غزاله علیزاده
غزاله علیزاده زاده ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ در مشهد - درگذشته ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ از نسل اول زنان نویسنده ایران بود. مادرش منیرالسادات سیدی شاعر و نویسنده بود.[۱] او دبیرستان را در مشهد به پایان برد. لیسانس حقوق را از دانشگاه تهران گرفت[۲] و برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در رشته فلسفه در دانشگاه سوربن به تحصیل پرداخت. حاصل ازدواج اولش یک دختر بود.[۱]
او داستان نویسی را در دهه ۴۰ آغاز کرد. اولین مجموعه داستان او با نام «سفر ناگذشتنی» در سال ۱۳۵۶ منتشر شد.[۳] پس از استقرار جمهوری اسلامی به خصوص پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ که مجاهدان و مبارزان تحت تعقیب بودند جا و مکان در اختیار آنان قرار میداد و به همین علت مورد آزار و شکنجه قرار گرفت.[۴]
معروفترین اثر او رمان خانه ادریسیها نام دارد که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد. سه سال پس از مرگ غزاله علیزاده جایزه بیست سال داستان نویسی به این رمان داده شد.[۳]
غزاله علیزاده سرانجام در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵، پنج سال پس از انتشار معروفترین اثرش درگذشت. جسد او در جنگلهای نزدیک رامسر در جواهرده در حالی که از درختی به دارکشیده شده بود پیدا شد. روایت عام در مورد مرگ مشکوک علیزاده خودکشی است. موضوع خودکشی غزاله علیزاده از طرفی برخی از نزدیکان و افراد دیگر مورد تردید قرار گرفته است و روایت دیگری که حاکی از قتل او توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی است وجود دارد. در زمان مرگ غزاله علیزاده نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در حال حذف فیزیکی مخالفان و روشنفکران بودند.
زندگی غزاله علیزاده
غزاله علیزاده ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی، شاعر و نویسنده بود.[۱] غزاله در کودکی درونگرا، شیطان و باهوش بود. در مدرسه گاه با بازیگوشیها و شجاعتهایش دیگران را نگران میکرد، اما شاگرد زرنگی بود. مدرسه را در دبیرستان علوم انسانی مهستی به پایان برد و در همین زمان به گیاهخواری روی آورد. او در کنکور رشته ادبیات فارسی در مشهد و کنکور حقوق و فلسفه در تهران قبول شد و به خواست مادرش در رشته حقوق وارد شد.[۲] او لیسانس حقوق سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت و پس از آن به فرانسه سفر کرد و در دانشگاه سوربن شهر پاریس در رشتههای فلسفه و سینما درس خواند. البته او ابتدا برای تحصیل در رشته حقوق که رشته مورد علافهی مادرش بود راهی فرانسه شدهبود اما با تلاش فراوان رشتهاش را به فلسفه اشراق تغییر داد. او قصد داشت پایاننامهاش را دربارهی مولانا، شاعر و عارف سرشناس ایرانی بنویسد، اما مرگ ناگهانی پذر مانع این کار شد.[۱]
غزاله علیزاده دو بار ازدواج کرد؛ بار اول با بیژن الهی که از این ازدواح دختری به نام «سلما» مانده است. غزاله از دو دختر بیسرپرست نیز نگهداری میکرد. علیزاده پس از جدایی از الهی در سال ۱۳۵۴ با محمدرضا نظامشهیدی ازدواج کرد. سلما الهی دختر غزاله و بیژن، از شاگردان موسیقی خوانندهی ایرانی، پری زنگنه بود.[۵]
