مجید اسدی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱۵: خط ۱۵:
|والدین=  
|والدین=  
}}
}}
مجید اسدی، (زاده سال ۱۳۶۲، کرج) نویسنده و مترجم، از مشهورترین زندانیان سیاسی دهه ۱۳۹۰ است. بیانیه‌ها و نامه‌های بسیار گیرا و شیوای او که در دفاع از آزادی و در بیان مواضع ضد نظام جمهوری اسلامی به رسانه‌های زیادی از جمله فضای مجازی راه یافته است موجب شهرت او شده است. مجید اسدی برای اولین بار در تاریخ ۱۳ تیر ۸۷ به دلیل فعالیتهای سیاسی مسالمت آمیز در حالیکه دانشجوی دانشگاه علامه تهران بود، دستگیر شد. مجید اسدی در آخرین دستگیری، در بهمن ماه سال ۱۳۹۵ توسط نیروهای وزارت اطلاعات در منزل خود در کرج بازداشت و آذر ماه سال ۹۶ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی احمدزاده به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق اجتماع و تبانی، و تبلیغ علیه نظام، به ۶ سال زندان و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز عیناً تأیید شد. مجید اسدی درس‌خوانده دانشگاه علامه طباطبایی و فارغ‌التحصیل رشته اقتصاد از همین دانشگاه است. او فعالیت سیاسی خود را بعنوان عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه شروع کرد.
'''مجید اسدی،''' (زاده سال ۱۳۶۲، کرج) نویسنده و مترجم، از مشهورترین زندانیان سیاسی دهه ۱۳۹۰ است. بیانیه‌ها و نامه‌های بسیار گیرا و شیوای او که در دفاع از آزادی و در بیان مواضع ضد نظام جمهوری اسلامی به رسانه‌های زیادی از جمله فضای مجازی راه یافته است موجب شهرت او شده است. مجید اسدی برای اولین بار در تاریخ ۱۳ تیر ۸۷ به دلیل فعالیتهای سیاسی مسالمت آمیز در حالیکه دانشجوی دانشگاه علامه تهران بود، دستگیر شد. مجید اسدی در آخرین دستگیری، در بهمن ماه سال ۱۳۹۵ توسط نیروهای وزارت اطلاعات در منزل خود در کرج بازداشت و آذر ماه سال ۹۶ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی احمدزاده به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق اجتماع و تبانی، و تبلیغ علیه نظام، به ۶ سال زندان و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز عیناً تأیید شد. مجید اسدی درس‌خوانده دانشگاه علامه طباطبایی و فارغ‌التحصیل رشته اقتصاد از همین دانشگاه است. او فعالیت سیاسی خود را بعنوان عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه شروع کرد.


== سابقه فعالیت و دستگیری ==
== سابقه فعالیت و دستگیری ==
خط ۵۱: خط ۵۱:
۱ - بیانیه محکومیت هتک حرمت زندانیان سیاسی زن توسط زندانبانان<ref>[https://news.mojahedin.org/i/news/118459 محکومیت هتک حرمت زندانیان سیاسی زن]</ref> که در ۱۶ آبان ۹۱ منتشر شده است
۱ - بیانیه محکومیت هتک حرمت زندانیان سیاسی زن توسط زندانبانان<ref>[https://news.mojahedin.org/i/news/118459 محکومیت هتک حرمت زندانیان سیاسی زن]</ref> که در ۱۶ آبان ۹۱ منتشر شده است


۲ - مطلبی درباره '''[[غلامرضا خسروی]]''' از اعضای مجاهدین که هم‌بند مجید بوده و اعدام شده است را تحت عنوان «لبخند، رازی است!» در خرداد ۱۳۹۸ در زندان گوهردشت منتشر کرده است.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA لبخند رازی است - سایت مجاهد]</ref>
۲ - مطلبی درباره '''[[غلامرضا خسروی]]''' از اعضای مجاهدین که هم‌بند مجید بوده و اعدام شده است را تحت عنوان «لبخند، رازی است!» در خرداد ۱۳۹۸ در زندان گوهردشت منتشر کرده است.<ref name=":2">[https://article.mojahedin.org/i/%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA لبخند رازی است - سایت مجاهد]</ref>


== برخی نامه‌های مجید اسدی ==
== برخی نامه‌های مجید اسدی ==
خط ۶۰: خط ۶۰:


=== رأی نسل ما، سرنگونی رژیم ولایت فقیه است ===
=== رأی نسل ما، سرنگونی رژیم ولایت فقیه است ===
