عاشورای مجاهدین: تفاوت میان نسخه‌ها

۵۱۶ بایت اضافه‌شده ،  ‏۹ فوریهٔ ۲۰۲۳
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۸: خط ۲۸:
۱۲ تن از مجاهدین در پایگاه‌های زعفرانیه - ۸ تن در پایگاه‌های دیگر
۱۲ تن از مجاهدین در پایگاه‌های زعفرانیه - ۸ تن در پایگاه‌های دیگر
ده‌ها کشته از نیروهای امنیتی
ده‌ها کشته از نیروهای امنیتی
| injuries        = ۱۰۰ نفر زخمی در ۱۰ دی<ref name="لحظه" /> و ۶ زخمی در ۹ دی<ref>https://tnews.ir/news/028c102160227.html</ref>
| injuries        = تعداد زیادی از نیروهای امنیتی
| arrests         = چند کودک شیرخواره
| arrests         = چند کودک شیرخواره
| detentions      =
| detentions      =
| charged          =
| charged          =
خط ۴۰: خط ۴۰:
'''عاشورای مجاهدین''' نامی است که بر حادثهٔ ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰ گذاشته شده‌است. در این حادثه سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی رژیم ایران به چند خانه تیمی سازمان مجاهدین در تهران بطور همزمان حمله کردند.
'''عاشورای مجاهدین''' نامی است که بر حادثهٔ ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰ گذاشته شده‌است. در این حادثه سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی رژیم ایران به چند خانه تیمی سازمان مجاهدین در تهران بطور همزمان حمله کردند.


در یکی از این پایگاه‌ها که در زعفرانیه تهران قرار داشت، [[موسی خیابانی]] نفر دوم [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پس از مسعود رجوی و [[اشرف ربیعی]] همسر [[مسعود رجوی]] و ۱۰ نفر دیگر از مسئولان سازمان مجاهدین حضور داشتند. این خانه از ساعت ۱۲ شب با ایجاد حلقات پی‌درپی، محاصره شد. درگیری از ساعت ۵ صبح آغاز شد و چندین ساعت به طول انجامید. شدت درگیری به حدی بود که سپاه پاسداران از هلیکوپتر و موشک‌های آر پی جی برای حمله به این خانه استفاده کرد. درگیری زمانی به به پایان یافت که مهمات افراد موجود در این خانه به اتمام رسید. وقتی پاسداران وارد خانه شدند هیچ‌کس زنده نبود و از این حادثه تنها چند کودک شیرخوار که در محل‌های امنی قرار داده شده بودند باقی ماندند.
در یکی از این پایگاه‌ها که در زعفرانیه تهران قرار داشت، [[موسی خیابانی]] نفر دوم [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پس از مسعود رجوی و [[اشرف ربیعی]] همسر [[مسعود رجوی]] و ۱۰ نفر دیگر از مسئولان سازمان مجاهدین حضور داشتند. این خانه از ساعت ۱۲ شب با ایجاد حلقات پی‌درپی، محاصره شد. درگیری از ساعت ۵ صبح آغاز شد و چندین ساعت به طول انجامید. شدت درگیری به حدی بود که سپاه پاسداران از هلیکوپتر و موشک‌های آر پی جی برای حمله به این خانه استفاده کرد. درگیری زمانی به پایان یافت که مهمات افراد موجود در این خانه به اتمام رسید. وقتی پاسداران وارد خانه شدند هیچ‌کس زنده نبود و از این حادثه تنها چند کودک شیرخوار که در محل‌های امنی قرار داده شده بودند باقی ماندند. هم‌زمان در یک خانه‌ی تیمی دیگر ۸ تن دیگر  از مجاهدین خلق در محاصره تا آخرین گلوله با نیروهای سپاه پاسداران جنگیده و جان باختند.


== زمینه‌های حادثه ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ - عاشورای مجاهدین ==
== زمینه‌های حادثه ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ - عاشورای مجاهدین ==
سازمان مجاهدین خلق در طی نزدیک به دو سال و نیم پس از انقلاب ضدسلطنتی در ایران فعالیت‌های مسالمت آمیز داشت. سازمان مجاهدین به قانون اساسی رأی نداد. از جمله به این دلیل که با اصل ولایت فقیه مخالف بوده و آنرا نوعی دیکتاتوری برمی‌شمرد. سازمان مجاهدین برخلاف برخی احزاب مارکسیست که تضاد اصلی جامعه را لیبرال‌ها و دشمن اصلی را امپریالیزم می‌دانستند معتقد بود تضاد اصلی آزادی و دشمن اصلی ارتجاع است. به همین دلیل در این سالها اعضاء و هواداران او مستمراً مورد حمله طرفداران خمینی قرار می‌گرفتند.<ref>[https://event.mojahedin.org/i/events/5047 نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> حدود ۷۰ نفر از اعضاء مجاهدین در این دو سال و نیم کشته و هزاران تن مجروح شدند. مجاهدین تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ از واکنش متقابل به این حملات خودداری کردند. در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ مجاهدین از هواداران خود خواستند در اعتراض به سرکوب تظاهراتی در سراسر ایران برگزار کنند. در تهران نزدیک به نیم میلیون نفر در این تظاهرات شرکت کردند.<ref>ارواند آبراهامیان کتاب «مجاهدین ایران» صفحات ۲۱۸–۲۱۹</ref> این تظاهرات به فرمان روح‌الله خمینی به گلوله بسته شد. سازمان مجاهدین این روز را پایان مبارزه مسالمت‌آمیز و آغاز ورود به فاز مسلحانه اعلام کرد.
