کاربر:Ehsan/صفحه تمرین3: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۰: خط ۵۰:


== شرح حادثه ۱۹ بهمن - عاشورای مجاهدین ==
== شرح حادثه ۱۹ بهمن - عاشورای مجاهدین ==
[[پرونده:پایگاه زعفرانیه - نمای بیرونی.JPG|جایگزین=پایگاه زعفرانیه - محل اقامت موسی خیابانی و اشرف ربیعی در حادثه‌ عاشورای مجاهدین|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه - نمای بیرونی]]
[[پرونده:پایگاه زعفرانیه - نمای بیرونی.JPG|alt=پایگاه زعفرانیه - محل اقامت موسی خیابانی و اشرف ربیعی در حادثه‌ عاشورای مجاهدین - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه - نمای بیرونی]]
پایگاهی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی در آن حضور داشتند در زعفرانیه تهران واقع شده بود. این پایگاه از ساعت ۱۲ شب ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مورد محاصره قرار گرفت. این محاصره تا کلیومترها اطراف خانه بصورت حلقه‌های تو در تو تا ساعت ۵ صبح تکمیل شد. در ساعت ۵ صبح ۱۹ بهمن اولین شلیک‌ها به سمت خانه آغاز شد. پاسداران و نیروهای نظامی با پاسخ و مقاومت بسیار سختی مواجه شدند. به گفته‌ی شاهدین دهها نفر از پاسداران در طول این درگیری‌ها کشته شدند و صدای آمبولانس تا دوردست‌ها بگوش می‌رسید. پایگاه مجاهدین از دهها طرف از جمله از پشت بام و پنجره‌ی خانه‌های اطراف با سلاح‌های نیمه سنگین و حتی موشک‌های آرپی جی مورد حمله قرار گرفت و هلیکوپتری نیز در آسمان مطنقه به پرواز درآمد.  
پایگاهی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی در آن حضور داشتند در زعفرانیه تهران واقع شده بود. این پایگاه از ساعت ۱۲ شب ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مورد محاصره قرار گرفت. این محاصره تا کلیومترها اطراف خانه بصورت حلقه‌های تو در تو تا ساعت ۵ صبح تکمیل شد. در ساعت ۵ صبح ۱۹ بهمن اولین شلیک‌ها به سمت خانه آغاز شد. پاسداران و نیروهای نظامی با پاسخ و مقاومت بسیار سختی مواجه شدند. به گفته‌ی شاهدین دهها نفر از پاسداران در طول این درگیری‌ها کشته شدند و صدای آمبولانس تا دوردست‌ها بگوش می‌رسید. پایگاه مجاهدین از دهها طرف از جمله از پشت بام و پنجره‌ی خانه‌های اطراف با سلاح‌های نیمه سنگین و حتی موشک‌های آرپی جی مورد حمله قرار گرفت و هلیکوپتری نیز در آسمان مطنقه به پرواز درآمد.  


خط ۵۸: خط ۵۸:


=== درگیری و محاصره چند خانه تیمی دیگر در ۱۹ بهمن ===
=== درگیری و محاصره چند خانه تیمی دیگر در ۱۹ بهمن ===
[[پرونده:خانه زعفرانیه از داخل.JPG|جایگزین=پایگاه زعفرانیه - نمای داخلی محل اقامت موسی خیابانی و اشرف ربیعی در حادثه عاشورای مجاهدین|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه - نمای داخلی]]
[[پرونده:خانه زعفرانیه از داخل.JPG|alt=پایگاه زعفرانیه - نمای داخلی محل اقامت موسی خیابانی و اشرف ربیعی در حادثه عاشورای مجاهدین - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه - نمای داخلی]]
در این روز یعنی نوزدهم بهمن ۱۳۶۰ بطور همزمان چند پایگاه دیگر از مجاهدین نیز مورد حمله قرار گرفت. در این خانه‌ها نیز گروه‌های دیگری از مجاهدین حضور داشتند که همگی جان‌باختند. اسامی آنها عبارت است از  
در این روز یعنی نوزدهم بهمن ۱۳۶۰ بطور همزمان چند پایگاه دیگر از مجاهدین نیز مورد حمله قرار گرفت. در این خانه‌ها نیز گروه‌های دیگری از مجاهدین حضور داشتند که همگی جان‌باختند. اسامی آنها عبارت است از  


