کاربر:Abbas/صفحه تمرین1: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۹: خط ۴۹:
| پانویس            =
| پانویس            =
}}
}}
'''احمد کسروی'''(زادهٔ ۸ مهر ۱۲۶۹ در تبریز – درگذشتهٔ ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ در تهران)  با نام اصلی سید احمد حکم آبادی، تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهشگر، حقوق‌دان و اندیشمند ایرانی بود.<ref name="سید احمد کسروی">[http://www.bbc.co.uk/persian/worldnews/story/2006/07/060720_mv-constitution-prvn-kasravi.shtml سید احمد کسروی]، بی‌بی‌سی فارسی</ref> وی استاد  رشته‌ی حقوق در دانشگاه تهران و وکیل دعاوی در تهران بود.<ref>[[یرواند آبراهامیان]]، کسروی ملی‌گرای وحدت‌انگار http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120316_l44_kasravi_nationalist_abrahamian.shtml تا زمانی که در سال ۱۹۴۶ ترور شد، تا حدودی از طریق وکالت خصوصی دعاوی در تهران و نیز تا حدودی به عنوان استاد حقوق در دانشکده حقوق تهران روزگار می‌گذراند.</ref>
'''احمد کسروی'''(زاده‌ی ۸ مهر ۱۲۶۹ در تبریز – درگذشته‌ی ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ در تهران)  با نام اصلی سید احمد حکم آبادی، تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهشگر، حقوق‌دان و اندیشمند ایرانی بود.<ref name="سید احمد کسروی">[http://www.bbc.co.uk/persian/worldnews/story/2006/07/060720_mv-constitution-prvn-kasravi.shtml سید احمد کسروی]، بی‌بی‌سی فارسی</ref> وی استاد  رشته‌ی حقوق در دانشگاه تهران و وکیل دعاوی در تهران بود.<ref>[[یرواند آبراهامیان]]، کسروی ملی‌گرای وحدت‌انگار http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120316_l44_kasravi_nationalist_abrahamian.shtml تا زمانی که در سال ۱۹۴۶ ترور شد، تا حدودی از طریق وکالت خصوصی دعاوی در تهران و نیز تا حدودی به عنوان استاد حقوق در دانشکده حقوق تهران روزگار می‌گذراند.</ref>


احمد کسروی در حوزه‌های مختلفی هم‌چون تاریخ، زبان‌شناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامه‌نگاری، وکالت، قضاوت و سیاست فعالیت داشت.<ref name="ReferenceA">[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120311_l44_kasravi_ahmad.shtml احمد کسروی، تجسم مدرنیته ایرانی با تناقض‌هایش]، بی‌بی‌سی فارسی</ref> وی بنیان‌گذار جنبشی سیاسی-اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» در جامعهٔ ایران، موسوم به جنبش «پاک‌دینی» بود که در دوره‌ای از حکومت پهلوی شکل گرفت.<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120313_l44_kasravi_homosexuality.shtml روشن‌فکران و هنجارهای جدید جنسی - ژانت آفاری]، بی‌بی‌سی فارسی</ref>
احمد کسروی در حوزه‌های مختلفی هم‌چون تاریخ، زبان‌شناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامه‌نگاری، وکالت، قضاوت و سیاست فعالیت داشت.<ref name="ReferenceA">[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120311_l44_kasravi_ahmad.shtml احمد کسروی، تجسم مدرنیته ایرانی با تناقض‌هایش]، بی‌بی‌سی فارسی</ref> وی بنیان‌گذار جنبشی سیاسی-اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» در جامعهٔ ایران، موسوم به جنبش «پاک‌دینی» بود که در دوره‌ای از حکومت پهلوی شکل گرفت.<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120313_l44_kasravi_homosexuality.shtml روشن‌فکران و هنجارهای جدید جنسی - ژانت آفاری]، بی‌بی‌سی فارسی</ref>
خط ۵۹: خط ۵۹:
احمد کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ و در سن ۵۵ سالگی، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو»<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120305_l44_kasravi_rationality_milani.shtml «شهید ایران مدرن در راه عقلانیت»] بی‌بی‌سی فارسی</ref> توسط افراد گروه «فدائیان اسلام»، ترور شد.<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120313_l44_islam_fadaiyan.shtml ترورهای فدائیان اسلام؛ از احمد کسروی تا حسین علاء]، بی‌بی‌سی فارسی</ref>
احمد کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ و در سن ۵۵ سالگی، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو»<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120305_l44_kasravi_rationality_milani.shtml «شهید ایران مدرن در راه عقلانیت»] بی‌بی‌سی فارسی</ref> توسط افراد گروه «فدائیان اسلام»، ترور شد.<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120313_l44_islam_fadaiyan.shtml ترورهای فدائیان اسلام؛ از احمد کسروی تا حسین علاء]، بی‌بی‌سی فارسی</ref>


== نام و تبار ==
== پیشینه خانوادگی احمد کسروی ==
{{جعبه نقل قول | نقل‌قول ='''«کسروی در آن زمان عمامهٔ سیاه به سر داشت، لباده و قبای بلند می‌پوشید و عبای سیاهی بر آن می‌افکند. عمامهٔ کوچک فشرده او بهترین نمایندهٔ طلاب تبریزی بود. چهرهٔ لاغر، استخوان‌های برجسته، سیمای رنج کشیده و عصبانی و در ضمن مستبد به رای و مصر در عقیده را نشان می‌داد. هنوز عینک نمی‌زد. فارسی را به لهجهٔ مخصوص آذربایجانی، ولی بسیار شمرده حرف می‌زد. در نخستین مکالمه‌ای که با او کردم بر من ثابت شد که مرد بسیار بی‌باکی است و حتی عقاید خاص خود را با بی پروایی خاص ادا می‌کند. از این که بر خلاف عرف و بر خلاف عقیدهٔ دیگران چیزی بگوید باک نداشت. این اصطلاح معروف دربارهٔ وی بسیار بجا بود که «سرش بوی قرمه سبزی می‌دهد.»{{سخ}}سعید نفیسی<ref>{{پک|Ridgeon|۲۰۰۶|ک=SUFI CASTIGATOR: Ahmad Kasravi and the Iranian mystical tradition|ص=۷}}</ref>| تراز = چپ | عرض = 300px | اندازه خط = 12px | گیومه نقل‌قول = بله | تراز منبع = چپ}}
{{جعبه نقل قول | نقل‌قول ='''«کسروی در آن زمان عمامهٔ سیاه به سر داشت، لباده و قبای بلند می‌پوشید و عبای سیاهی بر آن می‌افکند. عمامهٔ کوچک فشرده او بهترین نمایندهٔ طلاب تبریزی بود. چهرهٔ لاغر، استخوان‌های برجسته، سیمای رنج کشیده و عصبانی و در ضمن مستبد به رای و مصر در عقیده را نشان می‌داد. هنوز عینک نمی‌زد. فارسی را به لهجهٔ مخصوص آذربایجانی، ولی بسیار شمرده حرف می‌زد. در نخستین مکالمه‌ای که با او کردم بر من ثابت شد که مرد بسیار بی‌باکی است و حتی عقاید خاص خود را با بی پروایی خاص ادا می‌کند. از این که بر خلاف عرف و بر خلاف عقیدهٔ دیگران چیزی بگوید باک نداشت. این اصطلاح معروف دربارهٔ وی بسیار بجا بود که «سرش بوی قرمه سبزی می‌دهد.»{{سخ}}سعید نفیسی<ref>{{پک|Ridgeon|۲۰۰۶|ک=SUFI CASTIGATOR: Ahmad Kasravi and the Iranian mystical tradition|ص=۷}}</ref>| تراز = چپ | عرض = 300px | اندازه خط = 12px | گیومه نقل‌قول = بله | تراز منبع = چپ}}
در روز چهارشنبه ۸ مهر ۱۲۶۹ خورشیدی، سید احمد در خانواده‌ای شیعه، مذهبی و معتقد در هکماوار (حکم‌آباد) تبریز به دنیا آمد. نیاکانش همه روحانی و پیش‌نماز بودند. پدرش «میرقاسم» از روحانیت کناره گرفته به بازرگانی پرداخته‌بود. مادرش خدیجه خانم زنی بی‌سواد اما روشن‌اندیش از یک خانوادهٔ کشاورز بود.<ref name="زندگی‌نامه احمد کسروی" /> خانوادهٔ احمد در حکم‌آباد مسجدی به نام پدربزرگ او به نام «میراحمد» داشته‌اند.<ref>احمد کسروی، زندگانی من، صفحهٔ ۹</ref>
نیاکان کسروی همه روحانی و پیش‌نماز بودند. پدرش «میرقاسم» از روحانیت کناره گرفته به بازرگانی پرداخته‌بود. مادرش خدیجه خانم زنی بی‌سواد اما روشن‌اندیش از یک خانوادهٔ کشاورز بود.<ref name="زندگی‌نامه احمد کسروی" /> خانوادهٔ احمد در حکم‌آباد مسجدی به نام پدربزرگ او به نام «میراحمد» داشته‌اند.<ref>احمد کسروی، زندگانی من، صفحهٔ ۹</ref>