سازمان مجاهدین خلق در طی نزدیک به دو سال و نیم پس از انقلاب ضدسلطنتی در ایران فعالیت‌های مسالمت آمیز داشت. سازمان مجاهدین به قانون اساسی رأی نداد. از جمله به این دلیل که با اصل ولایت فقیه مخالف بوده و آنرا نوعی دیکتاتوری برمی‌شمرد. سازمان مجاهدین برخلاف برخی احزاب مارکسیست که تضاد اصلی جامعه را لیبرال‌ها و دشمن اصلی را امپریالیزم می‌دانستند معتقد بود تضاد اصلی آزادی و دشمن اصلی ارتجاع است. به همین دلیل در این سالها اعضاء و هواداران او مستمراً مورد حمله طرفداران خمینی قرار می‌گرفتند.<ref>[https://event.mojahedin.org/i/events/5047 نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> حدود ۷۰ نفر از اعضاء مجاهدین در این دو سال و نیم کشته و هزاران تن مجروح شدند. مجاهدین تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ از واکنش متقابل به این حملات خودداری کردند. در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ مجاهدین از هواداران خود خواستند در اعتراض به سرکوب تظاهراتی در سراسر ایران برگزار کنند. در تهران نزدیک به نیم میلیون نفر در این تظاهرات شرکت کردند.<ref>ارواند آبراهامیان کتاب «مجاهدین ایران» صفحات ۲۱۸–۲۱۹</ref> این تظاهرات به فرمان روح‌الله خمینی به گلوله بسته شد. سازمان مجاهدین این روز را پایان مبارزه مسالمت‌آمیز و آغاز ورود به فاز مسلحانه اعلام کرد.


پس از ورود سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان دفتر سیاسی این سازمان تصمیم به خروج مسعود رجوی از ایران می‌گیرد. مسعود رجوی، موسی خیابانی نفر دوم سازمان مجاهدین خلق، همسر و کودک چند ماههٔ مسعود رجوی در ایران باقی ماندند.
پس از ورود سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان دفتر سیاسی این سازمان تصمیم به خروج مسعود رجوی از ایران می‌گیرد. موسی خیابانی نفر دوم سازمان مجاهدین خلق و همسر مسعود رجوی در ایران باقی ماندند.


در روز هفتم مرداد ۱۳۶۰ [[مسعود رجوی]] که سازمانش حدود یک ماه قبل روز ۳۰ خرداد را پایان امکان مبارزهٔ مسالمت‌آمیز و آغاز مقاومت سراسری اعلام کرده بود، تهران را با یک هواپیما از پایگاه یکم شکاری تهران به مقصد پاریس ترک کرد. این پرواز در حالی انجام شد که در سطوح بالای مجاهدین برای حفظ امنیت مسعود رجوی این روش مناسب‌تر تشخیص داده می‌شد که وی از راه‌های دیگری از کشور خارج شود. اما خروج با هواپیما به همراه رئیس جمهور وقت بنی صدر، می‌توانست تأثیر سیاسی عمیقی بر جامعه بین‌المللی در به رسمیت شناختن شورای ملی مقاومت داشت. به همین دلیل مسعود رجوی آنرا ترجیح داد. مهدی ابریشمچی از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین در این رابطه می‌گوید:<blockquote>«خاطرم هست در یک جلسه مرکزیت که در منزل شهید علی زرکش تشکیل شده بود، همه اعضای مرکزیت ازجمله سردارخیابانی و شهید محمد ضابطی حاضر بودند. می‌خواستیم تصمیم‌گیری نهایی کنیم. بررسیهای انجام شده و ریسکها، نقاط قوت و نقاط آسیب‌پذیر طرح بررسی شده بود. اما ما نمی‌توانستیم تصمیم بگیریم. اگر جواب نه می‌دادیم، مصلحت عالیه راهگشایی سیاسی را چکار می‌کردیم؟ و اگر جواب مثبت می‌دادیم، ریسک روی جان مسعود را چه‌کسی می‌پذیرفت؟ به‌همین دلیل تمامی مرکزیت سازمان از مسعود خواست که به‌دلیل صعوبت این تصمیم‌گیری، هم از نظر ایدئولوژیک و هم به‌لحاظ سیاسی، حرف آخر را خودش بزند و طبیعی بود که او طبق سنت همیشگیش، آن قسمتی را که ریسک روی جان خودش بود، انتخاب کند».</blockquote>از سی خرداد ۱۳۶۰ تا ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ به مدت ۸ ماه درگیری‌های مسلحانه میان چریک‌های مجاهدین و سپاه پاسداران هر روز و هر هفته جریان داشت. در این میان تعقیب و مراقبت‌های بسیار پیچیده با تاکتیکی مشهور به «عبدالله پیام» که وزارت اطلاعات رژیم ایران از مأموران ساواک آموزش گرفته بود، منجر به شناسایی خانه‌ای شد که در آن موسی خیابانی و اشرف ربیعی و تعداد دیگری از مجاهدین حضور داشتند. این خانه تیمی در زعفرانیه تهران قرار داشت.
