۲٬۳۴۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
}} | }} | ||
'''سرهنگ خلبان بهزاد معزی''' خلبان همان هواپیمایی بود که در روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه از ایران خارج شد . سرهنگ معزی، هنگامی که شاه در مراکش بود، به اتفاق چند تن از افسران و خدمه زير دست خود نزد شاه رفت و گفت : ما می خواهيم به ايران برگرديم. «شاه که گويی انتظار چنين حرکتی را داشت، بدون کمترين مقاومت و اعتراضی، تقاضای آن ها را پذيرفت و گفت: هواپيمای سلطنتی را هم می توانند با خود به ايران برگردانند. | '''سرهنگ خلبان بهزاد معزی''' خلبان همان هواپیمایی بود که در روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه با آن از ایران خارج شد . سرهنگ معزی، هنگامی که شاه در مراکش بود، به اتفاق چند تن از افسران و خدمه زير دست خود نزد شاه رفت و گفت : ما می خواهيم به ايران برگرديم. «شاه که گويی انتظار چنين حرکتی را داشت، بدون کمترين مقاومت و اعتراضی، تقاضای آن ها را پذيرفت و گفت: هواپيمای سلطنتی را هم می توانند با خود به ايران برگردانند. | ||
«معزی، پس از بازگشت به تهران، به سازمان مجاهدين خلق پيوست (او احتمالاً از زمانی که خلبانی شاه را بر عهده داشت، عضو اين گروه بود.) و در سال ۱۳۶۰، با ربودن يک هواپيمای نظامی، ابوالحسن بنی صدر(نخستين رئيس جمهوری اسلامی) و مسعود رجوی(رهبر سازمان مجاهدين خلق ايران) را با خود از ايران خارج کرد.» | «معزی، پس از بازگشت به تهران، به سازمان مجاهدين خلق پيوست (او احتمالاً از زمانی که خلبانی شاه را بر عهده داشت، عضو اين گروه بود.) و در سال ۱۳۶۰، با ربودن يک هواپيمای نظامی، ابوالحسن بنی صدر(نخستين رئيس جمهوری اسلامی) و مسعود رجوی(رهبر سازمان مجاهدين خلق ايران) را با خود از ايران خارج کرد.» | ||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
سرهنگ بهزاد معزی در سال ۱۳۵۰ از تهران به شیراز منتقل شد. طبق گفته خلبان بهروز مدرسی او از بدو ورود به عنوان فرمانده گردان پرواز هواپيماهاي سي - ۱۳۰ در پايگاه هفتم ترابري منصوب شده بود. آن گونه كه بچه هاي قديمي آن دوره و بعد ها خود من شاهد اش بودم ، افسري منظم سخت گير و با سواد بود . | سرهنگ بهزاد معزی در سال ۱۳۵۰ از تهران به شیراز منتقل شد. طبق گفته خلبان بهروز مدرسی او از بدو ورود به عنوان فرمانده گردان پرواز هواپيماهاي سي - ۱۳۰ در پايگاه هفتم ترابري منصوب شده بود. آن گونه كه بچه هاي قديمي آن دوره و بعد ها خود من شاهد اش بودم ، افسري منظم سخت گير و با سواد بود . | ||
فرماندهي كه صداي خنده او را به ندرت مي شد شنيد. و در هنگام عصبانيت عادت به جويدن سبيل هاي كم پشت بورش داشت . او سپس براي طي دوره فرماندهي ستاد به كشور آمريكا اعزام مي شود | فرماندهي كه صداي خنده او را به ندرت مي شد شنيد. و در هنگام عصبانيت عادت به جويدن سبيل هاي كم پشت بورش داشت . او سپس براي طي دوره فرماندهي ستاد به كشور آمريكا اعزام مي شود و در سال ۱۳۵۲ به ايران برگشته و در ستاد كل نيروي هوايي در مقام معاونت عمليات در بخش " يكنواختي " مشغول به خدمت مي شود و از آن جايي كه رسته اصلي او خلباني بود ، طي هماهنگي هاي صورت گرفته او سه روز در هفته به پايگاه يكم ترابري مي آمد و با هواپيماهاي سي -۱۳۰ به پرواز و يا ماموريت مي رفت. سرهنگ معزي بارها در همان روزگار براي خريد هواپيما به عنوان كارشناس مطلع به كشورهاي اروپايي سفر مي كرد . سلامت نفس و رشوه ناپذيري او در انجام معاملات زبانزد بود . با خريد هواپيماهاي بوئينگ سوخت رسان ۷۰۷ او به عنوان فرمانده گردان و در ادامه به عنوان معلم خلبان به فعاليت پرداخت. | ||
