کاربر:Khosro/صفحه تمرین مرتضی کیوان: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۵: خط ۴۵:
|امضا                    =
|امضا                    =
}}
}}
'''مرتضی کیوان'''، (زاده فروردین‌ماه ۱۳۰۰، اصفهان − درگذشته ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی عضو حزب توده ایران بود. در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که درس دبیرستانی را تمام کرد به خدمت دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد. مرتضی کیوان هم‌چنین در دوران وزارت دکتر حسین فاطمی، معاون وزیر در وزارت راه دولت '''[[دکتر محمد مصدق]]''' بود. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید. مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بوده است. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیئت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است. مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت حزب توده ایران درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامه‌های مختلفی را نیز بر عهده داشت. در [[کودتای ۲۸ مرداد|'''کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲''']]، '''[[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]]''' ضربه‌ی سهمگینی خورد؛ و مرتضی کیوان و دوستان حزبیش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریورماه ۱۳۳۲، او بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد. مرتضی کیوان در اوایل شهریورماه ۱۳۳۳، دستگیر شد؛ و تحت شکنجه قرار گرفت. وی سرانجام در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم '''[[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه]]''' تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.
'''مرتضی کیوان'''، (زاده فروردین‌ماه ۱۳۰۰، اصفهان − درگذشته ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی عضو حزب توده ایران بود. در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که درس دبیرستانی را تمام کرد به خدمت دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد. مرتضی کیوان هم‌چنین در دوران وزارت دکتر [[سیدحسین فاطمی|'''حسین فاطمی''']]، معاون وزیر در وزارت راه دولت '''[[دکتر محمد مصدق]]''' بود. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید. مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بوده است. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیأت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است. مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت حزب توده ایران درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامه‌های مختلفی را نیز بر عهده داشت. در [[کودتای ۲۸ مرداد|'''کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲''']]، '''[[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]]''' ضربه‌ی سهمگینی خورد؛ و مرتضی کیوان و دوستان حزبیش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریورماه ۱۳۳۲، او بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد. مرتضی کیوان در اوایل شهریورماه ۱۳۳۳، دستگیر شد؛ و تحت شکنجه قرار گرفت. وی سرانجام در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم '''[[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه]]''' تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.


== خانواده و نوجوانی ==
== خانواده و نوجوانی ==
پدرش دکان سقط‌فروشی داشت؛ و پدر بزرگش از شیوخ به نام صوفیه بود که بعدها از صوفیان جدا شد. مرتضی کیوان در سن ۱۶ سالگی پدرش را از دست داد. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که درس دبیرستانی را تمام کرد به خدمت دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد.<ref name=":0">[https://www.bbc.com/persian/arts/2014/10/141022_l51_morteza_keyvan_anniversary یادی از مرتضی کیوان - سایت بی‌بی‌سی فارسی]</ref>  
مرتضی کیوان در فروردین سال ۱۳۰۰، در اصفهان به دنیا آمد. پدرش دکان سقط‌فروشی داشت؛ و پدر بزرگش از شیوخ به نام صوفیه بود که بعدها از صوفیان جدا شد. مرتضی کیوان در سن ۱۶ سالگی پدرش را از دست داد. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که درس دبیرستانی را تمام کرد به خدمت دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد.<ref name=":0">[https://www.bbc.com/persian/arts/2014/10/141022_l51_morteza_keyvan_anniversary یادی از مرتضی کیوان - سایت بی‌بی‌سی فارسی]</ref>  


در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت.<ref name=":1">[https://vom.ir/tahernaebi/posts/100506 مرتضی کیوان - سایت صدای میانه]</ref>  
در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت.<ref name=":1">[https://vom.ir/tahernaebi/posts/100506 مرتضی کیوان - سایت صدای میانه]</ref>  


