شکنجه: تفاوت میان نسخه‌ها

۷۹۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۹
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۵۵: خط ۲۵۵:


== زنان شکنجه شده ==
== زنان شکنجه شده ==
زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی‌تبار کانادایی خانم کاظمی در دوم تیر۸۲ در حین عکسبرداری از تجمع خانواده‌های زندانیان در مقابل زندان اوین بازداشت شد. تحت شکنجه قرار گرفت و بر اثر این شکنجه‌ها روز ۲۰تیر در بیمارستان نظامی بقیةالله جان سپرد. در پیگیری این پرونده مشخص شد خانم کاظمی در زندان مورد تجاوز شکنجه‌گرانش قرار گرفته‌است. شهادت دکتر شهرام اعظم سرگرد و پزشک کادر نیروی انتظامی شاغل در بیمارستان بقیةالله که پس از انتقال خانم کاظمی به بیمارستان او را معاینه کرده بود مشاهدات خود را بیان کرده‌است.[۵]
زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی‌تبار کانادایی خانم کاظمی در دوم تیر۸۲ در حین عکسبرداری از تجمع خانواده‌های زندانیان در مقابل زندان اوین بازداشت شد. تحت شکنجه قرار گرفت و بر اثر این شکنجه‌ها روز ۲۰تیر در بیمارستان نظامی بقیةالله جان سپرد. در پیگیری این پرونده مشخص شد خانم کاظمی در زندان مورد تجاوز شکنجه‌گرانش قرار گرفته‌است. شهادت دکتر شهرام اعظم سرگرد و پزشک کادر نیروی انتظامی شاغل در بیمارستان بقیةالله که پس از انتقال خانم کاظمی به بیمارستان او را معاینه کرده بود مشاهدات خود را بیان کرده‌است.<ref> روایتی از مرگ زهرا کاظمی مجید خوشدل سایت عصر نو_۸۴</ref>


_طاهره حبیبی‌فرد در زندان شیراز: «طاهره هنگام دستگیری ۴ماهه حامله بود. شکنجه گران همزمان با زدن شلاق، میخهایی به‌سینه‌او فرو کردند… شکنجه‌های طاهره‌ادامه یافت. شکنجه‌گران سه‌انگشت او را قطع کردند. بدن او را به قدری سوزاندند که قسمتهایی از بدنش به‌کل سوخته و از بین رفته‌بود. هنگام تیرباران یکی از گلوله‌ها به‌شکم طاهره خورد و جنین چند ماهه‌اش برروی زمین افتاد».
_طاهره حبیبی‌فرد در زندان شیراز: «طاهره هنگام دستگیری ۴ماهه حامله بود. شکنجه گران همزمان با زدن شلاق، میخهایی به‌سینه‌او فرو کردند… شکنجه‌های طاهره‌ادامه یافت. شکنجه‌گران سه‌انگشت او را قطع کردند. بدن او را به قدری سوزاندند که قسمتهایی از بدنش به‌کل سوخته و از بین رفته‌بود. هنگام تیرباران یکی از گلوله‌ها به‌شکم طاهره خورد و جنین چند ماهه‌اش برروی زمین افتاد».
خط ۲۶۳: خط ۲۶۳:
اعظم طاق‌دره: که در شهریور۶۷ در اوین حلق آویز شد: «هردوپای اعظم ناقص شده و قسمتی از کف پایش براثر شکنجه و عمل جراحی کنده شده بود. به‌همین دلیل او راه رفتن معمولی را هم به‌سختی انجام می‌داد».
اعظم طاق‌دره: که در شهریور۶۷ در اوین حلق آویز شد: «هردوپای اعظم ناقص شده و قسمتی از کف پایش براثر شکنجه و عمل جراحی کنده شده بود. به‌همین دلیل او راه رفتن معمولی را هم به‌سختی انجام می‌داد».


راضیه عماری: او را در حالی که باردار بود در مشهد دستگیر می‌کنند. پس از شکنجه‌های بسیار به زندان تبریز منتقل می‌شود. به صورت وحشیانه‌تری شکنجه می‌شود. به طوری که همبندش نوشته‌است: «روزی چند بار به حال اغما می‌افتاد و بیهوش می‌شد. کلیه‌هایش مرتب خونریزی داشت و بر سینه‌اش جای سوخته ته سیگار مشاهده می‌شد[۶]
راضیه عماری: او را در حالی که باردار بود در مشهد دستگیر می‌کنند. پس از شکنجه‌های بسیار به زندان تبریز منتقل می‌شود. به صورت وحشیانه‌تری شکنجه می‌شود. به طوری که همبندش نوشته‌است: «روزی چند بار به حال اغما می‌افتاد و بیهوش می‌شد. کلیه‌هایش مرتب خونریزی داشت و بر سینه‌اش جای سوخته ته سیگار مشاهده می‌شد<ref>کتاب قهرمانان در زنجیر صفحه۳۶۸</ref>


