سعید محسن: تفاوت میان نسخه‌ها

۵۵۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۴ سپتامبر ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۸: خط ۶۸:


== فعالیت‌های سیاسی ==
== فعالیت‌های سیاسی ==
دوران دانشجویی سعید محسن  با تحولات سیاسی سالهای ۱۳۳۹تا ۱۳۴۲ مصادف بود. بعد از سرکوب و کشتار مردم در ۱۵خرداد ۴۲، دستگیری سران احزاب سیاسی که مبارزات پارلمانتاریستی و رفرمیستی انجام می‌داد و حاکم شدن جو کامل خفقان، سعید محسن به دنبال راه‌های دیگری برای مبارزه بود.
دوران دانشجویی سعید محسن  با تحولات سیاسی سال‌های ۱۳۳۹تا ۱۳۴۲ مصادف بود. بعد از سرکوب و کشتار مردم در [[قیام ۱۵ خرداد|۱۵خرداد ۴۲]]، دستگیری سران احزاب سیاسی که مبارزات پارلمانتاریستی و رفرمیستی انجام می‌داد و حاکم شدن جو کامل خفقان، سعید محسن به دنبال راه‌های دیگری برای مبارزه بود.


سعید محسن در سال۱۳۴۲ دوران تحصیل در دانشکده فنی را به‌عنوان مهندس تأسیسات به اتمام رساند. دوران دانشجویی سعید محسن مصادف با سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ و فعالیت‌های جبهه ملی و نهضت آزادی ایران بود. سعید محسن پیش ‌از بنیانگذاری سازمان، به‌دلیل فعالیت‌ سیاسی دوبار به‌زندان افتاد. در هنگام دستگیری دوم، ‌او  عضو کمیته دانشجویان [[نهضت آزادی]] بود. سعید محسن شب روز یکم بهمن سال۴۱ دستگیر شد و از همان‌جا رابطه‌اش با [[محمد حنیف‌نژاد]] نزدیکتر گشت. سعید در آن سال‌های پرتلاطم، بطلان روش‌های کهنه‌ای را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را دید و از همان‌جا بود که به‌جانب حنیف‌نژاد شتافت تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند.
سعید محسن در سال۱۳۴۲ دوران تحصیل در دانشکده فنی را به‌عنوان مهندس تأسیسات به اتمام رساند. دوران دانشجویی سعید محسن مصادف با سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ و فعالیت‌های جبهه ملی و نهضت آزادی ایران بود. سعید محسن پیش ‌از بنیان‌گذاری سازمان، به‌دلیل فعالیت‌ سیاسی دوبار به‌زندان افتاد. در هنگام دستگیری دوم، ‌او  عضو کمیته دانشجویان [[نهضت آزادی]] بود. سعید محسن شب روز یکم بهمن سال۴۱ دستگیر شد و از همان‌جا رابطه‌اش با [[محمد حنیف‌نژاد]] نزدیکتر گشت. سعید در آن سال‌های پرتلاطم، بطلان روش‌های کهنه‌ای را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آن‌ها را دید و از همان‌جا بود که به [[محمد حنیف‌نژاد]] در بنیان‌گذاری سازمان مجاهدین کمک کرد.


== بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران ==
== بنیان‌گذاری [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] ==
'''آشنایی سعید محسن با محمد حنیف‌نژاد و علی‌اصغر بدیع‌زادگان'''
'''آشنایی سعید محسن با محمد حنیف‌نژاد و علی‌اصغر بدیع‌زادگان'''


سعید محسن و محمد حنیف‌نژاد هر دو عضو نهضت آزادی و جبهه ملی بودند. آنها در جلسات قرآن آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت شرکت می‌کردند. به‌دلیل فعالیت‌های انقلابی، سعید محسن همراه با تعدادی از جوانان مبارز آن روزگار، در بهمن سال ۴۱ دستگیر شد. دستگیری سعید محسن باعث آشنایی بیشتر او با محمد حنیف‌نژاد گردید. از همان‌جا هم‌فکری‌ و ارتباط این دو انقلابی با هم رو به افزایش گذاشت و به یک رابطه مستحکم تبدیل گشت. البته او قبل از آشنایی با محمد حنیف‌نژاد با اصغر بدیع‌زادگان نیز آشنایی داشت. آشنایی سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در سال ۱۳۳۹ اتفاق افتاد؛ سالی که سیل جوادیه تهران را در هم کوبیده و سبب خراب شدن خانه‌های مردم محروم جنوب شهر گشته بود.
سعید محسن و محمد حنیف‌نژاد هر دو عضو نهضت آزادی و جبهه ملی بودند. آن‌ها در جلسات قرآن [[سید محمود طالقانی]] در مسجد هدایت شرکت می‌کردند. به‌دلیل فعالیت‌های انقلابی، سعید محسن همراه با تعدادی از جوانان مبارز آن روزگار، در بهمن سال ۴۱ دستگیر شد. دستگیری سعید محسن باعث آشنایی بیشتر او با محمد حنیف‌نژاد گردید. از همان‌جا هم‌فکری‌ و ارتباط این دو انقلابی با هم رو به افزایش گذاشت و به یک رابطه مستحکم تبدیل گشت. البته او قبل از آشنایی با محمد حنیف‌نژاد با اصغر بدیع‌زادگان نیز آشنایی داشت. آشنایی سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در سال ۱۳۳۹ اتفاق افتاد؛ سالی که سیل جوادیه تهران را در هم کوبیده و سبب خراب شدن خانه‌های مردم محروم جنوب شهر گشته بود.


سعید محسن پس از پایان دوره سربازی و آشنایی با محمد حنیف‌نژاد، بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران، به اتفاق او به جمع‌بندی مبارزات گذشته مردم ایران پرداخت. آنها علت شکست‌ها و ناکامی‌های مبارزات گذشته مردم ایران را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که مبارزات مسالمت‌آمیز و سازشکارانه آن دوران به پایان رسیده و تنها راه، مقاومت مسلحانه انقلابی است. آنان دریافتند که علت اصلی شکست‌ها و ناکامی‌ها نه در عدم آمادگی مردم برای فداکاری، بلکه در عدم صلاحیت رهبران جنبش است. آنان با تکیه بر اسلام ناب توحیدی و زدودن غبار از رخ اسلام، که طی سالیان، آخوندهای دین‌فروش آن را به ارتجاع و جاهلیت آلوده بودند، هسته نخستین سازمان انقلابی بر پایه ایدئولوژی توحیدی اسلام انقلابی را پی افکندند.
سعید محسن پس از پایان دوره سربازی و آشنایی با محمد حنیف‌نژاد، بنیان‌گذار سازمان مجاهدین خلق ایران، به اتفاق او به جمع‌بندی مبارزات گذشته مردم ایران پرداخت. آن‌ها علت شکست‌ها و ناکامی‌های مبارزات گذشته مردم ایران را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که مبارزات مسالمت‌آمیز و سازشکارانه آن دوران به پایان رسیده و تنها راه، مقاومت مسلحانه انقلابی است. آنان دریافتند که علت اصلی شکست‌ها و ناکامی‌ها نه در عدم آمادگی مردم برای فداکاری، بلکه در عدم صلاحیت رهبران جنبش است. آنان با تکیه بر اسلام ناب توحیدی و زدودن غبار از رخ اسلام، که طی سالیان، آخوندهای دین‌فروش آن را به ارتجاع و جاهلیت آلوده بودند، هسته نخستین سازمان انقلابی بر پایه ایدئولوژی توحیدی اسلام انقلابی را پی افکندند.