مجید اسدی در نامه‌ای از زندان گوهر  با عنوان«رای نسل ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه است» می‌نویسد:<blockquote>«مونتسکیو می‌گوید: اگر قدرت به تمامی در اختیار یک نفر قرار گیرد، او صاحب همه چیز خواهد شد مگر عدالت.</blockquote><blockquote>به بیانی وسیع‌تر، این تملک بی‌انتهای قدرت، راز و اساس طغیان علیه قاموس جهان است به‌طوریکه همه مواهب، فرصتها و امکانات مادی و طبیعی را از دسترس همگان خارج می‌کند و به بند انحصار یک تن یا یک گروه می‌کشد: و یمنعون الماعون.</blockquote><blockquote>بر این مبنا، یک رژیم توتالیتر هیچ حد یقف و مرزی از قانون، منطق و ارزشهای انسانی را به‌رسمیت نمی شناسد و با قبض آزادی و دفن عدالت، جامعه را در لجن‌زار فساد خویش فرو می‌بلعد و طرح قتل‌عام استعدادها و ارزشهای والای انسانی را پی می‌افکند. انسان و طبیعت را از مدار تکاملی خویش خارج می‌سازد و بذر جهل و تفرقه را در همه جا می‌پراکند.</blockquote><blockquote></blockquote><blockquote>۴۰سال پیش و در بحبوحه تاراج و یغمای انقلاب، زمانی که توطئه و زمینه‌چینیها برای حقنه ”ولایت فقیه” بر سرنوشت مردم ایران داشت بالا می‌گرفت. پدر طالقانی خروشید و گفت: ”استبداد مذهبی، بالاترین استبداد است”، چندان دیری نپایید که روند وقایع انتخابات ریاست‌جمهوری دیماه ۵۸به‌عنوان اولین کارزار انتخاباتی در رژیم ولایت فقیه، نگرانی و بیم‌ناکی نهفته در پس آن کلمات را به‌خوبی تاویل کرد. صلاحیت کاندیداتوری مسعود رجوی با حکم حکومتی ولی‌فقیه و بی‌اعتبار کردن قانون انتخابات رد شد. در سال ۵۹، انتخابات مجلس شورای ملی با حذف و پاکسازی عده بسیاری که رای ورود به مجلس را هم کسب کرده بودند به پایان رسید. این روندی بود که حتی پس از حذف تمامی ”ناملتزمان به ولایت فقیه” از صحنه سیاسی در ۳۰خرداد ۶۰، تا به امروز در هر انتخاباتی پیوسته تداوم داشته است.</blockquote><blockquote>شناخت هر پدیده‌ای، همواره با تامل در ماهیت آن آغاز می‌شود. چرا که مسیر تکامل محتوا و شکل هر پدیده در تحلیل نهایی، با شناسایی ویژگیهای ماهیت‌اش رقم می‌خورد. هم‌چنانکه، رژیم حاکم بر ایران بر طبق ماهیت آن، یعنی عنصر ولایت فقیه شناخته و تعریف می‌شود.</blockquote><blockquote>بدینسان، میزان در این رژیم نه رای ملت بلکه به واقع، منویات ولی‌فقیه است و اگر برای جبران عدم مشروعیت خویش از کیسه دین و آیین مردم به حساب خود خرج می‌کند در جایی هم شعبده بازی انتخابات را بر روی صحنه می‌آورد تا اعتبار و شان مردم را هزینه طول عمر و بقای سلطنت و دوام غارت خویش سازد. از اینرو این رژیم با همه رنگ و لعابهای اصلاح‌طلب و اصولگرا و سبز و بنفش‌اش نه تنها جامعه ایران را نمایندگی نمی کند بلکه بنا بر ماهیت ”ولایی”‌اش پاسخ به منافع و مطالبات واقعی هیچ قشر و طبقه‌ای از جامعه را نمی‌تواند و نمیخواهد بدهد.</blockquote><blockquote>میزان اما، همان حق حاکمیت ملی است. میزان، عنصر انتخاب نسل عصیانگر امروز است که با شعار ”مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر” و ”مرگ بر اصل ولایت فقیه” در دو قیام خونین دیماه ۹۶و آبان ۹۸شهرهای میهن را در زیر پای این رژیم به‌لرزه در آورد. اگر ارزش هر انتخاب، به بها و قیمتی است که بابت آن انسان می‌پردازد، کانون‌های شورشی پیشقراولان چنین پرداخت و فدیهٔ عظیم در صحنه سیاسی ایران امروزند. انتخابی که در پس آن، خون دهها شهید قیام دیماه ۹۶و بیش از ۱۵۰۰شهید قیام آبانماه در جوش و خروش است. آری، رای نسل ما و انتخاب جوانان شورشگر ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه و استقرار آزادی، دموکراسی و حاکمیت ملی است.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%B1-%D8%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%B1%D رای ما سرنگونی است]</ref></blockquote><blockquote>زندانی سیاسی مجید اسدی</blockquote><blockquote>زندان گوهردشت بهمن ۹۸</blockquote>
مجید اسدی در نامه‌ای از زندان گوهر  با عنوان«رای نسل ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه است» <blockquote>«مونتسکیو می‌گوید: اگر قدرت به تمامی در اختیار یک نفر قرار گیرد، او صاحب همه چیز خواهد شد مگر عدالت. به بیانی وسیع‌تر، این تملک بی‌انتهای قدرت، راز و اساس طغیان علیه قاموس جهان است به‌طوریکه همه مواهب، فرصتها و امکانات مادی و طبیعی را از دسترس همگان خارج می‌کند و به بند انحصار یک تن یا یک گروه می‌کشد: و یمنعون الماعون. بر این مبنا، یک رژیم توتالیتر هیچ حد یقف و مرزی از قانون، منطق و ارزشهای انسانی را به‌رسمیت نمی شناسد و با قبض آزادی و دفن عدالت، جامعه را در لجن‌زار فساد خویش فرو می‌بلعد و طرح قتل‌عام استعدادها و ارزشهای والای انسانی را پی می‌افکند. انسان و طبیعت را از مدار تکاملی خویش خارج می‌سازد و بذر جهل و تفرقه را در همه جا می‌پراکند. سال پیش و در بحبوحه تاراج