۵٬۸۱۳
ویرایش
(←منابع:) |
|||
خط ۱۵۶: | خط ۱۵۶: | ||
سازمان عفو بینالملل نیز پیشتر اعلام کرده است که خانم مریم اکبری منفرد از خدمات پزشکی و درمانی محروم مانده است.<ref>[https://www.radiofarda.com/a/31143273.html مریم اکبری منفرد بدون هیچ توضیحی به زندان سمنان تبعید شد- رادیو فردا]</ref> | سازمان عفو بینالملل نیز پیشتر اعلام کرده است که خانم مریم اکبری منفرد از خدمات پزشکی و درمانی محروم مانده است.<ref>[https://www.radiofarda.com/a/31143273.html مریم اکبری منفرد بدون هیچ توضیحی به زندان سمنان تبعید شد- رادیو فردا]</ref> | ||
شورای ملی مقاومت نیز با صدور اطلاعیهای اعلام کرد:<blockquote>«تبعید قهرآمیز زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد به زندان سمنان، فراخوان به کمیسرعالی حقوقبشر برای اقدام فوری و آزادی زنان زندانی سیاسی، خانم رجوی از گزارشگر ویژه خشونت علیه زنان خواهان بررسی وضعیت و سلامت مریم اکبری و گلرخ ایرایی گردید. رژیم قبلاً سه برادر و یک خواهر مریم اکبری را اعدام کرده است. روز سهشنبه ۱۹ اسفندماه ۹۹ دژخیمان رژیم آخوندی زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد را در حالی که دوازدهمین سال زندان را سپری میکند، بهصورت ناگهانی از اوین به زندان سمنان تبعید کردند. سایر زنان زندانی هنگامی که از انتقال اجباری مریم اکبری مطلع شدند، دست به اعتراض زدند تا مانع بردن او شوند. اما گارد وحشی زندان او را با رفتار موهن و قهرآمیز به اجبار از بند خارج کرد. این زندانی سیاسی که سه برادر و یک خواهرش توسط دژخیمان رژیم آخوندی اعدام شدهاند، در دیماه ۱۳۸۸، پس از قیام عاشورا دستگیر و به ۱۵سال زندان محکوم شد. وی در این مدت حتی یک روز نیز برای معالجات ضروری پزشکی مرخصی نداشته است. مجاهد خلق علیرضا اکبری در سال۶۰ اعدام شد. مجاهد خلق غلامرضا اکبری در سال۶۴ زیر شکنجه بهشهادت رسید. مجاهدان خلق عبدالرضا و رقیه اکبری در قتلعام سال۶۷ اعدام شدند. شایان یادآوری است که در ۵بهمن ۹۹ زندانی سیاسی گلرخ ایرایی از زندان قرچک ورامین با ضرب و شتم به زندان آمل تبعید شد. مقاومت ایران همزمان با روز جهانی زن، تبعید اجباری و قهرآمیز مریم اکبری و گلرخ ایرایی را قویاً محکوم میکند و از کمیسرعالی حقوقبشر ملل متحد و سازمانهای بینالمللی مدافع حقوقبشر خواهان اقدام فوری در مورد این دو زندانی مقاوم و آزادی فوری زنان زندانی سیاسی است. خانم مریم رجوی بارها بر ضرورت بازدید یک هیات بینالمللی از زندانهای رژیم ملایان و دیدار با زندانیان، بهویژه زندانیان سیاسی تأکید کرده است. خانم رجوی از گزارشگر ویژه ملل متحد درباره خشونت علیه زنان خواهان بررسی بلادرنگ وضعیت و سلامت مریم اکبری و گلرخ ایرایی گردید. | شورای ملی مقاومت نیز با صدور اطلاعیهای اعلام کرد:<blockquote>«تبعید قهرآمیز زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد به زندان سمنان، فراخوان به کمیسرعالی حقوقبشر برای اقدام فوری و