۱٬۰۴۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== | {{Infobox | ||
رستم بزرگترین قهرمان حماسی شاهنامه فردوسی است . شاهنامه مهمترین کتابِ حماسی ایران است که ابوالقاسم فردوسی در قرن ۴ هجری قمری آن را | | bodystyle = | ||
==تولد== | | bodyclass = vcard | ||
| titlestyle = | |||
| title = | |||
| abovestyle = background: #CD853F | |||
| aboveclass = fn org | |||
| above = رستم | |||
| imagestyle = | |||
| captionstyle = | |||
| image =[[پرونده:رستم .jpg|بندانگشتی|وسط|]] | |||
| caption = | |||
| headerstyle = background: #F0E68C | |||
| labelstyle = | |||
| datastyle = | |||
| header1 = اطلاعات کلی | |||
| label2 = نام | |||
| data2 = رستم دستان | |||
| label3 = نام کامل | |||
| data3 = | |||
| label4 = نامهای دیگر | |||
| data4 = | |||
| label5 = منصب | |||
| data5 = پهلوان ایران | |||
| label6 = لقب | |||
| data6 = تهمتن | |||
| label7 = نژاد | |||
| data7 = ایرانی | |||
| label8 = | |||
| data8 = | |||
| label9 = | |||
| data9 = | |||
| labe10 = زادگاه | |||
| data10 =زابل | |||
| label11 = تختگاه | |||
| data11 = | |||
| label12 = پرچم | |||
| data12 = | |||
| label13 = ملیت | |||
| data13 = | |||
| header14 = | |||
| label15 = شناخته شده | |||
| data15 = قهرمان شاهنامه و پهلوان اسطورهای ایران | |||
| label16 = دوره | |||
| data16 = پیشدادیان | |||
| label17 = پیش از | |||
| data17 = میلاد | |||
| label18 = پس از | |||
| data18 = | |||
| label19 = دوران سلطنت | |||
| data19 = | |||
| label20 = جنگها | |||
| data20 = | |||
| label21 =جنگ اول | |||
| data21 = | |||
| label22 = نتیجه جنگ | |||
| data22 = | |||
| label23 = پیامد | |||
| data23 = | |||
| label24 = فرجام پناهندگی | |||
| data24 = | |||
| header25 = | |||
| label26 = نام نیا | |||
| data26 = سام | |||
| label27 = نام پدر | |||
| data27 = زال | |||
| label28 = نام مادر | |||
| data28 = رودابه | |||
| label29 = همسران | |||
| data29 = | |||
| label30 = فرزندان | |||
| data30 = سهراب و فرامرز | |||
| label31 = برادران | |||
| data31 = زواره و شغاد | |||
}} | |||
'''رستم''' بزرگترین قهرمان حماسی شاهنامه فردوسی است. شاهنامه مهمترین کتابِ حماسی ایران است که [[فردوسی|ابوالقاسم فردوسی]] در قرن ۴ هجری قمری آن را سروده است و بخش بزرگی از آن داستانهای مربوط به زندگی رستم است؛ از جمله هفتخوان رستم، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، رستم و شغاد. | |||
او همچنین در داستانهای مهم دیگری مثل داستان [[سیاوش]] و داستان بیژن و منیژه هم نقش مهمی دارد. رستم فرزند زال و [[رودابه]]، پهلوانی از سرزمین زابلستان است.<ref>نوجوان شاد - [http://nojavanshad.ir/%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F/ رستم کیست؟]</ref> | |||
== تولد == | |||
رودابه، مادر رستم، باردار شد و زادن بر او دشوار. زال با سوزاندن پر سیمرغ، او را به یاری طلبید. سیمرغ به شتاب نزد زال آمد و دستورداد که رودابه را از می بیهوش کنند و پهلوی او را بشکافند و کودک را بیرون بیاورند. | رودابه، مادر رستم، باردار شد و زادن بر او دشوار. زال با سوزاندن پر سیمرغ، او را به یاری طلبید. سیمرغ به شتاب نزد زال آمد و دستورداد که رودابه را از می بیهوش کنند و پهلوی او را بشکافند و کودک را بیرون بیاورند. | ||