غزاله علیزاده درباره خود و زندگیاش در گفتوگویی با مجله ادبی «گردون»، شماره ۵۱، مهر ماه ۱۳۷۴ گفت:
«دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمیشناختم. کی دنیا را میشناسد؟ این توده بی شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رویا میبافیم، فکر میکنیم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایه حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رویا حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانه عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت … اغلب دراز میکشیدم روی چمن مرطوب و خیره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بی قرار را میدمیدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بی وقفه کتاب میخواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس میستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبه بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظیم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.»[۱]
غزاله علیزاده داستان نویسی را از دههی ۱۳۴۰ به طور جدی شروع کرد. اولین داستانهای این نویسنده در نشریهی خوشه به چاپ رسید. او نوشتن را آرام آرام ادامه داد و توانست در مجموع آثاری قابل تامل و توجه از خود بر جای بگذارد.[۶] «سفر ناگذشتنی» نام نخستین مجموعه داستان غزاله است که در سال ۱۳۵۶ منتشر شد اما از معروفترین آثار وی میتوان از رمان دو جلدی «خانه ادریسیها» و مجموعه داستان «چهارراه» نام برد.[۳]
غزاله علیزاده نویسندهیی مبارز و مخالف استبداد بود و با اعتقاد بهدموکراسی، از دوران دانشجوییش در دهه ۴۰ با مبارزان راه آزادی و استقلال ایران همراهی میکرد. پس از استقرار حاکمیت ولایت فقیه، بهخصوص پس از ۳۰خرداد۱۳۶۰، که مبارزان و مجاهدان بهشدت تحتتعقیب و شکنجه و کشتار قرار گرفتند، غزاله بهحمایت از مبارزان آزادی برخاست، بهآنها پناه داده، جا و مکان دراختیارشان قرار میداد. وی ازجمله بههمین اتهام در معرض انتقام جویی جمهوری اسلامی واقع شد و تحت شکنجه و آزار قرار گرفت.[۴]
غزاله علیزاده گفته بود:
«زنان ایران زیر بار ظلم و زورگویی نمیروند و سعی کردهاند با نیرویی مضاعف پرواز کنند»[۴]
درباره کتاب خانه ادریسیها
آنچه نام غزاله علیزاده را به عنوان نویسندهای صاحبسبک و معتبر در قصهنویسی ایران به ثبت رساند انتشار رمان دو جلدی «خانه ادریسیها» در سال ۱۳۷۰ بود. البته آثار دیگر علیزاده همچون «چهارراه»، «دو منظره»، «تالارها» و «شبهای تهران» همه نشانهای از تسلط نویسندهای در حیطه کار خود است.[۱]
سایت تریبون زمانه در مطلبی با عنوان غزاله علیزاده خالق «خانه ادریسی ها» به روایت سایرین درباره رمان خانه ادریسیها نوشته است:
«یکی از مولفهها که خانه ادریسیها را منحصر به فرد میکند دست بردن در شکل واقعیت و ساخت موقعیتهایی است که اساساً مصداق بیرونی ندارند. خانه ادریسیها داستان شهری است به نام «عشق آباد» و گروهی به قدرت رسیده که وارد شهر شدهاند تا حق ستمدیدگان را از ثروتمندان بگیرند و آنها را از خانه هاشان بیرون کنند. همه ماجرا در خانهای «بزرگ و کهنه» میگذرد. رمانی مفصل و دو جلدی که تمام فضاهایش انگار در ساعاتی گرگ و میش و مبهم میگذرد که نه میتوانیم