کاربر:Sayfe/علاءالدین عترتی کوشالی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''علاءالدین (حمید) عترتی کوشالی،''' (زادهٔ ۱۳۳۱، شهادت ۲ دی ۱۳۶۰) فرزند شیخ محمد کاظم عترتی کوشالی و محترم ایجهای معروف به مادر کوشالی، بازیکن سابق تیم دارایی، ملوان بندر انزلی، سپیدرود رشت و پرسپولیس تهران بود. علاءالدین (حمید) عترتی کوشالی همچنین عضو تیم منتخب ایران بود. تحصیلاتش لیسانس بود و همزمان تدریس نیز میکرد. او پسر عموی همسر زینالعابدین قربانی حاکم شرع آن زمان گیلان بود. علاالدین عترتی کاندید مجاهدین خلق در نخستین انتخابات مجلس پس از انقلاب نیز بود. علاالدین در سال ۶۰ و در منزل یکی از بستگان دکتر علی شریعتی در مشهد بازداشت و به لاهیجان منتقل شد. علاالدین عترتی توسط ابوالحسن کریمی دادستان انقلاب گیلان و مازندران که به شقاوت معروف بود به مرگ محکوم شد. | |||
{{جعبه زندگینامه | |||
علاءالدین به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران در سحرگاه ۷ دی ماه سال ۱۳۶۰ پس از تحمل شکنجههای فراوان به دست مأموران جمهوری اسلامی و به فرمان ابوالحسن کریمی فرماندار وقت لاهیجان تیرباران شد. {{جعبه زندگینامه | |||
| اندازه جعبه = | | اندازه جعبه = | ||
| عنوان = | | عنوان = | ||
| نام = علاءالدین عترتی کوشالی | | نام = علاءالدین عترتی کوشالی | ||
| تصویر = | | تصویر = علا ۱.JPG | ||
| اندازه تصویر = | | اندازه تصویر = | ||
| عنوان تصویر = علاءالدین عترتی کوشالی | | عنوان تصویر = علاءالدین عترتی کوشالی | ||
خط ۴۰: | خط ۴۱: | ||
== زندگی == | == زندگی == | ||
<ref>[https://twitter.com/daeemahyar/status/912042274976145408?lang=en علاءالدین (حمیدعترتی)- توئیت]</ref> | علاءالدین عترتی (حمید) در سال ۱۳۳۱ در لاهیجان متولد شد. وی از بازیکنان فوتبال در تیمهای ملوان، بندرانزلی، سپیدرود، رشت، دارایی و پرسپولیس تهران بود.<ref>[https://twitter.com/daeemahyar/status/912042274976145408?lang=en علاءالدین (حمیدعترتی)- توئیت]</ref> | ||
یکی از دوستانش در بارهی او چنین میگوید:<blockquote>«...او کسی بود که در چندین رشتهی ورزشی لاهیجان فعال بود، در فوتبال، والیبال، بسکتبال، پینگ پونگ، شطرنج و … میداندار بود. او در فوتبال عضو باشگاههای دارایی و پرسپولیس تهران بود و حتی سابقهی دعوت به تیم ملی را داشت. علاء گذشته از چهرهی ورزشی، قهرمان اخلاق هم بود و منش او زبانزد همگان بود او در خانوادهای اصیل و با اخلاق پرورش یافته بود. پدرش روحانی خوشنامی بود. سجایای اخلاقی و محبوبیت ورزشی به او موقعیت ویژهای بخشیده بود. علاءالدین عترتی کوشالی، که در میدان های ورزشی با نام حمید عترتی شناخته میشد، از جمله قهرمانان ورزشی کشورمان بود که صبح روز هفتم دیماه سال ۱۳۶۰، پاسداران، جسد غرقهبهخون این قهرمان ملی ایران را تحویل خانوادهاش دادند، در حالی که در تمام بدنش آثار شکنجه بهخوبی مشهود بود. پاسداران، برای اینکه یارانش را دچار رعب و وحشت کنند، او را زجرکش کرده بودند. او را به جنگلهای اطراف زندان بردند تا حکم اعدام را بهاجرا درآورند. ابتدا چند تیر بهپاهایش شلیک کرده و او را رها کردند تا زجرکش شود. سپس چند تیر بهمیان دوپایش شلیک کردند. با این حال وقتی پیکر علاء را به پزشکی قانونی تحویل داده بودند، پزشکان با وحشت مشاهده کرده بودند که جسد هنوز تکان میخورد.