۵٬۷۳۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
یکیشون منو به اون طرف خیابون پرت کرد و با باتوم منو زد و گفت: باشه معرکه نگیر! | یکیشون منو به اون طرف خیابون پرت کرد و با باتوم منو زد و گفت: باشه معرکه نگیر! | ||
و من التماسکنان که توروخدا نزنید، همهی اونا بچه هستن.... | و من التماسکنان که توروخدا نزنید، همهی اونا بچه هستن....[[پرونده:مادر سیاوش محمودی....JPG|جایگزین=مادر سیاوش محمودی در کنار مزار فرزندش|بندانگشتی|مادر سیاوش محمودی در کنار مزار فرزندش]]من با عجله از خط اونجا رد شدم، وقتی رسیدم سر یکی دیگه از خیابونهای نازیآباد تاریکی مطلق و یه عالمه نیرو اونجا بود! نیروهای امنیتی با پرچم یا ثارالله زرد رنگ.... | ||
من با عجله از خط اونجا رد شدم، وقتی رسیدم سر یکی دیگه از خیابونهای نازیآباد تاریکی مطلق و یه عالمه نیرو اونجا بود! نیروهای امنیتی با پرچم یا ثارالله زرد رنگ.... | |||
وقتی رسیدم فقط متوجه شدم در یکی از مغازهها باز شد و یکی گفت خانم بیایید داخل، میزنن! با چشم گریان و استرس زیاد رفتم داخل مغازه و پناه گرفتم.... | وقتی رسیدم فقط متوجه شدم در یکی از مغازهها باز شد و یکی گفت خانم بیایید داخل، میزنن! با چشم گریان و استرس زیاد رفتم داخل مغازه و پناه گرفتم.... |
ویرایش