غزاله علیزاده
فاطمه (غزاله) علیزاده در بهمن ماه ۱۳۲۵ در مشهد متولد و دامان مادری شاعر و نویسنده ( منیرالسادات سیدی ) پرورش یافت. تحصیلات متوسطه را در مشهد به پایان رساند و با قبولشدن در کنکور رشته ادبیات در مشهد و رشته حقوق و فلسفه در تهران، به خواست مادر رشته حقوق را در دانشگاه تهران برگزید. پس از اخذ لیسانس به فرانسه رفت تا در زمینه حقوق سیاسی تحصیلات خود را در دکترای همین رشته ادامه دهد اما مدتی بعد با تغییر رشته تحصیلی به فلسفه و سینما، در دانشگاه سوربن پاریس به تحصیل پرداخته و فلسفه اشراق را با هدف نگارش پایان نامهای درباره مولانا برگزید که این رشته را نیز به علت فوت پدر نیمه کاره رها نموده به تهران بازگشت.
اولین فعالیتهای ادبی غزاله علیزاده به دهه چهل و فعالیت جدی او در همین زمینه به سال ۱۳۵۶ با چاپ نخستین مجموعه داستانیاش به نام ( سفر ناگذشتنی ) در مشهد برمیگردد. شهرت غزاله علیزاده را اما باید مدیون رمان دوجلدی ( خانه ادریسیها ) دانست که سال ۱۳۷۰ چاپ و منتشر گردید.
روز جمعه ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۵ ساکنین محلی جواهرده، روستایی در جنگلهای رامسر، جسدی را یافتند با لباسی ـ مانند همیشه ـ سیاه، کاملاً آراسته، با قوطی خالی قرصی در جیب و طنابی بر گردن، آویزان بر درختی میان دو صخره کوتاه. پیکر سیاهپوش آویخته بر درخت غزاله علیزاده بود، خالق خانه اردیسیها. دو روز پیش از مشهد عازم تهران شده و روستای جواهرده را برای مرگ خود برگزیده بود بی مقصردانستن کسی در این اقدام.
” خستهام. برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید را در قفل در بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ای تاریک. من غلام خانههای روشنم..... جدایی پیش از آن که مسجل شود روی میدهد. احساس غربت در هر شرایطی تسکین ناپذیر بود چه در سرزمین خودم چه در آن سوی مرزها. “
غزاله علیزاده پیش از اقدام به خودکشی، طی یادداشتی رسیدگی به نوشتههای ناتمام خود را به گلشیری و براهنی واگذاشته است: ” آقای دکتر براهنی، آقای گلشیری و کوشان عزیز! رسیدگی به نوشتههای ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یک و نیم است. خستهام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچ کس متنفر نیستم. برای دوست داشتن نوشتهام، نمیخواهم، تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید را در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم..... خداحافظ دوستان عزیزم “
هوشنگ گلشیری طی مصاحبهای درباره غزاله علیزاده گفته است: ” صاحب و سازنده همین خانه ادریسیها، دور از همه هیاهوها، کاتب کلماتی بود که چشم بسته به منشیاش املا میکرد و او مینوشت. در فیلمی که از زندگی او ساخته شده این مراسم شخصی را میبینیم که علیزاده اصولاً اهل نوشتن نبود. چشمبندی میگذاشت روی چشم و در لایههای ذهنش فرومیرفت و آنچه را میدید برای کسی میگفت و او انشا میکرد. انگار که در تاریکخانهای بنویسد و نور بتاباند روی شخصیتها و داستانها. “
