۳۷۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۳۶: | خط ۳۳۶: | ||
سعید محسن در دادگاه شاه چنین گفت:<blockquote>«ملت ایران ملزم نیست از یک فکر ارتجاعی تبعیت نماید.این قوانین اصولاً معلول دوران دیکتاتوری است و برای ملت مورد قبول نمیباشد. نفس تکامل ایجاب میکند که هر چه پوسیده است دور انداخته شود. اگر سیستم شما سیستم مترقی است چه ترسی از توطئه و تحریک مردم به قیام مسلحانه دارید؟ در محیطی که حقوق مردم بهحق پرداخته شود مگر مردم دیوانهاند که اسلحه به دست گیرند. اسلحه برای ما وسیله دفاع از شرف انسان است.کارگر وقتی اسلحه به دست میگیرد که به شرافت وی که کار او و حیات اوست تجاوز شود. ما نیز برای دفاع از جان و مال و ناموس مردم اسلحه به دست گرفتهایم. یک عده تحصیلکرده روشنفکر نه سادیسم دارند و نه دزد سرگردنهاند که اسلحه به دست گیرند. مگر برادران سیاهکل، بهترین و پاکترین جوانان جامعه نبودند. شما با تمام تلاشتان نتوانستید در بین ۱۷۰نفر گروه ما (مجاهدین) فردی که از نظر اخلاقی و انسانی دارای عالیترین مزایای اخلاقی نباشد پیدا کنید. ما بدین جهت سلاح به دست گرفتهایم که شرافت انسانی جامعه خودمان را در خطر تهدید دزدان سر گردنه دیدهایم».</blockquote><blockquote>«مطمئنم که در اینجا نیز فاتح اصلی مائیم نه شما؛ و بالاخره ماییم که شما را با مسلسلهایمان به خاک و خون خواهیم کشید؛ و از هر قطره خون ما هزاران جوان اسلحه به دست خواهد جوشید و قصرهای فرعونی و سلطنت و حاکمیت دروغین شما را درهم خواهند کوبید. حرکت تاریخ عالیترین گواه ماست».<ref name=":05">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>متن دفاعیات سعید محسن که آن را در زندان روی کاغذ سیگار نوشتهاست<ref>پیکار - [http://passthrough.fw-notify.net/download/367326/http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin/defaiiat-saiid-mohsen-be-khat-khodash.pdf دفاعیات سعید محسن]</ref> | سعید محسن در دادگاه شاه چنین گفت:<blockquote>«ملت ایران ملزم نیست از یک فکر ارتجاعی تبعیت نماید.این قوانین اصولاً معلول دوران دیکتاتوری است و برای ملت مورد قبول نمیباشد. نفس تکامل ایجاب میکند که هر چه پوسیده است دور انداخته شود. اگر سیستم شما سیستم مترقی است چه ترسی از توطئه و تحریک مردم به قیام مسلحانه دارید؟ در محیطی که حقوق مردم بهحق پرداخته شود مگر مردم دیوانهاند که اسلحه به دست گیرند. اسلحه برای ما وسیله دفاع از شرف انسان است.کارگر وقتی اسلحه به دست میگیرد که به شرافت وی که کار او و حیات اوست تجاوز شود. ما نیز برای دفاع از جان و مال و ناموس مردم اسلحه به دست گرفتهایم. یک عده تحصیلکرده روشنفکر نه سادیسم دارند و نه دزد سرگردنهاند که اسلحه به دست گیرند. مگر برادران سیاهکل، بهترین و پاکترین جوانان جامعه نبودند. شما با تمام تلاشتان نتوانستید در بین ۱۷۰نفر گروه ما (مجاهدین) فردی که از نظر اخلاقی و انسانی دارای عالیترین مزایای اخلاقی نباشد پیدا کنید. ما بدین جهت سلاح به دست گرفتهایم که شرافت انسانی جامعه خودمان را در خطر تهدید دزدان سر گردنه دیدهایم».</blockquote><blockquote>«مطمئنم که در اینجا نیز فاتح اصلی مائیم نه شما؛ و بالاخره ماییم که شما را با مسلسلهایمان به خاک و خون خواهیم کشید؛ و از هر قطره خون ما هزاران جوان اسلحه به دست خواهد جوشید و قصرهای فرعونی و سلطنت و حاکمیت دروغین شما را درهم خواهند کوبید. حرکت تاریخ عالیترین گواه ماست».<ref name=":05">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>متن دفاعیات سعید محسن که آن را در زندان روی کاغذ سیگار نوشتهاست<ref>پیکار - [http://passthrough.fw-notify.net/download/367326/http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin/defaiiat-saiid-mohsen-be-khat-khodash.pdf دفاعیات سعید محسن]</ref> | ||
== تیرباران == | == تیرباران سعید محسن == | ||
