۸٬۹۵۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
=== ماتریالیسم دیالکتیک === | === ماتریالیسم دیالکتیک === | ||
لنین در بارهی متد دیالکتیک میگوید: دیالکتیک بطور اخص یعنی بررسی تضادها در ماهیت پدیدهها | لنین در بارهی متد دیالکتیک میگوید: دیالکتیک بطور اخص یعنی بررسی تضادها در ماهیت پدیدهها<ref name=":0">کلیات مارکس جلد ۲ صفحه ۳۹ جلد ۳ صفحه ۲۰۱</ref> | ||
کسانی که مفهوم «تضاد » را با «وحدت» در مقابل هم قرار میدهند به این رویکرد ژرف مارکس به مفهوم تضاد توجه ندارند، یعنی متوجه نیستند که تضاد دیالکتیکی برای توضیح و | کسانی که مفهوم «تضاد » را با «وحدت» در مقابل هم قرار میدهند به این رویکرد ژرف مارکس به مفهوم تضاد توجه ندارند، یعنی متوجه نیستند که تضاد دیالکتیکی برای توضیح و | ||
تشریح شیوهٔ حرکت و تحول و تکامل ماهوی کل است و نه دادن نسخهای برای تخریب و از بین بردن پیوند و یگانگی و یا تجویز خشونت! | تشریح شیوهٔ حرکت و تحول و تکامل ماهوی کل است و نه دادن نسخهای برای تخریب و از بین بردن پیوند و یگانگی و یا تجویز خشونت!<ref name=":0" /> | ||
(همانجا، ج 2، ص 39 و ج 3، ص 201 ) | (همانجا، ج 2، ص 39 و ج 3، ص 201 ) | ||
مارکس خود را ماتریالیست مینامید، اما نه از نوع ماتریالیستهای قرن هجدهم. ماتریالیسم او، که تحتتاثیر هگل، صفت «دیالکتیک» داشت، از نظر اهمیت با ماتریالیسم قدیم متفاوت بود. مارکس میگوید: «فلاسفه فقط جهان را به راههای مختلف تعبیر کردهاند؛ اما کار واقعی، تغییر دادن جهان است». | |||
مارکس میگوید، نیروی انقلابی برای آن که قادر باشد «کل کهنه » را از میان بردارد و «کل جدیدی » را بوجود آورد، ناچار باید تضاد آن کل را نیز با خود داشته باشد. یعنی مثلاً طبقهی کارگر که میخواهد بر روند «از خود بیگانگی »، غلبه کند، باید خود، به مقتضای وضع خود، در عین حال هم آفرینندهی فرهنگی از خود بیگانه باشد و هم از آن صدمه و آسیب ببیند تا بتواند از جامعهی بورژوائی «آنسوتر ببالد » والا دور انداختن خشن یک جهت و نفی عبث و انکار کور عملاً به احیاء «همهی رذالتهای ممکن » در درون آن دیگری منجر خواهد شد. تمام (تباین) پارادکس فرمول «بدون تنافض پیشرفت ممکن نیست » از همین جاست. مارکس میگوید: «این قانونی است که تمدن بشری تا روزگار ما تابع آن بوده است. » | مارکس میگوید، نیروی انقلابی برای آن که قادر باشد «کل کهنه » را از میان بردارد و «کل جدیدی » را بوجود آورد، ناچار باید تضاد آن کل را نیز با خود داشته باشد. یعنی مثلاً طبقهی کارگر که میخواهد بر روند «از خود بیگانگی »، غلبه کند، باید خود، به مقتضای وضع خود، در عین حال هم آفرینندهی فرهنگی از خود بیگانه باشد و هم از آن صدمه و آسیب ببیند تا بتواند از جامعهی بورژوائی «آنسوتر ببالد » والا دور انداختن خشن یک جهت و نفی عبث و انکار کور عملاً به احیاء «همهی رذالتهای ممکن » در درون آن دیگری منجر خواهد شد. تمام (تباین) پارادکس فرمول «بدون تنافض پیشرفت ممکن نیست » از همین جاست. مارکس میگوید: «این قانونی است که تمدن بشری تا روزگار ما تابع آن بوده است. » |
ویرایش