سرهنگ خلبان بهزاد معزی هماکنون نیز بهعنوان یک عضو مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت ایران در اروپا در کنار مجاهدین زندگیمیکند. | سرهنگ خلبان بهزاد معزی هماکنون نیز بهعنوان یک عضو مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت ایران در اروپا در کنار مجاهدین زندگیمیکند. | ||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
او خودش زندگیاش را اینگونه شرح میدهد: | او خودش زندگیاش را اینگونه شرح میدهد: | ||
من در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در | من در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در يك خانه قديمي در محلة منيرية تهران، خيابان اميريه، به دنيا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. برادر بزرگترم، مسعود، الان بيش از ۵۰ سال است در آمريكا زندگي ميكند. خواهري دارم به نام شيرين كه يكسال و نيم از من كوچكتر است. برادر ديگري داشتم به نام تورج كه دو سال كوچكتر از خواهرم بود که در همان خانه قلعه وزير افتاد توي حوض و خفه شد. بعدها برادر ديگري پيدا كردم به نام ايرج. پدرم سپهبد محمود معزي بود و مادرم نزهت معزي. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو و از خانوادة قاجار بودند. پدرم تحصيلاتش را در دانشكده افسري فرانسه تمام كرده بود. به زبان فرانسه كاملاً مسلط بود. ما را روي زانوانش مينشاند و برايمان رمانهاي فرانسوي ميخواند و ترجمه ميكرد. | ||
== دوران مدرسه و دانشگاه == | == دوران مدرسه و دانشگاه == | ||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
== رفتن به آمریکا برای دوره خلبانی == | == رفتن به آمریکا برای دوره خلبانی == | ||
و در نيمه سال ۱۳۳۷ عازم آمريكا شديم. براي آموزش دورة مقدماتي خلباني به پايگاه »لك لند « رفتيم. اين پايگاه در تگزاس در شهر سانآنتونيو قرار دارد. براي دورة مقدماتي پرواز رفتيم به پايگاه »بمبريج « در ايالت جورجيا. بعد از فارغ التحصيل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشتيم كه برويم به پايگاه بعدي خودمان را معرفي كنيم. دورة مقدماتي پرواز را با هواپيماي »تي «۳۴ شروع كرديم. هركداممان حدود ۴۰ - ۵۰ ساعت با آن پرواز كرديم. بعد رفتيم با هواپيماي ديگري به نام »تي «۳۷ . جت دو موتورة كوچكي بود. »تي «۳۴ ملخدار و كوچك بود در حالي كه »تي «۳۷ ها جتهاي كوچك بودند. براي تكميل آموزش پايه اينجا هم آموزشمان حدود ۷ماه طول كشيد. بعد رفتيم خودمان را به پايگاه آموزشي پيشرفته به نام »ونس « كه در شهر »انيد « نزديك اوكلاهماسيتي ۳۰ بود معرفي كرديم. در پايان اين دوره بايستي »بال خلباني « را ميگرفتيم. بال خلباني علامتي است كه خلبانها | و در نيمه سال ۱۳۳۷ عازم آمريكا شديم. براي آموزش دورة مقدماتي خلباني به پايگاه »لك لند « رفتيم. اين پايگاه در تگزاس در شهر سانآنتونيو قرار دارد. براي دورة مقدماتي پرواز رفتيم به پايگاه »بمبريج « در ايالت جورجيا. بعد از فارغ التحصيل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشتيم كه برويم به پايگاه بعدي خودمان را معرفي كنيم. دورة مقدماتي پرواز را با هواپيماي »تي «۳۴ شروع كرديم. هركداممان حدود ۴۰ - ۵۰ ساعت با آن پرواز كرديم. بعد رفتيم با هواپيماي ديگري به نام »تي «۳۷ . جت دو موتورة كوچكي بود. »تي «۳۴ ملخدار و كوچك بود در حالي كه »تي «۳۷ ها جتهاي كوچك بودند. براي تكميل آموزش پايه اينجا هم آموزشمان حدود ۷ماه طول كشيد. بعد