و یغمای انقلاب، زمانی که توطئه و زمینه‌چینیها برای حقنه ”ولایت فقیه” بر سرنوشت مردم ایران داشت بالا می‌گرفت. پدر طالقانی خروشید و گفت: ”استبداد مذهبی، بالاترین استبداد است”، چندان دیری نپایید که روند وقایع انتخابات ریاست‌جمهوری دیماه ۵۸به‌عنوان اولین کارزار انتخاباتی در رژیم ولایت فقیه، نگرانی و بیم‌ناکی نهفته در پس آن کلمات را به‌خوبی تاویل کرد. صلاحیت کاندیداتوری مسعود رجوی با حکم حکومتی ولی‌فقیه و بی‌اعتبار کردن قانون انتخابات رد شد. در سال ۵۹، انتخابات مجلس شورای ملی با حذف و پاکسازی عده بسیاری که رای ورود به مجلس را هم کسب کرده بودند به پایان رسید. این روندی بود که حتی پس از حذف تمامی ”ناملتزمان به ولایت فقیه” از صحنه سیاسی در ۳۰خرداد ۶۰، تا به امروز در هر انتخاباتی پیوسته تداوم داشته است. شناخت هر پدیده‌ای، همواره با تامل در ماهیت آن آغاز می‌شود. چرا که مسیر تکامل محتوا و شکل هر پدیده در تحلیل نهایی، با شناسایی ویژگیهای ماهیت‌اش رقم می‌خورد. هم‌چنانکه، رژیم حاکم بر ایران بر طبق ماهیت آن، یعنی عنصر ولایت فقیه شناخته و تعریف می‌شود. بدینسان، میزان در این رژیم نه رای ملت بلکه به واقع، منویات ولی‌فقیه است و اگر برای جبران عدم مشروعیت خویش از کیسه دین و آیین مردم به حساب خود خرج می‌کند در جایی هم شعبده بازی انتخابات را بر روی صحنه می‌آورد تا اعتبار و شان مردم را هزینه طول عمر و بقای سلطنت و دوام غارت خویش سازد. از اینرو این رژیم با همه رنگ و لعابهای اصلاح‌طلب و اصولگرا و سبز و بنفش‌اش نه تنها جامعه ایران را نمایندگی نمی کند بلکه بنا بر ماهیت ”ولایی”‌اش پاسخ به منافع و مطالبات واقعی هیچ قشر و طبقه‌ای از جامعه را نمی‌تواند و نمیخواهد بدهد. میزان اما، همان حق حاکمیت ملی است. میزان، عنصر انتخاب نسل عصیانگر امروز است که با شعار ”مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر” و ”مرگ بر اصل ولایت فقیه” در دو قیام خونین دیماه ۹۶و آبان ۹۸شهرهای میهن را در زیر پای این رژیم به‌لرزه در آورد. اگر ارزش هر انتخاب، به بها و قیمتی است که بابت آن انسان می‌پردازد، کانون‌های شورشی پیشقراولان چنین پرداخت و فدیهٔ عظیم در صحنه سیاسی ایران امروزند. انتخابی که در پس آن، خون دهها شهید قیام دیماه ۹۶و بیش از ۱۵۰۰شهید قیام آبانماه در جوش و خروش است. آری، رای نسل ما و انتخاب جوانان شورشگر ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه و استقرار آزادی، دموکراسی و حاکمیت ملی است. زندانی سیاسی مجید اسدیزندان گوهردشت بهمن ۹۸»<ref>[https://irankargar.com/%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AF%DB%8C-%D8%9B-%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A7-%D8%B3%D8%B1/ پیام زندانی سیاسی مجید اسدی ؛ «رای ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه» - سایت ایران کارگر]</ref></blockquote>


=== تابلویی شورانگیز از یک زندگی ===
=== تابلویی شورانگیز از یک زندگی ===
مجید اسدی در نامه‌ای در رابطه با غلامرضا خسروی با عنوان «تابلویی شورانگیز از یک زندانی» می‌نویسد:<blockquote>به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهره‌ای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی به‌لب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخم‌های به‌جا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تن‌اش خودنمایی می‌کرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو می‌شد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخن‌ها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عده‌یی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیده‌اند با این‌که تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبت‌ها گوش می‌داد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم.</blockquote><blockquote>بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال به‌یغما رفته و ضربات باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسه‌هایی شود و با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه به‌خوبی می‌دانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شراره‌های عشقی بیکران نسبت به مردم روشن می‌ماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و این‌گونه با نفی خویش، خود را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد می‌یافت.