در روز هفتم مرداد ۱۳۶۰ [[مسعود رجوی]] که سازمانش حدود یک ماه قبل روز ۳۰ خرداد را پایان امکان مبارزهٔ مسالمت‌آمیز و آغاز مقاومت سراسری اعلام کرده بود، تهران را با یک هواپیما از پایگاه یکم شکاری تهران به مقصد پاریس ترک کرد. این پرواز در حالی انجام شد که در سطوح بالای مجاهدین برای حفظ امنیت مسعود رجوی این روش مناسب‌تر تشخیص داده می‌شد که وی از راه‌های دیگری از کشور خارج شود. اما خروج با هواپیما به همراه رئیس جمهور وقت بنی صدر، می‌توانست تأثیر سیاسی عمیقی بر جامعه بین‌المللی در به رسمیت شناختن شورای ملی مقاومت داشت. به همین دلیل مسعود رجوی آنرا ترجیح داد. مهدی ابریشمچی از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین در این رابطه می‌گوید:<blockquote>«خاطرم هست در یک جلسه مرکزیت که در منزل شهید علی زرکش تشکیل شده بود، همه اعضای مرکزیت ازجمله سردارخیابانی و شهید محمد ضابطی حاضر بودند. می‌خواستیم تصمیم‌گیری نهایی کنیم. بررسیهای انجام شده و ریسکها، نقاط قوت و نقاط آسیب‌پذیر طرح بررسی شده بود. اما ما نمی‌توانستیم تصمیم بگیریم. اگر جواب نه می‌دادیم، مصلحت عالیه راهگشایی سیاسی را چکار می‌کردیم؟ و اگر جواب مثبت می‌دادیم، ریسک روی جان مسعود را چه‌کسی می‌پذیرفت؟ به‌همین دلیل تمامی مرکزیت سازمان از مسعود خواست که به‌دلیل صعوبت این تصمیم‌گیری، هم از نظر ایدئولوژیک و هم به‌لحاظ سیاسی، حرف آخر را خودش بزند و طبیعی بود که او طبق سنت همیشگیش، آن قسمتی را که ریسک روی جان خودش بود، انتخاب کند».</blockquote>از سی خرداد ۱۳۶۰ تا ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ به مدت ۸ ماه درگیری‌های مسلحانه میان چریک‌های مجاهدین و سپاه پاسداران هر روز و هر هفته جریان داشت. در این میان تعقیب و مراقبت‌های بسیار پیچیده با تاکتیکی مشهور به «عبدالله پیام» که وزارت اطلاعات رژیم ایران از مأموران ساواک آموزش گرفته بود، منجر به شناسایی خانه‌ای شد که در آن موسی خیابانی و اشرف ربیعی و تعداد دیگری از مجاهدین حضور داشتند. این خانه تیمی در زعفرانیه تهران قرار داشت.