پدرش آرزو داشت تا دارای پسری گردد که جای پدربزرگش را در مسجد خانوادگی‌شان بگیرد و از این‌رو هر پسری را که از او زاییده می‌شد را به نام پدرش، «میراحمد» می‌نامید، ولی پسرهای او یکی‌یکی پس از زایش می‌مردند تا این‌که «احمد کسروی» زاده شد. او چهارمین پسری بود که حاجی میرقاسم، میراحمد نام نهاد.<ref>زندگانی من، صفحهٔ ۱۰</ref>
پدرش آرزو داشت تا دارای پسری گردد که جای پدربزرگش را در مسجد خانوادگی‌شان بگیرد و از این‌رو پسرانش را به نام پدرش، «میراحمد» می‌نامید، ولی پسرهای او مدتی پس از به دنیا آمدن می‌مردند تا این‌که «احمد کسروی» زاده شد. او چهارمین پسری بود که حاجی میرقاسم، میراحمد نام نهاد.<ref>زندگانی من، صفحهٔ ۱۰</ref>


در شب سه‌شنبه ۱۱ دی ۱۲۸۱ میرقاسم پدر احمد از دنیا رفت و احمد که در آن زمان دوازده سال بیشتر نداشت، ناچار شد تا درس را کنار نهد و برای تأمین مخارج خانواده به ادارهٔ کارگاه قالی‌بافی پدرش بپردازد.<ref name="زندگی‌نامه احمد کسروی" />
در شب سه‌شنبه ۱۱ دی ۱۲۸۱ میرقاسم پدر احمد از دنیا رفت و احمد که در آن زمان دوازده سال بیشتر نداشت، ناچار شد تا درس را کنار گذاشته و برای تأمین مخارج خانواده به ادارهٔ کارگاه قالی‌بافی پدرش بپردازد.<ref name="زندگی‌نامه احمد کسروی" />


احمد در سال ۱۲۸۹ خورشیدی و در سن ۲۰ سالگی به اصرار و اجبار خانواده به لباس روحانیون شیعه درآمد و بر منبر مسجد آبا و اجدادی‌اش نشست.<ref name="ReferenceA" /> ولی در سال ۱۲۹۱ خورشیدی پس از آن‌که به گناه هواداری از جنبش مشروطه مورد ناسزاگویی روحانیون قرار گرفت و به قول خودش «پی به احوال آخوندهای ریاکار برد» از ملایی و در مسجد به منبر نشستن کناره گرفت.<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120309_l44_kasravi_memories_brother.shtml خاطره برادر]، بی‌بی‌سی فارسی</ref><ref>احمد کسروی، زندگانی من، صفحهٔ ۳۹</ref> در سال ۱۳۰۶ خورشیدی، به درخواست علی‌اکبر داور، رئیس عدلیه، عبا و عمامه را کنار گذاشت و از لباس روحانیون خارج شد.<ref>احمد کسروی، ده سال در عدلیه، صفحهٔ ۹۵</ref>
احمد در سال ۱۲۸۹ خورشیدی و در سن ۲۰ سالگی به اصرار و اجبار خانواده به لباس روحانیون شیعه درآمد و بر منبر مسجد آبا و اجدادی‌اش نشست.<ref name="ReferenceA" /> ولی در سال ۱۲۹۱ خورشیدی پس از آن‌که به گناه هواداری از جنبش مشروطه مورد ناسزاگویی روحانیون قرار گرفت و به قول خودش «پی به احوال آخوندهای ریاکار برد» از ملایی و در مسجد به منبر نشستن کناره گیری کرد.<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/03/120309_l44_kasravi_memories_brother.shtml خاطره برادر]، بی‌بی‌سی فارسی</ref><ref>احمد کسروی، زندگانی من، صفحهٔ ۳۹</ref> در سال ۱۳۰۶ خورشیدی، به درخواست علی‌اکبر داور، رئیس عدلیه، عبا و عمامه را کنار گذاشت و از لباس روحانیون خارج شد.<ref>احمد کسروی، ده سال در عدلیه، صفحهٔ ۹۵</ref>


== زندگی و فعالیت‌ها ==
== زندگی و فعالیت‌ها ==
=== سال‌های آغازین زندگی<ref>زندگانی من، از آغاز تا صفحهٔ ۵۷</ref> ===
=== سال‌های آغازین زندگی<ref>زندگانی من، از آغاز تا صفحهٔ ۵۷</ref> ===
کسروی در روز چهارشنبه ۸ مهر سال ۱۲۶۹ خورشیدی (برابر با ۱۴ صفر ۱۳۰۸ قمری) در محلهٔ حکم‌آباد (هکماوار) شهر تبریز زاده شد. خانواده‌اش او را که نخستین پسر خاندانشان بود ارج می‌گذاردند. مادرش او را از بازی کردن با دیگر همسالان بازمی‌داشته‌است. به گفتهٔ خود کسروی از پنج سالگی سر او را برپایهٔ آیین آن زمان می‌تراشیده‌اند که او از این کار بسیار آزرده می‌شده‌است. وی را از شش سالگی به مکتبی در هکماوار فرستادند، ملّای آن مکتب ملا بخشعلی نام‌داشته و به گفتهٔ کسروی از زبان فارسی چیز چندانی نمی‌دانسته و چون دندان نداشته گفتارش به خوبی به گوش نمی‌رسیده‌است. با این همه کسروی در آموختن، در سنجش با همسالانش پیشتاز بود و بسیاری چیزها را با کوشش خود و یاری خانواده‌اش آموخت. در ۱۲ سالگی پدرش درگذشت و (پس از دو سال کار قالیبافی) دوباره به مدرسهٔ دینی بازگشت و طبق وصیت پدرش آن را ادامه داد. حاجی میرمحسن آقا که شوهر عمه و قیم خانوادهٔ کسروی بود وی را به مدرسه طالبیه فرستاد. در آن مدرسه نخست کسروی در مکتب مردی به نام ملا حسن به درس خواندن پرداخت. کسروی نخستین بار در همین مدرسهٔ طالبیه با شیخ محمد خیابانی که درس هیئت بطلمیوسی آموزش می‌داد آشنا شد.
کسروی در روز چهارشنبه ۸ مهر سال ۱۲۶۹ خورشیدی (برابر با ۱۴ صفر ۱۳۰۸ قمری) در محلهٔ حکم‌آباد (هکماوار) شهر تبریز زاده شد. خانواده‌اش او را که نخستین پسر خاندانشان بود ارج می‌گذاردند. مادرش او را از بازی کردن با دیگر همسالان بازمی‌داشته‌است. به گفتهٔ خود کسروی از پنج سالگی سر او را برپایهٔ آیین آن زمان می‌تراشیده‌اند که او از این کار بسیار آزرده می‌شده‌است. وی را از شش سالگی به مکتبی در هکماوار فرستادند، ملّای آن مکتب ملا بخشعلی نام‌داشته و به گفتهٔ کسروی از زبان فارسی چیز چندانی نمی‌دانسته و چون دندان نداشته گفتارش به خوبی به گوش نمی‌رسیده‌است. با این همه کسروی در آموختن، از هم‌سالان خود جلوتر بود و بسیاری چیزها را با کوشش خود و یاری خانواده‌اش آموخت. در ۱۲ سالگی پدرش درگذشت و (پس از دو سال کار قالیبافی) دوباره به مدرسهٔ دینی بازگشت و طبق وصیت پدرش آن را ادامه داد. حاجی میرمحسن آقا که شوهر عمه و قیم خانوادهٔ کسروی بود وی را به مدرسه طالبیه فرستاد. در آن مدرسه نخست کسروی در مکتب مردی به نام ملا حسن به درس خواندن پرداخت. کسروی نخستین بار در همین مدرسهٔ طالبیه با شیخ محمد خیابانی که درس هیئت بطلمیوسی آموزش می‌داد آشنا شد.