</blockquote><blockquote>پس از بازگشت اش از انفرادی، بی‌آن که بداند جلاد در کمین نشسته و فرصت اندکی در این دنیا برایش مانده، به‌طرز شگفت‌آوری انسان دیگری شده بود. فعال‌تر، سرشارتر و پرشورتر از قبل به‌دیگران می‌پرداخت. نظم تازه‌یی در رفتارش دیده می‌شد که پیش از آن سابقه نداشت. دقیقه‌ها از شتاب کارهایش جا می‌ماندند. نرمش و انعطاف‌اش در قبال اشتباهات افراد بعضاً آدم را کلافه می‌کرد تا این‌که یک‌بار در توضیح عملکرد خود گفت: «پیامبر برای این رحمه للعالمین بود که رحمت اش بی‌دریغ به همه می‌رسید». و به این طریق، خطاهای دیگران را با عشق و رحمتی یکسویه جبران می‌کرد.</blockquote><blockquote>انسان خود‌به‌خودی، برخورد با هر مانع و راه‌بندی را یک شکست تلقی می‌کند و گرایشی قوی در او وجود دارد که می‌خواهد شکست را به‌مثابه همان چشم‌انداز یا فرجام کار تفسیر کند و بدینسان اسیر و وامانده در چنگ تندباد حوادث به‌هر سو بی‌اختیار پرتاب می‌شود و خسته و مأیوس چشم می‌دوزد تا مگر معجزه‌ای از راه فرا برسد و کاری کند! غافل از آن که آرمان و چشم‌انداز در اثر معجزه پدید نمی‌آیند، بلکه این معجزه است که از آرمان و چشم‌انداز متولد می‌شود. از این رو بگیر و ببند و سرکوب ۲۸فروردین برخلاف روند معمول و خواست آمران و مجریان آن نه تنها او را با خود نبرد و جابه‌جا نکرد، بلکه مصمم‌ترش ساخت. به‌طوری که با چیدن صحنه تازه‌یی از رزم، همزمان آخرین تابلوی زندگی‌اش را داشت کامل می‌کرد. در آن ایام به‌شدت صمیمی‌تر شده بود و برای تلطیف فضا هر روز با بذله‌گویی همه را برای لحظاتی دور هم جمع می‌کرد و حسابی می‌خنداند. کرم و سخاوتش هم گل کرده بود ولی آن بخشش‌ها قسمت کوچکی از چیزی بود که به چشم می‌آمد. دستکاری ناشیانه‌اش در دفتر حساب و کتاب مخارج اتاق، این موضوع را پس از رفتن‌اش به‌خوبی گواهی می‌داد. گویا با این کار می‌خواست خودش را بیشتر به چالش بکشد تا بارش سبک‌تر و دست و دلش برای هر اقدامی گشوده‌تر و رهاتر باشد.</blockquote><blockquote>جایی در انجیل این‌طور آمده که: «در حقیقت اگر دانه گندمی که در زمین افتاده نمیرد تنها خواهد ماند و اگر بمیرد محصول بسیار خواهد داد».</blockquote><blockquote>به‌راستی آن کس که هر لحظه در آرمان بلندش می‌میرد و ذوب می‌شود، در امتداد زمان تکثیر خواهد شد و در گردش ایام تناور می‌گردد. تابلوی شورانگیزی که غلامرضا خسروی در ۱۱خرداد ۹۲ به پایان رساند، تصویر پویا و ماندگاری از این معناست که در سینه تاریخ حک شد. از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان رویید و برخاست و به‌بار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح چشم‌انداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد.</blockquote><blockquote>زندانی سیاسی مجید اسدی</blockquote><blockquote>زندان گوهردشت / بهار ۹۹</blockquote>
 
مجید اسدی در نامه‌ای در رابطه با غلامرضا خسروی با عنوان «تابلویی شورانگیز از یک زندانی» می‌نویسد:<blockquote>به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهره‌ای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی به‌لب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخم‌های به‌جا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تن‌اش خودنمایی می‌کرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو می‌شد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخن‌ها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عده‌یی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیده‌اند با این‌که تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبت‌ها گوش می‌داد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم. بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال به‌یغما رفته و ضربات باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسه‌هایی شود و با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه به‌خوبی می‌دانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شراره‌های عشقی بیکران نسبت به مردم روشن می‌ماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و این‌گونه با نفی خویش، خود