</blockquote><blockquote>هرکس که علاء یا حمید عترتی را میشناخت بهخوبی از عشق عمیق او به مردم آگاه بود. اکثر کارگران و زحمتکشان گیلان، با اوآشنا بودند که هرزمان نیازی داشتند سرمیرسید و هرآنچه داشت تقدیم آنها میکرد. از خصوصیات برجستهٌ دیگر علاء روحیهٌ عالی و سرزندگی او در سختترین شرایط بود. تنها هنگامی که علاء از زیر شکنجه برمیگشت معلوم میشد که بازجویان اورا تحت سختترین شکنجهها قرار دادهاند تا وادار بهتسلیمش کنند.»</blockquote>وی از سال ۱۳۵۱ وارد فعالیتهای سیاسی شد و در سال ۱۳۵۲ در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت. در قیام ضد سلطنتی بصورت فعالانه شرکت داشت و در سازماندهی تظاهرات ضد شاه نقش بسزایی داشت | |||
علاءالدین کوشالی از هوادران سازمان مجاهدین خلق ایران و در سال ۱۳۵۸ از کاندیداهای مجاهدین برای نمایندگی در مجلس بود. تعداد آرای او درهمین انتخابات در راس همهی کاندیداها بود اما جمهوری اسلامی او را به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق مانند همهی شهرهای دیگر حذف کرد. او و خانوادهاش محبوب مردم لاهیجان بودند و مسجد کوشالی در لاهیجان به نام این خانواده است، همسر وی خانم عصمت شریعتی مازیانی و برادرش کمالالدین کوشالی نیز از هواداران مجاهدین بودند که آنها نیز اعدام شدند. | |||
اعدامهای سراسری و سرکوب معترضین در گیلان با علاءالدین عترتی کوشالی شروع شد، نیروهای امنیتی در لاهیجان و استان گیلان بشدت بدنبال دستگیری و اعدام وی بودند. علاء در جهت استمرار مبارزه مدتی به رشت و سپس به مشهد رفت. علاء در اوایل مهر ۱۳۶۰ در خیابانی در مشهد محاصره و دستگیر شد و تا مدتی او را به نام نمیشناختند اما پس از شناسایی او را به زندان سپاه لاهیجان منتقل کردند. مدت ۵۵ روز او در سلول انفرادی در حالی که دستبند به دستش بود محبوس بود. سرانجام در نیمه آذر ۱۳۶۰ ساعت ۱۱۳۰ زندانبان نام علاء را خواند و در سحرگاه ۷ دی ماه وی را در جنگلهای گیلان به رگبار بستند. | |||
== خاطرات از علاء == | |||
=== خاطره اول === | |||
یکی از همبندیهای علاء بنام محسن انصاری خاطراتش از وی را برای ما این گونه نقل کردهاست.[[پرونده:تیم دارایی.JPG|بندانگشتی|'''ایستاده نفر دوم از سمت راست علاءالدین کوشالی''']]<blockquote>«...یك ماه بعد كه من به بند داخل ساختمان سپاه منتقل شده بودم در یك موقعیت خاص كه درِ بند باز بود متوجه شدم كه در اتاق روبروی ما یك نفر زندانی است خودم را به آنجا رساندم و دیدم كه نفر زندانی با دست و پا و چشم بسته همان كمال است كه او را به اسم صدا زده و با او روبوسی كردم و پرسیدم كه كجا بوده چون نگرانش بودیم. ضمناً به او بابت فرار شمس الدین و نجم الدین تبریك گفتم. كمال همان موقع گفت سریع از اینجا خارج شو چون خطرناك است. موقع خروج از اتاق متوجه یك زندانی دیگر شدم كه دست و پا و چشم او هم بسته بود وقتی دقت كردم دیدم علاء است كه در مشهد دستگیر شده بود با او هم روبوسی كردم علاء خندید و گفت این اتاق سرخ است سریع از اینجا بیرون برو. منهم از آنها خداحافظی كرده و به بند خودمان آمدم و خبر را به بقیه بچه ها دادم.</blockquote><blockquote>چند وقت بعد یعنی كمتر از یك ماه بعد، رژیم، كمال را برای انتقام به خاطر فرار نجم الدین و شمس الدین اعدام كرد در حالیكه كمال حدود 14 یا 15 سال بیشتر نداشت.</blockquote><blockquote>یك ماه بعد از دیدار قبلی با علاء، به بند رختشویخانه سپاه منتقل شدم. در این بند بچه های سرموضع را زندانی كرده بودند. وقتی وارد بند شدم یك نفر قبل از همه سراغم آمد و با من روبوسی كرد. او علاء بود.