۹٬۲۷۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
== زندان و شکنجه == | == زندان و شکنجه == | ||
صدیقه مجاوری بههنگام تحصیل در دانشگاه تهران در رشته ادبیات و زبانهای خارجی، با مجاهدین خلق آشنا شد. او در سال ۱۳۶۰، توسط مأموران نظام جمهوری اسلامی دستگیر شد؛ و بهمدت ۵ سال زندانی و تحت شکنجه بود.<ref name=":0">[https://article.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%B1%D8%AC%D9%88%DB%8C-%D9%88%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B9-%DA%98%D9%88%D8%A6%D9%86-%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B3 وقایع ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> | صدیقه مجاوری بههنگام تحصیل در دانشگاه تهران در رشته ادبیات و زبانهای خارجی، با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|مجاهدین خلق]] آشنا شد. او در سال ۱۳۶۰، توسط مأموران نظام جمهوری اسلامی دستگیر شد؛ و بهمدت ۵ سال زندانی و تحت شکنجه بود.<ref name=":0">[https://article.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%B1%D8%AC%D9%88%DB%8C-%D9%88%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B9-%DA%98%D9%88%D8%A6%D9%86-%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B3 وقایع ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> | ||
یکی از همبندیهای صدیقه مجاوری در زندان اوین میگوید:<blockquote>«اولین بار او را در بند ۲۴۶ پایین اوین دیدم ضعیف و مریضحال و در عین حال شاد و سرزنده بهنظر میرسید. همیشه بهعنوان کسی که بهبقیه روحیه میداد، شناخته میشد. اغلب تعدادی دورش جمع بودند و بهصحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از زندان گوش میدادند. از حرفهایش همه روحیه میگرفتند و سرحال میشدند. او نقطه اتکاء کسانی بود که زیر بازجویی بهسر میبردند. بههمین دلیل دژخیمان کینه خاصی از او بهدل داشتند و چندین بار او را بهشعبه صدا زده و تهدید کرده بودند که نباید با کسی صحبت کند. در لحظهی ورودش ۴۰۰ ضربه شلاق خورده بود و همواره از کسانی بود که تنبیه و بهسلول انفرادی منتقل میشد. روزهای ماه رمضان سال ۱۳۶۲ بود، یادم مییاد که تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد همه بهسلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و بهاین ترتیب جو رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلولها را باز کرده و اسامی افراد مورد نظر را اعلام میکردند. سپس آنها را بدون آنکه فرصت خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون میکشیدند. دلم در تبوتاب بود، بهسلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی مثل همیشه سرحال بود و درحالیکه خنده از لبانش دور نمیشد، گفت: یعنی خداحافظی هم نکنیم! که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه پوزخندی زد و بعد رو بهما که با قیافههای نگران او را بدرقه میکردیم، آهسته گفت: بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه (اشاره بهمسعود رجوی) جونش سلامت؛ و دستی تکان داد و رفت. آنشب هیچکدام خواب بهچشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران سلامتیاش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را بهصبح رساندیم»<ref name=":1">[https://www.iran-efshagari.com/%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D9%84%D9%87%E2%80%8C%D9%88%D8%B1-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C-2/ شهید شعلهور آزادی، صدیقه مجاوری - سایت ایران افشاگر]</ref></blockquote>صدیقه مجاوری خود گفته است: | یکی از همبندیهای صدیقه مجاوری در زندان اوین میگوید:<blockquote>«اولین بار او را در بند ۲۴۶ پایین اوین دیدم ضعیف و مریضحال و در عین حال شاد و سرزنده بهنظر میرسید. همیشه بهعنوان کسی که بهبقیه روحیه میداد، شناخته میشد. اغلب تعدادی دورش جمع