سعید محسن در همین رابطه گفته بود: <blockquote>«مبارزه بدون ایدئولوژی و بدون استراتژی مسلحانه نمی‌تواند پیروز شود. از رهبران سازشکار، این مبارزه برنمی‌آید. اینان در واقع برای کسب وجهه، صاحب شخصیت شدن و دنبال کسب منافع بیشتر به مبارزه وارد شده و بعد سرنوشت خلق و انقلاب را فدای منافع خود می‌کنند و هر موقع فشار زیاد شود کنار می‌کشند. مبارزه به یک رهبری صالح و حرفه‌ای نیاز دارد تا آن را هدایت و به پیروزی برساند».</blockquote>پس از تشکیل هسته اولیه سازمان، سعید به‌عنوان یکی از بنیانگذاران مجاهدین برای گسترش سازمان، به عضوگیری پرداخت. او کادرهای سازمان را آموزش داد و در تدوین استراتژی و خط مشی سازمان و سایر امور نقشی تعیین‌کننده ایفا کرد.
سعید محسن در همین رابطه گفته بود: <blockquote>«مبارزه بدون ایدئولوژی و بدون استراتژی مسلحانه نمی‌تواند پیروز شود. از رهبران سازشکار، این مبارزه برنمی‌آید. اینان در واقع برای کسب وجهه، صاحب شخصیت شدن و دنبال کسب منافع بیشتر به مبارزه وارد شده و بعد سرنوشت خلق و انقلاب را فدای منافع خود می‌کنند و هر موقع فشار زیاد شود کنار می‌کشند. مبارزه به یک رهبری صالح و حرفه‌ای نیاز دارد تا آن را هدایت و به پیروزی برساند».</blockquote>پس از تشکیل هسته اولیه سازمان، سعید به‌عنوان یکی از بنیان‌گذاران مجاهدین برای گسترش سازمان، به عضوگیری پرداخت. او کادرهای سازمان را آموزش داد و در تدوین استراتژی و خط مشی سازمان و سایر امور نقشی تعیین‌کننده ایفا کرد.


سعید محسن در کنار بنیانگذار سازمان مجاهدین محمد حنیف‌نژاد، از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۰ سازمان را در آن شرایط، بدون این‌که کوچک‌ترین ضربه‌ای متحمل شود، به پیش بردند. این کاری بس شگفت‌انگیز بود که در جنبش رهایی‌بخش میهنمان سابقه نداشت.<ref name=":04">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref>
سعید محسن در کنار بنیان‌گذار سازمان مجاهدین محمد حنیف‌نژاد، از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۰ سازمان را در آن شرایط، بدون این‌که کوچک‌ترین ضربه‌ای متحمل شود، به پیش بردند. این کاری بس شگفت‌انگیز بود که در جنبش رهایی‌بخش میهنمان سابقه نداشت.<ref name=":04">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref>


== قسمتهایی از مقاله چشم‌انداز پرشور ==
== قسمت‌هایی از مقاله چشم‌انداز پرشور ==
«مقاله چشم‌انداز پرشور» از نوشته‌های سعید محسن می‌باشد. در قسمتی از آن چنین آمده است: سؤالی که امروز برای اغلب افراد به‌ویژه آنان که استنباط سازمانی قوی ندارند و کسانی که دارای قدرت درک شرایط و امکانات موجود نیستند وجود دارد، این است که: «آیا در چنین شرایط سهمناکی مبارزه پیروز امکانپذیر است؟» این پرسشی است که امروز پرسنده‌اش زیاد و پاسخگویش کم است.
«مقاله چشم‌انداز پرشور» از نوشته‌های سعید محسن می‌باشد. در قسمتی از آن چنین آمده است:<blockquote>«سؤالی که امروز برای اغلب افراد به‌ویژه آنان که استنباط سازمانی قوی ندارند و کسانی که دارای قدرت درک شرایط و امکانات موجود نیستند وجود دارد، این است که: «آیا در چنین شرایط سهمناکی مبارزه پیروز امکان‌پذیر است؟» این پرسشی است که امروز پرسنده‌اش زیاد و پاسخگویش کم است.</blockquote><blockquote>منشأ این سؤال چیست؟</blockquote><blockquote>گذشته از عوامل تاریخی و مبارزه‌های ناکام گذشته که در پیدایش چنین سؤالی مؤثرند، باید به پدیده‌ای دیگر که زاییده شرایط زمانی است بیشتر توجه داشت. شرایط میهنی و کانون‌های ملتهب گوشه و کنار جهان نشان داده‌اند که کسب پیروزی در مبارزه امری آسان نیست. برای کسب پیروزی در میدان نبرد دست پر باید داشت. اندیشه، جسارت، جانبازی، پرهیزکاری، سعه صدر، صداقت، حل‌شدن در امر نبرد، اینها و نظایر اینها سکه‌هایی است که برای کسب پیروزی باید به همراه داشت. به این ترتیب مبارزه پیروز آن‌طور که بسیاری در گذشته گمان می‌کردند امر ساده‌ای نیست، بلکه از مشکل‌ترین مسائل عصر ما است.</blockquote><blockquote>ساده‌اندیشی در این مورد سرانجامی جز ناکامی نخواهد داشت و درست در همین‌جا است که ناکامی‌های گذشته وقتی که با اقدامات ضدمردمی رژیم توأم می‌شود، افراد را تحت تأثیرات منفی و کشنده خود قرار می‌دهد، در این زمان ترس و ناامیدی به صورت‌های مختلف تظاهر می‌کند. عده‌ای به بهانه این‌که دارای سرمایه کافی برای ورود در بازار نبرد نیستند، می‌ترسند. عده‌ای به منفی‌بافی روی می‌آورند زیرا از اعتراف به ترس خود شرمسارند. گروهی به لفاظی و سیاست‌بازی می‌پردازند زیرا از درهم‌ریختن شخصیت مجازی خود هراس دارند و نمی‌خواهند مشت خالی خود را باز کنند. عده‌ای در زیر بار نارسایی اندیشه منکوب می‌شوند و عده‌ای هم که خود را پیش‌کسوت می‌انگارند به پند و موعظه می‌پردازند و توجیه می‌کنند که شتر رمیده را به حال خود واگذارید.</blockquote><blockquote>در چنین شرایطی همه‌چیز سهمگین جلوه می‌کند. هر عمل رژیم دلیل بر قدرت شکست‌ناپذیر او جلوه می‌کند. دشمن با دامن‌زدن به این شرایط چنین می‌نمایاند که تفوق مطلق از آن اوست و سیه‌روزی و شکست از آن حریف.</blockquote><blockquote>بیهوده نیست که برای بسیاری نحوه فشار دستگاه‌های جاسوسی دشمن سخت هراس‌آور است و زندان و وقایعش موجب وحشت. تحت شکنجه بودن، تیرباران شدن، در زیر سرنیزه جلادان جان‌دادن، سالها در سلول زندان به‌سربردن چیزهایی هستند که حتی تصور آن‌ها موی بر اندام آدمی راست می‌کند. متواری‌بودن، گرسنگی، فقر، خانه‌به‌دوشی و در عین جوانی و شادابی لباس ساده پوشیدن و به اندک ساختن، خانه و کاشانه را ترک گفتن، ترک زن و فرزند و عزیزان در راه هدف‌های عالی انسانی، کارهایی هستند که در نظر آنان تنها از عهده افراد نادرالوجود و خارق‌العاده برمی‌آید. آنان که دچار چنین اضطراب درونی می‌گردند، در زمینه سیاست دچار مالیخولیا خواهند شد.</blockquote><blockquote>ولی با تمام اینها سدهای راه تکامل شکست‌پذیرند و این امر ناشی از ماهیت آن‌ها است و ما نه‌تنها چنین رویدادها را دلیل سرخوردگی و یأس نمی‌گیریم بلکه معتقدیم که آن‌ها خوبند و بسیار هم خوبند زیرا تنها شداید و شرایط مشکلند که یک عصیانگر انقلابی را آبدیده می‌کنند.</blockquote><blockquote>این‌که زمانه و شرایطش ما را در جهت پذیرش ایدئولوژی «شهادت انقلابی» رهنمون شده‌اند، بسیار خجسته است و خجستگی بیشتر آن‌گاه که ما مردانه چنین سیر شورانگیزی را پذیرا شویم.</blockquote><blockquote>پیدایش مرز جنبش و ضدجنبش</blockquote><blockquote>شرایط سخت و دشوار عامل مرزبندی دقیق بین جنبش و ضدجنبش است. پیدایش مرز بین جنبش و ضدجنبش انقلاب خود دلیل بر تکامل مبارزه است زیرا تنها در چنین صورتی است که برای فرصت‌طلبی و سازشکاری محلی باقی نخواهد ماند.</blockquote><blockquote>فرصت‌طلبان و سازشکاران و آن‌ها که به‌اصطلاح یکی به نعل می‌زنند و یکی به میخ، مواضع خود را از دست خواهند داد و در این شرایط تنها مردان مصمم هستند که بار سنگین نبرد را به‌دوش می‌کشند و دارای قدرت ادامه نبرد و بسیج آگاه‌نمودن توده‌ها در هرگونه شرایط سخت می‌باشند.</blockquote><blockquote>آیا درک این مسئله برای همه میسر است؟ مسلماً نه. تنها کسانی قدرت این کیفیت را دارند که به اندیشه علمی و اراده مجهزند. شرایط را دقیقاً می‌شناسند و مطابق با شرایط در خود آمادگی ایجاد می‌کند. بر ماست که بکوشیم تا در شمار چنین افرادی درآییم. سازمان دربرگیرنده این عناصر نیز سازمانی است که خود ثمره شرایط خاص و دشوار محیط است. «بین ریشه‌های وجودی چنین سازمانی و شرایط محیط رابطه مستقیمی وجود دارد.</blockquote><blockquote>از آنچه گفته شد می‌توان چنین نتیجه گرفت که شرایط دشوار کنونی برای ما نه‌تنها بد نیست بلکه از آن‌جا که دشواری‌ها تعیین‌کننده مرز دقیق بین جنبش و ضدجنبش، انقلاب و ضدانقلابند، انتخاب طبیعی، پایه و اساس پیدایش عناصر ارزنده و در نتیجه رهبری خواهد شد و حکومت عادات و سنن که منجر به پیدایش یک رهبری مصنوعی می‌شد، نابود می‌گردد و تنها در این‌صورت است که رهبری و زعامت را کسانی به‌عهده خواهند گرفت که صلاحیت و شایستگی خود را برای احراز این مقام نشان داده‌اند.»<ref>نوشته سعید محسن، نشریه مجاهد، فوق‌العاده مهر ۱۳۷۶</ref></blockquote>
 
