|
|
(۹۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| دوستان عزیز برنامه گل سرخ سلام . امیدوارم در هر کجا که هستید سرحال و سرزنده باشید , دوشنبه ای که گذشت یعنی دوم آذرماه، سالروز تشکیل میلیشیا بود .میلیشیا همون نسل جوان و پرشوری که که برای آزادی مردمش پا به میدان مبارزه گذاشت، میلیشیا یعنی نسل فدا و مقاومت. نسلی که تک به تکشون رو در زمینههای فدا و مقاومت نمایندگی کردند، همون نسل ایمان، ایمان به رهایی مردمش، نسلی که قهرمانانه شعار مرگ بر خمینی و زنده باد آزادی رو سر داد و برای عملیکردن این شعار، سنگینترین قیمتها رو پرداخت و میپردازه. بله، نسلی قاطع با ارادهای محکم و استوار. همون نسلی که یکصدا به رژیم خمینی نه گفت و ایستاد. نسلی که از آن هزاران هزار گل سرخ روئید. ای کاش میتوانستم نام تک تک آنها را در اینجا بیاورم و از تک تکشون یاد کنم. از تک تک میلیشیاهایی که حتی نه نامی از خودشان به جا گذاشتند. اما همواره زمان به من اجازه پرداختن به همه اونها رو نمیده.
| | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده |
| (افکت صحبتهای خواهر مریم در مورد حمیرا اشراق ـ دورتموند) | | | نام = مهدی حسین پور |
| ”و به راستی باید گفت: بهای آزادی، خون بهترین فرزندان این آب و خاک است که به پای درخت مقاومت ریخته شده است.
| | | تصویر = بهداد شاعر.JPG |
| اجازه بدهید که در اینجا یادی بکنم از یکی از هزاران هزار میلیشیایی که در آن روزهای گرم خونشان بر تختهای شکنجه و جوخههای اعدام، مقاومت ایران را سرفرازتر و غنیتر کرد. میلیشیای شهید حمیرا اشراق، پرستوی خونینبالی که در عنفوان جوانی بهشهادت رسید.
| | | توضیح تصویر =احمد شاملو(الف.بامداد) |
| حمیرا یک میلیشیای پرشور مجاهد بود که از نزدیک با او کارکرده بودم. بیشاز 17سال نداشت که، در سال60، به چنگ دژخیمان افتاد. او را خیلی شکنجه کردند. دژخیم از او اطلاعات میخواست و بر شدت شکنجهها میافزود… و حمیرا، در اوج شکنجه و شقاوت دژخیم به او گفت گوشت را جلو بیاور تا اطلاعات بدهم. ولی هنگامی که شکنجهگر میخواست «اطلاعات» بشنود، حمیرا سرود «آزادی» را سرداد.”
| | | نام اصلی = |
| لگو ( قسمتی از سرود آزادی)
| | | زمینه فعالیت = |
| صحبتهای مژگان همایون که در آن زمان در سلول کناری حمیرا بود و شاهد سرود خواندن حمیرا بوده که این خاطره را تعریف می کند.
| | | ملیت = |
| مجری: میلیشیا ی قهرمان مجاهد خلق حمیرا اشراق در سال 1339 در تهران بدنیا آمد. حمیرا قبل از انقلاب ضد سلطنتی هوادار سازمان شده بود و از آگاهی کامل سیاسی برخورددار بود . در مقطع قیام ضد سلطنتی به ستاد علوی که متعلق به سازمان بود وصل شد و از همان موقع فعالیتهای خودش رو شروع کرد . در بهار سال 58 در بخش دانش آموزی قرار گرفت و یکی مسئولین انجمن مدرسه خوارزمی شد. بعد از اینکه دیپلمش را در خرداد ماه همان سال گرفت دیگه بطور حرفه ای و تمام وقت در لباس یک میلیشیای پرشور به فعالیتهاش ادامه داد.حمیرا فرماندهی برخی از تظاهراتها را بعهده داشت ودر انجام این مسئولیتهاش همواره خیلی پر انگیزه و پرشور بود . حمیرا شعارهای دانش آموزی را که در مراسم داده می شد را می ساخت و آنطور که همه می گفتند شعار ” خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” را حمیرا ساخته بود .