خط ۱۵۱: خط ۱۵۱:
مهدی سیدی که در زمان در نزدیکی خانهٔ تیمی زعفرانیه به همراه پدر و مادر خود زندگی می‌کرده‌است در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۹۳ در برنامه ای تلویزیونی به نام «قصه‌های مقاومت» حادثهٔ نوزده بهمن را از زاویه دیگری نقل می‌کند. بخشی از این مصاحبه چنین است:
مهدی سیدی که در زمان در نزدیکی خانهٔ تیمی زعفرانیه به همراه پدر و مادر خود زندگی می‌کرده‌است در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۹۳ در برنامه ای تلویزیونی به نام «قصه‌های مقاومت» حادثهٔ نوزده بهمن را از زاویه دیگری نقل می‌کند. بخشی از این مصاحبه چنین است:
[[پرونده:پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو.jpg|جایگزین=پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو - حادثه عاشورای مجاهدین - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو]]
[[پرونده:پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو.jpg|جایگزین=پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو - حادثه عاشورای مجاهدین - ۱۹ بهمن ۶۰|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه - نمای روبرو]]
<blockquote>«در سال ۶۰ وقتی اشرف و موسی به شهادت رسیدند من ۱۳سال داشتم. ما تازه خانه‌مان را عوض کرده بودیم و به محلهٔ جدیدی رفته بودیم که در انتهای زعفرانیه خیابان «کوهبن» در کوچهٔ کوهسار بود که نزدیک محلی بود که خونهٔ سردار خیابانی و شهید اشرف بود. یادم میاد روز قبلش جمعه بود و منم شنبه امتحان مهمی داشتم و می‌خواستم درس بخونم. از قضا اونروز شمرون برف سنگینی میومد. ساعت رومیزی ام را تنظیم کردم برای ساعت پنج ونیم و برای استراحت رفتم. حدود ساعت پنج صبح بود که با صدای انفجاری شدید و رگبارهای مسلسل از خواب پریدم. اولین چیزی که در ذهنم اومد این بود که حتماً باز یکی از خونه‌های تیمی مجاهدین مورد حمله قرار گرفته. خیلی نگران شده بودم. یک نگرانی و دلشورهٔ شدید داشتم که چه کسانی توی این خونه هستن. خواهرای خودم و شوهر خواهرای خودم را توی ذهنم می‌آوردم که مجاهدی بودن و می‌ترسیدم اونها توی اون خونه باشم. همین‌طور طفل شیرخوار خواهرم به یادم می‌اومد که اون چی میشه. به ذهنم می‌زد اگه اونها شهید بشن خبر رو چطوری به مادرم بدم. چون چند ماه قبلش در شهریور ماه بود که برادرم شهید شده بود و وقتی خبر را به مادرم دادند مادرم سکته خفیف کرد…</blockquote><blockquote>با خودم فکر می‌کردم خودم آیا می‌توانم این درد رو تحمل کنم. درد و اضطراب به من هجوم آورده بود. از اتاقم بیرون رفتم ولی واقعاً دیگه نه درس می تونستم بخونم نه صبحانه بخورم. رنگ و روی مادرم هم مثل گچ سفید شده بود. به من گفت داری آماده میشی بری مدرسه؟ گفتم آره</blockquote><blockquote>لباسم را پوشیدم و گفتم می‌روم. مادرم مانع می‌شد. دستم را گرفته بود و می‌گفت نمیذارم بری… صدای درگیری نزدیکه و ممکنه گلوله بخوری. از خونه که بیرون می‌آمدم ساعت حدود شش و نیم صبح بود. به سرعت طول کوچه رو طی کردم و خودم رو به محل درگیری رسوندم. غلغله بود. صدای انفجار و رگبار بگوش می‌رسید. همه جا پر از پاسدار بود. پشت هر درخت. پشت هر ماشین و کوچه و …</blockquote><blockquote>مردم هم از خانه‌هایشان بیرون آمده بودند و صحنه رو نگاه میکردن. از هر طرف که تلاش می‌کردم نزدیکتر بروم پاسداری اونجا بود که جلویم را می‌گرفت. وقتی باز هم تلاش کردم یک پاسداری با قنداق به من زد و من رو به سمت دیوار هل داد و گفت: مگه نمی‌بینی اینجا درگیریه! برو خونه تون. نمی تونستم از اونجا برم. رفتم جلو درخونه یکی از مردم که نیمه باز بود ایستادم… از همونجا می‌دیدم که پاسدارها روی پشت بام خونه مردم رفته بودن و به سمت اون خونه شلیک میکردن. همین‌طور که نگاه می‌کردم یه خانمی از همون دری که نیمه باز بود بیرون اومد و صاحبخونه بود. از من پرسید پسر جون خبری شده؟ این سر و صداها مال چیه؟ به او گفتم خانم احتمالاً خونه مجاهدینه و پاسدارا حمله کردن. اون خانم بدون اینکه منو بشناسه گفت: خدا ایشالله خمینی رو لعنت کنه. مردم انقلاب کردن که به خوشی برسن ولی این رژیم همه رو بیچاره کرده. در ادامه اون خانم به من گفت بیاتو یه ذره گرم شو بیرون سرده. در همین حال یک صدای انفجار مهیبی اومد. من خیلی ترسیدم اما تصمیم گرفتم باز هم جلوتر بروم و ببینم چه خبر است. صداها دیگه کم می‌شد… حدود ساعت هشت و نیم خیابان را باز کردند. نزدیک خونه که شدم برایم عجیب بود. خونه ای که بارها از روبرویش رد شده بودم ولی فکر نمی‌کردم که خونه مجاهدین باشه. از لابلای جمعیت من جسد هفت یا هشت را دیدم که در پیاده‌رو روی برف‌ها خوابانده بودند و خون روی برف‌ها جاری بود. یادم هست در گوشه‌ای دیدم یک خانم گریه می‌کرد و بلند داد زد. اینها همسایه‌های ما بودند. خدا شما رو لعنت کنه. اینها مثل فرشته بودن و ما اونها رو می‌شناختیم! یک آقا که راننده تاکسی بود با ناراحتی می‌گفت: من بارها و بارها اعضاء همین خونه رو سوار کردم. اینها خیلی آدم‌های شریفی بودن. </blockquote><blockquote>چند روز بعد یکی از همسایه‌های همین خونه که نسبت دوری با ما داشت ما را به خانه اش دعوت کرد. در میان صحبت‌ها صاحبخانه در حالی که گریه می‌کرد می‌گفت: برید نگاه کنید. تمام خونه‌ما صحیح و سالم مونده. با اینکه پاسدارها ازینجا به خونه مجاهدین شلیک میکردن برای اینکه به ما آسیبی نرسه حتی یک گلوله به سمت خونه ما شلیک نکردن. برید ببنید که حتی یک جای گلوله روی خونه ما نیست. در حالی که زیر تمام اسباب و اثاثیه ما پر از پوکه گلوله‌های پاسدارهاست که از اینجا به اونها شلیک کرده بودن. می‌گفت من هنوزنم نمی تونم باور کنم اینها زیر شلیک پاسدارها بودند اما باز هم به فکر ما بودند…»</blockquote>
<blockquote>«در سال ۶۰ وقتی اشرف و موسی به شهادت رسیدند من ۱۳سال داشتم. ما تازه خانه‌مان را عوض کرده بودیم و به محلهٔ جدیدی رفته بودیم که در انتهای زعفرانیه خیابان «کوهبن» در کوچهٔ کوهسار بود که نزدیک محلی بود که خونهٔ سردار خیابانی و شهید اشرف بود. یادم میاد روز قبلش جمعه بود و منم شنبه امتحان مهمی داشتم و می‌خواستم درس بخونم. از قضا اونروز شمرون برف سنگینی میومد. ساعت رومیزی ام را تنظیم کردم برای ساعت پنج ونیم و برای استراحت رفتم. حدود ساعت پنج صبح بود که با صدای انفجاری شدید و رگبارهای مسلسل از خواب پریدم. اولین چیزی که در ذهنم اومد این بود که حتماً باز یکی از خونه‌های تیمی مجاهدین مورد حمله قرار گرفته. خیلی نگران شده بودم. یک نگرانی و دلشورهٔ شدید داشتم که چه کسانی توی این خونه هستن. خواهرای خودم و شوهر خواهرای خودم را توی ذهنم می‌آوردم که مجاهدی بودن و می‌ترسیدم اونها توی اون خونه باشم. همین‌طور طفل شیرخوار خواهرم به یادم می‌اومد که اون چی میشه. به ذهنم می‌زد اگه اونها شهید بشن خبر رو چطوری به مادرم بدم. چون چند ماه قبلش در شهریور ماه بود که برادرم شهید شده بود و وقتی خبر را به مادرم دادند مادرم سکته خفیف کرد…</blockquote><blockquote>با خودم فکر می‌کردم خودم آیا می‌توانم این درد رو تحمل کنم. درد و اضطراب به من هجوم آورده بود. از اتاقم بیرون رفتم ولی واقعاً دیگه نه درس می تونستم بخونم نه صبحانه بخورم. رنگ و روی مادرم هم مثل گچ سفید شده بود. به من گفت داری آماده میشی بری مدرسه؟ گفتم آره</blockquote><blockquote>لباسم را پوشیدم و گفتم می‌روم. مادرم مانع می‌شد. دستم را گرفته بود و می‌گفت نمیذارم بری… صدای درگیری نزدیکه و ممکنه گلوله بخوری. از خونه که بیرون می‌آمدم ساعت حدود شش و نیم صبح بود. به سرعت طول کوچه رو طی کردم و خودم رو به محل درگیری رسوندم. غلغله بود. صدای انفجار و رگبار بگوش می‌رسید. همه جا پر از پاسدار بود. پشت هر درخت. پشت هر ماشین و کوچه و …</blockquote><blockquote>مردم هم از خانه‌هایشان بیرون آمده بودند و صحنه رو نگاه میکردن. از هر طرف که تلاش می‌کردم نزدیکتر بروم پاسداری اونجا بود که جلویم را می‌گرفت. وقتی باز هم تلاش کردم یک پاسداری با قنداق به من زد و من رو به سمت دیوار هل داد و گفت: مگه نمی‌بینی اینجا درگیریه! برو خونه تون. نمی تونستم از اونجا برم. رفتم جلو درخونه یکی از مردم که نیمه باز بود ایستادم… از همونجا می‌دیدم که پاسدارها روی پشت بام خونه مردم رفته بودن و به سمت اون خونه شلیک میکردن. همین‌طور که نگاه می‌کردم یه خانمی از همون دری که نیمه باز بود بیرون اومد و صاحبخونه بود. از من پرسید پسر جون خبری شده؟ این سر و صداها مال چیه؟ به او گفتم خانم احتمالاً خونه مجاهدینه و پاسدارا حمله کردن. اون خانم بدون اینکه منو بشناسه گفت: خدا ایشالله خمینی رو لعنت کنه. مردم انقلاب کردن که به خوشی برسن ولی این رژیم همه رو بیچاره کرده. در ادامه اون خانم به من گفت بیاتو یه ذره گرم شو بیرون سرده. در همین حال یک صدای انفجار مهیبی اومد. من خیلی ترسیدم اما تصمیم گرفتم باز هم جلوتر بروم و ببینم چه خبر است. صداها دیگه کم می‌شد… حدود ساعت هشت و نیم خیابان را باز کردند. نزدیک خونه که شدم برایم عجیب بود. خونه ای که بارها از روبرویش رد شده بودم ولی فکر نمی‌کردم که خونه مجاهدین باشه. از لابلای جمعیت من جسد هفت یا هشت را دیدم که در پیاده‌رو روی برف‌ها خوابانده بودند و خون روی برف‌ها جاری بود. یادم هست در گوشه‌ای دیدم یک خانم گریه می‌کرد و بلند داد زد. اینها همسایه‌های ما بودند. خدا شما رو لعنت کنه. اینها مثل فرشته بودن و ما اونها رو می‌شناختیم! یک آقا که راننده تاکسی بود با ناراحتی می‌گفت: من بارها و بارها اعضاء همین خونه رو سوار کردم. اینها خیلی آدم‌های شریفی بودن. </blockquote><blockquote>چند روز بعد یکی از همسایه‌های همین خونه که نسبت دوری با ما داشت ما را به خانه اش دعوت کرد. در میان صحبت‌ها صاحبخانه در حالی که گریه می‌کرد می‌گفت: برید نگاه کنید. تمام خونه‌ما صحیح و سالم مونده. با اینکه پاسدارها ازینجا به خونه مجاهدین شلیک میکردن برای اینکه به ما آسیبی نرسه حتی یک گلوله به سمت خونه ما شلیک نکردن. برید ببنید که حتی یک جای گلوله روی خونه ما نیست. در حالی که زیر تمام اسباب و اثاثیه ما پر از پوکه گلوله‌های پاسدارهاست که از اینجا به اونها شلیک کرده بودن. می‌گفت من هنوزنم نمی تونم باور کنم اینها زیر شلیک پاسدارها بودند اما باز هم به فکر ما بودند…»<ref>[https://www.youtube.com/watch?v=pDTAcvJ8LaM قصه‌های مقاومت- مصاحبه با مهدی سیدی]</ref></blockquote>
[[پرونده:جسد موسی خیابانی.JPG|جایگزین=پیکر موسی خیابانی که در حادثه عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه در ۱۹ بهمن ۶۰ جان باخت|بندانگشتی|پیکر موسی خیابانی]]
