختران ایران بود، مسؤلیت وی را سنگین‌تر می‌کرد.

بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانهٔ قهرآمیز، شجاعت‌ها و جسارت‌های بسیاری از اشرف ربیعی نقل شده‌است.

نهایتاً او در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گسترده‌ی پاسداران به خانه‌ی محل اقامت آنان در یک جنگ نابرابر به همراه ۱۸ تن دیگر جان باخت و دفتر ایامش بسته شد.

وقتی حمله آغاز شد؛ او پسر خردسالش را در حمام گذاشت تا از تیراندازی و دود در امان باشد و بعددر دفاع از همرزمانش جانانه جنگید.[۲]

زندگی‌نامهٔ اشرف رجوی

اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان بدنیا آمد؛ بعد از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشگاه راه یافت و در رشتهٔ فیزیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.

در شهریور ۱۳۵۰ سازمان مجاهدین خلق ایران ضربه نظامی سنگینی از طرف ساواک خورد و تمامی مرکزیت و ۹۰ درصد از کادرهایش دستگیر شدند؛ اما این ضربه باعث شد که سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود، علنی بشود، این موضوع باعث گسترش سازمان در جامعهٔ آن روز ایران شد، اشرف ربیعی بواسطهٔ خلیل طباطبائی سازمان را شناخت و در ارتباط با سازمان قرار گرفت.

وی بعد از دستگیری خلیل طباطبایی دستگیر و زندانی شد اما مدتی بعد به دلیل فقدان هر گونه مدرک و سندی علیه وی آزاد شد.

خلیل طباطبایی در زیر شکنجه ساواک جان باخت، بعد از این ماجرا اشرف ربیعی با تلاش توانست از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان وصل بشود.

اواخر سال ۵۲ هر دوی آنها دستگیر شدند وبه شدت زیر شکنجه قرار گرفتند. این بار اشرف ربیعی بر اثر شدت ضربات ونیز بیماری قلب روانهٔ بیمارستان شد. ساواک که از وخامت حال او نگران شده بود، از ترس اینکه مبادا از دست برود و برایشان دردسر تولید کند بلافاصله وی را به یک بیمارستان خصوصی منتقل کرده و ورقهٔ آزادیش را به وی می‌دهد. علی اکبر نیز سه ماه بعد از زندان آزاد می‌شود. وی بعداً با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد؛ این ازدواج به آنها مهمل و بهانهٔ بسیار خوبی می‌داد که بتوانند، خانه و امکانات برای مبارزه فراهم کنند.

پس از آزادی از زندان اشرف ربیعی با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد. این ازدواج در آن ایام بسیاری مسائل امنیتی را برای آنها حل می‌کرد، چرا که محمل مناسبی بود برای کاهش حساسیت‌ها وعادی ساختن وضعیت آنها بود بخصوص که برای استمرار فعالیت‌هایشان ضروری بود.

اشرف رجوی در میدان تیر
اشرف رجوی در میدان تیر

مبارزهٔ چریکی مخفی

پس از آزادی از زندان اشرف ربیعی و علی اکبرنبوی نوری به شدت تحت تعقیب ساواک بودند، به همین دلیل همراه با چند تن دیگر از مجاهدان به زندگی مخفی روی آوردند؛ در این دوران آنها تلاش می‌کنند که به سازمان مجاهدین وصل بشوند، که به دنبال تلاش‌های شبانه‌روزی در خرداد ۱۳۵۳ موفق به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق می‌شوند.

دستگیری در مناطق جنگلی شمال

اشرف ربیعی و علی اکبر در تلاش برای وصل به سازمان مجاهدین، با محملی به یکی از مناطق جنگل‌های شمال ایران مراجعه می‌کنند که مورد سؤ ظن قرار می‌گیرند و توسط مأموران گشت جنگلی واقع شده و دستگیر می‌شوند، اما به دلیل سمپاتی زیادی که مردم محلی در همان مدت کوتاه، به آنان پیدا کرده بودند؛ موفق می‌شوند از دست مأموران گشت جنگلی خلاص شوند.