مرتضی کیوان درباره مرگ پدرش و شرایط سخت پس از آن، در دفترخاطراتش، در قطعه ای بنام «حساب زندگی» می‌نویسد:<blockquote>«... هنوز خود را  نمی‌توانستم اداره کنم که پدرم بدرود زندگانی گفت؛ و مرا در میان این همه درد و رنج زندگی تنها و بی‌یاور گذاشت… او رفت و خوشی‌های آتی را هم اگر احیاناً ممکن بود چیزی از خوشی در طالع من بوده باشد، با خود برد… از پس مرگ او اگر بگویم یک ماه متوالی روی خوشی ندیدم باور کنید. آن‌سال که پدرم درگذشت کلاس نهم را تمام نکرده بودم و او که آن همه آرزو داشت آتیه خوشی برای من ببیند، به مراد دل نرسید و از این دنیا به سرای جاودان شتافت… با همه فکر و اندیشه‌های خانوادگی، مدرسه را ترک نگفتم و با علاقه وهمتی که داشتم، آن را تا آن‌جا که سرنوشت اجازه داد ادامه دادم…»<ref name=":2">[https://www.rahetudeh.com/rahetude/sazmanenezami/html/zendegi-keyvan.html تیرباران مرتضی کیوان - سایت راه توده]</ref> </blockquote>
مرتضی کیوان درباره مرگ پدرش و شرایط سخت پس از آن، در دفترخاطراتش، در قطعه ای بنام ''حساب زندگی'' می‌نویسد:<blockquote>«... هنوز خود را  نمی‌توانستم اداره کنم که پدرم بدرود زندگانی گفت؛ و مرا در میان این همه درد و رنج زندگی تنها و بی‌یاور گذاشت… او رفت و خوشی‌های آتی را هم اگر احیاناً ممکن بود چیزی از خوشی در طالع من بوده باشد، با خود برد… از پس مرگ او اگر بگویم یک ماه متوالی روی خوشی ندیدم باور کنید. آن‌سال که پدرم درگذشت کلاس نهم را تمام نکرده بودم و او که آن همه آرزو داشت آتیه خوشی برای من ببیند، به مراد دل نرسید و از این دنیا به سرای جاودان شتافت… با همه فکر و اندیشه‌های خانوادگی، مدرسه را ترک نگفتم و با علاقه و همتی که داشتم، آن را تا آن‌جا که سرنوشت اجازه داد ادامه دادم…»<ref name=":2">[https://www.rahetudeh.com/rahetude/sazmanenezami/html/zendegi-keyvan.html تیرباران مرتضی کیوان - سایت راه توده]</ref> </blockquote>


== عزیمت به همدان ==
== عزیمت به همدان ==
[[پرونده:مرتضی ک.. و پوری سلطانی.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی|بندانگشتی|250x250پیکسل|مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی]]
[[پرونده:مرتضی ک.. و پوری سلطانی.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی|بندانگشتی|250x250پیکسل|مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی]]
مرتضی کیوان با مرگ پدرش مسئولیت‌های زندگی زودتر از آنچه تصور داشت، گریبانش را گرفت و نان‌آور و سرپرست خانواده شد. او هم‌زمان با درس خواندن کار هم می‌کرد. مرتضی کیوان در دبیرستان مروی دیپلم گرفت. سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به‌کار شد. در وزارت راه پس از دوره تخصصی، برای انجام وظیفه در سال ۱۳۲۳، به شهر همدان اعزام شد. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید.<ref name=":3">[http://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=997&articleid=1312 مرتضی کیوان - سایت شعر ایران]</ref>  
مرتضی کیوان با مرگ پدرش مسئولیت‌های زندگی زودتر از آن‌چه تصور داشت، گریبانش را گرفت و نان‌آور و سرپرست خانواده شد. او هم‌زمان با درس خواندن کار هم می‌کرد. مرتضی کیوان در دبیرستان مروی دیپلم گرفت. سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به‌کار شد. در وزارت راه پس از دوره تخصصی، برای انجام وظیفه در سال ۱۳۲۳، به شهر همدان اعزام شد. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید.<ref name=":3">[http://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=997&articleid=1312 مرتضی کیوان - سایت شعر ایران]</ref>  