خط ۶۹: خط ۶۹:


==== زندگی‌نامه برخی از شهدای عاشورای مجاهدین<ref>نشریه مجاهدین خلق - ۱۹ بهمن ۱۳۸۴</ref> ====
==== زندگی‌نامه برخی از شهدای عاشورای مجاهدین<ref>نشریه مجاهدین خلق - ۱۹ بهمن ۱۳۸۴</ref> ====
[[پرونده:میرطه میرصادقی - محمد مقدم.jpg|جایگزین=میرطه میرصادقی - محمد مقدم که در عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه به شهادت رسیدند|بندانگشتی|از راست میرطه میرصادقی - محمد مقدم]]
[[پرونده:میرطه میرصادقی - محمد مقدم.jpg|alt=میرطه میرصادقی - محمد مقدم که در عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه به شهادت رسیدند - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|از راست میرطه میرصادقی - محمد مقدم]]


===== محمد مقدم =====
===== محمد مقدم =====
خط ۷۸: خط ۷۸:


پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی میرطه میرصادقی از مسئولان تشکیلات مجاهدین در مشهد بود. سازماندهی بخش دانشجویی و تشکیل یکانهای میلیشیا در مشهد از‌ جمله فعالیت‌های او بود. میرطه میرصادی در سال‌ ۱۳۵۹به تشکیلات مجاهدین در مازندران و سپس به‌تهران منتقل شده و در بخش حفاظت مشغول به کار می‌شود. آخرین مسئولیت او  معاون فرمانده حفاظت پایگاه موسی خیابانی بود.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی میرطه میرصادقی از مسئولان تشکیلات مجاهدین در مشهد بود. سازماندهی بخش دانشجویی و تشکیل یکانهای میلیشیا در مشهد از‌ جمله فعالیت‌های او بود. میرطه میرصادی در سال‌ ۱۳۵۹به تشکیلات مجاهدین در مازندران و سپس به‌تهران منتقل شده و در بخش حفاظت مشغول به کار می‌شود. آخرین مسئولیت او  معاون فرمانده حفاظت پایگاه موسی خیابانی بود.
[[پرونده:خسرو رحیمی - کاظم مرتضوی.jpg|جایگزین=خسرو رحیمی - کاظم مرتضوی که در پایگاه زعفرانیه در حادثه عاشورای مجاهدین به شهادت رسیدند|بندانگشتی|از راست خسرو رحیمی - کاظم مرتضوی]]
[[پرونده:خسرو رحیمی - کاظم مرتضوی.jpg|alt=خسرو رحیمی - کاظم مرتضوی که در پایگاه زعفرانیه در حادثه عاشورای مجاهدین به شهادت رسیدند - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|از راست خسرو رحیمی - کاظم مرتضوی]]


===== خسرو رحیمی =====
===== خسرو رحیمی =====
خط ۸۹: خط ۸۹:
===== کاظم مرتضوی =====
===== کاظم مرتضوی =====
کاظم مرتضوی در سال 1334 در خانواده‌یی نسبتا فقیر در خمین متولد شد. او بعد از پایان تحصیلات دبیرستانی و گذراندن دورهٌ سربازی در قسمت ارتباطات بین‌المللی مرکز مخابرات تهران  مشغول به کار شد. وی در همین سالها با سازمان مجاهدین خلق آشنا می شود و امکاناتی در اختیار آنها قرار می‌دهد. لو رفتن بخشی از اقدامات او به‌اخراج او از کارش منجر می‌شود. پس از آن، کاظم مرتضوی برای گذران زندگی به‌شغل رانندگی تاکسی رو‌می‌آورد. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی او به‌طورتمام وقت وارد تشکیلات مجاهدین می‌شود. وی از سال‌ ۱۳۵۹وارد بخش حفاظت سازمان شد و در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.
کاظم مرتضوی در سال 1334 در خانواده‌یی نسبتا فقیر در خمین متولد شد. او بعد از پایان تحصیلات دبیرستانی و گذراندن دورهٌ سربازی در قسمت ارتباطات بین‌المللی مرکز مخابرات تهران  مشغول به کار شد. وی در همین سالها با سازمان مجاهدین خلق آشنا می شود و امکاناتی در اختیار آنها قرار می‌دهد. لو رفتن بخشی از اقدامات او به‌اخراج او از کارش منجر می‌شود. پس از آن، کاظم مرتضوی برای گذران زندگی به‌شغل رانندگی تاکسی رو‌می‌آورد. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی او به‌طورتمام وقت وارد تشکیلات مجاهدین می‌شود. وی از سال‌ ۱۳۵۹وارد بخش حفاظت سازمان شد و در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.
[[پرونده:مهنار کلانتری - تهمینه رحیم نژاد.jpg|جایگزین=مهنار کلانتری - تهمینه رحیم نژاد که در عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه به شهادت رسیدند|بندانگشتی|از راست مهنار کلانتری - تهمینه رحیم نژاد]]
[[پرونده:مهنار کلانتری - تهمینه رحیم نژاد.jpg|alt=مهنار کلانتری - تهمینه رحیم نژاد که در عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه به شهادت رسیدند - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|از راست مهنار کلانتری - تهمینه رحیم نژاد]]