به دستور سیمرغ عمل کردند و نوزاد را که مانند کودکی یکساله مینمود، از زِهدان مادر بیرون آوردند و او را رستم نامیدند. رشد رستم شگفتی آور بود. وقتی او را از شیر گرفتند، به اندازهٔ پنج مرد غذا میخورد. وقتی هشت ساله شد، نیای او ـ سام ـ که به فرمان منوچهر، پادشاه کیانی، به سفر رفته بود، بازگشت و دیدار رستم هشت ساله برایش باورنکردنی مینمود: | |||
يكى بچه بد چون گوى شيرفش | |||
ببالا بلند و بديدار كش | |||
شگفت اندر و مانده بد مرد و زن | |||
كه نشنيد كس بچه پيل تن | |||
همان دردگاهش فرو دوختند | |||
بدارو همه درد بسپوختند | |||
شبانروز مادر ز مى خفته بود | |||
ز مى خفته و هش از و رفته بود | |||
چو از خواب بيدار شد سرو بن | |||
بسيندخت بگشاد لب بر سخن | |||
برو زرّ و گوهر بر افشاندند | |||
ابر كردگار آفرين خواندند | |||
مر آن بچه را پيش او تاختند | |||
بسان سپهرى بر افراختند | |||
بخنديد از آن بچه سرو سهى | |||
بديد اندرو فرّ شاهنشهى | |||
برستم بگفتا غم آمد بسر | |||
نهادند رستمش نام پسر | |||
هفت | == هفت خوان رستم == | ||
==خان | هفت خان رستم به معنی هفت مرحله نبرد رستم با نیروهای اهریمنی است و این به یک مثال ایرانی تبدیل شده که هرکس کاری دشوار و موفقیت آمیز انجام دهد میگویند از هفت خان رستم عبور کرده. | ||
رستم در خواب بود که شیر به سراغشان آمد. رخش با شیر مبارزه کرد و او را از پا | زمانی که پادشاهی ایران در دست کیکاووس بود، شبی از شبها اهریمنی در لباس یک زن خوش چهره و زیبا نزد پادشاه آمد و با رامشگری از زیباییهای مازندران برای او تعریف کرد. مازندران سرزمینی خطرناک بود با غولان و اهریمنان بسیار که هرگز کسی پا به درون آن نگذاشته بود. این تعریفهای اهریمن رامشگر باعث شد که کیکاووس آهنگ سفر و به چنگ آوردن مازندران کند. | ||
پس از شش ماه تاختن سر انجام سپاهیان به مازندران رسیدند. سالار مازندران که ارژنگ نام داشت توانست از دست سپاهیان کیکاووس بگریزد و به دیو سفید پناه ببرد. ارژنگ از دیو کمک خواست و او هم که همیشه با ایرانیها دشمن بوده همان شب خاک و دود سیاهی بر سر پادشاه ایران و سپاهیانش میفرستد و در اثر آن همگی افراد کور میشوند. | |||
هفت خان رستم داستان هفت بلایی است که رستم در راه رسیدن به مازندران و آزاد کردن کیکاووس و سپاهیانش با آنها رو به رو میشود و هر کدام را با موفقیت پشت سر میگذارد.<ref>هفت خان رستم</ref> | |||
== خان اول: نبرد رخش با شیر بیشه == | |||
[[پرونده:جنگ رستم با شیر.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/پرونده:جنگ%20رستم%20با%20شیر.jpg|بندانگشتی|291x291px|جنگ رستم با شیر]] | |||
رستم بر پشت رخش مینشیند و شب و روز میتازد، راه دو روزه را یک روزه میپیماید تا آن جا که گرسنه و تشنه میشود. سرانجام در دشتی پر از گور میایستد و بعد از خوردن آب و غذا به خواب فرومیرود، غافل از این که آن بیشه زار محل زندگی یک شیر است. | |||
رستم در خواب بود که شیر به سراغشان آمد. رخش با شیر مبارزه کرد و او را از پا درآورد و جان رستم را نجات داد. رستم نیمه شب چشم باز کرد و از دیدن شیر مرده به رخش غرید که چرا بدون این که رستم را بیدار کند با شیر مبارزه کرده. | |||