در ۱۲۸۵ و هم‌زمان با آغاز این جنبش در تبریز کسروی نخستین بار با نام مشروطه برخورد کرد و به گفتهٔ خود از همان آغاز به مشروطه دل بست. در همین هنگام روحانی جوانی در هکماوار به دامادی میرمحسن آقا -قیم خانوادهٔ کسروی- درآمده و میرمحسن هم مسجد نیای کسروی را بدو سپرده بود و کسروی را نیز وادار کرده‌بود که از او درس آموزد؛ ولی کار آن دو به دشمنی کشیده‌بود. گرایش کسروی به مشروطه و مخالفت این روحانی و میرمحسن آقا با مشروطه نیز دشمنی ایشان را بیشتر می‌کرد. از این رو کسروی از آموختن از وی دست کشید و در نتیجه قیم خانوادهٔ او هم از کسروی رنجید و برخوردش را با او عوض کرد.
در ۱۲۸۵ و هم‌زمان با آغاز این جنبش در تبریز کسروی نخستین بار با نام مشروطه برخورد کرد و به گفتهٔ خود از همان آغاز به مشروطه دل بست. در همین هنگام روحانی جوانی در هکماوار به دامادی میرمحسن آقا -قیم خانوادهٔ کسروی- درآمده و میرمحسن هم مسجد نیای کسروی را بدو سپرده بود و کسروی را نیز وادار کرده‌بود که از او درس آموزد؛ ولی کار آن دو به دشمنی کشیده‌بود. گرایش کسروی به مشروطه و مخالفت این روحانی و میرمحسن آقا با مشروطه نیز دشمنی ایشان را بیشتر می‌کرد. از این رو کسروی از آموختن از وی دست کشید و در نتیجه قیم خانوادهٔ او هم از کسروی رنجید و برخوردش را با او عوض کرد.


در ۱۲۸۷، محمدعلی شاه قاجار مجلس را به توپ بست. در این هنگام حاجی میرزا حسن مجتهد با گروهی از هم‌اندیشان‌اش در دوه‌چی انجمن اسلامیه را پدیدآوردند و کسروی که در این زمان هنوز طلبه بود بینندهٔ این رخدادها بود. پس از آن، تبریز چهار ماه دچار درگیری و خون‌ریزی بود که حاصلش برچیده‌شدن اسلامیه بود. کسروی که در این زمان هفده ساله بود به ناچار خانه‌نشین شد و به خواندن کتاب پرداخت. در این زمان بیشتر مردمان هکماوار و همچنین خانوادهٔ کسروی دشمن مشروطه بودند و کسروی که به مشروطه دلبستگی پیدا کرده بود به ناچار دلبستگی خود را پنهان می‌داشت. در این میان رخدادهای تبریز را دنبال می‌کرد تا این‌که تبریز رو به آرامش برداشت و کسروی دوباره به درس‌خواندن پرداخت. پس از دو سال درس خواندن سرانجام وی به درجهٔ روحانیت رسید.
در ۱۲۸۷، که محمدعلی شاه قاجار مجلس را به توپ بست و آخوندهای ضد مشروطه در تبریز به سرکردگی حاجی میرزا حسن مجتهد در دوه‌چی انجمن اسلامیه را برپا کردند، محله هکماوار تبریز نیز از محلات ضد مشروطه بود و کسروی هفده ساله که دلبسته‌ی مشروطه بود به ناچار هواداری خود از مشروطه را پنهان کرده و خانه نشین شد. کسروی در این میان رخدادهای تبریز را دنبال می‌کرد تا این‌که انجمن اسلامیه در اثر غلبه مشروطه خواهان برچیده شد و  تبریز رو به آرامش رفت و کسروی دوباره به درس‌خواندن پرداخت. پس از دو سال درس خواندن سرانجام وی به درجهٔ روحانیت رسید.


در تابستان ۱۲۸۹ کسروی به بیماری تیفوس دچارشد. بر اثر این بیماری کسروی گرفتار یک ناتوانی پیوسته‌ای شد که همواره با او بود. همچنین مبتلا به کم‌خونی شده و چشم‌هایش کم‌سو گردید و به بدگواری (سوء هاضمه) دچارشد.
در تابستان ۱۲۸۹ کسروی به بیماری تیفوس دچارشد. بر اثر این بیماری کسروی گرفتار یک ناتوانی دائمی شد که همواره با او بود. همچنین مبتلا به کم‌خونی شده و چشم‌هایش کم‌سو گردید و به بدگواری (سوء هاضمه) دچارشد.


پس از رهایی از بیماری خویشانش و اهل محل به گفتهٔ خودش به زور وی را به مسجد نیایش بردند تا روحانی آن‌جا شود و برپایهٔ گفته‌های خود کسروی از پیشهٔ روحانیت و به منبر رفتن همواره دچار شرمندگی بود و در اندیشهٔ جستن کاری دیگر. از سوی دیگر روحانی رقیب که داماد قیم او میرمحسن بود نیز ضد کسروی تبلیغ می‌کرد و وی را مشروطه‌چی می‌خواند تا مردم را از گرد او بپراکند. در این زمان کسروی دو برادر کوچکش را به دبستان نجات فرستاد که این کار نیز از دید مردم آن زمان کاری پسندیده نبود چه که برادران او نیز مانند دیگر سیدها دستار به سر نمی‌بستند و شال سبز هم نمی‌پوشیدند. کسروی نیز پوششی نه به مانند دیگر روحانیون برگزیده‌بود، ریشش را می‌تراشید، کفش پاشنه‌بلند و جوراب ماشین‌باف می‌پوشید، عمامهٔ کوچک به سر می‌گذاشت، شالش را سفت می‌بست و عینک به چشم می‌زد که مخالفان وی همهٔ این‌ها را دلیل فرنگی‌پرستی او می‌شمردند. از این گذشته روضه نمی‌خواند و روضه‌خوانان را نقد می‌کرد و به گفتهٔ خود تنها به کارهایی چون خواندن خطبهٔ عقد می‌پرداخت. از این زمان خود ادارهٔ خانواده‌اش را به دست گرفت ولی دچار تنگدستی شد. در این هنگام به از برکردن قرآن پرداخت و کوشید تا معنای آیه‌های قرآن را نیز بیاموزد.
پس از رهایی از بیماری خویشانش و اهل محل به گفتهٔ خودش به زور وی را به مسجد نیایش بردند تا روحانی آن‌جا شود. کسروی به گفته‌ی خود از پیشهٔ روحانیت و به منبر رفتن همواره دچار شرمندگی بود و در اندیشهٔ جستن کاری دیگر. از سوی دیگر روحانی رقیب که داماد قیم او میرمحسن بود نیز ضد کسروی تبلیغ می‌کرد و وی را مشروطه‌چی می‌خواند تا مردم را از گرد او بپراکند. در این زمان کسروی دو برادر کوچکش را به دبستان نجات فرستاد که این کار نیز از دید مردم آن زمان کاری پسندیده نبود چرا که برادران او نیز مانند دیگر سیدها دستار به سر نمی‌بستند و شال سبز هم نمی‌پوشیدند. کسروی خود نیز پوششی بر خلاف روحانیون دیگر برگزیده‌بود، ریشش را می‌تراشید، کفش پاشنه‌بلند و جوراب ماشین‌باف می‌پوشید، عمامهٔ کوچک به سر می‌گذاشت، شالش را سفت می‌بست و عینک به چشم می‌زد که مخالفان وی همهٔ این‌ها را دلیل فرنگی‌پرستی او می‌شمردند. از این گذشته روضه نمی‌خواند و روضه‌خوانان را نقد می‌کرد و به گفتهٔ خود تنها به کارهایی چون خواندن خطبهٔ عقد می‌پرداخت. از این زمان خود ادارهٔ خانواده‌اش را به دست گرفت ولی دچار تنگدستی شد. در این هنگام به از برکردن قرآن پرداخت و کوشید تا معنای آیه‌های قرآن را نیز بیاموزد.