رفتيم خودمان را به پايگاه آموزشي پيشرفته به نام »ونس « كه در شهر »انيد « نزديك اوكلاهماسيتي ۳۰ بود معرفي كرديم. در پايان اين دوره بايستي »بال خلباني « را ميگرفتيم. بال خلباني علامتي است كه خلبانها ميزنند روي سينهشان. نشان رستة خلباني است. وقتي خلباني بال را ميزند روي سينهاش يعني دورة آموزش خلباني را به طور كامل ديده است. در مراسم رسمي فرمانده پايگاه صدا كرد پاياننامة آموزش خلباني بهعلاوة بال خلباني را به دستمان داد. يك ماه و خوردهيي وقت داشتيم كه برويم به پايگاه بعدي تا دورة »گانري «، يعني آموزش با هواپيماي جنگي، را بگذرانيم. با كلاس بعدي كه فارغ التحصيل شدند. من هم راه افتادم رفتم به پايگاه بعديمان كه پايگاه »فونيكس « بود در ايالت »آريزونا. در »فونيكس « ما پروازمان را با هواپيماي «F۸۶» شروع كرديم. قبل از آن، دورة تيراندازي با هواپيماي «T۳۳» را ديديم. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع ديده بوديم. ولي آن جا آموزش تيراندازي با آن را هم ديديم. | ||
[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی]] | [[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی]] | ||
در ارتش آمريكا نيز مثل بيشتر ارتشهاي ديگر كشورها اول سعي ميكنند هرچه كه در ذهن و مغز دانشجو است تخليه كنند. بعد انضباط خشك و اطاعت بيچون وچراي ارتش را وارد كنند. يعني وقتي حرفي ميزنند بايد اجرا شود. چون و چرا ندارد. دليل ندارد. برهان ندارد. سعي در اين است كه ذهن از هرگونه احساسي و از هرگونه قضاوتي خالي شود. هر حرفي كه ميزنند بايد اجرا شود. فردي كه دستور را | در ارتش آمريكا نيز مثل بيشتر ارتشهاي ديگر كشورها اول سعي ميكنند هرچه كه در ذهن و مغز دانشجو است تخليه كنند. بعد انضباط خشك و اطاعت بيچون وچراي ارتش را وارد كنند. يعني وقتي حرفي ميزنند بايد اجرا شود. چون و چرا ندارد. دليل ندارد. برهان ندارد. سعي در اين است كه ذهن از هرگونه احساسي و از هرگونه قضاوتي خالي شود. هر حرفي كه ميزنند بايد اجرا شود. فردي كه دستور را ميگيرد توي ذهنش اصلاً نبايد اين باشد كه دستور خلاف است. بلكه اصل برايش اطاعت مافوق است. البته اين را كه ميگويم استاندارد تمام آموزشهايشان بود. ما از دور و نزديك همه را مي ديديم. چه هوايي چه دريايي چه زميني. منتها در هوايي به علت ويژگي حرفة خلباني اين مسأله يك مقدار غلظت كمتري داشت. ولي در اساس همان بود كه فرمانده ميگفت و جاي بحث نداشت. در يك كلام جايي براي به كار گرفتن احساس انساني يا اخلاقي نيست. | ||
== بازگشت به ایران == | == بازگشت به ایران == | ||
خط ۱۲۶: | خط ۱۲۶: | ||
دیدن دوره ستاد در آمریکا | دیدن دوره ستاد در آمریکا | ||
در آنجا وقتی قرار شد سخنرانی کنیم من در باره دکتر مصدق و محبوبیت مردمی او صحبت کردم. در درس علوم سياسي ما بخشي بود به نام »منافع ملي آمريكا «. من به سرهنگ رئيس سمينارمان گفتم قربان اجازه بدهيد من بروم بيرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملي آمريكا به من ربطي ندارد. من | در آنجا وقتی قرار شد سخنرانی کنیم من در باره دکتر مصدق و محبوبیت مردمی او صحبت کردم. در درس علوم سياسي ما بخشي بود به نام »منافع ملي آمريكا «. من به سرهنگ رئيس سمينارمان گفتم قربان اجازه بدهيد من بروم بيرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملي آمريكا به من ربطي ندارد. من ايرانيم. عصباني شد و يك مقدار صدايش را برد بالا و گفت پس چرا كشورت تو را به اينجا فرستاده؟ گفتم من نمي دانم. مي توانيد از خودشان بپرسيد. اما منافع ملي آمريكا ربطي به من ندارد. براي من منافع ملي كشور خودم، ايران، مهم است. با داد و بيداد گفت چرا كشورت تو را فرستاده اين جا؟ من هم گفتم چرا داد ميزني؟ صدايمان بلند شد. افراد ديگر سمينار به طرفداري من بلند شدند و به او اعتراض كردند كه سرهنگ چرا داد ميزني؟ اين دارد آرام حرف ميزند و ميگويد منافع ملي آمريكا به من ارتباطي ندارد. اما سرهنگ باز هم با داد و بيداد گفت آخر كشورش فرستاده! همان افراد اعتراض كردند كه با ما هم داري داد و بيداد میكني! چند نفر | ||
آمريكايي شروع كردند به حمايت بيشتر از من. به خصوص يك سرگرد يهودي كه بسيار روشنفكر بود گفت اگر من را هم بفرستند كشور اين و بگويند برو درس منافع ملي آنان را بخوان ميگويم نميخوانم. من آمريكايي هستم. بعد سرهنگ يك مقدار فروكش كرد و موضوع خاتمه يافت. | آمريكايي شروع كردند به حمايت بيشتر از من. به خصوص يك سرگرد يهودي كه بسيار روشنفكر بود گفت اگر من را هم بفرستند كشور اين و بگويند برو درس منافع ملي آنان را بخوان ميگويم نميخوانم. من آمريكايي هستم. بعد سرهنگ يك مقدار فروكش كرد و موضوع خاتمه يافت. | ||
خط ۱۳۷: | خط ۱۳۷: | ||
بلافاصله از بعد از انقلاب، زندگي من با مجاهدين گره خورد. زيرا كه چند روز بعد از بازگشتم، به دفتر مجاهدين در خيابان پهلوي سابق كه بنياد علوي ناميده ميشد مراجعه كردم و به عنوان يك هوادار آنان ثبت نام كردم. چرايي اين پيوستن نياز به توضيحاتي دارد. اجازه بدهيد در مورد وضعيت فكري خودم و تحولاتي كه طي ساليان مختلف پيدا كرده بودم، مقداري توضيح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سياسي هرچند فعاليت سياسي نداشتم و هيچگونه وابستگي حزبي و تشكيلاتي | بلافاصله از بعد از انقلاب، زندگي من با مجاهدين گره خورد. زيرا كه چند روز بعد از بازگشتم، به دفتر مجاهدين در خيابان پهلوي سابق كه بنياد علوي ناميده ميشد مراجعه كردم و به عنوان يك هوادار آنان ثبت نام كردم. چرايي اين پيوستن نياز به توضيحاتي دارد. اجازه بدهيد در مورد وضعيت فكري خودم و تحولاتي كه طي ساليان مختلف پيدا كرده بودم، مقداري توضيح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سياسي هرچند فعاليت سياسي نداشتم و هيچگونه وابستگي حزبي و تشكيلاتي | ||
نداشتم اما در دل احترام زيادي براي مصدق رهبر فقيد نهضت ملي قائل بودم. در سال ۵۶ همزمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع كردم به خواندن كتابهاي شادروان دكتر شريعتي. تقريباً ۱۵۰ و خوردهيی از نوارها و كتابهاي زندهياد دكتر شريعتي را گرفتم و خواندم. در آخرين پروازي كه با شاه هم داشتم چند عدد از كتابها را با خودم بردم. جلد كتاب »تشييع علوي و تشييع صفوي « را كندم و جلد يك رمان معمولي را به | نداشتم اما در دل احترام زيادي براي مصدق رهبر فقيد نهضت ملي قائل بودم. در سال ۵۶ همزمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع كردم به خواندن كتابهاي شادروان دكتر شريعتي. تقريباً ۱۵۰ و خوردهيی از نوارها و كتابهاي زندهياد دكتر شريعتي را گرفتم و خواندم. در آخرين پروازي كه با شاه هم داشتم چند عدد از كتابها را با خودم بردم. جلد كتاب »تشييع علوي و تشييع صفوي « را كندم و جلد يك رمان معمولي را به جايش گذاشتم. اين كتاب در كيف پروازم بود و در مراكش و مصر هم ميخواندم. آنها يك تحول فكري در من به وجود آوردند. مهمترين ارزش جديدي كه از شريعتي آموختم ارزش تسليم نشدن در برابر ديكتاتوري | ||