صبح روز بعد رستم بر پشت رخش نشست و به راهش ادامه داد. | صبح روز بعد رستم بر پشت رخش نشست و به راهش ادامه داد. | ||
و | چو بيدار شد رستم تيز چنگ | ||
==خان | |||
جهان ديد بر شير تاريك و تنگ | |||
رستم و اولاد به غار دیو سفید رسیدند و شب را | |||
چنين گفت با رخش كاى هوشيار | |||
كه گفتت كه با شير كن كارزار | |||
<ref>خان اول: نبرد رخش با شیر بیشه</ref> | |||
[[پرونده:یافتن رستم چشمه آب را .jpg|بندانگشتی| | |||
یافتن رستم چشمه آب را | |||
]] | |||
== خان دوم: بیابان بی آب == | |||
دومین خطری که رستم بر سر راه داشت، بیابانی خشک و سوزان بود که تن پیلوارش از رنج راه و تشنگی، سست شد و ناتوان بر خاک گرم افتاد. | |||
ناگاه دید میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری نزدیک داشته باشد. دوباره نیروی خود را بازیافت و بلند شد و در پی میش به راه افتاد. میش وی را به کنار چشمه ای برد. رستم دانست که این کمک از سوی خداست. آب نوشید و سیراب شد. | |||
آنگاه زین از رخش جدا کرد و او را در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس در پی خورش به شکار گورخر رفت. گورخری را بریان ساخت و بخورد و آمادهی خواب شد. پیش از خواب رو بر رخش کرد و گفت: «مبادا تا من خفته ام با کسی بستیزی و با شیر و دیو پیکار کنی. اگر دشمن پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن»<ref name=":0">تک شاخ پرنده - [http://teshinpe.com/%D9%87%D9%81%D8%AA-%D8%AE%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D9%86%D8%AB%D8%B1/ هفت خان رستم به نثر]</ref> | |||
همه تن بشستش بران آب پاك | |||
بكردار خورشيد شد تابناك | |||
چو سيراب شد ساز نخچير كرد | |||
كمر بست و تركش پر از تير كرد | |||
== خان سوم : جنگ با اژدها == | |||
[[پرونده:جنگ رستم با اژدها.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/پرونده:جنگ%20رستم%20با%20اژدها.jpg|بندانگشتی|جنگ رستم با اژدها|299x299پیکسل]] | |||
رستم غافل از این که آن بیشه خوابگاه اژدهایی است به خواب عمیقی فرو رفت. اژدها نیمه شب به خوابگاهش بازگشت و با دیدن رستم و رخش برآشفت. | |||
رخش اژدها را دید و پیش از حمله اژدها رستم را از خواب بیدار کرد اما قبل از بیدار شدن رستم، اژدها خود را مخفی کرد و رستم از دست رخش عصبانی شد که چرا او را بی دلیل از خواب بیدار کرده. | |||
این اتفاق یک بار دیگر هم تکرار شد و رستم هر بار عصبانی تر شد. بار سوم که اژدها خود را نشان داد، رخش رستم را سر بزنگاه بیدار کرد و رستم اژدها را دید. رخش و رستم به کمک هم اژدها را از پای در آوردند و بعد هم به راه افتادند و دوباره تازان به سمت مازندران رفتند.<ref name=":0" /> | |||
بزد تيغ و بنداخت از بر سرش | |||
فرو ريخت چون رود خون از برش | |||
زمين شد بزير تنش ناپديد | |||
يكى چشمه خون از برش بر دميد | |||
== خان چهارم: زن جادو == | |||
رستم تازان می رفت و در میان راه به بیشه زاری سبز و زیبا رسید. در کنار بیشه سفره ای پهن بود و بر سر آن نوشیدنی ها و غذا های رنگین بود و در کنار سفره سازی بود. | |||
رستم از رخش فرود آمد و غافل از این که آن سفره متعلق به اهریمنان است، بر سر سفره نشست و شروع به ساز زدن و آواز خواندن کرد. در میان آوازهایش از این نالید که چرا بهره ای از شادی دنیا نصیبش نشده. پیرزنی از سپاه دیوان خود را به شکل دختری زیبا درآورد و نزد رستم آمد. رستم از دیدن دختر جوان خوشحال شد و شروع به نواختن آهنگ های شاد کرد و در میان آهنگ هایش نام پروردگار را آورد و از او باری نعمت هایش تشکر کرد. | |||
