سرهنگ خلبان بهزاد معزی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
| عنوان ۲          =
| عنوان ۲          =
| نام              =
| نام              =
| تصویر            =بهزاد معزی.jpg
| تصویر            =سرهنگ خلبان بهزاد معزی.jpg
| اندازه تصویر      =250px
| اندازه تصویر      =250px
| عنوان تصویر      =سرهنگ خلبان بهزاد معزی
| عنوان تصویر      =سرهنگ خلبان بهزاد معزی
خط ۸۷: خط ۸۷:


== رفتن سرهنگ خلبان بهزاد معزی به آمریکا برای دوره خلبانی ==
== رفتن سرهنگ خلبان بهزاد معزی به آمریکا برای دوره خلبانی ==
در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شد. برای آموزش دورة مقدماتی خلبانی به پایگاه «لک لند» رفت. این پایگاه در تگزاس در شهر سان‌آنتونیو قرار دارد. برای دورة مقدماتی پرواز به پایگاه «بم‌بریج» در ایالت جورجیا رفت. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشت که به پایگاه بعدی خود را معرفی کند. دورة مقدماتی پرواز را با هواپیمای «تی ۳۴» شروع کرد. هر هنرجو حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کرد. بعد به آموزش دیگری با هواپیمایی به نام «تی ۳۷» اقدام می‌کند که جت دو موتورة کوچکی بود. «تی ۳۴» ملخدار و کوچک بود در حالی که «تی ۳۷» ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه آنجا هم آموزششان حدود ۷ماه طول کشید. بعد خودشان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام «ونس» که در شهر «انید» نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردند. در پایان این دوره بایستی «بال خلبانی» را می‌گرفتند. بال خلبانی علامتی است که خلبانها روی سینه‌شان می‌زنند. نشان رستة خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دورة آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد و پایان‌نامة آموزش خلبانی به‌علاوة بال خلبانی را به دست آنها داد. یک ماه و اندی فرصت داشتند تا به پایگاه بعدی برای دورة «گانری» یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، بروند. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند به پایگاه بعدی یعنی پایگاه «فونیکس» در ایالت آریزونا می‌رود. در«فونیکس» پرواز را با هواپیمای «F۸۶» شروع کرد. قبل از آن، دورة تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دید. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بود؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دید.[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|
در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شد. برای آموزش دورة مقدماتی خلبانی به پایگاه «لک لند» رفت. این پایگاه در تگزاس در شهر سان‌آنتونیو قرار دارد. برای دورة مقدماتی پرواز به پایگاه «بم‌بریج» در ایالت جورجیا رفت. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشت که به پایگاه بعدی خود را معرفی کند. دورة مقدماتی پرواز را با هواپیمای «تی ۳۴» شروع کرد. هر هنرجو حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کرد. بعد به آموزش دیگری با هواپیمایی به نام «تی ۳۷» اقدام می‌کند که جت دو موتورة کوچکی بود. «تی ۳۴» ملخدار و کوچک بود در حالی که «تی ۳۷» ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه آنجا هم آموزششان حدود ۷ماه طول کشید. بعد خودشان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام «ونس» که در شهر «انید» نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردند. در پایان این دوره بایستی «بال خلبانی» را می‌گرفتند. بال خلبانی علامتی است که خلبانها روی سینه‌شان می‌زنند. نشان رستة خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دورة آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد و پایان‌نامة آموزش خلبانی به‌علاوة بال خلبانی را به دست آنها داد. یک ماه و اندی فرصت داشتند تا به پایگاه بعدی برای دورة «گانری» یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، بروند. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند به پایگاه بعدی یعنی پایگاه «فونیکس» در ایالت آریزونا می‌رود. در«فونیکس» پرواز را با هواپیمای «F۸۶» شروع کرد. قبل از آن، دورة تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دید. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بود؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دید.
سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی
 
]]وی افزوده است:<blockquote>«در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفة خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.»</blockquote>
وی افزوده است:<blockquote>«در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفة خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.»</blockquote>


== بازگشت سرهنگ خلبان بهزاد معزی به ایران ==
== بازگشت سرهنگ خلبان بهزاد معزی به ایران ==
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:


== رابطه سرهنگ خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق ==
== رابطه سرهنگ خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق ==
بلافاصله بعد از انقلاب، زندگی وی با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشت، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کرد و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کرد. در این باره توضیح داده است که: <blockquote>«چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ هم‌زمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان دکتر شریعتی. تقریباً ۱۵۰ و خورده‌ای از نوارها و کتابهای زنده‌یاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد کتاب» تشییع علوی و تشییع صفوی «را کندم و جلد یک رمان معمولی را به جایش گذاشتم. این کتاب در کیف پروازم بود و در مراکش و مصر هم میخواندم. آنها یک تحول فکری در من به وجود آوردند. مهمترین ارزش جدیدی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهندة آدمی است. چیزی که بعدها در ادامة مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم».</blockquote>
بلافاصله بعد از انقلاب، زندگی وی با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشت، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کرد و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کرد. در این باره توضیح داده است که: [[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|
سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی
]]<blockquote>«چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ هم‌زمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان دکتر شریعتی. تقریباً ۱۵۰ و خورده‌ای از نوارها و کتابهای زنده‌یاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد کتاب» تشییع علوی و تشییع صفوی «را کندم و جلد یک رمان معمولی را به جایش گذاشتم. این کتاب در کیف پروازم بود و در مراکش و مصر هم میخواندم. آنها یک تحول فکری در من به وجود آوردند. مهمترین ارزش جدیدی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهندة آدمی است. چیزی که بعدها در ادامة مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم».</blockquote>


=== ارتباط سرهنگ خلبان بهزاد معزی با سازمان مجاهدین ===
=== ارتباط سرهنگ خلبان بهزاد معزی با سازمان مجاهدین ===
خط ۱۳۳: خط ۱۳۵:
=== تجربه شوراها ===
=== تجربه شوراها ===
او درباره تجربه شوراها می‌گوید: <blockquote>«در برابر خواست حکومت که می‌خواست در هر پایگاهی انجمن‌های اسلامی همه‌کاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنی‌های مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم به‌صورتی‌که خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگی‌هایی هم مواجه بودیم به‌صورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتی‌که تیم بازدید کننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود».</blockquote>
او درباره تجربه شوراها می‌گوید: <blockquote>«در برابر خواست حکومت که می‌خواست در هر پایگاهی انجمن‌های اسلامی همه‌کاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنی‌های مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم به‌صورتی‌که خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگی‌هایی هم مواجه بودیم به‌صورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتی‌که تیم بازدید کننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود».</blockquote>
[[پرونده:بهزاد معزی.jpg|جایگزین=سرهنگ خلبان بهزاد معزی|بندانگشتی|سرهنگ خلبان بهزاد معزی]]


=== بازنشستگی و برگشت دوباره به کار ===
=== بازنشستگی و برگشت دوباره به کار ===
خط ۱۳۸: خط ۱۴۱:


== پرواز پروازهای سرهنگ خلبان بهزاد معزی ==
== پرواز پروازهای سرهنگ خلبان بهزاد معزی ==
[[پرونده:خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی.JPG|جایگزین=خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی در جمع مجاهدین در پاریس|بندانگشتی|خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی در جمع مجاهدین در پاریس]]
بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ که خمینی فرمان داد به تظاهرات مسالمت‌آمیز نیم‌میلیونی مردم ایران شلیک شود مجاهدین مبارزه مسلحانه خود علیه رژيم را شروع کردند. سپس آقای رجوی تصمیم گرفت برای تشکیل شورای ملی مقاومت که بال سیاسی مقاومت ایران بود به پاریس پرواز کند و در آنجا جایگزین رژیم را معرفی کند. برای این سفر بزرگ و تاریخی تصمیم گرفته می‌شود که پروازی مستقیم از تهران به پاریس انجام شود و سرهنگ معزی کاندیدای اول مجاهدین برای هدایت این امر است. وی این پرواز را مهمترین پرواز عمر خویش نامیده و در این باره گفته است:<blockquote>«سال ۱۳۶۰ در تاریخ معاصر میهنمان سالی تعیین کننده است. سالی است که از همان ابتدایش معلوم بود خمینی و آخوندهای حاکم قداره را از رو بسته و تصمیم نهاییشان را برای کشتار همة مخالفان و به‌خصوص مجاهدین گرفته‌اند. علاوه برآن حذف جناح رقیب خودشان در حاکمیت نیز در دستور کارشان قرار داشت. اگر به روزنامه‌های آنروزها مراجعه کنید خواهید دید که روزی بدون درگیریهای خونین بین چماقداران رژیم با مخالفان آخوندها به شب نمی‌رسید. درگیریهایی که بعضاً به کشته شدن تعدادی از میلیشیاهای نوجوان مجاهدین نیز منجر می شد. خلاصه آنکه اوضاع سیاسی به‌شدت آشفته و حساس بود. چیزی که به حساسیت اوضاع می‌افزود جریان داشتن همة این اتفاقات در متن جنگ با یک دولت خارجی بود. جنگی که البته بر اثر توطئه‌های خمینی به وجود آمد ولی در آنروزها هنوز قسمتی از خاک ما در اشغال نیروهای عراقی بود؛ بنابراین نیروهای سیاسی در وضعیت بسیار بغرنجی قرارداشتند. چرا که خمینی با عوامفریبی و دجالبازی سعی داشت از این جنگ سوءاستفادة آخوندی خودش را بکند و در زیر پوش آن نیروهای مخالف خود را قلع و قمع کند. به هرحال مجموعة اوضاع واحوال طوری شد که کار به وقایع خردادماه کشید. دربیست و پنجم این ماه بود که جبهة ملی تظاهراتی در میدان فردوسی تهران برگزار کرد که با سرکوب وحشیانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نیز مجاهدین دعوت به یک تظاهرات آرام کردند. قصد این بود که با جمعیت انبوه شرکت کننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانین توسط مرتجعان اعتراض کنند. همانطور که می‌دانید ۵۰۰ هزار تهرانی شریف در این تظاهرات شرکت کردند. اما در غروب همان روز در ساعاتی که سیل بی امان جمعیت به میدان فردوسی رسید شخص خمینی به میدان آمد و دستور تیراندازی به جمعیت را داد و این کار معنای سیاسی بسیار مهمی داشت. از فردای آن روز هیچ کس و هیچ گروهی تأمین نداشت و رابطة رژیم با همة مردم و مخالفان رابطه‌ای غیرمسالمت‌آمیز شد. درواقع دستور خمینی تیرخلاص به امکان هرگونه مبارزة مسالمت‌آمیز بود و از فردای ۳۰ خرداد دو راه در پیش روی همة گروههای سیاسی قرار گرفت. یا در میدان نبرد برای آزادی پاسخ قهر ضدانقلابی دشمن کینه‌توز و مرتجع را با قهر انقلابی بدهند و یا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ایران برای تحقق آزادی را یک دورة تاریخی به عقب بیندازند. من در آن روزها بیشتر از هروقت دیگر یاد روزهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خیانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم می‌آمد و با خود می‌گفتم راستی اگر در آنروزها مصدق تنها نمی‌ماند و رهبران خائن توده‌ای بهای ادعاهای خود را می‌دادند و حداقل برای حفظ شرف خود میدان را ترک نمی‌کردند وضعیت مردم و میهن ما چه می‌شد؟ آیا دیکتاتوری شاه می‌توانست ۲۵ سال دیگر ادامه یابد؟ یقین داشتم که ملت ایران بهای بسیار سنگینی از این بابت پرداخت کرده‌است و با یادآوری همین خاطرات بود که آرزو می‌کردم یک بار دیگر مبارزه مردم ایران سربریده نشود و ما برای کسب آزادی یک دورة دیگر عقب نیفتیم. تصمیم مجاهدین برای ادامة نبرد با دیو ارتجاع که آقای رجوی آن را مهیب‌ترین نیروی ضدتاریخی ملت ایران معرفی کرده بود نور امید و شادی ملی را در قلب‌های همة ما تابانید و من در آن ‌روزها خودم احساس می‌کردم که باید دین خودم نسبت به میهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم. بعدها شنیدم به کلیة مجاهدینی که در این طرح شرکت داشتند گفته شده بود عملیات را یک عملیات «فدایی» تلقی کنند. به من چنین چیزی گفته نشد اما درک و دریافت خود من هم چیزی غیر از این نبود. راهی که می‌خواستیم برویم راهی بی‌بازگشت بود که سرنوشت جنبشی را رقم می‌زد. اقدامی آنچنان حساس که همانطور که گفته‌اند تصمیم نهایی‌اش را فقط شخص آقای رجوی می‌توانست بگیرد و نه هیچ کس دیگر. </blockquote><blockquote>با چنین چشم‌اندازی شروع به طراحی پرواز کردیم. بعدها شنیدم که در اواسط تیر ماه آقای رجوی مجاهدین دست‌اندرکار را احضار و تصمیم به پرواز را به آنها ابلاغ کرده است. با این حساب ما سه هفته وقت داشتیم و قرار بود که اگر حتی یک نفر از کسانی که از طرح مطلعند دستگیر شود طرح منتفی گردد.</blockquote><blockquote>گفتن یک نکته در اینجا ضروری است و آن این‌که طرح عملیات پرواز، طرح گسترده‌ای بود که من فقط از قسمتی از آن مطلع بودم. به‌طوری که بدون این که من مطلع باشم تعداد زیادی از مجاهدین و پرسنل نظامی مجاهد خلق در نیروی هوایی در طراحی و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote><blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژه‌ها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت.</blockquote><blockquote>وقتی سوژه‌ها در هواپیما مستقر شدند من نفس راحتی کشیدم. زیرا یکی از مهمترین قسمت‌های طرح نحوةی سوار کردن آنها بود.</blockquote><blockquote>وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پایگاه آمد پهلوی ما. دید داریم صبحانه می‌خوریم و می‌گوییم و می‌خندیم و انگار نه انگار.</blockquote><blockquote>یک نگاه نگاهی کرد و گفت این اولین هواپیماربایی است که همه دارند با هم خوش و بش می‌کنند و می‌خندند. به من بگویید هواپیماربا کیست؟ گفتم ما هواپیماربا نداریم داستان اینطور است».</blockquote>
بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ که خمینی فرمان داد به تظاهرات مسالمت‌آمیز نیم‌میلیونی مردم ایران شلیک شود مجاهدین مبارزه مسلحانه خود علیه رژيم را شروع کردند. سپس آقای رجوی تصمیم گرفت برای تشکیل شورای ملی مقاومت که بال سیاسی مقاومت ایران بود به پاریس پرواز کند و در آنجا جایگزین رژیم را معرفی کند. برای این سفر بزرگ و تاریخی تصمیم گرفته می‌شود که پروازی مستقیم از تهران به پاریس انجام شود و سرهنگ معزی کاندیدای اول مجاهدین برای هدایت این امر است. وی این پرواز را مهمترین پرواز عمر خویش نامیده و در این باره گفته است:<blockquote>«سال ۱۳۶۰ در تاریخ معاصر میهنمان سالی تعیین کننده است. سالی است که از همان ابتدایش معلوم بود خمینی و آخوندهای حاکم قداره را از رو بسته و تصمیم نهاییشان را برای کشتار همة مخالفان و به‌خصوص مجاهدین گرفته‌اند. علاوه برآن حذف جناح رقیب خودشان در حاکمیت نیز در دستور کارشان قرار داشت. اگر به روزنامه‌های آنروزها مراجعه کنید خواهید دید که روزی بدون درگیریهای خونین بین چماقداران رژیم با مخالفان آخوندها به شب نمی‌رسید. درگیریهایی که بعضاً به کشته شدن تعدادی از میلیشیاهای نوجوان مجاهدین نیز منجر می شد. خلاصه آنکه اوضاع سیاسی به‌شدت آشفته و حساس بود. چیزی که به حساسیت اوضاع می‌افزود جریان داشتن همة این اتفاقات در متن جنگ با یک دولت خارجی بود. جنگی که البته بر اثر توطئه‌های خمینی به وجود آمد ولی در آنروزها هنوز قسمتی از خاک ما در اشغال نیروهای عراقی بود؛ بنابراین نیروهای سیاسی در وضعیت بسیار بغرنجی قرارداشتند. چرا که خمینی با عوامفریبی و دجالبازی سعی داشت از این جنگ سوءاستفادة آخوندی خودش را بکند و در زیر پوش آن نیروهای مخالف خود را قلع و قمع کند. به هرحال مجموعة اوضاع واحوال طوری شد که کار به وقایع خردادماه کشید. دربیست و پنجم این