مرتضی کیوان در همدان مکاتبه با روزنامه‌ها و مجلات را آغاز می‌کند. در همین دوران منیره سعیدی مدیر مجله بانو که اتفاقاً همسر معاون وزیر راه نیز هست، برای نشریه‌اش نیازمند یک آدم هشیار و خلاق بود که مرتضی کیوان را درمی‌یابد؛ و اسباب انتقال او را به تهران فراهم می‌کند. بدین ترتیب بود که مرحله جدیدی در زندگی مرتضی کیوان آغاز شد.<ref name=":4">[http://modara.ir/fa/news/137931/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%88-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D8%9F مرتضی کیوان که بود و چرا اعدام شد؟ - سایت مدارا]</ref>  
مرتضی کیوان در همدان مکاتبه با روزنامه‌ها و مجلات را آغاز می‌کند. در همین دوران منیره سعیدی مدیر مجله بانو که اتفاقاً همسر معاون وزیر راه نیز هست، برای نشریه‌اش نیازمند یک آدم هشیار و خلاق بود که مرتضی کیوان را درمی‌یابد؛ و اسباب انتقال او را به تهران فراهم می‌کند. بدین ترتیب بود که مرحله جدیدی در زندگی مرتضی کیوان آغاز شد.<ref name=":4">[http://modara.ir/fa/news/137931/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%88-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D8%9F مرتضی کیوان که بود و چرا اعدام شد؟ - سایت مدارا]</ref>  


مرتضی کیوان هم‌چنین در دوران وزارت دکتر حسین فاطمی، معاون وزیر در وزارت راه دولت [[دکتر محمد مصدق]] بود.
مرتضی کیوان هم‌چنین در دوران وزارت دکتر [[سیدحسین فاطمی|حسین فاطمی]]، معاون وزیر در وزارت راه دولت [[دکتر محمد مصدق]] بود.


== نقدهای مرتضی کیوان ==
== نقدهای مرتضی کیوان ==
خط ۶۸: خط ۶۸:
مرتضی کیوان در نقدی دیگر، جمال زاده را از نویسندگان چیره‌دست زبان روح‌نواز فارسی به‌شمار می‌آورد، اما از طرف دیگر بر او خرده می‌گیرد که در بند درست نوشتن نوشته‌های خود نیست.
مرتضی کیوان در نقدی دیگر، جمال زاده را از نویسندگان چیره‌دست زبان روح‌نواز فارسی به‌شمار می‌آورد، اما از طرف دیگر بر او خرده می‌گیرد که در بند درست نوشتن نوشته‌های خود نیست.


مرتضی کیوان در نقدی بر نخستین مجموعه شعری احمد شاملو "آهنگ‌های فراموش شده" جای پای بسیاری از شاعران معاصر مانند مهدی حمیدی شیرازی، فریدون توللی، نیما یوشیج و پرویز ناتل خانلری را دنبال می‌کند؛ و به شاعر هشدار می‌دهد که به جای آن که پَس رو باشد، پیش‌رو بشود و هم‌چنین مراقب باشد که اژدهای رمانتیسم او را نبلعد.
مرتضی کیوان در نقدی بر نخستین مجموعه شعری [[احمد شاملو|'''احمد شاملو''']] "آهنگ‌های فراموش شده" جای پای بسیاری از شاعران معاصر مانند مهدی حمیدی شیرازی، فریدون توللی، نیما یوشیج و پرویز ناتل خانلری را دنبال می‌کند؛ و به شاعر هشدار می‌دهد که به جای آن که پَس رو باشد، پیش‌رو بشود و هم‌چنین مراقب باشد که اژدهای رمانتیسم او را نبلعد.


با این وجود او شعر احمد شاملو را آمیخته با تفکر و تخیل و به همین خاطر جذاب و زیبا می‌بیند؛ اما در حوزه نثر او را بی‌موضوع و بی‌هدف و بی‌نتیجه ارزیابی می‌کند.
با این وجود او شعر احمد شاملو را آمیخته با تفکر و تخیل و به همین خاطر جذاب و زیبا می‌بیند؛ اما در حوزه نثر او را بی‌موضوع و بی‌هدف و بی‌نتیجه ارزیابی می‌کند.
خط ۷۷: خط ۷۷:
مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بوده است. وی از جریان‌های ادبی، هنری، سیاسی و اجتماعی آن دوره در ایران اطلاع کامل داشت. او به ادبیات روسیه تسلط داشت؛ و مطالب زیادی درباره آن نوشت. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیئت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است.<ref name=":4" />  
مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بوده است. وی از جریان‌های ادبی، هنری، سیاسی و اجتماعی آن دوره در ایران اطلاع کامل داشت. او به ادبیات روسیه تسلط داشت؛ و مطالب زیادی درباره آن نوشت. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیئت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است.<ref name=":4" />  