بودند و بهصحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از زندان گوش میدادند. از حرفهایش همه روحیه میگرفتند و سرحال میشدند. او نقطه اتکاء کسانی بود که زیر بازجویی بهسر میبردند. بههمین دلیل دژخیمان کینه خاصی از او بهدل داشتند و چندین بار او را بهشعبه صدا زده و تهدید کرده بودند که نباید با کسی صحبت کند. در لحظهی ورودش ۴۰۰ ضربه شلاق خورده بود و همواره از کسانی بود که تنبیه و بهسلول انفرادی منتقل میشد. روزهای ماه رمضان سال ۱۳۶۲ بود، یادم مییاد که تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد همه بهسلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و بهاین ترتیب جو رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلولها را باز کرده و اسامی افراد مورد نظر را اعلام میکردند. سپس آنها را بدون آنکه فرصت خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون میکشیدند. دلم در تبوتاب بود، بهسلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی مثل همیشه سرحال بود و درحالیکه خنده از لبانش دور نمیشد، گفت: یعنی خداحافظی هم نکنیم! که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه پوزخندی زد و بعد رو بهما که با قیافههای نگران او را بدرقه میکردیم، آهسته گفت: بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه (اشاره بهمسعود رجوی) جونش سلامت؛ و دستی تکان داد و رفت. آنشب هیچکدام خواب بهچشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران سلامتیاش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را بهصبح رساندیم»<ref name=":1">[https://www.iran-efshagari.com/%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D9%84%D9%87%E2%80%8C%D9%88%D8%B1-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C-2/ شهید شعلهور آزادی، صدیقه مجاوری - سایت ایران افشاگر]</ref></blockquote>صدیقه مجاوری خود گفته است: | ||
[[پرونده:مجاوری3.JPG|بندانگشتی|صدیقه مجاوری و فرزندش]] | [[پرونده:مجاوری3.JPG|بندانگشتی|صدیقه مجاوری و فرزندش]] | ||
<blockquote>«با شرکت در کلاسهای تبیین جهان و مطالعه نشریات و | <blockquote>«با شرکت در کلاسهای تبیین جهان و مطالعه نشریات و اطلاعیههای سازمان و همچنین از برخورد با بچههای هواداران سازمان، بهویژه با مجاهد شهید طاهره اسکندر نژاد، از آرمان توحیدی و موضعگیریهای سازمان و جامعهی بیطبقهی توحیدی آشنایی پیدا کردم. این همان گمشدهای بود که ازاعماق وجودم به دنبالش بودم. از اسفند سال ۱۳۵۸، همزمان باانتخابات مجلس فعالیت حرفهای خود در رابطه با سازمان را شروع کردم. در اسفند ۱۳۶۰، در تهران دستگیر شدم. فروردین ۱۳۶۱، در زندان اوین دادگاهی شدم. ۲۱فروردین ۱۳۶۲، دوازده سال حکم گرفتم. در شهریور ۱۳۶۴، به زندان ساری منتقل شدم. بنابر نظریهی پزشکان مبنی بر لاعلاج بودن بیماریام ۷ سال حکمم تعلیقی شد؛ و بهشرط این که هر ۱۵ روز یکبار جهت بازجویی و پاسخگویی به سؤالات، به سپاه … مراجعه کنم. در مهرماه سال ۱۳۶۵، آزاد شدم.»<ref name=":3">سیمای آزادی</ref> </blockquote>اما صدیقه مجاوری بهجای معرفی به [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]]، خود را به منطقه مرزی رساند و مجدداً به مجاهدین وصل شد و به ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوست؛ و با طی کردن سریع مراحل آموزش و مسئولیتپذیری، به یکی از فرماندهان توپخانه [[ارتش آزادیبخش ملی ایران]] تبدیل شد.<ref name=":3" /> | ||
بهنقل از همبندیهای صدیقه مجاوری در زندان اوین، صدیقه در زندان اوین خیلی روزهای سختی داشت. غیراز بیماری کلیههاش که خیلی رنجش میداد، بیماریهای دیگری هم داشت که کسی نمیفهمید. چون آدم صبوری بود و هیچوقت شکایت و ناله نمیکرد. تازه آنقدر خندهرو بود که کسی نمیفهمید صدیقه مریض است… | بهنقل از همبندیهای صدیقه مجاوری در زندان اوین، صدیقه در زندان اوین خیلی روزهای سختی داشت. غیراز بیماری کلیههاش که خیلی رنجش میداد، بیماریهای دیگری هم داشت که کسی نمیفهمید. چون آدم صبوری بود و هیچوقت شکایت و ناله نمیکرد. تازه آنقدر خندهرو بود که کسی نمیفهمید صدیقه مریض است… | ||
| خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
در آن ایام قیافهی او خیلی شکسته و رنجور شده بود. وقتی میپرسیدیم چی شده، میگفت هیچی نیست؛ ولی بعداً متوجه شدیم هربار که او را برای بازجویی صدا میزدند، شکنجهاش میکردند. آنقدر زیاد شکنجهاش کرده بودند که یک کلیهاش از کار افتاده بو؛ ولی همیشه روحیهی مقاومت و ایستادگی داشت. خیلی صبور و نترس و شجاع بود… توی اتاق ۵ بند ۲۴۶، هفتاد نفر بودیم. از پیرزن ۶۵ ساله تا بچه شیرخواره. یکی از همبندیها مریض بود. اولین کسی که حواسش به وضعیت او بود و هوایش را داشت، صدیقه بود. در حالی که خودش شدیداً شکنجه شده بود؛ ولی از سهمیهی قند و چای روزانهی خودش میزد و به او میداد… | در آن ایام قیافهی او خیلی شکسته و رنجور شده بود. وقتی میپرسیدیم چی شده، میگفت هیچی نیست؛ ولی بعداً متوجه شدیم هربار که او را برای بازجویی صدا میزدند، شکنجهاش میکردند. آنقدر زیاد شکنجهاش کرده بودند که یک کلیهاش از کار افتاده بو؛ ولی همیشه روحیهی مقاومت و ایستادگی داشت. خیلی صبور و نترس و شجاع بود… توی اتاق ۵ بند ۲۴۶، هفتاد نفر بودیم. از پیرزن ۶۵ ساله تا بچه شیرخواره. یکی از همبندیها مریض بود. اولین کسی که حواسش به وضعیت او بود و هوایش را داشت، صدیقه بود. در حالی که خودش شدیداً شکنجه شده بود؛ ولی از سهمیهی قند و چای روزانهی خودش میزد و به او میداد… | ||
پاهای مجروح و تن بسیار رنجوری داشت. زیر شکنجه او را تا دم مرگ برده بودند؛ ولی روحیهی شاد و سرحالش رو نتوانسته بودند بشکنند. بدون این که از او خواسته باشیم، تجارب خودش رو در مورد بازجویی پس دادن میگفت؛ و شیوههای بازجوها را شرح میداد. وقتی برای بازجویی میرفت آدم احساس میکرد که تمامی قدرت توی دست او است، و با نگاهی آرام، رو به بچههایی که نگرانش بودند میگفت: نگران نباشید! تاچند ساعت دیگر برمیگردم!... صدیقه بهخاطر وضعیت غیربهداشتی بند به تب مالت دچار شده بود. چهل روز تب مالت داشت و جز ماست هیچی نمیتوانست بخورد. درسال ۱۳۶۳، جزو زندانیان سر موضع، صدیقه را هم به بند ۸ تنبیهی قزلحصار منتقل کردند. او هیچوقت تسلیم نمیشد و از مواضعش کوتاه نمیآمد. صدیقه ایستاد و تاب آورد. اما | پاهای مجروح و تن بسیار رنجوری داشت. زیر شکنجه او را تا دم مرگ برده بودند؛ ولی روحیهی شاد و سرحالش رو نتوانسته بودند بشکنند. بدون این که از او خواسته باشیم، تجارب خودش رو در مورد بازجویی پس دادن میگفت؛ و شیوههای بازجوها را شرح میداد. وقتی برای بازجویی میرفت آدم احساس میکرد که تمامی قدرت توی دست او است، و با نگاهی آرام، رو به بچههایی که نگرانش بودند میگفت: نگران نباشید! تاچند ساعت دیگر برمیگردم!... صدیقه بهخاطر وضعیت غیربهداشتی بند به تب مالت دچار شده بود. چهل روز تب مالت داشت و جز ماست هیچی نمیتوانست بخورد. درسال ۱۳۶۳، جزو زندانیان سر موضع، صدیقه را هم به بند ۸ تنبیهی قزلحصار منتقل کردند. او هیچوقت تسلیم نمیشد و از مواضعش کوتاه نمیآمد. صدیقه ایستاد و تاب آورد. اما شکنجههای شدید، بیماری کشندهای را به جان او انداخت که پزشکان به احتمال مرگش تأکید کردند.<ref name=":3" /> | ||
چون این بشنید آن دل، از دایرهی آتش، گامی زد و جستی زد، آمد سوی ما بیرون | چون این بشنید آن دل، از دایرهی آتش، گامی زد و جستی زد، آمد سوی ما بیرون | ||
| خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
پروانه تواند شد دل گر بودش عشقی آتش شود آن خونی کز عشق شود محزون | پروانه تواند شد دل گر بودش عشقی آتش شود آن خونی کز عشق شود محزون | ||
دود از دل ما برخاست زین قصهی پر آتش دیدیم به گرد ما، دریا شده چون هامون | دود از دل ما برخاست زین قصهی پر آتش دیدیم به گرد ما، دریا شده چون هامون<ref name=":3" /> | ||
