داوود رحمانی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۳۰ بایت حذف‌شده ،  ‏۱ نوامبر ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۷: خط ۸۷:
حيدر در تابستان سال ۶۰ در حالي كه ۱۷ – ۱۸ سال بيشتر نداشت دستگير شد. پس از تحمل دوران بازجويی و انواع فشارها و شكنجه‌ها در اوين به ۱۵ سال زندان محكوم و سپس به زندان قزلحصار منتقل شد. حاج داوود رحمانی، رئيس زندان قزلحصار بسيار تلاش كرد كه او را به سازش و تسليم وادار نمايد. اما به رغم اين كه سن كمی داشت با اراده و استقامتی سترگ به شيوه‌های حاج داوود می‌خنديد. وی سرانجام به دست حاج داوود کشته شد.<ref>نشریه مجاهد شماره ۵۴۷ تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۰</ref>
حيدر در تابستان سال ۶۰ در حالي كه ۱۷ – ۱۸ سال بيشتر نداشت دستگير شد. پس از تحمل دوران بازجويی و انواع فشارها و شكنجه‌ها در اوين به ۱۵ سال زندان محكوم و سپس به زندان قزلحصار منتقل شد. حاج داوود رحمانی، رئيس زندان قزلحصار بسيار تلاش كرد كه او را به سازش و تسليم وادار نمايد. اما به رغم اين كه سن كمی داشت با اراده و استقامتی سترگ به شيوه‌های حاج داوود می‌خنديد. وی سرانجام به دست حاج داوود کشته شد.<ref>نشریه مجاهد شماره ۵۴۷ تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۰</ref>


'''زهرا بیژن یار'''
نقل قول از یکی از زندانیان: '''از''' '''زهرا بیژن یار'''
 
نقل قول از یکی از زندانیان:


خود زهرا تعریف می‌كرد كه بعد از این كه بازجویی‌ها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد می‌زد در را باز می‌كند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف می‌كرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمی‌شناسم كیه؟ بازجو می‌گوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت می‌آورم كیه و شروع می‌كند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا می‌زند كه او دچار مشكل جدی بینایی می‌شود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بینایی‌اش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجویی‌اش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پرونده‌اش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفس‌ها...
خود زهرا تعریف می‌كرد كه بعد از این كه بازجویی‌ها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد می‌زد در را باز می‌كند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف می‌كرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمی‌شناسم كیه؟ بازجو می‌گوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت می‌آورم كیه و شروع می‌كند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا می‌زند كه او دچار مشكل جدی بینایی می‌شود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بینایی‌اش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجویی‌اش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پرونده‌اش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفس‌ها...
خط ۹۵: خط ۹۳:
یكبار حاجی زهرا را صدا كرده با او شروع به حرف زدن كرده و گفته بود كه بالاخره می‌خواهی چه كار كنی تا كی می‌خواهی در زندان بمانی بیا و بپذیر در جمع زندانیان مصاحبه كن عفو می‌خوری بعد هم برو دنبال زندگیت.  زهرا هم از آن جواب‌های باب میل او داده و گفته بود حاج آقا اصلاً دوست ندارم در زندان بمانم دوست دارم  بروم زندگیم را ادامه بدهم اصلامی‌خواهم بروم سر و خونه زندگیم نمی‌دانم چرا شما آزادم نمی‌كنید.   بعد حاجی محكم او را زده بود و گفته بود پدرسوخته فكر می‌كنی نمیدانم همسرت  كجاست و كجا می‌خواهی بروی  زندگی‌ات را ادامه بدهی؟ آرزویت را به گور می‌بری كه بخواهی بروی فرانسه پیش رجوی. بمان تا موهایت رنگ دندان‌هایت بشود  واز همان جا اورا مستقیما به واحد یك برده بود.
یكبار حاجی زهرا را صدا كرده با او شروع به حرف زدن كرده و گفته بود كه بالاخره می‌خواهی چه كار كنی تا كی می‌خواهی در زندان بمانی بیا و بپذیر در جمع زندانیان مصاحبه كن عفو می‌خوری بعد هم برو دنبال زندگیت.  زهرا هم از آن جواب‌های باب میل او داده و گفته بود حاج آقا اصلاً دوست ندارم در زندان بمانم دوست دارم  بروم زندگیم را ادامه بدهم اصلامی‌خواهم بروم سر و خونه زندگیم نمی‌دانم چرا شما آزادم نمی‌كنید.   بعد حاجی محكم او را زده بود و گفته بود پدرسوخته فكر می‌كنی نمیدانم همسرت  كجاست و كجا می‌خواهی بروی  زندگی‌ات را ادامه بدهی؟ آرزویت را به گور می‌بری كه بخواهی بروی فرانسه پیش رجوی. بمان تا موهایت رنگ دندان‌هایت بشود  واز همان جا اورا مستقیما به واحد یك برده بود.


-'''مسعود ناصری رازلیفی:'''
شهادت اصغر مهدی‌زاده - همبندی و هم‌زندانی '''مسعود ناصری رازلیفی:'''.
 
شاهد: اصغر مهدی زاده - همبندی وهم زندانی.  


شهید مسعود ناصری اواسط ۶۱ از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شد. حاج داوود به آنها گفته بود شما را به جایی می‌فرستیم تا مقاومتتان را بشكنم وسرانجام خودتان درخواست مصاحبه كنید. اما مسعود حدود ۲ سال ونیم در سلولهای انفرادیهای گوهردشت بود. عشق به ” مسعود” ” شهدا” در او موج می‌زد. همیشه در جهت وحدت ویگانگی هواداران كوشا بود. ...
شهید مسعود ناصری اواسط ۶۱ از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شد. حاج داوود به آنها گفته بود شما را به جایی می‌فرستیم تا مقاومتتان را بشكنم وسرانجام خودتان درخواست مصاحبه كنید. اما مسعود حدود ۲ سال ونیم در سلولهای انفرادیهای گوهردشت بود. عشق به ” مسعود” ” شهدا” در او موج می‌زد. همیشه در جهت وحدت ویگانگی هواداران كوشا بود. ...


-'''حسین(محمدحسین) نامدار ملایری'''
'''حسین(محمدحسین) نامدار ملایری'''


همواره توسط جلاد قزلحصار حاج داوود رحمانی مرتب مورد آزار و شكنجه قرار می‌گرفت
همواره توسط جلاد قزلحصار حاج داوود رحمانی مرتب مورد آزار و شكنجه قرار می‌گرفت


'''-فرزین نصرتی'''
'''شهادت محسن ترکمن و یکی دیگر از زندانیان از دکتر فرزین نصرتی'''


