کاربر:Safa/1صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۱: خط ۲۱:


=== خاطره پروانه پوراقبال ===
=== خاطره پروانه پوراقبال ===
پروانه پور اقبال از همیاران طاهره طلوع در نبرد تنگه چارزبر می گوید:<blockquote>در سال ۶۶ من در تیپ خواهران بودم كه سارا ( طاهره طلوع بیدختی ) فرمانده دسته ما بود . اولین بار بود که او را می دیدم ، خواهری بسیار جدی با آرامش بالا و سخت کوش بود . هر وقت به او نگاه می کردم احساس می کردم مثل یک کوه استوار و مستحکم و در عین حال خیلی با آرامش و طمانینه است. او زياد حرف نمی زد ولی در هر نگاه و در هر رابطه ای با او احساس می کردم که خیلی به وی نزدیکم گویی سالهاست که او را می شناسم . بعد از مدت کوتاهی سارا فرمانده گردان ما شد. درکارها ودر حل تضادهايي كه با آنها مواجه مي شديم نقش ویژه ای درکمک به ما داشت . خودش اولین نفری بود که وارد كارها مي شد و به تک به تک ما کمک می کرد و همراهمان بود. ما با سارا در عملیات آفتاب شرکت کردیم و همه ناباوری هایمان ریخت و فوق العاده خوشحال بودیم . وقتی سارا را بعد از عمليات آفتاب دیدم به او گفتم سارا همه ذهنيتم در مورد خودم ريخت. سارا خندید، احساس کردم که خنده پیروزی و موفقیت برلبانش نقش بست.</blockquote><blockquote>سارا به رغم كار فشرده آموزش و هماهنگي ها كه از صبح تا شب داشت تا نیمه های شب بیدارمی ماند، بعضا که شبها پست بودم ، می دیدم که لامپ اطاقش روشن است به او می گفتم که نمی شود تو تمام روز در فعاليت و كار هستي ولی شب هم استراحت نمی کنی. او هم چنان لبخند می زد و میگفت توان انسان خیلی بالاتر از این حرفهاست، سارا بسیار سخت کوش و منظم بود.</blockquote><blockquote>در عملیات فروغ سارا فرمانده گردان ما بود ، خیلی قاطع و با استحکام فرماندهی را انجام می داد، وقتی تیپهای جلودار در تنگه چهارزبر با دشمن درگیر شدند به گردان ما ماموریت داده شد که روی یال اول سمت چپ مستقر شویم ، برای رفتن به این یال بایستی از جاده اصلی که از وسط تنگه عبور می کرد رد می شدیم ، دشمن که روی یالهای بعدی بود مستقیم روی این قسمت دید و تیر داشت و عبور از آن کار سختی بود و صفیر تیرها را می شنیدیم . سارا می بایست کل گردانش را از آنجا عبور می داد  ، خودش ایستاد کنار جاده و تیم به تیم وسایلمان را سبک کرد آرايش ما را طوري چيد كه جاده را با سرعت تمام عبور کنیم ، تک به تک ما را از جاده عبور داده و به بالای یال سمت چپ که رسیدیم ما در مواضع مان مستقر کرد. در تمام لحظات من از استحکام و طمانینه و آرامشی که سارا داشت، قوت قلب می گرفتم .  سارا در صحنه جنگ خیلی شجاع  و متهور بود . ما در بالای یال در حال تبادل آتش با دشمني بوديم که در یالهای دیگر مستقر بود و درهمين حال هواپیماهای رژیم مستمرا برای بمباران ما می آمدند . هواپیماها در ارتفاع خیلی پایین حرکت می کردند، ولي سارا با شجاعت و قدرت صحنه را هدايت مي كرد.  من بعد از تک دوم مان که از کل گردان مان جدا افتادم ، سارا را ندیدم . ولی مستمرا صدایش را از بی سیم می شنیدم که می خروشید . دلم می خواست می رفتم جایی که او هست ولي دیگر او را ندیدم.</blockquote><blockquote>روز پنجشنبه حوالی ظهر که نیروهایمان در حال عقب نشینی بودند رویا درودی که او هم در واحد ما بود و با هم در گردان تحت فرماندهي سارا بودیم؛ سارا را دیده بود ، سارا در حال جمع آوری نیروهایمان و فرستادن آنها به عقب بود ، رویا که خودش مجروح بود و تیر به پایش خورده بود ، سارا را که دیده بود خیلی خوشحال شده بود  و او را در آغوش كشيده بود و گفته بود سارا چقدر خوشحالم که تو را زنده می بینم ....... و به او خبر شهادت ناهید صراف که معاون تیپ ما بود و خواهري مثل خود سارا بود را داده بود كه سارا گفته بود یک چیز مهم است آنهم این که سازمان هست . ما دیگر از سارا اطلاعی نداشتیم تا این که برادری در داخلكشور كه بعد از عمليات فروغ از تنگه چهارزبر عبور می کرده صحنه آویزان كردن پیکر سارا از يك درخت در بالاي تنگه توسط پاسداران رژيم و درحاليكه دشنه اي در قلبش فرو كرده بودند را دیده بود و از آن صحنه ، عکس گرفته بود و بعد از پیوستن به سازمان آن عکس را برایمان آورد و فهمیدیم که سارا در مقابل دشمن تا كجا دلاور بوده .</blockquote>