== خودسوزی صدیقه مجاوری == | == خودسوزی صدیقه مجاوری == | ||
| خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
صدیقه مجاوری در روز ۲۸ خرداد ۱۳۸۲، در اعتراض به دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه، در مقابل وزارت کشور فرانسه خود را به آتش کشید؛ و در ۶ تیرماه جان باخت.<ref name=":1" /> | صدیقه مجاوری در روز ۲۸ خرداد ۱۳۸۲، در اعتراض به دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه، در مقابل وزارت کشور فرانسه خود را به آتش کشید؛ و در ۶ تیرماه جان باخت.<ref name=":1" /> | ||
== پیام مسعود رجوی == | == پیام [[مسعود رجوی]] == | ||
مسعود رجوی در پی وقایع ۱۷ ژوئن و خودسوزی صدقیه مجاوری و ندا حسنی و شهادت آنها، طی پیامی گفت: | [[مسعود رجوی]] در پی وقایع ۱۷ ژوئن و خودسوزی صدقیه مجاوری و ندا حسنی و شهادت آنها، طی پیامی گفت: | ||
[[پرونده:برادر.JPG|جایگزین=مسعود رجوی|بندانگشتی|328x328پیکسل|مسعود رجوی]] | [[پرونده:برادر.JPG|جایگزین=مسعود رجوی|بندانگشتی|328x328پیکسل|مسعود رجوی]] | ||
<blockquote>«در این جریان و در این ایام، من تلاش کردم که با حداکثر خویشتنداری، کلمهای و عبارتی نگویم که این اعتراضهای برحق و مقدس، بالا و بالاتر بگیرد. میترسیدم که حتی با یک کلمه و یک عبارت، بغض فرو خفته در هزاران و هزاران تن از هموطنانمان و مجاهدان آزادیستان مشتعل و منفجر گردد و دیگر نتوان کسی را کنترل کرد. بدون هیچ مبالغه، از صدها خودسوزی دیگر با پیام مریم، و با خواهش و التماس و استدعا از راه دور و از نزدیک، هم مستقیم و هم غیرمستقیم، ممانعت گردید و از مسئولان سازمان مجاهدین که در این خصوص بهغایت همکاری و تفاهم داشتند، سپاسگزارم.</blockquote><blockquote>یک شب آتش در نیستانی فتاد</blockquote><blockquote>سوخت چون عشقی که برجانی فتاد</blockquote><blockquote>شعله تا سرگرم کار خویش شد</blockquote><blockquote>هر نییی شمع مزار خویش شد</blockquote><blockquote>بهراستی آنان وجود خود را به شمعهای فروزان آزادی و مشعلهای جاودان مقاومت و تاریخ این میهن تبدیل کردند.</blockquote><blockquote>سلام بر «ذبح عظیم» ملت ایران در آستان فرشته آزادی که خلق اسیرمان از یکصد سال پیش سر به پایش نهاده است. آزادی، خجسته آزادی»<ref>[https://ganjinehiran455mihan.blogspot.com/2019/11/blog-post_30.html پیام مسعود رجوی پس از آزادی مریم رجوی از زندان فرانسه - سایت گنجینه میهنی]</ref></blockquote> | <blockquote>«در این جریان و در این ایام، من تلاش کردم که با حداکثر خویشتنداری، کلمهای و عبارتی نگویم که این اعتراضهای برحق و مقدس، بالا و بالاتر بگیرد. میترسیدم که حتی با یک کلمه و یک عبارت، بغض فرو خفته در هزاران و هزاران تن از هموطنانمان و مجاهدان آزادیستان مشتعل و منفجر گردد و دیگر نتوان کسی را کنترل کرد. بدون هیچ مبالغه، از صدها خودسوزی دیگر با پیام مریم، و با خواهش و التماس و استدعا از راه دور و از نزدیک، هم مستقیم و هم غیرمستقیم، ممانعت گردید و از مسئولان سازمان مجاهدین که در این خصوص بهغایت همکاری و تفاهم داشتند، سپاسگزارم.</blockquote><blockquote>یک شب آتش در نیستانی فتاد</blockquote><blockquote>سوخت چون عشقی که برجانی فتاد</blockquote><blockquote>شعله تا سرگرم کار خویش شد</blockquote><blockquote>هر نییی شمع مزار خویش شد</blockquote><blockquote>بهراستی آنان وجود خود را به شمعهای فروزان آزادی و مشعلهای جاودان مقاومت و تاریخ این میهن تبدیل کردند.</blockquote><blockquote>سلام بر «ذبح عظیم» ملت ایران در آستان فرشته آزادی که خلق اسیرمان از یکصد سال پیش سر به پایش نهاده است. آزادی، خجسته آزادی»<ref>[https://ganjinehiran455mihan.blogspot.com/2019/11/blog-post_30.html پیام مسعود رجوی پس از آزادی مریم رجوی از زندان فرانسه - سایت گنجینه میهنی]</ref></blockquote> | ||
ویرایش