===== تهمینه رحیم نژاد =====
===== تهمینه رحیم نژاد =====
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:


===== ثریا سنماری =====
===== ثریا سنماری =====
[[پرونده:ثریا سنماری - مهشید فرزانه‌سا .jpg|جایگزین=ثریا سنماری - مهشید فرزانه‌سا که در واقعه عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه به شهادت رسیدند  - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|ثریا سنماری - مهشید فرزانه‌سا]]
ثریا سنماری در سال 1338 در اصفهان متولد شد و تحصیلات دبیرستانی خود را در همان شهر گذراند. او پس از مدتی در ارتباط با تشکیلات سازمان در اصفهان، به‌تهران منتقل می‌شود و مسئولیتهای مختلفی را در انجمن مادران مسلمان هوادار مجاهدین به‌عهده می‌گیرد. پس از مدتی،در پاییز ۱۳۵۹ به‌بخش حفاظت سازمان مجاهدین خلق منتقل می‌شود. ثریا سنماری در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.
ثریا سنماری در سال 1338 در اصفهان متولد شد و تحصیلات دبیرستانی خود را در همان شهر گذراند. او پس از مدتی در ارتباط با تشکیلات سازمان در اصفهان، به‌تهران منتقل می‌شود و مسئولیتهای مختلفی را در انجمن مادران مسلمان هوادار مجاهدین به‌عهده می‌گیرد. پس از مدتی،در پاییز ۱۳۵۹ به‌بخش حفاظت سازمان مجاهدین خلق منتقل می‌شود. ثریا سنماری در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.