=== آشنایی با دانش‌های روز<ref>همان، صفحه ۵۸ تا ۶۰</ref> ===
=== آشنایی با دانش‌های روز<ref>همان، صفحه ۵۸ تا ۶۰</ref> ===
در ۱۲۹۰، محمدعلی شاه قاجار به هوای بازپس‌گیری تاج‌وتخت به ایران برگشت و در این‌جا و آن‌جا از کشور میان مشروطه‌خواهان و هواخواهان شاه پیشین درگیری و جنگ برخاست، تبریز نیز از آشوب در امان نبود. در این زمان کسروی به گفتهٔ خود کمتر از هکماوار بیرون می‌رفت. در تابستان همان سال ستارهٔ دنباله‌دار هالی هم پدیدارشد. کسروی با شور بسیار شب‌ها به بام خانه می‌رفت و این ستاره را می‌نگریست و به گفتهٔ خودش این ستاره و کنجکاوی برای دانستن رازش بود که کسروی را به دانش‌های روز آن زمان رهنمون‌شد. روزی یک شماره از ماهنامهٔ عربی مصری المقتطف به دست کسروی افتاد که گفتاری دربارهٔ هالی در آن بود. این‌چنین با دانش نوین ستاره‌شناسی آشناشد و به جستجوی کتاب‌هایی دربارهٔ دانش‌های اروپایی چون فیزیک و شیمی پرداخت. دربارهٔ ستاره‌شناسی کتاب هیئت طالبوف را یافته و خواند.
در ۱۲۹۰، محمدعلی شاه قاجار به هوای بازپس‌گیری تاج‌وتخت به ایران برگشت و در این‌جا و آن‌جا از کشور میان مشروطه‌خواهان و هواخواهان شاه پیشین درگیری و جنگ برخاست، تبریز نیز از آشوب در امان نبود. در این زمان کسروی به گفتهٔ خود کمتر از هکماوار بیرون می‌رفت. در تابستان همان سال ستارهٔ دنباله‌دار هالی هم پدیدارشد. کسروی با شور بسیار شب‌ها به بام خانه می‌رفت و این ستاره را می‌نگریست و به گفتهٔ خودش این ستاره و کنجکاوی برای دانستن رازش بود که کسروی را به دانش‌های روز آن زمان رهنمون‌شد. روزی یک شماره از ماهنامهٔ عربی مصری المقتطف به دست کسروی افتاد که گفتاری دربارهٔ هالی در آن بود. این‌چنین با دانش نوین ستاره‌شناسی آشناشد و به جستجوی کتاب‌هایی دربارهٔ دانش‌های اروپایی چون فیزیک و شیمی پرداخت. دربارهٔ ستاره‌شناسی کتاب هیئت طالبوف را یافته و خواند.
=== کنار گذاشتن پیشه روحانیت<ref>همان، صفحه ۶۰ تا ۷۱</ref> ===
=== کنار گذاشتن پیشه روحانیت<ref>همان، صفحه ۶۰ تا ۷۱</ref> ===
احمد کسروی در نوجوانی وارد مدرسه طالبیه تبریز شد و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و پس از مدتی به عنوان مبلغ شیعه، ملبس به لباس روحانیت شیعه گردید. او در مدرسه طالبیه، با شیخ محمد خیابانی و شیخ غلامحسین تبریزی هم دوره بود.<ref name="Abd">خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۷.</ref>
احمد کسروی در نوجوانی وارد مدرسه طالبیه تبریز شد و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و پس از مدتی به عنوان مبلغ شیعه، ملبس به لباس روحانیت شیعه گردید. او در مدرسه طالبیه، با شیخ محمد خیابانی و شیخ غلامحسین تبریزی هم دوره بود.<ref name="Abd">خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۷.</ref>وی مدت کوتاهی نیز پیش نماز مسجد کسروی در محله حکم‌آباد تبریز بود.
وی مدت کوتاهی نیز پیش نماز مسجد کسروی در محله حکم‌آباد تبریز بود.


در ۲۹ آذر ۱۲۹۰ روس‌ها با مجاهدان در تبریز درگیر شدند. کسروی اگرچه در هکماوار از درگیری دور بود، ولی این درگیری و پایداری ایرانیان بر او اثر گذارد و چون محرم هم آغاز شده‌بود بر منبر مردمان را می‌شوراند. کسروی به این هم بسنده نکرده و کوشید با چند تنی تفنگ فراهم کرده به جنگجویان بپیوندند؛ ولی جنگ چهار روز بیشتر به درازا نکشید و مجاهدان از شهر بیرون رفتند و روس‌ها بر تبریز چیره شدند و صمد خان از دشمنان دیرین مشروطه را بر شهر گماردند. روحانیون مخالف مشروطه و پیروانشان هم خشونت سختی را به مشروطه خواهان رواداشتند. کسروی نیز ناچار شد با فشار حاجی میرمحسن آقا قیم خانواده‌شان در باغ امیر به دیدار صمد خان برود. با این همه برای آن چند روزی که او به منبر رفته بود روحانیون تکفیرش کردند و روحانی هم که در هکماوار هماورد او بود اوباش را می‌انگیزاند تا به او آسیب بزنند و سرانجام هم مردم اندک‌اندک از گرد منبر او پراکنده‌شدند و او این‌گونه از روحانیت کناره‌گرفت و به گفتهٔ خود بار روحانیت از گردنش برداشته‌شد.
در ۲۹ آذر ۱۲۹۰ روس‌ها با مجاهدان در تبریز درگیر شدند. کسروی اگرچه در هکماوار از درگیری دور بود، ولی این درگیری و پایداری ایرانیان بر او اثر گذارد و چون محرم هم آغاز شده‌بود بر منبر مردمان را می‌شوراند. کسروی به این هم بسنده نکرده و کوشید با چند تنی تفنگ فراهم کرده به جنگجویان بپیوندند؛ ولی جنگ چهار روز بیشتر به درازا نکشید و مجاهدان از شهر بیرون رفتند و روس‌ها بر تبریز چیره شدند و صمد خان از دشمنان دیرین مشروطه را بر شهر گماردند. روحانیون مخالف مشروطه و پیروانشان هم خشونت سختی را به مشروطه خواهان رواداشتند. کسروی نیز ناچار شد با فشار حاجی میرمحسن آقا قیم خانواده‌شان در باغ امیر به دیدار صمد خان برود. با این همه برای آن چند روزی که او به منبر رفته بود روحانیون تکفیرش کردند و روحانی هم که در هکماوار هماورد او بود اوباش را می‌انگیزاند تا به او آسیب بزنند و سرانجام هم مردم اندک‌اندک از گرد منبر او پراکنده‌شدند و او این‌گونه از روحانیت کناره‌گرفت و به گفتهٔ خود بار روحانیت از گردنش برداشته‌شد.


از این پس کسروی چندی خانه‌نشین‌بود و به خواندن کتاب‌های گوناگون می‌پرداخت و با دانش‌های روز آشنا می‌شد و کم‌کم دوستانی هم از میان آزادی‌خواهان یافت. یکی از کتاب‌هایی که به گفتهٔ کسروی خواندنش تکانی بر او آورد کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ بود.
از این پس کسروی چندی خانه‌نشین‌بود و به خواندن کتاب‌های گوناگون می‌پرداخت و با دانش‌های روز آشنا می‌شد و کم‌کم دوستانی هم از میان آزادی‌خواهان یافت. یکی از کتاب‌هایی که به گفتهٔ کسروی خواندنش او را دگرگون کرد کتاب سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ بود.