</blockquote><blockquote>مدت ۲۰ روز با علاء در بند رختشویخانه سپاه بودیم. در این بند در حالیكه تشكیلات مخفی داشتیم و در تیم بندی های مشخص، نشست های تشكیلاتی و بحث های سیاسی و كتابخوانی داشتیم اما از آن طرف بصورت علنی نیز، هر شب برنامه كُشتی و یا هنری و سرودخوانی و برنامه های مختلف دیگر داشتیم و به این صورت در حالیكه در زندان و اسارت بودیم با سرحالی و جشن و تفریح خودمان را سرگرم می كردیم. جالب اینكه هر گاه نوبت علاء می شد كه كُشتی بگیرد همه بند سراپا شور و هیجان می شد و تشویق می كردند بطوریكه پاسداران سراسیمه با سلاح وارد بند شده و گمان می كردند شورش شده است ولی وقتی بچه ها را در حال جشن و شادی و مسابقات كشتی می دیدند با تعجب می پرسیدند كه چه خبراست؟ بچه ها هم می گفتند ما برنامه جشن یا مسابقات كشتی داریم. بیچاره پاسداران كه متعجب از این روحیه مجاهدین، سئوال می كردند در حالیكه منتظر اعدام هستید، جشن هم می گیرید؟! بچه ها هم پاسخ می دادند الان كه زنده ایم و سرزنده ایم ؛ فردا كه خواستید اعدام كنید آن موقع هم كار دیگری می كنیم و با این پاسخ دندان شكن بچه ها، پاسداران سرافكنده از بند خارج می شدند.</blockquote><blockquote>یك روز (پاییز سال ۶۰) در همان بند رختشویخانه بودیم و شیفت هوشیار بند، تا آنجا كه به خاطر می آورم؛ ضیاء مقدم (كه الان در اشرف است و احتمالاً در تهیه و تجهیز است) بود كه سپاه مراجعه كرده و گفتند به علاء بگویید یك ملاقات دارد بیاید. ضیاء سئوال می كند آیا لباس بپوشد كه پاسداران جواب می دهند نیاز نیست ملاقاتی كوتاه است و بر می گردد. علاء را بردند و دیگر بر نگشت.</blockquote><blockquote>روز بعد كه ضیاء مقدم با پدرش ملاقات داشت از پدرش شنید كه علاء كوشالی توسط سپاه اعدام شده است.</blockquote><blockquote>ضیاء به بند برگشت و با فریاد همه را بیدار كرد و گفت بچه ها بیدار شوید كه علاء شب گذشته اعدام شد. همة نفرات بند كه حدود 60-70 نفر می شدیم بسرعت برخاسته و دور هم حلقه زدیم و با صدای بلند به یاد علاء سرود شهادت و سپس چند سرود دیگر سازمان را خواندیم و برای پیمودن راه علاء تجدید پیمان كردیم.</blockquote><blockquote>همزمان بند خواهران كه در نزدیكی بند ما (حدود 50 متری) قرار داشت متوجه سرود خوانی غیرعادی ما شده و بلافاصله با خواندن سرود شهادت و بعد قسم و ... با هم همصدا و هم پیمان شدند.</blockquote><blockquote>پاسداران وحشت زده ارتجاع كه به شدت ترسیده بودند بلافاصله آماده باش دادند و با سلاح در حیاط زندان جمع شدند و از ترس و هراس، پشت بام و سایر نقاط زندان را قُرق كردند.</blockquote><blockquote>رژیم جنایتكار آخوندی از خانواده مجاهدپرور كوشالی، كمال، علاء، نجم الدین، شمس الدین و همسر علاء را اعدام كرد. البته خانواده سرفراز كوشالی با تقدیم 5 شهید به كاروان شهدای انقلاب نوین ایران؛ سرنگونی محتوم این رژیم را مُهر كردند و یاران در بند و هم بند آن شهدای سربلند، در پیمودن ادامة راه و آرمانشان مصمم تر گشتند و امروز در كانون استراتژیك نبرد می روند تا آن خونها را در پرتو انقلاب خواهر مریم و تحت رهبری برادر به ثمر نهایی خود برسانند.»</blockquote> | |||
=== خاطره دوم === | |||
یکی دیگر از همبندیهای علا میگوید: <blockquote>«موقعی که علاء وارد بند ما شد، همه از خوشحالی از جا پریدیم. او در فاز سیاسی مسئول من بود و من با خصایص والای او آشنایی داشتم. در سختترین شرایط آستینها را بالا میزد و تضادها را حل میکرد هیچگاه لبخند از لبش محو نمیشد و روحیهیی کمنظیر داشت. کارهای سخت را خودش انجام میداد و کارهای راحتتر را بهما واگذار میکرد. از زمانی که وارد زندان شد، لحظهیی آرام و قرار نداشت. بااین که معلوم بود اعدامش خواهند کرد، اما اعتنایی به این مسأله نداشت. با بچهها تکتک یا