خط ۱۰۹: خط ۱۱۰:
=====  ناهید رأفتی =====
=====  ناهید رأفتی =====
ناهید رأفتی در سال‌ 1332 در شهرستان قوچان متولد شد و پس از پایان دوره دبیرستان در دانشسرای راهنمایی تحصیلی مشهد به‌ادامه تحصیل پرداخت. او در پایان دوره تحصیل در دانشسرا به‌عنوان معلم دوره راهنمایی به‌یکی از بخشهای اطراف قوچان اعزام شد. با اوجگیری تظاهرات علیه حکومت سلطنتی او در سازماندهی زنان  شهر خود نقش داشت. ناهید رأفتی پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، فعالیت خود را در رابطه با انجمن معلمان مسلمان هوادار مجاهدین در قوچان ادامه داد و پس از مدتی مسئولیت انجمن مادران هوادار سازمان در این شهر را عهده‌دار گردید. مسئولیت بعدی او در انجمن معلمان مسلمان مشهد بود. در دیماه ۱۳۵۹ناهید رأفتی  به‌تهران منتقل می‌شود و فعالیتهای سازمانی خود را در بخش حفاظت سازمان ادامه می‌دهد. ناهید رأفتی در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.
ناهید رأفتی در سال‌ 1332 در شهرستان قوچان متولد شد و پس از پایان دوره دبیرستان در دانشسرای راهنمایی تحصیلی مشهد به‌ادامه تحصیل پرداخت. او در پایان دوره تحصیل در دانشسرا به‌عنوان معلم دوره راهنمایی به‌یکی از بخشهای اطراف قوچان اعزام شد. با اوجگیری تظاهرات علیه حکومت سلطنتی او در سازماندهی زنان  شهر خود نقش داشت. ناهید رأفتی پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، فعالیت خود را در رابطه با انجمن معلمان مسلمان هوادار مجاهدین در قوچان ادامه داد و پس از مدتی مسئولیت انجمن مادران هوادار سازمان در این شهر را عهده‌دار گردید. مسئولیت بعدی او در انجمن معلمان مسلمان مشهد بود. در دیماه ۱۳۵۹ناهید رأفتی  به‌تهران منتقل می‌شود و فعالیتهای سازمانی خود را در بخش حفاظت سازمان ادامه می‌دهد. ناهید رأفتی در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.
[[پرونده:ناهید رأفتی - حسن مهدوی.jpg|جایگزین=ناهید رأفتی - حسن مهدوی که در پایگاه زعفرانیه در حادثه ی عاشورای مجاهدین جان باختند  - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|ناهید رأفتی - حسن مهدوی]]
===== حسن مهدوی =====
حسن مهدوی در سال‌ 1329 در بخش بیدخت از توابع شهرستان گناباد متولد شد. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود برای ادامه تحصیل به‌مشهد آمد و در دانشکده ادبیات به‌ادامه تحصیل پرداخت. پس از اخذ لیسانس به‌استخدام آموزش و پرورش قوچان درآمد و با سمت دبیر به‌تدریس در دبیرستانهای این شهر مشغول شد. فعالیتهای سیاسی او موجب می‌شود که پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، از طرف مردم قوچان به‌عنوان مسئول شورای شهر برگزیده شود.حسن مهدوی در اواخر سال‌59 به‌مشهد منتقل شد و در انجمن معلمان هوادار مجاهدین به‌فعالیتهای خود ادامه داد. او مدتی بعد به‌تهران منتقل و در بخش حفاظت سازمان مشغول به‌کار شد. او در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.


=====  شاهرخ شمیم =====
=====  شاهرخ شمیم =====
شاهرخ شمیم در سال‌ 1328 در تهران به‌دنیا آمد و بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، وارد رشته مهندسی مکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران گردید و از همان زمان فعالیتهای سیاسی خود را با دانشجویان هوادار مجاهدین آغاز کرد. شاهرخ شمیم در سال‌ ۱۳۵۱ دستگیر و در زندان در ارتباط با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت. پس از پیروزی انقلاب، او فعالیت خود را به‌طورحرفه‌یی در کادر تشکیلات مجاهدین ادامه داد و در بخش تبلیغات سازمان مسئولیت انتشارات به‌زبانهای خارجی را برعهده گرفت. نخستین شماره‌های نشریه مجاهد به‌زبانهای عربی و انگلیسی و نیز انتشار شماری از کتابهای سازمان به زبانهای خارجی در زمره فعالیتهای اوست. شاهرخ شمیم از سال‌ ۱۳۵۹ به‌بخش حفاظت سازمان مجاهدین منتقل ‌شد.او در روز ۱۹ بهمن در یکی از پایگاه هایی قرار داشت که همزمان با پایگاه زعفرانیه مورد حمله قرار گرفتند. وی توانست از محل اقامت خود پس از یک درگیری سخت بگریزد اما مورد تعقیب قرار گرفته و در مکان دیگری در محاصره قرار گرفته و به شهادت رسید.
شاهرخ شمیم در سال‌ 1328 در تهران به‌دنیا آمد و بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، وارد رشته مهندسی مکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران گردید و از همان زمان فعالیتهای سیاسی خود را با دانشجویان هوادار مجاهدین آغاز کرد. شاهرخ شمیم در سال‌ ۱۳۵۱ دستگیر و در زندان در ارتباط با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت. پس از پیروزی انقلاب، او فعالیت خود را به‌طورحرفه‌یی در کادر تشکیلات مجاهدین ادامه داد و در بخش تبلیغات سازمان مسئولیت انتشارات به‌زبانهای خارجی را برعهده گرفت. نخستین شماره‌های نشریه مجاهد به‌زبانهای عربی و انگلیسی و نیز انتشار شماری از کتابهای سازمان به زبانهای خارجی در زمره فعالیتهای اوست. شاهرخ شمیم از سال‌ ۱۳۵۹ به‌بخش حفاظت سازمان مجاهدین منتقل ‌شد.او در روز ۱۹ بهمن در یکی از پایگاه هایی قرار داشت که همزمان با پایگاه زعفرانیه مورد حمله قرار گرفتند. وی توانست از محل اقامت خود پس از یک درگیری سخت بگریزد اما مورد تعقیب قرار گرفته و در مکان دیگری در محاصره قرار گرفته و به شهادت رسید.
[[پرونده:شاهرخ شمیم - حسین بخشافر.jpg|جایگزین=شاهرخ شمیم - حسین بخشافر که در پایگاه زعفرانیه در حادثه عاشورای مجاهدین جان باختند - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|از راست شاهرخ شمیم - حسین بخشافر]]