آزادی زنان زندانی سیاسی، خانم رجوی از گزارشگر ویژه خشونت علیه زنان خواهان بررسی وضعیت و سلامت مریم اکبری و گلرخ ایرایی گردید. رژیم قبلاً سه برادر و یک خواهر مریم اکبری را اعدام کرده است. روز سهشنبه ۱۹ اسفندماه ۹۹ دژخیمان رژیم آخوندی زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد را در حالی که دوازدهمین سال زندان را سپری میکند، بهصورت ناگهانی از اوین به زندان سمنان تبعید کردند. سایر زنان زندانی هنگامی که از انتقال اجباری مریم اکبری مطلع شدند، دست به اعتراض زدند تا مانع بردن او شوند. اما گارد وحشی زندان او را با رفتار موهن و قهرآمیز به اجبار از بند خارج کرد. این زندانی سیاسی که سه برادر و یک خواهرش توسط دژخیمان رژیم آخوندی اعدام شدهاند، در دیماه ۱۳۸۸، پس از قیام عاشورا دستگیر و به ۱۵سال زندان محکوم شد. وی در این مدت حتی یک روز نیز برای معالجات ضروری پزشکی مرخصی نداشته است. مجاهد خلق علیرضا اکبری در سال۶۰ اعدام شد. مجاهد خلق غلامرضا اکبری در سال۶۴ زیر شکنجه بهشهادت رسید. مجاهدان خلق عبدالرضا و رقیه اکبری در قتلعام سال۶۷ اعدام شدند. شایان یادآوری است که در ۵بهمن ۹۹ زندانی سیاسی گلرخ ایرایی از زندان قرچک ورامین با ضرب و شتم به زندان آمل تبعید شد. مقاومت ایران همزمان با روز جهانی زن، تبعید اجباری و قهرآمیز مریم اکبری و گلرخ ایرایی را قویاً محکوم میکند و از کمیسرعالی حقوقبشر ملل متحد و سازمانهای بینالمللی مدافع حقوقبشر خواهان اقدام فوری در مورد این دو زندانی مقاوم و آزادی فوری زنان زندانی سیاسی است. خانم مریم رجوی بارها بر ضرورت بازدید یک هیات بینالمللی از زندانهای رژیم ملایان و دیدار با زندانیان، بهویژه زندانیان سیاسی تأکید کرده است. خانم رجوی از گزارشگر ویژه ملل متحد درباره خشونت علیه زنان خواهان بررسی بلادرنگ وضعیت و سلامت مریم اکبری و گلرخ ایرایی گردید. «دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران، ۲۰ اسفند ۱۳۹۹ (۱۰مارس۲۰۲۱)»<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%d8%aa%d8%a8%d8%b9%db%8c%d8%af-%d9%82%d9%87%d8%b1%d8%a2%d9%85%db%8c%d8%b2-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d9%85%d8%b1%db%8c%d9%85-%d8%a7%da%a9%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d9%85%d9%86%d9%81%d8%b1%d8% تبعید قهرآمیز زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد به زندان سمنان - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref></blockquote> | ||
== پروندهسازی جدید == | == پروندهسازی جدید == | ||
[[پرونده:مریم اکبری....JPG|جایگزین=همسر و فرزندان مریم اکبریمنفرد|بندانگشتی|250x250پیکسل|همسر و فرزندان مریم اکبریمنفرد]] | [[پرونده:مریم اکبری....JPG|جایگزین=همسر و فرزندان مریم اکبریمنفرد|بندانگشتی|250x250پیکسل|همسر و فرزندان مریم اکبریمنفرد]] | ||
خط ۱۹۵: | خط ۱۹۳: | ||
== نامه مریم اکبری منفرد، دی ۱۴۰۱ == | == نامه مریم اکبری منفرد، دی ۱۴۰۱ == | ||