پزشك متخصص ارتوپد ۲۷ ساله كه تنها به دلیل هواداری از مجاهدین به ۱۵ سال زندان محكوم شده بود و فقط با پرسیدن نامش توسط هیات مرگ به اعدام محكوم شد
پزشك متخصص ارتوپد ۲۷ ساله كه تنها به دلیل هواداری از مجاهدین به ۱۵ سال زندان محكوم شده بود و فقط با پرسیدن نامش توسط هیات مرگ به اعدام محكوم شد
خط ۱۲۱: خط ۱۱۷:
از اردیبهشت سال ۶۱ كه (من در بند ۶ او را دیدم)  به فرمان حاج داوود و لاجوردی همیشه تنها در سلول ۲  همین بند بود و از دیگران جدا نگهداشته می‌شد، علت این بود كه حاجی داوود رحمانی او را تحت فشار گذاشته بود كه به كار پزشكی در زندان بپردازد، اینكار مستلزم این بود كه او سیاست لاجوردی و حاج داوود را در رابطه با زندانیان پیش ببرد و برای گرفتن امكانات فردی جلوی آنها خم و راست شود، ولی او مثل سایر پزشكان مجاهد و مقاوم، از اینكار خودداری می‌كرد، و تنها در بند و سلولها به بچه ها رسیدگی می‌كرد. حاجی داوود هم هر بار او را مورد شكنجه قرار می‌داد و بدون استثناء هر وقت كه وارد بند می‌شد، بعنوان پزشك خائن او را مورد ضرب و جرح قرار می‌داد. بعد از ورود ما به این زندان، حاج داوود او را به سلول ما فرستاد و با ما بود، و در آنجا تمامی خاطرات یكساله بعد از ۳۰ خرداد را برایمان تعریف كرده و ما را در باغ آورده بود.
از اردیبهشت سال ۶۱ كه (من در بند ۶ او را دیدم)  به فرمان حاج داوود و لاجوردی همیشه تنها در سلول ۲  همین بند بود و از دیگران جدا نگهداشته می‌شد، علت این بود كه حاجی داوود رحمانی او را تحت فشار گذاشته بود كه به كار پزشكی در زندان بپردازد، اینكار مستلزم این بود كه او سیاست لاجوردی و حاج داوود را در رابطه با زندانیان پیش ببرد و برای گرفتن امكانات فردی جلوی آنها خم و راست شود، ولی او مثل سایر پزشكان مجاهد و مقاوم، از اینكار خودداری می‌كرد، و تنها در بند و سلولها به بچه ها رسیدگی می‌كرد. حاجی داوود هم هر بار او را مورد شكنجه قرار می‌داد و بدون استثناء هر وقت كه وارد بند می‌شد، بعنوان پزشك خائن او را مورد ضرب و جرح قرار می‌داد. بعد از ورود ما به این زندان، حاج داوود او را به سلول ما فرستاد و با ما بود، و در آنجا تمامی خاطرات یكساله بعد از ۳۰ خرداد را برایمان تعریف كرده و ما را در باغ آورده بود.


-'''قدرت الله نوری'''
'''شهادت حسن ظریف از''' '''قدرت الله نوری'''
 
شاهد حسن ظریف:


قدرت در سال ۶۱ كه در بند ۲ واحد ۱ قزلحصار بود به خاطر فعالیت زیاد در جمع‌آوری اخبار داشت به بهانه درگیر شدن با بریده‌ها به همراه حدود ۱۵ نفر دیگر توسط داوود رحمانی رئیس زندان به زیر هشت برده شد و كتك سختی خورد و دست قدرت همانجا شكست و از آنجا به انفرادی گوهردشت منتقل شد و حدود ۲ سال در انفرادی بود و ۱۵ سال حكم داشت.  
قدرت در سال ۶۱ كه در بند ۲ واحد ۱ قزلحصار بود به خاطر فعالیت زیاد در جمع‌آوری اخبار داشت به بهانه درگیر شدن با بریده‌ها به همراه حدود ۱۵ نفر دیگر توسط داوود رحمانی رئیس زندان به زیر هشت برده شد و كتك سختی خورد و دست قدرت همانجا شكست و از آنجا به انفرادی گوهردشت منتقل شد و حدود ۲ سال در انفرادی بود و ۱۵ سال حكم داشت.


'''-علی اشرف نامداری'''
'''شهادت اکبر صمدی ازعلی اشرف نامداری'''
 
شاهد اکبرصمدی-


علی اشرف در دوران بازجویی توسط سیاسی – عقیدتی ارتش تحت شكنجه زیادی قرار گرفته بود, در سال ۱۳۶۱ در بند ۴ واحد ۱ قزلحصار بود، در جریان فشارهای رئیس زندان داوود رحمانی كه (دوران تابوت و قفس) علی اشرف دچار افسردگی شدید شد و یكباره به فردی ساكت تبدیل شد.
علی اشرف در دوران بازجویی توسط سیاسی – عقیدتی ارتش تحت شكنجه زیادی قرار گرفته بود, در سال ۱۳۶۱ در بند ۴ واحد ۱ قزلحصار بود، در جریان فشارهای رئیس زندان داوود رحمانی كه (دوران تابوت و قفس) علی اشرف دچار افسردگی شدید شد و یكباره به فردی ساكت تبدیل شد.


-'''محمد گرگوندی'''  
'''شهادت محمد محمدی، هم‌بندی و هم پرونده‌ای:''' '''محمد گرگوندی'''  


شاهد- محمد محمدی، هم‌بندی و هم پرونده‌ای: در فاز سیاسی دستگیر شده بود ولی وقتی او را در قزل حصار (اواخر۶۰) دیدم مقاوم و سر سخت و سرموضع بود، شرائط دوران بهزاد نظامی خائن را با مقاومت جدی گذرانده بود، بعدها هم با تعدادی از بچه ها به بند بایگانی كه حاج داوود جنایتكار می‌خواست آنرا به فراموشخانه تبدیل كند، منتقل و از آنجا هم به گوهر دشت.
در فاز سیاسی دستگیر شده بود ولی وقتی او را در قزل حصار (اواخر۶۰) دیدم مقاوم و سر سخت و سرموضع بود، شرائط دوران بهزاد نظامی خائن را با مقاومت جدی گذرانده بود، بعدها هم با تعدادی از بچه ها به بند بایگانی كه حاج داوود جنایتكار می‌خواست آنرا به فراموشخانه تبدیل كند، منتقل و از آنجا هم به گوهر دشت.


'''-معصومه کریمیان'''
'''شهادت فتانه عوض پور از''' '''معصومه کریمیان'''
 
شاهد- فتانه عوض پور:


شورانگیز در زندان قزلحصار زمان حاج داوود زیر بدترین شكنجه ها قرار گرفت ودر قفس های تنگ وباریك ساعتها او را بصورت نشسته نگه داشته بودند، بطوریكه تمام استخوانبندیش كارآیی خودش را از دست داده بود و مدتها از درد كمر،پا و دست و گردن رنج می‌برد. شورانگیز به دلیل تخصصی كه داشت در بین خود زندانیان، مواردی كه داشتند مستقیم به او مراجعه می‌كردند. او هیچوقت حاضر به همكاری با رژیم نشد و بخاطر وضعیتش همیشه روی او حساس بودند. شورانگیز در تمام حركتهای اعتراضی زندان، اعتصاب غذا و درگیری‌ها شركت داشت. خودش وخواهرش را درسال ۶۷ اعدام كردند...
شورانگیز در زندان قزلحصار زمان حاج داوود زیر بدترین شكنجه ها قرار گرفت ودر قفس های تنگ وباریك ساعتها او را بصورت نشسته نگه داشته بودند، بطوریكه تمام استخوانبندیش كارآیی خودش را از دست داده بود و مدتها از درد كمر،پا و دست و گردن رنج می‌برد. شورانگیز به دلیل تخصصی كه داشت در بین خود زندانیان، مواردی كه داشتند مستقیم به او مراجعه می‌كردند. او هیچوقت حاضر به همكاری با رژیم نشد و بخاطر وضعیتش همیشه روی او حساس بودند. شورانگیز در تمام حركتهای اعتراضی زندان، اعتصاب غذا و درگیری‌ها شركت داشت. خودش وخواهرش را درسال ۶۷ اعدام كردند...
خط ۱۴۵: خط ۱۳۵:
شورانگیز جزء كسانی بود كه همیشه مورد غضب رژیم بود واگر می خواستند گروهی از بچه‌ها را تنبیه بكنند، شورانگیز هم بطور معمول جزء آن گروه بود. شهید شورانگیز به علت شكنجه‌های بسیاری كه شده بود نمی‌توانست درست راه برود و همیشه می‌لنگید وهیچ موقع جورابهایش را در نمی‌آورد، بعلت اینكه پاهایش بقدری مجروح بود كه نمی‌خواست آنها را كسی ببیند. درسال ۶۲ كه یكسری از بچه‌ها را به بند تنبیهی واحد ۱ برده بودند شورانگیز هم جزء آنها بود وبعد از ماهها كه از واحد یك آنها را به قرنطینه بردند وبعداز دو سه ماه كه او را به بند عمومی آوردند بعد از چند وقت كه در بند ما بود ...چون بعد از ماهها كه از واحد یك بیرون آمده بود جای ضربه‌های پوتین حاج داوود كه بصورت ناگهانی و وحشیانه به او حمله كرده بود هنوز بر پشت او بود بطوریكه من احساس كردم این ضربه‌ها را تازه به او زده‌اند و بعدا مریم محمدی بهمن‌آبادی كه او نیز در سال ۶۷ اعدام شد وخودش هم در واحد یك نشسته بوده گفت حاج داوود هر وقت كه به واحد یك می‌آمد ما بطور عكس‌العملی تمام عضلاتمان سفت می‌شد. چون بطور ناگهانی یكدفعه با پوتین به سر و بدن ما می‌كوبید. البته از پشت و چون چشمهایمان بسته بود و رو به دیوار نشسته بودیم نمی‌دانستیم چه كسی را می‌زند و كبودیهای پشت شورانگیز هم جای ضربه‌های همان پوتین است.
شورانگیز جزء كسانی بود كه همیشه مورد غضب رژیم بود واگر می خواستند گروهی از بچه‌ها را تنبیه بكنند، شورانگیز هم بطور معمول جزء آن گروه بود. شهید شورانگیز به علت شكنجه‌های بسیاری كه شده بود نمی‌توانست درست راه برود و همیشه می‌لنگید وهیچ موقع جورابهایش را در نمی‌آورد، بعلت اینكه پاهایش بقدری مجروح بود كه نمی‌خواست آنها را كسی ببیند. درسال ۶۲ كه یكسری از بچه‌ها را به بند تنبیهی واحد ۱ برده بودند شورانگیز هم جزء آنها بود وبعد از ماهها كه از واحد یك آنها را به قرنطینه بردند وبعداز دو سه ماه كه او را به بند عمومی آوردند بعد از چند وقت كه در بند ما بود ...چون بعد از ماهها كه از واحد یك بیرون آمده بود جای ضربه‌های پوتین حاج داوود كه بصورت ناگهانی و وحشیانه به او حمله كرده بود هنوز بر پشت او بود بطوریكه من احساس كردم این ضربه‌ها را تازه به او زده‌اند و بعدا مریم محمدی بهمن‌آبادی كه او نیز در سال ۶۷ اعدام شد وخودش هم در واحد یك نشسته بوده گفت حاج داوود هر وقت كه به واحد یك می‌آمد ما بطور عكس‌العملی تمام عضلاتمان سفت می‌شد. چون بطور ناگهانی یكدفعه با پوتین به سر و بدن ما می‌كوبید. البته از پشت و چون چشمهایمان بسته بود و رو به دیوار نشسته بودیم نمی‌دانستیم چه كسی را می‌زند و كبودیهای پشت شورانگیز هم جای ضربه‌های همان پوتین است.


'''-مسعود مقبلی'''
'''شهادت مسعود ابویی از مسعود مقبلی'''
 
شاهد مسعود ابویی


او پسر هنرپیشه و دوبلور معروف، عزت‌الله مقبلی بود كه داوود رحمانی به همین دلیل او را بیشتر تحت فشار می‌گذاشت  و مورد تمسخر قرار می‌داد. مسعود در بهمن ماه ۶۶ به كمیته مشترك برده شد و به او گفته شد كه برو به بقیه بگو ما از رو بستیم و داریم می‌آییم. بطور مشخص این را خطاب به زندانیانی كه از نظر زندانبان به عنوان سر موضع طبقه بندی شده بودند عنوان كردند. این یك علامت آشكار برای اقدام به قتل عام بوده است.
او پسر هنرپیشه و دوبلور معروف، عزت‌الله مقبلی بود كه داوود رحمانی به همین دلیل او را بیشتر تحت فشار می‌گذاشت  و مورد تمسخر قرار می‌داد. مسعود در بهمن ماه ۶۶ به كمیته مشترك برده شد و به او گفته شد كه برو به بقیه بگو ما از رو بستیم و داریم می‌آییم. بطور مشخص این را خطاب به زندانیانی كه از نظر زندانبان به عنوان سر موضع طبقه بندی شده بودند عنوان كردند. این یك علامت آشكار برای اقدام به قتل عام بوده است.


'''-شاهین واصفی'''
'''شهادت ابدال اسدی از شاهین واصفی'''
 
شاهد-ابدال اسدی:


شاهین معروف به شاهین قهرمان بود. چون هروقت كه داوود رحمانی وارد بند مجرد می شد اولین نفری را كه بیرون می‌كشیدند وزیر شكنجه می بردند شاهین بود. چون به او یك كینه حیوانی داشت. یكروز داوود رحمانی در زمانی كه رجایی وباهنر سقط شده وبه هوا رفته بودند وارد بند ما یعنی بند مجرد ۳، واحد ۳ شد وداد زد بحث، بحث آزاد، كی حاضره؟! وخیلی بچه ها را می زد. وقتی كه شاهین دید بچه هازیاد كتك می خورند گفت: من بحث آزاد می‌كنم ورفت وخیلی داوود رحمانی را بور وكنف كرد. وقتی مزدوران حریف او نشدند او را زدند و داوود رحمانی گفت بحث آزاد نیاز به مشت هم دارد كه شاهین به او گفت: این كار همیشگی حكومت شماست.
شاهین معروف به شاهین قهرمان بود. چون هروقت كه داوود رحمانی وارد بند مجرد می شد اولین نفری را كه بیرون می‌كشیدند وزیر شكنجه می بردند شاهین بود. چون به او یك كینه حیوانی داشت. یكروز داوود رحمانی در زمانی كه رجایی وباهنر سقط شده وبه هوا رفته بودند وارد بند ما یعنی بند مجرد ۳، واحد ۳ شد وداد زد بحث، بحث آزاد، كی حاضره؟! وخیلی بچه ها را می زد. وقتی كه شاهین دید بچه هازیاد كتك می خورند گفت: من بحث آزاد می‌كنم ورفت وخیلی داوود رحمانی را بور وكنف كرد. وقتی مزدوران حریف او نشدند او را زدند و داوود رحمانی گفت بحث آزاد نیاز به مشت هم دارد كه شاهین به او گفت: این كار همیشگی حكومت شماست.  