ماه بود که جبهة ملی تظاهراتی در میدان فردوسی تهران برگزار کرد که با سرکوب وحشیانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نیز مجاهدین دعوت به یک تظاهرات آرام کردند. قصد این بود که با جمعیت انبوه شرکت کننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانین توسط مرتجعان اعتراض کنند. همانطور که می‌دانید ۵۰۰ هزار تهرانی شریف در این تظاهرات شرکت کردند. اما در غروب همان روز در ساعاتی که سیل بی امان جمعیت به میدان فردوسی رسید شخص خمینی به میدان آمد و دستور تیراندازی به جمعیت را داد و این کار معنای سیاسی بسیار مهمی داشت. از فردای آن روز هیچ کس و هیچ گروهی تأمین نداشت و رابطة رژیم با همة مردم و مخالفان رابطه‌ای غیرمسالمت‌آمیز شد. درواقع دستور خمینی تیرخلاص به امکان هرگونه مبارزة مسالمت‌آمیز بود و از فردای ۳۰ خرداد دو راه در پیش روی همة گروههای سیاسی قرار گرفت. یا در میدان نبرد برای آزادی پاسخ قهر ضدانقلابی دشمن کینه‌توز و مرتجع را با قهر انقلابی بدهند و یا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ایران برای تحقق آزادی را یک دورة تاریخی به عقب بیندازند. من در آن روزها بیشتر از هروقت دیگر یاد روزهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خیانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم می‌آمد و با خود می‌گفتم راستی اگر در آنروزها مصدق تنها نمی‌ماند و رهبران خائن توده‌ای بهای ادعاهای خود را می‌دادند و حداقل برای حفظ شرف خود میدان را ترک نمی‌کردند وضعیت مردم و میهن ما چه می‌شد؟ آیا دیکتاتوری شاه می‌توانست ۲۵ سال دیگر ادامه یابد؟ یقین داشتم که ملت ایران بهای بسیار سنگینی از این بابت پرداخت کرده‌است و با یادآوری همین خاطرات بود که آرزو می‌کردم یک بار دیگر مبارزه مردم ایران سربریده نشود و ما برای کسب آزادی یک دورة دیگر عقب نیفتیم. تصمیم مجاهدین برای ادامة نبرد با دیو ارتجاع که آقای رجوی آن را مهیب‌ترین نیروی ضدتاریخی ملت ایران معرفی کرده بود نور امید و شادی ملی را در قلب‌های همة ما تابانید و من در آن ‌روزها خودم احساس می‌کردم که باید دین خودم نسبت به میهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم. بعدها شنیدم به کلیة مجاهدینی که در این طرح شرکت داشتند گفته شده بود عملیات را یک عملیات «فدایی» تلقی کنند. به من چنین چیزی گفته نشد اما درک و دریافت خود من هم چیزی غیر از این نبود. راهی که می‌خواستیم برویم راهی بی‌بازگشت بود که سرنوشت جنبشی را رقم می‌زد. اقدامی آنچنان حساس که همانطور که گفته‌اند تصمیم نهایی‌اش را فقط شخص آقای رجوی می‌توانست بگیرد و نه هیچ کس دیگر. </blockquote><blockquote>با چنین چشم‌اندازی شروع به طراحی پرواز کردیم. بعدها شنیدم که در اواسط تیر ماه آقای رجوی مجاهدین دست‌اندرکار را احضار و تصمیم به پرواز را به آنها ابلاغ کرده است. با این حساب ما سه هفته وقت داشتیم و قرار بود که اگر حتی یک نفر از کسانی که از طرح مطلعند دستگیر شود طرح منتفی گردد.</blockquote><blockquote>گفتن یک نکته در اینجا ضروری است و آن این‌که طرح عملیات پرواز، طرح گسترده‌ای بود که من فقط از قسمتی از آن مطلع بودم. به‌طوری که بدون این که من مطلع باشم تعداد زیادی از مجاهدین و پرسنل نظامی مجاهد خلق در نیروی هوایی در طراحی و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote><blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژه‌ها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت.</blockquote><blockquote>وقتی سوژه‌ها در هواپیما مستقر شدند من نفس راحتی کشیدم. زیرا یکی از مهمترین قسمت‌های طرح نحوةی سوار کردن آنها بود.</blockquote><blockquote>وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پایگاه آمد پهلوی ما. دید داریم صبحانه می‌خوریم و می‌گوییم و می‌خندیم و انگار نه انگار.</blockquote><blockquote>یک نگاه نگاهی کرد و گفت این اولین هواپیماربایی است که همه دارند با هم خوش و بش می‌کنند و می‌خندند. به من بگویید هواپیماربا کیست؟ گفتم ما هواپیماربا نداریم داستان اینطور است».</blockquote>


۲۰۲

ویرایش