به واقعیتهای آنچه میبینیم دست بزنیم و نه به سادگی از فضای وهم آلود آنچه میخوانیم عبور کنیم. او در این کتاب تاریخ شکستخوردگان را به نحوی دیگر روایت کرده است؛ همانطور که تاریخ خودش را در جدال با بیماری سرطان. علیزاده که ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ در مشهد به دنیا آمده بود پنج سال پس از انتشار خانه ادریسیها در سال ۱۳۷۰ یک روز به قصد نابودی خود به رامسر رفت و اهالی «جواهرده» در حالی او را پیدا کرده بودند که با کمی فاصله از زمین داشت به خلق لحظههایی فکر میکرد که در «خانه ادریسیها» یکبار زندگیاش کرده بود.»[۷]
صدف بیکامی در مورد رمان خانه ادریسیها مینویسد:
«داستان رمان خانه ادریسی ها بیشتر حول محور چند شخصیت به نامهای خانم ادریسی، وهاب و لقا در این خانه میچرخد. به نظر میرسد که این رمان بیشتر از هر چیز داستان آدمها است. داستان آدم هایی با ابعاد شخصیتی متفاوت و در جایگاه اجتماعی خاص خودشان؛ در این میان شاید نگاهی ویژه به وضعیت زنان در اجتماع شده است. زنان رمان خانه ادریسی ها شاید هر کدام به نوعی تحت تاثیر نظامی مردسالار و مقتدر قرار گرفته اند که البته هر کدام با شخصیتی متمایز در چارچوب اجتماع و در مقابل این مردسالاری قرار میگیرند. این نگاه غزاله علیزاده تنها در این رمان دیده نمیشود بلکه در اغلب آثار وی، او به جنبه زندگی خانوادگی و هم آنچه در اجتماع زمانش میگذشته، پرداخته و نقش زنان و مردان را در آن بیان کرده است. رمان خانه ادریسی ها همچنین به نوعی به بررسی وضعیت انسان به ویژه زنان در محیط سنتی و خرافی اشرافیت میپردازد. نگاه او به گونهای است که اشرافیت را با آن ظاهر پر طمطراق، با خرافه و عقب افتادگی هایی که دارا بوده است را با نگاهی تیز به شدت نقد میکند.
به نظر میرسد که سرنوشت زنان در نسلهای مختلف یکی از دغدغههای غزاله علیزاده در رمان خانه «ادریسی ها» بوده است. او در این رمان سرنوشت چند زن از خاندان ادریسی ها را به صورت کلیدی مورد پردازش خود قرار داده است. زنانی که هر کدام به گونهای یا زندگی خود را از دست دادهاند یا حق شاد زیستن را.»[۸]
مرگ غراله علیزاده
دربارهی مرگ غزاله علیزاده روایتهای گوناگونی وجود دارد. آنچه به طور رسمی در مورد مرگ او منتشر شدهاست خودکشی است. روایت دیگری نیز خبر از مرگ او به دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی میدهد.
او را در امامزاده طاهر کرج به خاک سپردند.[۳]
روایت خودکشی غراله علیزاده
غزاله علیزاده از بیماری سرطان رنج میبرد. گفته میشود دو بار اقدام به خودکشی کردهبود که ناموفق بوده است. درروز جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ برابر با ۱۰ مه ۱۹۹۶چند تن از اهالی روستای جواهرده در جنگلهای اطراف رامسر جسد او را در حالیکه از درختی حلقآویز شده بود، یافتند. او دو روز پیش از حادثه از مشهد به رامسر رفته بود. در جیب او ظرف خالی قرص پیدا شده بود.[۲]
در یادداشتی که گفته میشود قبل از خودکشی نوشته است آمده:
«آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز! رسیدگی به نوشتههای ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یک و نیم است. خستهام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گموگور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچ کس متنفر نیستم. برای دوستداشتن نوشتهام، نمیخواهم، تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی میکنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام میگذارم. بانوی رمان، بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.»[۱]
روایت قتل غراله علیزاده
با انتشار خبر مرگ او، آن هم زمانی که نیروهای امنیتی سرگرم پروژه حذف فیزیکی نویسندگان و روشنفکران و شخصیت های مخالف حکومت بودند، این گفته مطرح شد که غزاله علیزاده به دست نیروهای امنیتی به قتل رسیده است.[۷]
کاظم مصطفوی نویسنده و شاعر مجاهد در خاطرهای میگوید:
«در اوایل دهه ۱۳۷۰با شاعری که مجاز به آوردن نامش نیستم، در پاریس ملاقات داشتم. شاعر، کسی است که «خوب»، هم شایسته شعرش و هم لایق خودش است. با مجاهدین و مقاومت رابطهیی ندارد. من هرازگاهی که از «منطقه» به فرانسه میآمدم، سری به او میزدم و دیداری تازه میشد. میگفت و میگوید سیاسی نیست. اما خودش میداند. من هم میدانم و همهٴ آنهایی هم که او را میشناسند، میدانند چرا این حرف را میزند. در بین حرفهایی که میزدیم، من مقداری از ارتش آزادیبخش برایش گفتم. در میان تعجب بسیار زیاد من، گفت من خبر دارم! تا آمدم بگویم چگونه؟ گفت فیلمهایش را دیدهام. بیشتر و بیشتر شاخ درآوردم. فیلمهای ارتش آزادیبخش، آن هم دست این شاعر عزلتگزین و به دور از مبارزه و سیاست! پرسیدم از کجا فیلمها را گیرآوردی؟ گفت غزاله برایم آورده بود؛ و بعد داستان را تعریف کرد. غزاله علیزاده در آخرین سفرش به پاریس، فیلمی از یک مجموعه مربوط به ارتش آزادیبخش را بهدست آورده بود و خودش تکثیر کرده و بین دوستانش، از جمله این دوست ما، پخش میکرده است. داستان را که شنیدم، آه از نهادم برخاست. پس خودش چه شد؟ چرا نتوانستیم او را بیابیم؟ چرا وصل نشدیم؟ و چرا و چرا و چرا و چراهای دیگر. از آنروز تا بهحال، هربار یاد غزاله میافتم، داغ اینکه نتوانستیم او را پیدا کنیم، مثل خنجری در دلم میخلد. آیا او پس از بازگشت به ایران، به قول خودش دیگر «نیرویی برای وصل» در خود ندیده؟ و یا خفیهنویسان پاریسی کار دستش دادهاند؟ و بعد سناریوی تکراری و تهوعآور خودکشی به اجرا درآمدهاست؟»[۹]
بهرام بیضایی کارگردان سینمای ایران در مصاحبهای در فیلم مستند محاکات غزاله علیزاده که در مورد زندگی و مرگ غزاله علیزاده ساخته شده گفت:
«در حالیکه خیلی جا خوردم از اینکه فهمیدم خودشو کشت، و در عین اینکه مطمئن نیستم اون خودشو کشت، برای اینکه اون اینقدر ظریف بود این دستا که حتی بلد نبود یک نخ رو گره بزنه پس چهجوری میتونست اون طناب رو گره بزنه در عین حال فکر میکنم که اگر میتونست شاید خودشو میکشت.»[۱۰]
غزاله علیزاده از نگاه سایرین
شهریار مندنیپور، داستاننویس، درباره آثار غزاله علیزاده میگوید:
«بهترین جمله را درباره غزاله علیزاده، گلشیری گفته که او یک سیلی به همه ما زد و رفت. داستان او هم داستان تکراری نویسندههای دنیاست؛ یعنی هر کس به نحوی به سمت کلمه آمده و وارد این دنیا شده، انگار نحوستی دامنگیرش شده است. خیلی از نویسندهها را میشناسیم که به مرگ طبیعی نمردهاند و هم زندگی و هم مرگشان تراژیک بوده؛ غزاله علیزاده هم یکی از اینهاست.»