را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد می‌یافت. پس از بازگشت اش از انفرادی، بی‌آن که بداند جلاد در کمین نشسته و فرصت اندکی در این دنیا برایش مانده، به‌طرز شگفت‌آوری انسان دیگری شده بود. فعال‌تر، سرشارتر و پرشورتر از قبل به‌دیگران می‌پرداخت. نظم تازه‌یی در رفتارش دیده می‌شد که پیش از آن سابقه نداشت. دقیقه‌ها از شتاب کارهایش جا می‌ماندند. نرمش و انعطاف‌اش در قبال اشتباهات افراد بعضاً آدم را کلافه می‌کرد تا این‌که یک‌بار در توضیح عملکرد خود گفت: «پیامبر برای این رحمه للعالمین بود که رحمت اش بی‌دریغ به همه می‌رسید». و به این طریق، خطاهای دیگران را با عشق و رحمتی یکسویه جبران می‌کرد. انسان خود‌به‌خودی، برخورد با هر مانع و راه‌بندی را یک شکست تلقی می‌کند و گرایشی قوی در او وجود دارد که می‌خواهد شکست را به‌مثابه همان چشم‌انداز یا فرجام کار تفسیر کند و بدینسان اسیر و وامانده در چنگ تندباد حوادث به‌هر سو بی‌اختیار پرتاب می‌شود و خسته و مأیوس چشم می‌دوزد تا مگر معجزه‌ای از راه فرا برسد و کاری کند! غافل از آن که آرمان و چشم‌انداز در اثر معجزه پدید نمی‌آیند، بلکه این معجزه است که از آرمان و چشم‌انداز متولد می‌شود. از این رو بگیر و ببند و سرکوب ۲۸فروردین برخلاف روند معمول و خواست آمران و مجریان آن نه تنها او را با خود نبرد و جابه‌جا نکرد، بلکه مصمم‌ترش ساخت. به‌طوری که با چیدن صحنه تازه‌یی از رزم، همزمان آخرین تابلوی زندگی‌اش را داشت کامل می‌کرد. در آن ایام به‌شدت صمیمی‌تر شده بود و برای تلطیف فضا هر روز با بذله‌گویی همه را برای لحظاتی دور هم جمع می‌کرد و حسابی می‌خنداند. کرم و سخاوتش هم گل کرده بود ولی آن بخشش‌ها قسمت کوچکی از چیزی بود که به چشم می‌آمد. دستکاری ناشیانه‌اش در دفتر حساب و کتاب مخارج اتاق، این موضوع را پس از رفتن‌اش به‌خوبی گواهی می‌داد. گویا با این کار می‌خواست خودش را بیشتر به چالش بکشد تا بارش سبک‌تر و دست و دلش برای هر اقدامی گشوده‌تر و رهاتر باشد. جایی در انجیل این‌طور آمده که: «در حقیقت اگر دانه گندمی که در زمین افتاده نمیرد تنها خواهد ماند و اگر بمیرد محصول بسیار خواهد داد». به‌راستی آن کس که هر لحظه در آرمان بلندش می‌میرد و ذوب می‌شود، در امتداد زمان تکثیر خواهد شد و در گردش ایام تناور می‌گردد. تابلوی شورانگیزی که غلامرضا خسروی در ۱۱خرداد ۹۲ به پایان رساند، تصویر پویا و ماندگاری از این معناست که در سینه تاریخ حک شد. از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان رویید و برخاست و به‌بار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح چشم‌انداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد. زندانی سیاسی مجید اسدی، زندان گوهردشت / بهار ۹۹»<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C تابلویی شورانگیز از یک زندانی - سایت مجاهدین خلق]</ref></blockquote>


=== لبخند رازی است ===
=== لبخند رازی است ===
مجید اسدی در مقاله‌ای با نام «لبخند رازی است» در مورد زندانی سیاسی اعدام شده، غلامرضا خسروی می‌نویسد:<blockquote>
مجید اسدی در مقاله‌ای با نام «لبخند رازی است» در مورد زندانی سیاسی اعدام شده، غلامرضا خسروی می‌نویسد:<blockquote>
سارتر می‌گوید:«انسان با اضطراب‌ زاده می‌شود و می‌میرد، چرا که زندگی او پیوسته موقوف به مرگ است.» ولی وجود او به تنهایی برای ابطال این حکم سارتر کافی بود. هیجان او برای زندگی و عطش حیرت آورش برای آموختن، آن هم وقتی که در یک قدمی مرگ قرار داشت، محیط اش را یک‌سره دچار تناقض می‌کرد.بعضا ساعتها فرانسه می‌خواند و تمرین ساز می‌کرد. تا جایی پیش رفته بود که پس از یک سال از شروع مشق ساز، یک روز «پارتیتور» قطعه‌ای را برایم آورد و گفت ببین درست است؟ پرسیدم کدام قطعه است؟ گفت «سرود مرگ ظالمان». وقتی چک کردم و دیدم درست نوشته است میخکوب شدم! از شدت ذوق بی‌اختیار اشکم جاری شد. بعدها به خودش گفتم انتظارم این بود که دست کم دو سال دیگر طول بکشد تا به این نقطه برسی اما نگذاشتی خیلی منتظر بمانم. جدیت و اخلاصش آن‌قدر او را با آرمانش یگانه کرده بود که وقتی می‌گفت: «اگر مرگ من، مردم را حتی به اندازه یک سر سوزن هم که شده به آزادی نزدیک کند، همین برایم کافی است»، دیگر همه درست یقین می‌کردند که این حرف‌ها شعار و شعر نیست. شاید ترس، یا خساست، حسد و تکبر از آن جهت هم خون و هم خانه باشند که جملگی انسان را در انزوای تاریک درونش دفن می‌کنند، راه انطباق او را با واقعیت می‌بندند و سرچشمه‌های جوشان سرشار عشق و عواطف انسانی را نسبت به دیگران، در او می‌خشکانند. اما وجود او به کلی آنتی‌تز ترس بود و بی‌آن که بخواهد کباده شجاعت بکشد، در خرد کردن ترس دیگران و ارعاب شکنی بی‌همتا بود. سرمایه و توان آن را هم از خزانه مقاومت، عشق و اعتماد یکسویه‌اش به آدمهای دور و بر هزینه می‌کرد. چرا که به‌خوبی می‌دانست وقتی با نفی خود، دیگران را اثبات کنی، راه جنایت بسته و دریچه‌های آزادی بر روی همگان گشوده خواهد شد. زمانی که دشمن غدار با مانور جنایت و اعدام، انسان‌ها را شعبه شعبه، پراکنده و از هم دور می‌کند دیگر ترس و بی‌اعتمادی مجال تکثیر و جولان می‌یابد و درست در اینجاست که عنصر «فدا» روح تکه‌تکه شده جمع و جامعه را دوباره ترمیم و جلاد خدعه‌گر را برای همیشه خلع‌سلاح و مغلوب می‌کند. این همان کاری بود که او می‌کرد: «فدای بی‌وقفه!»سالها انفرادی و زیر حکم اعدام بودن، دست و پایش را مطلقاً نمی‌بست و در حالی که یک راه باریکه «جان به در بردن به شرط تسلیم و التماس» همواره پیش رویش باز بود اما هر لحظه مصمم‌تر می‌شد. هیچگاه به شرایط موجود تن نمی‌داد. می‌گفت: «یک‌سال در انفرادی با آت و آشغالهای ظروف غذا، یک سفره هفت سین تهیه کردم و چیدم. یکی از نگهبانها کمی بعد از تحویل سال، پنجره سلولم را باز کرد و وقتی چشمش به آن هفت سین ساده و ابتکاری افتاد، ناگهان زار زار گریست و گفت: «به خدا که بیگناهی و جای تو زندان نیست...» یک بار الگویی از یک کلاه درآورد و از روی آن بالای صد کلاه دوخت و به بچه‌های بند هدیه داد. دیدن خوشحالی دیگران برایش یک دنیا ارزش داشت و به‌خصوص این جور وقتها تازه آدم می‌فهمید که معنای وارستگی چیست. طوری که روزی از سر سفره ناهار، غذا نخورده بدو بدو سمت هواخوری می‌رفت که نیمه راه با هم تلاقی کردیم و فوراً «دوزاریم» افتاد و به شوخی بهش گفتم: باز «قربون صدقه» کی داری میری؟!سطله بیرحمانه‌اش بر خود و لگامی که بر توسن سرکش قوای خود به خودش درونش می‌زد، سبب شده بود تا بر پیرامونش سیطره و نفوذ و درکی عمیق داشته باشد. آن‌گونه که بودنش برای همه وحدت‌بخش و برای آن فضا، امیدآفرین و تلطیف کننده بود. در شکل عرف و معمول، برای حل مسائل و اختلافات میان افراد، قبل از هر چیز به خود آنان رجوع می‌شود. اما روح مسئولش او را متعهد می‌ساخت تا برای حل مسائل، ابتدا خود را مستقل از هر چیز و هر کس قربانی کند و از دادن تخت محل خوابیدنش تا سهم غذا و آبرویش، ذره‌یی به خود رحم نمی‌کرد! از «دیده شدن» و «ویژه شدن» به‌شدت گریزان بود و نیک می‌فهمید که این کار تا کجا می‌تواند او را «ذهنی» کند و به فساد کشد. از این‌رو همیشه در هر مراسمی، دورافتاده‌ترین نقطه را برای نشستن برمی‌گزید و هیچگاه اجازه نداد تا کسی بفهمد که همواره چندین بسته وسایل ضروری اولیه می‌خرد و کنار می‌گذارد و به زندانیان تازه ورودی که غریب و گمنام و بی‌بضاعت بودند، پنهانی می‌دهد. رازی که پس از غیاب همیشگی‌اش برملا شد!روز ۲۸فروردین ۹۳(پنجشنبه سیاه) زمانی که همه چیز خبر از فاجعه‌ای محتوم می‌داد، کمی قبل از یورش گارد، در حالی که قرآنی در دست داشت، وسط اتاق ایستاده و رو به حاضرین گفت: « هر کسی مختار است بماند یا برود. ماندن در اتاق ممکن است بهای سنگینی داشته باشد. هر کس خارج شود، عزت و آبرویش پیش همه ما محفوظ خواهد بود و کسی حق ملامت و سرزنش او را ندارد. ولی من، حتی اگر همه از اینجا خارج شوند، باز هم خواهم ماند!» صمیمیت این حرفها چنان جرأت و اعتمادی بخشید که همه زنگارهای تردید به رنگ حماسه درآمد. چند روز قبل از آن به من گفته بود «دفعه پیش که اعتراضی شکل گرفت، احساس می‌کنم موقع شعار دادن، صدایم آنطور که باید بلند و قوی نبود. این بار باید جبران کنم.» با آن که هیچکس به این جملات و انتقادات باور نداشت اما روح عصیانگرش به این چیزها قانع نبود و می‌خواست زمین و زمان و خویشتن خویش را به کلی علیه خصم لجوج مردم ستیز بشوراند.