فرزاد کمانگر
فرزاد کمانگر ، زاده ۱۳۵۴ - کامیاران کردستان، در شهرستان کامیاران شغل معلمی داشت؛ و تا پیش از بازداشت در مرداد ۱۳۸۵ به مدت ۱۲ سال مشغول همین شغل بود. فرزاد کمانگر عضو شورای نویسندگان و همچنین عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان در کردستان بود. وی یک سال قبل از دستگیری در هنرستان کار و دانش مشغول به تدریس بود. فزاد کمانگر به جرم محاربه دستگیر و در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، در سن ۳۵ سالگی توسط رژیم ایران اعدام شد.
فرزاد کمانگر | |
---|---|
زادروز | ۱۳۵۴ کامیاران |
درگذشت | ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ زندان اوین |
علت مرگ | اعدام |
آرامگاه | ؟ |
ملیت | ایرانی |
شناختهشده برای | فعال حقوق بشر،زندانی سیاسی |
فعالیت اجتماعی
فرزاد کمانگر تا پیش از بازداشت در مرداد ۱۳۸۵ معلم آموزش و پرورش شهرستان کامیاران بود. که یک سال قبل از دستگیری در هنرستان کار و دانش مشغول به تدریس بود.
او عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان شهرستان کامیاران شاخه کردستان بود که تا زمان فعالیت این انجمن و قبل از اعلام ممنوعیت فعالیتهای آن، مسئولیت روابط عمومی این انجمن را بهعهده داشت.
وی همچنین عضو شورای نویسندگان ماهنامه فرهنگی – آموزشی، رویان» (نشریه آموزش و پرورش کامیاران) بود که بعدها بهوسیله حراست آموزش و پرورش این نشریه نیز تعطیل شد.
مدتی نیز عضو هیئت مدیره انجمن زیستمحیطی کامیاران (ئاسک) بوده و از سال ۱۳۸۴ نیز با آغاز فعالیت مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به عضویت آن درآمد.[۱]
فعالیت سیاسی
فرزاد کمانگر معلم و ژورنالیست،فعال حقوق بشر، زندانی سیاسی، در ماهنامه فرهنگی آموزشی رویان که به اداره آموزش و پرورش کامیاران تعلق دارد فعالیت داشت. در زمینه حقوق قومی و مسائل زنان نیز فعال بود.[۲]
دادگاه
پرونده فرزاد کمانگر و ۲ متهم دیگر در تاریخ ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ در شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب اسلامی تهران مورد رسیدگی قرار گرفت. به گزارش مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، فرزاد کمانگر و ۲ متهم دیگر در دادگاهی به مدت هفت دقیقه محاکمه و محکوم شدند.
فرزاد کمانگر خود نیز در یکی از نامههایش به دادگاه ۷ دقیقهای اشاره کرده است:
« در جلسة هفت دقیقه ای در شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب تهران در کمال ناباوری از قاضی پرونده شنیدم که وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست». [۳]
اعدام
فرزاد کمانگر، فعال حقوق بشر، فعال محیط زیست، روزنامهنگار و فعال صنفی، و معلم کرد ایرانی بود که به اتهام عضویت و همکاری با پژاک محکوم و در سحرگاه روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، بههمراه علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علمهولی و مهدی اسلامیان در زندان اوین به دار آویخته شدند.[۴]
نامهها
نامهای از فرزاد کمانگر خطاب به معلمان زندانی:
«... شما را به خوبی میشناسم، همکاران صمد و خانعلی هستید.
مرا هم که به یاد دارید. منم، بندی بند اوین. منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکتهای شکستهی روستاهای دورافتادهی کردستان که عاشق دیدن دریاست.
منم به مانند خودتان راوی قصههای صمد اما در دل کوه شاهو/ منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن/ منم، همان رفیق اعدامیتان»[۵]
نامهی دیگر فرزادکمانگر
نازنینم دوباره سلام
وقتی که از من پرسیدی چه آهنگی را دوست دارم تا برایم بنوازی، برای لحظەای ماندم، سکوت کردم، ذهنم را زیر و رو کردم تا بتوانم آهنگی را که بتواند همه احساسم را بعد از ماهها دوری از تو نشان دهد بهزبان بیاورم. خواستم زیباترین و عاشقانەترین آهنگ را انتخاب نمایم. هنوز آهنگی را به زبان نیاوردە بودم، که تو آهنگ نازنین مریم را با زیبایی برایم نواختی، تا سیم های تلفن آن همه احساس و شور تو و آهنگ نازنین مریم را به قلبم برساند.
سؤال تو و آهنگ نازنین مریم بهانەای شد برای نگارش این دل نوشته. نامەای که میدانم بارها باز و بسته خواهد شد، ولی امیدوارم در نهایت نفر آخری که آن را میخواند خودت باشی.
