۸٬۸۷۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
== عزیمت به همدان == | == عزیمت به همدان == | ||
[[پرونده:مرتضی ک.. و پوری سلطانی.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی|بندانگشتی|250x250پیکسل|مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی]] | |||
مرتضی کیوان با مرگ پدرش مسئولیتهای زندگی زودتر از آنچه تصور داشت، گریبانش را گرفت و نانآور و سرپرست خانواده شد. او همزمان با درس خواندن کار هم میکرد. مرتضی کیوان در دبیرستان مروی دیپلم گرفت. سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول بهکار شد. در وزارت راه پس از دوره تخصصی، برای انجام وظیفه در سال ۱۳۲۳، به شهر همدان اعزام شد. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آنها به طول انجامید.<ref name=":3">[http://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=997&articleid=1312 مرتضی کیوان - سایت شعر ایران]</ref> | مرتضی کیوان با مرگ پدرش مسئولیتهای زندگی زودتر از آنچه تصور داشت، گریبانش را گرفت و نانآور و سرپرست خانواده شد. او همزمان با درس خواندن کار هم میکرد. مرتضی کیوان در دبیرستان مروی دیپلم گرفت. سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول بهکار شد. در وزارت راه پس از دوره تخصصی، برای انجام وظیفه در سال ۱۳۲۳، به شهر همدان اعزام شد. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آنها به طول انجامید.<ref name=":3">[http://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=997&articleid=1312 مرتضی کیوان - سایت شعر ایران]</ref> | ||
| خط ۶۲: | خط ۶۳: | ||
== نقدهای مرتضی کیوان == | == نقدهای مرتضی کیوان == | ||
در حوزهی نقد مرتضی کیوان، آثار مختلفی را میتوان یافت. از قصههای اشتفان تسوایک و آناتول فرانس تا کتاب ''صحرای محشر'' جمالزاده. استاد کیوان در نقد داستان سایه، بهقلم علی دشتی، او را شخصیتی ممتاز در ادبیات فارسی معرفی می کند، هرچند بر این باور است که دشتی با | [[پرونده:کیوان م4.JPG|جایگزین=از راست؛ هوشنگ ابتهاج٬ سیاوش کسرایی٬ نیما یوشیج٬ احمد شاملو و مرتضی کیوان|بندانگشتی|253x253پیکسل|از راست؛ هوشنگ ابتهاج٬ سیاوش کسرایی٬ نیما یوشیج٬ احمد شاملو و مرتضی کیوان]] | ||
در حوزهی نقد مرتضی کیوان، آثار مختلفی را میتوان یافت. از قصههای اشتفان تسوایک و آناتول فرانس تا کتاب ''صحرای محشر'' جمالزاده. استاد کیوان در نقد داستان سایه، بهقلم علی دشتی، او را شخصیتی ممتاز در ادبیات فارسی معرفی می کند، هرچند بر این باور است که دشتی با "سایه" چیزی بر مقام خود نیفزوده و هر چه دارد از فتنه او به دست آمده است. | |||
مرتضی کیوان در نقدی دیگر، جمال زاده را از نویسندگان چیرهدست زبان روحنواز فارسی بهشمار میآورد، اما از طرف دیگر بر او خرده میگیرد که در بند درست نوشتن نوشتههای خود نیست. | مرتضی کیوان در نقدی دیگر، جمال زاده را از نویسندگان چیرهدست زبان روحنواز فارسی بهشمار میآورد، اما از طرف دیگر بر او خرده میگیرد که در بند درست نوشتن نوشتههای خود نیست. | ||
| خط ۷۸: | خط ۸۰: | ||
=== پیوستن به حزب توده === | === پیوستن به حزب توده === | ||
[[پرونده:کیوان م1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان]] | |||
مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت حزب توده ایران درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامههای مختلفی را نیز بر عهده داشت. زندگی مرتضی کیوان با پیوستن به حزب توده، رنگ دیگری بهخود گرفت. مرتضی کیوان از این پس؛ انسانیت، بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتکشان، احترام به دیگران، تفکر، خواندن، درست اندیشیدن، صلح، دوست داشتن و وفا، عشق به خانواده و خلق را تبلیغ میکرد. مهر و صداقت و احساس مسئولیت از صفات برجستهی وی بود.<ref name=":2" /> | مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت حزب توده ایران درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامههای مختلفی را نیز بر عهده داشت. زندگی مرتضی کیوان با پیوستن به حزب توده، رنگ دیگری بهخود گرفت. مرتضی کیوان از این پس؛ انسانیت، بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتکشان، احترام به دیگران، تفکر، خواندن، درست اندیشیدن، صلح، دوست داشتن و وفا، عشق به خانواده و خلق را تبلیغ میکرد. مهر و صداقت و احساس مسئولیت از صفات برجستهی وی بود.<ref name=":2" /> | ||
