مجید اسدی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۰٬۴۶۶ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۳ اکتبر ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
{{جعبه زندگینامه
|نام_شخص=مجید اسدی
|نام_شخص=مجید اسدی
|تصویر  =پرونده:مجید اسدی4.JPG
|تصویر  =پرونده:مجید اسدی.JPG
|عرض_تصویر=۲۵۰ پیکسل
|عرض_تصویر=۲۵۰ پیکسل
|توضیح_تصویر=مجید اسدی
|توضیح_تصویر=مجید اسدی
خط ۲۱: خط ۲۱:


وی چندین ماه در سلول انفرادی ۲۰۹ اوین بود. مجید اسدی روز ۳۰ بهمن ۱۳۹۵  توسط مأمورانی که نه حکمی نشان دادند و نه خود را معرفی کردند، در خانه‌اش در کرج باردیگر بازداشت و به زندان اوین منتقل شده است.<ref name=":0">[https://persian.iranhumanrights.org/1395/12/majid-asadi-arrest/ کمپین حقوق بشر - مجید اسدی زندانی سیاسی سابق بار دیگر بازداشت شد]</ref>
وی چندین ماه در سلول انفرادی ۲۰۹ اوین بود. مجید اسدی روز ۳۰ بهمن ۱۳۹۵  توسط مأمورانی که نه حکمی نشان دادند و نه خود را معرفی کردند، در خانه‌اش در کرج باردیگر بازداشت و به زندان اوین منتقل شده است.<ref name=":0">[https://persian.iranhumanrights.org/1395/12/majid-asadi-arrest/ کمپین حقوق بشر - مجید اسدی زندانی سیاسی سابق بار دیگر بازداشت شد]</ref>
[[پرونده:مجید اسدی1.JPG|بندانگشتی|243x243پیکسل|مجید اسدی]]
[[پرونده:مجید اسدی1.JPG|بندانگشتی|243x243پیکسل|مجید اسدی|جایگزین=مجید اسدی]]
او این بار به ۶ سال حبس و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد و تاکنون (مهر ۱۳۹۹) در زندان می‌باشد.
او این بار به ۶ سال حبس و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد و تاکنون (مهر ۱۳۹۹) در زندان می‌باشد.


خط ۳۲: خط ۳۲:


=== پرونده سازی دوباره ===
=== پرونده سازی دوباره ===
[[پرونده:مجید اسدی3.JPG|بندانگشتی|251x251پیکسل|مجید اسدی به هنگام ملاقات]]
[[پرونده:مجید اسدی3.JPG|بندانگشتی|251x251پیکسل|مجید اسدی به هنگام ملاقات|جایگزین=مجید اسدی به هنگام ملاقات]]
مجید اسدی همراه با محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا از تاریخ ۱ مرداد ۱۳۹۹، جهت بازجویی از بابت پرونده جدیدی که در ایام حبس برای آنان گشوده شده از زندان رجایی شهر کرج به بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین و مدتی بعد به سلول‌های انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین منتقل شدند.  این سه زندانی سیاسی در تاریخ ۳۰ تیرماه به دادسرای اوین منتقل و پس از تفهیم اتهام و صدور قرار وثیقه از بابت این پرونده به زندان بازگردانده شدند. اتهام این افراد که سومین سال حبس خود را سپری می‌کنند فعالیت تبلیغی علیه نظام عنوان شده است.<ref name=":1">[https://www.hra-news.org/2020/hranews/a-26393/ هرانا - تداوم بلا تکلیفی مجید اسدی]</ref>  
مجید اسدی همراه با محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا از تاریخ ۱ مرداد ۱۳۹۹، جهت بازجویی از بابت پرونده جدیدی که در ایام حبس برای آنان گشوده شده از زندان رجایی شهر کرج به بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین و مدتی بعد به سلول‌های انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین منتقل شدند.  این سه زندانی سیاسی در تاریخ ۳۰ تیرماه به دادسرای اوین منتقل و پس از تفهیم اتهام و صدور قرار وثیقه از بابت این پرونده به زندان بازگردانده شدند. اتهام این افراد که سومین سال حبس خود را سپری می‌کنند فعالیت تبلیغی علیه نظام عنوان شده است.<ref name=":1">[https://www.hra-news.org/2020/hranews/a-26393/ هرانا - تداوم بلا تکلیفی مجید اسدی]</ref>  


خط ۴۱: خط ۴۱:
==== اعترافات اجباری ====
==== اعترافات اجباری ====
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مجید اسدی، زندانی سیاسی هفته گذشته طی یک تماس تلفنی کوتاه با خانواده خود از تداوم فشارها جهت اخذ اقرارهای اجباری در بند ۲۴۰ زندان اوین خبر داده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مجید اسدی، زندانی سیاسی هفته گذشته طی یک تماس تلفنی کوتاه با خانواده خود از تداوم فشارها جهت اخذ اقرارهای اجباری در بند ۲۴۰ زندان اوین خبر داده است.