منشأ این سؤال چیست؟
 
گذشته از عوامل تاریخی و مبارزه‌های ناکام گذشته که در پیدایش چنین سؤالی مؤثرند، باید به پدیده‌ای دیگر که زاییده شرایط زمانی است بیشتر توجه داشت. شرایط میهنی و کانون‌های ملتهب گوشه و کنار جهان نشان داده‌اند که کسب پیروزی در مبارزه امری آسان نیست. برای کسب پیروزی در میدان نبرد دست پر باید داشت. اندیشه، جسارت، جانبازی، پرهیزکاری، سعه صدر، صداقت، حل‌شدن در امر نبرد، اینها و نظایر اینها سکه‌هایی است که برای کسب پیروزی باید به همراه داشت. به این ترتیب مبارزه پیروز آن‌طور که بسیاری در گذشته گمان می‌کردند امر ساده‌ای نیست، بلکه از مشکلترین مسائل عصر ما است.
 
ساده‌اندیشی در این مورد سرانجامی جز ناکامی نخواهد داشت و درست در همین‌جا است که ناکامی‌های گذشته وقتی که با اقدامات ضدمردمی رژیم توأم می‌شود، افراد را تحت تأثیرات منفی و کشنده خود قرار می‌دهد، در این زمان ترس و ناامیدی به صورت‌های مختلف تظاهر می‌کند. عده‌ای به بهانه این‌که دارای سرمایه کافی برای ورود در بازار نبرد نیستند، می‌ترسند. عده‌ای به منفی‌بافی روی می‌آورند زیرا از اعتراف به ترس خود شرمسارند. گروهی به لفاظی و سیاست‌بازی می‌پردازند زیرا از درهم‌ریختن شخصیت مجازی خود هراس دارند و نمی‌خواهند مشت خالی خود را باز کنند. عده‌ای در زیر بار نارسایی اندیشه منکوب می‌شوند و عده‌ای هم که خود را پیش‌کسوت می‌انگارند به پند و موعظه می‌پردازند و توجیه می‌کنند که شتر رمیده را به حال خود واگذارید.
 
در چنین شرایطی همه‌چیز سهمگین جلوه می‌کند. هر عمل رژیم دلیل بر قدرت شکست‌ناپذیر او جلوه می‌کند. دشمن با دامن‌زدن به این شرایط چنین می‌نمایاند که تفوق مطلق از آن اوست و سیه‌روزی و شکست از آن حریف.
 
بیهوده نیست که برای بسیاری نحوه فشار دستگاه‌های جاسوسی دشمن سخت هراس‌آور است و زندان و وقایعش موجب وحشت. تحت شکنجه بودن، تیرباران شدن، در زیر سرنیزه جلادان جان‌دادن، سالها در سلول زندان به‌سربردن چیزهایی هستند که حتی تصور آنها موی بر اندام آدمی راست می‌کند. متواری‌بودن، گرسنگی، فقر، خانه‌به‌دوشی و در عین جوانی و شادابی لباس ساده پوشیدن و به اندک ساختن، خانه و کاشانه را ترک گفتن، ترک زن و فرزند و عزیزان در راه هدف‌های عالی انسانی، کارهایی هستند که در نظر آنان تنها از عهده افراد نادرالوجود و خارق‌العاده برمی‌آید. آنان که دچار چنین اضطراب درونی می‌گردند، در زمینه سیاست دچار مالیخولیا خواهند شد.
 
ولی با تمام اینها سدهای راه تکامل شکست‌پذیرند و این امر ناشی از ماهیت آنها است و ما نه‌تنها چنین رویدادها را دلیل سرخوردگی و یأس نمی‌گیریم بلکه معتقدیم که آنها خوبند و بسیار هم خوبند زیرا تنها شداید و شرایط مشکلند که یک عصیانگر انقلابی را آبدیده می‌کنند.
 
این‌که زمانه و شرایطش ما را در جهت پذیرش ایدئولوژی «شهادت انقلابی» رهنمون شده‌اند، بسیار خجسته است و خجستگی بیشتر آن‌گاه که ما مردانه چنین سیر شورانگیزی را پذیرا شویم.
 
پیدایش مرز جنبش و ضدجنبش
 
شرایط سخت و دشوار عامل مرزبندی دقیق بین جنبش و ضدجنبش است. پیدایش مرز بین جنبش و ضدجنبش انقلاب خود دلیل بر تکامل مبارزه است زیرا تنها در چنین صورتی است که برای فرصت‌طلبی و سازشکاری محلی باقی نخواهد ماند.
 
فرصت‌طلبان و سازشکاران و آنها که به‌اصطلاح یکی به نعل می‌زنند و یکی به میخ، مواضع خود را از دست خواهند داد و در این شرایط تنها مردان مصمم هستند که بار سنگین نبرد را به‌دوش می‌کشند و دارای قدرت ادامه نبرد و بسیج آگاه‌نمودن توده‌ها در هرگونه شرایط سخت می‌باشند.
 
آیا درک این مسئله برای همه میسر است؟ مسلماً نه. تنها کسانی قدرت این کیفیت را دارند که به اندیشه علمی و اراده مجهزند. شرایط را دقیقاً می‌شناسند و مطابق با شرایط در خود آمادگی ایجاد می‌کند. بر ماست که بکوشیم تا در شمار چنین افرادی درآییم. سازمان دربرگیرنده این عناصر نیز سازمانی است که خود ثمره شرایط خاص و دشوار محیط است. «بین ریشه‌های وجودی چنین سازمانی و شرایط محیط رابطه مستقیمی وجود دارد.
 