مرتضی کیوان عاشق کتاب بود؛ و در یکی از یادداشت‌هایش می‌گوید:<blockquote>«شاید ثلث سرمایه ماهانه من صرف خرید کتاب می‌شود… چه می‌شود کرد؟ من عاشق کتابم… کتابخانه کوچکم را که تهیه کرده‌ام اگربنگرید؛ و به تاریخی که پشت صفحه اول هرکدام که در روز خریدش نوشته‌ام نگاه کنید، خواهید دید که هفته‌ای نیست که کتابی نخریده باشم…»</blockquote>پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان، درباره نگاه او به زنان می‌گوید:<blockquote>«مرتضی به نهضت زنان معتقد بود و شاید به همین دلیل مدت‌ها سردبیری ''مجله بانو'' را داشت و هم در آن مجله آثار بسیار دارد. به زن با دیده احترام می‌نگریست. وقتی با او ازدواج کردم مرا تشویق می‌کرد که مقالات خانم فاطمه سیاح را جمع‌آوری کنم. برای او ارج خاصی قائل بود.</blockquote>مرتضی کیوان فعالیت‌های سیاسی‌اش را از سال ۱۳۲۱، آغاز کرد. از سال‌های ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳، یادداشت‌ها و قطعاتی از وی به‌جا مانده است. این یادداشت‌ها بنام‌های "خیام و سنگلج"، "خاموشی ایران"، "تبعید" و غیره است که همه رنگ و محتوای سیاسی دارد. گرایش‌های فکری مرتضی کیوان در همه‌ی این یادداشت‌ها چیزی نیست جز رهایی و اعتلای بشر.<ref name=":2" />  
مرتضی کیوان عاشق کتاب بود؛ و در یکی از یادداشت‌هایش می‌گوید:<blockquote>«شاید ثلث سرمایه ماهانه من صرف خرید کتاب می‌شود… چه می‌شود کرد؟ من عاشق کتابم… کتابخانه کوچکم را که تهیه کرده‌ام اگر بنگرید؛ و به تاریخی که پشت صفحه اول هرکدام که در روز خریدش نوشته‌ام نگاه کنید، خواهید دید که هفته‌ای نیست که کتابی نخریده باشم…»</blockquote>پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان، درباره نگاه او به زنان می‌گوید:<blockquote>«مرتضی به نهضت زنان معتقد بود و شاید به همین دلیل مدت‌ها سردبیری ''مجله بانو'' را داشت و هم در آن مجله آثار بسیار دارد. به زن با دیده احترام می‌نگریست. وقتی با او ازدواج کردم مرا تشویق می‌کرد که مقالات خانم فاطمه سیاح را جمع‌آوری کنم. برای او ارج خاصی قائل بود.</blockquote>مرتضی کیوان فعالیت‌های سیاسی‌اش را از سال ۱۳۲۱، آغاز کرد. از سال‌های ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳، یادداشت‌ها و قطعاتی از وی به‌جا مانده است. این یادداشت‌ها بنام‌های "خیام و سنگلج"، "خاموشی ایران"، "تبعید" و غیره است که همه رنگ و محتوای سیاسی دارد. گرایش‌های فکری مرتضی کیوان در همه‌ی این یادداشت‌ها چیزی نیست جز رهایی و اعتلای بشر.<ref name=":2" />  


=== پیوستن به حزب توده ===
=== پیوستن به حزب توده ===
[[پرونده:کیوان م1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان]]
[[پرونده:کیوان م1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان]]
مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت حزب توده ایران درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامه‌های مختلفی را نیز بر عهده داشت. زندگی مرتضی کیوان با پیوستن به حزب توده، رنگ دیگری به‌خود گرفت. مرتضی کیوان از این پس؛ انسانیت، بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتکشان، احترام به دیگران، تفکر، خواندن، درست اندیشیدن، صلح، دوست داشتن و وفا، عشق به خانواده و خلق را تبلیغ می‌کرد. مهر و صداقت و احساس مسئولیت از صفات برجسته‌ی وی بود.<ref name=":2" />  
مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت [[حزب توده ایران]] درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامه‌های مختلفی را نیز بر عهده داشت. زندگی مرتضی کیوان با پیوستن به حزب توده، رنگ دیگری به‌خود گرفت. مرتضی کیوان از این پس؛ انسانیت، بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتکشان، احترام به دیگران، تفکر، خواندن، درست اندیشیدن، صلح، دوست داشتن و وفا، عشق به خانواده و خلق را تبلیغ می‌کرد. مهر و صداقت و احساس مسئولیت از صفات برجسته‌ی وی بود.<ref name=":2" />  