غزاله علیزاده چندین ماه قبل از مرگ در مصاحبهای با مجله گردون درباره خود میگوید: ” دوازده سیزده ساله بودم دنیا را نمیشناختم، کی دنیا را میشناسد؟ این توده بی شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله ما بیش و کم رؤیا میبافیم، فکر میکنیم میشود سرنوشت انسان را عوض کرد، آن مایه حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا حیرت میکنم، تا این درجه وابستگی به مادیت اگر هم نشانه عقل معیشت باشد باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه معنایی نهفته داشت... اغلب دراز میکشیدم روی چمن مرطوب و خیره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بی قرار. میدمیدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بی وقفه کتاب میخواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس میستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبه بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظیم را در حد حوضچههای تنگ فروکاسته است.“ مطلب زیرین نیز آخرین نوشته چاپ شده غزاله علیزاده پیش از مرگ نابهنگام اوست که در ماهنامه آدینه ویژه نوروز ۱۳۷۵ در پاسخ به سؤالی درباره ( سالی که گذشت را چگونه ارزیابی میکنید؟ ) منتشر شده است:
رؤیای خانه و کابوس زوال: ” زوال که آغاز میشود، رؤیاها راه به کابوس میبرند. پای اعتماد بر گرده اطمینان فرومیآید و درها نه بر پاشنه خویش که بر گرد خود میچرخند و راهها به سامانی که باید نمیرسند و حق، اگر هست همین حیات آخرالزمانی است که نیست، برای آنان که هنوز بارهای مسموم مصرف و تخریب را میگذرانند. قرنی که پیش روست سالهاست که آغاز شده است، مثل جدایی که بسیار پیش از آن که مسجل شود روی میدهد اما در زمانی صورت تثبیت میپذیرد که دیگر نیرویی برای وصل اصل نمانده است. گاهی از بسیاری تازگی و شگفتیاست که نامی برای نامیدن نیست، گاهی از شدت زوال و تباهی. در بی اعتباری دورانهای نامگذار است که همه چیز را میبایستی از نو تعریف کرد و در این دوران بی اعتبار گذرا از هزارهای به هزاره دیگر، میراث سنگین اطلاعات بیشمار، غلتیده در مسیر درآمیختن با اشکال منفی است. همان داستان همیشگی کژی و راستی، سختی و آسانی. کژی هر سال که میگذرد، مرزهای گل و ریحان ، دوزخ و خارستان بهشت درهمتر میروند، اشتباه گرفته میشوند. سال به سال دریغ از پارسال. تنها کلمه تکرارشونده در صفهای خواربار و اتوبوسهای دودزاست که قرار است پس از ابتلای مردم به بیماریهای ناشناخته طاق و جفت، فکری به حال سموم فراوانشان بکنند. نوشدارو بعد از مرگ سهراب.“
محمد مختاری، نویسنده، که وی نیز در آذرماه ۱۳۷۷ در جریان قتلهای زنجیره توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید، بعد از مرگ غزاله علیزاده نوشت: ” همیشه میگفتند تاوان عمر دراز این است که آدم به سوگ عزیزانش مینشیند اما اکنون انگار این قرار هم برهمخورده است. پس بی آنکه عمر به درازا بکشد باید شاهد ضایعات فرهنگی این پیکر فرهنگی بود که میخواهد با اندامهایی بی قرار و پراکنده باقی بماند“
آثار به ترتیب انتشار: بعد از تابستان، سال ۱۳۵۵، سفر ناگذشتنی شامل سه قصه، ۱۳۵۸، داستان بلند دو منظره، ۱۳۶۳، خانه ادریسیها ( رمان ) ۱۳۷۰، چهارراه، ۱۳۷۲، رؤیای خانه و کابوس زوال. تعدادی از داستانهای علیزاده در در سال ۱۳۷۸تحت نام” غزاله تا کجا “ توسط نشر توس و سال ۱۳۸۲چهار داستان او بنام تالارها نیز به چاپ رسیده است.
جوایز: قلم طلایی مجله گردون برای داستان کوتاه جزیره، سال ۱۹۹۹، جایزه بیست سال داستان نویسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای خانه ادریسیها ۱۹۹۹.
نواری صوتی بر اساس شعر نیما ” تو را من چشم در راهم شباهنگام...“ نیز با دکلمه نویسنده موجود است.