وصل به سازمانی جعلی به جای سازمان مجاهدین خلق

در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علی‌اکبر نبوی نوری موفق می‌شوند با عده‌ای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ ان این شاخه تحت سلطهٔ جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرده بود و آرم و اموال و امکانات سازمان را ربوده بود. این کودتا در درون سازمان مجاهدین خلق ایران به کودتای اپورتونیستی معروف است. آنها بلافاصله درمی‌یابندکه امکان کار مشترک با آنان وجود ندارد، آنان پس از چندی به خاطر پایداری بر مواضع ایدئولوژیک اسلامی شان از این گروه جدا می‌شوند. این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانهٔ آشکاری از نفوذ اپورتونیسم پیدا نبود. اشرف ربیعی خودش آن تفاوت‌ها را به این صورت نقل می‌کند:

«از همان ابتدای ورود به خانهٔ تیمی، انسان احساس می‌کرد چیزی آنجا کم است، و حال و هوای آن بچه‌های مجاهد آنجا نیست. حال و هوای سعید صفار، خلیل طباطبائی و… را با آن فروتنی و از خود گذشتگی و صداقت و عشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمی‌دیدیم و علی اکبر هم که از نزدیک با حنیف نژاد و مهدی و سعید آشنا بود این احساس را داشت. برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده وروشنائی بخش نبود، از کتاب‌های سازمان خبری نبود… احترام عمیقی که در تما م زوایای وجودم نسبت به بچه‌های مجاهد احساس می‌کردم نسبت به آنها احساس نمی‌کردم. حدود یک سال قبل از انتشار بیانیهٔ به اصطلاح تغییر ایدئولوژی … اختلافات کم‌کم بروز کرد. اختلافاتی اصولی که با وجود آنها نمی‌توانستیم کار مشترکی را ادامه بدهیم وبنابر این چاره‌ای جز این که قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت … واز این تاریخ به بعد می‌بایست کار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم …»

جدایی از اپورتونیست‌ها و ادامهٔ مبارزه

اپورتونیست‌ها که قاطعیت و سازش‌ناپذیری آنان را می‌بینند، بخش عمدهٔ امکانات آنان را می‌گیرندو آنها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه و… در محدودیت قرار می‌دهند. اشرف ربیعی در همان شب اخراج از خانه تیمی اپورتونستها به علت فقدان امکانات در یکی از خیابانهای تهران مورد سوءظن وتعقیب یک ماشین گشتی ساواک واقع شد که باید دستگیرش می‌کردند. لیکن پس از تلاش زیاد وتعویض چند ماشین توانست ردگم کرده وحلقهٔ محاصره را بشکند وفرار کند.

اشرف رجوی در حال تمرین نظامی
اشرف رجوی در حال تمرین نظامی

اشرف ربیعی و علی‌اکبر خانه و محلی نداشتند، به دلیل گسترش فعالیت پلیسی رژیم شاه، برای آنان امکان دستیابی به خانه و امکانات بسیار سخت بود، بطوری که شب‌ها جایی برای ماندن نداشتند، و مجبور بودند که از این شهر به آن شهر مسافرت کنند؛ اما روحیهٔ جنگنده و مبارز اشرف، سدها و موانع رامی‌شکند.

آنها شهر خود را عوض کرده و به تبریز می‌روند، خانه‌ای را به عنوان پایگاه قرار می‌دهند و افراد جدیدی را هم عضو گیری می‌کنند، و فعالیت خودشان را گسترش می‌دهند.

با کمترین امکانات و با حداقل تجربه و تکنیک، دست به عملیات چریک شهری می‌زنند، مراکز قدرت سیاسی آن زمان در زنجان را منفجر می‌کنند، یعنی فرمانداری زنجان، استانداری و مقر حزب رستاخیز را موردحمله قرار می‌دهند. این یک عملیات موفق برای آنان بود؛ اشرف ربیعی و سایر عمل‌کنندگان این عملیات سالم به پایگاه خود برمی‌گردند. این عملیات در سالروز اعدام بنیان‌گذاران سازمان انجام شد.