ماه منیر مؤدب در زندان تبریز: همبندش درباره‌اولین دیدارش با او نوشته: «وقتی او را دیدم گفت بیش از ۱۶۰ضربه شلاق خورده‌است. علاوه برآن اعصاب پشت گردنش صدمه دیده بود. حالت تشنج و اغما و ضعف عمومی داشت. بعد از چندین روز مقاومت ، توسط سپاه به دادگاه‌انتقال یافت و ۱۰۰ضربه کابل دیگر به‌او زدند. ۱۵روز در بیمارستان بستری شد و از آن‌جا دوباره به مجرد بند دادگاه‌انتقال یافت. از او فقط رگ و پوست و استخوانی باقی مانده بود. می‌گفت چندین روز است حتی آب به من نداده‌اند. استخوان ستون فقراتش چرک کرده بود و از سوراخی که‌ایجاد شده بود چرک دفع می‌کرد. درد شدیدی تمام وجودش را پر می‌کرد و گرسنگی و تشنگی بر او غلبه می‌کرد...»
ماه منیر مؤدب در زندان تبریز: همبندش درباره‌اولین دیدارش با او نوشته: «وقتی او را دیدم گفت بیش از ۱۶۰ضربه شلاق خورده‌است. علاوه برآن اعصاب پشت گردنش صدمه دیده بود. حالت تشنج و اغما و ضعف عمومی داشت. بعد از چندین روز مقاومت ، توسط سپاه به دادگاه‌انتقال یافت و ۱۰۰ضربه کابل دیگر به‌او زدند. ۱۵روز در بیمارستان بستری شد و از آن‌جا دوباره به مجرد بند دادگاه‌انتقال یافت. از او فقط رگ و پوست و استخوانی باقی مانده بود. می‌گفت چندین روز است حتی آب به من نداده‌اند. استخوان ستون فقراتش چرک کرده بود و از سوراخی که‌ایجاد شده بود چرک دفع می‌کرد. درد شدیدی تمام وجودش را پر می‌کرد و گرسنگی و تشنگی بر او غلبه می‌کرد...»


فرح غیوری: «وقتی دستگیر شد باردار بود، پس از ماهها شکنجه، نوزاد خود را در یک سلول انفرادی به نیا آورد. هیچ کس نبود که به‌او کمک کند و فرح تا مدتها نه لباس داشت و نه . حتی برای پوشاندن طفل تازه به دنیا آمده یک تکه پارچه هم نداشت. از شدت ضعف قادر به شیر دادن طبیعی به نوزادش نبود. آب را هم برروی او بسته بودند. ما که در سلولهای کناری او بودیم تمام سعی خود را می‌کردیم تا مقداری آب به‌او برسانیم. یا حبه‌یی قند یا تکه‌یی پارچه. بچه‌ها با استفاده‌از یک تکه‌استخوان که در  پیدا کرده بودند سوزن درست کردند و لباسهای خود را پاره پاره کردند تا برای این قبیل نوزادان لباس بدوزند»[۷]
فرح غیوری: «وقتی دستگیر شد باردار بود، پس از ماهها شکنجه، نوزاد خود را در یک سلول انفرادی به نیا آورد. هیچ کس نبود که به‌او کمک کند و فرح تا مدتها نه لباس داشت و نه . حتی برای پوشاندن طفل تازه به دنیا آمده یک تکه پارچه هم نداشت. از شدت ضعف قادر به شیر دادن طبیعی به نوزادش نبود. آب را هم برروی او بسته بودند. ما که در سلولهای کناری او بودیم تمام سعی خود را می‌کردیم تا مقداری آب به‌او برسانیم. یا حبه‌یی قند یا تکه‌یی پارچه. بچه‌ها با استفاده‌از یک تکه‌استخوان که در  پیدا کرده بودند سوزن درست کردند و لباسهای خود را پاره پاره کردند تا برای این قبیل نوزادان لباس بدوزند»<ref>کتاب قهرمانان در زنجیر صفحه۳۳۰</ref>


الهه دکنما دانش‌آموز هوادار مجاهدین در شیراز: او را در زندان عادل‌آباد به زیر شدیدترین شکنجه‌ها می‌برند. درباره‌او آمده‌است: «او در زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها لب از لب باز نکرد. زمانی که جسد تیرباران شده‌اش را تحویل خانواده‌اش دادند، دیدند که برروی لباسش نوشته قبل از تیرباران ۷بار به‌او تجاوز کرده‌اند»[۸]
الهه دکنما دانش‌آموز هوادار مجاهدین در شیراز: او را در زندان عادل‌آباد به زیر شدیدترین شکنجه‌ها می‌برند. درباره‌او آمده‌است: «او در زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها لب از لب باز نکرد. زمانی که جسد تیرباران شده‌اش را تحویل خانواده‌اش دادند، دیدند که برروی لباسش نوشته قبل از تیرباران ۷بار به‌او تجاوز کرده‌اند»<ref>کتاب قهرمانان در زنجیر صفحه ۳۳۵</ref>


