۲٬۶۴۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
'''نقل قول یکی از زندانیان از''' '''زهرا بیژن یار''' | '''نقل قول یکی از زندانیان از''' '''زهرا بیژن یار''' | ||
یکی از زندانیان در مورد زهرا بیژن یار در خاطرات خود اینگونه مینویسد: | |||
خود زهرا تعریف میكرد كه بعد از این كه بازجوییها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد میزد در را باز میكند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف میكرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمیشناسم كیه؟ بازجو میگوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت میآورم كیه و شروع میكند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا میزند كه او دچار مشكل جدی بینایی میشود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بیناییاش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجوییاش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پروندهاش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفسها... | خود زهرا تعریف میكرد كه بعد از این كه بازجوییها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد میزد در را باز میكند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف میكرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمیشناسم كیه؟ بازجو میگوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت میآورم كیه و شروع میكند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا میزند كه او دچار مشكل جدی بینایی میشود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بیناییاش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجوییاش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پروندهاش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفسها... | ||
خط ۱۰۳: | خط ۱۰۵: | ||
'''شهادت محسن ترکمن و یکی دیگر از زندانیان از دکتر فرزین نصرتی''' | '''شهادت محسن ترکمن و یکی دیگر از زندانیان از دکتر فرزین نصرتی''' | ||
یک شاهد زندانی در مورد شهادت دکتر فرزین نصرتی چنین میگوید:<blockquote>«پزشك متخصص ارتوپد ۲۷ ساله تنها به دلیل هواداری از مجاهدین به ۱۵ سال زندان محكوم شده بود و فقط با پرسیدن نامش توسط هیات مرگ به اعدام محكوم شد.</blockquote><blockquote>نخستینباری كه او را دیدم زمانی بود كه او را از بند 4 به زیر هشت واحد یك قزلحصار آورده بودند، در حالیكه سروصورتش دراثر مشت و لگد پاسداران وحشی و حاج داوود رحمانی متورم شده بود. بسختی میشد چشمانش را دید</blockquote><blockquote>دكتر فرزین رو همهی بچهها میشناسن، یکبار بخاطر اینكه تو سلول به مریضها خیلی رسیدگی میكرد، حسابی لت وپارش كردن. وقتی دوباره برگشت تو بند، براش گزارش كردن كه خودش از درد داره میمیره ولی دست از معالجه و رسیدگی به بقیه برنمیداره. این دفعه ۱۵-۱۰ روز بود كه برده بودنش كه دیشب سوری آوردش تو بند.... چون بچه ها رو خیلی دوست داره، حاج داوود از او خیلی بدش میاد<ref>محمود رویایی کتاب آفتابکاران</ref></blockquote><blockquote>فرزین در اولین هفتههای پس از ۳۰خرداد ۶۰ دستگیر شد. در زندان به خاطر روحیهٌ شاد و سرزنده و شادابی که داشت، پیوسته مورد اذیت و آزار مسئولان بند قرار میگرفت. جلاد جنایتکار حاج داوود رحمانی برایش جیرهٌ روزانهٌ کابل تعیین کرده بود تا در یک دوران طولانی شکنجه و آزار او را در هم بشکند. اما فرزین هر روز استوارتر و بیش از گذشته پر صلابت میشد و محبوبیتش دربین بچه ها اوج می گرفت. تا این که جلاد به زبان آمد و چند بار حتی در حضور چند زندانی دیگر به او گفته بود: «حواست باشد، که مسعود رجوی بند شده ای».</blockquote><blockquote>وی همچنین قهرمان كشتی ۹۰ كیلوگرم دانشگاههای كشور بود. در زندان قزلحصار هر وقت حاج داوود رحمانی وارد بند ۶ (بند مجرد برای زندانیان مقاوم) میشد وی را صدا میزد ومیگفت دكتر مزدور آیا حاضر به كار هستی .. و او جواب رد میداد و او با كتك او را به سلول میفرستاد.»</blockquote>شاهد-محسن ترکمن | |||
