۱٬۰۴۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
این صحنه برای من یک صحنهٴ تاریخی و عجیبی بود که هرگز فراموش نمیکنم. این دو نفر، یک مسعود، یکی محمدآقا، یکی توی این زندان در این طرف دیوار و دیگری در آن زندان آن طرف دیوار، اما باز در آخرین لحظات و آخرین وداع، با اتفاق عجیبی به هم رسیده بودند و از دو طرف دیوار با مورس با هم حرف میزدند. مسعود یک حالتی داشت، دستهایش را تکان میداد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم به حنیف مخابره کرد. مسعود گفت: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه میدهیم. من سعی میکنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان میبندم»...<ref>وبسایت [https://www.mojahedin.org/news/138675/%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86 سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> | این صحنه برای من یک صحنهٴ تاریخی و عجیبی بود که هرگز فراموش نمیکنم. این دو نفر، یک مسعود، یکی محمدآقا، یکی توی این زندان در این طرف دیوار و دیگری در آن زندان آن طرف دیوار، اما باز در آخرین لحظات و آخرین وداع، با اتفاق عجیبی به هم رسیده بودند و از دو طرف دیوار با مورس با هم حرف میزدند. مسعود یک حالتی داشت، دستهایش را تکان میداد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم به حنیف مخابره کرد. مسعود گفت: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه میدهیم. من سعی میکنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان میبندم»...<ref>وبسایت [https://www.mojahedin.org/news/138675/%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86 سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> | ||
==دستگیری و اعدام== | ==دستگیری و اعدام محمد حنیفنژاد== | ||
[[پرونده:محمد حنیفنژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم.jpg|جایگزین=محمد حنیفنژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم|بندانگشتی|محمد حنیفنژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81%E2%80%8C%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF_-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86-_%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1_%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87_%D8%A8%D8%B1_%D8%B1%D9%88%DB%8C_%DA%86%D8%B4%D9%85.jpg]]روز اول شهریور ۱۳۵۰ ضربات ساواک شاه علیه [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] آغاز شد. ساواک در یورش گسترده به پایگاههای مجاهدین در تهران دهها تن از کادرهای مرکزی و مسئولین و اعضای سازمان مجاهدین را دستگیرکرد<ref name=":2">برای شما - [http://intnetonline.link/اول-شهریور-50-آغاز-ضربات-ساواک-علیه-مجاه/ اول شهریور ۵۰ آغاز ضربات ساواک علیه مجاهدین]</ref> | [[پرونده:محمد حنیفنژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم.jpg|جایگزین=محمد حنیفنژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم|بندانگشتی|محمد حنیفنژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81%E2%80%8C%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF_-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86-_%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1_%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87_%D8%A8%D8%B1_%D8%B1%D9%88%DB%8C_%DA%86%D8%B4%D9%85.jpg]]روز اول شهریور ۱۳۵۰ ضربات ساواک شاه علیه [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] آغاز شد. ساواک در یورش گسترده به پایگاههای مجاهدین در تهران دهها تن از کادرهای مرکزی و مسئولین و اعضای سازمان مجاهدین را دستگیرکرد<ref name=":2">برای شما - [http://intnetonline.link/اول-شهریور-50-آغاز-ضربات-ساواک-علیه-مجاه/ اول شهریور ۵۰ آغاز ضربات ساواک علیه مجاهدین]</ref> | ||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