گروهی صحبت میکرد و بهآنها روحیه میداد. بلافاصله پس از ورود بهزندان، بازیهای ورزشی جمعی را در زندان بهراه انداخت. تکاندهندهترین لحظه برای من هنگامی بود که او را برای اعدام می بردند. ما هیچکدام از این مسأله اطلاع نداشتیم، اما پس از مدتی از جنایت فجیع آنان مطلع شدیم. بهناگهان بند بههم ریخت. بچهها برافروخته شده بودند و به مزدوران فحش و بدو بیراه میدادند. سپس شروع کردیم به خواندن سرودهای سازمان. سرود شهادت و قسم را خواندیم. زندانبان ها به بندآمده و میگفتند سردستهتان را کشتیم شما دارید سرود میخوانید؟ ما هم صدای سرودهایمان را بلندتر کردیم. بند خواهران مجاهد هم روبهروی ما بود، آنها هم از شهادت علاء بیاطلاع بودند، اما وقتی صدای سرود خواندن ما را شنیدند، فهمیدند که اتفاقی افتاده و یکی از بچهها اعدام شده است، آنها هم شروع کردند سرود خواندن و فضای تمام زندان با فریادهای ما بهلرزه درآمد .</blockquote> | |||
[[پرونده:مزار علاء.JPG|بندانگشتی|'''مزار علاءالدین کوشالی در لاهیجان''']] | |||
<blockquote>علاء با این که از شناختهشدهترین چهرههای شهر ما بود، اما ذرهیی شائبهٌ مقام و خودپرستی در او دیده نمیشد. با این که قهرمانی نامدار در خطهٌ شمال بود و بازیهایش در تیمهای فوتبال دارایی و پرسپولیس تهران، سپیدرود رشت و منتخب ایران، مورد توجهٌ همهٌ مردم گیلان قرار گرفته بود و همچنین کاندیدای سازمان مجاهدین خلق در گیلان بود، اما با تواضع و فروتنی بسیار، در میان مردم زحمتکش گیلان ظاهر میشد. از دیگر خصوصیات بارز این قهرمان سرفراز قاطعیت و جدیت او در امر مبارزه برای سرنگونی رژیمهای شاه و خمینی بود. یکبار خواهرش بهاو گفته بود علا جان! مواظب باش، آنها تورا میکشند . علاء بهخواهرش پاسخ داده بود مگر ما چند سال عمر میکنیم که آن را در زیر حاکمیت ظلم و ستم بگذرانیم؟ او با اینکه اندکی قبل از 30خرداد سال60 با مجاهد شهید عصمت شریعتی ازدواج کرده بود، اما بعد از کشتارهای وحشیانهٌ رژیم خمینی، لحظهیی آرام و قرار نداشت و اوقاتش را تمام عیار در خدمت دفاع از مردم ستمدیدهٌ وطنش قرار داد تا سرانجام جان پاکش را فدیهٌ رهایی خلق و میهنش کرد. بدون تردید تاریخ آیندهٌ ایرانزمین نام و خاطرهٌ این قهرمان بزرگ ملی را بیش از پیش گرامی خواهد داشت».<ref name=":0" /></blockquote> | |||
جمهوری اسلامی با اعدام علاء تلاش میکرد فضای اختناق را در سطح گیلان عمومی کند. اعدام علاء حادثهی دردناکی برای مردم و جامعه ورزشی لاهیجان بود. هنوز پس از سالیان نامش را مردم لاهیجان با احترام یاد میکنند و خاطرهاش را عزیز میدارند. | |||
== دستگیری و بازداشت == | |||
علاءالدین کوشالی در سال ۱۳۶۰ دستگیر و به زندان رشت انتقال یافت و به مدت ۷ ماه زیر شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. | |||
علاءالدین کوشالی در ۷ دیماه ۱۳۶۰ در جنگلهای اطراف زندان تیرباران شد. | |||
خانواده وی در حالی جسد او را تحویل گرفتند که آثار شکنجه در تمامی پیکرش دیده میشد.<ref>[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/35901/alaedin-kushali-etrati علاءالدین عترتی کوشالی: یک سرگذشت- بنیاد عبدالرحمن برومند]</ref> | |||
== چگونگی درگذشت == | == چگونگی درگذشت == | ||