از آنچه گفته شد می‌توان چنین نتیجه گرفت که شرایط دشوار کنونی برای ما نه‌تنها بد نیست بلکه از آن‌جا که دشواری‌ها تعیین‌کننده مرز دقیق بین جنبش و ضدجنبش، انقلاب و ضدانقلابند، انتخاب طبیعی، پایه و اساس پیدایش عناصر ارزنده و در نتیجه رهبری خواهد شد و حکومت عادات و سنن که منجر به پیدایش یک رهبری مصنوعی می‌شد، نابود می‌گردد و تنها در این‌صورت است که رهبری و زعامت را کسانی به‌عهده خواهند گرفت که صلاحیت و شایستگی خود را برای احراز این مقام نشان داده‌اند.
 
نوشته سعید محسن (نشریه مجاهد-فوق‌العاده مهر ۱۳۷۶)


== دستگیری و بازجویی ==
== دستگیری و بازجویی ==
خط ۱۱۶: خط ۹۰:


=== بازجویی از سعید محسن ===
=== بازجویی از سعید محسن ===
=== انگیزه و هدف از فعالیت ===
'''انگیزه و هدف از فعالیت'''
سعید محسن انگیزه و هدف از فعالیت‌‌‌های سیاسی خود را چنین بازگو کرده بود: سال ۱۳۲۵ برای من با آنکه ۷ سال بیشتر نداشتم سال تلخی بود. زیرا پدرم در قضیه دموکرات‌ها مجبور به فرار گردیده بود. من در همان موقع مزه تلخ فقر را به طور نسبی و ترس از زورگوها را چشیده بودم. از اولین روزهایی که به مدرسه می‌رفتم از معلمی که بچه‌ها را بیخود چوب می‌زد متنفر بودم و اگر نمره بیخودی داده می‌شد اعتراض می‌کردم. جریانات سال ۳۲ و به خصوص کشته شدن یکی ازاقوام ما به نام فرزین که قاضی دادگستری و فردی پاکدامن بود به دست ذوالفقاری‌ها نخستین موج مخالفت با زورگو را در من برانگیخت، همیشه دلم می‌خواست بتوانم انتقام او را بگیرم. حتی پدرم را که خیلی با ذوالفقاری‌ها معاشرت داشت در پیش خود در همان عوالم کودکی محکوم می‌کردم.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://event.mojahedin.org/events/4917 ۴خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری و راهگشایی تاریخی آنان]</ref>
 
در دوران جوانی جریان مهمی که قابل ذکر باشد اتفاق نیفتاد؛ ولی همواره آرزوی خوشی برای افراد پایین را می‌کردم.
 
هر وقت رختشوی خانه با لباس‌های شسته و دست‌های از سرما سرخ شده به خانه می‌آمد یک نوع ترحم نسبت به او به من دست می‌داد و دست‌های خود را در همان حالت کرخ شده مشاهده می‌نمودم. در سال‌های اول و دوم دانشکده اتفاق جالبی برای من اتفاق نیفتاد. جز اینکه یک بار برای تقاضای مساعده پیش مهندس ریاضی رفتم به او گفتم چون نمی‌خواهم سربار پدرم باشم شما دستور بدهید دانشکده به من وام بدهد و من بعداً آن را پس می‌دهم. یا اجازه دهید من در ضمن درس دانشکده معلمی نمایم.
 
(مهندس) ریاضی با لحن استهزاءآمیزی جواب داد «دانشکده فنی که گداخانه نیست»
 
ماورای احساس حقارتی که در ازاء این حرف ریاضی به من دست داد احساس کردم چگونه فردی از طبقه مرفه به فرد دیگر توهین می‌نماید. خیلی زود من این توهین ریاضی را از جنبه فردی به دوستان دیگر تعمیم دادم زیرا در آن موقع اغلب دوستان من از طبقه متوسط و پایین بودند. خیلی آرزو می‌کردم که روزی ریاضی گدا می‌بود و من همین حرف را به او می‌زدم. به همین علت با تمام تعریف‌هایی که از ریاضی و باسوادبودن او می‌کردند قیافه او همیشه برای من غیرقابل تحمل بود. در کلاس او همیشه پیش شاگردهایی می‌نشستم که لباسشان نو نبود. درس او را با بی میلی مطالعه می‌کردم.


'''طبقات پایین جامعه در زیر فشارند'''
سعید محسن انگیزه و هدف از فعالیت‌‌‌های سیاسی خود را چنین بازگو کرده بود:<blockquote>«سال ۱۳۲۵ برای من با آن که ۷ سال بیشتر نداشتم سال تلخی بود. زیرا پدرم در قضیه دموکرات‌ها مجبور به فرار گردیده بود. من در همان موقع مزه تلخ فقر را به طور نسبی و ترس از زورگوها را چشیده بودم. از اولین روزهایی که به مدرسه می‌رفتم از معلمی که بچه‌ها را بیخود چوب می‌زد متنفر بودم و اگر نمره بیخودی داده می‌شد اعتراض می‌کردم. جریانات سال ۳۲ و به خصوص کشته شدن یکی ازاقوام ما به نام فرزین که قاضی دادگستری و فردی پاکدامن بود به دست ذوالفقاری‌ها نخستین موج مخالفت با زورگو را در من برانگیخت، همیشه دلم می‌خواست بتوانم انتقام او را بگیرم. حتی پدرم را که خیلی با ذوالفقاری‌ها معاشرت داشت در پیش خود در همان عوالم کودکی محکوم می‌کردم.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://event.mojahedin.org/events/4917 ۴خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری و راهگشایی تاریخی آنان]</ref></blockquote><blockquote>در دوران جوانی جریان مهمی که قابل ذکر باشد اتفاق نیفتاد؛ ولی همواره آرزوی خوشی برای افراد پایین را می‌کردم.</blockquote><blockquote>هر وقت رختشوی خانه با لباس‌های شسته و دست‌های از سرما سرخ شده به خانه می‌آمد یک نوع ترحم نسبت به او به من دست می‌داد و دست‌های خود را در همان حالت کرخ شده مشاهده می‌نمودم. در سال‌های اول و دوم دانشکده اتفاق جالبی برای من اتفاق نیفتاد. جز اینکه یک بار برای تقاضای مساعده پیش مهندس ریاضی رفتم به او گفتم چون نمی‌خواهم سربار پدرم باشم شما دستور بدهید دانشکده به من وام بدهد و من بعداً آن را پس می‌دهم. یا اجازه دهید من در ضمن درس دانشکده معلمی نمایم.</blockquote><blockquote>(مهندس) ریاضی با لحن استهزاءآمیزی جواب داد «دانشکده فنی که گداخانه نیست»</blockquote><blockquote>ماورای احساس حقارتی که در ازاء این حرف ریاضی به من دست داد احساس کردم چگونه فردی از طبقه مرفه به فرد دیگر توهین می‌نماید. خیلی زود من این توهین ریاضی را از جنبه فردی به دوستان دیگر تعمیم دادم زیرا در آن موقع اغلب دوستان من از طبقه متوسط و پایین بودند. خیلی آرزو می‌کردم که روزی ریاضی گدا می‌بود و من همین حرف را به او می‌زدم. به همین علت با تمام تعریف‌هایی که از ریاضی و باسوادبودن او می‌کردند قیافه او همیشه برای من غیرقابل تحمل بود. در کلاس او همیشه پیش شاگردهایی می‌نشستم که لباسشان نو نبود. درس او را با بی میلی مطالعه می‌کردم.»</blockquote>'''طبقات پایین جامعه در زیر فشارند'''


اصولاً از همان موقع دو طبقه ثروتمند و بی‌پول در ذهن من مجسم شده بود و من خود را وابسته به طبقه بی‌پول می‌دیدم و کینه طبقه مقابل را به دل می‌گرفتم.
اصولاً از همان موقع دو طبقه ثروتمند و بی‌پول در ذهن من مجسم شده بود و من خود را وابسته به طبقه بی‌پول می‌دیدم و کینه طبقه مقابل را به دل می‌گرفتم.