اواخر سال ۱۳۵۴ این اشرف و گروهش در تبریز لو می‌روند؛ در نتیجه این گروه مشهد را به عنوان محل عملیات در نظر می‌گیرند، اشرف ربیعی دریک خانهٔ تیمی همراه دیگر همرزمانش پابپای عمل به کارهای تئوریک نیز حول مباحث ایدئولوژیکی وسیاسی می‌پردازند.

انفجار مقر حزب رستاخیر تبریز

عملیات بعدی که اشرف ربیعی در آن شرکت داشت انفجاز مرکز حزب رستاخیز است؛ تیم آنها از مشهد عازم تبریز شده و پس از عملیات به پایگاه خود بازمی‌گردند.

در تابستان ۱۳۵۴ این شاخه ضربه می‌خورد وسه نفر از اعضای آن دستگیر می‌شوند. اشرف ربیعی و علی‌اکبر نبوی نوری خانه‌ها را تخلیه کرده ودوباره در شهری که اینک ساواک از وجود آنها مطلع شده‌است بدون خانه وهیچ امکان دیگر تحت تعقیب قرار می‌گیرند. حتی جاده‌ها تحت کنترل ساواک در می‌آید.

آنها با شناسایی راه‌های فرعی و راه‌های دهات اطراف مشهد می‌توانند از تورپلیس خارج شوند. آنها قزوین را به عنوان محل اقامت خود انتخاب می‌کنند، از این پس محل استقرار پایگاه آنان قزوین می‌باشد.

پایگاه اشرف ربیعی و تیمش در محله‌ای کارگری بود، که اشرف با پوش خیاطی کار می‌کرد و برای خانواده‌های محله لباس می‌دوخت.

اشرف رجوی (ربیعی)
اشرف رجوی (ربیعی)

عملیات بعدی تیم آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، که در این عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.

انفجار بمب در خانه و دستگیری اشرف ربیعی

روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یکی از بمب‌ها در خانهٔ تیمی منفجر می‌گردد که بر اثر آن اشرف به شدت مجروح وبیهوش می‌شود یک دست وپای او از حالت عادی خارج می‌شود. ساواک او را در حالت بی‌هوشی دستگیر می‌کند، وقتی به هوش می‌آید خود را روی یک تخت در اتاق شکنجه ساواک می‌یابد. مأموران ساواک بدون کوچکترین کمک پزشکی بلافاصله او را به زیر شکنجه می‌کشند تا از او اطلاعات دست اول بدست بیاورند.

شروع شکنجه‌های بی‌پایان

براثر شکنجه‌های سنگین، بینی‌اش شکست و شنوایی یک گوشش را هم از دست داد و تا لبهٔ مرگ پیش رفت. بر اثر دردهای ناشی از شکنجه او هوش می‌رفت اما مأموران ساواک هربار او را به هوش می‌آوردند، و شکنجه را دوباره شروع می‌کردند.

ساواک از اشرف ربیعی اطلاعات می‌خواست، آدرس‌ها و محل قرار و… ساواک از تهران بازجوی متخصص به قزوین فرستاده بود.

«وحیدی» بازجوی معروف ساواک چنان شکنجه را شدت بخشیده بود که اشرف ربیعی دچار خونریزی داخلی شد و خون استفراغ کرد. دکتر دستور متوقف کردن ضربات را می‌دهد ولی آنها انواع دیگر شکنجه را به آزمایش گذاشتند. ساعتها بدنش را سوزاندند وقتی هم که دیگر جائی برای سوزاندن باقی نماند با قیچی زخم‌هایش را تحریک می‌کردند. استخوان زانویش که از لای عضلات بیرون زده بود خراش می‌دادند. اما از اشرف چیزی عایدشان نشد.

اعزام به بیمارستان شهربانی

بعد از شکنجه‌های فراوان، به دلیل خونریزی و بیهوشی اشرف، امکان مرگ او می‌رفت، که ساواک دستور اعزام وی به بیمارستان را می‌دهد؛ در بیمارستان سه بار مورد عمل جراحی قرار می‌گیرد، پس از سه ماه که در بیمارستان بستری بود؛ اشرف ربیعی را به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل کردند، باز شکنجه را شروع می‌کنند، که به دلیل ضعیف شدن اشرف، بلافاصله زیر شلاق بیهوش می‌شد، که دوباره او را به بیمارستان منتقل کردند و این بار ۱۰ روز در بیمارستان بستری بود.