سرانجام سحرگاه چهارم خرداد سال ۱۳۵۱، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران؛ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، به همراه دو تن ازاعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران، محمود عسگری زاده و رسول مشکینفام پس از ماهها اسارت در ساواک شاه، روانه میدان تیرباران شدند و تیرباران کردند<ref>اتحاد انجمنها برای ایران آزاد - [http://farsi.fffi.se/تقویم-تاریخ-4خرداد۱۳۵۱-شهادت-بنيانگ/ 4خرداد۱۳۵۱: شهادت بنیانگذاران و دوتن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین]</ref> | سرانجام سحرگاه چهارم خرداد سال ۱۳۵۱، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران؛ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، به همراه دو تن ازاعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران، محمود عسگری زاده و رسول مشکینفام پس از ماهها اسارت در ساواک شاه، روانه میدان تیرباران شدند و تیرباران کردند<ref>اتحاد انجمنها برای ایران آزاد - [http://farsi.fffi.se/تقویم-تاریخ-4خرداد۱۳۵۱-شهادت-بنيانگ/ 4خرداد۱۳۵۱: شهادت بنیانگذاران و دوتن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین]</ref> | ||
محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.[[پرونده:آرامگاه محمد حنیفنژاد.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|آرامگاه بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران محمد حنیفنژاد|272x272پیکسل|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81%E2%80%8C%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF.jpg]]آقای [[مهدی ابریشمچی]] دربارهٔ تیرباران بنیانگذاران سازمان میگوید:<blockquote>«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابهجا میکردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: میخواهم از سربازی فرار کنم، چون میترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفتهاست که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان دادهاست».<ref name=":1">سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref></blockquote>این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیفنژاد بودهاست. از جمله اینکه گفت:<blockquote>«مرد چارشانهای بودهاست که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی میخواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا میخوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را بههم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز میفهمیده و بهعنوان دعا یاد میکرد، همان شعارهای اللهاکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».<ref name=":1" /></blockquote>درکتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطرهای دربارهٔ صبح خونین ۴ خرداد بهنقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده. این شخصیت در خرداد۱۳۵۱ در قزل قلعه زندانی بودهاست. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان، جریان اعدام حنیفنژاد را برای وی نقل کرده که عیناً درکتاب آمدهاست:<blockquote>«صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی بهسلول من آمد. رنگپریده و عصبی مینمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظرهای بودم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت۴صبح قرار بود حکم اعدام دربارهٔ حنیفنژاد و دوستانش اجرا شود. منهم ناظر واقعه بودم، هنگامیکه بهاتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان بهسلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام بهمیدان تیر چیتگر ببریم، حنیفنژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: میدانم برای چه آمدهاید. آنگاه روبهقبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرمبه درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما بهراه افتاد. پساز انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضیعسگر، او را بهطرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری میکرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی بهعروسی میرفت!»</blockquote>[[سعید محسن]](زاده:۱۳۱۸، زنجان - تیرباران۴ خرداد ۱۳۵۱، تهران) یکی از بنیانگذاراران سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[محمد حنیفنژاد]] و [[علی اصغر بدیع زادگان|علیاصغر بدیعزادگان]] سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت | محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.[[پرونده:آرامگاه محمد حنیفنژاد.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|آرامگاه بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران محمد حنیفنژاد|272x272پیکسل|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81%E2%80%8C%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF.jpg]]آقای [[مهدی ابریشمچی]] دربارهٔ تیرباران بنیانگذاران سازمان میگوید:<blockquote>«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابهجا میکردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: میخواهم از سربازی فرار کنم، چون میترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفتهاست که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان دادهاست».