=== پس از روحانیت<ref>همان، صفحه ۷۱ تا ۷۹</ref> ===
=== پس از روحانیت<ref>همان، صفحه ۷۱ تا ۷۹</ref> ===
کسروی از راه مغازه‌ای که از آن کتاب می‌خرید با چند تن از آزادی‌خواهان آشناشد که یکی از آنان خیابانی بود که پس از بسته شدن مجلس به قفقاز و از آن‌جا به تبریز آمده‌بود و اینچنین میان ایشان دوستی پدید آمد. همچنین با رضا سلطانزاده آشناشد که این دوستی پایداری بود و تا سال‌های واپسین زندگی کسروی نیز برپابود.
کسروی از راه مغازه‌ای که از آن کتاب می‌خرید با چند تن از آزادی‌خواهان آشناشد که یکی از آنان خیابانی بود که پس از بسته شدن مجلس به قفقاز و از آن‌جا به تبریز آمده‌بود و این‌چنین میان ایشان دوستی پدید آمد. همچنین با رضا سلطان‌زاده آشناشد که این دوستی پایداری بود و تا سال‌های واپسین زندگی کسروی نیز برپابود.


در این هنگام کسروی با دخترعمهٔ خود -دختر بزرگ خانواده‌شان میرمحسن آقا- پیمان زناشویی بست؛ ولی در این هنگام آزارهایی از روحانیون می‌دید و او را به فرنگی‌پرستی و ناباوری به دین متهم می‌کردند. از سوی دیگر چون کاری نداشت دچار تنگدستی شد، به ناچار به فروش کتاب‌هایش دست زد و البته از دوستان دیرینهٔ پدرش یاری می‌گرفت. به کسروی پیشنهاد شد به جوراب‌بافی بپردازد و او یک ماشین جوراب‌بافی خرید، ولی ماشین ناسالم بود و کسروی آن را پس داد، با این همه فروشنده پیش پرداخت وی را بازنگرداند. ماشین دیگر خرید ولی این یکی هم دچار مشکل شد و او آن را باخت.
در این هنگام کسروی با دخترعمهٔ خود -دختر بزرگ قیم خانواده‌شان میرمحسن آقا- پیمان زناشویی بست؛ ولی در این هنگام آزارهایی از روحانیون می‌دید و او را به فرنگی‌پرستی و ناباوری به دین متهم می‌کردند. از سوی دیگر چون کاری نداشت دچار تنگدستی شد، به ناچار به فروش کتاب‌هایش دست زد و البته از دوستان دیرینهٔ پدرش یاری می‌گرفت. به کسروی پیشنهاد شد به جوراب‌بافی بپردازد و او یک ماشین جوراب‌بافی خرید، ولی ماشین ناسالم بود و کسروی آن را پس داد، با این همه فروشنده پیش پرداخت وی را بازنگرداند. ماشین دیگر خرید ولی این یکی هم دچار مشکل شد و او آن را باخت.


کسروی که در فراهم‌آوردن پیشه‌ای ناکام مانده بود و کتاب‌هایش را نیز فروخته بود بسیار افسرده‌شد. دلبستگی او به سه رشتهٔ ریاضی، تاریخ و زبان عربی بود و او زمانش را به آموختن و خواندن این‌ها می‌گذراند. در این زمان برای مجله‌ای به نام العرفان که در صیدا به چاپ می‌رسید گفتاری به عربی نوشت و فرستاد که این نشریه بی کم‌وکاست به چاپ‌رساند.
کسروی که در فراهم‌آوردن پیشه‌ای ناکام مانده بود و کتاب‌هایش را نیز فروخته بود بسیار افسرده‌شد. دلبستگی او به سه رشتهٔ ریاضی، تاریخ و زبان عربی بود و او زمانش را به آموختن و خواندن این‌ها می‌گذراند. در این زمان برای مجله‌ای به نام العرفان که در صیدا به چاپ می‌رسید گفتاری به عربی نوشت و فرستاد که این نشریه بی کم‌وکاست به چاپ‌رساند.


=== مدرسه آمریکایی<ref>همان، ۷۹ تا ۹۲</ref> ===
=== مدرسه آمریکایی<ref>همان، ۷۹ تا ۹۲</ref> ===
در تابستان ۱۲۹۳ جنگ جهانی یکم در اروپا آغاز شد. در این زمان عثمانی تا تبریز پیشروی کرد و روسیه را پس زد، ولی چندی نگذشت که شکست‌خورد و پس نشست. این‌چنین آذربایجان میدان جنگ دولت‌های درگیر در جنگ شده‌بود.
در تابستان ۱۲۹۳ جنگ جهانی اول در اروپا آغاز شد. در این زمان عثمانی تا تبریز پیشروی کرد و روسیه را پس زد، ولی چندی نگذشت که شکست‌خورد و پس نشست. این‌چنین آذربایجان میدان جنگ دولت‌های درگیر در جنگ شده‌بود.


در ۱۲۹۴ کسروی در پی دانش‌های نوین خود را نیازمند آموختن زبانی اروپایی دید. نخست کوشید فرانسوی بیاموزد ولی دانست که بی‌آموزگار نمی‌تواند. پس خواست به مدرسهٔ آمریکایی تبریز به نام «مموریال اسکول» برود از این‌رو به نزد مستر چسپ مدیر آن مدرسه رفت و خواهش خود بازگفت. چسپ بالا بودن سال کسروی را منعی بر شاگردی او در آن مدرسه دانسته و بدو پیشنهاد کرده‌بود که در جایگاه آموزگاری بدانجا برود و روزی دو ساعت هم خود به آموختن بپردازد، کسروی هم که از بیکاری رنج‌می‌برد آن پیشنهاد را پذیرفت و به آموزاندن درس عربی به شاگردها پرداخته و خود نیز به آموختن زبان انگلیسی پرداخت. در همان ماه‌های نخست بود که خودآموزی دربارهٔ اسپرانتو یافت و بدان زبان دلبسته شد. همچنین روشی را برای آموزاندن عربی به شاگردان برگزید. سپس کتابی دربردارندهٔ این روش به نام ''النجمةالدریة'' نگاشت که تا چندی در دبیرستان‌های تبریز آموخته می‌شد.
در ۱۲۹۴ کسروی در پی دانش‌های نوین خود را نیازمند آموختن زبانی اروپایی دید. نخست کوشید فرانسوی بیاموزد ولی دانست که بی‌آموزگار نمی‌تواند. پس خواست به مدرسهٔ آمریکایی تبریز به نام «مموریال اسکول» برود از این‌رو به نزد مستر چسپ مدیر آن مدرسه رفت و خواهش خود بازگفت. چسپ بالا بودن سال کسروی را منعی بر شاگردی او در آن مدرسه دانسته و به او پیشنهاد کرده‌بود که در جایگاه آموزگاری به‌آنجا برود و روزی دو ساعت هم خود به آموختن بپردازد، کسروی هم که از بیکاری رنج‌می‌برد آن پیشنهاد را پذیرفت و به آموزش درس عربی به شاگردها پرداخته و خود نیز به آموختن زبان انگلیسی پرداخت. در همان ماه‌های نخست بود که خودآموزی دربارهٔ اسپرانتو یافت و بدان زبان دلبسته شد. هم‌چنین روشی را برای آموزش عربی به شاگردان برگزید. سپس کتابی دربردارندهٔ این روش به نام ''النجمةالدریة'' نگاشت که تا چندی در دبیرستان‌های تبریز آموخته می‌شد.در مدرسهٔ آمریکایی سه تیرهٔ مسیحی(ارمنی و آشوری)، مسلمان و گورانی (یا علی‌اللهی) بودند که میان مسیحیان و مسلمانان درگیری بود و کسروی نیز از این درگیری آسوده‌ نماند. برخی از مسئولان مسلمان آن‌جا نیز با وی دشمنی می‌نمودند. با این همه کسروی چسپ را مرد درستی می‌خواند که از پی‌ورزی دینی به دور بود.
در مدرسهٔ آمریکایی سه تیرهٔ مسیحی(ارمنی و آشوری)، مسلمان و گورانی (یا علی‌اللهی) بودند که میان مسیحیان و مسلمانان درگیری بود و کسروی نیز از این درگیری آسوده‌نماند. برخی از مسئولان مسلمان آن‌جا نیز با وی دشمنی می‌نمودند. با این همه کسروی چسپ را مرد درستی می‌خواند که از پی‌ورزی دینی به دور بود.