[[پرونده:مجید اسدی.JPG|بندانگشتی|257x257پیکسل|مجید اسدی]]
یک منبع نزدیک به خانواده آقای اسدی در این خصوص به هرانا گفت: <blockquote>«طی هفته گذشته مجید اسدی در تماسی با خانواده خود گفته بود که برای اقرارهای اجباری تحت فشار قرار دارد. این مسئله با توجه به این‌که تمامی تماس‌های وی در حضور بازجو است نشان از شدت فشارهاست. او تاکنون از ملاقات محروم بوده است. تداوم بازجویی آقای اسدی، محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا در حالی است که حتی اتهامات دقیق و مصداق اتهامات این افراد مشخص نیست.»<ref name=":1" /></blockquote>
یک منبع نزدیک به خانواده آقای اسدی در این خصوص به هرانا گفت: <blockquote>«طی هفته گذشته مجید اسدی در تماسی با خانواده خود گفته بود که برای اقرارهای اجباری تحت فشار قرار دارد. این مسئله با توجه به این‌که تمامی تماس‌های وی در حضور بازجو است نشان از شدت فشارهاست. او تاکنون از ملاقات محروم بوده است. تداوم بازجویی آقای اسدی، محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا در حالی است که حتی اتهامات دقیق و مصداق اتهامات این افراد مشخص نیست.»<ref name=":1" /></blockquote>


خط ۶۵: خط ۶۴:
=== تابلویی شورانگیز از یک زندگی ===
=== تابلویی شورانگیز از یک زندگی ===
مجید اسدی در نامه‌ای در رابطه با غلامرضا خسروی با عنوان «تابلویی شورانگیز از یک زندانی» می‌نویسد:<blockquote>به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهره‌ای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی به‌لب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخم‌های به‌جا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تن‌اش خودنمایی می‌کرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو می‌شد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخن‌ها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عده‌یی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیده‌اند با این‌که تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبت‌ها گوش می‌داد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم.</blockquote><blockquote>بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال به‌یغما رفته و ضربات باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسه‌هایی شود و با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه به‌خوبی می‌دانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شراره‌های عشقی بیکران نسبت به مردم روشن می‌ماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و این‌گونه با نفی خویش، خود را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد می‌یافت.</blockquote><blockquote>پس از بازگشت اش از انفرادی، بی‌آن که بداند جلاد در کمین نشسته و فرصت اندکی در این دنیا برایش مانده، به‌طرز شگفت‌آوری انسان دیگری شده بود. فعال‌تر، سرشارتر و پرشورتر از قبل به‌دیگران می‌پرداخت. نظم تازه‌یی در رفتارش دیده می‌شد که پیش از آن سابقه نداشت. دقیقه‌ها از شتاب کارهایش جا می‌ماندند. نرمش و انعطاف‌اش در قبال اشتباهات افراد بعضاً آدم را کلافه می‌کرد تا این‌که یک‌بار در توضیح عملکرد خود گفت: «پیامبر برای این رحمه للعالمین بود که رحمت اش بی‌دریغ به همه می‌رسید». و به این طریق، خطاهای دیگران را با عشق و رحمتی یکسویه جبران می‌کرد.