ساواک از او علاوه بر اطلاعات این بار مصاحبهٔ تلویزیونی نیز می‌خواهد، اما راه بجایی نمی‌برندو ساواک کاملاً ناامید می‌شود؛ لذا اورا به زندان قصر می‌فرستند. پس از چندی اشرف ربیعی در دادگاه نظامی محاکمه می‌شود؛ ابتدا به اعدام وسپس به حبس ابد محکوم می‌شود.

در زندان زنان قصر همچنان به مبارزهٔ خود ادامه داد. او تلاش کرد با تشکیل هسته‌های اصلی از دختران مجاهد در برابر انحرافات اپورتونیستی و زورگویی پلیس مقاومت کند.

شهادت علی‌اکبر نبوی نوری

در اسفندماه ۱۳۵۵ علی اکبرنبوی نوری همسر اشرف، در یک درگیری مسلحانه با مأموران ساواک جان می‌بازد، اشرف ربیعی را برای تشخیص جسد به سردخانه بیمارستان شهربانی می‌برند، که وی جسد را شناسایی می‌کند، این موضوع تأثیر عمیقی در روحیهٔ اشرف می‌گذارد.

از زندان اوین تا آزادی

سال ۱۳۵۶ اشرف به زندان اوین تبعید شد؛ در تلاش برای وصل به سازمان با بند ۲ که بند مجاهدین بود تماس می‌گیرد، و در جریان خط و خطوط سازمان از دید و کلام مجاهدان واقعی قرار می‌گیرد.

بالاخره در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد می‌شود.

اشرف رجوی (ربیعی) در حال سخنرانی- فروردین ۱۳۵۸
اشرف رجوی (ربیعی) در حال سخنرانی- فروردین ۱۳۵۸

فعالیت‌های او بعد انقلاب ضد سلطنتی

بعد از آزادی از زندان اشرف ربیعی به عنوان سمبل زنان مجاهد فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد؛ اشرف دیگر به الگویی برای زنان و دختران ایران تبدیل شده بود، به همین دلیل مسؤلیت او سنگین‌تر شده بود و خود او نیز با تلاش و فروتنی و تواضع انقلابی به خوبی این مسؤلیت را انجام داد.

ازدواج با مسعود رجوی

در تیرماه ۱۳۵۸ اشرف ربیعی با مسعود رجوی ازدواج کرد، این ازدواج به توصیه و صلاح‌دید آیت‌الله طالقانی انجام شد و خطبهٔ عقد را هم خود وی خواند.

کاندیداتوری مجلس شورای ملی

اشرف رجوی در نخستین دورهٔ انتخابات مجلس، کاندیدای سازمان مجاهدین برای تهران بود؛ در این راستا سخنرانی‌های متعددی در جهت شناساندن مواضع سازمان مجاهدین خلق برگزار کرد.

محاصره و نبرد در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰

پایگاه زعفرانیه که اشرف رجوی که در آخرین روزهای حیاتش آنجا بود
پایگاه زعفرانیه که اشرف رجوی که در آخرین روزهای حیاتش آنجا بود

فصل پایانی زندگی اشرف رجوی در محله زعفرانیهٔ تهران کوچهٔ کوه‌بن بود؛ این خانه یکی از پایگاه‌های مخفی فرماندهان صحنه عملیات مجاهدین بود، روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ نیروهای دولتی ایران به این خانه حمله کردند، در یک نبرد نابرابر، مجاهدین در مقابل نیروهای دولتی مقاومت سنگینی داشتند، در این میان اشرف رجوی کودک خود را در حمام گذاشت و جانانه از بقیهٔ نفرات پایگاه دفاع کرد، نبرد چندین ساعت به طول کشید، نهایتاً اشرف اشرف رجوی مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته بود، جان باخت و دفتر زندگی پر از فراز نشیب او بسته‌شد.