در شهریور سال ۱۳۵۰ بر اثر ضربه ساواک شاه، بنیانگذاران سازمان و اکثر کادرها و اعضای آن دستگیر شدند. سعید محسن از جمله دستگیرشدگان بود. ساواک که از موضع او در رأس سازمان اطلاع داشت، در ۴ خرداد۱۳۵۱، او را بههمراه محمد حنیفنژاد، علی اصغر بدیعزادگان و اعضای مرکزیت سازمان، محمود عسگریزاده و رسول مشکینفام بهجوخهاعدام سپرد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است. | در شهریور سال ۱۳۵۰ بر اثر ضربه ساواک شاه، بنیانگذاران سازمان و اکثر کادرها و اعضای آن دستگیر شدند. سعید محسن از جمله دستگیرشدگان بود. ساواک که از موضع او در رأس سازمان اطلاع داشت، در ۴ خرداد۱۳۵۱، او را بههمراه محمد حنیفنژاد، علی اصغر بدیعزادگان و اعضای مرکزیت سازمان، محمود عسگریزاده و رسول مشکینفام بهجوخهاعدام سپرد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است. | ||
خط ۳۴۳: | خط ۳۴۳: | ||
<blockquote>«سعید در هیچ شرایطی مضطرب و پریشان نمیشد. نشاط و سرزندگی همیشگیاش رو از دست نمیداد. یادم میآید اردیبهشت ۵۱ که دادگاه شاه، بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان رو محاکمه میکرد، من با اون و دو نفر دیگه از بچهها همسلول بودیم. وضع روحیاش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همونطور شوخ و با نشاط برامون شعر میخوند و شوخی میکرد. افسرای زندان رو که برای بازدید سلولها میآمدند دست میانداخت؛ ولی در عینحال از وظایف خودش هیچ غافل نبود. ارتباطات مخفیانهاش رو با بقیه سلولها بهخصوص با محمد حنیف نژاد برقرار میکرد، پیامها رو میفرستاد و میگرفت. با محمد حنیف نژاد در مورد مسائل مختلف مشورت میکرد. اطلاعیه مشترکشون رو با محمد حنیف نژاد تو همین شرایط صادر کردند و به بیرون زندان فرستادند.<ref name=":06">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>آقای [[عباس داوری]] خاطرهای از بنیانگذار سازمان، سعید محسن را نقل میکند و میگوید:<blockquote>«یک روز احتمالاً همان عصر روز سی فروردین بود، برای ما از طریق ملاقات خبر اومد که چهارتا از بچهها را اعدام کردند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را سعید شنید، یک حالت خوشحالی در او دیدم. اول برای من نامفهوم بود. بعد دیدم بلند باخودش میگه، خوب شد مسعود رو اعدام نکردند. مسعود موند. یعنی خوشحالی خودش رو به این صورت بیان میکرد. بلافاصله به من گفت که خوب تو را هم از اینجا میبرند به احتمال زیاد. یعنی قطعاً ما را اعدام خواهند کرد. من پیامی دارم که برای مسعود برسونی زیرا این پیام خیلی مهمه، بایستی به دست او برسه. بعد شروع کرد به گفتن. سعید گفت:</blockquote><blockquote>«سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندی. تمامی تجربیات سازمان در وجود تو متبلوره. بار امانتیست که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید. فتنههای زیادی خواهد افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید میشویم، و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت. زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد. یک شهید مجسم.'.<ref name=":06" /></blockquote>آقای [[مهدی ابریشمچی]] درباره سعید محسن میگوید: <blockquote>«سعید محسن سمبل بسیار برجستهیی از تواضع و فروتنی انقلابی بود. اگر کسی سعید را نمیشناخت و در جریان کارها و مسئولیتهای او در سازمان نبود، از خلال رفتارش کمترین اشعهیی نمیگرفت که او در مقام و موضع رهبریکننده و بالاترین مدارج سازمان است. نشاط و سرزندگی و تلاش برای ارتقای این روحیه و گسترش آن از کارکردهای دائمی سعید بود. شادابی و سرزندگی او بسیار برجسته بود. سرشار از انگیزه انقلابی بود و واقعاً هیچ لحظهیی در زندگیش را هدر نمیداد. تا آخرین ساعتهای روز قبل از شهادتش، که او را دیده بودم، بسیار مسلط بود و تمام کارهایش را انجام میداد، همان کلاسها و بحثهای آموزشی را در زندان ادامه میداد. اصلاً در چهره و رفتارش ذرهیی از اینکه گویا فردا تیرباران میشود و نگرانی و دغدغهیی