</blockquote><blockquote>انسان خود‌به‌خودی، برخورد با هر مانع و راه‌بندی را یک شکست تلقی می‌کند و گرایشی قوی در او وجود دارد که می‌خواهد شکست را به‌مثابه همان چشم‌انداز یا فرجام کار تفسیر کند و بدینسان اسیر و وامانده در چنگ تندباد حوادث به‌هر سو بی‌اختیار پرتاب می‌شود و خسته و مأیوس چشم می‌دوزد تا مگر معجزه‌ای از راه فرا برسد و کاری کند! غافل از آن که آرمان و چشم‌انداز در اثر معجزه پدید نمی‌آیند، بلکه این معجزه است که از آرمان و چشم‌انداز متولد می‌شود. از این رو بگیر و ببند و سرکوب ۲۸فروردین برخلاف روند معمول و خواست آمران و مجریان آن نه تنها او را با خود نبرد و جابه‌جا نکرد، بلکه مصمم‌ترش ساخت. به‌طوری که با چیدن صحنه تازه‌یی از رزم، همزمان آخرین تابلوی زندگی‌اش را داشت کامل می‌کرد. در آن ایام به‌شدت صمیمی‌تر شده بود و برای تلطیف فضا هر روز با بذله‌گویی همه را برای لحظاتی دور هم جمع می‌کرد و حسابی می‌خنداند. کرم و سخاوتش هم گل کرده بود ولی آن بخشش‌ها قسمت کوچکی از چیزی بود که به چشم می‌آمد. دستکاری ناشیانه‌اش در دفتر حساب و کتاب مخارج اتاق، این موضوع را پس از رفتن‌اش به‌خوبی گواهی می‌داد. گویا با این کار می‌خواست خودش را بیشتر به چالش بکشد تا بارش سبک‌تر و دست و دلش برای هر اقدامی گشوده‌تر و رهاتر باشد.</blockquote><blockquote>جایی در انجیل این‌طور آمده که: «در حقیقت اگر دانه گندمی که در زمین افتاده نمیرد تنها خواهد ماند و اگر بمیرد محصول بسیار خواهد داد».</blockquote><blockquote>به‌راستی آن کس که هر لحظه در آرمان بلندش می‌میرد و ذوب می‌شود، در امتداد زمان تکثیر خواهد شد و در گردش ایام تناور می‌گردد. تابلوی شورانگیزی که غلامرضا خسروی در ۱۱خرداد ۹۲ به پایان رساند، تصویر پویا و ماندگاری از این معناست که در سینه تاریخ حک شد. از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان رویید و برخاست و به‌بار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح چشم‌انداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد.</blockquote><blockquote>زندانی سیاسی مجید اسدی</blockquote><blockquote>زندان گوهردشت / بهار ۹۹</blockquote>
مجید اسدی در نامه‌ای در رابطه با غلامرضا خسروی با عنوان «تابلویی شورانگیز از یک زندانی» می‌نویسد:<blockquote>به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهره‌ای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی به‌لب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخم‌های به‌جا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تن‌اش خودنمایی می‌کرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو می‌شد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخن‌ها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عده‌یی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیده‌اند با این‌که تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبت‌ها گوش می‌داد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم.</blockquote><blockquote>بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال به‌یغما رفته و ضربات باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسه‌هایی شود و با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه به‌خوبی می‌دانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شراره‌های عشقی بیکران نسبت به مردم روشن می‌ماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و این‌گونه با نفی خویش، خود را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد می‌یافت.