فروغ فرخزاد

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۴ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۰:۰۳ توسط Ehsan (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
فروغ فرخزاد
فروغ12.JPG
زمینهٔ کاری شعر و ادبیات
زادروز دی‌ماه ۱۳۱۳
تهران
مرگ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵
تهران
ملیت ایرانی
محل زندگی تهران
علت مرگ تصادف رانندگی
جایگاه خاکسپاری تهران
مذهب اسلام
سبک نوشتاری شعر نو
کتاب‌ها مجموعه اشعار، اسیر، دیوار، عصیان، تولد دیگر
تخلص فروغ

فروغ فرخزاد، (زاده‌ی سال ۱۳۱۳ – تهران)، ۱۷ ساله بود که اولین کتاب شعرش به نام اسیر، و پس از آن دفترهای دیوار و عصیان را منتشر کرد.[۱] انتشار کتاب تولدی دیگر درسال ۱۳۴۲، سرفصل شکوفایی هنری فروغ بود. فروغ فرخزاد در ترکیب کلام و شناسایی زبان شعر از قدرتی بی‌مانند برخوردار بود. در زمینه‌ی تکنیک و زبان شعر، فروغ به شاعران پس از خود آموخت که می‌توان با شجاعت، گوهر خالص شعر را بی هیچ زوائدی عرضه کرد؛ او خود در این زمینه بسیار موفق بود. فروغ فرخزاد در زمینه‌ی تئاتر، فیلم‌سازی و نقاشی نیز نبوغی درخور تحسین داشت و در مدت کوتاه عمرش، آثاری نیز از خود برجای گذاشت. خانه سیاه است، عنوان فیلم مستندی است از ساخته‌های فروغ که در زمستان سال ۱۳۴۲، از فستیوال جهانی اوبرهاووزن جایزه‌ی بهترین فیلم مستند را به‌دست آورد. سرانجام فروغ فرخزاد در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، در سن ۳۲ سالگی بر اثر تصادف رانندگی درگذشت.[۲]

آثار فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد در سن ۱۷ سالگی نخستین کتاب شعرش را با نام اسیر منتشر کرد. پس از آن دفتر شعر دیوار را در سال ۱۳۳۵، و عصیان را در سال ۱۳۳۶، انتشارداد. محتوای هر سه دفتر، «عصیان» زنی «اسیر» بود، زنی در حصار «دیوار» های کهن جامعه که زن را در زندان خانه و زندان سنت‌ها اسیر کرده است. فریادهایی که به قول خود فروغ، نقبی به سوی نور بود. روند شعر فروغ بعد از آگاهی عمیق‌تر به دنیای پیرامون و شرایط زمانی و مکانی به انتشار کتاب «تولدی دیگر» در سال ۱۳۴۲ انجامید که سرفصل شکوفایی هنری فروغ فرخزاد بود.

فروغ فرخزاد در رابطه با سرودن اشعارش در آغاز می‌گوید:

«من وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم خیلی غزل می‌ساختم و هیچ وقت چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه می‌کنم از حالت کلی آن خوشم می‌آید. همین‌طوری غریزی در من می‌جوشید. روزی دو سه تا، توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، همین‌طور می‌گفتم. خیلی عاصی بودم، همین‌طور می‌گفتم. همین‌طور دیوان بود که پشت دیوان می‌خواندم و پر می‌شدم و به هر حال استعدادکی هم داشتم. ناچار باید یک جوری بروز می‌دادم. نمی‌دانم این‌ها شعر بودند یا نه، فقط می‌دانم که خیلی «منِ» آن روزها بودند. صمیمانه بودند و می‌دانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشده بودم. زمان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکرده بودم.»

ویژگی‌های شعر فروغ فرخزاد

شعر فروغ پس از تولدی دیگر، وسیله بیان احساسات خام یک زن نیست، بلکه ابزار ارتباط و پیوند با هستی و وجود است، پنجره‌ای است که درک زندگی را برایش ممکن می‌کند. هم‌چنان‌که فروغ با صدای خودش درباره‌ی تلقی‌اش از شعر می‌گوید:

«شعر برای من پنجره‌ای است که هر وقت به طرفش می‌روم خود به خود باز می‌شود… می‌دانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر که می‌شنود، یک نفر که ممکن است ۲۰۰ سال بعد… وجود داشته باشد،... وسیله‌ای برای ارتباط با هستی، با وجود به معنی وسیعش.»

فروغ5.JPG

فروغ فرخزاد این چنین جامعه و پیرامون خود را دریافت. او خود را زنی تنها یافت و به مصداق یکی از شعرهایش، در آستانه‌ی فصلی سرد،که نور و گرما را انتظار می‌کشد.

فروغ فرخزاد در ترکیب کلام و شناسایی زبان شعر از قدرتی بی‌مانند برخوردار بود. اما آن‌چه که هنر و شعر او را برجسته و درخشان کرده، این است که او در زمانی که نیمی از انسان‌ها، یعنی زنان، به حساب نمی‌آیند مفهوم زندگی انسان را توصیف می‌کند. فروغ فرخزاد در این باره عقیده‌ی خودش را چنین می‌گوید:

«اگر که به اصطلاح پای سنجش ارزش‌های هنری پیش بیاد، من فکر می‌کنم که دیگر جنسیت نمی‌تواند مطرح باشد و اصلاً مطرح کردن این قضیه درست نیست. چون آن‌چیزی که مطرح است، این است که آدم خودش را از جنبه‌های مثبت وجود خودش، این جنبه‌ها را طوری پرورش بدهد که به یک حدی از ارزش‌های انسانی برسد. اصل، کار آدم هست. اصلاً زن و مرد مطرح نیست. اگر که یک شعر بتواند خودش را به این‌جا برساند، دیگر مربوط اصلاً به سازنده‌اش نمی‌شود. یک چیزی است که مربوط به دنیای شعر و ارزش خودش را دارد.»

شعری به نام تنها صداست که می‌ماند، مبین همین افکار فروغ فرخزاد است که با صدای خود او نیز منتشر شده است:

می‌توان بر جای باقی ماند

در کنار پرده اما کور، اما کر

می‌توان فریاد زد با صدای سخت کاذب، سخت بیگانه

دوست می‌دارم!

می‌توان با زیرکی تحقیر کرد هر معمای شگفتی را

می‌توان تنها به حل جدولی پرداخت

می‌توان تنها به کشف پاسخی بی‌هوده دل خوش ساخت

پاسخی بی‌هوده، آری پنج یا شش حرف

فروغ فرخزاد و فرزندش
فروغ فرخزاد و فرزندش

می‌توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب، حاصلی پیوسته یکسان داشت

می‌توان چشم تو را در پیله‌ی قهرش

دکمه‌ی بیرنگ کفش کهنه‌ای پنداشت

می‌توان چون آب در گودال خود خشکید

می‌توان زیبایی یک لحظه را با شرم

مثل یک عکس سیاه مضحک فوری،

در ته صندوق مخفی کرد

می‌توان در قاب خالی‌مانده‌ی یک روز،

نقش یک محکوم یا مصلوب، یا مغلوب را آویخت.

می‌توان با صورتک‌ها نقطه‌ی دیوار را پوشاند

می‌توان با نقش‌های پوچ در آمیخت

می‌توان هم‌چون عروسک‌های کوکی بود

با دو چشم شیشه‌ای دنیای خود را دید

می‌توان در جعبه‌ای ماهوت با تنه‌ای انباشته از کاه

سال‌ها در لابلای تور و پولک خفت.

سیمای انسانی، صداقت و صمیمیت اشعار فروغ فرخزاد، یکی دیگر از ویژگی‌های این شعرهاست. او در شعرهایش انسان را به دوست داشتن انسان فرا می‌خواند. درزمینه‌ی تکنیک و زبان شعر هم فروغ کمک بسیاری به شعر نو ایران کرد. او به شاعران پس از خود آموخت که می‌توان با شجاعت، هرچه زائد و حشو و دست و پاگیر است را کنار بزنند تا بتوانند گوهر خالص شعر را هرچه نیالوده‌تر بنمایانند. او خود هم مثل کسی بود که داس به دست گرفته بود و هر چه مانع و حشو و زاید بر سر راه شعر ناب و حرف صریح شاعرانه بود درو و راه را برای شعر و ادبیات نوین هموار می‌کرد. هم‌چنان‌که خودش می‌گوید:

«به هرحال شعر امروز ما یک شعری باید باشد که خصوصیت این دوره را داشته باشد، چون در عین حال سازنده‌ی این شاعر باید یک آدمی باشد که به یک حدی از تجربه و هوشیاری برسد که به محتوای شعرش یک ارزشی بدهد که بتواند در حد کارهایی که توی دنیا عرضه می‌شود، میان آن‌ها خودش را جا بدهد و اگر غیر از این باشد، دیگر همین چیزهایی می‌شود که همه می‌گویند».

آن چه که هنر و شعر فروغ فرخزاد را برجسته و درخشان کرده‌است، صداقت، صمیمیت، لطافت و سادگی شعر اوست. فروغ فرخزاد اگر چه در شعر خود، از ناامیدی آغاز کرد اما به امید رسید، زیرا با حس صمیمی خود دریافته بود که "کسی می‌آید"، و آینده‌ی روشنی در راه است، آینده‌ای خالی از ستم و غم و ظلمت، آینده‌ای که در آن خوشبختی‌های زندگی بین همه و بین محرومان به یکسان تقسیم می‌شود. این نوید در شعر "کسی که مثل هیچکس نیست " به خوبی متجلی است.

کسی که مثل هیچ‌کس نیست

فروغ10.JPG

من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید.

من خواب یک ستاره‌ی قرمز دیده‌ام،

و پلک چشمم هی جفت می‌شوند

و کور شوم اگر فروغ بگویم

من خواب آن ستاره‌ی قرمز را

وقتی که خواب نبودم دیده‌ام

کسی می‌آید، کسی می‌آید

کسی دیگر، کسی بهتر

کسی که مثل هیچ‌کس نیست

مثل پدر نیست، مثل انسی نیست،

مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست

و مثل آن کسی‌ست که باید باشد…

من پله‌های پشت بام را جارو کرده‌ام

و شیشه‌های پنجره را هم شسته‌ام

کسی می‌آید، کسی می‌آید،

کسی که در دلش با ماست،

در نفسش با ماست، در صدایش با ماست.

فروغ فرخزاد در رابطه با کتاب‌هایش و روند تکامل اشعارش توضیح می‌دهد:

مجموعه‌ی شعر اسیر، ۱۳۳۱

«یک سال است که به‌طور مداوم شعر می‌گویم. پیش از آن مطالعه می‌کردم و می‌توانم بگویم که بیشتر از همه‌ی روزهای عمرم کتاب‌های سودمند و مفید خوانده‌ام؛ و سه سال است که اصولاً شاعر شده‌ام. یعنی روحیه‌ی شاعرانه پیدا کرده‌ام.»

مجموعه‌ی شعر عصیان، ۱۳۳۵و۱۳۳۶

«دیوار و عصیان در واقع دست و پا زدنی مأیوسانه در میان دو مرحله‌ی زندگی است. آخرین نفس‌زدن‌های پیش از یک نوع رهایی است. آدم به مرحله‌ی تفکر می‌رسد. درجوانی احساسات ریشه‌های سستی دارند. فقط جذبه‌شان بیشتر است. اگر بعداً به وسیله‌ی فکر رهبری نشوند، یا نتیجه‌ی تفکر نباشند خشک می‌شوند و تمام می‌شوند. من به دنیای اطرافم به اشیای اطرافم و آدم‌های اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم. آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. کلمه را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد! شاعرانه‌اش می‌کنیم!».

حیاط خانه‌ی ما تنهاست

فروغ2.JPG

حیاط خانه‌ی ما تنهاست، تمام روز

از پشت در صدای تکه‌تکه شدن می‌آید، و منفجر شدن

همسایه‌های ما همه در خاک باغچه‌هاشان به‌جای گل

خمپاره و مسلسل می‌کارند

همسایه‌های ما همه بر روی حوض‌های کاشیشان

سرپوش می‌گذارند

و حوض‌های کاشی، بی‌آن‌که خود بخواهند

انبارهای مخفی باروتند

و بچه‌های کوچه‌ی ما، کیف‌های مدرسه‌شان را

از بمب‌های کوچک پر کرده‌اند

حیاط خانه‌ی ما گیج است

من از زمانی، که قلب خود را گم کرده است می‌ترسم

من از تصور بی‌هودگی این ‌همه دست

و از تجسم بیگانگی این ‌همه صورت می‌ترسم

من مثل دانش‌آموزی که درس هندسه‌اش را

دیوانه‌وار دوست می‌دارد، تنها هستم

و فکر می‌کنم که باغچه را می‌شود به بیمارستان برد

من فکر می‌کنم… من فکر می‌کنم… من فکر می‌کنم…

و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است

و ذهن باغچه دارد آرام آرام

از خاطرات سبز تهی می‌شود.

نقد اشعار فروغ فرخزاد از زبان خودش

فروغ8.JPG

«من درمورد کار خودم قاضی ظالمی هستم. وقتی به کتاب تولدی دیگر نگاه میکنم متأسف می‌شوم. حاصل چهار سال زندگی!؟ خیلی کم است. من ترازو دست نگرفته‌ام و شعرهایم را وزن نمی‌کنم. اما از خودم انتظار بیش‌تری داشتم و دارم. من سی‌ساله هستم و سی‌سالگی برای زن سن کمال است. به هرحال یک جور کمال. اما محتوای شعر من سی‌ساله نیست. جوا‌‌ن‌تر است. این بزرگ‌ترین عیب است در کتاب من. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین‌طور پراکنده خوانده‌ام؛ و تکه‌تکه زندگی کرده‌ام. و نتیجه‌اش این است که دیر بیدار شده‌ام. البته اگر بشود اسم این حرف‌ها را بیداری گذاشت! من همیشه به آخرین شعرم بیش‌تر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می‌کنم. دوره‌ی این اعتقاد هم خیلی کوتاه است. بعد زده می‌شوم و به نظرم همه چیز ساده‌لوحانه می‌آید. افسوس می‌خورم که من چرا این شروع را با «تولدی دیگر» شروع نکرده‌ام. شعر من با من پیش آمده است. در کتاب‌های شعر اسیر، و دیوار و عصیان، من فقط یک بیان کننده‌ی ساده از دنیای بیرونی‌ام. درآن زمان، شعر هنوز در من حلول نکرده بود. بلکه با من هم‌خانه بود. مثل همه‌ی آدم‌هایی که چند مدتی با آدم هستند. اما بعداً شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد. دیگر من شعر را تنها در بیان یک احساس منفرد درباره‌ی خودم نمی‌دانستم. بلکه هر چه شعر در من بیش‌تر رسوخ کرد، من پراکنده‌تر شدم و دنیاهای تازه‌تری را کشف کردم. یک زمانی بود که نزدیک بود نیما مرا غرق کند. اما حالا احساس می‌کنم از غرق شدن نجات یافته‌ام؛ و اگر نیما راه را پیش از من رفته است، من می‌خواهم آن راهی را که او درنیمه‌اش ایستاد و نتوانست و مجال نیافت که ناهمواری‌ها و سنگلاخ‌هایش را هموار کند ادامه بدهم و به همواری‌اش بکوشم.»

این کیست؟ این کسی که روی جاده‌ی ابدیت

به سوی لحظه‌ی توحید می‌رود

و ساعت همیشگیش را

با منطق ریاضی تفریق‌ها و تفرقه‌ها کوک می‌کند

این کیست، این کسی که بانگ خروسان را

آغاز قلب روز نمی‌داند، آغاز بوی ناشتایی می‌داند

این کیست، این کسی که تاج عشق به سر دارد

و در میان جامه‌های عروسی پوسیده است؟

پس آفتاب سرانجام، در یک زمان واحد،

بر هر دو قطب ناامید نتابید

تو از طنین کاشی آبی تهی شدی،

و من چنان پرم که روی صدایم نماز می‌خوانند.

فروغ فرخزاد پس از انتشار کتاب تولد دیگر از پرنده‌ی میرا، پرواز را به خاطر سپرد وسرود:

چرا توقف کنم؟

من از سلاله‌ی درختانم

تنفس هوای مانده، ملولم می‌کند

پرنده‌یی که مرده بود به من پند داد که پرواز را به‌خاطر بسپارم

نهایت تمامی نیروها پیوستن است

پیوستن به اصل روشن خورشید و ریختن به شعور نور

چرا توقف کنم؟

سبک شعر فروغ فرخزاد

فروغ4.JPG

اگر سه عنصر وزن، قافیه و شیوه‌ی نوشتاری را، عناصر مؤثر در تشکیل دادن قالب‌های شعر بدانیم، قالب‌های موجود در پنج مجموعه‌ی شعر فروغ فرخزاد را می‌توانیم به قالب‌های نیمه سنتی، چهارپاره‌ی نو، نیمایی و نیمایی نو (سبک شخصی فروغ) تقسیم نماییم.

فروغ فرخزاد در اشعارش به نوعی پیوستگی و یگانگی با سعادت ابدی دست یافته است. او در این مرحله از احساسات می‌خواهد در جهان آرمان‌ها بیاساید و چون «قطره اشکی گرم» در لابلای حوادث زندگی گم شود.

رفتم، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی.

رفتم، که در سیاهی یک گور بی‌نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

فروغ فرخزاد از زندگی شکوه و شکایت می‌کند و می‌خواهد کسی را دوست داشته باشد از این رو به دنبال گم‌شده‌ی خود می‌گردد.

وقتی که زندگی من

هیچ چیز نبود

هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم

باید، باید، باید

دیوانه‌وار دوست بدارم

کسی را که مثل هیچ‌کس نیست

همه‌ی هستی من آیه‌ی تاریکی است

که تو را در خود تکرارکنان،

به سحرگاهان شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد.

من در این آیه تو را آه کشیدم، آه

من در این آیه تو را،

به درخت و آب و آتش پیوند زدم.[۳]

سبک شعری و زندگی فروغ فرخزاد مختص به خودش است. خودش درباره‌ی سبک شعرش می‌گوید:

«اگر شعر من یک مقدار حالت زنانه دارد؛ خب این طبیعی است که به علت زن بودنم است، من خوش‌بختانه یک زنم اما اگر پای سنجش ارزش‌های هنری پیش بیاید فکر کنم؛ دیگر جنسیت نمی‌تواند مطرح باشد. آن چیزی که مطرح است این است که آدم جنبه‌های مثبت وجود خودش را جوری پرورش دهد که به حدی از ارزش‌های انسانی برسد. اصل کار آدم است، زن و مرد مطرح نیست. به هر حال من وقتی شعر می‌گویم آن‌قدرها به این موضوع توجه ندارم و اگر می‌آید خیلی ناآگاهانه و جبری است».

عاقبت بند سفر پایم بست

می‌روم، خنده به‌لب، خونین‌دل

می‌روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی‌حاصل

فروغ فرخزاد در حقیقت شاعر زندگی است و گوشه‌های آن را تجربه کرده و سروده است، پس طبیعی است در شعر او همه چیز طبیعی باشد. از جمله موسیقی که کارکرد درست آن از جنبه‌های قدرت‌مند شعرهایش است. وزن عروضی و نیمایی، آشکارترین شکل موسیقی در شعر فارسی است. مبنای وزن عروضی، هم‌سانی و تساوی ارکان عروضی و اساس وزن نیمایی عدم لزوم هم‌گونی مصراع‌هاست. فروغ نیز جوهر اساسی زندگانی را وزن می‌داند و آن را در طبیعت جستجو می‌کند. او توجه به وزن و استخراج آن را از لرزش ریتمیک برگ‌های درخت در باد، جریان منظم آب، نظم و هماهنگی بال‌های پرنده در هنگام پرواز و…برجسته می‌کند.

می‌‌روم خسته و افسرده و زار

سوی منزل‌گه ویرانه‌ی خویش

به خدا می‌برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه‌ی خویش.[۳]

نقش زن در اشعار فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد با برجسته کردن نقش زن در اشعارش برای نخستین بار موجب مطرح شدن صدای بلند زن ایرانی در شعر معاصرگردید.

به لب‌هایم مزن قفل خموشی

که در دل قصه‌های ناگفته دارم

ز پایم باز کن بند گران را

کزین سودا دلی آشفته دارم

به لب‌هایم مزن قفل خموشی

که من باید بگویم راز خود را

به گوش مردم عالم رسانم

طنین آتشین آواز خود را.[۳]

قسمت‌هایی از یک نامه‌ی فروغ فرخزاد

فروغ9.JPG

«در اولین مرحله آرزویم این است که شما را با مطالعه‌ی نامه‌ی طولانی‌ام خسته نکنم. من عادت ندارم زیاد حاشیه بروم و حتی تعارفات معمولی را بلد نیستم. به همین جهت منظورم را بدون هیچ تشریفاتی بیان می‌کنم. من در دی ماه ۱۳۱۳، درتهران متولد شدم. راجع به پدر و مادر و میزان تحصیلاتم بهتر است صحبتی نشود. شاید پدرم از این‌که دختر پر رو و خودسری مثل من دارد، زیاد خشنود نباشد. یک ‌سال است که به ‌طور مداوم شعر می‌گویم پیش ازآن مطالعه می‌کردم و می‌توانم بگویم که بیشتر ازهمه‌ی روزهای عمرم کتاب‌های سودمند خوانده‌ام، ۳ سال است که اصولاً روحیه‌ی شاعرانه پیدا کرده‌ام. راجع به راهی که در شعر انتخاب کرده‌ام؛ به نظر من شعر شعله‌ای از احساس است و تنها چیزی است که مرا در هر حال که باشم می‌تواند به یک دنیای رؤیایی و زیبا ببرد. من عقیده دارم هر احساسی را بدون هیچ قید و شرطی باید بیان کرد. اصولاً برای هنر نمی‌شود حدی قائل شد و اگر جز این باشد هنر روح اصلی خود را از دست می‌دهد. روی همین طرز فکر شعر می‌گویم. من زندگی خود را وقف هنرم و حتی می‌توانم بگویم فدای هنرم کرده‌ام. من زندگی را برای هنرم می‌خواهم. می‌دانم این راهیست که سر و صدا و مخالفین زیادی برایم دست و پا کرده است؛ ولی عقیده دارم بالاخره باید سدها شکسته شود. یک نفر باید این راه را می‌رفت و من چون درخودم گذشت و شهامت را می‌بینم، پیش‌قدم شدم. تنها نیرویی که پیوسته مرا امید می‌دهد تشویق مردم روشن‌فکر و هنرمندان واقعی کشور است. من از آن مردم زاهدنمایی که همه کار می‌کنند و باز هم دم ازتهذیب اخلاق جامعه می‌زنند بیزارم و به علاوه من انتقاد صحیح را با کمال میل قبول می‌کنم، نه انتقادی که از روی نهایت خودپرستی و ظاهرسازی و فقط به منظور از میدان به در بردن طرف و بدنام کردن او می‌شود، می‌دانم که خیلی صحبت راجع به من می‌شود، می‌دانم که خیلی اشعار مرا تعبیر و تفسیر می‌کنند؛ ولی با همه‌ی این‌ها از میدان به در نمی‌روم. من شکست نمی‌خورم و همه چیز را در نهایت خون‌سردی تحمل می‌کنم همان‌طور که تا به حال کرده‌ام. بزرگ‌ترین آرزوی من این ‌است که یک هنرمند واقعی باشم و همیشه سعی می‌کنم به این آرزو برسم و چون کتاب را خیلی دوست دارم باز هم آرزو می‌کنم سطح فرهنگ مملکت بالا برود و مردم هنر و ارزش حقیقی آن را درک کنند و آن‌قدر فهمیده و روشن‌فکر بشوند که دیگر به تحریک زاهدنماها تسلیم نشوند و به آن‌ها اجازه‌ی دخالت درکاری را که صلاحیت قضاوت ندارند، ندهند.

آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است. من به رنج‌هایی که خواهرانم دراین مملکت در اثر بی‌عدالتی‌ها می‌برند کاملاً واقفم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی و هنری و اجتماعی زنان است. آرزو دارم به زن‌ها اجازه دهند که استعداد و ذوق خودشان را ظاهر سازند.

به امید آن ‌روز، فروغ فرخزاد – اهواز»[۴]

سفر به ایتالیا و آلمان

فروغ فرخزاد در هنگام سفر به ایتالیا در سال ۱۳۳۵ بیست و دو ساله بود. او که از همسرش پرویز شاپور جدا شده بود از غم دوری فرزندش کامیار بسیار افسرده بود و سرانجام تصمیم به یک سفر برای تغییر محیط و فضا گرفت. او در این باره در کتاب خاطرات سفر به ایتالیا می‌نویسد.

«درآن روزها تصور نمی‌کردم که سفر به ایتالیا و آلمان این قدر در روحیه‌ی من می‌تواند مؤثر باشد؛ و تا این درجه سلامت و آرامش از دست رفته‌ام را به من بازگرداند؛ ولی در این لحظه که این‌جا نشسته‌ام و مشغول نوشتن این سطور هستم اعتراف می‌کنم که هیچ وقت در زندگی، خود را این‌قدر امیدوار و آرام و نیرومند حس نکرده‌ام و هیچ وقت تا این درجه به هدف‌هایم و آن‌چه که در زندگی، «زندگی» مرا تشکیل می‌دهد علاقه‌مند و مؤمن ندیده‌ام. درآن روزها به پرنده‌ی دورپروازی شباهت داشتم که در آسمان‌های تاریک و محدود وفضاهای خالی بال‌گشوده و اوج گرفته، می‌خواستم به طرف چشمه‌ی روشنایی و نور پرواز کنم؛ و در راهم ابریشم باران‌ها به پایم می‌پیچیدند و نفس بادها مسیر پروازم را درخود می‌کشیدند و دود ابرها در چشمانم می‌دویدند و من بال می‌زدم. پیوسته بال می‌زدم و راه من راه دوری بود.[۵]

ساخت فیلم خانه سیاه است

فروغ فرخزاد و پسرخوانده‌اش
فروغ فرخزاد و پسرخوانده‌اش

توانایی و استعداد فروغ فرخزاد تنها به محدوده‌ی شعر ختم نمی‌شد. او در زمینه‌ی تئاتر، فیلم‌سازی و نقاشی نیز نبوغی در خور تحسین داشت و در مدت کوتاه عمرش، آثاری نیز از خود برجای گذاشت.

خانه سیاه است، عنوان فیلم مستندی است از ساخته‌های فروغ که در زمستان سال ۱۳۴۲، از فستیوال جهانی اوور هاووزن جایزه بهترین فیلم مستند را به‌دست آورد. فیلم خانه سیاه است، زندگی بیماران جذامی را به تصویر می‌کشد. فروغ فرخزاد در این رابطه می‌گوید:

«یک فیلم ساخته‌ام راجع به زندگی جذامی‌ها که موفقیت پیدا کرده… از نظر من، سینما عملاً بر پایه‌ی سه عامل اصلی فکر، فن و سرمایه استوار است؛ و ماهیت آن رابطه‌ی مستقیمی دارد با میزان نیرویی که هر یک از این سه عامل در زمینه‌ی ایجاد آن به کار می‌اندازند. وقتی این نیروها در یک حالت موازنه‌ی حساب‌گرانه دست به دست هم می‌دهند سینما تبدیل می‌شود به یک وسیله‌ی تفریحی سالم و سرگرم‌کننده. این سینما در اصل سینمایی است بی‌تفاوت و بلاتکلیف که درمیان دو تمایل تجارتی بودن و هنری بودن نوسان دارد؛ و ارزش تجاری یا هنری آن به نسبت شدت یا ضعف این دو تمایل تغییر پیدا می‌کند. سینما وقتی تبدیل به هنر می‌شود که این حالت توازن، در اثر اتحاد دو عامل فکر و فن، با یک‌دیگر و شورش آن‌ها بر ضد تمایلات سرمایه و اسارت سرمایه به هم می‌خورد. این سینما اگرچه در بازارهای عمومی خریداری ندارد، اما در عوض تقویت‌کننده‌ی آن معنویتی است که وقتی به کمال خود رسید، ماهیت تقاضاهای بازار عمومی را تغییر می‌دهد و قضاوت‌های این بازار را که بر پایه‌ی منطقی مادی و کاسب‌کارانه استوار است، بی‌ارزش و باطل می‌سازد. این سینما در یک ارزیابی هنری همان سینمایی است که باید باشد و در یک ارزیابی تجارتی، همان سینمایی است که نباید باشد.»

سال‌شمار زندگی فروغ فرخزاد

  • ۱۳۳۶ سفر به آلمان و ایتالیا
  • ۱۳۳۸ سفر به انگلیس جهت مطالعه‌ی سینما و امور تشکیلاتی فیلم.
  • ۱۳۳۹ بازی در فیلمی مستند درباره‌ی مراسم خواستگاری، به سفارش مؤسسه‌ی ملی فیلم کانادا.
  • ۱۳۳۹ تهیه‌ی سومین قسمت فیلم آب و گرما.
  • ۱۳۴۰ سفر مجدد به انگلیس جهت مطالعه‌ی امور سینمایی – بازگشت به ایران و تهیه‌ی یک فیلم کوتاه برای مؤسسه‌ی کیهان با هم‌کاری سهراب سپهری.
  • ۱۳۴۱ سفر به تبریز جهت فراهم آوردن مقدمات ساخت فیلمی درباره‌ی جذامی‌ها.
  • ۱۳۴۱ سفر مجدد به تبریز همراه سه تن، اقامت در تبریز به مدت ۱۲ روز و تهیه‌ی فیلم خانه سیاه است، درباره‌ی بیماران جذامی.
  • ۱۳۴۲ تهیه‌ی فیلم‌نامه برای فیلمی که هرگز ساخته نشد.
  • ۱۳۴۳ هم‌کاری در فیلم خشت و آینه ساخته‌ی ابراهیم گلستان.
  • ۱۳۴۳ ترجمه‌ی نمایشنامه‌ی ژان مقدس، اثر برنارد شاو درباره‌ی زندگی ژاندارک که قرار بود در آن خودش نقش ژاندارک را بر عهده بگیرد.
  • ۱۳۴۳ ترجمه‌ی سیاحت‌نامه‌ی هنری میلر در یونان به نام ستون سنگی ماروسی که چاپ نشد.
  • ۱۳۴۳ چاپ برگزیده‌ی اشعار فروغ.
  • ۱۳۴۵ سفر مجدد به ایتالیا و شرکت در دومین فستیوال.[۶]

فروغ فرخزاد از نگاه دیگران

مهدی اخوان ثالث شاعر هم‌عصر فروغ فرخزاد، درباره‌ی او گفته‌است:

احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، شفیعی کدکنی
احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، شفیعی کدکنی

«او زنی معترض به ستمی که بر زنان می‌رفت بود و می‌خواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه می‌شد اعتراض کند. این را در کتاب‌هایش می‌توانیم ببینیم، از «اسیر» گرفته تا «دیوار» و زندگی و طرز فکر خیامی‌اش را در «عصیان». بعد هم که خواست اسلوب و کار تازه‌ای را ارائه دهد بسیار لطیف و پرشور و حال شعر می‌گفت. او شاعر خوبی بود، به‌ویژه شعرهای آخرش بسیار لطیف و پرشور و حال بود، شعر ناب و نجیب بود».

احمد شاملو شاعر معاصر درباره‌ی فروغ فرخزاد می‌گوید:

«شاعری که پس از تولد دوباره‌ی خویش بیش از ۵ یا ۶ سال نزیست، اما با مجالی که بی‌رحمانه اندک بود، توانست به صورت یکی از درخشان ترین چهره‌های شعر امروز تثبیت شود. با مرگ او موسیقی درخشانی که خاص شعر معصومانه‌اش بود، غیرقابل تقلید ماند و از گسترش بازایستاد».

احمد شاملو بعد از مرگ فروغ فرخزاد در رثای او این شعر را سروده است:

به جستجوی تو

بر درگاه کوه می‌گریم،

در آستانه‌ی دریا و علف

به جستجوی تو

در معبر بادها می‌گریم،

در چار راه فصول،

در چارچوب شکسته پنجره‌ای

که آسمان ابرآلوده را

قابی کهنه می‌گیرد..

پس به هیئت گنجی درآمدی

بایسته و آزانگیز

گنجی از آن دست

که تملک خاک را و دیاران را

از این سان

دل‌پذیر کرده است!

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می‌گذرد

متبرک باد نام تو! ـ..

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی پژوهش‌گر و شاعر معاصر ایران می‌گوید:

«می‌بینیم که فروغ با گسترشی که در کیفیت افاعیل قائل شده‌است بیش‌تر از نیما که اغلب به توسعه کمی افاعیل گراییده بود، وزن شعر را گسترش داده است و یکی از خصوصیات فراموش شده‌ی شعر قرن چهارم را که به علت کلیشه‌وار شدن زبان شعری در دوره‌های بعد فراموش شده بود زنده کرد و از حد رایج و مشخص آن هم توسعه بیش‌تری بخشید».[۶]

یکی از دوستانش می‌گفت که فروغ فرخزاد تجسم آزادی بود، در محبس، اگر بتوانید حداکثر آزادی و حداکثر حبس را مجسم کنید، فروغ همین بود و تلاطم‌هایش نیز از این بود. او شادترین و غمگین‌ترین انسانی است که من دیده‌ام. اگر شادی از راهی برود و غم از راهی دیگر و سرانجام این دو در نقطه‌ای بهم برسند، آن نقطه فروغ است. فروغ نقطه‌ی ملاقات غم و شادی بود.

یکی دیگر از دوستان نزدیک فروغ فرخزاد گفته است که فروغ هر آن چه را که اثری از نجابت در آن بود دوست می‌داشت: تپه را، حرکت ابر را، آدم در حال آدمیت یا در معصومیت، شبنم را … زشتی و تنگ‌نظری و نانجیبی را نمی‌توانست بپذیرد. هر چند آن‌ها را می‌بخشید و خود با آن‌ها بیگانه بود. اگر دشنامی می‌شنید، دشنام دهنده را می‌نگریست تا دریابد که قصد او ناشی از یک بیماری شخصی است یا یک جذام وسیع‌تر، یک علت عام و همه گیرتر. به بیماری شخصی ترحم می‌کرد و علت و بیماری عمیق و وسیع‌تر را پاسخ می‌گفت. اما پاسخی در حد کلی و بالا، نه فردی و کوچک.[۷]

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

درگذشت فروغ فرخزاد
درگذشت فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد در پش‌بینی مرگ خودش این شعر را سروده است:

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی هم‌چو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها، دیروزها

دیدگانم هم‌چو دالان‌های تار

گونه‌هایم هم‌چو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می‌خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

بازسازی صحنه‌ی تصادف رانندگی فروغ فرخزاد
بازسازی صحنه‌ی تصادف رانندگی فروغ فرخزاد

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می‌زد خون شعر

خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش

می‌رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می‌روند

مزار فروغ فرخزاد
مزار فروغ فرخزاد

پرده های تیره‌ی دنیای من، چشم‌های ناشناسی می‌خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می‌نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آینه می‌ماند به جای

تار مویی نقش دستی شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افق‌ها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاک دامن‌گیر خاک

بی تو دور از ضربه‌های قلب تو

قلب من می‌پوسد آن‌جا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گم‌نام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصی‌اش، بر اثر تصادف در جاده دروس - قلهک در تهران درگذشت. پیکر او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و هم‌کارانش در گورستان ظهیرالدوله (بین امامزاده قاسم و تجریش در شمال تهران) به خاک سپرده شد.[۷]

منابع