مهربانم؛ به هر آهنگی که فکر کردم، نشانی از چوبه دار، بوسه آخر، ظلم ظالم، ترکه بیداد، جور صیاد، اشک مادر را در خود داشت. ترسیدم انگشتانت با لمس این همه واژەهای سرشار از درد، از نواختن باز ایستد. به سراغ آهنگهای سرزمین مادریام رفتم. دیدم در موسیقی ما نیز ردی از خون، بوی سرب، جای پوتین دیده میشود. باز ترسیدم که چشمانت بگرید و دستت را برای نواختن یاری ننماید. تصمیم گرفتم به تو بگویم، خودت شعری بنویسی، آهنگی بسازیی یا ترانەای مالامال از امید. آهنگی که دزدیده نخوانیمش، آهسته در دل زمزمەاش نکنیم، به خاطرش حبس نکشیم، آهنگی که با خواندنش چشمهایمان پر اشک نشود و نگاهمان را به قاب عکس روی دیوار ندوزد و هق هق گریەیمان را سر ندهد. آهنگی که بتوانیم به دور آتش نوروز، دست در دست هم، با صدای بلند فریادش بکشیم، لبخند بزینم، برقصیم و بخوانیمش. فقط فراموش نکن؛ نت آن را برای دخترکی بنویس که دوست دارد مادر را "دایه" بنویسد و زن را "ژن". ولی افسوس، افسوس نمیداند فردا در هنگامه مادر شدن، نطفه رحمش را به امید جنس اول بودن جستجو میکنند. برای دخترکی که در سر زمین او زنان هنوز برای رسیدن به ابتداییترین حقوق خود باید حبس بکشند. برای دخترکی که در فردای بزرگسالی به دنبال عزیز گم کردەاش، از این زندان به زندان دیگر میرود و چشم به کاغذ چسپیده بر در زندان در میان اسامی زندگان، تند و تند به دنبال عزیزش میگردد. نت آهنگت را برای پسرکی بنویس که میخواهد نان را "چورک" بنویسد و آب را "سو". ولی افسوس، افسوس نمیداند که سفره خالی از نان پدر کارگرش را با هیچ زبان و کلمەای نمیتوان رونق بخشید. برای دستان پینه بستە پدرش، برای چشمان کم سوی مادرش نتی بنویس تا مژده نان باشد، نتی که یادآور فقر و نابرابری سالهای دور و دراز زندگیش نباشد. شعری بنویس برای مادری کە سالهاست چشم بە در، بە انتظار بازگشت فرزند است و هر پنجشنبه گور گمنام و در هم شکستەای را آهستە و بە دور از چشم همە در آغوش میکشد، مادری کە سالهاست خورشید را شرمندە از این همە صبوری و وفاداری خود نمودە. برای پدری کە با دیدن هر سر و تنهایی، بە یاد تنهایی و غریبی گورستانی میافتد کە فرزند او را سالهاست درون خود نگە داشتە و از دور بە آن چشم میدوزد و حسرت یک دل سیر اشک ریختن بر مزار فرزند را در دل نگە داشتە است. مهربانم؛ با من یا بی من، بە سرزمینم برو. گلە نکن کە زیادە از حد دوستش دارم، باور کن برای من قطعەای است از این جهان، نمیخواهیم بە دور آن دیوار بکشیم یا آن را از این دنیا جدا بسازیم، اما آلام و دردهای بیشمار این مردم تعلق بە آنها را شیرینتر می کند. دردهایی کە سالهاست در رگ و ریشەی ما و سرزمین مان جا خوش کردە است، رنجهایی کە همزاد و همراە ساکنانش شدە است. شعری بنویس؛ برای خواهری کە آرزوی کل زدن در عروسی برادر هنوز بر دلش سنگینی میکند و هر جمعە با شنیدن صدای شادی و عروسی مردم، نگاهی بە عکس غبار گرفتەی برادر بر روی دیوار میاندازد و چشمانش ابری میشود.
آهنگت را همانجا بساز، اما بگذار مزە تلخ فقر ریتم آن باشد. شعرت را همانجا بنویس، اما بگذاز وزن آن بر پایەی امید بە دنیایی برابر باشد.
آنجا؛ در میان کوهها و جنگلهای بلوطی کە تنها پشتیبان و یاور مردم دیارمان بودە، در کنار رودخانەهایی کە اشک نگریستە مردم را از دل کوهها بە دور دستها میبرند تا در تنهایی در دریایی دور دست بگریند، بنشین و آهنگت را بساز.
آنجا؛ با من یا بی من، آن همە شکوە و زیبایی را بە عنوان پیوند تعلقمان با سرزمینی کە همیشە آبستن درد است، سرزمینی کە کودکانش برای رنج کشیدن قد میکشند و بزرگ می شوند بنشین؛ خاک سرزمینم را بە جای من لمس کن و در گوشش نجوا کن:
ای زمین مادر
ای مام میهن
اینجا؛
در دل تو
استخوانها و خاطرات نیاکانم نهفتە است
اینجا؛
اجداد و نوادگان و فرزندانم مدفون شدەاند
ای سرزمین من
ای مادر نیاکانم
کاش میتوانستم زیباییهایت را دوبارە نوازش کنم
صفایت را بە تماشا بنشینم
سکوتت را همراهی کنم
کاش میشد دردهایت را تسکین دهم
و اشکهایت را بگریم
کاش می شد...
بە امید دیدن دوبارەی تو و طلوع آفتاب
فرزاد
زندان اوین- بندهفت[۶]
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ یادبود- فرزاد کمانگر
- ↑ زندانی خاموش فرزاد کمانگر - [۱]
- ↑ بنیادبرومند- فرزاد کمانگر
- ↑ صدای خاموش یک زندانی- زندانى خاموش فرزاد كمانگر
- ↑ همبستگی ملی - گرامی باد ۱۹ اردیبهشت سالروز شهادت معلم آزاده، فرزاد کمانگر
- ↑ نامه ای از فرزادکمانگر- نامه منتشر نشدهای از فرزاد کمانگر