<ref name=":1">سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref></blockquote>این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیفنژاد بودهاست. از جمله اینکه گفت:<blockquote>«مرد چارشانهای بودهاست که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی میخواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا میخوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را بههم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز میفهمیده و بهعنوان دعا یاد میکرد، همان شعارهای اللهاکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».<ref name=":1" /></blockquote>درکتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطرهای دربارهٔ صبح خونین ۴ خرداد بهنقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده. این شخصیت در خرداد۱۳۵۱ در قزل قلعه زندانی بودهاست. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان، جریان اعدام حنیفنژاد را برای وی نقل کرده که عیناً درکتاب آمدهاست:<blockquote>«صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی بهسلول من آمد. رنگپریده و عصبی مینمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظرهای بودم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت۴صبح قرار بود حکم اعدام دربارهٔ حنیفنژاد و دوستانش اجرا شود. منهم ناظر واقعه بودم، هنگامیکه بهاتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان بهسلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام بهمیدان تیر چیتگر ببریم، حنیفنژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: میدانم برای چه آمدهاید. آنگاه روبهقبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرمبه درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما بهراه افتاد. پساز انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضیعسگر، او را بهطرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری میکرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی بهعروسی میرفت!»</blockquote> | ||
== سعید محسن == | |||
[[سعید محسن]](زاده:۱۳۱۸، زنجان - تیرباران۴ خرداد ۱۳۵۱، تهران) یکی از بنیانگذاراران سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[محمد حنیفنژاد]] و [[علی اصغر بدیع زادگان|علیاصغر بدیعزادگان]] سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت | |||
سعید محسن در سال۱۳۱۸ در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همانجا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال۱۳۴۲ از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغالتحصیل شد.<ref name=":22">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2016/05/blog-post_73.html <nowiki>[1]</nowiki>][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2016/05/blog-post_73.html مجاهد شهید سعید محسن، بنبستشکن و راهگشا]</ref> | سعید محسن در سال۱۳۱۸ در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همانجا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال۱۳۴۲ از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغالتحصیل شد.<ref name=":22">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2016/05/blog-post_73.html <nowiki>[1]</nowiki>][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2016/05/blog-post_73.html مجاهد شهید سعید محسن، بنبستشکن و راهگشا]</ref> | ||
==فعالیتهای اجتماعی== | ==فعالیتهای اجتماعی سعید محسن== | ||
سیل جوادیه در سال ۱۳۳۹ و خراب شدن انبوهی از خانههای مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. تقریباً همه دانشجویان فنی تهران را، که سری در مبارزه و سیاست و فعالیت اجتماعی داشتند، بهکار گرفته و سازماندهی کرده بود.<ref name=":03">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref> | سیل جوادیه در سال ۱۳۳۹ و خراب شدن انبوهی از خانههای مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. تقریباً همه دانشجویان فنی تهران را، که سری در مبارزه و سیاست و فعالیت اجتماعی داشتند، بهکار گرفته و سازماندهی کرده بود.<ref name=":03">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref> | ||
خط ۷۸: | خط ۸۱: | ||