پروانه پور اقبال از همیاران طاهره طلوع در نبرد تنگه چارزبر می گوید:<blockquote>در سال ۶۶ من در تیپ خواهران بودم كه سارا ( طاهره طلوع بیدختی ) فرمانده دسته ما بود . اولین بار بود که او را می دیدم ، خواهری بسیار جدی با آرامش بالا و سخت کوش بود . هر وقت به او نگاه می کردم احساس می کردم مثل یک کوه استوار و مستحکم و در عین حال خیلی با آرامش و طمانینه است. او زياد حرف نمی زد ولی در هر نگاه و در هر رابطه ای با او احساس می کردم که خیلی به وی نزدیکم گویی سالهاست که او را می شناسم . بعد از مدت کوتاهی سارا فرمانده گردان ما شد. درکارها ودر حل تضادهايي كه با آنها مواجه مي شديم نقش ویژه ای درکمک به ما داشت . خودش اولین نفری بود که وارد كارها مي شد و به تک به تک ما کمک می کرد و همراهمان بود. ما با سارا در عملیات آفتاب شرکت کردیم و همه ناباوری هایمان ریخت و فوق العاده خوشحال بودیم . وقتی سارا را بعد از عمليات آفتاب دیدم به او گفتم سارا همه ذهنيتم در مورد خودم ريخت. سارا خندید، احساس کردم که خنده پیروزی و موفقیت برلبانش نقش بست.</blockquote><blockquote>سارا به رغم كار فشرده آموزش و هماهنگي ها كه از صبح تا شب داشت تا نیمه های شب بیدارمی ماند، بعضا که شبها پست بودم ، می دیدم که لامپ اطاقش روشن است به او می گفتم که نمی شود تو تمام روز در فعاليت و كار هستي ولی شب هم استراحت نمی کنی. او هم چنان لبخند می زد و میگفت توان انسان خیلی بالاتر از این حرفهاست، سارا بسیار سخت کوش و منظم بود.</blockquote><blockquote>در عملیات فروغ سارا فرمانده گردان ما بود ، خیلی قاطع و با استحکام فرماندهی را انجام می داد، وقتی تیپهای جلودار در تنگه چهارزبر با دشمن درگیر شدند به گردان ما ماموریت داده شد که روی یال اول سمت چپ مستقر شویم ، برای رفتن به این یال بایستی از جاده اصلی که از وسط تنگه عبور می کرد رد می شدیم ، دشمن که روی یالهای بعدی بود مستقیم روی این قسمت دید و تیر داشت و عبور از آن کار سختی بود و صفیر تیرها را می شنیدیم . سارا می بایست کل گردانش را از آنجا عبور می داد  ، خودش ایستاد کنار جاده و تیم به تیم وسایلمان را سبک کرد آرايش ما را طوري چيد كه جاده را با سرعت تمام عبور کنیم ، تک به تک ما را از جاده عبور داده و به بالای یال سمت چپ که رسیدیم ما در مواضع مان مستقر کرد. در تمام لحظات من از استحکام و طمانینه و آرامشی که سارا داشت، قوت قلب می گرفتم .  سارا در صحنه جنگ خیلی شجاع  و متهور بود . ما در بالای یال در حال تبادل آتش با دشمني بوديم که در یالهای دیگر مستقر بود و درهمين حال هواپیماهای رژیم مستمرا برای بمباران ما می آمدند . هواپیماها در ارتفاع خیلی پایین حرکت می کردند، ولي سارا با شجاعت و قدرت صحنه را هدايت مي كرد.  من بعد از تک دوم مان که از کل گردان مان جدا افتادم ، سارا را ندیدم . ولی مستمرا صدایش را از بی سیم می شنیدم که می خروشید . دلم می خواست می رفتم جایی که او هست ولي دیگر او را ندیدم.</blockquote><blockquote>روز پنجشنبه حوالی ظهر که نیروهایمان در حال عقب نشینی بودند رویا درودی که او هم در واحد ما بود و با هم در گردان تحت فرماندهي سارا بودیم؛ سارا را دیده بود ، سارا در حال جمع آوری نیروهایمان و فرستادن آنها به عقب بود ، رویا که خودش مجروح بود و تیر به پایش خورده بود ، سارا را که دیده بود خیلی خوشحال شده بود  و او را در آغوش كشيده بود و گفته بود سارا چقدر خوشحالم که تو را زنده می بینم ....... و به او خبر شهادت ناهید صراف که معاون تیپ ما بود و خواهري مثل خود سارا بود را داده بود كه سارا گفته بود یک چیز مهم است آنهم این که سازمان هست . ما دیگر از سارا اطلاعی نداشتیم تا این که برادری در داخلكشور كه بعد از عمليات فروغ از تنگه چهارزبر عبور می کرده صحنه آویزان كردن پیکر سارا از يك درخت در بالاي تنگه توسط پاسداران رژيم و درحاليكه دشنه اي در قلبش فرو كرده بودند را دیده بود و از آن صحنه ، عکس گرفته بود و بعد از پیوستن به سازمان آن عکس را برایمان آورد و فهمیدیم که سارا در مقابل دشمن تا كجا دلاور بوده .</blockquote>[[پرونده:طاهره طلوع برفراز صخره ای در گردنه حسن آباد.JPG|جایگزین=طاهر طلوع بر فراز گردنه حسن آباد|بندانگشتی|300x300پیکسل|طاهر طلوع بر فراز گردنه حسن آباد]]
 
