۸٬۸۵۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه زندگینامه | {{جعبه زندگینامه | ||
|نام_شخص= احمد رئوف | |نام_شخص= احمد رئوف بشریدوست | ||
|تصویر= | |تصویر= احمد رئوف بشریدوست ۱.JPG | ||
|عرض_تصویر=250px | |عرض_تصویر=250px | ||
|توضیح_تصویر= | |توضیح_تصویر= | ||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
|والدین= | |والدین= | ||
}} | }} | ||
احمد رئوف بشریدوست (زادهی ۱۳۴۳ – آستارا، اعدام: تابستان ۱۳۶۷)، پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، به علت علاقه و استعداد در کارهای فنی و الکترونیک، در رشتهی الکترونیک هنرستان صنعتی رشت ثبت نام کرد. احمد رئوف بشریدوست از جمله جوانانی بود که پس از انقلاب، در کنار هزاران جوان و نوجوان دیگر به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی چون فروش کتاب و نشریه و ... روی آورد. احمد رئوف همواره به دلیل معصومیت، رفتار | احمد رئوف بشریدوست (زادهی ۱۳۴۳ – آستارا، اعدام: تابستان ۱۳۶۷)، پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، به علت علاقه و استعداد در کارهای فنی و الکترونیک، در رشتهی الکترونیک هنرستان صنعتی رشت ثبت نام کرد. احمد رئوف بشریدوست از جمله جوانانی بود که پس از انقلاب، در کنار هزاران جوان و نوجوان دیگر به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی چون فروش کتاب و نشریه و ... روی آورد. احمد رئوف همواره به دلیل معصومیت، رفتار محجوب، خوشرویی و مهربانی زبانزد خانواده و اقوام و دوستان خود بود. احمد رئوف هنگام ورود به هنرستان که همزمان با [[انقلاب ضدسلطنتی]] در ۱۳ سالگی با مبارزه و فعالیت سیاسی آشنا شد و در حرکتهای اعتراضی و تظاهرات علیه حکومت شاه فعالیت داشت. پس از پیروزی [[انقلاب ضدسلطنتی]]، احمد رئوف بشریدوست ابتدا در انجمن اسلامی هنرستان به فعالیت پرداخت. اما با پی بردن به ماهیت خمینی به جنبش ملی مجاهدین در رشت پیوست. وی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، رو به زندگی مخفی آورد. احمد رئوف بشری دوست در اردیبهشت ۱۳۶۱، دستگیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت. او در زمستان ۱۳۶۶، پس از ۵ سال از زندان آزاد شد و تصمیم گرفت به ارتش آزادیبخش ملّی ایران بپیوندد اما مفقود شد. در سال ۱۳۷۰، مأموران وزارت اطلاعات حکومت جمهوری اسلامی به پدر او اطلاع دادند که احمد را در تابستان ۱۳۶۷، در زندان ارومیه اعدام کردهاند. | ||
== فعالیتهای سیاسی احمد رئوف بشری دوست == | == فعالیتهای سیاسی احمد رئوف بشری دوست == | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
مادر احمد که تمام روز را در جست و جوی فرزندش به ارگانهای مختلف رژیم ایران مراجعه کرده و نتیجهای نگرفته بود در این رابطه میگوید: <blockquote>«عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم احمد که رمق ایستادن نداشت و به در تکیه داده بود به آغوشم افتاد. او را کشان کشان به داخل خانه آوردم. دراز کشید. قطره اشکی در گوشه چشمهایش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت که میزدند فقط اسمم را میخواستند، با اینکه میدانستم اسمم را میدانند اما نگفتم، میخواستم آبدیده شدن پولاد را امتحان کنم.»</blockquote>احمد رئوف بشریدوست روز شنبه پس از بازگشت به مدرسه به افشاگری در مورد حادثهی پیش آمده پرداخت. او در جمع مدیر هنرستان و دیگران که جویای قضیه بودند با بالا زدن پیراهنش آثار ضرب و شتم و شکنجهها را نشان داد. گفته میشود با میلهی آهنی به سر وی کوبیده بودند و در جای جای بدنش آثار کبودی و زخمها و شیارهایی که فالانژها با چاقو ایجاد کرده بودند، پیدا بود. بسیاری از دوستان وی از دیدن شکنجههایی که در حق او که یک نوجوان ۱۵ ساله بود و به لحاظ فیزیکی هم کوچکتر از سنش نشان میداد، اشک ریختند. | مادر احمد که تمام روز را در جست و جوی فرزندش به ارگانهای مختلف رژیم ایران مراجعه کرده و نتیجهای نگرفته بود در این رابطه میگوید: <blockquote>«عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم احمد که رمق ایستادن نداشت و به در تکیه داده بود به آغوشم افتاد. او را کشان کشان به داخل خانه آوردم. دراز کشید. قطره اشکی در گوشه چشمهایش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت که میزدند فقط اسمم را میخواستند، با اینکه میدانستم اسمم را میدانند اما نگفتم، میخواستم آبدیده شدن پولاد را امتحان کنم.»