یکی از همرزمانش، خاطرهای از این دوران سعید را، اینطور بازگو میکند:<blockquote>«پس از انقلاب ضدسلطنتی روزی برای کار انتخاباتی به وزارت کشور رفتم. یکی از کارکنان آن جا که قبلاً با سعید محسن کار میکرد، خاطرهای از او را برایم نقل کرد. او گفت در سال ۱۳۴۹ بچهام مریض بود و باید در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار میگرفت، والا زنده نمیماند. پول کافی برای عمل نداشتم. یک روز سعید را دیدم. از من پرسید چرا اینطور ناراحتی؟ به او گفتم دخترم مریض است و احتیاج بهعمل دارد. برای بیمارستان به دو هزار تومان پول نیاز دارم و هیچگونه امیدی به تهیه آن ندارم و اگر بچهام عمل نشود از دست میرود. سعید گفت: ببینم چه کاری میتوانم برایت بکنم. سعید رفت و بعد از ساعتی آمد و هزارتومان به من داد و گفت منتظر باش. پس از مدتی دوباره هزارتومان دیگر آورد و من رفتم و دخترم را تحت عمل جراحی قرار دادم و از مرگ نجات یافت. بعداً فهمیدم که سعید این پول را از دیگران قرض گرفتهاست. این کارمند وقتی این خاطره از سعید محسن نقل میکرد، اشک در چشمانش حلقه زده بود».<ref name=":03" /></blockquote> | یکی از همرزمانش، خاطرهای از این دوران سعید را، اینطور بازگو میکند:<blockquote>«پس از انقلاب ضدسلطنتی روزی برای کار انتخاباتی به وزارت کشور رفتم. یکی از کارکنان آن جا که قبلاً با سعید محسن کار میکرد، خاطرهای از او را برایم نقل کرد. او گفت در سال ۱۳۴۹ بچهام مریض بود و باید در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار میگرفت، والا زنده نمیماند. پول کافی برای عمل نداشتم. یک روز سعید را دیدم. از من پرسید چرا اینطور ناراحتی؟ به او گفتم دخترم مریض است و احتیاج بهعمل دارد. برای بیمارستان به دو هزار تومان پول نیاز دارم و هیچگونه امیدی به تهیه آن ندارم و اگر بچهام عمل نشود از دست میرود. سعید گفت: ببینم چه کاری میتوانم برایت بکنم. سعید رفت و بعد از ساعتی آمد و هزارتومان به من داد و گفت منتظر باش. پس از مدتی دوباره هزارتومان دیگر آورد و من رفتم و دخترم را تحت عمل جراحی قرار دادم و از مرگ نجات یافت. بعداً فهمیدم که سعید این پول را از دیگران قرض گرفتهاست. این کارمند وقتی این خاطره از سعید محسن نقل میکرد، اشک در چشمانش حلقه زده بود».<ref name=":03" /></blockquote> | ||
==فعالیتهای سیاسی== | ==فعالیتهای سیاسی سعید محسن== | ||
دوران دانشجویی سعید محسن مصادف بود با تحولات سیاسی سالهای ۳۹ تا ۴۲. سعید قبلاز بنیانگذاری سازمان، بهدلیل فعالیتهای سیاسیش دوبار بهزندان افتاده بود، باردوم هنگامی بود که عضو کمیته دانشجویان [[نهضت آزادی]] بود و در شب اول بهمن سال۴۱ دستگیر شد و از همانجا رابطهاش با [[محمد حنیفنژاد]] هرچه نزدیکتر شد. سعید در آن سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنهای را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را دید و از همانجا بود که بهجانب حنیفنژاد شتافت، تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند. | دوران دانشجویی سعید محسن مصادف بود با تحولات سیاسی سالهای ۳۹ تا ۴۲. سعید قبلاز بنیانگذاری سازمان، بهدلیل فعالیتهای سیاسیش دوبار بهزندان افتاده بود، باردوم هنگامی بود که عضو کمیته دانشجویان [[نهضت آزادی]] بود و در شب اول بهمن سال۴۱ دستگیر شد و از همانجا رابطهاش با [[محمد حنیفنژاد]] هرچه نزدیکتر شد. سعید در آن سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنهای را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را دید و از همانجا بود که بهجانب حنیفنژاد شتافت، تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند. | ||
==بینیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران== | ==بینیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران== | ||
خط ۸۶: | خط ۸۹: | ||
سعید محسن در کنار بنیانگذار سازمان مجاهدین محمد حنیفنژاد، از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۰ سازمان را در آن شرایط، بدون اینکه کوچکترین ضربهای متحمل شود، به پیش بردند. این کاری بس شگفتانگیز بود که در جنبش رهاییبخش میهنمان سابقه نداشت.<ref name=":04">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref> | سعید محسن در کنار بنیانگذار سازمان مجاهدین محمد حنیفنژاد، از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۰ سازمان را در آن شرایط، بدون اینکه کوچکترین ضربهای متحمل شود، به پیش بردند. این کاری بس شگفتانگیز بود که در جنبش رهاییبخش میهنمان سابقه نداشت.<ref name=":04">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref> | ||