میان سال‌های ۱۲۹۴ و ۱۲۹۵ کسروی که با تاریخ و باورهای بهایی آشنا بود با مبلغان این دین بحث‌هایی داشت.
میان سال‌های ۱۲۹۴ و ۱۲۹۵ کسروی که با تاریخ و باورهای بهایی آشنا بود با مبلغان این دین بحث‌هایی داشت.
خط ۱۱۲: خط ۱۱۰:


=== رها کردن مدرسه آمریکایی<ref>همان، ۱۰۰–۱۰۳</ref> ===
=== رها کردن مدرسه آمریکایی<ref>همان، ۱۰۰–۱۰۳</ref> ===
در بازگشت دشمنی میان مسلمانان و ارمنیان بیشتر شده و کسروی هم برخوردهای لفظی‌ای با آنان داشت تا این‌که یک روز هنگام برون‌شُد از مدرسه چند دانش‌آموز ارمنی وی را دنبال کرده و عبایش را کشیده و برده‌بودند. این کار به اعتصاب مسلمانان در مدرسه انجامید و اگرچه با پا درمیانی مدیر دانش‌آموزان از وی پوزش خواستند ولی کسروی که رنجیده‌بود دیگر به مدرسه نرفت.
در بازگشت دشمنی میان مسلمانان و ارمنیان بیشتر شده و کسروی هم برخوردهای لفظی‌ای با آنان داشت تا این‌که یک روز هنگام خروج از مدرسه چند دانش‌آموز ارمنی وی را دنبال کرده و عبایش را کشیده و برده‌بودند. این کار به اعتصاب مسلمانان در مدرسه انجامید و اگرچه با پا درمیانی مدیر، دانش‌آموزان از وی پوزش خواستند ولی کسروی که رنجیده‌بود دیگر به مدرسه نرفت.


=== پیوستن به دموکرات‌ها و رویدادهای پس از فروپاشی رژیم تزاری روسیه<ref>همان، ۱۰۳–۱۴۹</ref> ===
=== پیوستن به دموکرات‌ها و رویدادهای پس از فروپاشی رژیم تزاری روسیه<ref>همان، ۱۰۳–۱۴۹</ref> ===
خط ۱۵۸: خط ۱۵۶:
در این زمان فشار دولت و به ویژه آرتور میلسپو در مالیه برای پرداخت مالیات سالیانی که خزعل پرداخت نکرده بود بیشتر شد و خزعل نیز به بسیج نیرو می‌پرداخت. در این زمان برخوردهایی میان کسروی و خزعل هم رخ می‌داد که خزعل را از او خشمگین تر می‌ساخت. در این زمان کسروی دوستی‌ای هم با باتمانوف کنسول شوروی در اهواز پیدا کرد.
در این زمان فشار دولت و به ویژه آرتور میلسپو در مالیه برای پرداخت مالیات سالیانی که خزعل پرداخت نکرده بود بیشتر شد و خزعل نیز به بسیج نیرو می‌پرداخت. در این زمان برخوردهایی میان کسروی و خزعل هم رخ می‌داد که خزعل را از او خشمگین تر می‌ساخت. در این زمان کسروی دوستی‌ای هم با باتمانوف کنسول شوروی در اهواز پیدا کرد.


پس از چندی کار دشوارتر شد. خزعل هواداران خود را در شوشتر مسلح ساخت و گروهی از کارمندان دولت هم به خزعل پیوستند. در این میان سپاهیان غله و خواربار را از انبار عدلیه به دژ سلاسل بردند. پس از چندی کسروی و همراهانش در اندیشه برونشد از خوزستان افتادند، ولی چون همه راه‌ها بسته شده‌بود کسروی سفری به مسجد سلیمان کرد تا ببیند از آن راه می‌شود از خوزستان بیرون رفت یا نه. در مسجد سلیمان وی از تشکیلات شرکت نفت دیدار کرد ولی چون دید که سران آن‌جا نیز همبسته با خزعلند دانست که این هم راه گریزی نیست. در این میان کسروی از توطئه‌ای که خزعل و پسرانش برای کشتن او چیده‌بودند آگاه‌شد و دانست که کینه آنان ازو بسیار ژرف است. از دیگر سو در این زمان در رامهرمز و هندیجان درگیری بالاگرفته بود و این رویداد شوشتر را هم بی‌اثر نگذاشت و گاه خانه برخی کارمندان دولت را تاراج کرده یا آنان را به بند می‌کشیدند. در ۱۰ آذر همان سال در شوشتر درگیری آغاز شد و هواداران خزعل کوشیدند تا بر دژ سلاسل دست یابند ولی شکست خوردند و کنترل شهر به دست هواداران دولت افتاد. از دیگر سو دانسته‌شد که نیروهای دولت بر دزفول دست یافته‌اند. اندکی پس از آن دسته‌های ارتش هم به شوشتر رسید و جشن باشکوهی به پاس این پیروزی در شهر برگزار شد. کسروی هم در این زمان دربارهٔ خوزستان و شیخ خزعل مقاله‌ای نوشت که در [[حبل‌المتین (نشریه)|حبل‌المتین]] به چاپ رسید. چندی پس از آن چون رضا خان سردارسپه به بندر دیلم رسید، خزعل از او امان خواست و اینچنین جنگ پایان پذیرفت.
پس از چندی کار دشوارتر شد. خزعل هواداران خود را در شوشتر مسلح ساخت و گروهی از کارمندان دولت هم به خزعل پیوستند. در این میان سپاهیان غله و خواربار را از انبار عدلیه به دژ سلاسل بردند. پس از چندی کسروی و همراهانش در اندیشه برونشد از خوزستان افتادند، ولی چون همه راه‌ها بسته شده‌بود کسروی سفری به مسجد سلیمان کرد تا ببیند از آن راه می‌شود از خوزستان بیرون رفت یا نه. در مسجد سلیمان وی از تشکیلات شرکت نفت دیدار کرد ولی چون دید که سران آن‌جا نیز همبسته با خزعلند دانست که این هم راه گریزی نیست. در این میان کسروی از توطئه‌ای که خزعل و پسرانش برای کشتن او چیده‌بودند آگاه‌شد و دانست که کینه آنان ازو بسیار ژرف است. از دیگر سو در این زمان در رامهرمز و هندیجان درگیری بالاگرفته بود و این رویداد شوشتر را هم بی‌اثر نگذاشت و گاه خانه برخی کارمندان دولت را تاراج کرده یا آنان را به بند می‌کشیدند. در ۱۰ آذر همان سال در شوشتر درگیری آغاز شد و هواداران خزعل کوشیدند تا بر دژ سلاسل دست یابند ولی شکست خوردند و کنترل شهر به دست هواداران دولت افتاد. از دیگر سو دانسته‌شد که نیروهای دولت بر دزفول دست یافته‌اند. اندکی پس از آن دسته‌های ارتش هم به شوشتر رسید و جشن باشکوهی به پاس این پیروزی در شهر برگزار شد. کسروی هم در این زمان دربارهٔ خوزستان و شیخ خزعل مقاله‌ای نوشت که در حبل‌المتین به چاپ رسید. چندی پس از آن چون رضا خان سردارسپه به بندر دیلم رسید، خزعل از او امان خواست و اینچنین جنگ پایان پذیرفت.