</blockquote>احمد رئوف بشریدوست روز شنبه پس از بازگشت به مدرسه به افشاگری در مورد حادثهی پیش آمده پرداخت. او در جمع مدیر هنرستان و دیگران که جویای قضیه بودند با بالا زدن پیراهنش آثار ضرب و شتم و شکنجهها را نشان داد. گفته میشود با میلهی آهنی به سر وی کوبیده بودند و در جای جای بدنش آثار کبودی و زخمها و شیارهایی که فالانژها با چاقو ایجاد کرده بودند، پیدا بود. بسیاری از دوستان وی از دیدن شکنجههایی که در حق او که یک نوجوان ۱۵ ساله بود و به لحاظ فیزیکی هم کوچکتر از سنش نشان میداد، اشک ریختند. | ||
[[پرونده:احمد رئوف بشریدوست.jpg|بندانگشتی|'''تصویری از دوران کودکی احمد''']] | |||
احمد رئوف بشری دوست علاوه بر فعالیتهای سیاسی به آمادهسازی جسمی و روحی روی آورد. از جمله گفته میشود با سختکوشی به یادگیری کاراته و فنون رزمی پرداخت.» | احمد رئوف بشری دوست علاوه بر فعالیتهای سیاسی به آمادهسازی جسمی و روحی روی آورد. از جمله گفته میشود با سختکوشی به یادگیری کاراته و فنون رزمی پرداخت.» | ||
== دستگیری و اعدام احمد رئوف بشریدوست == | == دستگیری و اعدام احمد رئوف بشریدوست == | ||
سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، آغاز مرحلهی دشوارتری برای احمد رئوف بشریدوست و تمام مخالفان نظام جمهوری اسلامی بود. پس از آغاز [[فاز سیاسی فاز نظامی|فاز نظامی]] و اعلام مقاومت مسلحانه توسط مجاهدین خلق احمد به زندگی مخفی روی آورد و با استفاده از استعداد و توانایی فنی خود، پشتیبانی نظامی تیمهای عملیاتی را برعهده گرفت. در شهریور ماه ۱۳۶۰ و به علت ضربات و دستگیریهای گستردهی ماههای اول پس از ۳۰ خرداد، ارتباط احمد برای مدتی کوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همین دوران او شبهای زیادی را در یک ساختمان نیمه تمام بدون سقف، به صبح میرساند. در شهریور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشکلات زندگی مخفی، دستگیری خواهرش و بیماری سرطان مادرش از جمله مشکلاتی بودند که احمد با آن روبهرو شده بود. احمد پس از ارتباط مجدد با تشکیلات مجاهدین خانهای را در یکی از محلات رشت کرایه کرد. مادر احمد نیز که به تازگی از بیمارستان مرخص شده بود، مسئولیت پشتیبانی و خرید مواد مورد نیاز مجاهدینٍ مستقر در این پایگاه را بر عهده گرفت. در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف بشریدوست در تهاجم پاسداران حکومتی به پایگاهی که احمد در آن مستقر بود دستگیر شد. در جریان بازجویی از اعضای تیم، لو رفتن مسئولیت احمد که بهرغم سن و سال کم، مسئولیت سایرین را برعهده داشته است، موجب تعجب و حیرت بازجویان و شکنجهگران شد. شکنجهگران از اعمال هیچگونه شکنجه در حق این فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد که خود را از پیش برای چنین روزهایی آماده کرده بود؛ بازجوییها و شکنجهها را سرفرازانه پشت سر گذاشت و پس از مدتی به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثهای دیگر دوباره احمد را به زندان سپاه و اتاق شکنجه بازگرداند. مادر احمد میگوید: | سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، آغاز مرحلهی دشوارتری برای احمد رئوف بشریدوست و تمام مخالفان نظام جمهوری اسلامی بود. پس از آغاز [[فاز سیاسی فاز نظامی|فاز نظامی]] و اعلام مقاومت مسلحانه توسط مجاهدین خلق احمد به زندگی مخفی روی آورد و با استفاده از استعداد و توانایی فنی خود، پشتیبانی نظامی تیمهای عملیاتی را برعهده گرفت. در شهریور ماه ۱۳۶۰ و به علت ضربات و دستگیریهای گستردهی ماههای اول پس از ۳۰ خرداد، ارتباط