مجاهدین این عملیات را عاشورای مجاهدین می‌نامند

موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت:

«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».[۳]

توصیف اشرف رجوی از زبان مریم رجوی

مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی می‌کند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره می‌گوید:

«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شده‌اش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دین‌فروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باخته‌ای که سینه‌های گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».[۴]

گزیده‌هایی از نامه‌های اشرف رجوی به مسعود رجوی در پاریس

همسر مهربانم سلام

نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی
کلیشهٔ نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی

... میدانی بعضی وقتها فکر می‌کنم که چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم، احساس می‌کنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیق‌تری بین تو و مردم ایجاد می‌شود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده‌تر شده، گویا عین زندگی است، نمی‌دانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیده‌ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده‌ام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ ساله‌ای شهید شده بود و چقدر قهرمانانه! واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر می‌کنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیده‌ها در راه رسیدن به نیک‌بختی دچار ضلالت‌اند، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک و تهنیت گفت وبرای همین هاست که می‌گویم انشاءالله سرحال وسالم باشی تا تبوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهده ات گذاشته شده عمل کنی. دلم می‌خواهد وصیت نامهٔ جداگانه ای برای تو بنویسم … راستی حتماً خبر شهادت فرهاد و فرید را شنیدی، برای مادر فرید نامه ای نوشتم، خیلی شکسته شده، داستان برادر کوچک فرید را که شنیده‌ای، مدتها بود که موتورسیکلت می‌خواست، بعد از شهادت فرید روزی مادرش می‌بیند که عکس‌های فرید را گذاشته وگریه می‌کند، دستش را می‌گیرد و نوازشش می‌کند و می‌گوید نه بلند شو او که جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه کنیم وخلاصه می‌گوید فردا برایت موتور می‌خرم، او در حالی که برافروخته بود می‌گوید ”نه، حالا دیگر موتور نمی‌خواهم اسلحه می‌خواهم تا انتقام بگیرم “او فقط ۱۳ سال دارد.

... راستی… همین الان کودک چهار ساله ای کنارم نشسته که نامش ضحی است، دختر قشنگی است مادرش را اول مهر شهید کرده‌اند. با وجود این بچه‌ها، چه خوب که از هم دور هستیم، راست می‌گفتی. راستی نامه‌هایت هم بدستم رسید، از این که با این همه گرفتاری به فکر من بودی متشکرم ،.... در هر حال برای من نامه‌هایت عزیز هستند … در صورتی که بار یکدیگر را دیدیم که بقول خودت گفتنی زیاد داریم، واگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلولم از من دریغ کرد در آغوش کشیدم، که خوب به هدفم رسیده‌ام، در آنصورت از بچه خوب نگهداری کن و اصلاً ناراحت نباش.

نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی

با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنهام فریاد می‌زنم وبا آنها می‌میرم وزنده می‌شوم. نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادت‌ها می‌رسد باورکن با یاد شهدا بخواب می‌روم با یاد شهدا چشم باز می‌کنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمی‌دونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم می‌خواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچه‌ها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیده‌اند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.

یاد خاطراتی می‌افتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه می‌کردم ونگاهم می‌لغزید ومی‌آمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت می‌کرد و طناب رخت‌ها، شیر آب وخلاصه بچه‌ها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی می‌کردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوه‌ها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش می‌روند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ می‌انداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیک‌های زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزه‌ها که می‌خواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند می‌جنگند با خدا !!!

نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی
کلیشهٔ نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی

..... میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت می‌پیچی وترجیح می‌دهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات می‌کنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی،

مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو می‌خوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:

عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود

کبوتران عاشقی را پرواز ده

که دست آموز خواهران کوچکی شده‌اند

دختران معصومی که با چراغی به سرخی

قلبهای کوچک خود

لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.

.....

همیشه خواهی گفت

بیهوده است تلاش شبداران

دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه

از تاریخ عبور کرد

قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت

قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر می‌شود.

وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد

آزادی از آن کبوتران عاشقی است که

افق را فراموش نکرده‌اند

از جهت من وبچه ناراحت نباش.