[[پرونده:جسد موسی خیابانی.JPG|جایگزین=پیکر موسی خیابانی که در حادثه عاشورای مجاهدین در پایگاه زعفرانیه در ۱۹ بهمن ۶۰ جان باخت|بندانگشتی|پیکر موسی خیابانی]]


== تیرباران زندانیان مجاهد به علت ادای احترام به اجساد موسی خیابانی و اشرف ربیعی ==
== تیرباران زندانیان مجاهد به علت ادای احترام به اجساد موسی خیابانی و اشرف ربیعی ==
پس از کشته شدن موسی خیابانی، اشرف ربیعی و دیگر مجاهدینی که در پایگاه زعفرانیه حضور داشتند، اسدالله لاجوردی دادستان وقت اجساد آنها را به اوین برد. از آنجا که این دوشخصیت یعنی موسی خیابانی و اشرف ربیعی از چهره‌های معروف و بارز سازمان مجاهدین خلق بودند وی برای تضعیف روحیهٔ مجاهدین و هواداران آنها در زندان، تصیمی گرفت دسته دسته آنها را به اتاقی که جنازه‌ها در آن بودند آورده و جنازه‌ها را به آنها نشان دهد و آنها را وادار کند به اجساد تف کرده یا به نحوی اهانت کنند. گفته می‌شود از ۵ یا ۶نفراول یک نفر سلام نظامی داد، و دیگری گریه کرد. بقیه حاضر به تماشا نشدند. او دسته‌هی دیگری را نیز برای این کار آزمایش کرد. بسیاری از این زندانیان برخلاف خواستهٔ لاجوردی به زندانیان ادای احترام کردند. اسدالله لاجوردی تمامی کسانی که به اجساد کشته شدگان عاشورای مجاهدین ادای احترام کرده بودند اعدام کرد. گفته می‌شود در این اعدام‌ها حدود ۱۰۰ تن از زندانیان مجاهد تیرباران شدند. از جمله مهندس محمد علی متقی، مدیر عامل ذوب آهن اصفهان، عنایت سلطان زاده، محمد رضا صادقی، افسانه افضل‌نیا، ژیلا نقی‌زاده، کبری اسدی، ناصر قلعه‌ای بیژن کامیاب در میان اعدام شدگان بودند.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/غوغای-عاشقان-اوین غوغای عاشقان در اوین]</ref>
[[پرونده:بیژن کامیاب.jpg|جایگزین=بیژن کامیاب|بندانگشتی|بیژن کامیاب]]
پس از کشته شدن موسی خیابانی، اشرف ربیعی و دیگر مجاهدینی که در پایگاه زعفرانیه حضور داشتند، اسدالله لاجوردی دادستان وقت اجساد آنها را به اوین برد. از آنجا که این دوشخصیت یعنی موسی خیابانی و اشرف ربیعی از چهره‌های معروف و بارز سازمان مجاهدین خلق بودند وی برای تضعیف روحیهٔ مجاهدین و هواداران آنها در زندان، تصیمی گرفت دسته دسته آنها را به اتاقی که جنازه‌ها در آن بودند آورده و جنازه‌ها را به آنها نشان دهد و آنها را وادار کند به اجساد تف کرده یا به نحوی اهانت کنند. گفته می‌شود از ۵ یا ۶نفراول یک نفر سلام نظامی داد، و دیگری گریه کرد. بقیه حاضر به تماشا نشدند. او دسته‌هی دیگری را نیز برای این کار آزمایش کرد. بسیاری از این زندانیان برخلاف خواستهٔ لاجوردی به پیکر شهدای مجاهدین ادای احترام کردند. اسدالله لاجوردی تمامی کسانی که به اجساد کشته شدگان عاشورای مجاهدین ادای احترام کرده بودند اعدام کرد. گفته می‌شود در این اعدام‌ها حدود ۱۰۰ تن از زندانیان مجاهد تیرباران شدند. از جمله مهندس محمد علی متقی مدیر عامل ذوب آهن اصفهان، عنایت سلطان زاده، محمد رضا صادقی، افسانه افضل‌نیا، ژیلا نقی‌زاده، کبری اسدی، ناصر قلعه‌ای بیژن کامیاب شریفی، داوود رحیمی، سید هاشم طباطبایی، احمد کهنی خشک‌بیجاری، حسین سنجری، محمدرضا صادقی، فرح حق‌نویس، علی مقدم،بیژن کامیاب و مسعود ایجادی در میان اعدام شدگان بودند.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/غوغای-عاشقان-اوین غوغای عاشقان در اوین]</ref> بیژن کامیاب از جمله کسانی بود که با دیدن اجساد زانو زده و پای موسی خیابانی را بوسید و از همانجا برای اعدام برده شد.