فلور اورنگی:«در شیراز پس از تجاوز به فلور اورنگی پاسداری با یک جعبه شیرینی و مقداری پول به در خانه‌او مراجعه می‌کند و خود را به عنوان «داماد یک شبه» خانواده معرفی می‌کند»[۸]
فلور اورنگی:«در شیراز پس از تجاوز به فلور اورنگی پاسداری با یک جعبه شیرینی و مقداری پول به در خانه‌او مراجعه می‌کند و خود را به عنوان «داماد یک شبه» خانواده معرفی می‌کند»[۸]


سیما حکیم معانی هوادار مجاهدین: او در سال۱۳۶۰ در تهران، در حالی که جنینی چند ماهه را با خود حمل می‌کرد، دستگیر می‌شود. درباره‌او نوشته‌اند: «او را چنان شکنجه کردند که دست راستش فلج شد. پایش نیز از کار افتاد و مجبور شدند پایش را عمل جراحی کردند. تکان دهنده‌تر آن که وقتی جلادان از درهم شکستن او مأیوس می‌شوند مادرش را، که زنی خانه‌دار بود، دستگیر و به زیر شکنجه می‌کشند و بعد از تجاوز به‌او هردو را اعدام می کنند»[۹]
سیما حکیم معانی هوادار مجاهدین: او در سال۱۳۶۰ در تهران، در حالی که جنینی چند ماهه را با خود حمل می‌کرد، دستگیر می‌شود. درباره‌او نوشته‌اند: «او را چنان شکنجه کردند که دست راستش فلج شد. پایش نیز از کار افتاد و مجبور شدند پایش را عمل جراحی کردند. تکان دهنده‌تر آن که وقتی جلادان از درهم شکستن او مأیوس می‌شوند مادرش را، که زنی خانه‌دار بود، دستگیر و به زیر شکنجه می‌کشند و بعد از تجاوز به‌او هردو را اعدام می کنند»<ref>کتاب قهرمانان در زنجیر صفحات۳۶۸_۳۷۲</ref>


== مردان شکنجه شده ==
== مردان شکنجه شده ==
خط ۲۸۴: خط ۲۸۴:
- محمدرضا سرادار رشتی: «پاسدار محمودی، مسئول بندهای انفرادی، ۴ساعت مداوم با کابل بر سرش می‌کوبید و فریاد می زد: ”حکم ضرب حتی الموت داریم، می‌توانیم زیر شکنجه تو را بکشیم” ابروها و گونه‌هایش به‌قدری ورم کرده بود که نمی‌توانست جایی را ببیند و برای دیدن، تا مدتها مجبور بود با دستانش آنها را بالا بگیرد».
- محمدرضا سرادار رشتی: «پاسدار محمودی، مسئول بندهای انفرادی، ۴ساعت مداوم با کابل بر سرش می‌کوبید و فریاد می زد: ”حکم ضرب حتی الموت داریم، می‌توانیم زیر شکنجه تو را بکشیم” ابروها و گونه‌هایش به‌قدری ورم کرده بود که نمی‌توانست جایی را ببیند و برای دیدن، تا مدتها مجبور بود با دستانش آنها را بالا بگیرد».


- روح‌الله ناظمی در پاسخ به علت مبارزه‌اش با رژیم به حاکم شرع زندان همدان می گوید: «برای این که دیگر کسی به جرم کتاب خواندن شلاق نخورد، برای این که بچه‌های مردم از سرما و گرسنگی نمیرند، برای این که شما اراذل و اوباش شرّتان را از سر مردم کم کنید» حاکم شرع دستور درآوردن چشم او را از حدقه صادر می‌کند و او محکوم به تقتیل(به قتل رسانده شدن با شکنجه) می‌شود. و سالها بعد همبندش گزارش می‌دهد: «ابتدا تمام بدنش را با آتش سیگار سوزاندند. سپس آرنج چپش را با چکش شکستند و هنگامی که باز هم تسلیم نشد، با بیرحمی تمام چشم چپ را از حدقه بیرون آوردند. پیکر شکنجه‌شده روح‌الله در این ایام بیشتر شبیه توده‌یی استخوان و پوست و گوشت متورم بود»[۱۰]
- روح‌الله ناظمی در پاسخ به علت مبارزه‌اش با رژیم به حاکم شرع زندان همدان می گوید: «برای این که دیگر کسی به جرم کتاب خواندن شلاق نخورد، برای این که بچه‌های مردم از سرما و گرسنگی نمیرند، برای این که شما اراذل و اوباش شرّتان را از سر مردم کم کنید» حاکم شرع دستور درآوردن چشم او را از حدقه صادر می‌کند و او محکوم به تقتیل(به قتل رسانده شدن با شکنجه) می‌شود. و سالها بعد همبندش گزارش می‌دهد: «ابتدا تمام بدنش را با آتش سیگار سوزاندند. سپس آرنج چپش را با چکش شکستند و هنگامی که باز هم تسلیم نشد، با بیرحمی تمام چشم چپ را از حدقه بیرون آوردند. پیکر شکنجه‌شده روح‌الله در این ایام بیشتر شبیه توده‌یی استخوان و پوست و گوشت متورم بود»<ref>کتاب قهرمانان در زنجیرصفحه۶۴</ref>


نمونه خاص[۱۱]
نمونه خاص<ref>نشریه مجاهد شماره ۴۱۵ ، ۲۶ آبان ۱۳۷۷</ref>


== نامه یک زندانی دانشجو که به دلیل شدت شکنجه نمی داند که در کجا و چه وضعیتی بسر می برد: ==
== نامه یک زندانی دانشجو که به دلیل شدت شکنجه نمی داند که در کجا و چه وضعیتی بسر می برد: ==
این نامه تحت عنوان «خوب تماشا کن! صحنه‌سازی و نمایش نیست» توسط دانشجویی نوشته شده که نامش مشخص نیست و هم اکنون نیز وضعیت نامعلومی دارد و نویسنده نامه نمی‌داند در کجا و چه وضعیتی به‌سر می‌برد. لاجوردی و حسین‌زاده (از دستیاران لاجوردی در اوین) بعد از یک هفته شکنجه پیاپی بالای سر این دانشجو می‌آیند و او را به جایی می‌برند. دانشجو به نویسنده نامه گفته‌است: «بعد از چرخاندن در ساختمان اوین مرا از پله‌ها به‌سمت یک زیرزمین بردند، حدس می‌زدم که‌این محل زیرزمین همان ساختمان دادستانی اوین باشد. در انتهای پله‌ها یک در آهنی بود. قبل از ورود، لاجوردی گفت: “خوب حواست را جمع کن! ما به‌این‌جا می‌گوییم سی.سی.یو! یعنی بخش مراقبتهای ویژه! اگر وارد این‌جا شدی دیگر زنده برنمی‌گردی”. وقتی وارد شدیم بوی عجیبی، آمیخته‌از خون و تعفن فضا را پر کرده بود. از من خواستند که چشم‌بندم را بالا بزنم. پشت آن در آهنی یک هال بود و بعد از آن راهرو دیگری قرار داشت، در گوشه هال با صحنه تکان‌دهنده عجیبی مواجه شدم. اجساد خونین و لت‌وپارشده تعدادی زن و مرد روی هم انداخته شده بود و همگی اجساد سراپا خون‌آلود و دست و پاها یا نقاط مختلف بدنهایشان آش و لاش بود. از این بدتر در گوشة دیگر هال، جنازه‌یی را از کمر دولا کرده در یک سطل زباله فرو برده بودند. در برابر چنین منظره‌یی، من کاملاً شوکه شده بودم، گاهی می‌لرزیدم و گاهی مات و مبهوت اطرافم را نگاه می‌کردم. لاجوردی گفت: خوب تماشاکن! صحنه‌سازی و نمایش نیست. اگر باور نمی‌کنی از نزدیک نشانت می‌دهم. لاجوردی از پنجرة روی دربها، داخل چند تا از اتاقهای راهرو بعد از آن هال را به من نشان داد. در هریک از آنها صحنه‌های فجیعی درجریان بود و زندانیان را به صورتهای مختلف شکنجه می‌کردند. در یکی از اتاقها فردی را در آپولو قرار داده بودند. در اتاق دیگری یک زندانی را با شوک الکتریکی آزار می‌دادند. در یکی از این اتاقها یک نفر را روی دیوار به صلیب کشیده بودند. چندنفر دیگر را از هردوپا، یا از یک‌دست و یک‌پا به‌سقف آویخته بودند. لاجوردی مرا به شکنجه‌گران آن قسمت سپرد و آن‌روز به‌مدت چندساعت در یکی از همان اتاقها انواع آزارها و شلاق‌زدن و آویزان‌کردن را درمورد من هم اجرا کردند، اما به آن پاسخی که دنبالش بودند نمی‌رسیدند، چون من هیچ حرفی جز این نداشتم که هیچ‌کاره هستم و حتی هوادار مجاهدین هم نبوده‌ام. شب همان روز لاجوردی و حسین‌زاده دوباره آمدند و مرا با چشم بسته‌از آن زیرزمین به محوطه‌اوین بردند. آن‌جا لاجوردی از من خواست که جلو بیفتم و راه بروم. هنوز چند قدمی‌حرکت نکرده بودم که به‌جسمی که در هوا آویزان بود برخورد کردم. لاجوردی و حسین‌زاده همزمان سرم داد کشیدند که درست راه برو! این چه طرز راه رفتن است؟ وقتی گفتم جایی را نمی‌بینم، گفتند چشم‌بندت را بردار تا خوب ببینی. به محض این که چشم‌بندم را بالا زدم، در مقابلم با صحنه وحشتناک دیگری مواجه شدم و لاجوردی گفت خوب اطرافت را تماشا کن. در میان درختان محوطه جلو دادستانی اوین بودم، جنازه ۳مرد را دیدم که‌از درختها آویزان کرده بودند. لاجوردی گفت: نوشته‌ها را بخوان! روی بدن هرشهید پلاکی آویخته و برروی آن نام و اتهام هریک را نوشته بودند. اتهام همگی «مجاهد» بود و تازه متوجه شدم که به‌فاصله چندمتر آن‌طرفتر یک‌طناب با حلقه آماده‌از درخت دیگری آویخته‌اند. لاجوردی به من گفت: تو به مرگ محکوم شده‌ای و می‌خواهیم حکم را اجرا کنیم. قبل از این که من جواب همیشگی‌ام را که کاره‌یی نیستم تکرار کنم، حسین‌زاده نزدیک شد و در گوش من گفت: این [لاجوردی] خیلی بی‌رحم است، تو را خواهد کشت. بیا به جوانیت رحم کن، هرچه‌اطلاعات از خودت و سازمان داری بگو! من هم پادرمیانی می‌کنم تا جانت را نجات دهم. من که واقعاً حرفی برای گفتن نداشتم، بازهم جواب دائمی خودم را تکرار کردم. این‌جا بود که لاجوردی عصبانی شد و چشمهایم را به‌سرعت بست و دستم را گرفت و مرا کنار چهارپایه برد و گفت برو روی چهارپایه بایست. حلقه طناب دار را دور گردنم انداختند و چارپایه را با لگد از زیر پایم کنار زدند. چند لحظه بعد حالت خفگی شدیدی حس کردم که ناگهان طناب قطع شد و محکم به زمین خوردم. لاجوردی و حسین‌زاده و پاسدارهای همراهشان با سر و صدا برسرم ریختند و کتکم زدند و می‌گفتند چرا طناب را پاره کردی!؟» جریان به‌دار آویختن این زندانی را آن شب ۳بار تکرار می‌کنند و در آستانه خفگی کامل طناب را رها می‌کنند. این نمایش وحشتناک و بیرحمانه علاوه برآثار روانی که برروی او گذاشته بود. گردن و ستون فقراتش را تا چندسال از حالت عادی خارج کرده بود».