و استبداد بود. برايم اين مسأله مطرح شد كه براي تسليم نشدن، براي آزاده ماندن و براي تن به خواري و ذلت ندادن بايستي به يك آرماني مجهز شد. اين آرمان است كه ما را از گزند | و استبداد بود. برايم اين مسأله مطرح شد كه براي تسليم نشدن، براي آزاده ماندن و براي تن به خواري و ذلت ندادن بايستي به يك آرماني مجهز شد. اين آرمان است كه ما را از گزند تسليم طلبي مصون ميدارد و در شرايط سخت و بحراني راهگشا و نيرودهندة آدمي است. چيزي كه بعدها در ادامة مسيرم اين آرمان را در مجاهدين يافتم. هيچ شناختي از آنها نداشتم. هيچ كتابي از آنها نخوانده بودم. اما ميدانستم كه شريعتي و آيت الله طالقاني بيخودي از كسي تعريف نميكنند. اين آغاز تحول فكري من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاكم شدند. اما هيچگاه خميني براي من جاذبه نداشت. اين بود كه دوست نداشتم با آنها كار كنم. فضاي سياسي باز شده بود و كتابهاي مجاهدين هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خريدم و خواندم. گمشدهام را يافته بودم و ديگر درنگ نكردم. | ||
=== ارتباط من با سازمان مجاهدين === | === ارتباط من با سازمان مجاهدين === | ||
بعد از مراجعت از مراكش به اتفاق سرگرد حسين اسكندريان (كه معلم پرواز گردان خودم بود) رفتيم به بنياد علوي (پهلوي) اسم نوشتيم. از آنجا ارتباط ما با سازمان مستقيماً ادامه يافت. از همان ملاقات اول برايمان رابط مشخص شد و قرار شد كه هفتهيی يكي دوبار همديگر را ببينيم و صحبت كنيم. يكي دو كتاب آموزشي دربارة تاريخچه و ضربة اپورتونيستها در سال ۱۳۵۴ را دادند به ما كه بخوانيم. مقداري هم بحث سياسي كرديم و من يك دفعه احساس كردم نسبت به مسائل ديد روشنتري پيدا كردم. | بعد از مراجعت از مراكش به اتفاق سرگرد حسين اسكندريان (كه معلم پرواز گردان خودم بود) رفتيم به بنياد علوي (پهلوي) اسم نوشتيم. از آنجا ارتباط ما با سازمان مستقيماً ادامه يافت. از همان ملاقات اول برايمان رابط مشخص شد و قرار شد كه هفتهيی يكي دوبار همديگر را ببينيم و صحبت كنيم. يكي دو كتاب آموزشي دربارة تاريخچه و ضربة اپورتونيستها در سال ۱۳۵۴ را دادند به ما كه بخوانيم. مقداري هم بحث سياسي كرديم و من يك دفعه احساس كردم نسبت به مسائل ديد روشنتري پيدا كردم. به خصوص اوضاع پيچيدة سياسي آن روزها همه را سردرگم كرده بود. هركس هم ادعايي داشت. اما با حرفهاي مجاهدين آينده برايم روشن شد. معيار و محكي پيدا كردم كه ميتوانستم با آن جريانهاي مختلف را بسنجم. | ||
از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شدم در ارتباط با سازمان بودم. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچههای مجاهدین آنها را حل میکردیم. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارم بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده میکردم و ساده زیستی داشتم بهصورتیکه وقتی تعدادی از افراد حزباللهی به خانهام آمده و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترم با یک قرآن آمده و از من میخواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورم که مجاهد نیستم. و علت را در همین سادهزیستی میدانست که در مشورت با بچهها تختخواب و وسایل تهیه کردیم تا عادیسازی حفظ بشود. | از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شدم در ارتباط با سازمان بودم. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچههای مجاهدین آنها را حل میکردیم. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارم بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده میکردم و ساده زیستی داشتم بهصورتیکه وقتی تعدادی از افراد حزباللهی به خانهام آمده و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترم با یک قرآن آمده و از من میخواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورم که مجاهد نیستم. و علت را در همین سادهزیستی میدانست که در مشورت با بچهها تختخواب و وسایل تهیه کردیم تا عادیسازی حفظ بشود. | ||