| | | تاریخ تولد = ۲۱ آذر ۱۳۰۴ |
| ( صحنه شعار دادن جمعیت در امجدیه که این شعار را می دهند) | | | محل تولد = [[تهران]]، خیابان صفیعلیشاه |
| حمیرا در تابستان سال 60 در روز تاسوعا دستگیر شد و روانه شکنجه گاههای رژیم . همانطور در ابتدای برنامه دیدیم حمیرا اشراق با سر دادن سرود آزادی بر عهد خودش با مردم وفا کرد و با مقاومت بی نظیرش اراده نسل فدا و ایمان برای رسیدن به آزادی را بار دیگه به نمایش گذاشت.
| | | والدین = حیدر شاملو، کوکب عراقی |
| مجری: میلیشیای دیگه که می خواهیم معرفی کنیم مجاهد شهید احترام کارگر است
| | | تاریخ مرگ = ۲ مرداد ۱۳۷۹ |
| | | محل مرگ = کرج فردیس |
| | | علت مرگ = |
| | | محل زندگی = |
| | | مختصات محل زندگی = |
| | | مدفن = امامزاده طاهر کرج |
| | |در زمان حکومت = |
| | |اتفاقات مهم = [[کودتای ۲۸ مرداد]]، [[انقلاب ضدسلطنتی]] |
| | | نام دیگر = الف. بامداد |
| | |لقب = |
| | | سالهای نویسندگی = |
| | |سبک نوشتاری = |
| | |مقالهها = |
| | |نمایشنامهها = |
| | |فیلمنامهها = |
| | |تخلص = |
| | |فیلم (های) ساخته بر اساس اثر(ها)= |
| | | شریک زندگی = آیدا سرکیسیان |
| | |تحصیلات = |
| | |دانشگاه = |
| | |استاد = |
| | |علت شهرت = اشعار، ترجمهها، [[کتاب کوچه]] |
| | | تأثیرگذاشته بر = شاعران پس از خود |
| | | تأثیرپذیرفته از = نیما یوشیج |
| | | دانلود صوتی = |
| | | جوایز = |
| | }} |
|
| |
|
| لگو( شعری که مجاهد شهید احترام کارگر سروده بشکل مصور گذاشته می شود . )
| | '''بهداد''' با نام اصلی مهدی حسینپور (متولد ۱۳۴۵) از شاعران مقاومت ایران بود. بهداد در شهر ری به دنیا آمد. نام پدرش محمد و نام مادرش صدیقه بود. پدر بهداد یک کشاورز بود که به دلیل پیری و ناتوانی به میوهفروشی روی آورده بود. بهداد دوران ابتدایی را در شهر ری به پایان برد و هنگامی که وارد مرحله راهنمایی شده بود [[انقلاب ضدسلطنتی]] رخ داد. بهداد در جریان انقلاب با فعایتهای سیاسی آشنا شده و به فعالان دانشآموزی مجاهدین خلق پیوست. او که قلم زیبا و خیالانگیزی داشت از قریحهی خود در این راه بهره میگرفت و در کار نوشتن مقالات یا روزنامههای دیواری فعال بود. وی همچنین در کشیدن نقاشی مهارت و ذوق داشت. بهداد از همان زمان سرودن شعر را آغاز کرد. با شروع [[فاز سیاسی فاز نظامی|فاز نظامی]] و مقاومت مسلحانه ارتباط او با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین]] خلق قطع شد. بهداد؛ مهدی حسینپور سرانجام خود را به منطقه مرزی رسانده و به گردانهای رزمی سازمان مجاهدین خلق پیوست. بهداد؛ مهدی حسینپور سرانجام در [[عملیات فروغ جاویدان]] به شهادت رسید. |
| شبم فراق و خیالم فراق و روز فراق
| |
| کجا روم وبه که گویم شرح حال فراق
| |
| هر جا فراق بینم به آتش اندازم
| |
| که برده از کف من صبر و اختیار فراق
| |
| شب سیاه به پایان می رسد می رسد یاران