او نثر علیزاده را از پاکیزهترین و منضبطترین نثرهای زنان داستاننویس ایران توصیف میکند و میگوید، او روی نثرش کار کرده بود و حداقل در آثارش غلطهای نحوی و دستوری به چشم نمیخورد.[۷]
مندنیپور دیگر ویژگی آثار غزاله علیزاده را محیط و ستینگ داستانهای او میداند و میگوید، او جزو معدود نویسندههای ماست که ستینگی سوای ستینگ رایج داستانهای ایرانی انتخاب کرده است. ما معمولا در داستانهایمان با فضاهای روستایی، فقرزده و طبقه مصیبتکشیده زیر متوسط و حداکثر متوسط ربهروییم و محیط اشرافی، اشیای اشرافی و فضایی که علیزاده انتخاب کرده، تقریبا برای خواننده داستان ایرانی تازگی دارد. علیزاده این شجاعت را داشت که اشخاص را از محیط و طیف اجتماعی خودش انتخاب کند و به نظرم در این کار موفق هم بود. او در بعضی داستانهای کوتاه و در رمانش، «خانه ادریسیها»، توضیحات دقیق، روشن و هنرمندانهای دارد که طبیعتا زاییده زبان دقیق اوست.[۷]
مندنیپور با اشاره به خودکشی علیزاده میگوید، با توجه به تصویری که از او داشتم، تا ماهها پس از شنیدن خبر، سوالم این بود که او چگونه میتوانسته به مغازه برود، طناب بخرد و به جنگل بزند و درختی را برای دار زدن خودش انتخاب کند. در آثار او هیچ ردی از این نوع خودکشی خشونتبار دیده نمیشود و همیشه برای من این سوال وجود دارد که او چرا درخت را به عنوان قاتل خود انتخاب کرد.[۷]
محمد ایوبی، داستاننویس فقید، درباره غزاله علیزاده گفته بود:
«غزاله علیزاده مانند خیلی از نویسندهها همواره دغدغه آزادی بیان و اندیشه را داشت و بیشتر در این راه قلم میزد. درست است که او داستان مینوشت، اما در همین داستان نوشتنش هم باز تلاشی برای رسیدن به آزادی و دغدغه طرح این موضوع به چشم میخورد.»[۷]
ناصر زراعتی در سال ۱۳۹۵ به یادبود غزاله علیزاده نوشت، پس از گذشت بیست سال، هنوز هم هر بار یاد غزاله میافتم، تصویری که ندیدهام، اما بیش از بسیاری تصویرهای دیده شده در ذهنم نشسته، جلو چشمانم پدیدار می شود؛ انگار فیلمی گرفته باشی و بعد آن را بر پرده یا صفحهی تلویزیون به نمایش بگذاری: در آن جنگل جواهردره رامسر، آویخته از درختی، با گردن کج… اندامش ـ مثل همیشه پوشیده در رخت یکدست سیاه ـ تاب می خورد… با چشمان بسته و لبخندی تلخ نشسته بر لب… به آرامش هیچ و پوچ مرگ رسیده… رهاشده از درد و رنج و دشواریها و ناهمواریهای این روزگار و این زندگی…[۷]
آثار
رمان:
دو منظره ۱۳۶۳
خانه ادریسیها (۲جلدی) ۱۳۷۰
شبهای تهران[۹]
داستان بلند ملک آسیاب[۶]
مجموعه داستان:
بعد از تابستان ۱۳۵۵
سفر ناگذشتنی ۱۳۵۶
چهار راه
سایر آثار:
تالارها
رؤیای خانه و کابوس زوال[۹]
چهار اثر از آثار علیزاده با نام «با غزاله تا ناکجا» در سال ۱۳۷۸ توسط نشر توس منتشر شد.[۱]
جایزهها
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ ۱٫۷ غزاله علیزاده در «خانهی ادریسیها» - سایت توانا
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ «غزاله علیزاده» نویسنده ای که پرواز کرد- کافه داستان
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ غزاله علیزاده - کاواک
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ غزاله علیزاده نویسنده مبارز و آزادهایرانی ترور شد - سایت مجاهد
- ↑ غزاله علیزاده نویسنده کشورمان از زندگی تا مرگ بر او چه گذشت؟- پرشین تیوی
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ غزاله علیزاده و خانه ادریسیهایش؛ نابغهای با مرگ خودخواسته - برترینها
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ ۷٫۵ ۷٫۶ زادروز نویسندهای که به همه سیلی زد و رفت! - تریبون زمانه
- ↑ ادبیات ایرانخانه ادریسی ها نوشتهی غزاله علیزاده - نت نوشت
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ غزاله علیزاده، غلام خانههای روشن - سایت مجاهد
- ↑ مستند مُحاکات (غزاله علیزاده) - سایت آپارات