| خط ۹۴: | خط ۹۷: | ||
== دستگیری و اعدام == | == دستگیری و اعدام == | ||
[[پرونده:کیوان مرتضی1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|225x225پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]] | |||
پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، اسامی بدنهی نظامی این حزب به دست پلیس افتاد؛ و اکثریت اعضاء گرفتار و دستگیر شدند. ۲۷ نفر از آنان تیرباران و تعدادی مخفی شدند که توسط حزب توده به شوروی گریختند. افسران مخفیشده را در خانههایی که صاحبان آن تودهای بود، به ابتکار حزب پناه میدادند. صاحب خانه را «کوپل» میگفتند. حزب توده افراد با مسئولیت و شناخته شده را هرگز کوپل تعیین نمیکرد، اما مرتضی کیوان کوپل میشود. به همین منظور او به خانهی جدید نقل مکان میکند. این نخستین اشتباه حزب توده دربرخورد با مرتضی کیوان است. او مسئول صیانت و پناه دادن به سه تن از افسرانی میشود که به طور غیابی محکوم به اعدام شده بودند.<ref name=":4" /> | پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، اسامی بدنهی نظامی این حزب به دست پلیس افتاد؛ و اکثریت اعضاء گرفتار و دستگیر شدند. ۲۷ نفر از آنان تیرباران و تعدادی مخفی شدند که توسط حزب توده به شوروی گریختند. افسران مخفیشده را در خانههایی که صاحبان آن تودهای بود، به ابتکار حزب پناه میدادند. صاحب خانه را «کوپل» میگفتند. حزب توده افراد با مسئولیت و شناخته شده را هرگز کوپل تعیین نمیکرد، اما مرتضی کیوان کوپل میشود. به همین منظور او به خانهی جدید نقل مکان میکند. این نخستین اشتباه حزب توده دربرخورد با مرتضی کیوان است. او مسئول صیانت و پناه دادن به سه تن از افسرانی میشود که به طور غیابی محکوم به اعدام شده بودند.<ref name=":4" /> | ||
| خط ۹۹: | خط ۱۰۳: | ||
دوم شهریور و از شبهای گرم تابستان بود. ما پشت بام میخوابیدیم… همسایهها رو پشت بام سربازها را نشانم دادند. من بلافاصله به نزد مختاری رفتم (از افسرانی که در خانه مخفی شده بود) و ماجرا را گفتم. از حیاط نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: من به بهانه برداشتن پتو از رخت خواب به پشت بام می روم… دیدم که سربازها با سرنیزه روی بام مشترک خانه ما با همسایه راه میروند، ولی توجهشان بیشتر به خانه همسایه است. ماجرا را به دوستانمان گفتم و از آنها خواستم که خانه را ترک کنند. در کوچه کسی نبود، ظاهراً مأموران به خانه بغلی ریخته بودند. بعدها شنیدم که یکی از افسران که هنوز شناخته نشده بود، عمداً آنها را به آن خانه کشیده بود تا ما را متوجه قضیه کند. مختاری و محقق زاده را من با خودم بردم و در خیابان سوار تاکسی کردم. تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم ریختم توی یک پستویی که مقداری دیگر هم اسناد و مدارک در آن بود و درش را قفل کردم. مرتضی رسید، ماجرا را برایش گفتم. گفت: کارتهای حزبی مان؟ خواستم از او بگیرم، نگذاشت. گفت: می دهم به مادرم، قایمشان کند… هنوز لای در را باز نکرده، عدهای با لباس نظامی و یک نفر غیرنظامی ریختن تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند، میشود درباره این سه ساعت صدها صفحه نوشت. | دوم شهریور و از شبهای گرم تابستان بود. ما پشت بام میخوابیدیم… همسایهها رو پشت بام سربازها را نشانم دادند. من بلافاصله به نزد مختاری رفتم (از افسرانی که در خانه مخفی شده بود) و ماجرا را گفتم. از حیاط نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: من به بهانه برداشتن پتو از رخت خواب به پشت بام می روم… دیدم که سربازها با سرنیزه روی بام مشترک خانه ما با همسایه راه میروند، ولی توجهشان بیشتر به خانه همسایه است. ماجرا را به دوستانمان گفتم و از آنها خواستم که خانه را ترک کنند. در کوچه کسی نبود، ظاهراً مأموران به خانه بغلی ریخته بودند. بعدها شنیدم که یکی از افسران که هنوز شناخته نشده بود، عمداً آنها را به آن خانه کشیده بود تا ما را متوجه قضیه کند. مختاری و محقق زاده را من با خودم بردم و در خیابان سوار تاکسی کردم. تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم ریختم توی یک پستویی که مقداری دیگر هم اسناد و مدارک در آن بود و درش را قفل کردم. مرتضی رسید، ماجرا را برایش گفتم. گفت: کارتهای حزبی مان؟ خواستم از او بگیرم، نگذاشت. گفت: می دهم به مادرم، قایمشان کند… هنوز لای در را باز نکرده، عدهای با لباس نظامی و یک نفر غیرنظامی ریختن تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند، میشود درباره این سه ساعت صدها صفحه نوشت. | ||
[[پرونده:کیوان در زندان....JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]] | |||
وقتی بالاخره کارتها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد؛ و بسیاری چیزها بر آنها مسلم شد. رفتارشان وحشیانهتر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می شد ناگفتنی است… بازجویی تمام شده بود و صورت جلسه را آوردند پهلوی من که امضاء کنم. توی هشتی خانه ایستاده بودم. گفتم: من این را امضاء نمی کنم، شما از اتاق ما چیزی به دست نیاوردید، اتاقهای آن طرفی اجاره دو دانشجو بوده است و ما از محتویات آنها بیخبریم. آن را بردند پهلوی مرتضی آن هم همین جواب را داد. ناگهان سیاحتگر و چند سرباز ریختند سر مرتضی، با مشت و لگد و قنداق تفنگ بر سر و جان او کوبیدند. مرتضی زیر ضربات آن ها تا میشد، ولی هیچ صدایی حتی یک آخ از او نشنیدم…<ref name=":4" /> | وقتی بالاخره کارتها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد؛ و بسیاری چیزها بر آنها مسلم شد. رفتارشان وحشیانهتر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می شد ناگفتنی است… بازجویی تمام شده بود و صورت جلسه را آوردند پهلوی من که امضاء کنم. توی هشتی خانه ایستاده بودم. گفتم: من این را امضاء نمی کنم، شما از اتاق ما چیزی به دست نیاوردید، اتاقهای آن طرفی اجاره دو دانشجو بوده است و ما از محتویات آنها بیخبریم. آن را بردند پهلوی مرتضی آن هم همین جواب را داد. ناگهان سیاحتگر و چند سرباز ریختند سر مرتضی، با مشت و لگد و قنداق تفنگ بر سر و جان او کوبیدند. مرتضی زیر ضربات آن ها تا میشد، ولی هیچ صدایی حتی یک آخ از او نشنیدم…<ref name=":4" /> | ||
پوری سلطانی درباره انتقال به زندان میگوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چهگونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج وار همه شکنجهها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل قلعه که شکنجه گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقابهای فلزی با ناخن یا هر وسیلهای که بهدستش میافتاد حک میکرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زندهای.»<ref name=":2" /> </blockquote>در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان میرود، کتک میخورد، سرسری محاکمه و بیدرنگ تیرباران میشود… در زیر شکنجه و بازجوییهای زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمیشوند ـ دوستاق باشی دانهدانه مفاصل انگشتهایش را میشکسته، او بیهوش میشده و باز که نوبت انگشت بعدی میرسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی میگفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: «آخه این انگشته، میشکنه…» تمام انگشتهایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی گناهی مطلق خرد شده بود. مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم محمدرضا شاه تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد. | پوری سلطانی درباره انتقال به زندان میگوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چهگونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج وار همه شکنجهها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل قلعه که شکنجه گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقابهای فلزی با ناخن یا هر وسیلهای که بهدستش میافتاد حک میکرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زندهای.»<ref name=":2" /> </blockquote> | ||