صبح روز هفتم دیماه سال ۱۳۶۰ پاسداران جسد علاءالدین را به خانوادهاش تحویل دادند. چون در بین زندانیان محبوبیت داشت وی را بدون اطلاع سایر زندانیان برای اجرای حکم اعدام به جنگلهای اطراف زندان بردند. ابتدا چند تیر به پاهایش شلیک کردند و او را در همان حال رها کردند تا درد بکشد. پس از آن چند تیر به میان پاهایش شلیک کردند. اما وقتی پیکر علاءالدین را به پزشکقانونی تحویل دادند پزشکان متوجه شدند که جسد وی هنوز تکان میخورد. | صبح روز هفتم دیماه سال ۱۳۶۰ پاسداران جسد علاءالدین را به خانوادهاش تحویل دادند. چون در بین زندانیان محبوبیت داشت وی را بدون اطلاع سایر زندانیان برای اجرای حکم اعدام به جنگلهای اطراف زندان بردند. ابتدا چند تیر به پاهایش شلیک کردند و او را در همان حال رها کردند تا درد بکشد. پس از آن چند تیر به میان پاهایش شلیک کردند. اما وقتی پیکر علاءالدین را به پزشکقانونی تحویل دادند پزشکان متوجه شدند که جسد وی هنوز تکان میخورد. | ||
علاءالدین یا حمید عترتی در میان کارگران | علاءالدین یا حمید عترتی در میان کارگران گیلان شناخته شده بود. چون هر وقت که به او نیاز داشتند وی هرچه که داشت را تقدیم آنها میکرد.<ref name=":0">[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/4646 علاءالدین عترتی کوشالی- سایت سازمان مجاهدین]</ref> | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۲۳
علاءالدین (حمید) عترتی کوشالی، (زادهٔ ۱۳۳۱، شهادت ۲ دی ۱۳۶۰) فرزند شیخ محمد کاظم عترتی کوشالی و محترم ایجهای معروف به مادر کوشالی، بازیکن سابق تیم دارایی، ملوان بندر انزلی، سپیدرود رشت و پرسپولیس تهران بود. علاءالدین (حمید) عترتی کوشالی همچنین عضو تیم منتخب ایران بود. تحصیلاتش لیسانس بود و همزمان تدریس نیز میکرد. او پسر عموی همسر زینالعابدین قربانی حاکم شرع آن زمان گیلان بود. علاالدین عترتی کاندید مجاهدین خلق در نخستین انتخابات مجلس پس از انقلاب نیز بود. علاالدین در سال ۶۰ و در منزل یکی از بستگان دکتر علی شریعتی در مشهد بازداشت و به لاهیجان منتقل شد. علاالدین عترتی توسط ابوالحسن کریمی دادستان انقلاب گیلان و مازندران که به شقاوت معروف بود به مرگ محکوم شد.
علاءالدین به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران در سحرگاه ۷ دی ماه سال ۱۳۶۰ پس از تحمل شکنجههای فراوان به دست مأموران جمهوری اسلامی و به فرمان ابوالحسن کریمی فرماندار وقت لاهیجان تیرباران شد.
زندگی
علاءالدین عترتی (حمید) در سال ۱۳۳۱ در لاهیجان متولد شد. وی از بازیکنان فوتبال در تیمهای ملوان، بندرانزلی، سپیدرود، رشت، دارایی و پرسپولیس تهران بود.[۱]
یکی از دوستانش در بارهی او چنین میگوید:
«...او کسی بود که در چندین رشتهی ورزشی لاهیجان فعال بود، در فوتبال، والیبال، بسکتبال، پینگ پونگ، شطرنج و … میداندار بود. او در فوتبال عضو باشگاههای دارایی و پرسپولیس تهران بود و حتی سابقهی دعوت به تیم ملی را داشت. علاء گذشته از چهرهی ورزشی، قهرمان اخلاق هم بود و منش او زبانزد همگان بود او در خانوادهای اصیل و با اخلاق پرورش یافته بود. پدرش روحانی خوشنامی بود. سجایای اخلاقی و محبوبیت ورزشی به او موقعیت ویژهای بخشیده بود. علاءالدین عترتی کوشالی، که در میدان های ورزشی با نام حمید عترتی شناخته میشد، از جمله قهرمانان ورزشی کشورمان بود که صبح روز هفتم دیماه سال ۱۳۶۰، پاسداران، جسد غرقهبهخون این قهرمان ملی ایران را تحویل خانوادهاش دادند، در حالی که در تمام بدنش آثار شکنجه بهخوبی مشهود بود. پاسداران، برای اینکه یارانش را دچار رعب و وحشت کنند، او را زجرکش کرده بودند. او را به جنگلهای اطراف زندان بردند تا حکم اعدام را بهاجرا درآورند. ابتدا چند تیر بهپاهایش شلیک کرده و او را رها کردند تا زجرکش شود. سپس چند تیر بهمیان دوپایش شلیک کردند. با این حال وقتی پیکر علاء را به پزشکی قانونی تحویل داده بودند، پزشکان با وحشت مشاهده کرده بودند که جسد هنوز تکان میخورد.