احمد برای مدتی کوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همین دوران او شبهای زیادی را در یک ساختمان نیمه تمام بدون سقف، به صبح میرساند. در شهریور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشکلات زندگی مخفی، دستگیری خواهرش و بیماری سرطان مادرش از جمله مشکلاتی بودند که احمد با آن روبهرو شده بود. احمد پس از ارتباط مجدد با تشکیلات مجاهدین خانهای را در یکی از محلات رشت کرایه کرد. مادر احمد نیز که به تازگی از بیمارستان مرخص شده بود، مسئولیت پشتیبانی و خرید مواد مورد نیاز مجاهدینٍ مستقر در این پایگاه را بر عهده گرفت. در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف بشریدوست در تهاجم پاسداران حکومتی به پایگاهی که احمد در آن مستقر بود دستگیر شد. در جریان بازجویی از اعضای تیم، لو رفتن مسئولیت احمد که بهرغم سن و سال کم، مسئولیت سایرین را برعهده داشته است، موجب تعجب و حیرت بازجویان و شکنجهگران شد. شکنجهگران از اعمال هیچگونه شکنجه در حق این فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد که خود را از پیش برای چنین روزهایی آماده کرده بود؛ بازجوییها و شکنجهها را سرفرازانه پشت سر گذاشت و پس از مدتی به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثهای دیگر دوباره احمد را به زندان سپاه و اتاق شکنجه بازگرداند. مادر احمد میگوید: | ||
[[پرونده:احمد رئوف بشریدوست ۶.JPG|بندانگشتی]] | |||
«پس از مدتها پیگیری و اعتراض در بیدادگاه رژیم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاکم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من که چرا این طفل صغیر را دستگیر کردهاید، با وقاحت گفته بود: کدام طفل صغیر، فرمانده میلیشیاست. مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جای آنها هم باید تعزیر شود! اما احمد انگار نه انگار که آن بازجوییهای سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگیری از بیرون بود. وقتی خبر فرار خواهرش را از زندان باشگاه افسران به او دادم از خوشحالی در پوست نمیگنجید. مرتب میگفت خدا را شکر. خدا را شکر. بهش بگو افتخار میکنم! احمد آنقدر خوشحال بود که میترسیدم پاسداران متوجه شوند. هفتهی بعد که برای ملاقات به زندان رفتم، احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره برای بازجویی به زندان سپاه منتقل شده بود. این بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد که دوباره او را دیدم و راجع به بازجویی و محاکمه مجدد پرسیدم، خندید و گفت: چیزی نبود. بیشتر از اینها میارزید. هر چه میزدند بیشتر مطمئن میشدم که دروغ میگویند و نتوانستهاند دوباره دستگیرش کنند و به خاطر همین اینطوری هار شدهاند.» | «پس از مدتها پیگیری و اعتراض در بیدادگاه رژیم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاکم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من که چرا این طفل صغیر را دستگیر کردهاید، با وقاحت گفته بود: کدام طفل صغیر، فرمانده میلیشیاست. مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جای آنها هم باید تعزیر شود! اما احمد انگار نه انگار که آن بازجوییهای سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگیری از بیرون بود. وقتی خبر فرار خواهرش را از زندان باشگاه افسران به او دادم از خوشحالی در پوست نمیگنجید. مرتب میگفت خدا را شکر. خدا را شکر. بهش بگو افتخار میکنم! احمد آنقدر خوشحال بود که میترسیدم پاسداران متوجه شوند. هفتهی بعد که برای ملاقات به زندان رفتم، احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره برای بازجویی به زندان سپاه منتقل شده بود. این بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد که دوباره او را دیدم و راجع به بازجویی و محاکمه مجدد پرسیدم، خندید و گفت: چیزی نبود. بیشتر از اینها میارزید. هر چه میزدند بیشتر مطمئن میشدم که دروغ میگویند و نتوانستهاند دوباره دستگیرش کنند و به خاطر همین اینطوری هار شدهاند.» | ||