شاهد اکبر کاظمی- در مرداد سال ۶۲ به همراه بیش از ۵۰ نفر دیگر از هواداران سازمان كه از نظر رژیم لاعلاج بودند به زندان مركز تبعید شدند. ابتدا به اوین و سپس به زندان قزلحصار واحد یك بند ۴ منتقل شد. این دوران در اوج فشارهایی بود كه جناح لاجوردی ، حاج داوود رحمانی به زندانیان می‌آوردند. مدت ۱۴ ماه محمد در این بند بصورت  سلول مجرد بود. از آنجا كه خود نیز در آنجا بودم این مدت خود شرح مفصلی دارد. ماكزیمم فشاری كه رژیم می‌توانست روی زندانیان بیاورد چه بلحاظ جسمی روانی فشارهای نوارهای مزخرف ویدئویی روزی ده ساعت تا ۲ شب و...
شاهد اکبر کاظمی- در مرداد سال ۶۲ به همراه بیش از ۵۰ نفر دیگر از هواداران سازمان كه از نظر رژیم لاعلاج بودند به زندان مركز تبعید شدند. ابتدا به اوین و سپس به زندان قزلحصار واحد یك بند ۴ منتقل شد. این دوران در اوج فشارهایی بود كه جناح لاجوردی ، حاج داوود رحمانی به زندانیان می‌آوردند. مدت ۱۴ ماه محمد در این بند بصورت  سلول مجرد بود. از آنجا كه خود نیز در آنجا بودم این مدت خود شرح مفصلی دارد. ماكزیمم فشاری كه رژیم می‌توانست روی زندانیان بیاورد چه بلحاظ جسمی روانی فشارهای نوارهای مزخرف ویدئویی روزی ده ساعت تا ۲ شب و...


'''-مژگان کمالی'''
'''شهادت نسرین فیض از''' '''مژگان کمالی'''
 
شاهد- نسرین فیض


من و مژگان در سلول ۵  با وضعتی كه توضیح دادم بسر می بردیم. تنبیه از اینجا شروع شد: وسیله‌ای از اتاق مسئول بند كه یكی از خائنین بود گم شد، به حاج داوود گزارش كرد كه این وسیله در زمانبندی نهار و شام كه زندانیان خارج از سلولها هستند، گم شده است و آنها در این زمانبندی وسیله‌ای را از اتاق او برداشته‌اند. شبهای سرد زمستان سال ۶۱ بود. شب حاج داوود در سلولها را باز كرد و بدون آن كه اجازه دهد كه لباس گرم و حتی كفش بپوشیم همه را با مشت و لگد از بند بیرون برد و كنار دیوار سالن با چشمبند رو به دیوار نگهداشت و در حالیكه فحش می‌داد، گفت یا وسیله‌ای را كه گم شده باید سریعاً پس بدهید و یا این تنبیه همچنان ادامه پیدا خواهد كرد. ولی واقعیت این بود كه ما هیچكدام ازاین موضوع خبر نداشتیم. آن شب از ساعت ۱۰ شب تا طلوع صبح ما را سرپا نگهداشت و صبح از ما در مورد جنس گم شده پرسید ما اظهار بی‌اطلاعی كردیم. ما را به سلول برگرداند اما تهدید كرد كه فكرهایتان را بكنید وگرنه این تنبیه هر شب ادامه پیدا خواهد كرد. دوباره شب سرساعت ۱۰ شب همه را بیرون كشیدند و تا صبح سرپا و بیدار نگهمان داشت، این بار قبل از بردن به تنبیه، زنان معاویه  همه را تفتیش بدنی كردند تا لباس اضافی و گرم و یا كفش نپوشیده باشیم. اما از آنجا كه واقعاً اطلاعی نداشتیم، هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. حاج داوود در جواب  اعتراضات شروع كرد به لگدكوب كردن بچه‌ها. شب سوم هم این برنامه ادامه پیدا كرد. هوای سرد زمستان بدون كفش و لباس كافی, طوری شد كه شبها تا صبح از سرما یخ می‌زدیم و پاهایمان ورم می‌كرد. وقتی هم كه به سلول برمی‌گشتیم از یك طرف همه سرمازده و دچار درد استخوان كه بر اثر  سرمای شب در تنمان بود و از طرف دیگر سلول سرد و تنگ كه باید شیفتی می‌خوابیدیم و جایی برای مانور و تكان خوردن نداشت، در فضای بسیار محدود سلول هم اولویت به مریضها و كسانی كه تنبیه, بیماریهای آنان را تشدید كرده بود اختصاص داده می‌شد. بقیه به طور نوبتی فقط می‌توانستیم بنشینیم و یا بایستیم و به این ترتیب طی روز هم عملاً از خواب محروم بودیم.
من و مژگان در سلول ۵  با وضعتی كه توضیح دادم بسر می بردیم. تنبیه از اینجا شروع شد: وسیله‌ای از اتاق مسئول بند كه یكی از خائنین بود گم شد، به حاج داوود گزارش كرد كه این وسیله در زمانبندی نهار و شام كه زندانیان خارج از سلولها هستند، گم شده است و آنها در این زمانبندی وسیله‌ای را از اتاق او برداشته‌اند. شبهای سرد زمستان سال ۶۱ بود. شب حاج داوود در سلولها را باز كرد و بدون آن كه اجازه دهد كه لباس گرم و حتی كفش بپوشیم همه را با مشت و لگد از بند بیرون برد و كنار دیوار سالن با چشمبند رو به دیوار نگهداشت و در حالیكه فحش می‌داد، گفت یا وسیله‌ای را كه گم شده باید سریعاً پس بدهید و یا این تنبیه همچنان ادامه پیدا خواهد كرد. ولی واقعیت این بود كه ما هیچكدام ازاین موضوع خبر نداشتیم. آن شب از ساعت ۱۰ شب تا طلوع صبح ما را سرپا نگهداشت و صبح از ما در مورد جنس گم شده پرسید ما اظهار بی‌اطلاعی كردیم. ما را به سلول برگرداند اما تهدید كرد كه فكرهایتان را بكنید وگرنه این تنبیه هر شب ادامه پیدا خواهد كرد. دوباره شب سرساعت ۱۰ شب همه را بیرون كشیدند و تا صبح سرپا و بیدار نگهمان داشت، این بار قبل از بردن به تنبیه، زنان معاویه  همه را تفتیش بدنی كردند تا لباس اضافی و گرم و یا كفش نپوشیده باشیم. اما از آنجا كه واقعاً اطلاعی نداشتیم، هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. حاج داوود در جواب  اعتراضات شروع كرد به لگدكوب كردن بچه‌ها. شب سوم هم این برنامه ادامه پیدا كرد. هوای سرد زمستان بدون كفش و لباس كافی, طوری شد كه شبها تا صبح از سرما یخ می‌زدیم و پاهایمان ورم می‌كرد. وقتی هم كه به سلول برمی‌گشتیم از یك طرف همه سرمازده و دچار درد استخوان كه بر اثر  سرمای شب در تنمان بود و از طرف دیگر سلول سرد و تنگ كه باید شیفتی می‌خوابیدیم و جایی برای مانور و تكان خوردن نداشت، در فضای بسیار محدود سلول هم اولویت به مریضها و كسانی كه تنبیه, بیماریهای آنان را تشدید كرده بود اختصاص داده می‌شد. بقیه به طور نوبتی فقط می‌توانستیم بنشینیم و یا بایستیم و به این ترتیب طی روز هم عملاً از خواب محروم بودیم.
خط ۱۶۷: خط ۱۵۱:
از شب دهم  به بعد خیلی از بچه‌ها قادر به سرپا ایستادن نبودند و از شدت بیخوابی به سرعت بر زمین می‌افتادند، حاج داوود به محض این كه می‌دید كسی افتاده، بلافاصله با لگد به كمر او می‌كوبید تا بلندش كند.  اما گاهی بچه‌هاحتی با ضرب لگد هم قادر نبودند سرپا بایستند و باحالت نیمه بیهوش تا صبح كه زمان برگشت به سلول بود همچنان در سرما گوشه راهرو می‌افتادند. حاج داوود میگفت اسم این تنبیه، “شبهای بینهایت” است و فقط زمانی به پایان می‌رسد كه وسیله گمشده پیدا شود. از همه بدتر لودگیهای او حین تنبیه بود كه قابل تحمل نبود. در حالیكه رو به دیوار ایستاده بودیم، مثلاً ترك دیوار را نشان می‌داد و می‌گفت این دیوار داره می‌ریزه شما را آوردیم تا اونو نگهدارین! یا عینك بچه‌ها را برمی‌داشت و می‌زد به چشم خودش و ادا درمی‌آورد. یا اینكه خطی در دیوار پیدا می‌كرد و آن را بهانه می‌كرد كه این چه علامتی است، شما این خط را روی دیوار كشیدید و بگویید علامت چیست؟ و بچه‌ها را به خاطر آن، به باد كتك گرفته  و كلمات مستهجن به كار می‌برد. یك پسرك پاسدار به نام احمد هم همیشه همراه حاج داوود بود او كپی ملیجك ناصرالدین شاه بود تا تكان می‌خوردیم، می‌رفت به حاجی گزارش می‌داد و مناسبات تهوع آوری با توابهایی كه به عنوان مراقب، پشت سرمان می‌ایستادند ایجاد می‌كرد . اما بچه ها هم بیكار نبودند و اجازه نمی‌دادند این شرایط روی مقاومتشان تأثیر بگذارد .
از شب دهم  به بعد خیلی از بچه‌ها قادر به سرپا ایستادن نبودند و از شدت بیخوابی به سرعت بر زمین می‌افتادند، حاج داوود به محض این كه می‌دید كسی افتاده، بلافاصله با لگد به كمر او می‌كوبید تا بلندش كند.  اما گاهی بچه‌هاحتی با ضرب لگد هم قادر نبودند سرپا بایستند و باحالت نیمه بیهوش تا صبح كه زمان برگشت به سلول بود همچنان در سرما گوشه راهرو می‌افتادند. حاج داوود میگفت اسم این تنبیه، “شبهای بینهایت” است و فقط زمانی به پایان می‌رسد كه وسیله گمشده پیدا شود. از همه بدتر لودگیهای او حین تنبیه بود كه قابل تحمل نبود. در حالیكه رو به دیوار ایستاده بودیم، مثلاً ترك دیوار را نشان می‌داد و می‌گفت این دیوار داره می‌ریزه شما را آوردیم تا اونو نگهدارین! یا عینك بچه‌ها را برمی‌داشت و می‌زد به چشم خودش و ادا درمی‌آورد. یا اینكه خطی در دیوار پیدا می‌كرد و آن را بهانه می‌كرد كه این چه علامتی است، شما این خط را روی دیوار كشیدید و بگویید علامت چیست؟ و بچه‌ها را به خاطر آن، به باد كتك گرفته  و كلمات مستهجن به كار می‌برد. یك پسرك پاسدار به نام احمد هم همیشه همراه حاج داوود بود او كپی ملیجك ناصرالدین شاه بود تا تكان می‌خوردیم، می‌رفت به حاجی گزارش می‌داد و مناسبات تهوع آوری با توابهایی كه به عنوان مراقب، پشت سرمان می‌ایستادند ایجاد می‌كرد . اما بچه ها هم بیكار نبودند و اجازه نمی‌دادند این شرایط روی مقاومتشان تأثیر بگذارد .