</blockquote><blockquote>پس از بازگشت اش از انفرادی، بی‌آن که بداند جلاد در کمین نشسته و فرصت اندکی در این دنیا برایش مانده، به‌طرز شگفت‌آوری انسان دیگری شده بود. فعال‌تر، سرشارتر و پرشورتر از قبل به‌دیگران می‌پرداخت. نظم تازه‌یی در رفتارش دیده می‌شد که پیش از آن سابقه نداشت. دقیقه‌ها از شتاب کارهایش جا می‌ماندند. نرمش و انعطاف‌اش در قبال اشتباهات افراد بعضاً آدم را کلافه می‌کرد تا این‌که یک‌بار در توضیح عملکرد خود گفت: «پیامبر برای این رحمه للعالمین بود که رحمت اش بی‌دریغ به همه می‌رسید». و به این طریق، خطاهای دیگران را با عشق و رحمتی یکسویه جبران می‌کرد.</blockquote><blockquote>انسان خود‌به‌خودی، برخورد با هر مانع و راه‌بندی را یک شکست تلقی می‌کند و گرایشی قوی در او وجود دارد که می‌خواهد شکست را به‌مثابه همان چشم‌انداز یا فرجام کار تفسیر کند و بدینسان اسیر و وامانده در چنگ تندباد حوادث به‌هر سو بی‌اختیار پرتاب می‌شود و خسته و مأیوس چشم می‌دوزد تا مگر معجزه‌ای از راه فرا برسد و کاری کند! غافل از آن که آرمان و چشم‌انداز در اثر معجزه پدید نمی‌آیند، بلکه این معجزه است که از آرمان و چشم‌انداز متولد می‌شود. از این رو بگیر و ببند و سرکوب ۲۸فروردین برخلاف روند معمول و خواست آمران و مجریان آن نه تنها او را با خود نبرد و جابه‌جا نکرد، بلکه مصمم‌ترش ساخت. به‌طوری که با چیدن صحنه تازه‌یی از رزم، همزمان آخرین تابلوی زندگی‌اش را داشت کامل می‌کرد. در آن ایام به‌شدت صمیمی‌تر شده بود و برای تلطیف فضا هر روز با بذله‌گویی همه را برای لحظاتی دور هم جمع می‌کرد و حسابی می‌خنداند. کرم و سخاوتش هم گل کرده بود ولی آن بخشش‌ها قسمت کوچکی از چیزی بود که به چشم می‌آمد. دستکاری ناشیانه‌اش در دفتر حساب و کتاب مخارج اتاق، این موضوع را پس از رفتن‌اش به‌خوبی گواهی می‌داد. گویا با این کار می‌خواست خودش را بیشتر به چالش بکشد تا بارش سبک‌تر و دست و دلش برای هر اقدامی گشوده‌تر و رهاتر باشد.</blockquote><blockquote>جایی در انجیل این‌طور آمده که: «در حقیقت اگر دانه گندمی که در زمین افتاده نمیرد تنها خواهد ماند و اگر بمیرد محصول بسیار خواهد داد».</blockquote><blockquote>به‌راستی آن کس که هر لحظه در آرمان بلندش می‌میرد و ذوب می‌شود، در امتداد زمان تکثیر خواهد شد و در گردش ایام تناور می‌گردد. تابلوی شورانگیزی که غلامرضا خسروی در ۱۱خرداد ۹۲ به پایان رساند، تصویر پویا و ماندگاری از این معناست که در سینه تاریخ حک شد. از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان رویید و برخاست و به‌بار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح چشم‌انداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد.</blockquote><blockquote>زندانی سیاسی مجید اسدی</blockquote><blockquote>زندان گوهردشت / بهار ۹۹</blockquote>
=== لبخند رازی است ===