خط ۱۶۴: | خط ۱۶۴: | ||
== پرواز پروازها == | == پرواز پروازها == | ||
<blockquote>سال ۱۳۶۰ در تاريخ معاصر ميهنمان سالي تعيين كننده است. سالي است كه از همان ابتدايش معلوم بود خميني و آخوندهاي حاكم قداره را از رو بسته و تصميم نهاييشان را براي كشتار همة مخالفان و بهخصوص مجاهدين گرفتهاند. علاوه برآن حذف جناح رقيب خودشان در حاكميت نيز در دستور كارشان قرار داشت. اگر به روزنامههاي آنروزها مراجعه كنيد خواهيد ديد كه روزي بدون درگيريهاي خونين بين چماقداران رژيم با مخالفان آخوندها به شب نميرسيد. درگيريهايي كه بعضاً به كشته شدن تعدادي از ميليشياهاي نوجوان مجاهدين نيز منجر مي شد. خلاصه آنكه اوضاع سياسي بهشدت آشفته و حساس بود. چيزي كه به حساسيت اوضاع ميافزود جريان داشتن. همة اين اتفاقات در متن جنگ با يك دولت خارجي بود. جنگي كه البته بر اثر توطئههاي خميني به وجود آمد ولي در آنروزها هنوز قسمتي از خاك ما در اشغال نيروهاي عراقي بود. بنابراين نيروهاي سياسي در وضعيت بسيار بغرنجي قرارداشتند. چرا كه خميني باعوامفريبي و دجالبازي سعي داشت از اين جنگ سوءاستفادة آخوندي خودش را بكندو در زير پوش آن نيروهاي مخالف خود را قلع و قمع كند.به هرحال مجموعةاوضاع واحوال طوري شد كه كار به وقايع خردادماه كشيد. دربيست و پنجم اين ماه بود كه جبهة ملي تظاهراتي در ميدان فردوسي تهران برگزار كرد كه با سركوب وحشيانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نيز مجاهدين دعوت به يك تظاهرات آرام كردند. قصد اين بود كه با جمعيت انبوه شركت كننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانين توسط مرتجعان اعتراض كنند. همانطور كه ميدانيد ۵۰۰ هزار تهراني شريف در اين تظاهرات شركت كردند. اما در غروب همان روز در ساعاتي كه سيل بي امان جمعيت به ميدان فردوسي رسيد شخص خميني به ميدان آمد و دستور تيراندازي به جمعيت را داد | <blockquote>سال ۱۳۶۰ در تاريخ معاصر ميهنمان سالي تعيين كننده است. سالي است كه از همان ابتدايش معلوم بود خميني و آخوندهاي حاكم قداره را از رو بسته و تصميم نهاييشان را براي كشتار همة مخالفان و بهخصوص مجاهدين گرفتهاند. علاوه برآن حذف جناح رقيب خودشان در حاكميت نيز در دستور كارشان قرار داشت. اگر به روزنامههاي آنروزها مراجعه كنيد خواهيد ديد كه روزي بدون درگيريهاي خونين بين چماقداران رژيم با مخالفان آخوندها به شب نميرسيد. درگيريهايي كه بعضاً به كشته شدن تعدادي از ميليشياهاي نوجوان مجاهدين نيز منجر مي شد. خلاصه آنكه اوضاع سياسي بهشدت آشفته و حساس بود. چيزي كه به حساسيت اوضاع ميافزود جريان داشتن. همة اين اتفاقات در متن جنگ با يك دولت خارجي بود. جنگي كه البته بر اثر توطئههاي خميني به وجود آمد ولي در آنروزها هنوز قسمتي از خاك ما در اشغال نيروهاي عراقي بود. بنابراين نيروهاي سياسي در وضعيت بسيار بغرنجي قرارداشتند. چرا كه خميني باعوامفريبي و دجالبازي سعي داشت از اين جنگ سوءاستفادة آخوندي خودش را بكندو در زير پوش آن نيروهاي مخالف خود را قلع و قمع كند.