نخستینباری كه او را دیدم زمانی بود كه او را از بند 4 به زیر هشت واحد یك قزلحصار آورده بودند، در حالیكه سروصورتش دراثر مشت و لگد پاسداران وحشی و حاج داوود رحمانی متورم شده بود. بسختی میشد چشمانش را دید | |||
دكتر فرزین رو همهی بچهها میشناسن، یکبار بخاطر اینكه تو سلول به مریضها خیلی رسیدگی میكرد، حسابی لت وپارش كردن. وقتی دوباره برگشت تو بند، براش گزارش كردن كه خودش از درد داره میمیره ولی دست از معالجه و رسیدگی به بقیه برنمیداره. این دفعه ۱۵-۱۰ روز بود كه برده بودنش كه دیشب سوری آوردش تو بند.... چون بچه ها رو خیلی دوست داره، حاج داوود از او خیلی بدش میاد<ref>محمود رویایی کتاب آفتابکاران</ref> | |||
فرزین در اولین هفتههای پس از ۳۰خرداد ۶۰ دستگیر شد. در زندان به خاطر روحیهٌ شاد و سرزنده و شادابی که داشت، پیوسته مورد اذیت و آزار مسئولان بند قرار میگرفت. جلاد جنایتکار حاج داوود رحمانی برایش جیرهٌ روزانهٌ کابل تعیین کرده بود تا در یک دوران طولانی شکنجه و آزار او را در هم بشکند. اما فرزین هر روز استوارتر و بیش از گذشته پر صلابت میشد و محبوبیتش دربین بچه ها اوج می گرفت. تا این که جلاد به زبان آمد و چند بار حتی در حضور چند زندانی دیگر به او گفته بود: «حواست باشد، که مسعود رجوی بند شده ای». | |||
وی همچنین قهرمان كشتی ۹۰ كیلوگرم دانشگاههای كشور بود. در زندان قزلحصار هر وقت حاج داوود رحمانی وارد بند ۶ (بند مجرد برای زندانیان مقاوم) میشد وی را صدا میزد ومیگفت دكتر مزدور آیا حاضر به كار هستی .. و او جواب رد میداد و او با كتك او را به سلول میفرستاد. | |||
شاهد-محسن ترکمن | |||
از اردیبهشت سال ۶۱ كه (من در بند ۶ او را دیدم) به فرمان حاج داوود و لاجوردی همیشه تنها در سلول ۲ همین بند بود و از دیگران جدا نگهداشته میشد، علت این بود كه حاجی داوود رحمانی او را تحت فشار گذاشته بود كه به كار پزشكی در زندان بپردازد، اینكار مستلزم این بود كه او سیاست لاجوردی و حاج داوود را در رابطه با زندانیان پیش ببرد و برای گرفتن امكانات فردی جلوی آنها خم و راست شود، ولی او مثل سایر پزشكان مجاهد و مقاوم، از اینكار خودداری میكرد، و تنها در بند و سلولها به بچه ها رسیدگی میكرد. حاجی داوود هم هر بار او را مورد شكنجه قرار میداد و بدون استثناء هر وقت كه وارد بند میشد، بعنوان پزشك خائن او را مورد ضرب و جرح قرار میداد. بعد از ورود ما به این زندان، حاج داوود او را به سلول ما فرستاد و با ما بود، و در آنجا تمامی خاطرات یكساله بعد از ۳۰ خرداد را برایمان تعریف كرده و ما را در باغ آورده بود. | از اردیبهشت سال ۶۱ كه (من در بند ۶ او را دیدم) به فرمان حاج داوود و لاجوردی همیشه تنها در سلول ۲ همین بند بود و از دیگران جدا نگهداشته میشد، علت این بود كه حاجی داوود رحمانی او را تحت فشار گذاشته بود كه به كار پزشكی در زندان بپردازد، اینكار مستلزم این بود كه او سیاست لاجوردی و حاج داوود را در رابطه با زندانیان پیش ببرد و برای گرفتن امكانات فردی جلوی آنها خم و راست شود، ولی او مثل سایر پزشكان مجاهد و مقاوم، از اینكار خودداری میكرد، و تنها در بند و سلولها به بچه ها رسیدگی میكرد. حاجی داوود هم هر بار او را مورد شكنجه قرار میداد و بدون استثناء هر وقت كه وارد بند میشد، بعنوان پزشك خائن او را مورد ضرب و جرح قرار میداد. بعد از ورود ما به این زندان، حاج داوود او را به سلول ما فرستاد و با ما بود، و در آنجا تمامی خاطرات یكساله بعد از ۳۰ خرداد را برایمان تعریف كرده و ما را در باغ آورده بود. |