مجید اسدی در مقاله‌ای با نام «لبخند رازی است» در مورد زندانی سیاسی اعدام شده، غلامرضا خسروی می‌نویسد:<blockquote>سارتر می‌گوید:«انسان با اضطراب‌ زاده می‌شود و می‌میرد، چرا که زندگی او پیوسته موقوف به مرگ است.»</blockquote><blockquote>ولی وجود او به تنهایی برای ابطال این حکم سارتر کافی بود. هیجان او برای زندگی و عطش حیرت آورش برای آموختن، آن هم وقتی که در یک قدمی مرگ قرار داشت، محیط اش را یک‌سره دچار تناقض می‌کرد.</blockquote><blockquote>بعضا ساعتها فرانسه می‌خواند و تمرین ساز می‌کرد. تا جایی پیش رفته بود که پس از یک سال از شروع مشق ساز، یک روز «پارتیتور» قطعه‌ای را برایم آورد و گفت ببین درست است؟ پرسیدم کدام قطعه است؟ گفت «سرود مرگ ظالمان». وقتی چک کردم و دیدم درست نوشته است میخکوب شدم! از شدت ذوق بی‌اختیار اشکم جاری شد. بعدها به خودش گفتم انتظارم این بود که دست کم دو سال دیگر طول بکشد تا به این نقطه برسی اما نگذاشتی خیلی منتظر بمانم.</blockquote><blockquote>جدیت و اخلاصش آن‌قدر او را با آرمانش یگانه کرده بود که وقتی می‌گفت: «اگر مرگ من، مردم را حتی به اندازه یک سر سوزن هم که شده به آزادی نزدیک کند، همین برایم کافی است»، دیگر همه درست یقین می‌کردند که این حرفها شعار و شعر نیست. شاید ترس، یا خساست، حسد و تکبر از آن جهت هم خون و هم خانه باشند که جملگی انسان را در انزوای تاریک درونش دفن می‌کنند، راه انطباق او را با واقعیت می‌بندند و سرچشمه‌های جوشان سرشار عشق و عواطف انسانی را نسبت به دیگران، در او می‌خشکانند. اما وجود او به کلی آنتی‌تز ترس بود و بی‌آن که بخواهد کباده شجاعت بکشد، در خرد کردن ترس دیگران و ارعاب شکنی بی‌همتا بود. سرمایه و توان آن را هم از خزانه مقاومت، عشق و اعتماد یکسویه‌اش به آدمهای دور و بر هزینه می‌کرد. چرا که به‌خوبی می‌دانست وقتی با نفی خود، دیگران را اثبات کنی، راه جنایت بسته و دریچه‌های آزادی بر روی همگان گشوده خواهد شد. زمانی که دشمن غدار با مانور جنایت و اعدام، انسان‌ها را شعبه شعبه، پراکنده و از هم دور می‌کند دیگر ترس و بی‌اعتمادی مجال تکثیر و جولان می‌یابد و درست در اینجاست که عنصر «فدا» روح تکه‌تکه شده جمع و جامعه را دوباره ترمیم و جلاد خدعه‌گر را برای همیشه خلع‌سلاح و مغلوب می‌کند. این همان کاری بود که او می‌کرد: «فدای بی‌وقفه!»</blockquote><blockquote>سالها انفرادی و زیر حکم اعدام بودن، دست و پایش را مطلقاً نمی‌بست و در حالی که یک راه باریکه «جان به در بردن به شرط تسلیم و التماس» همواره پیش رویش باز بود اما هر لحظه مصمم‌تر می‌شد. هیچگاه به شرایط موجود تن نمی‌داد. می‌گفت: «یک‌سال در انفرادی با آت و آشغالهای ظروف غذا، یک سفره هفت سین تهیه کردم و چیدم. یکی از نگهبانها کمی بعد از تحویل سال، پنجره سلولم را باز کرد و وقتی چشمش به آن هفت سین ساده و ابتکاری افتاد، ناگهان زار زار گریست و گفت: «به خدا که بیگناهی و جای تو زندان نیست...» یک بار الگویی از یک کلاه درآورد و از روی آن بالای صد کلاه دوخت و به بچه‌های بند هدیه داد. دیدن خوشحالی دیگران برایش یک دنیا ارزش داشت و به‌خصوص این جور وقتها تازه آدم می‌فهمید که معنای وارستگی چیست. طوری که روزی از سر سفره ناهار، غذا نخورده بدو بدو سمت هواخوری می‌رفت که نیمه راه با هم تلاقی کردیم و فوراً «دوزاریم» افتاد و به شوخی بهش گفتم: باز « قربون صدقه» کی داری میری؟!