۸٬۶۱۵
ویرایش
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۰: | ||
=== محسن روحالامینی === | === محسن روحالامینی === | ||
«محسن روحالامینی» فرزند دکتر عبدالحسین روحالامینی رئیس سابق انستیتو پاستور، مشاور محسن رضایی و دبیرکل حزب اصولگرای توسعه و عدالت در جریان اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات دستگیر و پس از مدتی جنازه او به خانوادهاش تحویل دادهشد. | «محسن روحالامینی» فرزند دکتر عبدالحسین روحالامینی رئیس سابق انستیتو پاستور، مشاور محسن رضایی و دبیرکل حزب اصولگرای توسعه و عدالت در جریان اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات دستگیر و پس از مدتی جنازه او به خانوادهاش تحویل دادهشد. | ||
[[پرونده:محسن روحالامینی.JPG|بندانگشتی|'''محسن روحالامینی''']] | |||
علت مرگ محسن روحالامینی بیماری مننژیت اعلام شد اما پس از مراسم خاکسپاری، پدر او اعلام کرد که هنگام تحویل جنازه متوجه شد که فرزندش مورد شکنجه قرارگرفته، دهان او خردشده و فرق سرش شکاف برداشتهبود.<ref>[https://www.dw.com/fa-ir/%DA%A9%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DA%A9-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%B3%D9%88%D9%84%D9%87-%D8%AA%D8%A7-%D8%A2%D8%A8%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85/a-4749905 سایت دویچهوله کهریزک از یک سوله تا آبروی نظام]</ref> | علت مرگ محسن روحالامینی بیماری مننژیت اعلام شد اما پس از مراسم خاکسپاری، پدر او اعلام کرد که هنگام تحویل جنازه متوجه شد که فرزندش مورد شکنجه قرارگرفته، دهان او خردشده و فرق سرش شکاف برداشتهبود.<ref>[https://www.dw.com/fa-ir/%DA%A9%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DA%A9-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%B3%D9%88%D9%84%D9%87-%D8%AA%D8%A7-%D8%A2%D8%A8%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85/a-4749905 سایت دویچهوله کهریزک از یک سوله تا آبروی نظام]</ref> | ||
روایت مسعود علیزاده از محسن<blockquote>«موقعی که مأموران بازداشتگاه کهریزک مرا زدند، من خیلی تب بالایی داشتم. محسن در آن شب لباسش را در آورد که مرا باد بزند من تازه آنجا بود که فهمیدم به خاطر اینکه زخمهای پشت کمرش همه عفونت کرده، سرپا میخوابید، بعدها فهمیدم که به خاطر زخمهایش سرپا میخوابید که آلوده نشود. یک بار که میخواستند موهای ما را بزنند، محسن موهای خیلی بلندی داشت برگشت به آقایی که داشت موهای او را میزد گفت شما موهای مرا میتوانید بزنید و ظاهر مرا عوض کنید ولی عقیده مرا که نمیتوانید بزنید عوض کنید.»<ref>[https://www.radiofarda.com/a/f7-victimes-of-88-mohsen-rouholamini/24970973.html سایت رادیو فردا]</ref></blockquote> | |||
روایت رضا ذوقی از زندانیان کهریزک: <blockquote>«بچهها ناامید شده بودند محسن روحالامینی نزدیک من بود بلند شد گفت اگر اینجا هستیم به خاطر هدف و آرمانی هستیم نباید ناامید شویم. نهایت میخواهیم کشته شویم ولی مطمئن باشید فقط کشته نمیشویم… اسممان زنده میماند و در آینده از ما به عنوان قهرمان یاد میکنند.. ناامید نباشید...»<ref name=":1">[https://www.zeitoons.com/32340 سایت زیتون مقاله آنچه در کهریزک گذشت به روایت ۴ شاهد]</ref></blockquote>یکی دیگر از بازداشتیهای کهریزک چنین روایت میکند:<blockquote>«ابتدا ما را لخت و عریان کردند و وکیل بند و کمکهایش شورت و جورابهای ما را در آوردند و بعد لباسهایمان را پشت و رو پوشاندند و بعد ما را با لوله کتک زدند. روز دوم روی آسفالت داغ میغلتاندند و با پای برهنه کلاغپر و پامرغی میبردند و هر کس تعلل میکرد افسر نگهبان با لوله میزد. کف دستها و پاها و زانوها زخم شده و تاول زده بود. وضعیت بهداشت بد بود هوا خیلی گرم بود و آب کم بود و غذا نصف نان و ۴/۱ سیب زمینی دو وعده در روز بود... | روایت رضا ذوقی از زندانیان کهریزک: <blockquote>«بچهها ناامید شده بودند محسن روحالامینی نزدیک من بود بلند شد گفت اگر اینجا هستیم به خاطر هدف و آرمانی هستیم نباید ناامید شویم. نهایت میخواهیم کشته شویم ولی مطمئن باشید فقط کشته نمیشویم… اسممان زنده میماند و در آینده از ما به عنوان قهرمان یاد میکنند.. ناامید نباشید...»