'''-مریم محمدی بهمن آبادی'''
'''شهادت مینا انتظاری از''' '''مریم محمدی بهمن آبادی'''
 
شاهد مینا انتظاری-


وقتی اواخر سال ۶۱ این گردنبند زیبا را با یکدنیا صمیمیت و مهربانی به من هدیه کرد آن را به عنوان یکی از با ارزشترین و دوست داشتنی‌ترین یادگاریهای زندگیم تا آخرین روز و ساعت زندان تحت هر شرایطی بر گردن داشتم ولی افسوس...
وقتی اواخر سال ۶۱ این گردنبند زیبا را با یکدنیا صمیمیت و مهربانی به من هدیه کرد آن را به عنوان یکی از با ارزشترین و دوست داشتنی‌ترین یادگاریهای زندگیم تا آخرین روز و ساعت زندان تحت هر شرایطی بر گردن داشتم ولی افسوس...
خط ۱۷۷: خط ۱۵۹:
البته چند روز بعد همان طور که حدس زده بودیم مریم و سپیده وتعداد دیگری از بچه های بند را به شکنجه گاه معروف "قبر" فرستادند، جایی که پیش و پس از آنها نیز خیل بچه های مقاوم زندان را ماهها در میان تخته های چوبی قبر مانند، با چشم بند در سکوت مطلق و به طور مستمر در زیر فشارهای طاقت فرسای فیزیکی و روانی قرار می دادند تا شاید بشکنند... شیوه بدیعی از شکنجه که سبعیت و سفلگی سیستم سرکوب آخوندی را در عمق بیشتری به نمایش میگذاشت.
البته چند روز بعد همان طور که حدس زده بودیم مریم و سپیده وتعداد دیگری از بچه های بند را به شکنجه گاه معروف "قبر" فرستادند، جایی که پیش و پس از آنها نیز خیل بچه های مقاوم زندان را ماهها در میان تخته های چوبی قبر مانند، با چشم بند در سکوت مطلق و به طور مستمر در زیر فشارهای طاقت فرسای فیزیکی و روانی قرار می دادند تا شاید بشکنند... شیوه بدیعی از شکنجه که سبعیت و سفلگی سیستم سرکوب آخوندی را در عمق بیشتری به نمایش میگذاشت.


'''-حسین میرزایی'''
'''شهادت خسرو امیری از''' '''حسین میرزایی'''
 
شاهد- خسرو امیری


این خاطره ”شیرقفس ” كه یادی ا زآن شهیدحماسه سازی كه پوزه دژخیمان را درسیاهچال های رژیم پلید بخاك مالید را تقدیم آنها وخلق قهرمانی كه سازمان ما برایشان شان می باشد می كنم :
تابستان سال ۶۱ درزندان قزلحصار واحد یك بند ۳ بودم كه درب زیرهشت بند باز شد و یك زندانی تنومند وقوی هیكل (حسین میرزایی) وارد بند شد درهمان ابتدای ورود پاسداران و سر دژخیم جلاد قزلحصار (حاجی داوود رحمانی جنایتكار) با ضرب و شتم و فحش و ناسزا او را داخل بند آورده و می‌خواستند بزعم خودشان رعب ایجاد كنند، كه حسین بسیار آرام و خونسرد بانگاه تحقیر آمیز، آن جست و خیزها و دود و دم‌ها را به پشیزی نگرفت و وسایل‌اش را برداشت و با وقار گلادیاتور مانندی وارد بند شد كه بچه‌ها با اینكه او را نمی‌شناختند به استقبال‌اش رفته و در یكی از سلول‌ها مستقر شد .  
 