==قسمتهایی از مقاله چشمانداز پرشور== | ==قسمتهایی از مقاله چشمانداز پرشور نوشتهی سعید محسن== | ||
سؤالی که امروز برای اغلب افراد بهویژه آنان که استنباط سازمانی قوی ندارند و کسانی که دارای قدرت درک شرایط و امکانات موجود نیستند وجود دارد، این است که: «آیا در چنین شرایط سهمناکی مبارزه پیروز امکانپذیر است؟» این پرسشی است که امروز پرسندهاش زیاد و پاسخگویش کم است. | سؤالی که امروز برای اغلب افراد بهویژه آنان که استنباط سازمانی قوی ندارند و کسانی که دارای قدرت درک شرایط و امکانات موجود نیستند وجود دارد، این است که: «آیا در چنین شرایط سهمناکی مبارزه پیروز امکانپذیر است؟» این پرسشی است که امروز پرسندهاش زیاد و پاسخگویش کم است. | ||
خط ۱۲۷: | خط ۱۳۰: | ||
(مهندس) ریاضی با لحن استهزاءآمیزی جواب داد «دانشکده فنی که گداخانه نیست» | (مهندس) ریاضی با لحن استهزاءآمیزی جواب داد «دانشکده فنی که گداخانه نیست» | ||
== دفاعیات== | == دفاعیات سعید محسن== | ||
سعید محسن در دادگاه شاه چنین گفت:<blockquote>«مطمئنم که در اینجا نیز فاتح اصلی مائیم نه شما؛ و بالاخره ماییم که شما را با مسلسلهایمان به خاک و خون خواهیم کشید؛ و از هر قطره خون ما هزاران جوان اسلحه به دست خواهد جوشید و قصرهای فرعونی و سلطنت و حاکمیت دروغین شما را درهم خواهند کوبید. حرکت تاریخ عالیترین گواه ماست».<ref name=":05">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>متن دفاعیات سعید محسن که آن را در زندان روی کاغذ سیگار نوشتهاست<ref>پیکار - [http://passthrough.fw-notify.net/download/367326/http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin/defaiiat-saiid-mohsen-be-khat-khodash.pdf دفاعیات سعید محسن]</ref> | سعید محسن در دادگاه شاه چنین گفت:<blockquote>«مطمئنم که در اینجا نیز فاتح اصلی مائیم نه شما؛ و بالاخره ماییم که شما را با مسلسلهایمان به خاک و خون خواهیم کشید؛ و از هر قطره خون ما هزاران جوان اسلحه به دست خواهد جوشید و قصرهای فرعونی و سلطنت و حاکمیت دروغین شما را درهم خواهند کوبید. حرکت تاریخ عالیترین گواه ماست».<ref name=":05">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>متن دفاعیات سعید محسن که آن را در زندان روی کاغذ سیگار نوشتهاست<ref>پیکار - [http://passthrough.fw-notify.net/download/367326/http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin/defaiiat-saiid-mohsen-be-khat-khodash.pdf دفاعیات سعید محسن]</ref> | ||
==تیرباران== | ==تیرباران== | ||
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۸: | ||
==متن نامه سعید محسن درفروردین ۴۲ خطاب به خواهرش== | ==متن نامه سعید محسن درفروردین ۴۲ خطاب به خواهرش== | ||
خواهرم گفتنی بسیار چیزی بنویسم، و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و ازقطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحه ای نفتی مصور کنم، ولی نمیدانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیباییهای آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی میگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسانها به خاطر سکههای زرو نقره، شکم نمی درند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند. دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکنند، عشقها به هوسها آلوده نمیشود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد. انسانها درنهاد واقعی متجلی میشوند. به گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی ومساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند. میدانی، برای انسان سماه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخره آمیز قرن بیستم را محکوم مینماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم مینماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسه ای الجزایر رابه یغما میبرد. دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند. چپاولگری وغارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهند. مرزهای اقتصادی مشخص میکنند، و دراستعمار جدید رخون ملتها را میمکند، آری تاز چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روی دارو سپید کردهاست، از این تمدنی که ابلاها و مکنتها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمیرسند، بیزارم. دلم میخواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک ولطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد. فروردین ۱۳۴۲ ' | خواهرم گفتنی بسیار چیزی