== شرحی بر عکس طاهره طلوع ==
== شرحی بر عکس طاهره طلوع ==
پیکر او هم‌چنان از صخره آویزان بود تا دمی که رهگذری کنجکاو آن را به حافظه عدسی دوربین خود سپرد و در عکسی شگفت ماندگار کرد. او هنگامی که داشت به ارتش آزادیبخش می‌پیوست آن عکس را با خود به همراه برد اما نمی‌دانست خود نیز روزی به فرمانده سارا خواهد پیوست<ref>وبلاگ سازمان مجاهدین خلق ایران مقاله درخت ها ایستاده می [https://blog.mojahedin.org/i/%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%85%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%86%D8%AF میرند]</ref>
پیکر او هم‌چنان از صخره آویزان بود تا دمی که رهگذری کنجکاو آن را به حافظه عدسی دوربین خود سپرد و در عکسی شگفت ماندگار کرد. او هنگامی که داشت به ارتش آزادیبخش می‌پیوست آن عکس را با خود به همراه برد اما نمی‌دانست خود نیز روزی به فرمانده سارا خواهد پیوست<ref>وبلاگ سازمان مجاهدین خلق ایران مقاله درخت ها ایستاده می [https://blog.mojahedin.org/i/%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%85%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%86%D8%AF میرند]</ref>
خط ۳۳: خط ۳۲:


ابهت جسد فرمانده سارا با دشنه‌یی در قلب، حقانیت، دلاوری و جنگندگی زبانزد او، باعث ایجاد تحولی شگرف در زندگی علی‌محمد و جهانگیر می‌شود، آنان تصمیم می‌گیرند با عبور از مرز به ارتش آزادیبخش بپیوندند.
ابهت جسد فرمانده سارا با دشنه‌یی در قلب، حقانیت، دلاوری و جنگندگی زبانزد او، باعث ایجاد تحولی شگرف در زندگی علی‌محمد و جهانگیر می‌شود، آنان تصمیم می‌گیرند با عبور از مرز به ارتش آزادیبخش بپیوندند.
[[پرونده:طاهره طلوع برفراز صخره ای در گردنه حسن آباد.JPG|جایگزین=طاهر طلوع بر فراز گردنه حسن آباد|بندانگشتی|300x300پیکسل|طاهر طلوع بر فراز گردنه حسن آباد]]
 
علی محمد صفری ۳ سال بعد، طی یک نبرد حماسی با پاسداران ـ در عملیات مروارید ارتش آزادیبخش ـ جامه‌ی سرخ‌فام شهادت پوشید و به کاروان سفرکردگان عملیات فروغ جاویدان پیوست. او هنگام قدم گذاشتن به ارتش آزادیبخش ۱۸ ساله بود.
علی محمد صفری ۳ سال بعد، طی یک نبرد حماسی با پاسداران ـ در عملیات مروارید ارتش آزادیبخش ـ جامه‌ی سرخ‌فام شهادت پوشید و به کاروان سفرکردگان عملیات فروغ جاویدان پیوست. او هنگام قدم گذاشتن به ارتش آزادیبخش ۱۸ ساله بود.


۸٬۸۴۴

ویرایش