تابستان سال ۶۱ درزندان قزلحصار واحدیك بند ۳ بودم كه درب زیرهشت بند بازشد و یك زندانی تنومند وقوی هیكل (حسین میرزایی) وارد بند شد درهمان ابتدای ورود پاسداران و سر دژخیم جلاد قزلحصار (حاجی داوود رحمانی جنایتكار) با ضرب و شتم و فحش و ناسزا او را داخل بند آورده و می‌خواستند بزعم خودشان رعب ایجاد كنند، كه حسین بسیار آرام و خونسرد بانگاه تحقیر آمیز، آن جست و خیزها و دود و دم‌ها را به پشیزی نگرفت و وسایل‌اش را برداشت و با وقار گلادیاتور مانندی وارد بند شد كه بچه‌ها با اینكه او را نمی‌شناختند به استقبال‌اش رفته و در یكی از سلول‌ها مستقر شد .  


نمی دانم ازچه كانال اطلاعات او با ورودش به بچه‌ها رسید كه او زندانی ویژه‌ای است وماهها در زیرشكنجه‌های دژخیم حاجی داوود فقط برای درهم شكستن اش بوده وبه قول هم سلولی‌هایم ”خوراك اش” دراین ماهها بودن در”قبر” ویا ”قفس” (كه از طرح های رذیلانه آن جنایتكار بود ) بوده و بالاخره با مقاومت‌اش حاجی داوود را از روبرده و برخورد و آن برخورد  اولیه‌اش در آوردن‌اش به بند نیز متأثراز همان سوزش‌ها و شكست و كینه حیوانی آن دژخیم بوده ...... من كه منتظر همین فرصت بودم، روی  هوا آن را شكار كرده و ورزش را متوقف و به جواب دادن و احوالپرسی پرداختم، آن رابطه كه می‌خواستم برقرار شد و از نوع ورزش‌ام و اینكه كجا آموزش دیده‌ام سوال كرد كه وقتی متوجه شد بچه اسلامشهر هستم،انگاركه آشنای قدیمی پیدا كرده باشد درچندجمله مختصر و كوتاه تعریف جامع اجتماعی و اقتصادی وبافت طبقاتی این منطقه جنوب شهر تهران كرد كه برایم انسجام واختصار و غنی بودن  صحبت‌هایش خیلی جذاب وانگیزاننده بود كه بیشتر ازاو بشنوم درصحبت‌های بعدی‌اش مشخص شد برای كارهای سازمانی به منطقه ما می‌آمده وبرای بچه‌های تشكیلات محلات سازمان نشست‌هایی می‌گذاشته كه ریز نكرد وبرایم مشخص شد كه نباید بغیر از حدی كه او می‌گوید وارد جزئیات و اطلاعات غیر ضروری شوم، درادامه بدون حساب وكتاب كردن سراغ اصل مطلبی كه بدنبال‌اش بودم رفتم، مقاومت‌ها وشایعاتی كه سرشكست دادن طرح ” قفس ” دژخیم حاجی داوود وشكنجه هایی كه سر او برای شكستن و وادار كردن‌اش برای مصاحبه آورده بودند پرسیدم، مانند هرمجاهدی تمایل نداشت از خودش بگوید وبیشتر ازسایرین درمورد قفس، قبر و اطلاعاتی كه ا ز واحد مسكونی و شكنجه‌هایی كه سر خواهران‌مان درآنجا می‌آوردند گفت، درجزئیات قفس و”قبر كه بیان می‌كرد می‌شد حس كرد دارد لحظات پرشكوه خودش را به اسم مجاهد دیگری می‌گوید كه چگونه می‌شود دژخیم  را درآن شرایط خوار و ذلیل و بور كرد، ازصحبت‌هایش كه چند دقیقه بیشتر طول نكشید خیلی سرشار شدم ...  
نمی دانم ازچه كانال اطلاعات او با ورودش به بچه‌ها رسید كه او زندانی ویژه‌ای است وماهها در زیرشكنجه‌های دژخیم حاجی داوود فقط برای درهم شكستن اش بوده وبه قول هم سلولی‌هایم ”خوراك اش” دراین ماهها بودن در”قبر” ویا ”قفس” (كه از طرح های رذیلانه آن جنایتكار بود ) بوده و بالاخره با مقاومت‌اش حاجی داوود را از روبرده و برخورد و آن برخورد  اولیه‌اش در آوردن‌اش به بند نیز متأثراز همان سوزش‌ها و شكست و كینه حیوانی آن دژخیم بوده ...... من كه منتظر همین فرصت بودم، روی  هوا آن را شكار كرده و ورزش را متوقف و به جواب دادن و احوالپرسی پرداختم، آن رابطه كه می‌خواستم برقرار شد و از نوع ورزش‌ام و اینكه كجا آموزش دیده‌ام سوال كرد كه وقتی متوجه شد بچه اسلامشهر هستم،انگاركه آشنای قدیمی پیدا كرده باشد درچندجمله مختصر و كوتاه تعریف جامع اجتماعی و اقتصادی وبافت طبقاتی این منطقه جنوب شهر تهران كرد كه برایم انسجام واختصار و غنی بودن  صحبت‌هایش خیلی جذاب وانگیزاننده بود كه بیشتر ازاو بشنوم درصحبت‌های بعدی‌اش مشخص شد برای كارهای سازمانی به منطقه ما می‌آمده وبرای بچه‌های تشكیلات محلات سازمان نشست‌هایی می‌گذاشته كه ریز نكرد وبرایم مشخص شد كه نباید بغیر از حدی كه او می‌گوید وارد جزئیات و اطلاعات غیر ضروری شوم، درادامه بدون حساب وكتاب كردن سراغ اصل مطلبی كه بدنبال‌اش بودم رفتم، مقاومت‌ها وشایعاتی كه سرشكست دادن طرح ” قفس ” دژخیم حاجی داوود وشكنجه هایی كه سر او برای شكستن و وادار كردن‌اش برای مصاحبه آورده بودند پرسیدم، مانند هرمجاهدی تمایل نداشت از خودش بگوید وبیشتر ازسایرین درمورد قفس، قبر و اطلاعاتی كه ا ز واحد مسكونی و شكنجه‌هایی كه سر خواهران‌مان درآنجا می‌آوردند گفت، درجزئیات قفس و”قبر كه بیان می‌كرد می‌شد حس كرد دارد لحظات پرشكوه خودش را به اسم مجاهد دیگری می‌گوید كه چگونه می‌شود دژخیم  را درآن شرایط خوار و ذلیل و بور كرد، ازصحبت‌هایش كه چند دقیقه بیشتر طول نكشید خیلی سرشار شدم ...  


'''-فرشاد میرجعفری'''
'''شهادت محمود رویایی از''' '''فرشاد میرجعفری'''


شاهد محمودرویایی:
فرشاد كه از اهالی جنوب شهر تهران بود نمونه بارزی از اخلاق و استقامت بود. او در سال ۶۰ دستگیر و پس از تحمل فشارهای طاقت فرسا ابتدا در  گوهر دشت و بعد در بند ۶ قزلحصار منتقل شد در آنجا داوود رحمانی مدتی در بند مجرد بدون داشتن حداقل امكانات و زیر شكنجه های وحشیانه او را نگه داشت و بعد به بند دو منتقل شد. فرشاد كه مدتها در سلول انفرادی گذرانده بود در بند او در مراسمی كه  بمناسبت ۳۰ خرداد و ازدواج خواهر و برادر در سال ۶۴ برگزار شد فعالانه شركت كرد و در آن روز بیشتر از هر زمان خوشحال و سرشار بود. فروردین سال ۶۵ فرشاد بهمراه تعدادی دیگر از زندانیان به اوین منتقل شد و در اوین با روحیه ای صدچندان و انگیزه ای چند برابر به حركات اعتراضی زندانیان دامن میزد. او در مرداد ماه سال ۶۷ بهمراه سایر زندانیان بشهادت رسید.  
 