<ref name=":1">[https://www.zeitoons.com/32340 سایت زیتون مقاله آنچه در کهریزک گذشت به روایت ۴ شاهد]</ref></blockquote>یکی دیگر از بازداشتیهای کهریزک چنین روایت میکند:<blockquote>«ابتدا ما را لخت و عریان کردند و وکیل بند و کمکهایش شورت و جورابهای ما را در آوردند و بعد لباسهایمان را پشت و رو پوشاندند و بعد ما را با لوله کتک زدند. روز دوم روی آسفالت داغ میغلتاندند و با پای برهنه کلاغپر و پامرغی میبردند و هر کس تعلل میکرد افسر نگهبان با لوله میزد. کف دستها و پاها و زانوها زخم شده و تاول زده بود. وضعیت بهداشت بد بود هوا خیلی گرم بود و آب کم بود و غذا نصف نان و ۴/۱ سیب زمینی دو وعده در روز بود... | ||
میگفتند اینجا آخر دنیاست و صدایتان به هیچ کجا نمیرسد... آقای روحالامینی تقاضای عینک کردند و گفتند جایی را نمیبینم و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. بنده چون خودم عینکی هستم به طور واضح نمیدیدم که به کدام قسمت ایشان ضربه میزدند و صدای جیغ زدنها از سلول بیرون میآمد... از دست خمیسآبادی چند ضربه کمربند دریافت کرد که منجر به خونریزی سطحی در پشت ایشان شد... روحالامینی در روز دوم در حین کلاغپر و در حین کوتاه کردن مو دچار ضربه با لوله به سر و گردن و کمر شدهبود... | میگفتند اینجا آخر دنیاست و صدایتان به هیچ کجا نمیرسد... آقای روحالامینی تقاضای عینک کردند و گفتند جایی را نمیبینم و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. بنده چون خودم عینکی هستم به طور واضح نمیدیدم که به کدام قسمت ایشان ضربه میزدند و صدای جیغ زدنها از سلول بیرون میآمد... از دست خمیسآبادی چند ضربه کمربند دریافت کرد که منجر به خونریزی سطحی در پشت ایشان شد... روحالامینی در روز دوم در حین کلاغپر و در حین کوتاه کردن مو دچار ضربه با لوله به سر و گردن و کمر شدهبود...[[پرونده:روحالامینی ۲.JPG|بندانگشتی|'''تصویر دیگری از محسن روحالامینی''']]پشتش پر از جوش بود که چرک کردهبود و چند بار توی کهریزک به حالت بیهوش افتاد که ما آب به صورتش میزدیم و او را به هوش میآوردیم... خمیسآبادی به کمر روحالامینی ضربه زد. به شدت عفونت کرد و در روز آخر کمیجانی با لگد به پهلوی جوادیفر که از حال رفته بود میزد. میگفت بلند شو فیلم بازی نکن. | ||
پشتش پر از جوش بود که چرک کردهبود و چند بار توی کهریزک به حالت بیهوش افتاد که ما آب به صورتش میزدیم و او را به هوش میآوردیم... خمیسآبادی به کمر روحالامینی ضربه زد. به شدت عفونت کرد و در روز آخر کمیجانی با لگد به پهلوی جوادیفر که از حال رفته بود میزد. میگفت بلند شو فیلم بازی نکن. | |||
در روز آخر من و چند نفر دیگر آخرین نفراتی بودیم که داخل ون سوار کردند و به ما گفتند که سرهایتان را روی صندلی بگذارید و بیرون را نگاه نکنید... روحالامینی روی صندلی ردیف جلو نشسته بود و من از میان صندلی دیدم که دستانش قفل شده و من انگشت را در دهانش کردم که لای دندانهایش گیر کرد... در بین راه فک ایشان قفل شد... حالش بد شد و تشنج کرد... و بعد یکی از بچهها یک بطری آب معدنی را لای دندانهایش کرد تا دهانش را باز نگه دارد بعد وی کف بالا آورد و ما او را خواباندیم کف ماشین، بدنش داغ بود. نبضش تند و قلبش آرام میزد وقتی رسیدیم جلو اوین تقریباً نیمهجان بود و بعد او را توی حیاط زیر درخت گذاشتند و دیگر او را ندیدم.»</blockquote> | در روز آخر من و چند نفر دیگر آخرین نفراتی بودیم که داخل ون سوار کردند و به ما گفتند که سرهایتان را روی صندلی بگذارید و بیرون را نگاه نکنید... روحالامینی روی صندلی ردیف جلو نشسته بود و من از میان صندلی دیدم که دستانش قفل شده و من انگشت را در دهانش کردم که لای دندانهایش گیر کرد... در بین راه فک ایشان قفل شد... حالش بد شد و تشنج کرد... و بعد یکی از بچهها یک بطری آب معدنی را لای دندانهایش کرد تا دهانش را باز نگه دارد بعد وی کف بالا آورد و ما او را خواباندیم کف ماشین، بدنش داغ بود. نبضش تند و قلبش آرام میزد وقتی رسیدیم جلو اوین تقریباً نیمهجان بود و بعد او را توی حیاط زیر درخت گذاشتند و دیگر او را ندیدم.»</blockquote> |
ویرایش