به هرحال مجموعةاوضاع واحوال طوري شد كه كار به وقايع خردادماه كشيد. دربيست و پنجم اين ماه بود كه جبهة ملي تظاهراتي در ميدان فردوسي تهران برگزار كرد كه با سركوب وحشيانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نيز مجاهدين دعوت به يك تظاهرات آرام كردند. قصد اين بود كه با جمعيت انبوه شركت كننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانين توسط مرتجعان اعتراض كنند. همانطور كه ميدانيد ۵۰۰ هزار تهراني شريف در اين تظاهرات شركت كردند. اما در غروب همان روز در ساعاتي كه سيل بي امان جمعيت به ميدان فردوسي رسيد شخص خميني به ميدان آمد و دستور تيراندازي به جمعيت را داد و اين كار معناي سياسي بسيار مهمي داشت. از فرداي آن روز هيچ كس و هيچ گروهي تأمين نداشت و رابطة رژيم با همة مردم و مخالفان رابطهيي غيرمسالمتآميز شد. درواقع دستور خميني تيرخلاص به امكان هرگونه مبارزة مسالمتآميز بود و از فرداي ۳۰ خرداد دو راه در پيش روي همة گروههاي سياسي قرار گرفت. يا در ميدان نبرد براي آزادي پاسخ قهر ضدانقلابي دشمن كينهتوز و مرتجع را با قهر انقلابي بدهند و يا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ايران براي تحقق آزادي را يك دورة تاريخي به عقب بيندازند. من در آن روزها بيشتر از هروقت ديگر ياد روزهاي بعد از كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خيانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم ميآمد و با خود ميگفتم راستي اگر در آنروزها مصدق تنها نميماند و رهبران خائن تودهيي بهاي ادعاهاي خود را ميدادند و حداقل براي حفظ شرف خود ميدان را ترك نميكردند وضعيت مردم و ميهن ما چه ميشد؟ آيا ديكتاتوري شاه ميتوانست ۲۵ سال ديگر ادامه يابد؟ يقين داشتم كه ملت ايران بهاي بسيار سنگيني از اين بابت پرداخت كردهاست و با يادآوري همين خاطرات بود كه آرزو ميكردم يك بار ديگر مبارزه مردم ايران سربريده نشود و ما براي كسب آزادي يك دورة ديگر عقب نيفتيم. تصميم مجاهدين براي ادامة نبرد با ديو ارتجاع كه آقاي رجوي آن را مهيبترين نيروي ضدتاريخي ملت ايران معرفي كرده بود نور اميد و شادي ملي را در قلبهاي همة ما تابانيد و من در آنروزها خودم احساس ميكردم كه بايد دين خودم نسبت به ميهن و مردم را بهنحو احسن انجام دهم. بعدها شنيدم به كلية مجاهديني كه در اين طرح شركت داشتند گفته شده بود عمليات را يك عمليات »فدايي « تلقي كنند. به من چنين چيزي گفته نشد اما درك و دريافت خود من هم چيزي غير از اين نبود. راهي كه ميخواستيم برويم راهي بيبازگشت بود كه سرنوشت جنبشي را رقم ميزد. اقدامي آنچنان حساس كه همانطور كه گفتهاند تصميم نهايياش را فقط شخص آقاي رجوي ميتوانست بگيرد و نه هيچ كس ديگر. با چنين چشماندازي شروع به طراحي پرواز كرديم. بعدها شنيدم كه در اواسط تير ماه آقاي رجوي مجاهدين دستاندركار را احضار و تصميم به پرواز را به آنها ابلاغ كرده است. با اين حساب ما سه هفته وقت داشتيم و قرار بود كه اگر حتي يك نفر از كساني كه از طرح مطلعند دستگير شود طرح منتفي گردد.</blockquote><blockquote>گفتن يك نكته در اينجا ضروري است و آن اينكه طرح عمليات پرواز، طرح گستردهيي بود كه من فقط از قسمتي از آن مطلع بودم. بهطوري كه بدون اين كه من مطلع باشم تعداد زيادی از مجاهدين و پرسنل نظامي مجاهد خلق در نيروي هوايي در طراحي و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژهها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت. | ||
وقتي | وقتي سوژهها در هواپيما مستقر شدند من نفس راحتي كشيدم. زيرا يكي از مهمترين قسمتهاي طرح نحوةی سوار كردن آنها بود. | ||
وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پايگاه آمد پهلوي ما. ديد داريم صبحانه ميخوريم و ميگوييم و ميخنديم و انگار نه انگار. | وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پايگاه آمد پهلوي ما. ديد داريم صبحانه ميخوريم و ميگوييم و ميخنديم و انگار نه انگار. | ||
خط ۱۷۷: | خط ۱۷۷: | ||
=== واکنش جمهوری اسلامی === | === واکنش جمهوری اسلامی === | ||
<blockquote>بعد از روشن شدن اينكه در هواپيما چه كساني بوده اند عكس العملهاي ديوانهوار رژيم شروع شد. خميني فتوا داد من مهدورالدم، مفسد فيالارض و واجبالقتل هستم. هركدام از سران رژيم هم چيزي گفتند. بعدها خلبانها به من خبر دادند كه هركدامشان با آخوند ريشهري برخورد داشته اند چيزي در بارة من گفتهاست. مثلاً به يكي گفته بود معزي چك بيمحل داشته كه اين كار را كرده است. در يك مصاحبه هم گفته بود معزي يك كارهايي كرده كه ما خجالت ميكشيم بگوييم چه كار كرده! تا آنجا كه من ميدانم آخوندها مطلقاً با مقولهيي به نام »شرم « و »حيا « بيگانه هستند. حالا چه مطلبي بود كه آنها خجالت ميكشيدند؟ نميدانم. از همه خندهآورتر حرفهاي خلخالي بود كه در مجلس گفته بود بايد بررسي كنيم ببينيم درِ باند را كي براي اينها باز كرده است؟ مقصر اصلي كسي است كه در را باز كرده. حرف مسخرهيي كه نشان مي داد طرف اصلاً | <blockquote>بعد از روشن شدن اينكه در هواپيما چه كساني بوده اند عكس العملهاي ديوانهوار رژيم شروع شد. خميني فتوا داد من مهدورالدم، مفسد فيالارض و واجبالقتل هستم. هركدام از سران رژيم هم چيزي گفتند. بعدها خلبانها به من خبر دادند كه هركدامشان با آخوند ريشهري برخورد داشته اند چيزي در بارة من گفتهاست. مثلاً به يكي گفته بود معزي چك بيمحل داشته كه اين كار را كرده است. در يك مصاحبه هم گفته بود معزي يك كارهايي كرده كه ما خجالت ميكشيم بگوييم چه كار كرده! تا آنجا كه من ميدانم آخوندها مطلقاً با مقولهيي به نام »شرم « و »حيا « بيگانه هستند. حالا چه مطلبي بود كه آنها خجالت ميكشيدند؟ نميدانم. از همه خندهآورتر حرفهاي خلخالي بود كه در مجلس گفته بود بايد بررسي كنيم ببينيم درِ باند را كي براي اينها باز كرده است؟ مقصر اصلي كسي است كه در را باز كرده. حرف مسخرهيي كه نشان مي داد طرف اصلاً نميداند باند فرودگاه در ندارد.</blockquote>اما تنها آخوندها نبودند كه خواستار قتل من شدند. آنها وكيل مدافعان ديگري هم داشتند. روزنامههاي حزب توده خواستار اعدام من به جرم خيانت به جمهوري اسلامي شدند! | ||
در تهران هم به خانة پدرم ريخته بودند تا شايد ردي و مدركي از من به دست بياورند. اما با پدرم كه بسيار مسن بود كاري نداشتند. سه چهار ماه بعد ۱۲ نفر از پرسنل نيروي هوايي را دستگير كردند. به آنها اتهاماتي زدند كه گويا در جريان پرواز ما بوده اند. در حالي كه هيچ يك از آنها كوچكترين اطلاعي نداشت. تا آنجا كه من خبر دارم از پرسنل نيروي هوايي فقط مجاهد قهرمان رضا | در تهران هم به خانة پدرم ريخته بودند تا شايد ردي و مدركي از من به دست بياورند. اما با پدرم كه بسيار مسن بود كاري نداشتند. سه چهار ماه بعد ۱۲ نفر از پرسنل نيروي هوايي را دستگير كردند. به آنها اتهاماتي زدند كه گويا در جريان پرواز ما بوده اند. در حالي كه هيچ يك از آنها كوچكترين اطلاعي نداشت. تا آنجا كه من خبر دارم از پرسنل نيروي هوايي فقط مجاهد قهرمان رضا بزرگانفرد در جريان بود كهاو هم از همان فرداي ۳۰ خرداد به صورت مخفي زندگي ميكرد و بعدها در نبرد با آخوندها به شهادت رسيد. اما آخوندهاي كينهكش و شقي تعدادي از همافران از جمله عليرضا مسعودي را تيرباران كردند. | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
ویرایش