[[پرونده:احمد رئوف بشریدوست ۴.JPG|بندانگشتی|'''احمد رئوف در دوره آموزش فنون رزمی''']] | |||
پس از چند دوره بازجویی و شکنجه، احمد بهپنج سال زندان محکوم و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. در اولین ملاقات با مادرش قصدش را برای فرار از زندان با او در میان میگذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان، تلاش میکند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مأموران حکومتی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت به ستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در تاریخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را بهآتش میکشند. شب حادثه پاسداران بهسوی زندانیان سیاسی که درحال فرار از محاصرهی آتش بودند، تیراندازی کردند و درنتیجهی آن ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند. احمد نیز درحالیکه بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش از میان شعلهها بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد. | پس از چند دوره بازجویی و شکنجه، احمد بهپنج سال زندان محکوم و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. در اولین ملاقات با مادرش قصدش را برای فرار از زندان با او در میان میگذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان، تلاش میکند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مأموران حکومتی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت به ستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در تاریخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را بهآتش میکشند. شب حادثه پاسداران بهسوی زندانیان سیاسی که درحال فرار از محاصرهی آتش بودند، تیراندازی کردند و درنتیجهی آن ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند. احمد نیز درحالیکه بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش از میان شعلهها بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد. | ||
خط ۳۹: | خط ۳۶: | ||
=== گزارشی از زندان گوهردشت کرج === | === گزارشی از زندان گوهردشت کرج === | ||
یکی از همزنجیران احمد رئوف بشریدوست در گوهردشت نوشته است: | یکی از همزنجیران احمد رئوف بشریدوست در گوهردشت نوشته است: | ||
«احمد به رغم سن کمی که داشت، از درک و فهم عمیقی برخوردار بود. روی گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدین و دقت و جدیت در کار و مسئولیت از ویژگیهای بارز او بود. احمد با هر مسئولیتی که به او سپرده میشد بسیار جدی برخورد میکرد. مدتی مسئولیت آرایشگاه را به او سپردند. با اینکه آرایشگری نمیدانست خیلی سریع یاد گرفت و کارها را سریع پیش میبرد. مدتی نیز مسئول گوش دادن به صدای رادیو مجاهد بود. احمد از مطالب رادیو نهایت استفاده را مینمود. بسیار دقیق به اخبار و گفتار گوش میکرد و متن آن را به صورت مکتوب در اختیار دیگران قرار میداد. در کارهای جمعی، از کارهای دستی و هنری گرفته تا مناسبتهای مختلفی که در زندان برگزار میکردیم، برخوردی فعال و مسئله حلکن داشت.» | |||
در گزارش دیگری از زندان گوهردشت کرج در مورد مقاومت سرسختانهی احمد رئوف بشریدوست برای جلوگیری از انتقال به سلول خائنان آمده است: | |||
[[پرونده:احمد رئوف بشریدوست ۵.JPG|بندانگشتی]] | |||
«یک بار در سال ۱۳۶۳، پاسدار محمود، سرشیفت پاسداران میخواست مجاهد شهید احمد رئوف بشریدوست را به اتاقی که خائنان و توابین بودند انتقال دهد اما احمد آنچنان مقاومتی کرد که از انتقالش پشیمان شدند. احمد خوش قریحه بود و ذوق شاعری داشت. در زندان ترانه سرودهایی بهزبان گیلکی تنظیم کرده و برایمان میخواند. ترجمهی یکی از ترانهها این بود: | «یک بار در سال ۱۳۶۳، پاسدار محمود، سرشیفت پاسداران میخواست مجاهد شهید احمد رئوف بشریدوست را به اتاقی که خائنان و توابین بودند انتقال دهد اما احمد آنچنان مقاومتی کرد که از انتقالش پشیمان شدند. احمد خوش قریحه بود و ذوق شاعری داشت. در زندان ترانه سرودهایی بهزبان گیلکی تنظیم کرده و برایمان میخواند. ترجمهی یکی از ترانهها این بود: | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