آن روز صبح به‌خاطر تب و آنفولانزای شدید وقتی به خود آمدم و از جایم برخاستم، متوجه شدم که او را صدا زده‌اند. با شتاب و عجله در میان حلقه بهت و سکوت تعدادی از بچه‌ها داشت لباس بر تن می‌کرد و آماده می‌شد. کفش هایش را جلوی در جفت کرد و با کمی مکث، برای آخرین وداع به سمت ما برگشت. در آن حین به ناگاه تبسمی عمیق و رها بر چهره‌اش نشست. هیچگاه آن لبخند را فراموش نخواهم کرد. سیمای فاتحانه مردی که بر نعش دشمن خویش می‌نگریست. دستگاه خلیفه جور با همه قاضیان دروغین و مفتشان درنده‌اش می‌خواستند تا او را در ورطه آشوب و تشویش مرگ به کرنش وادارند،‌ اما راز گشوده آن لبخند، بشارت تسخیر مرگ و پیروزی یک آرمان بود در اتمسفر «نتوانستن» ها، وقتی جاده پیروزی این‌گونه هموار می‌شود و در قلب تاریخ امتداد می‌یابد، پس چرا در آن لحظه شورانگیز فتح بالاترین قله حیات خویش لبخند پیروزی بر لب ننشاند؟!شاید سرّی در میان بود که پنج سال پیش، غلامرضا خسروی، درست در روز میلاد امام حسین، پیامبر آزادی، جاودانه شد و خونش در امتداد خون حسین، رفت تا در رگ کوچه پس کوچه‌های این میهن اسیر و در قلب کانون‌های شورشی جاری شود و کاخ و عمارت ستم را از بیخ و بنیان برکند. زندانی سیاسی مجید اسدی خرداد ۹۸– زندان گوهردشت<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA لبخند رازی است، به قلم زندانی سیاسی مجید اسدی - سایت مجاهدین خلق]</ref></blockquote><blockquote>
سارتر می‌گوید:«انسان با اضطراب‌ زاده می‌شود و می‌میرد، چرا که زندگی او پیوسته موقوف به مرگ است.» ولی وجود او به تنهایی برای ابطال این حکم سارتر کافی بود. هیجان او برای زندگی و عطش حیرت آورش برای آموختن، آن هم وقتی که در یک قدمی مرگ قرار داشت، محیط اش را یک‌سره دچار تناقض می‌کرد.بعضا ساعتها فرانسه می‌خواند و تمرین ساز می‌کرد. تا جایی پیش رفته بود که پس از یک سال از شروع مشق ساز، یک روز «پارتیتور» قطعه‌ای را برایم آورد و گفت ببین درست است؟ پرسیدم کدام قطعه است؟ گفت «سرود مرگ ظالمان». وقتی چک کردم و دیدم درست نوشته است میخکوب شدم! از شدت ذوق بی‌اختیار اشکم جاری شد. بعدها به خودش گفتم انتظارم این بود که دست کم دو سال دیگر طول بکشد تا به این نقطه برسی اما نگذاشتی خیلی منتظر بمانم. جدیت و اخلاصش آن‌قدر او را با آرمانش یگانه کرده بود که وقتی می‌گفت: «اگر مرگ من، مردم را حتی به اندازه یک سر سوزن هم که شده به آزادی نزدیک کند، همین برایم کافی است»، دیگر همه درست یقین می‌کردند که این حرف‌ها شعار و شعر نیست. شاید ترس، یا خساست، حسد و تکبر از آن جهت هم خون و هم خانه باشند که جملگی انسان را در انزوای تاریک درونش دفن می‌کنند، راه انطباق او را با واقعیت می‌بندند و سرچشمه‌های جوشان سرشار عشق و عواطف انسانی را نسبت به دیگران، در او می‌خشکانند. اما وجود او به کلی آنتی‌تز ترس بود و بی‌آن که بخواهد کباده شجاعت بکشد، در خرد کردن ترس دیگران و ارعاب شکنی بی‌همتا بود. سرمایه و توان آن را هم از خزانه مقاومت، عشق و اعتماد یکسویه‌اش به آدمهای دور و بر هزینه می‌کرد. چرا که به‌خوبی می‌دانست وقتی با نفی خود، دیگران را اثبات کنی، راه جنایت بسته و دریچه‌های آزادی بر روی همگان گشوده خواهد شد. زمانی که دشمن غدار با مانور جنایت و اعدام، انسان‌ها را شعبه شعبه، پراکنده و از هم دور می‌کند دیگر ترس و بی‌اعتمادی مجال تکثیر و جولان می‌یابد و درست در اینجاست که عنصر «فدا» روح تکه‌تکه شده جمع و جامعه را دوباره ترمیم و جلاد خدعه‌گر را برای همیشه خلع‌سلاح و مغلوب می‌کند. این همان کاری بود که او می‌کرد: «فدای بی‌وقفه!»سالها انفرادی و زیر حکم اعدام بودن، دست و پایش را مطلقاً نمی‌بست و در حالی که یک راه باریکه «جان به در بردن به شرط تسلیم و التماس» همواره پیش رویش باز بود اما هر لحظه مصمم‌تر می‌شد. هیچگاه به شرایط موجود تن نمی‌داد. می‌گفت: «یک‌سال در انفرادی با آت و آشغالهای ظروف غذا، یک سفره هفت سین تهیه کردم و چیدم. یکی از نگهبانها کمی بعد از تحویل سال، پنجره سلولم را باز کرد و وقتی چشمش به آن هفت سین ساده و ابتکاری افتاد، ناگهان زار زار گریست و گفت: «به خدا که بیگناهی و جای تو زندان نیست...» یک بار الگویی از یک کلاه درآورد و از روی آن بالای صد کلاه دوخت و به بچه‌های بند هدیه داد. دیدن خوشحالی دیگران برایش یک دنیا ارزش داشت و به‌خصوص این جور وقتها تازه آدم می‌فهمید که معنای وارستگی چیست. طوری که روزی از سر سفره ناهار، غذا نخورده بدو بدو سمت هواخوری می‌رفت که نیمه راه با هم تلاقی کردیم و فوراً «دوزاریم» افتاد و به شوخی بهش گفتم: باز «قربون صدقه» کی داری میری؟!