[[پرونده:زن جادو.jpg|بندانگشتی|زن جادو]] | |||
دختر جوان که در حقیقت اهریمن بود، از شنیدن نام پروردگار صورتش اهریمنی شد و رستم دریافت که او اهریمن است. رستم کمند انداخت و او را به بند کشید و با خنجر او را دو نیم کرد.<ref name=":0" /> | |||
بپرسيد و گفتش چه چيزى بگوى | |||
بدان گونه كت هست بنماى روى | |||
يكى گنده پيرى شد اندر كمند | |||
پر آژنگ و نيرنگ و بند و گزند | |||
ميانش بخنجر بدو نيم كرد | |||
دل جادوان زو پر از بيم كرد | |||
== خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان == | |||
[[پرونده:جنگ رستم با اولاد.jpg|بندانگشتی| | |||
جنگ رستم با اولاد | |||
]] | |||
رستم به کنار رودی رسید. از رخش پایین آمد و در کنار رود خفت. رخش هم به درون چمنزار رفت و به چرا پرداخت. دشتبان آن ناحیه از چریدن رخش برآشفت و به رستم حمله برد و در خواب ضربه ای به او وارد کرد. رستم از خواب برخاست و دو گوش دشتبان را کند و کف دستش گذاشت. | |||
دشتبان از این کار رستم به نزد «اولاد» پهلوان منطقه شکایت برد. اولاد با سپاهش به جنگ رستم آمد و رستم همه آنها را از پا درآورد و اولاد را شکست داد و به او گفت اگر جای دیو سفید را به او نشان دهد، او را شاه مازندران میکند و در غیر این صورت او را میکشد، اولاد هم که راه دیگری نداشت به دنبال رستم و رخش رفت.<ref name=":0" /> | |||
بيفگند رستم كمند دراز | |||
بخم اندر آمد سر سرفراز | |||
از اسپ اندر آمد دو دستش ببست | |||
بپيش اندر افگند و خود بر نشست | |||
== خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو == | |||
اولاد رستم را به کوه «اسپروز»، همان جایی که کاووس و سپاهیانش اسیر شده بودند، برد. در آن جا فهمیدند که ارژنگ نگهبان کوه است. رستم اولاد را به درختی بست و به جنگ ارژنگ رفت. رستم با ضربه ای سریع ارژنگ را کشت و به این ترتیب سپاهیان ارژنگ از ترس پراکنده شدند. | |||
[[پرونده:جنگ با ارژنگ دیو .jpg|بندانگشتی| | |||
جنگ رستم با ارژنگ دیو | |||
]] | |||
و بالاخره رستم و اولاد کاووس و سپاهش را آزاد کردند. کاووس راه رسیدن به غار دیو سپید را به رستم نشان داد.<ref name=":0" /> | |||
برون آمد از خيمه ارژنگ ديو | |||
چو آمد بگوش اندرش آن غريو | |||
چو رستم بديدش بر انگيخت اسپ | |||
بيامد بر وى چو آذر گشسپ | |||
سر و گوش بگرفت و يالش دلير | |||
سر از تن بكندش بكردار شير | |||
== خان هفتم: جنگ با دیوسفید == | |||
رستم و اولاد به غار دیو سفید رسیدند و شب را همانجا گذراندند. صبح روز بعد مبارزه رستم و دیو آغاز شد. دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. | |||
رستم یک پا و یک ران دیو را از بدن جدا ساخت و دیو با همان حال با رستم گلاویز شد. نبرد آنها با پیروزی رستم پایان یافت. رستم دل دیو را پاره کرد و جگرش را بیرون کشید. | |||
سپس خون دیو را در چشم کیکاووس و سپاهیان چکاندند و همگی بینایی خود را بازیافتند.<ref name=":0" />[[پرونده:جنگ رستم با دیو سفید.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/پرونده:جنگ%20رستم%20با%20دیو%20سفید.jpg|بندانگشتی|297x297px|جنگ رستم با دیو سفید]]تهمتن بنيروى جان آفرين | |||