خدا نگهدارت همسرت

سخنان مسعود رجوی در مورد اشرف رجوی

پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد ۱۹ بهمن:‌

اما در مورد اشرف، «زنی که مرادف مفهومش در هیچ کجای فرهنگ ننگ آلود» شاه و خمینی یافت نمیشود.  «زنی که از آغاز» همه دشتها و بیابانها و جنگلهای «انقلاب» را درنوردیده و براستی به درک محضر محروم‌ترین توده‌های مردم در روستاها و شهرها و شهرک‌های مختلف نائل آمده بود. زنی که لحظه به لحظه با «انتخاب» آگاهانه  و آزاد خود، به هویت انقلابی و توحیدیش نقش داده و در «تمامی قامت، از تیغ برنده‌ی رنج‌ها» ی شکنجه و شلاق، زخم‌ها داشت. با گوشی ناشنواشده بر اثر ضربه‌ی دژخیم و آثار زخم و شکنجه‌های پس از انفجار، با دریائی از خلوص و ایمان انقلابی که کمترین انگیزه‌ی تظاهرآمیز و خودنمایانه به آن راه نداشت و در هر قدم می‌شد این صفا و پاکیزگی درونی را با آزمایش جدیدی در گذشت و فداکاری، محک زد. از آنگونه زنان که از آنچه که  اصطلاحاً آثار بازدارنده‌ی نابرابری‌های تاریخی نسبت به مردان نامیده می‌شود، اثری با خود نداشت و چه دردوران دانشگاه و چه در درون سازمان یا زندان و چه بعد از آن، آنقدر اندیشیده و خوانده و برخورد کرده و محتوای واقعی کسب کرده بود که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست در او کمترین تزلزلی  ایجاد کند. با جامعیتی در خور ستایش، که مهارت‌های مبارزاتی و فنی و حرفه‌ای و نظامی ویژه‌ای به او می‌داد و قابلیت‌های او در اداره امور خانه و خانواده را نیز مضاعف می‌نمود: همراه با آنچنان علّو روح و سعه‌ی صدری که ظرفیت و تحمل و طاقتی خیره کننده به او می‌بخشید.

براستی آنچه شخصاً طی یک زندگی مشترک به رأی‌العین از صفات ارزنده انقلابی در او دیدم، در کتاب‌های مربوط به شرح احوالِ برجسته‌ترین زنان انقلابی معاصر نیز نخوانده‌ام .

در زمره انقلابیونی بود که درک آنها – از آنجا که در پاکباختگی کامل هیچ اصراری به درکشدن حق و مرتبت خود از جانب دیگران ندارند- مشکل است، اما در جریان کار و زندگی , در هر قدم , احترام و خضوع آدم نسبت به آنها بیشتر جلب می‌شود و تنها وقتی به درک کامل مرتبت آنها نائل می‌شود که دیگر در دسترس نیستند و پروانه‌وار به دیار«اعلی» پر کشیده‌اند. همانها که نظاره‌ی کشتارها و جنایات خمینی , سخت‌ترین و رنج‌آورترین بخش زندگی آنهاست و در این رابطه نزدیک است که در اقیانوس عواطف انسانی خود غرقه شده، قالب تهی کنند و یا در آتش این «اندوه بزرگ»، بارها بجای «کبوتران خونین‌بال میلیشیا»، بسوزند و خاکستر شوند و یا در گورستان، زنده زنده در کنار آنها بیارامند. این سیمای اشرفِ زنان و خواهران و مادران  مجاهد ماست که گسسته از قید و بندها و فرهنگ دوران استثماری، وجودِ  تاریخی جدیدی را که زن انقلابی موحد و مجاهد باشد، عرضه می‌کند. زنان مجاهد در همین راستا سر بر قدوم فاطمه زهرا و مریم عذرا می‌سایند. [۵]

پانویس

  1. وبسایت کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران
  2. وبسایت کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت
  3. وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۹ بهمن۱۳۹۲
  4. وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران - برگفته از سخنان مریم رجوی - ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۵
  5. پیام مسعود رجوی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۶۲ دومین سالگرد ۱۹ بهمن