سطله بیرحمانه‌اش بر خود و لگامی که بر توسن سرکش قوای خود به خودش درونش می‌زد، سبب شده بود تا بر پیرامونش سیطره و نفوذ و درکی عمیق داشته باشد. آن‌گونه که بودنش برای همه وحدت‌بخش و برای آن فضا، امیدآفرین و تلطیف کننده بود. در شکل عرف و معمول، برای حل مسائل و اختلافات میان افراد، قبل از هر چیز به خود آنان رجوع می‌شود. اما روح مسئولش او را متعهد می‌ساخت تا برای حل مسائل، ابتدا خود را مستقل از هر چیز و هر کس قربانی کند و از دادن تخت محل خوابیدنش تا سهم غذا و آبرویش، ذره‌یی به خود رحم نمی‌کرد! از «دیده شدن» و «ویژه شدن» به‌شدت گریزان بود و نیک می‌فهمید که این کار تا کجا می‌تواند او را «ذهنی» کند و به فساد کشد. از این‌رو همیشه در هر مراسمی، دورافتاده‌ترین نقطه را برای نشستن برمی‌گزید و هیچگاه اجازه نداد تا کسی بفهمد که همواره چندین بسته وسایل ضروری اولیه می‌خرد و کنار می‌گذارد و به زندانیان تازه ورودی که غریب و گمنام و بی‌بضاعت بودند، پنهانی می‌دهد. رازی که پس از غیاب همیشگی‌اش برملا شد!روز ۲۸فروردین ۹۳(پنجشنبه سیاه) زمانی که همه چیز خبر از فاجعه‌ای محتوم می‌داد، کمی قبل از یورش گارد، در حالی که قرآنی در دست داشت، وسط اتاق ایستاده و رو به حاضرین گفت: «هر کسی مختار است بماند یا برود. ماندن در اتاق ممکن است بهای سنگینی داشته باشد. هر کس خارج شود، عزت و آبرویش پیش همه ما محفوظ خواهد بود و کسی حق ملامت و سرزنش او را ندارد. ولی من، حتی اگر همه از اینجا خارج شوند، باز هم خواهم ماند!» صمیمیت این حرفها چنان جرأت و اعتمادی بخشید که همه زنگارهای تردید به رنگ حماسه درآمد. چند روز قبل از آن به من گفته بود «دفعه پیش که اعتراضی شکل گرفت، احساس می‌کنم موقع شعار دادن، صدایم آنطور که باید بلند و قوی نبود. این بار باید جبران کنم.» با آن که هیچکس به این جملات و انتقادات باور نداشت اما روح عصیانگرش به این چیزها قانع نبود و می‌خواست زمین و زمان و خویشتن خویش را به کلی علیه خصم لجوج مردم ستیز بشوراند.آن روز صبح به‌خاطر تب و آنفولانزای شدید وقتی به خود آمدم و از جایم برخاستم، متوجه شدم که او را صدا زده‌اند. با شتاب و عجله در میان حلقه بهت و سکوت تعدادی از بچه‌ها داشت لباس بر تن می‌کرد و آماده می‌شد. کفش هایش را جلوی در جفت کرد و با کمی مکث، برای آخرین وداع به سمت ما برگشت. در آن حین به ناگاه تبسمی عمیق و رها بر چهره‌اش نشست. هیچگاه آن لبخند را فراموش نخواهم کرد. سیمای فاتحانه مردی که بر نعش دشمن خویش می‌نگریست. دستگاه خلیفه جور با همه قاضیان دروغین و مفتشان درنده‌اش می‌خواستند تا او را در ورطه آشوب و تشویش مرگ به کرنش وادارند،‌ اما راز گشوده آن لبخند، بشارت تسخیر مرگ و پیروزی یک آرمان بود در اتمسفر «نتوانستن» ها، وقتی جاده پیروزی این‌گونه هموار می‌شود و در قلب تاریخ امتداد می‌یابد، پس چرا در آن لحظه شورانگیز فتح بالاترین قله حیات خویش لبخند پیروزی بر لب ننشاند؟!شاید سرّی در میان بود که پنج سال پیش، غلامرضا خسروی، درست در روز میلاد امام حسین، پیامبر آزادی، جاودانه شد و خونش در امتداد خون حسین، رفت تا در رگ کوچه پس کوچه‌های این میهن اسیر و در قلب کانون‌های شورشی جاری شود و کاخ و عمارت ستم را از بیخ و بنیان برکند. زندانی سیاسی مجید اسدی خرداد ۹۸– زندان گوهردشت<ref name=":2" /></blockquote>
 
== آزادی از زندان ==
== آزادی از زندان ==
مجید اسدی زندانی سیاسی، روز شنبه ۲۶ تیرماه ۱۴۰۰، پس از ۵ سال با پایان دوران حبس و تودیع قرار کفالت از برای حکم تبعید خود، از زندان اوین آزاد شد. این زندانی سیاسی در تیرماه سال گذشته در حالیکه قرار بود با اعمال یکی از بخشنامه های قوه قضاییه با سپری کردن ۳ سال و شش ماه از دوران محکومیت پیشین خود آزاد شود، از بابت پرونده ای که در زندان علیه وی گشوده شده بود، به ۱ سال زندان محکوم شد.[https://www.hra-news.org/2021/hranews/a-30977/ با پایان دوران محکومیت؛ مجید اسدی از زندان اوین آزاد شد - سایت هرانا]
مجید اسدی زندانی سیاسی، روز شنبه ۲۶ تیرماه ۱۴۰۰، پس از ۵ سال با پایان دوران حبس و تودیع قرار کفالت از برای حکم تبعید خود، از زندان اوین آزاد شد.<ref>[https://www.hra-news.org/2021/hranews/a-30977/ با پایان دوران محکومیت؛ مجید اسدی از زندان اوین آزاد شد - سایت هرانا]</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۸٬۶۹۴

ویرایش