بكوشيد بسيار با درد و كين | |||
بزد دست و برداشتش نرّه شير | |||
بگردن بر آورد و افگند زير | |||
فرو برد خنجر دلش بر دريد | |||
جگرش از تن تيره بيرون كشيد | |||
همه غار يك سر پر از كشته بود | |||
جهان همچو درياى خون گشته بود | |||
== رستم و سهراب == | |||
داستان جانگداز رستم و سهراب در زمان پادشاهی کیکاووس کیانی رخ داد. داستان این چنین آغاز میشود. | |||
[[پرونده:جنگ رستم و سهراب.jpg|بندانگشتی| | |||
جنگ رستم و سهراب | |||
]] | |||
از پیوند رستم و تهمینه پسری پدید آمد که مادر، او را سهراب نام نهاد. سهراب بالید و تناور شد و هنوز نوباوه بود که بر همه همسالان خود در کشتی و رزم چیرگی یافت و آوازه دلاوریش در سراسر دیار سمنگان پیچید. | از پیوند رستم و تهمینه پسری پدید آمد که مادر، او را سهراب نام نهاد. سهراب بالید و تناور شد و هنوز نوباوه بود که بر همه همسالان خود در کشتی و رزم چیرگی یافت و آوازه دلاوریش در سراسر دیار سمنگان پیچید. | ||
سهراب که خون دلاوری رستم را در رگهای خود داشت و جوان بود و رزم آور و با خستگی | سهراب که خون دلاوری رستم را در رگهای خود داشت و جوان بود و رزم آور و با خستگی بیگانه، در کشتی بر رستم که هرگز هیچ پهلوانی بر او چیرگی نیافته بود، چیره شد و او را به زمین کوفت و بر سینه اش نشست و خواست پهلویش را با خنجر بدرد. | ||
رستم به نیرنگ دست زد و به او گفت: ای جوان در میان ما ایرانیان رسم بر این است که وقتی برای نخستین بار پهلوانی حریف خود را در کشتی به زمین | رستم به نیرنگ دست زد و به او گفت: ای جوان در میان ما ایرانیان رسم بر این است که وقتی برای نخستین بار پهلوانی حریف خود را در کشتی به زمین میکوبد، او را رها میکند و در نوبت دوم اگر توانست بر او چیرگی یابد او را از پای درمیآورد. | ||
سهراب با شنیدن این سخن رستم را رهاکرد و از رزم با او دست کشید و روانه اردوی خود شد. | سهراب با شنیدن این سخن رستم را رهاکرد و از رزم با او دست کشید و روانه اردوی خود شد. | ||
هومان و بارمان وقتی از سهراب شنیدند که رستم با چه نیرنگی خود را از چنگ او | هومان و بارمان وقتی از سهراب شنیدند که رستم با چه نیرنگی خود را از چنگ او رهانید، به او گفتند که شکار را به آسانی از دست دادی و بسا افسوس خوردند. | ||
فردای آن روز وقتی آن دو | فردای آن روز وقتی آن دو دلاور، پدر و پسر، رویاروی شدند، باز مهر سهراب جنبید و رو به رستم کرد و گفت بیا تا از جنگیدن دست بکشیم و به بزم روی آوریم، دل من برنمیتابد که با تو بجنگم و به او گفت فکر میکنم که تو رستمی، اگر چنین است به من بگو. | ||
این بار نیز رستم حاضر نشد خود را به او بشناساند. | این بار نیز رستم حاضر نشد خود را به او بشناساند. | ||
سهراب به ناگزیر به نبرد آغازکرد. رستم این بار با تمام توان و نیروی خود با او | سهراب به ناگزیر به نبرد آغازکرد. رستم این بار با تمام توان و نیروی خود با او درآویخت. امّا، سهراب غَرّه از پیروزی پیشین، این بار جنگ با او را سهل گرفته بود و با تمام توان نمیجنگید و در کشتی سستی نشان داد و رستم او را به زمین افکند و بی درنگ با خنجر پهلویش را درید و او را از پای درافکند.[[پرونده:رستم و سهراب.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/پرونده:رستم%20و%20سهراب.jpg|بندانگشتی|کشته شدن سهراب بدست رستم ]]سهراب نیم جان به رستم گفت: تو اگر در آسمان ستاره شوی و در دریا ماهی، پدرم رستم ترا خواهدیافت و انتقام خون مرا از تو بازخواهد جست. | ||
