سعید محسن: تفاوت میان نسخه‌ها

۲٬۳۴۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۹ مارس ۲۰۱۸
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۳: خط ۵۳:
'''سعید محسن'''(زاده:۱۳۱۸، زنجان - تیرباران۴ خرداد ۱۳۵۱، تهران) یکی از بنیانگذاراران سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[محمد حنیف‌نژاد]] و [[علی‌اصغر بدیع‌زادگان]] سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت
'''سعید محسن'''(زاده:۱۳۱۸، زنجان - تیرباران۴ خرداد ۱۳۵۱، تهران) یکی از بنیانگذاراران سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[محمد حنیف‌نژاد]] و [[علی‌اصغر بدیع‌زادگان]] سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت


سعید محسن در سال۱۳۱۸ در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان به‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان‌جا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال۱۳۴۲ از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغ‌التحصیل شد.<ref>بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2016/05/blog-post_73.html][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2016/05/blog-post_73.html مجاهد شهید سعید محسن، بن‌بست‌شکن و راهگشا]</ref>
سعید محسن در سال۱۳۱۸ در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان به‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان‌جا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال۱۳۴۲ از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغ‌التحصیل شد.<ref name=":2">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2016/05/blog-post_73.html][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2016/05/blog-post_73.html مجاهد شهید سعید محسن، بن‌بست‌شکن و راهگشا]</ref>