</blockquote><blockquote>سطله بیرحمانه‌اش بر خود و لگامی که بر توسن سرکش قوای خود به خودش درونش می‌زد، سبب شده بود تا بر پیرامونش سیطره و نفوذ و درکی عمیق داشته باشد. آن‌گونه که بودنش برای همه وحدت‌بخش و برای آن فضا، امیدآفرین و تلطیف کننده بود. در شکل عرف و معمول، برای حل مسائل و اختلافات میان افراد، قبل از هر چیز به خود آنان رجوع می‌شود. اما روح مسئولش او را متعهد می‌ساخت تا برای حل مسائل، ابتدا خود را مستقل از هر چیز و هر کس قربانی کند و از دادن تخت محل خوابیدنش تا سهم غذا و آبرویش، ذره‌یی به خود رحم نمی‌کرد! از «دیده شدن» و «ویژه شدن» به‌شدت گریزان بود و نیک می‌فهمید که این کار تا کجا می‌تواند او را «ذهنی» کند و به فساد کشد. از این‌رو همیشه در هر مراسمی، دورافتاده‌ترین نقطه را برای نشستن برمی‌گزید و هیچگاه اجازه نداد تا کسی بفهمد که همواره چندین بسته وسایل ضروری اولیه می‌خرد و کنار می‌گذارد و به زندانیان تازه ورودی که غریب و گمنام و بی‌بضاعت بودند، پنهانی می‌دهد. رازی که پس از غیاب همیشگی‌اش برملا شد!</blockquote><blockquote>روز ۲۸فروردین ۹۳(پنجشنبه سیاه) زمانی که همه چیز خبر از فاجعه‌ای محتوم می‌داد، کمی قبل از یورش گارد، در حالی که قرآنی در دست داشت، وسط اتاق ایستاده و رو به حاضرین گفت: « هر کسی مختار است بماند یا برود. ماندن در اتاق ممکن است بهای سنگینی داشته باشد. هر کس خارج شود، عزت و آبرویش پیش همه ما محفوظ خواهد بود و کسی حق ملامت و سرزنش او را ندارد. ولی من، حتی اگر همه از اینجا خارج شوند، باز هم خواهم ماند!» صمیمیت این حرفها چنان جرأت و اعتمادی بخشید که همه زنگارهای تردید به رنگ حماسه درآمد. چند روز قبل از آن به من گفته بود «دفعه پیش که اعتراضی شکل گرفت، احساس می‌کنم موقع شعار دادن، صدایم آنطور که باید بلند و قوی نبود. این بار باید جبران کنم.» با آن که هیچکس به این جملات و انتقادات باور نداشت اما روح عصیانگرش به این چیزها قانع نبود و می‌خواست زمین و زمان و خویشتن خویش را به کلی علیه خصم لجوج مردم ستیز بشوراند.</blockquote><blockquote>آن روز صبح به‌خاطر تب و آنفولانزای شدید وقتی به خود آمدم و از جایم برخاستم، متوجه شدم که او را صدا زده‌اند. با شتاب و عجله در میان حلقه بهت و سکوت تعدادی از بچه‌ها داشت لباس بر تن می‌کرد و آماده می‌شد. کفش هایش را جلوی در جفت کرد و با کمی مکث، برای آخرین وداع به سمت ما برگشت. در آن حین به ناگاه تبسمی عمیق و رها بر چهره‌اش نشست. هیچگاه آن لبخند را فراموش نخواهم کرد. سیمای فاتحانه مردی که بر نعش دشمن خویش می‌نگریست. دستگاه خلیفه جور با همه قاضیان دروغین و مفتشان درنده‌اش می‌خواستند تا او را در ورطه آشوب و تشویش مرگ به کرنش وادارند،‌ اما راز گشوده آن لبخند، بشارت تسخیر مرگ و پیروزی یک آرمان بود در اتمسفر «نتوانستن» ها، وقتی جاده پیروزی این‌گونه هموار می‌شود و در قلب تاریخ امتداد می‌یابد، پس چرا در آن لحظه شورانگیز فتح بالاترین قله حیات خویش لبخند پیروزی بر لب ننشاند؟!</blockquote><blockquote>شاید سرّی در میان بود که پنج سال پیش، غلامرضا خسروی، درست در روز میلاد امام حسین، پیامبر آزادی، جاودانه شد و خونش در امتداد خون حسین، رفت تا در رگ کوچه پس کوچه‌های این میهن اسیر و در قلب کانون‌های شورشی جاری شود و کاخ و عمارت ستم را از بیخ و بنیان برکند.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA لبخند رازی است]</ref></blockquote><blockquote></blockquote><blockquote>'''زندانی سیاسی مجید اسدی'''</blockquote><blockquote>'''خرداد ۹۸– زندان گوهردشت'''</blockquote>


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />