۱٬۰۴۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
| imagestyle = | | imagestyle = | ||
| captionstyle = | | captionstyle = | ||
| image =[[پرونده:رستم فرخزاد.jpg]] | | image =[[پرونده:طرحی از رستم فرخزاد.jpg|بندانگشتی|وسط|]] | ||
| caption = | | caption = | ||
خط ۹۹: | خط ۹۹: | ||
در سال ۶۳۵ میلادی که آتش جنگ ساسانیان با اعراب برافروختهتر شده بود عمر خلیفه مسلمانان ابوعبید ثقفی (پدر مختار ثقفی) و مثنی بن حارث شیبانی و پس از آن دو سعدبنابیوقاص را به سرکردگی سپاه اسلام برگزید و به نزدیکیهای تیسفون فرستاد. یزدگرد که خطر را بیخ گوش خود حس کرده بود از رستم فرخزاد خواست تا سپاه اسلام را که در نزدیکیهای تیسفون بود تار و مار کند. رستم که خود ستارهشناس قهاری بود از آینده این جنگ بسیار بیمناک بود و از پادشاه خواست که با اعراب صلح کند، چرا که اعراب طی نامه ای از شاه ایران خواسته بودند یا دین اسلام را بپذیرند و یا میتوانند بر کیش خود بمانند و در عوض به آنان جزیه یا مالیات بدهند و آنان نیز با ساسانیان صلح خواهند کرد. در واقع نظر رستم این بود که ایران آمادگی یک نبرد بزرگ را در این زمان ندارد و بهتر آن است که پادشاه درخواست صلح اعراب را پذیرد ولی یزدگرد که این درخواست را به نوعی توهین به خود میدانست این درخواست را رد کرد و حتی دستور داد تا بر پشت قاصد اعراب خاک ایران گذاشته و او را به نزد اعراب بفرستند. سپس یزدگرد سوم دستور داد که رستم فرخزاد خود به سوی اعراب برود و آنان را شکست دهد. یزدگرد که از میل درونی رستم آگاه بود و میدانست که حاضر به ادامه جنگ نیست از وی خواست تا فرماندهی ارتش ایران را به عهده بگیرد و به قادسیه برود، در غیر این صورت خود یزدگرد به سوی آنان خواهد رفت. در این بین بزرگان دربار نیز موافق جنگ با اعراب بودند آنان فکر میکردند که به راحتی اعراب را شکست خواهند داد. رستم نیز ناچار پذیرفت که به جنگ اعراب برود. وی همچنین دستور داد تا درفش کاویانی را نیز به همراه سپاه ببرند.<ref name=":0" /> | در سال ۶۳۵ میلادی که آتش جنگ ساسانیان با اعراب برافروختهتر شده بود عمر خلیفه مسلمانان ابوعبید ثقفی (پدر مختار ثقفی) و مثنی بن حارث شیبانی و پس از آن دو سعدبنابیوقاص را به سرکردگی سپاه اسلام برگزید و به نزدیکیهای تیسفون فرستاد. یزدگرد که خطر را بیخ گوش خود حس کرده بود از رستم فرخزاد خواست تا سپاه اسلام را که در نزدیکیهای تیسفون بود تار و مار کند. رستم که خود ستارهشناس قهاری بود از آینده این جنگ بسیار بیمناک بود و از پادشاه خواست که با اعراب صلح کند، چرا که اعراب طی نامه ای از شاه ایران خواسته بودند یا دین اسلام را بپذیرند و یا میتوانند بر کیش خود بمانند و در عوض به آنان جزیه یا مالیات بدهند و آنان نیز با ساسانیان صلح خواهند کرد. در واقع نظر رستم این بود که ایران آمادگی یک نبرد بزرگ را در این زمان ندارد و بهتر آن است که پادشاه درخواست صلح اعراب را پذیرد ولی یزدگرد که این درخواست را به نوعی توهین به خود میدانست این درخواست را رد کرد و حتی دستور داد تا بر پشت قاصد اعراب خاک ایران گذاشته و او را به نزد اعراب بفرستند. سپس یزدگرد سوم دستور داد که رستم فرخزاد خود به سوی اعراب برود و آنان را شکست دهد. یزدگرد که از میل درونی رستم آگاه بود و میدانست که حاضر به ادامه جنگ نیست از وی خواست تا فرماندهی ارتش ایران را به عهده بگیرد و به قادسیه برود، در غیر این صورت خود یزدگرد به سوی آنان خواهد رفت. در این بین بزرگان دربار نیز موافق جنگ با اعراب بودند آنان فکر میکردند که به راحتی اعراب را شکست خواهند داد. رستم نیز ناچار پذیرفت که به جنگ اعراب برود. وی همچنین دستور داد تا درفش کاویانی را نیز به همراه سپاه ببرند.<ref name=":0" /> | ||
[[پرونده:تمثالی از رستم فرخزاد - مشهد.jpg|بندانگشتی|تمثالی از رستم فرخزاد - مشهد]] | [[پرونده:تمثالی از رستم فرخزاد - مشهد.jpg|بندانگشتی|تمثالی از رستم دستان شخصیت اسطورهای برگرفته از رستم فرخزاد - مشهد]] | ||
== نبرد قادسیه و مرگ رستم فرخزاد == | == نبرد قادسیه و مرگ رستم فرخزاد == | ||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
سنانهای الماس بمیان گرد تو گفتی ستاره ست برلاژورد | سنانهای الماس بمیان گرد تو گفتی ستاره ست برلاژورد | ||
همی نیزه بر مغفر آبدا نیامد به زخم اندرون پایدار | همی نیزه بر مغفر آبدا نیامد به زخم اندرون پایدار | ||
ویرایش