در او نمیدیدیم. </blockquote><blockquote>هنگامی که در زندان خبر شهادت [[احمد رضایی]] را به ما دادند، من برق شگفتی در چشمان سعید دیدم و خودش توضیح داد که: شهادت احمد، بهخصوص با این قهرمانی و پاکبازی، یک پیروزی بزرگ ایدئولوژیک بود و ما از یک مرحله گذشتیم و آنچه را که میخواستیم بهدست آوردیم و احمد کار را برای همه ساده کرد. یعنی سعید لحظهشماری میکرد که این تضاد در مسیر رشد سازمان حل بشود. آن برق شعفی را که من آن روز در چشمان سعید دیدم، امروز بهصورت احساس غرور و سربلندی هر مجاهد خلق در ابعاد صدهاهزار تکثیر شده است. اما سعید از پیش آن را دیده بود». <ref name=":2" /></blockquote> | <blockquote>«سعید در هیچ شرایطی مضطرب و پریشان نمیشد. نشاط و سرزندگی همیشگیاش رو از دست نمیداد. یادم میآید اردیبهشت ۵۱ که دادگاه شاه، بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان رو محاکمه میکرد، من با اون و دو نفر دیگه از بچهها همسلول بودیم. وضع روحیاش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همونطور شوخ و با نشاط برامون شعر میخوند و شوخی میکرد. افسرای زندان رو که برای بازدید سلولها میآمدند دست میانداخت؛ ولی در عینحال از وظایف خودش هیچ غافل نبود. ارتباطات مخفیانهاش رو با بقیه سلولها بهخصوص با محمد حنیف نژاد برقرار میکرد، پیامها رو میفرستاد و میگرفت. با محمد حنیف نژاد در مورد مسائل مختلف مشورت میکرد. اطلاعیه مشترکشون رو با محمد حنیف نژاد تو همین شرایط صادر کردند و به بیرون زندان فرستادند.<ref name=":06">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>آقای [[عباس داوری]] خاطرهای از بنیانگذار سازمان، سعید محسن را نقل میکند و میگوید:<blockquote>«یک روز احتمالاً همان عصر روز سی فروردین بود، برای ما از طریق ملاقات خبر اومد که چهارتا از بچهها را اعدام کردند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را سعید شنید، یک حالت خوشحالی در او دیدم. اول برای من نامفهوم بود. بعد دیدم بلند باخودش میگه، خوب شد مسعود رو اعدام نکردند. مسعود موند. یعنی خوشحالی خودش رو به این صورت بیان میکرد. بلافاصله به من گفت که خوب تو را هم از اینجا میبرند به احتمال زیاد. یعنی قطعاً ما را اعدام خواهند کرد. من پیامی دارم که برای مسعود برسونی زیرا این پیام خیلی مهمه، بایستی به دست او برسه. بعد شروع کرد به گفتن. سعید گفت:</blockquote><blockquote>«سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندی. تمامی تجربیات سازمان در وجود تو متبلوره. بار امانتیست که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید. فتنههای زیادی خواهد افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید میشویم، و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت. زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد. یک شهید مجسم.'.<ref name=":06" /></blockquote>آقای [[مهدی ابریشمچی]] درباره سعید محسن میگوید: <blockquote>«سعید محسن سمبل بسیار برجستهیی از تواضع و فروتنی انقلابی بود. اگر کسی سعید را نمیشناخت و در جریان کارها و مسئولیتهای او در سازمان نبود، از خلال رفتارش کمترین اشعهیی نمیگرفت که او در مقام و موضع رهبریکننده و بالاترین مدارج سازمان است. نشاط و سرزندگی و تلاش برای ارتقای این روحیه و گسترش آن از کارکردهای دائمی سعید بود. شادابی و سرزندگی او بسیار برجسته بود. سرشار از انگیزه انقلابی بود و واقعاً هیچ لحظهیی در زندگیش را هدر نمیداد. تا آخرین ساعتهای روز قبل از شهادتش، که او را دیده بودم، بسیار مسلط بود و تمام کارهایش را انجام میداد، همان کلاسها و بحثهای آموزشی را در زندان ادامه میداد. اصلاً در چهره و رفتارش ذرهیی از اینکه گویا فردا تیرباران میشود و نگرانی و دغدغهیی در او نمیدیدیم. </blockquote><blockquote>هنگامی که در زندان خبر شهادت [[احمد رضایی]] را به ما دادند، من برق شگفتی در چشمان سعید دیدم و خودش توضیح داد که: شهادت احمد، بهخصوص با این قهرمانی و پاکبازی، یک پیروزی بزرگ ایدئولوژیک بود و ما از یک مرحله گذشتیم و آنچه را که میخواستیم بهدست آوردیم و احمد کار را برای همه ساده کرد. یعنی سعید لحظهشماری میکرد که این تضاد در مسیر رشد سازمان حل بشود. آن برق شعفی را که من آن روز در چشمان سعید دیدم، امروز بهصورت احساس غرور و سربلندی هر مجاهد خلق در ابعاد صدهاهزار تکثیر شده است. اما سعید از پیش آن را دیده بود». <ref name=":2" /></blockquote> | ||