در سال‌های ۳۹ الی ۴۱ به جبهه [ ملی] ونهضت[ آزادی] وارد شدم ولی نه فعالیت جبهه و نه نهضت هیچ‌یک مطابق با احساس اصلی من نبود، هر چند شور و هیجان کارها به طور کامل مشغولم کرده بود. شاید اگر جریان ۱۵ خرداد نبود من نیز مثل دیگران همه چیز را فراموش می‌کردم.
در سال‌های ۳۹ الی ۴۱ به جبهه [ملی] ونهضت [آزادی] وارد شدم ولی نه فعالیت جبهه و نه نهضت هیچ‌یک مطابق با احساس اصلی من نبود، هر چند شور و هیجان کارها به طور کامل مشغولم کرده بود. شاید اگر جریان ۱۵ خرداد نبود من نیز مثل دیگران همه چیز را فراموش می‌کردم.


برخورد ۱۵ خرداد و اینکه طبقات پایین درآن جریان به سادگی کشته شوند در حالی که در جریان دانشگاه حداکثر به چند ماه زندانی شدن قناعت می‌شد، روحیه مقاومت را در من زنده می‌کرد. این سؤال بارها در ذهن من تکرار می‌شد، چی شد که درعرض چند روز مردم جلوی گلوله رفتند.
برخورد ۱۵ خرداد و اینکه طبقات پایین درآن جریان به سادگی کشته شوند در حالی که در جریان دانشگاه حداکثر به چند ماه زندانی شدن قناعت می‌شد، روحیه مقاومت را در من زنده می‌کرد. این سؤال بارها در ذهن من تکرار می‌شد، چی شد که درعرض چند روز مردم جلوی گلوله رفتند.
خط ۱۴۱: خط ۱۰۶:
مهرماه سال ۴۲ من به دلیل فعالیتی که داشتم برای خدمت نظام به جهرم فرستاده شدم در برخورد اول با افسران پادگان آموزشی جهرم، مرا فردی معرفی کردند تبعید شده، در حالیکه من خودم را تبعیدی حساب نمی‌کردم. شاید به همین دلیل بودکه افسران زیاد با من از نزدیک رفیق نشدند. من بالاجبار به طرف مردم برگشتم برخلاف محیط پادگان، خیلی زود با مردم جهرم آشنا شدم.
مهرماه سال ۴۲ من به دلیل فعالیتی که داشتم برای خدمت نظام به جهرم فرستاده شدم در برخورد اول با افسران پادگان آموزشی جهرم، مرا فردی معرفی کردند تبعید شده، در حالیکه من خودم را تبعیدی حساب نمی‌کردم. شاید به همین دلیل بودکه افسران زیاد با من از نزدیک رفیق نشدند. من بالاجبار به طرف مردم برگشتم برخلاف محیط پادگان، خیلی زود با مردم جهرم آشنا شدم.


شرکت من در مجالس عمومی آنها به صمیمیت من با اهالی افزود. در این برخورد بود که من با وضع مردم آشنایی بیشتری یافتم. با کمال تعجب مشاهده نمودم که غذای این مردم چیزی جز نان کاهو با سرکه یا شلغم پخته نیست.
شرکت من در مجالس عمومی آن‌ها به صمیمیت من با اهالی افزود. در این برخورد بود که من با وضع مردم آشنایی بیشتری یافتم. با کمال تعجب مشاهده نمودم که غذای این مردم چیزی جز نان کاهو با سرکه یا شلغم پخته نیست.


جالب تر اینکه در تمام شهر فقط دو دکان قصابی وجود داشت. دو سال خشکسالی در این شهرستان که مرکز مرکبات است زندگی مردم را تباه کرده بود. من به سادگی پی بردم که اغلب مردم فقط به نان خالی قناعت می‌نمایند و تنها درآمد آنها اضافه بر قاچاق که به طور محدود انجام می‌گرفت درآمدی است که از طریق پادگان آموزشی جهرم برای آنها می‌رسد.
جالب تر اینکه در تمام شهر فقط دو دکان قصابی وجود داشت. دو سال خشکسالی در این شهرستان که مرکز مرکبات است زندگی مردم را تباه کرده بود. من به سادگی پی بردم که اغلب مردم فقط به نان خالی قناعت می‌نمایند و تنها درآمد آن‌ها اضافه بر قاچاق که به طور محدود انجام می‌گرفت درآمدی است که از طریق پادگان آموزشی جهرم برای آن‌ها می‌رسد.


وقتی برای من معلوم شد که جهرم آبادترین شهر آن حوالی است دیدن نقاط دیگر ضروری نمود، من بلافاصله به لار و بندرعباس مسافرت کردم. آثار زلزله در لار کامل مشهود بود. یک سری خانه در حال نوسازی بود ولی مردم از ترس قسطی که باید بپردازند حاضر نبودند در آن قسمت‌ها منزل بگیرند. همین وضع در بندرعباس نیز مشهود بود.
وقتی برای من معلوم شد که جهرم آبادترین شهر آن حوالی است دیدن نقاط دیگر ضروری نمود، من بلافاصله به لار و بندرعباس مسافرت کردم. آثار زلزله در لار کامل مشهود بود. یک سری خانه در حال نوسازی بود ولی مردم از ترس قسطی که باید بپردازند حاضر نبودند در آن قسمت‌ها منزل بگیرند. همین وضع در بندرعباس نیز مشهود بود.
خط ۱۸۵: خط ۱۵۰:
در قیافه این پیرمرد که عمری به سختی زندگی گذرانده بود من یک اراده مبارزه با مرگ برای تأمین زندگی خانواده اش را می‌دیدم با تمام پیرمردی به اندازه یک جوان کار می‌کرد.
در قیافه این پیرمرد که عمری به سختی زندگی گذرانده بود من یک اراده مبارزه با مرگ برای تأمین زندگی خانواده اش را می‌دیدم با تمام پیرمردی به اندازه یک جوان کار می‌کرد.


کارگران دیگرمن ـ آلبرت ـ روبن ـ شاهن و شاگردان آنها همه با ارزش بودند؛ ولی من در مقابل این پیرمرد احساس خجالت می‌کردم. من روبن را به پرکاری تشویق می‌کردم. حتی وادار کردم شب‌ها درس بخواند.
کارگران دیگرمن ـ آلبرت ـ روبن ـ شاهن و شاگردان آن‌ها همه با ارزش بودند؛ ولی من در مقابل این پیرمرد احساس خجالت می‌کردم. من روبن را به پرکاری تشویق می‌کردم. حتی وادار کردم شب‌ها درس بخواند.


ولی این پیرمرد همواره بیشتر از مقدار کاری که من می‌خواستم انجام می‌داد. من بعد از افزایش تولید از کارفرما تقاضای اضافه دستمزد برای همه گروه که حدود آن فقط برای پیرمرد ۲۵ ریال و بقیه در حدود ۱۰ ریال بود[کردم]، ولی با تمام تلاش با آنکه قانع شدند برای اینکه کارگر بهتر بتواند کار کند باید او را تأمین کرد ولی از افزایش دستمزد خودداری نمودند و در دفعه دوم نیز من اجازه داده بودم کارگر برای اینکه بهتر بتواند در سرمای زمستان کار کند در اول وقت موقعی که ماشین‌ها برای گرم شدن بی بار کار می‌کنند در کنار بخاری خود را گرم نمایند.
ولی این پیرمرد همواره بیشتر از مقدار کاری که من می‌خواستم انجام می‌داد. من بعد از افزایش تولید از کارفرما تقاضای اضافه دستمزد برای همه گروه که حدود آن فقط برای پیرمرد ۲۵ ریال و بقیه در حدود ۱۰ ریال بود[کردم]، ولی با تمام تلاش با آنکه قانع شدند برای اینکه کارگر بهتر بتواند کار کند باید او را تأمین کرد ولی از افزایش دستمزد خودداری نمودند و در دفعه دوم نیز من اجازه داده بودم کارگر برای اینکه بهتر بتواند در سرمای زمستان کار کند در اول وقت موقعی که ماشین‌ها برای گرم شدن بی بار کار می‌کنند در کنار بخاری خود را گرم نمایند.
خط ۲۲۱: خط ۱۸۶:
در همان موقع فردی با خوشحالی از درب بیرون آمد و دربان با نهایت خشم فردی را که از ردیف جلو می‌خواست تو برود رد کرد و با عصبانیت گفت: تو که خون نداری. نفر بعدی که چیزی بیشتر از اولی نداشت وارد شد. فرد رانده شده دوری زد و با نهایت استیصال در آخر صف نوبت گرفت، شاید دفعه دیگر بتواند برای فروش خون برود.
در همان موقع فردی با خوشحالی از درب بیرون آمد و دربان با نهایت خشم فردی را که از ردیف جلو می‌خواست تو برود رد کرد و با عصبانیت گفت: تو که خون نداری. نفر بعدی که چیزی بیشتر از اولی نداشت وارد شد. فرد رانده شده دوری زد و با نهایت استیصال در آخر صف نوبت گرفت، شاید دفعه دیگر بتواند برای فروش خون برود.


عجیب بود که در قیافه همه موجی از نگرانی مشهود بود گویا همه می‌ترسیدند دربان به آنها نیز راه ندهد. شاید مجموع این برخورد ۷ دقیقه بیشتر طول نکشید ولی وقتی من به خود آمدم چیزی احساس نمی‌کردم فکرمی کردم خواب بود ولی متأسفانه برخورد واقعیت داشت.
عجیب بود که در قیافه همه موجی از نگرانی مشهود بود گویا همه می‌ترسیدند دربان به آن‌ها نیز راه ندهد. شاید مجموع این برخورد ۷ دقیقه بیشتر طول نکشید ولی وقتی من به خود آمدم چیزی احساس نمی‌کردم فکرمی کردم خواب بود ولی متأسفانه برخورد واقعیت داشت.


چند دقیقه بعد در تلفنخانه نشسته بودم احساس می‌کردم که اگر من در تصادف تمام خونم را از دست بدهم و بخواهند از خون این افراد به من تزریق نمایند اگر جرئت حرکت داشته باشم نمی‌توانم قبول نمایم یک قطره از آن خون در بدن من جاری شود. گاهی خیال می‌کردم خون آنهاست که دربدن من جاری است.
چند دقیقه بعد در تلفنخانه نشسته بودم احساس می‌کردم که اگر من در تصادف تمام خونم را از دست بدهم و بخواهند از خون این افراد به من تزریق نمایند اگر جرئت حرکت داشته باشم نمی‌توانم قبول نمایم یک قطره از آن خون در بدن من جاری شود. گاهی خیال می‌کردم خون آن‌هاست که دربدن من جاری است.


'''یک نوع نفرت از زندگی خودم به خودم دست می‌داد'''
'''یک نوع نفرت از زندگی خودم به خودم دست می‌داد'''
خط ۲۳۳: خط ۱۹۸:
داستان فروش خون نیز مدت‌ها مرا زجر می‌داد و تنها امیدم در این موقع به سازمان بود که بتوانیم روزی چنین وضعی را از بین ببریم و محیطی بسازیم که درآن چنین تبعیضی مشاهده نشود.
داستان فروش خون نیز مدت‌ها مرا زجر می‌داد و تنها امیدم در این موقع به سازمان بود که بتوانیم روزی چنین وضعی را از بین ببریم و محیطی بسازیم که درآن چنین تبعیضی مشاهده نشود.


به مرور این چنین مشاهدات روزمره برای من تقریباً از حد گذشت. اگر روزی من در زلزله بوئین زهرا از دیدن اجساد کشتگان و زاری مردم و از اینکه حتی کمک آماده شده به آنها نمی‌رسید زجر می‌کشیدم، دیگر آن روز مسائل به صورت خون فروشی مطرح نمی‌شد.
به مرور این چنین مشاهدات روزمره برای من تقریباً از حد گذشت. اگر روزی من در زلزله بوئین زهرا از دیدن اجساد کشتگان و زاری مردم و از اینکه حتی کمک آماده شده به آن‌ها نمی‌رسید زجر می‌کشیدم، دیگر آن روز مسائل به صورت خون فروشی مطرح نمی‌شد.


درست است خاطره مرد مریض بندری ـ سرباز پادگان آموزشی یا کارگر کارخانه و یا جوان معتاد به هروئین و فروشنده خون هیچ وقت فراموش نمی‌شد ولی شکل اجتماعی می‌گرفت و من هم این مسائل و نظایرآن را فقط به وجود رژیم استوار می‌دیدم و تغییر سیستم موجود و بنای سیستمی که در آن تبعیض‌ها و بهره‌کشی نباشد به صورت آرزو درمی‌آمد و بهترین مشوق من برای فعالیت در درون سازمان ما بود.
درست است خاطره مرد مریض بندری ـ سرباز پادگان آموزشی یا کارگر کارخانه و یا جوان معتاد به هروئین و فروشنده خون هیچ وقت فراموش نمی‌شد ولی شکل اجتماعی می‌گرفت و من هم این مسائل و نظایرآن را فقط به وجود رژیم استوار می‌دیدم و تغییر سیستم موجود و بنای سیستمی که در آن تبعیض‌ها و بهره‌کشی نباشد به صورت آرزو درمی‌آمد و بهترین مشوق من برای فعالیت در درون سازمان ما بود.
خط ۲۷۱: خط ۲۳۶:
البته زمین‌های مرغوب‌تر به عنوان کشت مکانیزه در اختیار مالک اصلی باقی ماند. (من خود در این مورد نمونه‌هایی از دهات زنجان دارم از جمله ذوالفقاری‌ها در ده به شاه نشین حتی برای کار در مزرعه از ده دیگر دهقان را می‌آوردند که کامل کار دهقان جنبه کارگری داشته باشد)
البته زمین‌های مرغوب‌تر به عنوان کشت مکانیزه در اختیار مالک اصلی باقی ماند. (من خود در این مورد نمونه‌هایی از دهات زنجان دارم از جمله ذوالفقاری‌ها در ده به شاه نشین حتی برای کار در مزرعه از ده دیگر دهقان را می‌آوردند که کامل کار دهقان جنبه کارگری داشته باشد)


بیهوده نیست که در بعضی دهات آرزوی مالکین قبلی را می‌نمایند زیرا در مواقع خشکسالی حداقل کمکی می‌کردند که از گرسنگی نجات یابند. البته مطمئنم که آمارگیران شما جزاین گزارش می‌دهند زیرا آنها وقتی به ده وارد می‌شوند در خانه کدخدا پذیرایی می‌شوند. آن وقت با تعریف‌ها و تمجیدها از وضع ده برمی گردند.
بیهوده نیست که در بعضی دهات آرزوی مالکین قبلی را می‌نمایند زیرا در مواقع خشکسالی حداقل کمکی می‌کردند که از گرسنگی نجات یابند. البته مطمئنم که آمارگیران شما جزاین گزارش می‌دهند زیرا آن‌ها وقتی به ده وارد می‌شوند در خانه کدخدا پذیرایی می‌شوند. آن وقت با تعریف‌ها و تمجیدها از وضع ده برمی گردند.


'''اصلاحات ارضی در ایران یک زمینه ضدانگیزه‌ای داشت'''
'''اصلاحات ارضی در ایران یک زمینه ضدانگیزه‌ای داشت'''
خط ۳۰۷: خط ۲۷۲:
مسأله‌ای که بیشتر دهاتی را تحت فشار قرارمی دهد صعود قیمت‌ها است. درعرض چند سال گذشته شاخص واقعی هزینه زندگی حداقل ۱۵ درصد بالا رفته‌است. در سال جاری تا حال این مقدار بدون شک از ۲۰٪ گذشته‌است.
مسأله‌ای که بیشتر دهاتی را تحت فشار قرارمی دهد صعود قیمت‌ها است. درعرض چند سال گذشته شاخص واقعی هزینه زندگی حداقل ۱۵ درصد بالا رفته‌است. در سال جاری تا حال این مقدار بدون شک از ۲۰٪ گذشته‌است.


وقتی افزایش قیمت مواد اولیه تولید دهاتی تفاوت زیادی نکرده‌است هنوز او مجبور است محصولات میوه ـ حبوبات - غلات خود را به واسطه بفروشد و واسطه‌ها هم با همان سیستم قدیمی با توجه به احتیاج مبرم آنها به پول، رفتار دزد سرگردنه را دارند.
وقتی افزایش قیمت مواد اولیه تولید دهاتی تفاوت زیادی نکرده‌است هنوز او مجبور است محصولات میوه ـ حبوبات - غلات خود را به واسطه بفروشد و واسطه‌ها هم با همان سیستم قدیمی با توجه به احتیاج مبرم آن‌ها به پول، رفتار دزد سرگردنه را دارند.


نتیجه اینکه دهاتی با درآمد قدیمی قدرت خرید قدیمی را هم از دست داده‌است.
نتیجه اینکه دهاتی با درآمد قدیمی قدرت خرید قدیمی را هم از دست داده‌است.
خط ۳۴۵: خط ۳۱۰:
این امر به صورت تحقیر شده در می‌آید که وقتی مجال پیدا نماید مافوق حتی مافوق اختلاف طبقاتی، حالت انفجاری دارد.
این امر به صورت تحقیر شده در می‌آید که وقتی مجال پیدا نماید مافوق حتی مافوق اختلاف طبقاتی، حالت انفجاری دارد.


با این عوامل است که در موقعیت فعلی با تأثیری که (اوضاع) ویتنام و فلسطین در میهن ما گذاشته‌است هر چند نفر که با هم جمع می‌شوند به فکر ایجاد کانون تعاونی می‌افتند و مادام که موارد فوق حل نشده‌است باید بلانقطاع شاهد به وجودآمدن دستجاتی نظیر آنها که دستگیرشده یا نشده‌اند بود.
با این عوامل است که در موقعیت فعلی با تأثیری که (اوضاع) ویتنام و فلسطین در میهن ما گذاشته‌است هر چند نفر که با هم جمع می‌شوند به فکر ایجاد کانون تعاونی می‌افتند و مادام که موارد فوق حل نشده‌است باید بلانقطاع شاهد به وجودآمدن دستجاتی نظیر آن‌ها که دستگیرشده یا نشده‌اند بود.
[[پرونده:سعید محسن در زندان.jpg|جایگزین=این عکس در زندان گرفته شده |بندانگشتی|عکس زندان سعید محسن]]
[[پرونده:سعید محسن در زندان.jpg|جایگزین=این عکس در زندان گرفته شده |بندانگشتی|عکس زندان سعید محسن]]
امضاء: سعید محسن
امضاء: سعید محسن
خط ۳۵۳: خط ۳۱۸:


== تیرباران سعید محسن ==
== تیرباران سعید محسن ==
در شهریور سال ۱۳۵۰ بر اثر ضربه ساواک شاه، بنیانگذاران سازمان و اکثر کادرها و اعضای آن دستگیر شدند. سعید محسن از جمله دستگیرشدگان بود. ساواک که از موضع او در رأس سازمان اطلاع داشت، در ۴ خرداد۱۳۵۱، او را به‌همراه محمد حنیف‌نژاد، علی اصغر بدیع‌زادگان و اعضای مرکزیت سازمان، محمود عسگری‌زاده و رسول مشکین‌فام به‌جوخه‌اعدام سپرد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.
در شهریور سال ۱۳۵۰ بر اثر ضربه ساواک شاه، بنیان‌گذاران سازمان و اکثر کادرها و اعضای آن دستگیر شدند. سعید محسن از جمله دستگیرشدگان بود. ساواک که از موضع او در رأس سازمان اطلاع داشت، در ۴ خرداد۱۳۵۱، او را به‌همراه محمد حنیف‌نژاد، علی اصغر بدیع‌زادگان و اعضای مرکزیت سازمان، محمود عسگری‌زاده و رسول مشکین‌فام به‌جوخه‌اعدام سپرد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.