نباید نشست، نباید نشست | نباید نشست، نباید نشست | ||
باید با خون عهد و پیمان بست.» | باید با خون عهد و پیمان بست.» | ||
مادر احمد رئوف بشریدوست در تابستان ۱۳۶۳، در اثر بیماری سرطان در گذشت. احمد در نامهیی از زندان نوشته بود: «از دستدادن مادر که یار سختترین سالهایم بود، در زندان بر من بسی گران آمد.» | |||
احمد رئوف بشریدوست در ماه رمضان سال ۱۳۶۴، به همراه دیگر مجاهدان در اعتراض به تقسیم غذا توسط توابین، دست به اعتصاب غذا زد. پاسداران به داخل بند ریخته و افراد را تک به تک شناسایی کرده و به بیرون بند بردند؛ و آنها را پس از ضرب و شتم و شکنجههای فراوان به انفرادی فرستادند. یکی از بستگان احمد رئوف گفته است که «پس از مدتها به من ملاقات کوتاهی دادند. احمد که آثار ضرب و شتم و شکنجهها از ظاهرش پیدا بود، خیلی سریع ماجرا را برایم شرح داد و گفت که در ماه رمضان با دهان روزه چطور به جانشان افتادند. احمد از من خواست خبر این اعتصاب قهرمانانه را به سازمان مجاهدین برسانم.» | احمد رئوف بشریدوست در ماه رمضان سال ۱۳۶۴، به همراه دیگر مجاهدان در اعتراض به تقسیم غذا توسط توابین، دست به اعتصاب غذا زد. پاسداران به داخل بند ریخته و افراد را تک به تک شناسایی کرده و به بیرون بند بردند؛ و آنها را پس از ضرب و شتم و شکنجههای فراوان به انفرادی فرستادند. یکی از بستگان احمد رئوف گفته است که «پس از مدتها به من ملاقات کوتاهی دادند. احمد که آثار ضرب و شتم و شکنجهها از ظاهرش پیدا بود، خیلی سریع ماجرا را برایم شرح داد و گفت که در ماه رمضان با دهان روزه چطور به جانشان افتادند. احمد از من خواست خبر این اعتصاب قهرمانانه را به سازمان مجاهدین برسانم.» | ||
خط ۶۴: | خط ۶۶: | ||
«در این سالها شما من را مثل بچه تر و خشک کردهاید و بزرگ شدهام. امیدوارم قدرش را بدانم و هر چه سریعتر به سازمان بپیوندم.» | «در این سالها شما من را مثل بچه تر و خشک کردهاید و بزرگ شدهام. امیدوارم قدرش را بدانم و هر چه سریعتر به سازمان بپیوندم.» | ||
[[پرونده:احمد رئوف بشریدوست ۳.JPG|بندانگشتی|'''تصویری دیگر از احمد در دریای خزر''']] | |||
احمد رئوف بشری دوست پس از ۵ سال در زمستان ۱۳۶۶ از زندان آزاد شد. او به سرعت به دنبال وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق و پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران بود. | احمد رئوف بشری دوست پس از ۵ سال در زمستان ۱۳۶۶ از زندان آزاد شد. او به سرعت به دنبال وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق و پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران بود. | ||
خط ۷۵: | خط ۷۷: | ||
به گفتهی نزدیکان احمد رئوف، وی برای پیوستن به سازمان مجاهدین خلق به سراغ یکی دیگر از زندانیان آزاد شده میرود و از وی میخواهد تا با هم به ارتش آزادیبخش پیوندند اما وی در پاسخ از احمد میخواهد که عجله نکند. با این همه وی قانع نمیشود و به تنهایی در بهار ۱۳۶۷ در حالی که در تور امنیتی وزارت اطلاعات بود، به قصد پیوستن به ارتش آزادی بخش از رشت خارج می شود. در مورد تاریخ دقیق نحوه دستگیری وی اطلاعاتی در دسترس نیست. خواهر وی معصومه رئوف بشریدوست که از قبل در ارتش آزادیبخش بود، تصمیم میگیرد در تماسی نرسیدن احمد را به خانوادهاش اطلاع دهد. او در گزارشی در این رابطه میگوید:<blockquote>«قرار شد نرسیدن احمد به ارتش آزادی را به خانوادهام اطلاع بدهم. به پدرم زنگ زدم و سراغ احمد را گرفتم. با تعجب گفت: مگر پیش تو نیست؟ از همه ما خداحافظی کرد که بیاید پیش تو! اگر پیش تو نیست پس؟! پدر حدسش درست بود. بعد از آن راه افتاد زندان به زندان به جستجوی احمد. اما هر چه گشتند کمتر یافتند. نه نامی، نه نشانی، نه گوری… احمد ستارهیی در کهکشان ۳۰ هزار مجاهد سربهدار شده بود… بعدها روشن شد که احمد در جریان قتلعام زندانیان مجاهد در مرداد ۱۳۶۷، بهشهادت رسیده بود. سال۱۳۷۰، مزدوران وزارت اطلاعات به پدرم گفتند او را در زندان ارومیه اعدام کردهایم و حتی از گفتن محل دفن او به خانوادهاش دریغ کردند. آری احمد دلیر همانگونه که خود در ترانههایش سروده بود، پس از آزادی دمی ننشست، برخاست و بر عهد و پیمانی که برای پیوستن به ارتش آزادی بسته بود وفا کرد، تا آفتاب فردا از عزم و رزم مجاهدان طلوع کند.<ref>نشریه مجاهد شماره ۷۷۰ - سهشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴</ref></blockquote> | به گفتهی نزدیکان احمد رئوف، وی برای پیوستن به سازمان مجاهدین خلق به سراغ یکی دیگر از زندانیان آزاد شده میرود و از وی میخواهد تا با هم به ارتش آزادیبخش پیوندند اما وی در پاسخ از احمد میخواهد که عجله نکند. با این همه وی قانع نمیشود و به تنهایی در بهار ۱۳۶۷ در حالی که در تور امنیتی وزارت اطلاعات بود، به قصد پیوستن به ارتش آزادی بخش از رشت خارج می شود. در مورد تاریخ دقیق نحوه دستگیری وی اطلاعاتی در دسترس نیست. خواهر وی معصومه رئوف بشریدوست که از قبل در ارتش آزادیبخش بود، تصمیم میگیرد در تماسی نرسیدن احمد را به خانوادهاش اطلاع دهد. او در گزارشی در این رابطه میگوید:<blockquote>«قرار شد نرسیدن احمد به ارتش آزادی را به خانوادهام اطلاع بدهم. به پدرم زنگ زدم و سراغ احمد را گرفتم. با تعجب گفت: مگر پیش تو نیست؟ از همه ما خداحافظی کرد که بیاید پیش تو! اگر پیش تو نیست پس؟! پدر حدسش درست بود. بعد از آن راه افتاد زندان به زندان به جستجوی احمد. اما هر چه گشتند کمتر یافتند. نه نامی، نه نشانی، نه گوری… احمد ستارهیی در کهکشان ۳۰ هزار مجاهد سربهدار شده بود… بعدها روشن شد که احمد در جریان قتلعام زندانیان مجاهد در مرداد ۱۳۶۷، بهشهادت رسیده بود. سال۱۳۷۰، مزدوران وزارت اطلاعات به پدرم گفتند او را در زندان ارومیه اعدام کردهایم و حتی از گفتن محل دفن او به خانوادهاش دریغ کردند. آری احمد دلیر همانگونه که خود در ترانههایش سروده بود، پس از آزادی دمی ننشست، برخاست و بر عهد و پیمانی که برای پیوستن به ارتش آزادی بسته بود وفا کرد، تا آفتاب فردا از عزم و رزم مجاهدان طلوع کند.<ref>نشریه مجاهد شماره ۷۷۰ - سهشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴</ref></blockquote> | ||
=== نحوه | === نحوه شهادت === | ||
پس از سالها در مورد نحوهی اعدام احمد رئوف بشری دوست اطلاعاتی به دست آمد. بنابر این اطلاعات در | [[پرونده:احمد رئوف بشریدوست ۲.JPG|بندانگشتی|'''تصویر احمد پس از آزادی از زندان''']] | ||
پس از سالها در مورد نحوهی اعدام احمد رئوف بشری دوست اطلاعاتی به دست آمد. بنابر این اطلاعات در تابستان ۱۳۶۷ پاسداران، زندانیان سیاسی را که اغلب آنان از مجاهدین خلق ایران بودند را با دو مینیبوس به بهانة انتقال به زندان تبریز به تپههای اطراف دریاچة ارومیه بردند. در آن منطقه که از قبل تحت کنترل پاسداران قرار داشت تعدادی پاسدار با انواع سلاح سرد از قبیل چاقو، قمه، چماق، تبر و ساطور منتظرشان بودند و زندانیان را درحالیکه دست و پایشان بسته بود مورد حمله قرار داده و سلاخی کردند. فریادهای مجاهدان آنقدر بلند بود که برخی از روستاییان به آن منطقه سرازیر شده ولی با تهدید و سلاحهای پاسداران مسلح مواجه شده و از منطقه دور شدند.[[پرونده:جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی.JPG|جایگزین=جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی|بندانگشتی|جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی|263x263px]] | |||
[[پرونده:جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی.JPG|جایگزین=جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی|بندانگشتی|جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی|263x263px]] | |||
== کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها == | == کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها == |
ویرایش