[[پرونده:نفر اول سمت راست.JPG|جایگزین=صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست|بندانگشتی|227x227پیکسل|صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست]] | |||
در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان میرود، کتک میخورد، سرسری محاکمه و بیدرنگ تیرباران میشود… در زیر شکنجه و بازجوییهای زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمیشوند ـ دوستاق باشی دانهدانه مفاصل انگشتهایش را میشکسته، او بیهوش میشده و باز که نوبت انگشت بعدی میرسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی میگفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: «آخه این انگشته، میشکنه…» تمام انگشتهایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی گناهی مطلق خرد شده بود. مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم محمدرضا شاه تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد. | |||
مرتضی کیوان در دوم آبانماه ۱۳۳۰، در نامهای به دوست قدیمیاش مصطفی فرزانه در پاریس این شعر ملکالشعرای بهار را نوشته بود: | مرتضی کیوان در دوم آبانماه ۱۳۳۰، در نامهای به دوست قدیمیاش مصطفی فرزانه در پاریس این شعر ملکالشعرای بهار را نوشته بود: | ||
| خط ۱۱۳: | خط ۱۱۹: | ||
=== وصیتنامه مرتضی کیوان === | === وصیتنامه مرتضی کیوان === | ||
[[پرونده:نامه پیش از اعدام.JPG|جایگزین=نامهی مرتضی کیوان، پیش از اعدام|بندانگشتی|270x270پیکسل|نامهی مرتضی کیوان، پیش از اعدام]] | |||
شب پیش از تیرباران، مأموران زندان مرتضی کیوان را بیدار میکنند که وصیتنامهاش را بنویسد. او در بخشی از وصیتنامهی خود نوشته بود:<blockquote>«مادرعزیزم یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم</blockquote><blockquote>بدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید، اما من نتوانستم، نتوانسته ام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف میمیرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه میدهند و رنگین میسازند… همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را میپرستیدهام. زن عزیزم یادت باشد که «عمو تیغ تیغی» تو، راه را تا به آخر طی کرد… و با یاد شما و همه خوبان زندگی را بهصورت دیگر ادامه میدهم. بوسههای بیشمار برای همه یاران زندگیام… </blockquote><blockquote>مرتضی کیوان</blockquote><blockquote>سه و نیم بعد از نیمه شب</blockquote><blockquote>دوشنبه ۲۶ مهرماه ۱۳۳۳»<ref name=":2" /> </blockquote> | شب پیش از تیرباران، مأموران زندان مرتضی کیوان را بیدار میکنند که وصیتنامهاش را بنویسد. او در بخشی از وصیتنامهی خود نوشته بود:<blockquote>«مادرعزیزم یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم</blockquote><blockquote>بدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید، اما من نتوانستم، نتوانسته ام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف میمیرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه میدهند و رنگین میسازند… همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را میپرستیدهام. زن عزیزم یادت باشد که «عمو تیغ تیغی» تو، راه را تا به آخر طی کرد… و با یاد شما و همه خوبان زندگی را بهصورت دیگر ادامه میدهم. بوسههای بیشمار برای همه یاران زندگیام… </blockquote><blockquote>مرتضی کیوان</blockquote><blockquote>سه و نیم بعد از نیمه شب</blockquote><blockquote>دوشنبه ۲۶ مهرماه ۱۳۳۳»<ref name=":2" /> </blockquote> | ||
| خط ۲۰۶: | خط ۲۱۳: | ||
از مرتضی سخن می گویم…<ref>[http://alefbaye1390.blogfa.com/post/76 شعری از شاملو برای مرتضی کیوان - سایت پیام آسمانی]</ref> | از مرتضی سخن می گویم…<ref>[http://alefbaye1390.blogfa.com/post/76 شعری از شاملو برای مرتضی کیوان - سایت پیام آسمانی]</ref> | ||