== متن نامه سعید محسن | == متن نامه سعید محسن خطاب به خواهرش == | ||
«خواهرم گفتی باز چیزی بنویسم و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحهای نفتی مصور کنم، ولی نمیدانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیباییهای آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی میگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسانها به خاطر سکههای زر و نقره، شکم نمیدرند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند. دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکند، عشقها به هوسها آلوده نمیشود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد. انسانها درنهاد واقعی متجلی میشوند. نه گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند. میدانی، برای انسان سیاه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخرهآمیز قرن بیستم را محکوم مینماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم مینماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسهای الجزایر رابه یغما میبرد. دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند. چپاولگری و غارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهند. مرزهای اقتصادی مشخص میکنند، و در استعمار جدید خون ملتها را میمکند. آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روم را سپیدرو کردهاست. از این تمدنی که ومکبثها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمیرسند، بیزارم. دلم میخواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد. فروردین ۱۳۴۲ ' | «خواهرم گفتی باز چیزی بنویسم و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحهای نفتی مصور کنم، ولی نمیدانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیباییهای آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی میگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسانها به خاطر سکههای زر و نقره، شکم نمیدرند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند. دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکند، عشقها به هوسها آلوده نمیشود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد. انسانها درنهاد واقعی متجلی میشوند. نه گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند. میدانی، برای انسان سیاه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخرهآمیز قرن بیستم را محکوم مینماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم مینماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسهای الجزایر رابه یغما میبرد. دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند. چپاولگری و غارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهند. مرزهای اقتصادی مشخص میکنند، و در استعمار جدید خون ملتها را میمکند. آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روم را سپیدرو کردهاست. از این تمدنی که ومکبثها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمیرسند، بیزارم. دلم میخواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد. فروردین ۱۳۴۲ ' | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
[[محمد حنیفنژاد|محمد حنیف نژاد]] | |||
[[علی اصغر بدیع زادگان]] | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} |
ویرایش