مرتضی کیوان عضو ساده و بدون مسئولیت تشکیلاتی در حزب توده بود. او فقط در مطبوعات علنی حزب توده فعالیت داشت.<ref name=":4" />  
مرتضی کیوان عضو ساده و بدون مسئولیت تشکیلاتی در حزب توده بود. او فقط در مطبوعات علنی حزب توده فعالیت داشت.<ref name=":4" />  
خط ۸۹: خط ۸۹:
در [[کودتای ۲۸ مرداد]]<nowiki/>ماه ۱۳۳۲، [[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]] ضربه‌ی سهمگینی خورد؛ و مرتضی کیوان و دوستان حزبیش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریورماه ۱۳۳۲، او بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد.<ref name=":1" />  
در [[کودتای ۲۸ مرداد]]<nowiki/>ماه ۱۳۳۲، [[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]] ضربه‌ی سهمگینی خورد؛ و مرتضی کیوان و دوستان حزبیش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریورماه ۱۳۳۲، او بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد.<ref name=":1" />  


مرتضی کیوان در دوران فعالیت و مبارزاتش چندین بار دستگیرشد؛ اما هر بار چند ماهی بیشتر طول نکشید. او پس از آزادی از جزیره خارک در نامه‌ای به سیاوش کسرایی نوشت:<blockquote>«... این توقیف و تبعید و زندان مرا از خودم بیرون آورد. روزهایی رسید که دیدم خنده‌ها و یاوه‌گویی‌های مرسوم ما لعاب چرکین بیهودگی‌هاست… دور هم جمع شده‌ایم، خنده زده‌ایم و ندانسته‌ایم که نقد وجود را به‌عبث با سمباده خنده تراشیده و دورریخته‌ایم… در تبعید و زندان آموختم که خنده‌ها باید جای خود را به اندیشه‌ها بدهد. بیهوده گذرانی‌ها را باید با کارکردن و آموختن جبران کرد… قلعه‌داران ایمان ما چون شب، سیاهی را تحمل می‌کنند تا شبچراغ‌ها به‌جلوه درآیند و زیبایی را عیان سازند. شما شاعران شب‌افروزان این سیاهی‌ها هستید…»<ref name=":2" /> </blockquote>
مرتضی کیوان در دوران فعالیت و مبارزاتش چندین بار دستگیرشد؛ اما هر بار چند ماهی بیشتر طول نکشید. او پس از آزادی از جزیره خارک در نامه‌ای به [[سیاوش کسرایی|'''سیاوش کسرایی''']] نوشت:<blockquote>«... این توقیف و تبعید و زندان مرا از خودم بیرون آورد. روزهایی رسید که دیدم خنده‌ها و یاوه‌گویی‌های مرسوم ما لعاب چرکین بیهودگی‌هاست… دور هم جمع شده‌ایم، خنده زده‌ایم و ندانسته‌ایم که نقد وجود را به‌عبث با سمباده خنده تراشیده و دورریخته‌ایم… در تبعید و زندان آموختم که خنده‌ها باید جای خود را به اندیشه‌ها بدهد. بیهوده گذرانی‌ها را باید با کارکردن و آموختن جبران کرد… قلعه‌داران ایمان ما چون شب، سیاهی را تحمل می‌کنند تا شبچراغ‌ها به‌جلوه درآیند و زیبایی را عیان سازند. شما شاعران شب‌افروزان این سیاهی‌ها هستید…»<ref name=":2" /> </blockquote>


=== تأثیرگذاری مرتضی کیوان ===
=== تأثیرگذاری مرتضی کیوان ===
آنچه نام مرتضی کیوان را ماندگار کرده است، توانمندی شگفتش در دوستیابی و شناخت و پرورش استعدادهای ادبی و هنری بود. او با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد؛ و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش به‌سزایی ایفا کرد.
آن‌چه نام مرتضی کیوان را ماندگار کرده است، توانمندی شگفتش در دوستیابی و شناخت و پرورش استعدادهای ادبی و هنری بود. او با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد؛ و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش به‌سزایی ایفا کرد.