نجف دریابندری نیز که خود از استعدادهای کشفشده توسط مرتضی کیوان است، میگوید: <blockquote>«من آن روزها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمیدیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آیندهام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.»</blockquote>هوشنگ ابتهاج در وصف مرتضی سروده است: | نجف دریابندری نیز که خود از استعدادهای کشفشده توسط مرتضی کیوان است، میگوید: <blockquote>«من آن روزها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمیدیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آیندهام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.»</blockquote> | ||
[[پرونده:کیوان و سایه.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و هوشنگ ابتهاج|بندانگشتی|212x212پیکسل|مرتضی کیوان و هوشنگ ابتهاج]] | |||
هوشنگ ابتهاج در وصف مرتضی سروده است:کیوان و سایه. | |||
من در تمام این شب یلدا | من در تمام این شب یلدا | ||
| خط ۲۴۸: | خط ۲۵۷: | ||
راهِ سپید را بشناسند | راهِ سپید را بشناسند | ||
روایت آیدا از واپسین جملات احمد شاملو نیز بسیار تکان دهنده است. او میگوید:<blockquote>«شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خرده چشمات رو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! اینطوری بهتر میبینمش. زلال میبینمش. گفتم: کی رو؟ گفت: مرتضی کیوان رو؛ و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد. این آخرین حرف شاملو بود.»<ref name=":1" /> </blockquote>[[سیاوش کسرایی|'''سیاوش کسرایی''']] در مهرماه ۱۳۳۴، این شعر را به یاد مرتضی کیوان سرود: | روایت آیدا از واپسین جملات احمد شاملو نیز بسیار تکان دهنده است. او میگوید:<blockquote>«شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خرده چشمات رو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! اینطوری بهتر میبینمش. زلال میبینمش. گفتم: کی رو؟ گفت: مرتضی کیوان رو؛ و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد. این آخرین حرف شاملو بود.»<ref name=":1" /> </blockquote> | ||
[[پرونده:کیوان م و کسرایی.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و سیاوش کسرایی|بندانگشتی|245x245پیکسل|مرتضی کیوان و سیاوش کسرایی]] | |||
[[سیاوش کسرایی|'''سیاوش کسرایی''']] در مهرماه ۱۳۳۴، این شعر را به یاد مرتضی کیوان سرود: | |||
ای عطر ریخته، | ای عطر ریخته، | ||
| خط ۲۷۰: | خط ۲۸۱: | ||
=== نخستین ویراستار ایران === | === نخستین ویراستار ایران === | ||
[[پرونده:کتاب کیوان.JPG|جایگزین=کتاب مرتضی کیوان به کوشش شاهرخ مسکوب|بندانگشتی|200x200پیکسل|کتاب مرتضی کیوان به کوشش شاهرخ مسکوب]] | |||
نقش کارساز فرهنگی مرتضی کیوان، پبش از هر چیز در ویرایش و نقد آثار دیگران پیدا است. نجف دریابندری وی را نخستین ویراستار ایران مینامد. او نه تنها نوشتههای دوستان خود را که پیش از چاپ چک میکرد، بلکه مجلهها و روزنامههای منتشر شده را نیز ویرایش می کرد. نجف دریابندری میگوید که همین کار را گاهی به نوشتهی روی شیشه مغازهها می کرد؛ و ما از دستش میخندیدیم.<ref name=":0" /> | نقش کارساز فرهنگی مرتضی کیوان، پبش از هر چیز در ویرایش و نقد آثار دیگران پیدا است. نجف دریابندری وی را نخستین ویراستار ایران مینامد. او نه تنها نوشتههای دوستان خود را که پیش از چاپ چک میکرد، بلکه مجلهها و روزنامههای منتشر شده را نیز ویرایش می کرد. نجف دریابندری میگوید که همین کار را گاهی به نوشتهی روی شیشه مغازهها می کرد؛ و ما از دستش میخندیدیم.<ref name=":0" /> | ||
| خط ۳۰۶: | خط ۳۱۸: | ||
<nowiki>***</nowiki> | <nowiki>***</nowiki> | ||
'''کاش''' | === '''کاش''' === | ||
کاش در روی زمین ظلم از آغاز نبود | کاش در روی زمین ظلم از آغاز نبود | ||
| خط ۳۴۴: | خط ۳۵۵: | ||
کاش در چرخهی ما، غمزه و غماز نبود | کاش در چرخهی ما، غمزه و غماز نبود | ||
'''سوز دل''' | === '''سوز دل''' === | ||
ما شکوه نداریم ز تقدیر بلاخیز | ما شکوه نداریم ز تقدیر بلاخیز | ||
| خط ۳۶۷: | خط ۳۷۷: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | |||
ویرایش