این نامه تحت عنوان «خوب تماشا کن! صحنه‌سازی و نمایش نیست» توسط دانشجویی نوشته شده که نامش مشخص نیست و هم اکنون نیز وضعیت نامعلومی دارد و نویسنده نامه نمی‌داند در کجا و چه وضعیتی به‌سر می‌برد. لاجوردی و حسین‌زاده (از دستیاران لاجوردی در اوین) بعد از یک هفته شکنجه پیاپی بالای سر این دانشجو می‌آیند و او را به جایی می‌برند. دانشجو به نویسنده نامه گفته‌است: «بعد از چرخاندن در ساختمان اوین مرا از پله‌ها به‌سمت یک زیرزمین بردند، حدس می‌زدم که‌این محل زیرزمین همان ساختمان دادستانی اوین باشد. در انتهای پله‌ها یک در آهنی بود. قبل از ورود، لاجوردی گفت: “خوب حواست را جمع کن! ما به‌این‌جا می‌گوییم سی.سی.یو! یعنی بخش مراقبتهای ویژه! اگر وارد این‌جا شدی دیگر زنده برنمی‌گردی”. وقتی وارد شدیم بوی عجیبی، آمیخته‌از خون و تعفن فضا را پر کرده بود. از من خواستند که چشم‌بندم را بالا بزنم. پشت آن در آهنی یک هال بود و بعد از آن راهرو دیگری قرار داشت، در گوشه هال با صحنه تکان‌دهنده عجیبی مواجه شدم. اجساد خونین و لت‌وپارشده تعدادی زن و مرد روی هم انداخته شده بود و همگی اجساد سراپا خون‌آلود و دست و پاها یا نقاط مختلف بدنهایشان آش و لاش بود. از این بدتر در گوشة دیگر هال، جنازه‌یی را از کمر دولا کرده در یک سطل زباله فرو برده بودند. در برابر چنین منظره‌یی، من کاملاً شوکه شده بودم، گاهی می‌لرزیدم و گاهی مات و مبهوت اطرافم را نگاه می‌کردم. لاجوردی گفت: خوب تماشاکن! صحنه‌سازی و نمایش نیست. اگر باور نمی‌کنی از نزدیک نشانت می‌دهم. لاجوردی از پنجرة روی دربها، داخل چند تا از اتاقهای راهرو بعد از آن هال را به من نشان داد. در هریک از آنها صحنه‌های فجیعی درجریان بود و زندانیان را به صورتهای مختلف شکنجه می‌کردند. در یکی از اتاقها فردی را در آپولو قرار داده بودند. در اتاق دیگری یک زندانی را با شوک الکتریکی آزار می‌دادند. در یکی از این اتاقها یک نفر را روی دیوار به صلیب کشیده بودند. چندنفر دیگر را از هردوپا، یا از یک‌دست و یک‌پا به‌سقف آویخته بودند. لاجوردی مرا به شکنجه‌گران آن قسمت سپرد و آن‌روز به‌مدت چندساعت در یکی از همان اتاقها انواع آزارها و شلاق‌زدن و آویزان‌کردن را درمورد من هم اجرا کردند، اما به آن پاسخی که دنبالش بودند نمی‌رسیدند، چون من هیچ حرفی جز این نداشتم که هیچ‌کاره هستم و حتی هوادار مجاهدین هم نبوده‌ام. شب همان روز لاجوردی و حسین‌زاده دوباره آمدند و مرا با چشم بسته‌از آن زیرزمین به محوطه‌اوین بردند. آن‌جا لاجوردی از من خواست که جلو بیفتم و راه بروم. هنوز چند قدمی‌حرکت نکرده بودم که به‌جسمی که در هوا آویزان بود برخورد کردم. لاجوردی و حسین‌زاده همزمان سرم داد کشیدند که درست راه برو! این چه طرز راه رفتن است؟ وقتی گفتم جایی را نمی‌بینم، گفتند چشم‌بندت را بردار تا خوب ببینی. به محض این که چشم‌بندم را بالا زدم، در مقابلم با صحنه وحشتناک دیگری مواجه شدم و لاجوردی گفت خوب اطرافت را تماشا کن. در میان درختان محوطه جلو دادستانی اوین بودم، جنازه ۳مرد را دیدم که‌از درختها آویزان کرده بودند. لاجوردی گفت: نوشته‌ها را بخوان! روی بدن هرشهید پلاکی آویخته و برروی آن نام و اتهام هریک را نوشته بودند. اتهام همگی «مجاهد» بود و تازه متوجه شدم که به‌فاصله چندمتر آن‌طرفتر یک‌طناب با حلقه آماده‌از درخت دیگری آویخته‌اند. لاجوردی به من گفت: تو به مرگ محکوم شده‌ای و می‌خواهیم حکم را اجرا کنیم. قبل از این که من جواب همیشگی‌ام را که کاره‌یی نیستم تکرار کنم، حسین‌زاده نزدیک شد و در گوش من گفت: این [لاجوردی] خیلی بی‌رحم است، تو را خواهد کشت. بیا به جوانیت رحم کن، هرچه‌اطلاعات از خودت و سازمان داری بگو! من هم پادرمیانی می‌کنم تا جانت را نجات دهم. من که واقعاً حرفی برای گفتن نداشتم، بازهم جواب دائمی خودم را تکرار کردم. این‌جا بود که لاجوردی عصبانی شد و چشمهایم را به‌سرعت بست و دستم را گرفت و مرا کنار چهارپایه برد و گفت برو روی چهارپایه بایست. حلقه طناب دار را دور گردنم انداختند و چارپایه را با لگد از زیر پایم کنار زدند. چند لحظه بعد حالت خفگی شدیدی حس کردم که ناگهان طناب قطع شد و محکم به زمین خوردم. لاجوردی و حسین‌زاده و پاسدارهای همراهشان با سر و صدا برسرم ریختند و کتکم زدند و می‌گفتند چرا طناب را پاره کردی!؟» جریان به‌دار آویختن این زندانی را آن شب ۳بار تکرار می‌کنند و در آستانه خفگی کامل طناب را رها می‌کنند. این نمایش وحشتناک و بیرحمانه علاوه برآثار روانی که برروی او گذاشته بود. گردن و ستون فقراتش را تا چندسال از حالت عادی خارج کرده بود».


نمونه های دیگر: در سلسله جلساتی که تحت نام «دادگاههای مردم ایران» در سال۱۳۷۹ تشکیل شد، تعدادی از شاهدان شکنجه در زندانهای رژیم آخوندی مشاهدات خود را بیان کردند. در دومین جلسه شاهدی به نام «م.ز» از لندن گفت: «یکی ازکسانی که می‌توانم نام ببرم محمد کریمی بود. او به‌شدت در بند۲۰۹ مورد شکنجه قرار گرفته بود و وقتی او را به‌اتاق ما آوردند از درد شدید کمر در عذاب بود. وقتی از او پرسیدم چند تا کابل خوردی، گفت یک بارش تا حدود ۴۰۰ شمردم ولی فکر می‌کنم بیشترین تعداد، حدود ۱۰۰۰ کابل بود. یک‌بار بعد از این که‌او را به‌شدت شکنجه کرده بودند تصمیم گرفتند دوباره‌او را برای شکنجه به‌زیر زمین ببرند از آن‌جا که نمی‌توانست راه برود در حالی‌که به‌دستانش دست بند زده بودند او را روی پله‌ها هل دادند که در نتیجه کمرش به‌شدت آسیب دید. ولی با این حال او را روی تخت شکنجه بردند. محمد کریمی خود از کشتی‌گیران معروف بود، می‌گفت زمانی که در زیر زمین۲۰۹ به‌اتفاق چند نفر دیگر به‌شکل قپانی آویزان شده بود، شاهد مردن یک نفر در زیر ضربات مشت پاسداران بوده‌است که به‌خاطر این که می‌خواسته به‌توالت برود و فریاد می‌زده، او را مورد ضرب و شتم قرار داده‌بودند. محمد کریمی در سال۶۷ در قتل عام اعدام شد».[۱۲] همین شاهد در قسمت دیگر از مشاهدات خود از نورالدین عظیمی یاد می‌کند و می‌گوید: «در سال۶۳ وقتی او را به‌اتاق ما آوردند دو تا از انگشتهای پایش در اثر ضربات کابل افتاده بود و انگشت کوچکش هم در حین ورزش از پایش کنده شد. درحالی که من می‌خواستم انگشتش را فشار بدهم تا شاید جلو خونریزی را بگیرم، او گفت فکر می‌کنم اگر آن را بکنیم راحتتر باشد تا این‌که بخواهیم برای بهداری و مثلاً بخیه تقاضا بدهیم».[۱۲]
نمونه های دیگر: در سلسله جلساتی که تحت نام «دادگاههای مردم ایران» در سال۱۳۷۹ تشکیل شد، تعدادی از شاهدان شکنجه در زندانهای رژیم آخوندی مشاهدات خود را بیان کردند. در دومین جلسه شاهدی به نام «م.ز» از لندن گفت: «یکی ازکسانی که می‌توانم نام ببرم محمد کریمی بود. او به‌شدت در بند۲۰۹ مورد شکنجه قرار گرفته بود و وقتی او را به‌اتاق ما آوردند از درد شدید کمر در عذاب بود. وقتی از او پرسیدم چند تا کابل خوردی، گفت یک بارش تا حدود ۴۰۰ شمردم ولی فکر می‌کنم بیشترین تعداد، حدود ۱۰۰۰ کابل بود. یک‌بار بعد از این که‌او را به‌شدت شکنجه کرده بودند تصمیم گرفتند دوباره‌او را برای شکنجه به‌زیر زمین ببرند از آن‌جا که نمی‌توانست راه برود در حالی‌که به‌دستانش دست بند زده بودند او را روی پله‌ها هل دادند که در نتیجه کمرش به‌شدت آسیب دید. ولی با این حال او را روی تخت شکنجه بردند. محمد کریمی خود از کشتی‌گیران معروف بود، می‌گفت زمانی که در زیر زمین۲۰۹ به‌اتفاق چند نفر دیگر به‌شکل قپانی آویزان شده بود، شاهد مردن یک نفر در زیر ضربات مشت پاسداران بوده‌است که به‌خاطر این که می‌خواسته به‌توالت برود و فریاد می‌زده، او را مورد ضرب و شتم قرار داده‌بودند. محمد کریمی در سال۶۷ در قتل عام اعدام شد».[۱۲] همین شاهد در قسمت دیگر از مشاهدات خود از نورالدین عظیمی یاد می‌کند و می‌گوید: «در سال۶۳ وقتی او را به‌اتاق ما آوردند دو تا از انگشتهای پایش در اثر ضربات کابل افتاده بود و انگشت کوچکش هم در حین ورزش از پایش کنده شد. درحالی که من می‌خواستم انگشتش را فشار بدهم تا شاید جلو خونریزی را بگیرم، او گفت فکر می‌کنم اگر آن را بکنیم راحتتر باشد تا این‌که بخواهیم برای بهداری و مثلاً بخیه تقاضا بدهیم».<ref> مجاهد شماره ۵۳۹_ ۲۳اسفند۷۹۱۳</ref>


شاهد دیگر به نام «س.ن» از هامبورگ در هشتمین و نهمین جلسه همین دادگاهها می‌گوید: «عبدالحمید صفائیان به‌مدت ۳۰ساعت کابل خورده بود و تقریباً هیچ انگشتی درپاهایش باقی نمانده بود. پاهای او تا زانو داغان و بدون گوشت بود. او فقط به‌خاطر سوزاندن «قرار»ش کابل خورده بود و به‌همین خاطر به ۱۸سال محکوم و سپس در سال۶۷ در قتل‌عام زندانیان جاودانه شد»[۱۳]
شاهد دیگر به نام «س.ن» از هامبورگ در هشتمین و نهمین جلسه همین دادگاهها می‌گوید: «عبدالحمید صفائیان به‌مدت ۳۰ساعت کابل خورده بود و تقریباً هیچ انگشتی درپاهایش باقی نمانده بود. پاهای او تا زانو داغان و بدون گوشت بود. او فقط به‌خاطر سوزاندن «قرار»ش کابل خورده بود و به‌همین خاطر به ۱۸سال محکوم و سپس در سال۶۷ در قتل‌عام زندانیان جاودانه شد»<ref>مجاهد شماره ۵۵۲، ۱۵خرداد۱۳۸۰</ref>