هرکس که علاء یا حمید عترتی را میشناخت بهخوبی از عشق عمیق او به مردم آگاه بود. اکثر کارگران و زحمتکشان گیلان، با اوآشنا بودند که هرزمان نیازی داشتند سرمیرسید و هرآنچه داشت تقدیم آنها میکرد. از خصوصیات برجستهٌ دیگر علاء روحیهٌ عالی و سرزندگی او در سختترین شرایط بود. تنها هنگامی که علاء از زیر شکنجه برمیگشت معلوم میشد که بازجویان اورا تحت سختترین شکنجهها قرار دادهاند تا وادار بهتسلیمش کنند.»
وی از سال ۱۳۵۱ وارد فعالیتهای سیاسی شد و در سال ۱۳۵۲ در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت. در قیام ضد سلطنتی بصورت فعالانه شرکت داشت و در سازماندهی تظاهرات ضد شاه نقش بسزایی داشت
علاءالدین کوشالی از هوادران سازمان مجاهدین خلق ایران و در سال ۱۳۵۸ از کاندیداهای مجاهدین برای نمایندگی در مجلس بود. تعداد آرای او درهمین انتخابات در راس همهی کاندیداها بود اما جمهوری اسلامی او را به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق مانند همهی شهرهای دیگر حذف کرد. او و خانوادهاش محبوب مردم لاهیجان بودند و مسجد کوشالی در لاهیجان به نام این خانواده است، همسر وی خانم عصمت شریعتی مازیانی و برادرش کمالالدین کوشالی نیز از هواداران مجاهدین بودند که آنها نیز اعدام شدند.
اعدامهای سراسری و سرکوب معترضین در گیلان با علاءالدین عترتی کوشالی شروع شد، نیروهای امنیتی در لاهیجان و استان گیلان بشدت بدنبال دستگیری و اعدام وی بودند. علاء در جهت استمرار مبارزه مدتی به رشت و سپس به مشهد رفت. علاء در اوایل مهر ۱۳۶۰ در خیابانی در مشهد محاصره و دستگیر شد و تا مدتی او را به نام نمیشناختند اما پس از شناسایی او را به زندان سپاه لاهیجان منتقل کردند. مدت ۵۵ روز او در سلول انفرادی در حالی که دستبند به دستش بود محبوس بود. سرانجام در نیمه آذر ۱۳۶۰ ساعت ۱۱۳۰ زندانبان نام علاء را خواند و در سحرگاه ۷ دی ماه وی را در جنگلهای گیلان به رگبار بستند.
خاطرات از علاء
خاطره اول
یکی از همبندیهای علاء بنام محسن انصاری خاطراتش از وی را برای ما این گونه نقل کردهاست.
«...یك ماه بعد كه من به بند داخل ساختمان سپاه منتقل شده بودم در یك موقعیت خاص كه درِ بند باز بود متوجه شدم كه در اتاق روبروی ما یك نفر زندانی است خودم را به آنجا رساندم و دیدم كه نفر زندانی با دست و پا و چشم بسته همان كمال است كه او را به اسم صدا زده و با او روبوسی كردم و پرسیدم كه كجا بوده چون نگرانش بودیم. ضمناً به او بابت فرار شمس الدین و نجم الدین تبریك گفتم. كمال همان موقع گفت سریع از اینجا خارج شو چون خطرناك است. موقع خروج از اتاق متوجه یك زندانی دیگر شدم كه دست و پا و چشم او هم بسته بود وقتی دقت كردم دیدم علاء است كه در مشهد دستگیر شده بود با او هم روبوسی كردم علاء خندید و گفت این اتاق سرخ است سریع از اینجا بیرون برو. منهم از آنها خداحافظی كرده و به بند خودمان آمدم و خبر را به بقیه بچه ها دادم.
چند وقت بعد یعنی كمتر از یك ماه بعد، رژیم، كمال را برای انتقام به خاطر فرار نجم الدین و شمس الدین اعدام كرد در حالیكه كمال حدود 14 یا 15 سال بیشتر نداشت.
یك ماه بعد از دیدار قبلی با علاء، به بند رختشویخانه سپاه منتقل شدم. در این بند بچه های سرموضع را زندانی كرده بودند. وقتی وارد بند شدم یك نفر قبل از همه سراغم آمد و با من روبوسی كرد. او علاء بود.