| |
| شود فنا ستم از بیخ و درد فراق
| |
| زشوق وصل و رهایی زپا ننشینم
| |
| چو شمع بسوزم در تب وتاب فراق
| |
| بگو به مادرم ای پیک تو بهاران را باز
| |
| که اخترام رفت و رها شد ز درد و رنج فراق | |
| ز شوق وصل و رهایی جوخه را بوسید
| |
| چو گل شکفت و رفت از دیار فراق
| |
|
| |
|
| مجری: احترام کارگر در اصفهان بدنیا آمده بود و دانشجوی رشته ریست شناسی بود . در دوران تشکیل میلیشیا از فرماندهان میلیشیا بود ودر فاز نظامی بدلیل اینکه دراصفهان او را شناسایی کرده بودند به مشهد رفت. یکبار هنگامی که احترام به خانه شان در اصفان رفته بود توسط همسایه که او را دیده بود لو می رود و در منزل خواهرش دستگیر میشود . در مدت اسارتش مزدوران بارها احترام را زیر فشار گذاشتند که پای مصاحبه تلویزیونی برود ولی هر بار با برخورد قاطع او مواجه شدند . مزدوران جنایتکار خمینی به دروغ حکم او را حبس ابد اعلام می کنند ولی در آخرین ملاقاتی که با خانواده اش ترتیب می دهند که بعد از آن او را اعدام کنند احترام متوجه می شود که این آخرین ملاقاتش است .
| | == خاطراتی از همرزمان بهداد == |
| احترام را در حالی که فقط 21 سال از بهار زندگی اش میگذشت در منطقه ای کوهستانی یا سنگلاخ با تعداد هشت گلوله تیرباران می کنند. جسد او را روی سنگها آنقدر می کشند که تمام بدن او زخمی می شود و سپس تحویل خانواده اش می دهند .
| | |
| براستی احترام همانطور که خودش سروده بود ز شوق وصل ورهایی همچون شمع سوخت در تب وتاب فراق.
| | |
| مجری : خب دوستان عزیز متاسفانه وقت برنامه مون رو به اتمامه . بگذارید در همین جا به همه میلیشیاهای مجاهد که با مقاومتهاشون برگ زرینی درافتخارات تاریخ مقاومت ما هستند درود بفرستیم , تا برنامه بعد با همه شما خداحافظی می کنیم ...
| | |
| | سال ۱۳۶۴ پیوست |
| | |
| | == نامه بهداد به مادرش == |
| | مهدی حسینپور (بهداد) در نامهای خطاب به مادرش مینویسد:<blockquote>روي سنگ مزارم بيشك مينويسند: |
| | |
| | «شهادت در آستانهٌ فتح دروازههاي تهران» |
| | |
| | اما من در فراموشي نخواهم مرد، باز هم آسمان جواديه و شوش و ري را با بادباكهاي رنگين رؤياهايم تزيين ميكنم و همراه عشقهاي خودم زندگي ميكنم. با هم با رضا و علي به تاراج باغهاي ورامين ميرويم وبا دستاني پر از گيلاس و ياس خواب كوچهباغهاي ساكت آنرا در انبوه خندههايمان آشفته ميكنيم. خوابهايم هنوز آشفتهٌ رقص عرياني ماهي سرخ بلور خانهمان است. باز هم ظهرهاي تابستان در سايهٌ بازارچهٌ كاروانسرا دوقلو، داستانهاي خيالانگيز اكبر را گوش ميدهم. |
| | |
| | هرگز در فراموشي نميميرم. |
| | |
| | هنوز لذت پرسهزدن توي كوچههاي خانيآباد... روي دلم باقي مانده. |
| | |
| | كوچههايي كه الان در حصار فقر و فساد و جنگ دچار نفرين و عذاب دجالان، هر شب و روز در هذياني سخت زندگي ميكنند.</blockquote> |