== اعترافات و مواضع مقامات جمهوری اسلامی ==
== اعترافات و مواضع مقامات جمهوری اسلامی ==
خمینی: «مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است. قیام بر علیه حکومت شرع جزایش در قانون ما هست، در فقه ما هست؛ و جزای آن بسیار زیاد است. من تنبه می‌دهم به کسانی که تخیل این معنی را می‌کنند که کارشکنی بکنند یا این که خدای نخواسته یک وقت قیام بر ضد این حکومت بکنند، من اعلام می‌کنم به آنها که جزای آنها بسیار سخت است در فقه‌اسلام . قیام بر ضد حکومت خدایی قیام بر ضد خداست؛ قیام بر ضد خدا کفر است.[۱۴]
خمینی: «مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است. قیام بر علیه حکومت شرع جزایش در قانون ما هست، در فقه ما هست؛ و جزای آن بسیار زیاد است. من تنبه می‌دهم به کسانی که تخیل این معنی را می‌کنند که کارشکنی بکنند یا این که خدای نخواسته یک وقت قیام بر ضد این حکومت بکنند، من اعلام می‌کنم به آنها که جزای آنها بسیار سخت است در فقه‌اسلام . قیام بر ضد حکومت خدایی قیام بر ضد خداست؛ قیام بر ضد خدا کفر است.<ref>خمینی در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی، صحیفه نور، ج ۵، ص۳۱</ref>


منتظری:«آیا می‌دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به‌نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده‌است؟ آیا می‌دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا می‌دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ آیا می‌دانید در زندان شیراز دختری روزه‌دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟ آیا می‌دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی‌دختران جوان را به زور تصرف کردند؟ آیا می‌دانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟ آیا می‌دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه‌های بی‌رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده‌اند و کسی به داد آنان نمی‌رسد؟ آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟ آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند آن هم نه یک روز، دو روز، بلکه ماهها؟» [۱۵] او در جایی دیگر گفت: «آیا می‌دانید در زندانهای جمهوری اسلامی‌به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده‌است؟»
منتظری:«آیا می‌دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به‌نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده‌است؟ آیا می‌دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا می‌دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ آیا می‌دانید در زندان شیراز دختری روزه‌دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟ آیا می‌دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی‌دختران جوان را به زور تصرف کردند؟ آیا می‌دانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟ آیا می‌دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه‌های بی‌رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده‌اند و کسی به داد آنان نمی‌رسد؟ آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟ آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند آن هم نه یک روز، دو روز، بلکه ماهها؟»<ref>نامه منتظری به خمینی از کتاب خاطرات منتظری</ref> او در جایی دیگر گفت: «آیا می‌دانید در زندانهای جمهوری اسلامی‌به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده‌است؟»


محمدجواد لاریجانی معاون بین‌الملل و دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه و مدیر پژوهشگاه دانش‌های بنیادی: «در اولین اجلاس دادستانهای کشورهای اسلامی»: «ما هرگز اسلام را فدای چالشهای مربوط به حقوق بشر نمی‌کنیم» وی افزود: «ما انواع محکومیتها را در صحنه بین‌الملل شاهد هستیم. به ما می‌گویند چرا رجم می‌کنید، ما باید رجم را برای ایرادکنندگان درست توجیه کنیم. ما انقلاب کردیم که‌احکام اسلام اجرا شود. در مواجهه با دنیا باید بدانیم که چگونه برهان بیاوریم».[۱۶]
محمدجواد لاریجانی معاون بین‌الملل و دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه و مدیر پژوهشگاه دانش‌های بنیادی: «در اولین اجلاس دادستانهای کشورهای اسلامی»: «ما هرگز اسلام را فدای چالشهای مربوط به حقوق بشر نمی‌کنیم» وی افزود: «ما انواع محکومیتها را در صحنه بین‌الملل شاهد هستیم. به ما می‌گویند چرا رجم می‌کنید، ما باید رجم را برای ایرادکنندگان درست توجیه کنیم. ما انقلاب کردیم که‌احکام اسلام اجرا شود. در مواجهه با دنیا باید بدانیم که چگونه برهان بیاوریم».[۱۶]
۱٬۰۴۰

ویرایش