بنویسم، و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و ازقطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحه ای نفتی مصور کنم، ولی نمیدانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیباییهای آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی میگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسانها به خاطر سکههای زرو نقره، شکم نمی درند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند. دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکنند، عشقها به هوسها آلوده نمیشود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد. انسانها درنهاد واقعی متجلی میشوند. به گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی ومساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند. میدانی، برای انسان سماه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخره آمیز قرن بیستم را محکوم مینماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم مینماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسه ای الجزایر رابه یغما میبرد. دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند. چپاولگری وغارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهند. مرزهای اقتصادی مشخص میکنند، و دراستعمار جدید رخون ملتها را میمکند، آری تاز چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روی دارو سپید کردهاست، از این تمدنی که ابلاها و مکنتها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمیرسند، بیزارم. دلم میخواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک ولطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد. فروردین ۱۳۴۲ ' | ||
علی اصغر بدیع زادگان | |||
== فعالیتها و تشکیل سازمان== | == فعالیتها و تشکیل سازمان== | ||
علیاصغر بدیعزادگان همانند سایر دوستانش در فکر یافتن راه چارهای برای نجات مردم بود. او با مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران متوجه شده بود که با وجود تلاش و کوشش مردم و فداکاری آنها، تمام راههای مبارزه بهشکست منجر شده بود. | علیاصغر بدیعزادگان همانند سایر دوستانش در فکر یافتن راه چارهای برای نجات مردم بود. او با مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران متوجه شده بود که با وجود تلاش و کوشش مردم و فداکاری آنها، تمام راههای مبارزه بهشکست منجر شده بود. | ||
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۶: | ||
==دادگاه علی اصغر بدیع زادگان== | ==دادگاه علی اصغر بدیع زادگان== | ||
بدیع زادگان در دادگاه خطاب به رئیس دادگاه گفت:<blockquote>«دادستان یا رئیس دادگاه باید بیطرف باشد ولی شما بیطرف نیستید چرا که عکس شاه را بالای سرتان گذاشتهاید یعنی به هر قیمتی باید از او حمایت کنید. ما هم که با شاه مبارزه میکنیم؛ پس نتیجه حکممان معلوم است. حکم ما از قبل دادگاه مشخص شدهاست و این دادگاه بیطرف نیست.»<sup> </sup></blockquote>خانم [[شهین بدیعزادگان]]:[[پرونده:مزار علی اصغر بدیعزادگان.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|مزار علی اصغر بدیعزادگان|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%85%D8%B2%D8%A7%D8%B1_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%E2%80%8C%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.jpg]]<blockquote>آن موقع، اوایل اردیبهشت سال۵۱ بود که گفتند آخرین دادگاه و محاکمه اصغر است. ما بهطور خانوادگی برای شرکت در جلسه دادگاه به محل دادرسی ارتش در چهارراه قصر تهران رفته بودیم، از حوالی ساعت ۸صبح، آنجا متنظر بودیم تا اتوبوس حامل زندانیان سیاسی وارد محوطه دادرسی ارتش شد. اصغر را دیدیم که از اتوبوس پیاده شد و در حالیکه دستهایش را از پشت بسته بودند، او را بهمحل دادرسی ارتش میبردند. ما از راه دور با فریاد او را صدا کردیم و اصغر سرش را برگرداند و خندید. ما مدتها منتظر بودیم تا شاید ما را بهجلسه دادگاه راه بدهند. اما ساواک شاه از ترس برملاشدن کارهایی که درمورد اصغر مرتکب شده بود، مانع شرکت ما در جلسه دادگاه شد. تا حوالی ساعت ۵بعداز ظهر پشت در دادگاه متنظر بودیم و متوجه شدیم که اصغر را دارند از درب دیگر دادگاه خارج میکنند و بهسمت اتوبوس میبرند. خودمان را بهخیابان رساندیم و منتظر رسیدن اتوبوس شدیم. وقتی که اتوبوس به نزدیک ما رسید، دیدم که اصغر خودش را بهکنار یکی از پنجرهها رساند و درحالیکه دستهایش از پشت بسته بود، پرده اتوبوس را با صورتش کنار زد و چندبار کلمه «اعدام» را تکرار کرد. این آخرین تصویری است که از اصغر در ذهن من نقش بستهاست.