== سخنرانی مسعود رجوی در مورد عاشورای مجاهدین ==
== سخنرانی مسعود رجوی در مورد عاشورای مجاهدین ==
[[مسعود رجوی]] در ۱۹ بهمن ۱۳۶۴ در پاریس در مورد حادثهٔ ۱۹ بهمن سخنرانی مشهوری دارد. وی در این سخنرانی می‌گوید:
[[مسعود رجوی]] در ۱۹ بهمن ۱۳۶۴ در پاریس در مورد حادثهٔ ۱۹ بهمن سخنرانی مشهوری دارد. وی در این سخنرانی می‌گوید:
[[پرونده:سخنان مسعود رجوی در مورد عاشورای مجاهدین.mp3|جایگزین=سخنان مسعود رجوی در مورد عاشورای مجاهدین|بندانگشتی|فایل صوتی سخنان مسعود رجوی در مورد عاشورای مجاهدین]]
 
<blockquote>«السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله. سلام برتو ای اشرف و سلام بر توای موسی و سلام برهرمجاهدی که امروزبا شما و در رکاب شما خنده به لب به خاک وخون بیجان شد. به ابی انتم و امی تبتم. پدر و مادرم به فدایتان باد؛ و تابت الارض آلتی فیها دفنتم؛ و چه پاک و پاکیزه شد خاکی که شما در آن مدفون شدید؛ و فزتُ فوزاً عظیما؛ و رستگار شدید رستگاری بزرگ. فیا لیتنی کنت  معکم فافوز فوزا عظیما. کاش با شما می‌بودم، کاش با شما می‌بودم و رستگار می‌شدم. شعار جمعیت. به نام خدا وبنام خلق قهرمان ایران. بنام اشرف و بنام موسی. بنام شهدای عاشورای مجاهدین، عاشورای ۱۹بهمن. از اینجا به خلق قهرمان ایران تا هرکجا که صدای من برسد… جنگ با خمینی جنگی تمام عیاربود نه فقط ازنظرنظامی بلکه قبل ازهرچیزجنگ ایدئولوژیک. داستان آغشته به خون نسلی است که دائماً بایستی بپردازد دائماً بایستی فدا کند پیوسته باید ازعزیزانش دل بکند وپیوسته درس صبر و مقاومت بیاموزه. پیوسته بایستی پای حرفهایش بخوابد تا انتهای مسیر برود داستان یگانگی یکتایی ویکتا پرستی است. تا رسیدیم به روز موسی واشرف روز ذبح عظیم فدای بزرگ اما اما چه باک برای این نسل چه باک بقول قرآن. مثل آنهایی که درراه خدا انفاق می‌کنند دارایی‌ها وسرمایه‌هایشان را مثل دانه ای است که درخاک کشته باشید ازیک دانه هفت خوشه ودرهرخوشه صد دانه واگرخدا بخواهد درمواردی بازهم افزوده ترو مضاعف خواهد کرد چرا که خدا فزونی بخش وگسترش دهنده است وداناست»<ref>[https://www.youtube.com/watch?v=OTgOYOWTYXE سخنرانی مسعود رجوی در ۱۹ بهمن ۱۳۶۴]</ref></blockquote>
<blockquote>«السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله. سلام برتو ای اشرف و سلام بر توای موسی و سلام برهرمجاهدی که امروزبا شما و در رکاب شما خنده به لب به خاک وخون بیجان شد. به ابی انتم و امی تبتم. پدر و مادرم به فدایتان باد؛ و تابت الارض آلتی فیها دفنتم؛ و چه پاک و پاکیزه شد خاکی که شما در آن مدفون شدید؛ و فزتُ فوزاً عظیما؛ و رستگار شدید رستگاری بزرگ. فیا لیتنی کنت  معکم فافوز فوزا عظیما. کاش با شما می‌بودم، کاش با شما می‌بودم و رستگار می‌شدم. شعار جمعیت. به نام خدا وبنام خلق قهرمان ایران. بنام اشرف و بنام موسی. بنام شهدای عاشورای مجاهدین، عاشورای ۱۹بهمن. از اینجا به خلق قهرمان ایران تا هرکجا که صدای من برسد… جنگ با خمینی جنگی تمام عیاربود نه فقط ازنظرنظامی بلکه قبل ازهرچیزجنگ ایدئولوژیک. داستان آغشته به خون نسلی است که دائماً بایستی بپردازد دائماً بایستی فدا کند پیوسته باید ازعزیزانش دل بکند وپیوسته درس صبر و مقاومت بیاموزه. پیوسته بایستی پای حرفهایش بخوابد تا انتهای مسیر برود داستان یگانگی یکتایی ویکتا پرستی است. تا رسیدیم به روز موسی واشرف روز ذبح عظیم فدای بزرگ اما اما چه باک برای این نسل چه باک بقول قرآن. مثل آنهایی که درراه خدا انفاق می‌کنند دارایی‌ها وسرمایه‌هایشان را مثل دانه ای است که درخاک کشته باشید ازیک دانه هفت خوشه ودرهرخوشه صد دانه واگرخدا بخواهد درمواردی بازهم افزوده ترو مضاعف خواهد کرد چرا که خدا فزونی بخش وگسترش دهنده است وداناست»<ref>[https://www.youtube.com/watch?v=OTgOYOWTYXE سخنرانی مسعود رجوی در ۱۹ بهمن ۱۳۶۴]</ref></blockquote>


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس|۳|اندازه=ریز}}
{{پانویس|۳|اندازه=ریز}}