۸٬۸۹۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۶: | خط ۸۶: | ||
همزمان با دیگر رفقایش، مطالعات مارکسیستی خود را ادامه داد. | همزمان با دیگر رفقایش، مطالعات مارکسیستی خود را ادامه داد. | ||
برادرش در این باره میگوید: <blockquote>«شرایطی را به خاطر میآورم که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد، به عنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، هموارهگی نقش محکم و جا افتادهاش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس میکردیم».</blockquote>چند سال بعد احمد به دوره خدمت سربازی رفت و پس از آن مدتی در کارخانه «شیشه قزوین» و چندی هم در «بنز خاور» تهران، مشغول به کار شد سرانجام به عنوان کتابدار در کتابخانه پارک فیشرآباد تهران، کار خود را آغاز کرد. | برادرش در این باره میگوید: | ||
[[پرونده:احمد زیبرم.JPG|بندانگشتی|'''احمد زیبرم با وسایل ماهیگیری''']] | |||
<blockquote>«شرایطی را به خاطر میآورم که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد، به عنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، هموارهگی نقش محکم و جا افتادهاش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس میکردیم».</blockquote>چند سال بعد احمد به دوره خدمت سربازی رفت و پس از آن مدتی در کارخانه «شیشه قزوین» و چندی هم در «بنز خاور» تهران، مشغول به کار شد سرانجام به عنوان کتابدار در کتابخانه پارک فیشرآباد تهران، کار خود را آغاز کرد. | |||
در همین سالها برای آخرین بار به دیدار خانواده در زادگاهش رفت. دیداری که به دلیل مایهگذاری فراوان او برای اهل خانه خصوصاً پدرش، همهی آنها را متعجب کرده بود. بعد از این دیدار احمد سوار بر اتوبوسی شد که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از انزلی به سوی تهران میآمد و این آخرین سفر او بود. | در همین سالها برای آخرین بار به دیدار خانواده در زادگاهش رفت. دیداری که به دلیل مایهگذاری فراوان او برای اهل خانه خصوصاً پدرش، همهی آنها را متعجب کرده بود. بعد از این دیدار احمد سوار بر اتوبوسی شد که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از انزلی به سوی تهران میآمد و این آخرین سفر او بود. |
ویرایش