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - ا[https://www.mojahedin.org/news/125070/%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1-%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88-%D9%88-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85 صغر بدیعزادگان، الگو و آموزگار بزرگ مقاومت در زیر شکنجه]</ref></blockquote> | بدیع زادگان در دادگاه خطاب به رئیس دادگاه گفت:<blockquote>«دادستان یا رئیس دادگاه باید بیطرف باشد ولی شما بیطرف نیستید چرا که عکس شاه را بالای سرتان گذاشتهاید یعنی به هر قیمتی باید از او حمایت کنید. ما هم که با شاه مبارزه میکنیم؛ پس نتیجه حکممان معلوم است. حکم ما از قبل دادگاه مشخص شدهاست و این دادگاه بیطرف نیست.»<sup> </sup></blockquote>خانم [[شهین بدیعزادگان]]:[[پرونده:مزار علی اصغر بدیعزادگان.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|مزار علی اصغر بدیعزادگان|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%85%D8%B2%D8%A7%D8%B1_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%E2%80%8C%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.jpg]]<blockquote>آن موقع، اوایل اردیبهشت سال۵۱ بود که گفتند آخرین دادگاه و محاکمه اصغر است. ما بهطور خانوادگی برای شرکت در جلسه دادگاه به محل دادرسی ارتش در چهارراه قصر تهران رفته بودیم، از حوالی ساعت ۸صبح، آنجا متنظر بودیم تا اتوبوس حامل زندانیان سیاسی وارد محوطه دادرسی ارتش شد. اصغر را دیدیم که از اتوبوس پیاده شد و در حالیکه دستهایش را از پشت بسته بودند، او را بهمحل دادرسی ارتش میبردند. ما از راه دور با فریاد او را صدا کردیم و اصغر سرش را برگرداند و خندید. ما مدتها منتظر بودیم تا شاید ما را بهجلسه دادگاه راه بدهند. اما ساواک شاه از ترس برملاشدن کارهایی که درمورد اصغر مرتکب شده بود، مانع شرکت ما در جلسه دادگاه شد. تا حوالی ساعت ۵بعداز ظهر پشت در دادگاه متنظر بودیم و متوجه شدیم که اصغر را دارند از درب دیگر دادگاه خارج میکنند و بهسمت اتوبوس میبرند. خودمان را بهخیابان رساندیم و منتظر رسیدن اتوبوس شدیم. وقتی که اتوبوس به نزدیک ما رسید، دیدم که اصغر خودش را بهکنار یکی از پنجرهها رساند و درحالیکه دستهایش از پشت بسته بود، پرده اتوبوس را با صورتش کنار زد و چندبار کلمه «اعدام» را تکرار کرد. این آخرین تصویری است که از اصغر در ذهن من نقش بستهاست.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - ا[https://www.mojahedin.org/news/125070/%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1-%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88-%D9%88-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85 صغر بدیعزادگان، الگو و آموزگار بزرگ مقاومت در زیر شکنجه]</ref></blockquote> | ||
==تیرباران== | ==تیرباران علی اصغر بدیع زادگان== | ||
حکم دادگاه برای علیاصغر بدیع زادگان و دیگر یارانش اعدام بود که در ۴ خرداد ۱۳۵۱ اجرا شد.وی در روز چهارم خرداد ۱۳۵۱ در حالیکه در اثر فلج شده بود به همراه [[محمد حنیفنژاد|محمد حنیفنٰژاد]]، [[سعید محسن]] و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان محاهدین خلق ایران [[محمود عسگریزاده|محمود عسکری زاده]] و [[زسول مشکینفام]] در میدان تیر چیتگر اعدام شد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است. <ref>پاریزین - [http://dictionnaire.sensagent.leparisien.fr/%D8%B9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1%20%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%20%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86/fa-fa/ علی اصغر بدیع زادگان]</ref> | حکم دادگاه برای علیاصغر بدیع زادگان و دیگر یارانش اعدام بود که در ۴ خرداد ۱۳۵۱ اجرا شد.وی در روز چهارم خرداد ۱۳۵۱ در حالیکه در اثر فلج شده بود به همراه [[محمد حنیفنژاد|محمد حنیفنٰژاد]]، [[سعید محسن]] و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان محاهدین خلق ایران [[محمود عسگریزاده|محمود عسکری زاده]] و [[زسول مشکینفام]] در میدان تیر چیتگر اعدام شد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است. <ref>پاریزین - [http://dictionnaire.sensagent.leparisien.fr/%D8%B9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1%20%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%20%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86/fa-fa/ علی اصغر بدیع زادگان]</ref> | ||
<references /> |