رستم با شنیدن نام خود دریافت که او فرزند خود اوست که او را، بیخبر از نام و نشانش، به دست خود، پهلو دریدهاست. فریادی از دل پردرد برآورد و خاک بر سر ریخت و با مشت بر سر و صورت کوفت. امّا، بر سر و روی کوفتن دردی را دوا نمیکرد.<ref name=":0" /><ref>همبستگی ملی- '''داستان رستم و سهراب ـ شاهنامه [https://www.hambastegimeli.com/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D9%8A%DA%98%D9%87/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/63827-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D9%88-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8 فردوسی]'''</ref> | |||
زدش بر زمين بر بكردار شير | |||
==نوشدارو پس از مرگ سهراب== | |||
[[پرونده:نوشدارو بعد از مرگ سهراب.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/ | بدانست كاو هم نماند بزير | ||
رستم | |||
==رستم و اسفندیار== | سبك تيغ تيز از ميان بركشيد | ||
برپور بيدار دل بر دريد | |||
== نوشدارو پس از مرگ سهراب == | |||
[[پرونده:نوشدارو بعد از مرگ سهراب.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/پرونده:نوشدارو%20بعد%20از%20مرگ%20سهراب.jpg|بندانگشتی|نوشدارو بعد از مرگ سهراب]] | |||
رستم میدانست که در خزانه کاووس نوشدارویی است که دوای هر زخم چاره ناپذیری است. بی درنگ پیکی روانه کرد و از کاووس خواست که به او نوشدارویی برای زخم سهراب برساند. امّا کاووس که با شنیدن خبر و بیم آن که پیوند رستم و سهراب تاج و تخت او را برباد دهد، حاضر نشد نوشدارو را برای رستم بفرستد و در این کار آن قدر درنگ کرد که سهراب از پای درآمد و نوشداروی او وقتی به رستم رسید که دیگر سهراب رمقی نداشت و چشم از دیدار دنیا فروبسته بود: نوشدارو پس از مرگ سهراب.<ref name=":0" /> | |||
ازان نوشدارو که در گنج تست | |||
کجا خستگان را کند تن درست | |||
به نزدیک من با یکی جام می | |||
سزد گر فرستی هم اکنون به پی | |||
== رستم و اسفندیار == | |||
نبرد رستم و اسفندیار یکی از بلندترین و غمانگیزترین داستانهاست. | نبرد رستم و اسفندیار یکی از بلندترین و غمانگیزترین داستانهاست. | ||
لشکر رستم و اسفندیار برای نبرد صف آرایی کردند اما تصمیم بر آن شد که نبرد تن به تن انجام شوند تا لشکریا بیدلیل آسیب نبینند | لشکر رستم و اسفندیار برای نبرد صف آرایی کردند اما تصمیم بر آن شد که نبرد تن به تن انجام شوند تا لشکریا بیدلیل آسیب نبینند | ||
وقتی رستم و اسفندیار برای بار سوم به نبرد رفتند، رستم باز هم تلاش کرد نظر اسفندیار را عوض کند اما اسفندیار نمیپذیرفت. نهایتاً : | نهادند پیمان دو جنگی که کس[[پرونده:نبرد رستم و اسنفدیار.jpg|بندانگشتی|نبرد رستم و اسنفدیار]]نباشد بران جنگ فریادرس | ||
نخستین به نیزه برآویختند | |||
همی خون ز جوشن فرو ریختند | |||
چنین تا سنانها به هم برشکست | |||
به شمشیر بردند ناچار دست | |||
به آوردگه گردن افراختند | |||
چپ و راست هر دو همی تاختند | |||
ز نیروی اسپان و زخم سران | |||
شکسته شد آن تیغهای گران | |||
== رویینتن بودن اسفندیار == | |||
[[پرونده:کشته شدن اشفندیار.jpg|بندانگشتی| | |||
کشته شدن اسفندیار بدست رستم | |||
]] | |||
رویینتن بودن اسفندیار و آسیبپذیری چشمانش، در افسانهها و اساطیر سایر ملل به شکلهای مختلف نمایان شده؛ مثلاً «آشیل» قهرمان اسطورهای یونانیان که در جنگ تروا نقش بسیار مهمی داشت از ناحیهٔ پاشنهٔ پا آسیبپذیر بود. | |||
وقتی رستم و اسفندیار برای بار سوم به نبرد رفتند، رستم باز هم تلاش کرد نظر اسفندیار را عوض کند اما اسفندیار نمیپذیرفت. نهایتاً:<ref>نوجوان شاد - [http://nojavanshad.ir/%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D9%81%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D8%B1/ نبرد رستم و اسفندیار] </ref> | |||
تهمتن گز اندر کمان راند زود | تهمتن گز اندر کمان راند زود | ||
بران سان که | بران سان که سیمرغ فرموده بود | ||
بزد تیر بر چشم اسفندیار | |||
سیه شد جهان پیش آن نامدار | |||
وقتی پشوتن به همراه جنازهٔ اسفندیار به بلخ رسید، کتایون و خواهران اسفندیار بسیار گریستند و گشتاسپ را لعن و نفرین کردند و او را مقصر اصلی مرگ اسفندیار دانستند: | |||
== کشته شدن رستم در چاه شغاد == | |||
در نهایت رستم در یک توطئه مشترک توسط برادرش شغاد و شاه کابل به چاه انداخته میشود. | |||
شاه کابل رستم را به نخجیرگاهی سراسر سبز و خرم و پر از «گور و آهو» فراخواند و رستم نیز بی اندیشه به نیّات شوم شغاد و شاه کابل به نخجیرگاه روان شد و ناگاه رستم و رخش به چاهی درافتادند پر از تیغها و خنجرهایی که در آن چاه نشانده بودند. پهلوی رخش بدرید و رستم نیز زخم فراوان برداشت.[[پرونده:رستم و شغاد.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/پرونده:رستم%20و%20شغاد.jpg|جایگزین=رستم و شغاد|بندانگشتی|دسیسه شغاد و مرگ رستم ]]رستم وقتی به توطئهٔ شغاد و شاه کابل پی برد، در آخرین لحظات زندگی تیری بر چلّهٔ کمان نهاد و شغاد را که در نزدیکی او پشت درختی میان تُهی پنهان شده بود با تیر به درخت دوخت و خود نیز «پس از نیایش یزدان» جان سپرد. | |||
[[پرونده:رستم و شغاد.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/ | |||
از مثَلهای معروف و رایج زبان فارسی یکی هم این است: «ما باج به شغال نمیدهیم». بدنیست بدانید که ریشهٔ این ضربالمثل به شاهنامهٔ فردوسی راه میبرد و اصل آن چنین است: «ما باج به شُغاد نمیدهیم». | |||
میگویند مردم کابل که دریافته بودند که شغاد میخواهد باج به رستم ندهد و باج و خراجی را که از مردم میگیرد، خود به تصرّف درآورد، از بیم این که رستم به کابل لشکرکشی کند، علیه شغاد به اعتراض برخاستند و اعلام کردند: «ما باج به شُغاد | |||
نمیدهیم». | |||
چو با خستگى چشمها برگشاد | |||
==رستم در شعر مولانا== | بديد آن بد انديش روى شغاد | ||
==رستم در شعر حافظ== | بدانست كان چاره و راه اوست | ||
شغاد فريبنده بد خواه اوست | |||
== رستم در شعر مولانا == | |||
==جستارهای وابسته== | زین همرهان سست عناصر دلم گرفت | ||
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست | |||
== رستم در شعر حافظ == | |||
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل | |||
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی | |||
اشاره حافظ به داستان بیژن و منیژه در شاهنامه | |||
== جستارهای وابسته == | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:اساطیر ایرانی]] | |||
[[رده:شخصیتهای شاهنامه]] | |||
[[رده:ادبیات فارسی]] |
ویرایش