فرشاد كه از اهالی جنوب شهر تهران بود نمونه بارزی از اخلاق و استقامت بود. او در سال ۶۰ دستگیر و پس از تحمل فشارهای طاقت فرسا ابتدا در  گوهر دشت و بعد در بند ۶ قزلحصار منتقل شد در آنجا داوود رحمانی مدتی در بند مجرد بدون داشتن حداقل امكانات و زیر شكنجه های وحشیانه او را نگه داشت و بعد به بند دو منتقل شد. فرشاد كه مدتها در سلول انفرادی گذرانده بود در بند او در مراسمی كه  بمناسبت ۳۰ خرداد و ازدواج خواهر و برادر در سال ۶۴ برگزار شد فعالانه شركت كرد و در آن روز بیشتر از هر زمان خوشحال و سرشار بود. فروردین سال ۶۵ فرشاد بهمراه تعدادی دیگر از زندانیان به اوین منتقل شد و در اوین با روحیه ای صدچندان و انگیزه ای چند برابر به حركات اعتراضی زندانیان دامن میزد. او در مرداد ماه سال ۶۷ بهمراه سایر زندانیان بشهادت رسید.


=== شکنجه‌های ابداعی داوود رحمانی ===
=== شکنجه‌های ابداعی داوود رحمانی ===
خط ۱۹۸: خط ۱۷۴:
به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع می‌کند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تخته‌های نئوپان که از سه طرف او را احاطه کرده‌اند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشم‌بند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمی‌بایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش می‌رسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت می‌نشست. این شکنجه طاقت‌فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه می‌یافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاوم‌تر  آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست می‌دهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش می‌شود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت می‌کند که حواس دیگر او کاملا محدود می‌شود و تحت اختیار شکنجه‌گر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref>
به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع می‌کند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تخته‌های نئوپان که از سه طرف او را احاطه کرده‌اند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشم‌بند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمی‌بایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش می‌رسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت می‌نشست. این شکنجه طاقت‌فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه می‌یافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاوم‌تر  آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست می‌دهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش می‌شود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت می‌کند که حواس دیگر او کاملا محدود می‌شود و تحت اختیار شکنجه‌گر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref>


'''-رضامحمدی بهمن آبادی'''
'''شهادت اصغر مهدی‌زاده از''' '''رضامحمدی بهمن آبادی'''


شاهد-اصغر مهدی زاده 
در سال ۱۳۶۲ در بند ۳ گوهردشت با یكدیگر هم بند بودیم, رضا را كه از زندان قزلحصار به گوهردشت آورده بودند توسط داوود رحمانی, رئیس زندان قزلحصار خیلی شكنجه شده بود.
 
در سال ۱۳۶۲ در بند ۳ گوهردشت با یكدیگر هم بند بودیم, رضا را كه از زندان قزلحصار به گوهردشت آورده بودند توسط داوود رحمانی, رئیس زندان قزلحصار خیلی شكنجه شده بود.


شاهددیگر-ازنفرات مقاوم بند بود یک مدت عضو شورای بندمان بود که این شورا لو میرود و آنها را به اوین زیرتیغ می برند از سال ۶۳ شنیدم که اور را بهمراه دو نفر دیگر زیر داستان قبر و قیامت و تابوت می برند و ۶ ماه در این قضیه بوده است در یکی از شبها که زیر هشت بودند حاجی داوود رحمانی با پوتین زیر لگد گذاشته بود...
شاهددیگر-ازنفرات مقاوم بند بود یک مدت عضو شورای بندمان بود که این شورا لو میرود و آنها را به اوین زیرتیغ می برند از سال ۶۳ شنیدم که اور را بهمراه دو نفر دیگر زیر داستان قبر و قیامت و تابوت می برند و ۶ ماه در این قضیه بوده است در یکی از شبها که زیر هشت بودند حاجی داوود رحمانی با پوتین زیر لگد گذاشته بود...


'''-ناهید تحصیلی'''
'''شهادت مینا انتظاری از''' '''ناهید تحصیلی'''


میناانتظاری- اواسط سال ۶۲، با ایجاد و راه اندازی شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" توسط "حاج داوود رحمانی" در زندان قزل حصار، ناهید نیز با یک گروه از بچه ها از جمله مهدخت، سپیده، شهین (جلغازی) و.... روانه آنجا شدند. جایی که هر زندانی را در تابوتی به اندازه یک قبر محبوس میکردند و روزانه تا پانزده ساعت با چشم بند و چادرسیاه (پوشش اجباری زنان زندانی) و در سکوت و سیاهی کامل، زندانیان باید بدون حرکت می نشستند تا مطابق نظر آخوندهای شیطان صفت، با چشیدن زجر "شب اول قبر" و عذاب "قیامت"، در مقابل رژیم جهنمی تسلیم شوند و توبه کنند! برای تکمیل رنج و عذاب زندانیان ِ"قبر" که بدون ملاقات و بدون هواخوری و محروم از دیدن نور و فاقد کوچکترین تحرک جسمی بودند؛ حاجی رحمانی و اوباش پاسدار همراهش و همینطور عناصر درهم شکسته و خودفروخته ایی همچون کیانوش، هما، سیبا و...، مستمرآ آنان را با انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روانی زیر منگنه و فشارهای طاقت فرسا قرار میدادند. ناهید و یارانش این شرایط خردکننده و فوق طاقت انسانی را تا ۶ ـ ۷ ماه، یعنی تا پایان پروژه تابوتها تحمل کردند. در طی این مدت خانوادۀ بچه های محبوس در قبرها در بی خبری مطلق بسر می بردند و برای یافتن یا گرفتن خبری از فرزندانشان، به هر دری میزدند. حتی بارها به دلیل اعتراض به این وضعیت و عدم اطلاع از سرنوشت و شرایط جگرگوشه هایشان، دستگیرو یا مورد ضرب و شتم واقع شدند.
اواسط سال ۶۲، با ایجاد و راه اندازی شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" توسط "حاج داوود رحمانی" در زندان قزل حصار، ناهید نیز با یک گروه از بچه ها از جمله مهدخت، سپیده، شهین (جلغازی) و.... روانه آنجا شدند. جایی که هر زندانی را در تابوتی به اندازه یک قبر محبوس میکردند و روزانه تا پانزده ساعت با چشم بند و چادرسیاه (پوشش اجباری زنان زندانی) و در سکوت و سیاهی کامل، زندانیان باید بدون حرکت می نشستند تا مطابق نظر آخوندهای شیطان صفت، با چشیدن زجر "شب اول قبر" و عذاب "قیامت"، در مقابل رژیم جهنمی تسلیم شوند و توبه کنند! برای تکمیل رنج و عذاب زندانیان ِ"قبر" که بدون ملاقات و بدون هواخوری و محروم از دیدن نور و فاقد کوچکترین تحرک جسمی بودند؛ حاجی رحمانی و اوباش پاسدار همراهش و همینطور عناصر درهم شکسته و خودفروخته ایی همچون کیانوش، هما، سیبا و...، مستمرآ آنان را با انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روانی زیر منگنه و فشارهای طاقت فرسا قرار میدادند. ناهید و یارانش این شرایط خردکننده و فوق طاقت انسانی را تا ۶ ـ ۷ ماه، یعنی تا پایان پروژه تابوتها تحمل کردند. در طی این مدت خانوادۀ بچه های محبوس در قبرها در بی خبری مطلق بسر می بردند و برای یافتن یا گرفتن خبری از فرزندانشان، به هر دری میزدند. حتی بارها به دلیل اعتراض به این وضعیت و عدم اطلاع از سرنوشت و شرایط جگرگوشه هایشان، دستگیرو یا مورد ضرب و شتم واقع شدند.