== فعالیت‌های اجتماعی ==
== فعالیت‌های اجتماعی ==
خط ۳۴۰: خط ۳۴۰:
آقای [[محمد سیدی کاشانی]] می‌گوید:
آقای [[محمد سیدی کاشانی]] می‌گوید:
[[پرونده:مزار بنیانگذار سعید محسن.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|مزار بینانگذار سعید محسن]]
[[پرونده:مزار بنیانگذار سعید محسن.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|مزار بینانگذار سعید محسن]]
<blockquote>«سعید تو هیچ شرایطی مضطرب و پریشان نمی‌شد. نشاط و سرزندگی همیشگی‌اش رو از دست نمی‌داد. یادم می‌آید اردیبهشت ۵۱ که دادگاه شاه بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان رو محاکمه می‌کرد، من با اون و دو نفر دیگه از بچه‌ها هم سلول بودیم. وضع روحی‌اش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همونطور شوخ و با نشاط برامون شعر می‌خوند و شوخی می‌کرد. افسرای زندان رو که برای بازدید سلول‌ها می‌آمدند دست می‌انداخت؛ ولی در عین‌حال از وظایف خودش هیچ غافل نبود. ارتباطات مخفیانه‌اش رو با بقیه سلول‌ها به‌خصوص با محمد حنیف نژاد برقرار می‌کرد، پیام‌ها رو می‌فرستاد و می‌گرفت. با محمد حنیف نژاد در مورد مسائل مختلف مشورت می‌کرد. اطلاعیه مشترکشون رو با محمد حنیف نژاد تو همین شرایط صادر کردند و به بیرون زندان فرستادند.<ref name=":06">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>آقای [[عباس داوری]] خاطره‌ای از بنیانگذار سازمان، سعید محسن را نقل می‌کند و می‌گوید:<blockquote>«یک روز احتمالاً همان عصر روز سی فروردین بود، برای ما از طریق ملاقات خبر اومد که چهارتا از بچه‌ها را اعدام کردند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را سعید شنید، یک حالت خوشحالی در او دیدم. اول برای من نامفهوم بود. بعد دیدم بلند باخودش میگه، خوب شد مسعود رو اعدام نکردند. مسعود موند. یعنی خوشحالی خودش رو به این صورت بیان می‌کرد. بلافاصله به من گفت که خوب تو را هم از اینجا می‌برند به احتمال زیاد. یعنی قطعاً ما را اعدام خواهند کرد. من پیامی دارم که برای مسعود برسونی زیرا این پیام خیلی مهمه، بایستی به دست او برسه. بعد شروع کرد به گفتن.</blockquote><blockquote>سعید گفت:</blockquote><blockquote>«سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندی. تمامی تجربیات سازمان در وجود تو متبلوره. بار امانتی‌ست که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید. فتنه‌های زیادی خواهد افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید می‌شویم، و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون می‌دانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی می‌شوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت. زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد. یک شهید مجسم.'.<ref name=":06" /></blockquote>
<blockquote>«سعید تو هیچ شرایطی مضطرب و پریشان نمی‌شد. نشاط و سرزندگی همیشگی‌اش رو از دست نمی‌داد. یادم می‌آید اردیبهشت ۵۱ که دادگاه شاه بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان رو محاکمه می‌کرد، من با اون و دو نفر دیگه از بچه‌ها هم سلول بودیم. وضع روحی‌اش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همونطور شوخ و با نشاط برامون شعر می‌خوند و شوخی می‌کرد. افسرای زندان رو که برای بازدید سلول‌ها می‌آمدند دست می‌انداخت؛ ولی در عین‌حال از وظایف خودش هیچ غافل نبود. ارتباطات مخفیانه‌اش رو با بقیه سلول‌ها به‌خصوص با محمد حنیف نژاد برقرار می‌کرد، پیام‌ها رو می‌فرستاد و می‌گرفت. با محمد حنیف نژاد در مورد مسائل مختلف مشورت می‌کرد. اطلاعیه مشترکشون رو با محمد حنیف نژاد تو همین شرایط صادر کردند و به بیرون زندان فرستادند.<ref name=":06">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>آقای [[عباس داوری]] خاطره‌ای از بنیانگذار سازمان، سعید محسن را نقل می‌کند و می‌گوید:<blockquote>«یک روز احتمالاً همان عصر روز سی فروردین بود، برای ما از طریق ملاقات خبر اومد که چهارتا از بچه‌ها را اعدام کردند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را سعید شنید، یک حالت خوشحالی در او دیدم. اول برای من نامفهوم بود. بعد دیدم بلند باخودش میگه، خوب شد مسعود رو اعدام نکردند. مسعود موند. یعنی خوشحالی خودش رو به این صورت بیان می‌کرد. بلافاصله به من گفت که خوب تو را هم از اینجا می‌برند به احتمال زیاد. یعنی قطعاً ما را اعدام خواهند کرد. من پیامی دارم که برای مسعود برسونی زیرا این پیام خیلی مهمه، بایستی به دست او برسه. بعد شروع کرد به گفتن.</blockquote><blockquote>سعید گفت:</blockquote><blockquote>«سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندی. تمامی تجربیات سازمان در وجود تو متبلوره. بار امانتی‌ست که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید. فتنه‌های زیادی خواهد افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید می‌شویم، و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون می‌دانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی می‌شوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت. زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد. یک شهید مجسم.'.<ref name=":06" /></blockquote>آقای مهدی ابریشمچی درباره او می‌گوید: <blockquote>«سعید محسن سمبل بسیار برجسته‌یی از تواضع و فروتنی انقلابی بود. اگر کسی سعید را نمی‌شناخت و در‌ جریان کارها و مسئولیتهای او در سازمان نبود، از خلال رفتارش کمترین اشعه‌یی نمی‌گرفت که او در مقام و موضع رهبری‌کننده و بالاترین مدارج سازمان است. نشاط و سرزندگی و تلاش برای ارتقای این روحیه و گسترش آن از کارکردهای دائمی سعید بود. شادابی و سرزندگی او بسیار برجسته بود. سرشار از انگیزه انقلابی بود و واقعاً هیچ لحظه‌یی در زندگیش را هدر نمی‌داد. تا آخرین ساعتهای روز قبل از شهادتش، که او را دیده بودم، بسیار مسلط بود و تمام کارهایش را انجام می‌داد، همان کلاسها و بحثهای آموزشی را در زندان ادامه می‌داد. اصلاً در چهره و رفتارش ذره‌یی از این‌که گویا فردا تیرباران می‌شود و نگرانی و دغدغه‌یی در او نمی‌دیدیم. </blockquote><blockquote>هنگامی که در زندان خبر شهادت احمد رضایی را به ما دادند، من برق شگفتی در چشمان سعید دیدم و خودش توضیح داد که: شهادت احمد، به‌خصوص با این قهرمانی و پاکبازی، یک پیروزی بزرگ ایدئولوژیک بود و ما از یک‌ مرحله گذشتیم و آنچه را که می‌خواستیم به‌دست آوردیم و احمد کار را برای همه ساده کرد. یعنی سعید لحظه‌شماری می‌کرد که این تضاد در مسیر رشد سازمان حل بشود. آن برق شعفی را که من آن روز در چشمان سعید دیدم، امروز به‌صورت احساس غرور و سربلندی هر مجاهد خلق در ابعاد صدها‌هزار تکثیر شده است. اما سعید از پیش آن را دیده بود». <ref name=":2" /></blockquote>


== متن نامه سعید محسن درفروردین ۴۲ خطاب به خواهرش ==
== متن نامه سعید محسن درفروردین ۴۲ خطاب به خواهرش ==
۴۷۶

ویرایش