محمدعلی اسلامی نُدوشن، احمد جزایری، ایرج افشار، نجف دریابندری، محمدجعفر محجوب، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج و شاهرخ مسکوب با همه تفاوت‌های شخصیتی و فکری‌شان بخش زیادی از موفقیت‌های خود را مدیون مرتضی کیوان می‌دانند.<ref name=":1" />  
محمدعلی اسلامی نُدوشن، احمد جزایری، ایرج افشار، نجف دریابندری، محمدجعفر محجوب، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج و شاهرخ مسکوب با همه تفاوت‌های شخصیتی و فکری‌شان بخش زیادی از موفقیت‌های خود را مدیون مرتضی کیوان می‌دانند.<ref name=":1" />  
خط ۹۸: خط ۹۸:
== دستگیری و اعدام ==
== دستگیری و اعدام ==
[[پرونده:کیوان مرتضی1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|225x225پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
[[پرونده:کیوان مرتضی1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|225x225پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، اسامی بدنه‌ی نظامی این حزب به دست پلیس افتاد؛ و اکثریت اعضاء گرفتار و دستگیر شدند. ۲۷ نفر از آنان تیرباران و تعدادی مخفی شدند که توسط حزب توده به شوروی گریختند. افسران مخفی‌شده را در خانه‌هایی که صاحبان آن توده‌ای بود، به ابتکار حزب پناه می‌دادند. صاحب خانه را «کوپل» می‌گفتند. حزب توده افراد با مسئولیت و شناخته شده را هرگز کوپل تعیین نمی‌کرد، اما مرتضی کیوان کوپل می‌شود. به همین منظور او به خانه‌ی جدید نقل مکان می‌کند. این نخستین اشتباه حزب توده دربرخورد با مرتضی کیوان است. او مسئول صیانت و پناه دادن به سه تن از افسرانی می‌شود که به طور غیابی محکوم به اعدام شده بودند.<ref name=":4" />  
پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، اسامی بدنه‌ی نظامی این حزب به دست پلیس افتاد؛ و اکثریت اعضاء گرفتار و دستگیر شدند. ۲۷ نفر از آنان تیرباران و تعدادی مخفی شدند که توسط حزب توده به شوروی گریختند. افسران مخفی‌شده را در خانه‌هایی که صاحبان آن توده‌ای بود، به ابتکار حزب پناه می‌دادند. صاحب خانه را "کوپل" می‌گفتند. حزب توده افراد با مسئولیت و شناخته شده را هرگز کوپل تعیین نمی‌کرد، اما مرتضی کیوان کوپل می‌شود. به همین منظور او به خانه‌ی جدید نقل مکان می‌کند. این نخستین اشتباه حزب توده دربرخورد با مرتضی کیوان است. او مسئول صیانت و پناه دادن به سه تن از افسرانی می‌شود که به طور غیابی محکوم به اعدام شده بودند.<ref name=":4" />  


پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان، در چگونگی دستگیری او می‌گوید:  
پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان، در چگونگی دستگیری او می‌گوید:  


دوم شهریور و از شب‌های گرم تابستان بود. ما پشت بام می‌خوابیدیم… همسایه‌ها رو پشت بام سربازها را نشانم دادند. من بلافاصله به نزد مختاری رفتم (از افسرانی که در خانه مخفی شده بود) و ماجرا را گفتم. از حیاط نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: من به بهانه برداشتن پتو از رخت خواب به پشت بام می روم… دیدم که سربازها با سرنیزه روی بام مشترک خانه ما با همسایه راه می‌روند، ولی توجه‌شان بیشتر به خانه همسایه است. ماجرا را به دوستانمان گفتم و از آن‌ها خواستم که خانه را ترک کنند. در کوچه کسی نبود، ظاهراً مأموران به خانه بغلی ریخته بودند. بعدها شنیدم که یکی از افسران که هنوز شناخته نشده بود، عمداً آن‌ها را به آن خانه کشیده بود تا ما را متوجه قضیه کند. مختاری و محقق زاده را من با خودم بردم و در خیابان سوار تاکسی کردم. تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم ریختم توی یک پستویی که مقداری دیگر هم اسناد و مدارک در آن بود و درش را قفل کردم. مرتضی رسید، ماجرا را برایش گفتم. گفت: کارت‌های حزبی مان؟ خواستم از او بگیرم، نگذاشت. گفت: می دهم به مادرم، قایمشان کند… هنوز لای در را باز نکرده، عده‌ای با لباس نظامی و یک نفر غیرنظامی ریختن تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند، می‌شود درباره این سه ساعت صدها صفحه نوشت.
دوم شهریور و از شب‌های گرم تابستان بود. ما پشت بام می‌خوابیدیم… همسایه‌ها رو پشت بام سربازها را نشانم دادند. من بلافاصله به نزد مختاری رفتم "از افسرانی که در خانه مخفی شده بود" و ماجرا را گفتم. از حیاط نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: من به بهانه برداشتن پتو از رخت خواب به پشت بام می روم… دیدم که سربازها با سرنیزه روی بام مشترک خانه ما با همسایه راه می‌روند، ولی توجه‌شان بیشتر به خانه همسایه است. ماجرا را به دوستانمان گفتم و از آن‌ها خواستم که خانه را ترک کنند. در کوچه کسی نبود، ظاهراً مأموران به خانه بغلی ریخته بودند. بعدها شنیدم که یکی از افسران که هنوز شناخته نشده بود، عمداً آن‌ها را به آن خانه کشیده بود تا ما را متوجه قضیه کند. مختاری و محقق‌زاده را من با خودم بردم و در خیابان سوار تاکسی کردم. تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم ریختم توی یک پستویی که مقداری دیگر هم اسناد و مدارک در آن بود و درش را قفل کردم. مرتضی رسید، ماجرا را برایش گفتم. گفت: کارت‌های حزبی‌مان؟ خواستم از او بگیرم، نگذاشت. گفت: می‌دهم به مادرم، قایمشان کند… هنوز لای در را باز نکرده، عده‌ای با لباس نظامی و یک نفر غیرنظامی ریختن تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند، می‌شود درباره این سه ساعت صدها صفحه نوشت.
[[پرونده:کیوان در زندان....JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
[[پرونده:کیوان در زندان....JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
وقتی بالاخره کارت‌ها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد؛ و بسیاری چیزها بر آن‌ها مسلم شد. رفتارشان وحشیانه‌تر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می شد ناگفتنی است… بازجویی تمام شده بود و صورت جلسه را آوردند پهلوی من که امضاء کنم. توی هشتی خانه ایستاده بودم. گفتم: من این را امضاء نمی کنم، شما از اتاق ما چیزی به دست نیاوردید، اتاق‌های آن طرفی اجاره دو دانشجو بوده است و ما از محتویات آن‌ها بی‌خبریم. آن را بردند پهلوی مرتضی آن هم همین جواب را داد. ناگهان سیاحتگر و چند سرباز ریختند سر مرتضی، با مشت و لگد و قنداق تفنگ بر سر و جان او کوبیدند. مرتضی زیر ضربات آن ها تا می‌شد، ولی هیچ صدایی حتی یک آخ از او نشنیدم…<ref name=":4" />  
وقتی بالاخره کارت‌ها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد؛ و بسیاری چیزها بر آن‌ها مسلم شد. رفتارشان وحشیانه‌تر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می‌شد ناگفتنی است… بازجویی تمام شده بود و صورت جلسه را آوردند پهلوی من که امضاء کنم. توی هشتی خانه ایستاده بودم. گفتم: من این را امضاء نمی‌کنم، شما از اتاق ما چیزی به دست نیاوردید، اتاق‌های آن طرفی اجاره دو دانشجو بوده است و ما از محتویات آن‌ها بی‌خبریم. آن را بردند پهلوی مرتضی آن هم همین جواب را داد. ناگهان سیاحتگر و چند سرباز ریختند سر مرتضی، با مشت و لگد و قنداق تفنگ بر سر و جان او کوبیدند. مرتضی زیر ضربات آن ها تا می‌شد، ولی هیچ صدایی حتی یک آخ از او نشنیدم…<ref name=":4" />  


پوری سلطانی درباره انتقال به زندان می‌گوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چه‌گونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج وار همه شکنجه‌ها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل قلعه که شکنجه گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقاب‌های فلزی با ناخن یا هر وسیله‌ای که به‌دستش می‌افتاد حک می‌کرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.»<ref name=":2" /> </blockquote>
پوری سلطانی درباره انتقال به زندان می‌گوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چه‌گونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج وار همه شکنجه‌ها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل قلعه که شکنجه‌گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقاب‌های فلزی با ناخن یا هر وسیله‌ای که به‌دستش می‌افتاد حک می‌کرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.»<ref name=":2" /> </blockquote>
[[پرونده:نفر اول سمت راست.JPG|جایگزین=صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست|بندانگشتی|227x227پیکسل|صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست]]
[[پرونده:نفر اول سمت راست.JPG|جایگزین=صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست|بندانگشتی|227x227پیکسل|صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست]]
در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان می‌رود، کتک می‌خورد، سرسری محاکمه و بی‌درنگ تیرباران می‌شود… در زیر شکنجه و بازجویی‌های زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمی‌شوند ـ دوستاق باشی دانه‌دانه مفاصل انگشت‌هایش را می‌شکسته، او بیهوش می‌شده و باز که نوبت انگشت بعدی می‌رسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی می‌گفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: "آخه این انگشته، می‌شکنه…" تمام انگشت‌هایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی گناهی مطلق خرد شده بود. مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم محمدرضا شاه تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.
در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان می‌رود، کتک می‌خورد، سرسری محاکمه و بی‌درنگ تیرباران می‌شود… در زیر شکنجه و بازجویی‌های زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمی‌شوند ـ دوستاق باشی دانه‌دانه مفاصل انگشت‌هایش را می‌شکسته، او بیهوش می‌شده و باز که نوبت انگشت بعدی می‌رسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی می‌گفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: "آخه این انگشته، می‌شکنه…" تمام انگشت‌هایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی‌گناهی، خرد شده بود. سرانجام مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم [[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه]] تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.


مرتضی کیوان در دوم آبان‌ماه ۱۳۳۰، در نامه‌ای به دوست قدیمی‌اش مصطفی فرزانه در پاریس این شعر ملک‌الشعرای بهار را نوشته بود:  
مرتضی کیوان در دوم آبان‌ماه ۱۳۳۰، در نامه‌ای به دوست قدیمی‌اش مصطفی فرزانه در پاریس این شعر [[محمدتقی بهار|'''ملک‌الشعرای بهار''']] را نوشته بود:  


آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
خط ۲۸۳: خط ۲۸۳:


=== یادداشت‌هایی از مرتضی کیوان ===
=== یادداشت‌هایی از مرتضی کیوان ===
از مرتضی کیوان نامه و یادداشت‌هایی به‌جا مانده که به چند نمونه‌ی آن اشاره می‌شود:
می‌خواستم لجن‌زار کثیفی که نام آن را اجتماع نهاده‌ایم را دگرگون سازم. راه پایان این ناهنجاری، تغییر سیاست است و اعتلای فرهنگ.
می‌خواستم لجن‌زار کثیفی که نام آن را اجتماع نهاده‌ایم را دگرگون سازم. راه پایان این ناهنجاری، تغییر سیاست است و اعتلای فرهنگ.


خط ۳۳۴: خط ۳۳۶:


=== '''سوز دل''' ===
=== '''سوز دل''' ===
ما شکوه نداریم ز تقدیر بلاخیز
{{شعر}}{{ب|ما شکوه نداریم ز تقدیر بلاخیز|گر تیر فلک سخت به ما کارگر آید}}
 
گر تیر فلک سخت به ما کارگر آید
 
ما را چه گنه بود که گشتیم پریشان
 
از آه جگرسوز که خود بی‌خبر آید
 
هر سو که کنم روی بود آفت جانی
 
ای کاش که گرگِ اجلم زودتر آید


هر چند که کردند به ما ظلم فراوان
{{ب|ما را چه گنه بود که گشتیم پریشان|از آه جگرسوز که خود بی‌خبر آید}}


لیکن برسد کیفر و این غصه سرآید
{{ب|هر سو که کنم روی بود آفت جانی|ای کاش که گرگِ اجلم زودتر آید}}


دلپاک مخور غم تو ز ایام جوانی
{{ب|هر چند که کردند به ما ظلم فراوان|لیکن برسد کیفر و این غصه سرآید}}


گر چهره اقبالت از این زشت‌تر آید
{{ب|دلپاک مخور غم تو ز ایام جوانی|گر چهره اقبالت از این زشت‌تر آید}}{{پایان شعر}}


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />
۵٬۸۶۱

ویرایش