آقای [[محمد سیدی کاشانی]] می‌گوید:
آقای [[محمد سیدی کاشانی]] می‌گوید:
[[پرونده:مزار بنیانگذار سعید محسن.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|مزار بینانگذار سعید محسن]]
[[پرونده:مزار بنیانگذار سعید محسن.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|مزار بینانگذار سعید محسن]]
<blockquote>«سعید در هیچ شرایطی مضطرب و پریشان نمی‌شد. نشاط و سرزندگی همیشگی‌اش رو از دست نمی‌داد. یادم می‌آید اردیبهشت ۵۱ که دادگاه شاه، بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان رو محاکمه می‌کرد، من با اون و دو نفر دیگه از بچه‌ها هم‌سلول بودیم. وضع روحی‌اش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همونطور شوخ و با نشاط برامون شعر می‌خوند و شوخی می‌کرد. افسرای زندان رو که برای بازدید سلول‌ها می‌آمدند دست می‌انداخت؛ ولی در عین‌حال از وظایف خودش هیچ غافل نبود. ارتباطات مخفیانه‌اش رو با بقیه سلول‌ها به‌خصوص با محمد حنیف نژاد برقرار می‌کرد، پیام‌ها رو می‌فرستاد و می‌گرفت. با محمد حنیف نژاد در مورد مسائل مختلف مشورت می‌کرد. اطلاعیه مشترکشون رو با محمد حنیف نژاد تو همین شرایط صادر کردند و به بیرون زندان فرستادند.<ref name=":06">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>آقای [[عباس داوری]] خاطره‌ای از بنیانگذار سازمان، سعید محسن را نقل می‌کند و می‌گوید:<blockquote>«یک روز احتمالاً همان عصر روز سی فروردین بود، برای ما از طریق ملاقات خبر اومد که چهارتا از بچه‌ها را اعدام کردند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را سعید شنید، یک حالت خوشحالی در او دیدم. اول برای من نامفهوم بود. بعد دیدم بلند باخودش میگه، خوب شد مسعود رو اعدام نکردند. مسعود موند. یعنی خوشحالی خودش رو به این صورت بیان می‌کرد. بلافاصله به من گفت که خوب تو را هم از اینجا می‌برند به احتمال زیاد. یعنی قطعاً ما را اعدام خواهند کرد. من پیامی دارم که برای مسعود برسونی زیرا این پیام خیلی مهمه، بایستی به دست او برسه. بعد شروع کرد به گفتن. سعید گفت:</blockquote><blockquote>«سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیت‌های تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندی. تمامی تجربیات سازمان در وجود تو متبلوره. بار امانتی‌ست که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید. فتنه‌های زیادی خواهد افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید می‌شویم، و تمام تهمت‌ها نثار تو خواهد شد، چون می‌دانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی می‌شوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت. زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد. یک شهید مجسم.'.<ref name=":06" /></blockquote>آقای [[مهدی ابریشمچی]] درباره سعید محسن می‌گوید: <blockquote>«سعید محسن سمبل بسیار برجسته‌یی از تواضع و فروتنی انقلابی بود. اگر کسی سعید را نمی‌شناخت و در‌ جریان کارها و مسئولیتهای او در سازمان نبود، از خلال رفتارش کمترین اشعه‌یی نمی‌گرفت که او در مقام و موضع رهبری‌کننده و بالاترین مدارج سازمان است. نشاط و سرزندگی و تلاش برای ارتقای این روحیه و گسترش آن از کارکردهای دائمی سعید بود. شادابی و سرزندگی او بسیار برجسته بود. سرشار از انگیزه انقلابی بود و واقعاً هیچ لحظه‌یی در زندگیش را هدر نمی‌داد. تا آخرین ساعت‌های روز قبل از شهادتش، که او را دیده بودم، بسیار مسلط بود و تمام کارهایش را انجام می‌داد، همان کلاس‌ها و بحث‌های آموزشی را در زندان ادامه می‌داد. اصلاً در چهره و رفتارش ذره‌یی از این‌که گویا فردا تیرباران می‌شود و نگرانی و دغدغه‌یی در او نمی‌دیدیم. </blockquote><blockquote>هنگامی که در زندان خبر شهادت [[احمد رضایی]] را به ما دادند، من برق شگفتی در چشمان سعید دیدم و خودش توضیح داد که: شهادت احمد، به‌خصوص با این قهرمانی و پاکبازی، یک پیروزی بزرگ ایدئولوژیک بود و ما از یک‌ مرحله گذشتیم و آنچه را که می‌خواستیم به‌دست آوردیم و احمد کار را برای همه ساده کرد. یعنی سعید لحظه‌شماری می‌کرد که این تضاد در مسیر رشد سازمان حل بشود. آن برق شعفی را که من آن روز در چشمان سعید دیدم، امروز به‌صورت احساس غرور و سربلندی هر مجاهد خلق در ابعاد صدها‌هزار تکثیر شده است. اما سعید از پیش آن را دیده بود». <ref name=":2" /></blockquote>
<blockquote>«سعید در هیچ شرایطی مضطرب و پریشان نمی‌شد. نشاط و سرزندگی همیشگی‌اش رو از دست نمی‌داد. یادم می‌آید اردیبهشت ۵۱ که دادگاه شاه، بنیان‌گذاران و اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان رو محاکمه می‌کرد، من با اون و دو نفر دیگه از بچه‌ها هم‌سلول بودیم. وضع روحی‌اش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همونطور شوخ و با نشاط برامون شعر می‌خوند و شوخی می‌کرد. افسرای زندان رو که برای بازدید سلول‌ها می‌آمدند دست می‌انداخت؛ ولی در عین‌حال از وظایف خودش هیچ غافل نبود. ارتباطات مخفیانه‌اش رو با بقیه سلول‌ها به‌خصوص با محمد حنیف نژاد برقرار می‌کرد، پیام‌ها رو می‌فرستاد و می‌گرفت. با محمد حنیف نژاد در مورد مسائل مختلف مشورت می‌کرد. اطلاعیه مشترکشون رو با محمد حنیف نژاد تو همین شرایط صادر کردند و به بیرون زندان فرستادند.<ref name=":06">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref></blockquote>آقای [[عباس داوری]] خاطره‌ای از بنیان‌گذار سازمان، سعید محسن را نقل می‌کند و می‌گوید:<blockquote>«یک روز احتمالاً همان عصر روز سی فروردین بود، برای ما از طریق ملاقات خبر اومد که چهارتا از بچه‌ها را اعدام کردند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را سعید شنید، یک حالت خوشحالی در او دیدم. اول برای من نامفهوم بود. بعد دیدم بلند باخودش میگه، خوب شد مسعود رو اعدام نکردند. مسعود موند. یعنی خوشحالی خودش رو به این صورت بیان می‌کرد. بلافاصله به من گفت که خوب تو را هم از اینجا می‌برند به احتمال زیاد. یعنی قطعاً ما را اعدام خواهند کرد. من پیامی دارم که برای مسعود برسونی زیرا این پیام خیلی مهمه، بایستی به دست او برسه. بعد شروع کرد به گفتن. سعید گفت:</blockquote><blockquote>«سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیت‌های تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندی. تمامی تجربیات سازمان در وجود تو متبلوره. بار امانتی‌ست که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید. فتنه‌های زیادی خواهد افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید می‌شویم، و تمام تهمت‌ها نثار تو خواهد شد، چون می‌دانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی می‌شوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت. زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد. یک شهید مجسم.'.<ref name=":06" /></blockquote>آقای [[مهدی ابریشمچی]] درباره سعید محسن می‌گوید: <blockquote>«سعید محسن سمبل بسیار برجسته‌یی از تواضع و فروتنی انقلابی بود. اگر کسی سعید را نمی‌شناخت و در‌ جریان کارها و مسئولیتهای او در سازمان نبود، از خلال رفتارش کمترین اشعه‌یی نمی‌گرفت که او در مقام و موضع رهبری‌کننده و بالاترین مدارج سازمان است. نشاط و سرزندگی و تلاش برای ارتقای این روحیه و گسترش آن از کارکردهای دائمی سعید بود. شادابی و سرزندگی او بسیار برجسته بود. سرشار از انگیزه انقلابی بود و واقعاً هیچ لحظه‌یی در زندگیش را هدر نمی‌داد. تا آخرین ساعت‌های روز قبل از شهادتش، که او را دیده بودم، بسیار مسلط بود و تمام کارهایش را انجام می‌داد، همان کلاس‌ها و بحث‌های آموزشی را در زندان ادامه می‌داد. اصلاً در چهره و رفتارش ذره‌یی از این‌که گویا فردا تیرباران می‌شود و نگرانی و دغدغه‌یی در او نمی‌دیدیم. </blockquote><blockquote>هنگامی که در زندان خبر شهادت [[احمد رضایی]] را به ما دادند، من برق شگفتی در چشمان سعید دیدم و خودش توضیح داد که: شهادت احمد، به‌خصوص با این قهرمانی و پاکبازی، یک پیروزی بزرگ ایدئولوژیک بود و ما از یک‌ مرحله گذشتیم و آنچه را که می‌خواستیم به‌دست آوردیم و احمد کار را برای همه ساده کرد. یعنی سعید لحظه‌شماری می‌کرد که این تضاد در مسیر رشد سازمان حل بشود. آن برق شعفی را که من آن روز در چشمان سعید دیدم، امروز به‌صورت احساس غرور و سربلندی هر مجاهد خلق در ابعاد صدها‌هزار تکثیر شده است. اما سعید از پیش آن را دیده بود». <ref name=":2" /></blockquote>


== متن نامه سعید محسن خطاب به خواهرش ==
== متن نامه سعید محسن خطاب به خواهرش ==
«خواهرم گفتی باز چیزی بنویسم و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحه‌ای نفتی مصور کنم، ولی نمی‌دانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیبایی‌های آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی می‌گویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسان‌ها به خاطر سکه‌های زر و نقره، شکم نمی‌درند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسان‌ها را به قید بندگی مقید نمی‌سازند. دنیایی که هوس‌ها بر انسان‌ها حکومت نمی‌کند، عشق‌ها به هوس‌ها آلوده نمی‌شود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمی‌کند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمی‌سازد. انسان‌ها درنهاد واقعی متجلی می‌شوند. نه گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم می‌کند. میدانی، برای انسان سیاه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخره‌آمیز قرن بیستم را محکوم می‌نماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم می‌نماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسه‌ای الجزایر رابه یغما می‌برد. دنیایی که انسان‌ها به همدیگر به چشم انسانیت می‌نگرند. چپاولگری و غارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه می‌دهند. مرزهای اقتصادی مشخص می‌کنند، و در استعمار جدید خون ملت‌ها را می‌مکند. آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روم را سپیدرو کرده‌است. از این تمدنی که ومکبث‌ها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمی‌رسند، بیزارم. دلم می‌خواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسان‌ها به فضیلت و کار آنها باشد. فروردین ۱۳۴۲ '
«خواهرم گفتی باز چیزی بنویسم و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحه‌ای نفتی مصور کنم، ولی نمی‌دانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیبایی‌های آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی می‌گویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسان‌ها به خاطر سکه‌های زر و نقره، شکم نمی‌درند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسان‌ها را به قید بندگی مقید نمی‌سازند. دنیایی که هوس‌ها بر انسان‌ها حکومت نمی‌کند، عشق‌ها به هوس‌ها آلوده نمی‌شود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمی‌کند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمی‌سازد. انسان‌ها درنهاد واقعی متجلی می‌شوند. نه گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم می‌کند. میدانی، برای انسان سیاه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخره‌آمیز قرن بیستم را محکوم می‌نماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم می‌نماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسه‌ای الجزایر رابه یغما می‌برد. دنیایی که انسان‌ها به همدیگر به چشم انسانیت می‌نگرند. چپاولگری و غارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه می‌دهند. مرزهای اقتصادی مشخص می‌کنند، و در استعمار جدید خون ملت‌ها را می‌مکند. آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روم را سپیدرو کرده‌است. از این تمدنی که ومکبث‌ها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمی‌رسند، بیزارم. دلم می‌خواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسان‌ها به فضیلت و کار آن‌ها باشد. فروردین ۱۳۴۲ '


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱٬۶۵۱

ویرایش