=====  حسین بخشافر =====
=====  حسین بخشافر =====
خط ۱۲۴: خط ۱۳۰:


محمد معینی بعد از انقلاب ضد سطنتی در تشکیل انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین در دانشکدهٌ اقتصاد دانشگاه تهران نقش داشت و در اواسط سال ۱۳۵۸ به‌بخش انتظامات ستاد مرکزی مجاهدین انتقال یافت. پس تشکیل میلیشیا،  محمد معینی از جمله فرماندهان میلیشیا در تهران بود. بسیاری از رزمندگان میلیشیا و هواداران مجاهدین در تهران که طی آن سالها در مراسم و سخنرانیهای مجاهدین حضور داشتند، او را با نام «فرمانده افشین» می‌شناسند. او در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.
محمد معینی بعد از انقلاب ضد سطنتی در تشکیل انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین در دانشکدهٌ اقتصاد دانشگاه تهران نقش داشت و در اواسط سال ۱۳۵۸ به‌بخش انتظامات ستاد مرکزی مجاهدین انتقال یافت. پس تشکیل میلیشیا،  محمد معینی از جمله فرماندهان میلیشیا در تهران بود. بسیاری از رزمندگان میلیشیا و هواداران مجاهدین در تهران که طی آن سالها در مراسم و سخنرانیهای مجاهدین حضور داشتند، او را با نام «فرمانده افشین» می‌شناسند. او در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.
 
[[پرونده:عباسعلی جابرزاده - حسن پورقاضی.jpg|جایگزین=عباسعلی جابرزاده - حسن پورقاضی که در حادثه عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه جانباختند - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|عباسعلی جابرزاده - حسن پورقاضی]]
===== حسن مهدوی =====
حسن مهدوی در سال‌ 1329 در بخش بیدخت از توابع شهرستان گناباد متولد شد. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود برای ادامه تحصیل به‌مشهد آمد و در دانشکده ادبیات به‌ادامه تحصیل پرداخت. پس از اخذ لیسانس به‌استخدام آموزش و پرورش قوچان درآمد و با سمت دبیر به‌تدریس در دبیرستانهای این شهر مشغول شد. فعالیتهای سیاسی او موجب می‌شود که پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، از طرف مردم قوچان به‌عنوان مسئول شورای شهر برگزیده شود.حسن مهدوی در اواخر سال‌59 به‌مشهد منتقل شد و در انجمن معلمان هوادار مجاهدین به‌فعالیتهای خود ادامه داد. او مدتی بعد به‌تهران منتقل و در بخش حفاظت سازمان مشغول به‌کار شد. او در حادثه‌ی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ مشهور به عاشورای مجاهدین به شهادت رسید.


===== عباسعلی جابرزاده =====
===== عباسعلی جابرزاده =====
خط ۱۴۵: خط ۱۴۹:


== حادثه ۱۹ بهمن ۶۰ از زبان یک همسایه ==
== حادثه ۱۹ بهمن ۶۰ از زبان یک همسایه ==
مهدی سیدی که در زمان در نزدیکی خانه‌ی تیمی زعفرانیه به همراه پدر و مادر خود زندگی می‌کرده است در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۹۳ در برنامه ای تلویزیونی به نام «قصه‌های مقاومت» حادثه‌ی نوزده بهمن را از زاویه‌ دیگری نقل می‌کند. بخشی از این مصاحبه چنین است:<blockquote>«در سال ۶۰ وقتی اشرف و موسی به شهادت رسیدند من ۱۳سال داشتم. ما تازه خانه‌مان را عوض کرده بودیم و به محله‌ی جدیدی رفته بودیم که در انتهای زعفرانیه خیابان «کوهبن» در کوچه‌‌ی کوهسار بود که نزدیک محلی بود که خونه‌ی سردار خیابانی و شهید اشرف بود. یادم میاد روز قبلش جمعه بود و منم شنبه امتحان مهمی داشتم و میخواستم درس بخونم. از قضا اونروز شمرون برف سنگینی میومد. ساعت رومیزی ام را تنظیم کردم برای ساعت پنج ونیم و برای استراحت رفتم. حدود ساعت پنج صبح بود که با صدای انفجاری شدید و رگبارهای مسلسل از خواب پریدم. اولین چیزی که در ذهنم اومد این بود که حتما باز یکی از خونه‌های تیمی مجاهدین مورد حمله قرار گرفته. خیلی نگران شده بودم . یک نگرانی و دلشوره‌ی شدید داشتم که چه کسانی توی این خونه هستن. خواهرای خودم و شوهر خواهرای خودم را توی ذهنم می آوردم که مجاهدی بودن و می ترسیدم اونها توی اون خونه باشم. همین طور طفل شیرخوار خواهرم به یادم می‌اومد که اون چی میشه. به ذهنم میزد اگه اونها شهید بشن خبر رو چطوری به مادرم بدم. چون چند ماه قبلش در شهریور ماه بود که برادرم شهید شده بود و وقتی خبر را به مادرم دادند مادرم سکته خفیف کرد....</blockquote><blockquote>با خودم فکر میکردم خودم آیا میتوانم این درد رو تحمل کنم. درد و اضطراب به من هجوم آورده بود. از اتاقم بیرون رفتم ولی واقعا دیگه نه درس می تونستم بخونم نه صبحانه بخورم. رنگ و روی مادرم هم مثل گچ سفید شده بود. به من گفت داری آماده میشی بری مدرسه؟ گفتم آره</blockquote><blockquote>لباسم را پوشیدم و گفتم میروم. مادرم مانع میشد. دستم را گرفته بود و میگفت نمیذارم بری...صدای درگیری نزدیکه و ممکنه گلوله بخوری. از خونه که بیرون می آمدم ساعت حدود شش و نیم صبح بود. به سرعت طول کوچه رو طی کردم و خودم رو به محل درگیری رسوندم. غلغله بود. صدای انفجار و رگبار بگوش می رسید. همه جا پر از پاسدار بود. پشت هر درخت. پشت هر ماشین و کوچه و ...</blockquote><blockquote>مردم هم از خانه هایشان بیرون آمده بودند و صحنه رو نگاه میکردن. از هر طرف که تلاش میکردم نزدیکتر بروم پاسداری اونجا بود که جلویم را میگرفت. وقتی باز هم تلاش کردم یک پاسداری با قنداق به من زد و من رو به سمت دیوار هل داد و گفت: مگه نمی بینی اینجا درگیریه! برو خونه تون. نمی تونستم از اونجا برم. رفتم جلو درخونه یکی از مردم که نیمه باز بود ایستادم...از همونجا می دیدم که پاسدارها روی پشت بام خونه مردم رفته بودن و به سمت اون خونه شلیک میکردن. همینطور که نگاه میکردم یه خانمی از همون دری که نیمه باز بود بیرون اومد و صاحبخونه بود. از من پرسید پسر جون خبری شده؟ این سر و صداها مال چیه؟ به او گفتم خانم احتمالا خونه مجاهدینه و پاسدارا حمله کردن. اون خانم بدون اینکه منو بشناسه گفت: خدا ایشالله خمینی رو لعنت کنه. مردم انقلاب کردن که به خوشی برسن ولی این رژیم همه رو بیچاره کرده. در ادامه اون خانم به من گفت بیاتو یه ذره گرم شو بیرون سرده. در همین حال یک صدای انفجار مهیبی اومد. من خیلی ترسیدم اما تصمیم گرفتم باز هم جلوتر بروم و ببینم چه خبر است. صداها دیگه کم میشد... حدود ساعت هشت و نیم خیابان را باز کردند. نزدیک خونه که شدم برایم عجیب بود. خونه‌ ای که بارها از روبرویش رد شده بودم ولی فکر نمیکردم که خونه مجاهدین باشه. از لابلای جمعیت من جسد هفت یا هشت را دیدم که در پیاده رو روی برف‌ها خوابانده بودند و خون روی برف‌ها جاری بود. یادم هست در گوشه‌ای دیدم یک خانم گریه میکرد و بلند داد زد. اینها همسایه های ما بودند. خدا شما رو لعنت کنه. اینها مثل فرشته بودن و ما اونها رو میشناختیم! یک آقا که راننده تاکسی بود با ناراحتی میگفت: من بارها و بارها اعضاء همین خونه رو سوار کردم. اینها خیلی آدم‌های شریفی بودن. </blockquote><blockquote>چند روز بعد یکی از همسایه‌های همین خونه که نسبت دوری با ما داشت ما را به خانه اش دعوت کرد. در میان صحبت‌ها صاحبخانه در حالی که گریه میکرد میگفت: برید نگاه کنید. تمام خونه‌ما صحیح و سالم مونده. با اینکه پاسدارها ازینجا به خونه مجاهدین شلیک میکردن برای اینکه به ما آسیبی نرسه حتی یک گلوله به سمت خونه ما شلیک نکردن. برید ببنید که حتی یک جای گلوله روی خونه ما نیست. در حالی که زیر تمام اسباب و اثاثیه ما پر از پوکه‌ گلوله‌های پاسدارهاست که از اینجا به اونها شلیک کرده بودن. می گفت من هنوزنم نمی تونم باور کنم اینها زیر شلیک پاسدارها بودند اما باز هم به فکر ما بودند....»</blockquote>
مهدی سیدی که در زمان در نزدیکی خانه‌ی تیمی زعفرانیه به همراه پدر و مادر خود زندگی می‌کرده است در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۹۳ در برنامه ای تلویزیونی به نام «قصه‌های مقاومت» حادثه‌ی نوزده بهمن را از زاویه‌ دیگری نقل می‌کند. بخشی از این مصاحبه چنین است:
[[پرونده:پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو.jpg|جایگزین=پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو - حادثه عاشورای مجاهدین - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو]]
<blockquote>«در سال ۶۰ وقتی اشرف و موسی به شهادت رسیدند من ۱۳سال داشتم. ما تازه خانه‌مان را عوض کرده بودیم و به محله‌ی جدیدی رفته بودیم که در انتهای زعفرانیه خیابان «کوهبن» در کوچه‌‌ی کوهسار بود که نزدیک محلی بود که خونه‌ی سردار خیابانی و شهید اشرف بود. یادم میاد روز قبلش جمعه بود و منم شنبه امتحان مهمی داشتم و میخواستم درس بخونم. از قضا اونروز شمرون برف سنگینی میومد. ساعت رومیزی ام را تنظیم کردم برای ساعت پنج ونیم و برای استراحت رفتم. حدود ساعت پنج صبح بود که با صدای انفجاری شدید و رگبارهای مسلسل از خواب پریدم. اولین چیزی که در ذهنم اومد این بود که حتما باز یکی از خونه‌های تیمی مجاهدین مورد حمله قرار گرفته. خیلی نگران شده بودم . یک نگرانی و دلشوره‌ی شدید داشتم که چه کسانی توی این خونه هستن. خواهرای خودم و شوهر خواهرای خودم را توی ذهنم می آوردم که مجاهدی بودن و می ترسیدم اونها توی اون خونه باشم. همین طور طفل شیرخوار خواهرم به یادم می‌اومد که اون چی میشه. به ذهنم میزد اگه اونها شهید بشن خبر رو چطوری به مادرم بدم. چون چند ماه قبلش در شهریور ماه بود که برادرم شهید شده بود و وقتی خبر را به مادرم دادند مادرم سکته خفیف کرد....</blockquote><blockquote>با خودم فکر میکردم خودم آیا میتوانم این درد رو تحمل کنم. درد و اضطراب به من هجوم آورده بود. از اتاقم بیرون رفتم ولی واقعا دیگه نه درس می تونستم بخونم نه صبحانه بخورم. رنگ و روی مادرم هم مثل گچ سفید شده بود. به من گفت داری آماده میشی بری مدرسه؟ گفتم آره</blockquote><blockquote>لباسم را پوشیدم و گفتم میروم. مادرم مانع میشد. دستم را گرفته بود و میگفت نمیذارم بری...صدای درگیری نزدیکه و ممکنه گلوله بخوری. از خونه که بیرون می آمدم ساعت حدود شش و نیم صبح بود. به سرعت طول کوچه رو طی کردم و خودم رو به محل درگیری رسوندم. غلغله بود. صدای انفجار و رگبار بگوش می رسید. همه جا پر از پاسدار بود. پشت هر درخت. پشت هر ماشین و کوچه و ...</blockquote><blockquote>مردم هم از خانه هایشان بیرون آمده بودند و صحنه رو نگاه میکردن. از هر طرف که تلاش میکردم نزدیکتر بروم پاسداری اونجا بود که جلویم را میگرفت. وقتی باز هم تلاش کردم یک پاسداری با قنداق به من زد و من رو به سمت دیوار هل داد و گفت: مگه نمی بینی اینجا درگیریه! برو خونه تون. نمی تونستم از اونجا برم. رفتم جلو درخونه یکی از مردم که نیمه باز بود ایستادم...از همونجا می دیدم که پاسدارها روی پشت بام خونه مردم رفته بودن و به سمت اون خونه شلیک میکردن. همینطور که نگاه میکردم یه خانمی از همون دری که نیمه باز بود بیرون اومد و صاحبخونه بود. از من پرسید پسر جون خبری شده؟ این سر و صداها مال چیه؟ به او گفتم خانم احتمالا خونه مجاهدینه و پاسدارا حمله کردن. اون خانم بدون اینکه منو بشناسه گفت: خدا ایشالله خمینی رو لعنت کنه. مردم انقلاب کردن که به خوشی برسن ولی این رژیم همه رو بیچاره کرده. در ادامه اون خانم به من گفت بیاتو یه ذره گرم شو بیرون سرده. در همین حال یک صدای انفجار مهیبی اومد. من خیلی ترسیدم اما تصمیم گرفتم باز هم جلوتر بروم و ببینم چه خبر است. صداها دیگه کم میشد... حدود ساعت هشت و نیم خیابان را باز کردند. نزدیک خونه که شدم برایم عجیب بود. خونه‌ ای که بارها از روبرویش رد شده بودم ولی فکر نمیکردم که خونه مجاهدین باشه. از لابلای جمعیت من جسد هفت یا هشت را دیدم که در پیاده رو روی برف‌ها خوابانده بودند و خون روی برف‌ها جاری بود. یادم هست در گوشه‌ای دیدم یک خانم گریه میکرد و بلند داد زد. اینها همسایه های ما بودند. خدا شما رو لعنت کنه. اینها مثل فرشته بودن و ما اونها رو میشناختیم! یک آقا که راننده تاکسی بود با ناراحتی میگفت: من بارها و بارها اعضاء همین خونه رو سوار کردم. اینها خیلی آدم‌های شریفی بودن. </blockquote><blockquote>چند روز بعد یکی از همسایه‌های همین خونه که نسبت دوری با ما داشت ما را به خانه اش دعوت کرد. در میان صحبت‌ها صاحبخانه در حالی که گریه میکرد میگفت: برید نگاه کنید. تمام خونه‌ما صحیح و سالم مونده. با اینکه پاسدارها ازینجا به خونه مجاهدین شلیک میکردن برای اینکه به ما آسیبی نرسه حتی یک گلوله به سمت خونه ما شلیک نکردن. برید ببنید که حتی یک جای گلوله روی خونه ما نیست. در حالی که زیر تمام اسباب و اثاثیه ما پر از پوکه‌ گلوله‌های پاسدارهاست که از اینجا به اونها شلیک کرده بودن. می گفت من هنوزنم نمی تونم باور کنم اینها زیر شلیک پاسدارها بودند اما باز هم به فکر ما بودند....»</blockquote>
[[پرونده:جسد موسی خیابانی.JPG|جایگزین=پیکر موسی خیابانی که در حادثه عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه در ۱۹ بهمن ۶۰ جان باخت|بندانگشتی|پیکر موسی خیابانی]]


== تیرباران زندانیان مجاهد به علت ادای احترام به اجساد موسی خیابانی و اشرف ربیعی ==
== تیرباران زندانیان مجاهد به علت ادای احترام به اجساد موسی خیابانی و اشرف ربیعی ==