در این میان رضاخان از اهواز و شوشتر دیدار کرد و در شوشتر هم مهمانی‌ای فراهم ساخت، ولی کسروی چون شنیده بود که در گزارش بدو ارجی چندانی بر کارهای عدلیه نگذاشته‌اند به مهمانی رضاخان نرفت. چندی پس از آن کسروی عدلیه را به اهواز برد، ولی در آن‌جا با حکمران نظامی شهر که خود دادگاهی نظامی گشوده بود دچار مشکل شد. ایشان کوشیدند تا عدلیه را به شوشتر برگردانند، ولی کسروی با این‌که از مرکز هم پیغام رسیده‌بود که به شوشتر بازگردید سرپیچیده و برماندن در اهواز پافشرده بود. در این زمان با نام مستعار خداداد نوشتارهایی را در حبل‌المتین یکی دربارهٔ چگونگی رفتار سپاهیان با مردمان خوزستان نوشت. همچنین چون در آن زمان زمزمه پادشاهی سردارسپه می‌رفت، کسروی گفتاری دربارهٔ ارج ننهادن رضا خان به مشروطه را نوشت که حبل‌المتین به چاپ‌رساند. چندی پس از آن که فشار حکومت نظامی بالا گرفت کسروی به ناچار در نوروز ۱۳۰۴ با خانواده به عراق سفر کرد و پس از بیست روز گردش در آن‌جا به اهواز بازگشت. سپس به شوشتر که عدلیه را به آن‌جا بازگردانده بودند برگشت و اوضاع آن‌جا را نیز آشفته دید. در این زمان به سفارش روزنامه عربی الاوقات‌العراقیة به نوشتن دربارهٔ اسپرانتو پرداخت. در این زمان چون با حکمران نظامی شوشتر هم اختلاف یافت، از تهران خواهان بازگشت او شدند و او در اردیبهشت همان سال باز از راه عراق به تهران بازگشت. در تهران سردار سپه او را به حضور پذیرفت و اختلاف‌هایی که داشت به دادگاهی‌نمودن کسروی می‌انجامید با پا درمیانی چند تنی از سیاست‌مداران از میان رفت.
در این میان رضاخان از اهواز و شوشتر دیدار کرد و در شوشتر هم مهمانی‌ای فراهم ساخت، ولی کسروی چون شنیده بود که در گزارش بدو ارجی چندانی بر کارهای عدلیه نگذاشته‌اند به مهمانی رضاخان نرفت. چندی پس از آن کسروی عدلیه را به اهواز برد، ولی در آن‌جا با حکمران نظامی شهر که خود دادگاهی نظامی گشوده بود دچار مشکل شد. ایشان کوشیدند تا عدلیه را به شوشتر برگردانند، ولی کسروی با این‌که از مرکز هم پیغام رسیده‌بود که به شوشتر بازگردید سرپیچیده و برماندن در اهواز پافشرده بود. در این زمان با نام مستعار خداداد نوشتارهایی را در حبل‌المتین یکی دربارهٔ چگونگی رفتار سپاهیان با مردمان خوزستان نوشت. همچنین چون در آن زمان زمزمه پادشاهی سردارسپه می‌رفت، کسروی گفتاری دربارهٔ ارج ننهادن رضا خان به مشروطه را نوشت که حبل‌المتین به چاپ‌رساند. چندی پس از آن که فشار حکومت نظامی بالا گرفت کسروی به ناچار در نوروز ۱۳۰۴ با خانواده به عراق سفر کرد و پس از بیست روز گردش در آن‌جا به اهواز بازگشت. سپس به شوشتر که عدلیه را به آن‌جا بازگردانده بودند برگشت و اوضاع آن‌جا را نیز آشفته دید. در این زمان به سفارش روزنامه عربی الاوقات‌العراقیة به نوشتن دربارهٔ اسپرانتو پرداخت. در این زمان چون با حکمران نظامی شوشتر هم اختلاف یافت، از تهران خواهان بازگشت او شدند و او در اردیبهشت همان سال باز از راه عراق به تهران بازگشت. در تهران سردار سپه او را به حضور پذیرفت و اختلاف‌هایی که داشت به دادگاهی‌نمودن کسروی می‌انجامید با پا درمیانی چند تنی از سیاست‌مداران از میان رفت.
خط ۱۹۴: خط ۱۹۲:


کسروی در دومین کتاب مهم خود تاریخ پانصد ساله خوزستان می‌کوشید پیامدهای زیان‌بار و کشمکش‌های قبیله‌ای و مذهبی را در نواحی جنوب غربی نشان دهد. او در اثر دیگر خود ''تاریخ مشروطه ایران''، ریشه پیشرفت نیافتگی ایران و بیشتر کشورهای خاور را پراکندگی در میان توده‌ها دانست، و گفت چند تیرگی که از دوگانگی‌های قبیله‌ای و زبانی برمی‌خیزد، یکی از بدترین بیماری‌هایی هست که گریبان ایران را گرفته‌است.<ref>آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷</ref>
کسروی در دومین کتاب مهم خود تاریخ پانصد ساله خوزستان می‌کوشید پیامدهای زیان‌بار و کشمکش‌های قبیله‌ای و مذهبی را در نواحی جنوب غربی نشان دهد. او در اثر دیگر خود ''تاریخ مشروطه ایران''، ریشه پیشرفت نیافتگی ایران و بیشتر کشورهای خاور را پراکندگی در میان توده‌ها دانست، و گفت چند تیرگی که از دوگانگی‌های قبیله‌ای و زبانی برمی‌خیزد، یکی از بدترین بیماری‌هایی هست که گریبان ایران را گرفته‌است.<ref>آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷</ref>
=== فلسفه ===
کسروی در حوزه‌های گسترده‌ای به مخالفت پرداخت، زبان فارسی، ادبیات، فلسفه، دین و بخش‌هایی از فرهنگ ایرانی، لکن مخالفت‌های وی به نقد عمیق بدل نشدند. اگرچه کسروی پیشرفت‌های غرب را می‌دید، و با دلسوزی می‌خواست که ایران نیز به پیشرفت کند، اما کسروی فلسفه را تحقیر می‌کرد. برداشت او از فلسفه، بیشتر فلسفه مادی غرب بود، همچنین کسروی در دو کتاب «پیرامون فلسفه» و «پیرامون روان» سوءبرداشت خود را هم از فلسفه و هم از فلسفه مادی نشان می‌دهد:
{{نقل قول۲|middle|
آن فلسفه[مادی] آدمی را بسیار پست گردانیده. از دیده آن فلسفه، آدمی جانوریست سردسته جانوران، بدانسان که میمون از لیمور برخاسته و اندکی از آن بالاتر است، آدمی نیز از میمون برخاسته و اندکی از آن بالاتر است. جدایی دیگری در میانه نیست. آن خیمها که جانوران راست آدمی را نیز هست و جز آن‌ها چیزی نیست. سرچشمه همه خواهاکها (آنچه خواسته می‌شود) و کُنهاکهای (آنچه انجام می‌دهند) جانوران خودخواهیست و در آدمی نیز چنانست.<ref>{{یادکرد وب|نام خانوادگی=فرهنگی|نام=حشمت حکمت روزنامه‌نگار و پژوهشگر|کد زبان=fa|وبگاه=BBC Persian|نشانی=http://www.bbc.com/persian/iran/2012/03/120319_l44_kasravi_review_west|عنوان=آیا برداشت کسروی از غرب نقد نام داشت؟|بازبینی=2018-04-14}}</ref></blockquote>
}}


=== اصلاحات دینی ===
=== اصلاحات دینی ===
خط ۲۲۲: خط ۲۱۴:


==== منتقدان ====
==== منتقدان ====
پرویز ناتل خانلری در مقاله‌ای با عنوان «دفاع از زبان فارسی» در ''مجلهٔ سخن'' به استهزای کسروی و زبان پاک و «آک‌های» ادعاییِ او پرداخته‌است:<ref>{{پک|خانلری|۱۳۳۸|ف=دفاع از زبان فارسی|ص=ص۲۹۸}}</ref>
پرویز ناتل خانلری در مقاله‌ای با عنوان «دفاع از زبان فارسی» در ''مجلهٔ سخن'' به استهزای کسروی و زبان پاک و «آک‌های» ادعاییِ او پرداخته‌است:<ref>{{پک|خانلری|۱۳۳۸|ف=دفاع از زبان فارسی|ص=ص۲۹۸}}</ref><blockquote>«عجب آنکه یکی از پهلوانان میدان لغت‌پرانی به‌صراحت می‌نویسد که عیب (یا به‌قول او آک) زبان فارسی این است که از یک ریشه همهٔ صیغه‌ها در آن نیامده، یعنی فی‌المثل فارسی‌زبانان از مصدر دوختن «دوزاک» نگفته‌اند، و او که به گمان خودش زیرک‌ترین فرد ایرانی در تمام ادوار تاریخ است، ناچار به‌وسیلهٔ وحی و الهام به این نکتهٔ مهم پی برده و کمر به رفع این نقیصه بسته‌است. این آقای زیرک گویا نمی‌داند که اگر عیب زبانی این است، هنوز خداوند زبان بی‌عیب در روی زمین نیافریده و ملت‌های بزرگ جهان با همهٔ ترقیاتی که کرده‌اند، هنوز نتوانسته‌اند افعال بی‌قاعدهٔ زبان خود را به قاعدهٔ ایشان منظم کنند. اما از بندگان خدا، کسانی که گویا عقل و علمشان کمی بیش از ایشان بوده‌است، گاهی خواسته‌اند زبان مستقیم و منظمی درست کنند که اسپرانتو نمونه‌ای از آن است، ولی هنوز این متاع در بازار دنیا خریدار بسیاری ندارد.»</blockquote>
{{گفتاورد|عجب آنکه یکی از پهلوانان میدان لغت‌پرانی به‌صراحت می‌نویسد که عیب (یا به‌قول او آک) زبان فارسی این است که از یک ریشه همهٔ صیغه‌ها در آن نیامده، یعنی فی‌المثل فارسی‌زبانان از مصدر دوختن «دوزاک» نگفته‌اند، و او که به گمان خودش زیرک‌ترین فرد ایرانی در تمام ادوار تاریخ است، ناچار به‌وسیلهٔ وحی و الهام به این نکتهٔ مهم پی برده و کمر به رفع این نقیصه بسته‌است. این آقای زیرک گویا نمی‌داند که اگر عیب زبانی این است، هنوز خداوند زبان بی‌عیب در روی زمین نیافریده و ملت‌های بزرگ جهان با همهٔ ترقیاتی که کرده‌اند، هنوز نتوانسته‌اند افعال بی‌قاعدهٔ زبان خود را به قاعدهٔ ایشان منظم کنند. اما از بندگان خدا، کسانی که گویا عقل و علمشان کمی بیش از ایشان بوده‌است، گاهی خواسته‌اند زبان مستقیم و منظمی درست کنند که اسپرانتو نمونه‌ای از آن است، ولی هنوز این متاع در بازار دنیا خریدار بسیاری ندارد.}}


== نشریه پیمان ==
== نشریه پیمان ==
مجله پیمان به مدیریت احمد کسروی از یکم آذر ۱۳۱۲ منتشر شد. مطالب آن گوناگون بود و دربارهٔ مسائل اجتماعی، فرهنگی، علمی، تاریخ و زبان به قلم کسروی و دیگر همگامان وی منتشر می‌شد. درابتدا این مجله هر پانزده روز یکبار منتشر می‌شد اما پس از سال نخست به ماهنامه تبدیل شد و تا خرداد ۱۳۲۱ منظما انتشار یافت. کسروی پس از توقف انتشار مجله پیمان، از سوم بهمن ماه ۱۳۲۱ دست به انتشار روزنامه پرچم زد.<ref>http://www.kasravi.info/</ref> کسروی در «پیمان» سال یکم شمارهٔ سوم، ۱ دی ۱۳۱۲، برگ پنجم در مقاله‌ای با فرنام «اسلام و ایران» می‌نویسد:<blockquote>
مجله پیمان به مدیریت احمد کسروی از یکم آذر ۱۳۱۲ منتشر شد. مطالب آن گوناگون بود و دربارهٔ مسائل اجتماعی، فرهنگی، علمی، تاریخ و زبان به قلم کسروی و دیگر همگامان وی منتشر می‌شد. درابتدا این مجله هر پانزده روز یکبار منتشر می‌شد اما پس از سال نخست به ماهنامه تبدیل شد و تا خرداد ۱۳۲۱ منظما انتشار یافت. کسروی پس از توقف انتشار مجله پیمان، از سوم بهمن ماه ۱۳۲۱ دست به انتشار روزنامه پرچم زد.<ref>http://www.kasravi.info/</ref> کسروی در «پیمان» سال یکم شمارهٔ سوم، ۱ دی ۱۳۱۲، برگ پنجم در مقاله‌ای با فرنام «اسلام و ایران» می‌نویسد:<blockquote>
پدران ما تا اسلام را نمی‌شناختند در برابر آن جنگیدند و چون شناختند در راه آن جنگیدند.
پدران ما تا اسلام را نمی‌شناختند در برابر آن جنگیدند و چون شناختند در راه آن جنگیدند.
 
</blockquote><blockquote>
از شگفتی‌های زمان ماست که کسانی از ایرانیان با اسلام دشمنی می‌کنند و آن را خوار می‌دارند. اینان اگر هواداری از زردشت دارند بدانند که میانه زردشت و محمد دو تیرگی نیست. آنان هر دو فرستادهٔ یک خدایند و هر دو به راهنمایی مردم برخاسته‌اند. چیزی که هست دین زردشت زمان خود را بسر داده و از میان رفته، پس از آن هم عیسی پیغمبر ناصری برخاسته و زمان دین او نیز بپایان رسیده بود که [[پیغمبر اسلام]] فرستاده شده‌است.
از شگفتی‌های زمان ماست که کسانی از ایرانیان با اسلام دشمنی می‌کنند و آن را خوار می‌دارند. اینان اگر هواداری از زردشت دازند بدانند که میانه زردشت و محمد دو تیرگی نیست. آنان هر دو فرستاده‌ی یک خدایند و هر دو به راهنمایی مردم برخاسته‌اند. چیزی که هست دین زردشت زمان خود را بسر داده و از میان رفته، پس از آن هم عیسی پیغمبر ناصری برخاسته و زمان دین او نیز به پایان رسیده بود که پیغمبر اسلامی فرستاده شده است.
 
</blockquote><blockquote>
این کسان باید بدانند که اسلام هزار و سیصد سال بیشتر دین پدران ما بوده که در سایهٔ آن با هر گونه خوشی زیسته‌اند و هر یکی از ایشان هنگام مرگ یگانه مایهٔ دلداری و یگانه توشه آن سفر سهمناکش کلمهٔ «لااله الاالله و محمد رسول‌الله» بوده‌است.
این کسان باید بدانند که اسلام هزار و سیصد سال بیشتر دین پدران ما بوده که در سایه‌ی آن با هرگونه خوشی زیسته‌اند و هر یکی از ایشان هنگام مرگ یگانه مایه‌ی دلداری و یگانه توشه آن سفر سهمناکش کلمه‌ی «لااله الاالله و محمد رسول‌الله» بوده است.
 
</blockquote><blockquote>
بدانند که سیزده قرن [[تاریخ ایران]] جز [[تاریخ اسلام]] نیست و هزارها بلکه میلیون‌ها ایرانیان خون خود را در راه رونق اسلام ریخته و بلندی نام اسلام را خونبهای خود دانسته و در دقیقه‌های واپسین عمر خود بدین خونبها خرسندی داده و با دل شادمان و آرام، جان سپارده‌است.
بدانند که سیزده قرن تاریخ ایران جز تاریخ اسلام نیست و هزارها بلکه میلیون‌ها ایرانیان خون خود را در راه رونق اسلام ریخته و بلندی نام اسلام را خون‌بهای خود دانسته و در دقیقه‌های واپسین عمر خود بدین خون‌بها خرسندی داده و با دل شادمان و آرام، جان سپارده است.
 
</blockquote><blockquote>
آن زمانی که دولت نیرومند بوزانت (روم شرقی) به پشتیبانی [[دین مسیح]]، دینی که زمان آن سپری شده بود برخاسته با اسلام سخت دشمنی می‌نمود و هر سال در تابستان در سرحد روم بازار کارزار و ستیز گرم می‌شد سالانه هزاران و ده هزاران ایرانی از اینسو آن‌سو دسته بسته و بر گرد درفش اسلام گرد آمده کالای پربهای جان بکف بدان بازار جانبازی می‌شتافتند و کشتن و کشته شدن دریغ نمی‌داشتند.
آن زمانی که دولت نیرومند بوزانت (روم شرقی) به پشتیبانی [[دین مسیح]]، دینی که زمان آن سپری شده بود برخاسته با اسلام سخت دشمنی می‌نمود و هر سال در تابستان در سرحد روم بازار کارزار و ستیز گرم می‌شد سالانه هزاران و ده هزاران ایرانی از اینسو آن‌سو دسته بسته و بر گرد درفش اسلام گرد آمده کالای پربهای جان بکف بدان بازار جانبازی می‌شتافتند و کشتن و کشته شدن دریغ نمی‌داشتند.


۲٬۳۳۲

ویرایش