فروغ فرخزاد: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۹ دسامبر ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰۷: خط ۲۰۷:


=== نقد اشعار فروغ فرخزاد از زبان خودش ===
=== نقد اشعار فروغ فرخزاد از زبان خودش ===
[[پرونده:فروغ8.JPG|بندانگشتی]]
[[پرونده:فروغ فرخزاد.jpg|بندانگشتی]]
«من درمورد کار خودم قاضی ظالمی هستم. وقتی به کتاب تولدی دیگر نگاه میکنم متأسف می‌شوم. حاصل چهار سال زندگی!؟ خیلی کم است. من ترازو دست نگرفته‌ام و شعرهایم را وزن نمی‌کنم. اما از خودم انتظار بیش‌تری داشتم و دارم. من سی‌ساله هستم و سی‌سالگی برای زن سن کمال است. به هرحال یک جور کمال. اما محتوای شعر من سی‌ساله نیست. جوا‌‌ن‌تر است. این بزرگ‌ترین عیب است در کتاب من. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین‌طور پراکنده خوانده‌ام؛ و تکه‌تکه زندگی کرده‌ام. و نتیجه‌اش این است که دیر بیدار شده‌ام. البته اگر بشود اسم این حرف‌ها را بیداری گذاشت! من همیشه به آخرین شعرم بیش‌تر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می‌کنم. دوره‌ی این اعتقاد هم  خیلی کوتاه است. بعد زده می‌شوم و به نظرم همه چیز ساده‌لوحانه می‌آید. افسوس می‌خورم که من چرا این شروع را با «تولدی دیگر» شروع نکرده‌ام. شعر من با من پیش آمده است. در کتاب‌های شعر اسیر، و دیوار و عصیان، من فقط یک بیان کننده‌ی ساده از دنیای بیرونی‌ام. درآن زمان، شعر هنوز در من حلول نکرده بود. بلکه با من هم‌خانه بود. مثل همه‌ی آدم‌هایی که چند مدتی با آدم هستند. اما بعداً شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد. دیگر من شعر را تنها در بیان یک احساس منفرد درباره‌ی خودم نمی‌دانستم. بلکه هر چه شعر در من بیش‌تر رسوخ کرد، من پراکنده‌تر شدم و دنیاهای تازه‌تری را کشف کردم. یک زمانی بود که نزدیک بود نیما مرا غرق کند. اما حالا احساس می‌کنم از غرق شدن نجات یافته‌ام؛ و اگر نیما راه را پیش از من رفته است، من می‌خواهم آن راهی را که او درنیمه‌اش ایستاد و نتوانست و مجال نیافت که ناهمواری‌ها و سنگلاخ‌هایش را هموار کند ادامه بدهم و به همواری‌اش بکوشم.»
«من درمورد کار خودم قاضی ظالمی هستم. وقتی به کتاب تولدی دیگر نگاه میکنم متأسف می‌شوم. حاصل چهار سال زندگی!؟ خیلی کم است. من ترازو دست نگرفته‌ام و شعرهایم را وزن نمی‌کنم. اما از خودم انتظار بیش‌تری داشتم و دارم. من سی‌ساله هستم و سی‌سالگی برای زن سن کمال است. به هرحال یک جور کمال. اما محتوای شعر من سی‌ساله نیست. جوا‌‌ن‌تر است. این بزرگ‌ترین عیب است در کتاب من. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین‌طور پراکنده خوانده‌ام؛ و تکه‌تکه زندگی کرده‌ام. و نتیجه‌اش این است که دیر بیدار شده‌ام. البته اگر بشود اسم این حرف‌ها را بیداری گذاشت! من همیشه به آخرین شعرم بیش‌تر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می‌کنم. دوره‌ی این اعتقاد هم  خیلی کوتاه است. بعد زده می‌شوم و به نظرم همه چیز ساده‌لوحانه می‌آید. افسوس می‌خورم که من چرا این شروع را با «تولدی دیگر» شروع نکرده‌ام. شعر من با من پیش آمده است. در کتاب‌های شعر اسیر، و دیوار و عصیان، من فقط یک بیان کننده‌ی ساده از دنیای بیرونی‌ام. درآن زمان، شعر هنوز در من حلول نکرده بود. بلکه با من هم‌خانه بود. مثل همه‌ی آدم‌هایی که چند مدتی با آدم هستند. اما بعداً شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد. دیگر من شعر را تنها در بیان یک احساس منفرد درباره‌ی خودم نمی‌دانستم. بلکه هر چه شعر در من بیش‌تر رسوخ کرد، من پراکنده‌تر شدم و دنیاهای تازه‌تری را کشف کردم. یک زمانی بود که نزدیک بود نیما مرا غرق کند. اما حالا احساس می‌کنم از غرق شدن نجات یافته‌ام؛ و اگر نیما راه را پیش از من رفته است، من می‌خواهم آن راهی را که او درنیمه‌اش ایستاد و نتوانست و مجال نیافت که ناهمواری‌ها و سنگلاخ‌هایش را هموار کند ادامه بدهم و به همواری‌اش بکوشم.»


۸٬۶۱۵

ویرایش