مدت ۲۰ روز با علاء در بند رختشویخانه سپاه بودیم. در این بند در حالیكه تشكیلات مخفی داشتیم و در تیم بندی های مشخص، نشست های تشكیلاتی و بحث های سیاسی و كتابخوانی داشتیم اما از آن طرف بصورت علنی نیز، هر شب برنامه كُشتی و یا هنری و سرودخوانی و برنامه های مختلف دیگر داشتیم و به این صورت در حالیكه در زندان و اسارت بودیم با سرحالی و جشن و تفریح خودمان را سرگرم می كردیم. جالب اینكه هر گاه نوبت علاء می شد كه كُشتی بگیرد همه بند سراپا شور و هیجان می شد و تشویق می كردند بطوریكه پاسداران سراسیمه با سلاح وارد بند شده و گمان می كردند شورش شده است ولی وقتی بچه ها را در حال جشن و شادی و مسابقات كشتی می دیدند با تعجب می پرسیدند كه چه خبراست؟ بچه ها هم می گفتند ما برنامه جشن یا مسابقات كشتی داریم. بیچاره پاسداران كه متعجب از این روحیه مجاهدین، سئوال می كردند در حالیكه منتظر اعدام هستید، جشن هم می گیرید؟! بچه ها هم پاسخ می دادند الان كه زنده ایم و سرزنده ایم ؛ فردا كه خواستید اعدام كنید آن موقع هم كار دیگری می كنیم و با این پاسخ دندان شكن بچه ها، پاسداران سرافكنده از بند خارج می شدند.
یك روز (پاییز سال ۶۰) در همان بند رختشویخانه بودیم و شیفت هوشیار بند، تا آنجا كه به خاطر می آورم؛ ضیاء مقدم (كه الان در اشرف است و احتمالاً در تهیه و تجهیز است) بود كه سپاه مراجعه كرده و گفتند به علاء بگویید یك ملاقات دارد بیاید. ضیاء سئوال می كند آیا لباس بپوشد كه پاسداران جواب می دهند نیاز نیست ملاقاتی كوتاه است و بر می گردد. علاء را بردند و دیگر بر نگشت.
روز بعد كه ضیاء مقدم با پدرش ملاقات داشت از پدرش شنید كه علاء كوشالی توسط سپاه اعدام شده است.
ضیاء به بند برگشت و با فریاد همه را بیدار كرد و گفت بچه ها بیدار شوید كه علاء شب گذشته اعدام شد. همة نفرات بند كه حدود 60-70 نفر می شدیم بسرعت برخاسته و دور هم حلقه زدیم و با صدای بلند به یاد علاء سرود شهادت و سپس چند سرود دیگر سازمان را خواندیم و برای پیمودن راه علاء تجدید پیمان كردیم.
همزمان بند خواهران كه در نزدیكی بند ما (حدود 50 متری) قرار داشت متوجه سرود خوانی غیرعادی ما شده و بلافاصله با خواندن سرود شهادت و بعد قسم و ... با هم همصدا و هم پیمان شدند.
پاسداران وحشت زده ارتجاع كه به شدت ترسیده بودند بلافاصله آماده باش دادند و با سلاح در حیاط زندان جمع شدند و از ترس و هراس، پشت بام و سایر نقاط زندان را قُرق كردند.
رژیم جنایتكار آخوندی از خانواده مجاهدپرور كوشالی، كمال، علاء، نجم الدین، شمس الدین و همسر علاء را اعدام كرد. البته خانواده سرفراز كوشالی با تقدیم 5 شهید به كاروان شهدای انقلاب نوین ایران؛ سرنگونی محتوم این رژیم را مُهر كردند و یاران در بند و هم بند آن شهدای سربلند، در پیمودن ادامة راه و آرمانشان مصمم تر گشتند و امروز در كانون استراتژیك نبرد می روند تا آن خونها را در پرتو انقلاب خواهر مریم و تحت رهبری برادر به ثمر نهایی خود برسانند.»