«شهرنوش پارسی‌پور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او می‌گوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تخت‌ها داده است، زیرا آن‌ها را دستگاه آدم‌سازی و یا تواب‌سازی می‌دانست.
«شهرنوش پارسی‌پور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او می‌گوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تخت‌ها داده است، زیرا آن‌ها را دستگاه آدم‌سازی و یا تواب‌سازی می‌دانست.
خط ۲۱۸: خط ۱۹۲:


=== واحد مسکونی، ===
=== واحد مسکونی، ===
-'''شکر محمدزاده'''
'''شهادت نسرین فیض از''' '''شکر محمدزاده'''


شاهد-نسرین فیض-همبندی- من شكر را سال ۱۳۶۱در زندان قزلحصاردر بند تنبیهی ۸ دیدم
من شكر را سال ۱۳۶۱در زندان قزلحصاردر بند تنبیهی ۸ دیدم


شكر مسئولیت تمام عیار این مشكلات را به عهده گرفته بود و باصطلاح خود زندانیان مسئول بهداشت و پرستار بند بود. نبض بهداشت و تغذیه و بیماریهای بچه ها دردست شكر بود . حاج داوود بشدت نسبت به این دیسیپلین بالایی كه بلحاظ بهداشتی در بند حاكم بود، هیستریك بود . او شكر را خانم بهداشت خطاب می‌كرد. امكان نداشت وارد بند شود و به شكر پرخاش نكند.  
شكر مسئولیت تمام عیار این مشكلات را به عهده گرفته بود و باصطلاح خود زندانیان مسئول بهداشت و پرستار بند بود. نبض بهداشت و تغذیه و بیماریهای بچه ها دردست شكر بود . حاج داوود بشدت نسبت به این دیسیپلین بالایی كه بلحاظ بهداشتی در بند حاكم بود، هیستریك بود . او شكر را خانم بهداشت خطاب می‌كرد. امكان نداشت وارد بند شود و به شكر پرخاش نكند.  
خط ۲۵۶: خط ۲۳۰:
در تمامی این سالها زندانبانها خصوصآ افرادی نظیر لاجوردی و حاج داوود رحمانی خیلی سعی می‌کردند با جیره غذایی زندانیان بازی کنند.حتما فکر می‌کردند ما هم مثل آنها در بند غرایز حیوانی هستیم .وقتی داوود رحمانی به قول خودش به زباله‌دانی تاریخ سپرده شد، وفردی به نام میثم به جای او بر سر کار آمد. یک روز آمدند به هر اتاقی دو قوطی بزرگ مربای ارتشی و مقداری کره و حلورده فاسد دادند و گفتند که اینها جیره شما بوده که حاج داوود می‌خواسته بالا بکشد و در بازار آزاد بفروشد. هر چی باشه آنها وابسته به کمیته به اصطلاح امداد امام بودند و دست در دست افرادی نظیر عسگراولادی وشفیق و امثالهم داشتند و انتظاری هم جز این نمی‌رفت.
در تمامی این سالها زندانبانها خصوصآ افرادی نظیر لاجوردی و حاج داوود رحمانی خیلی سعی می‌کردند با جیره غذایی زندانیان بازی کنند.حتما فکر می‌کردند ما هم مثل آنها در بند غرایز حیوانی هستیم .وقتی داوود رحمانی به قول خودش به زباله‌دانی تاریخ سپرده شد، وفردی به نام میثم به جای او بر سر کار آمد. یک روز آمدند به هر اتاقی دو قوطی بزرگ مربای ارتشی و مقداری کره و حلورده فاسد دادند و گفتند که اینها جیره شما بوده که حاج داوود می‌خواسته بالا بکشد و در بازار آزاد بفروشد. هر چی باشه آنها وابسته به کمیته به اصطلاح امداد امام بودند و دست در دست افرادی نظیر عسگراولادی وشفیق و امثالهم داشتند و انتظاری هم جز این نمی‌رفت.


'''شاهد حسین فارسی:  '''  
'''شاهد حسین فارسی از صادق کریمی'''  
 
درابطه با شهید صادق کریمی


درفاز سیاسی در بخش كارگری سازمان فعالیت می‌كرد ( به احتمال زیاد). درفاز نظامی چون لو نرفته بود در خانه خودشان بود، ولی فعال بود وتا جایی كه شنیده‌ام چندین عملیات داشت. در زمستان سال ۶۰ دستگیر شد وبعداز ۴ سال در زمستان سال ۱۳۶۴ آزاد شد ودر سال ۶۵ مجددا وصل شد ودر امر اعزام نیرو خیلی فعالیت داشت. در همین موقع طرح مجازات حاج داوود رحمانی رئیس جنایتكار زندان قزلحصار را كه همیشه به دنبال آن بود می‌خواست به اجرا در آورد كه كمی قبل از آن لو رفت ومجددا دستگیر شد تا اینكه به ۸ سال زندان محكوم شد وبعداز فروغ به شهادت رسید. صادق در زندان از افراد بسیار مقاوم بود واز كسانی بود كه در به راه انداختن تشكیلات وجمع وجور كردن نفرات خیلی مایه می‌گذاشت. با وجود اینكه این كار برایش خیلی خطر داشت وسر این موضوع خیلی روی او حساس بودند ولی او كار خود را می‌كرد. در مواقعی كه شرایط خیلی سخت می‌شد وكار هركس كه پا جلو بگذارد نبود، صادق اولین نفری بود كه قدم جلو می‌گذاشت ودر مقابل پاسداران وبریده‌ها می‌ایستاد.
درفاز سیاسی در بخش كارگری سازمان فعالیت می‌كرد ( به احتمال زیاد). درفاز نظامی چون لو نرفته بود در خانه خودشان بود، ولی فعال بود وتا جایی كه شنیده‌ام چندین عملیات داشت. در زمستان سال ۶۰ دستگیر شد وبعداز ۴ سال در زمستان سال ۱۳۶۴ آزاد شد ودر سال ۶۵ مجددا وصل شد ودر امر اعزام نیرو خیلی فعالیت داشت. در همین موقع طرح مجازات حاج داوود رحمانی رئیس جنایتكار زندان قزلحصار را كه همیشه به دنبال آن بود می‌خواست به اجرا در آورد كه كمی قبل از آن لو رفت ومجددا دستگیر شد تا اینكه به ۸ سال زندان محكوم شد وبعداز فروغ به شهادت رسید. صادق در زندان از افراد بسیار مقاوم بود واز كسانی بود كه در به راه انداختن تشكیلات وجمع وجور كردن نفرات خیلی مایه می‌گذاشت. با وجود اینكه این كار برایش خیلی خطر داشت وسر این موضوع خیلی روی او حساس بودند ولی او كار خود را می‌كرد. در مواقعی كه شرایط خیلی سخت می‌شد وكار هركس كه پا جلو بگذارد نبود، صادق اولین نفری بود كه قدم جلو می‌گذاشت ودر مقابل پاسداران وبریده‌ها می‌ایستاد.
۸٬۴۳۵

ویرایش