خاطره دوم
یکی دیگر از همبندیهای علا میگوید:
«موقعی که علاء وارد بند ما شد، همه از خوشحالی از جا پریدیم. او در فاز سیاسی مسئول من بود و من با خصایص والای او آشنایی داشتم. در سختترین شرایط آستینها را بالا میزد و تضادها را حل میکرد هیچگاه لبخند از لبش محو نمیشد و روحیهیی کمنظیر داشت. کارهای سخت را خودش انجام میداد و کارهای راحتتر را بهما واگذار میکرد. از زمانی که وارد زندان شد، لحظهیی آرام و قرار نداشت. بااین که معلوم بود اعدامش خواهند کرد، اما اعتنایی به این مسأله نداشت. با بچهها تکتک یا گروهی صحبت میکرد و بهآنها روحیه میداد. بلافاصله پس از ورود بهزندان، بازیهای ورزشی جمعی را در زندان بهراه انداخت. تکاندهندهترین لحظه برای من هنگامی بود که او را برای اعدام می بردند. ما هیچکدام از این مسأله اطلاع نداشتیم، اما پس از مدتی از جنایت فجیع آنان مطلع شدیم. بهناگهان بند بههم ریخت. بچهها برافروخته شده بودند و به مزدوران فحش و بدو بیراه میدادند. سپس شروع کردیم به خواندن سرودهای سازمان. سرود شهادت و قسم را خواندیم. زندانبان ها به بندآمده و میگفتند سردستهتان را کشتیم شما دارید سرود میخوانید؟ ما هم صدای سرودهایمان را بلندتر کردیم. بند خواهران مجاهد هم روبهروی ما بود، آنها هم از شهادت علاء بیاطلاع بودند، اما وقتی صدای سرود خواندن ما را شنیدند، فهمیدند که اتفاقی افتاده و یکی از بچهها اعدام شده است، آنها هم شروع کردند سرود خواندن و فضای تمام زندان با فریادهای ما بهلرزه درآمد .
علاء با این که از شناختهشدهترین چهرههای شهر ما بود، اما ذرهیی شائبهٌ مقام و خودپرستی در او دیده نمیشد. با این که قهرمانی نامدار در خطهٌ شمال بود و بازیهایش در تیمهای فوتبال دارایی و پرسپولیس تهران، سپیدرود رشت و منتخب ایران، مورد توجهٌ همهٌ مردم گیلان قرار گرفته بود و همچنین کاندیدای سازمان مجاهدین خلق در گیلان بود، اما با تواضع و فروتنی بسیار، در میان مردم زحمتکش گیلان ظاهر میشد. از دیگر خصوصیات بارز این قهرمان سرفراز قاطعیت و جدیت او در امر مبارزه برای سرنگونی رژیمهای شاه و خمینی بود. یکبار خواهرش بهاو گفته بود علا جان! مواظب باش، آنها تورا میکشند . علاء بهخواهرش پاسخ داده بود مگر ما چند سال عمر میکنیم که آن را در زیر حاکمیت ظلم و ستم بگذرانیم؟ او با اینکه اندکی قبل از 30خرداد سال60 با مجاهد شهید عصمت شریعتی ازدواج کرده بود، اما بعد از کشتارهای وحشیانهٌ رژیم خمینی، لحظهیی آرام و قرار نداشت و اوقاتش را تمام عیار در خدمت دفاع از مردم ستمدیدهٌ وطنش قرار داد تا سرانجام جان پاکش را فدیهٌ رهایی خلق و میهنش کرد. بدون تردید تاریخ آیندهٌ ایرانزمین نام و خاطرهٌ این قهرمان بزرگ ملی را بیش از پیش گرامی خواهد داشت».[۲]
جمهوری اسلامی با اعدام علاء تلاش میکرد فضای اختناق را در سطح گیلان عمومی کند. اعدام علاء حادثهی دردناکی برای مردم و جامعه ورزشی لاهیجان بود. هنوز پس از سالیان نامش را مردم لاهیجان با احترام یاد میکنند و خاطرهاش را عزیز میدارند.
دستگیری و بازداشت
علاءالدین کوشالی در سال ۱۳۶۰ دستگیر و به زندان رشت انتقال یافت و به مدت ۷ ماه زیر شدیدترین شکنجهها قرار گرفت.
علاءالدین کوشالی در ۷ دیماه ۱۳۶۰ در جنگلهای اطراف زندان تیرباران شد.
خانواده وی در حالی جسد او را تحویل گرفتند که آثار شکنجه در تمامی پیکرش دیده میشد.[۳]
چگونگی درگذشت
صبح روز هفتم دیماه سال ۱۳۶۰ پاسداران جسد علاءالدین را به خانوادهاش تحویل دادند. چون در بین زندانیان محبوبیت داشت وی را بدون اطلاع سایر زندانیان برای اجرای حکم اعدام به جنگلهای اطراف زندان بردند. ابتدا چند تیر به پاهایش شلیک کردند و او را در همان حال رها کردند تا درد بکشد. پس از آن چند تیر به میان پاهایش شلیک کردند. اما وقتی پیکر علاءالدین را به پزشکقانونی تحویل دادند پزشکان متوجه شدند که جسد وی هنوز تکان میخورد.
علاءالدین یا حمید عترتی در میان کارگران گیلان شناخته شده بود. چون هر وقت که به او نیاز داشتند وی هرچه که داشت را تقدیم آنها میکرد.[۲]