<blockquote>«در آستانه ورود به چهاردهمین سال حبس؛ این قصه نیست که میخوانید، رنجی خونین از دریچهٔ کوچکِ تنها یک نفر از ۸۵ میلیون است. اگر چه برای من با تجربه ۱۳ سال زندان و یا بهقول اینجاییها «زندانی حبس سنگین»، از همان روزهای اول شمردن روزها و ماههای بازداشت امری نکوهیده بود و هست اما مگر میشود آن نیمهشب تاریک و بختک ظلم بر خودم و خانوادهام را فراموش کنم؟ اگر چه جغد شوم جور و ستمشان از دهه ۶۰ بر فراز خانه ما سکنی گزیده بود! ۸ دی۱۴۰۱، سیزده سال تمام است که مرا از سارای ۴ ساله و دو دختر ۱۲ سالهام در آن نیمهشب زمستانی جدا کردند و بدون خداحافظی از عزیزانم، برای پارهای از توضیحات راهی اوین کردند با وعده مضحک اینکه «صبح پیش بچههایت برمیگردی» که از آن روز تاکنون ۱۳ سال گذشته است. از ۸ دی ۱۳۸۸ تا ۸ دی ۱۴۰۱!... ۱۳ سال که ثانیه به ثانیه برای گذراندنش نبردی نفسگیر بود، ۱۳ سال که شمردن روز به روزش (یعنی ۴هزار و ۷۴۵ روز) آدمی را خسته میکند چه برسد که بخواهد تک به تک ۴هزار و ۷۴۵ روز را در وسط یک جنگ نابرابر باشد! این قصه ۴ هزار صفحهیی نیست، واقعیت عریان زندگی زیر سلطه فاشیستهایی است که بر ما تحمیل کردند و ما نخواستیم تن بدهیم. اگر چه با بند بند وجودم دلم میخواست در کنار فرزندانم میبودم، کدام مادری نمیخواهد؟ اما پشیمان نیستم بلکه مصممتر برای ادامه مسیرم هستم. این را هر بار در هر جلسه بازجویی و بازپرسی رسمی و غیررسمی گفته و از تکرارش خرسندم! ۱۳ سال از فرزندانم دور ماندم اما ۱۳سال جنایت را با چشمانم دیدم و عزمم راسختر شد. این سوی میلهها، در صحاری تاریک شکنجه و ظلم تا چشم کار میکند (حتی جایی که چشم کار نمیکند هم) رذالت است و وحشانیت! اینجا مستند خاموش ظلم و جور رفته بر زنانی است که دل را طاقت شنیدن یکی از آنها نیست، چه برسد که با صدها تن از این نمادهای شکنجه شده باید زیست و رنجشان را با پوست و گوشت حس کرد. ۱۳ سال دهها کودک و صدها نوجوان و جوان همسن دخترانم را دیدم و دست بر سر و رویشان کشیدم و هم صحبت شدم و از بیصدایی و تنهاییشان از خشم دندان بر دندان فشردم و برای دفاع از آنها خروشیدم بر سر هر آنکه در جرگه شبپرستان است! من حتی نمیدانم در این ۱۳ سال بر فرزندانم چه گذشت! در این ۱۳ سال آنچنان پر قدرت با تلاطم زندگی برخورد کردند که کمترین موجش به من نرسید! با همه طوفان ابتلائات هر ملاقات را به انفجار انرژی برایم تبدیل کردند! اگر از من بپرسید پس چهطور در میان تاریکی شکنجه و طاقتفرسایی زمان دوام آوردم؟ میگویم شعله سرکش ایمان درون قلبم است که مرا سراپا نگه داشته است. در میان تنهاییها با دستهای خالی این شعله گرم و سرکش همان چیزی است که بازجوها میخواهند از لحظه اول دستگیری آن را از زندانی بربایند... تا وجودش یخ کند و تن به یوغ بسپارد... اما من در تمام ۱۳ سال با خشم مقدس از شکنجههایی که شاهد بودم و بر جانم نشست، آن را شعلهور نگه داشتم! خندیدم و خنده تکثیر کردم که بتوانیم و بتوانیم بایستیم. چرا که مقاومت قلب ماست. ایمان به مسیری که خواهر و برادرهایم برایش جان سپردند، ایمان به مسیری که قدم در راهش گذاشتم و ایمان به مشتهای گره کرده و قدمهای استوار جوانانی که هماکنون در کف خیابان با تن و جانشان در مقابل دیکتاتوری ایستادهاند. بله ایمان به معصومیت و مظلومیت خواهر و برادرانم که هیچ وقت مرده نهانگاشتمشان... برایم زندهترینها بودند و هستند. در تکتک لحظات زندانم دستم را گرفتند... و اکنون در خیابانهای ایران مییابمشان... من، علیرضا (در سال ۶۰ اعدام شد) را در مشتهای گرهکرده آن جوان در نازی آباد دیدم، رقیه (در تابستان ۶۷ در زندان اوین اعدام شد) با سینهای ستبر در جلو صف مقابل پاسداران سرکوبگر ایستاده و صدای عبدالرضا (در تابستان ۶۷ در گوهردشت اعدام شد) را در فریاد ممتد آزادی همسن و سالهایش شنیدم. غلامرضا (سال ۶۴ زیر شکنجه پاسداران در زندان اوین بهشهادت رسید) را هر آن در جوانانی که زیر شکنجه بهشهادت میرسند مییابم. بله میخواستند آنها را بینام و نشان دفن کنند اما اکنون شاهدیم که چگونه این نسل دلیر و شجاع راه همان جوانهایی که به خمینی سرخم نکردند را ادامه میدهند. گمان میکردند اگر عزیزان ما را بکشند حکومتشان ابدی خواهد شد! زهی خیال باطل که اینگونه شهیدانمان در رستاخیز انقلاب در میانه شعلههای خیابانها برخاستهاند... خاکسترشان را باد در سنگفرشهای این شهر چنان پراکنده که زنان و مردانی نستوه از خاک روییدهاند! دختران و پسران شجاعی که رویای زندگی را در آفتاب و باران بر آستان فردا احساس میکنند و عصیانیترین خشمها را بر سر مسببین ۴۳ سال ستم و استبداد فرو میریزند... میجنگند و شب از حضورشان وحشت میکند! و من ایمانم از حضورشان فزونی میگیرد! با خبرهای هر اعتراض و هر قیام شرارههای این شعله سرکش ایمان قلبم جاری میشود در میان زنانی که چشم امید نجاتشان تنها شکستن این درهای آهنین است. به دختران و پسرانم که جان بر کف، در خیابان هستند که اشتیاق بودن در کنارشان هر لحظه در وجودم پر میکشد، میگویم اگر بازداشت شدید ذرهیی و سر سوزنی به بازجویان اعتماد نکنید آنها هم جنس ما نیستند! دشمن در هر لحظه دشمن است! ایمانتان را به راهتان هر چه بیشتر کنید در انفرادی این تنها دستآویز است. به خانواده زندانیان میگویم وعدهها و ترسها و تهدید ها را به هیچ بگیرید جان فرزندانتان را فقط خودتان با تکرار اسماش از گلوی مردم میتوانید نجات دهید! هیچ بازجویی خیر شما را نمیخواهد سکوت نکنید فریاد باشید! به خانوادههای داغدار، به هر مادری که عزیزش را در این راه فدیه کرده، به همه خواهران و برادرانی که تکهای از تنشان را از دست دادند، با تعظیم در مقابل شهیدانشان میگویم شریک داغ نشسته بر دلشان هستم... دستانشان را از راه دور میگیرم و شانه به شانهشان برای دادخواهی استوارتر از قبل میایستم. صحبت از ۱۳ سال نبردی بیوقفه است اما کلام کوتاه اینکه «من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید سرود فتح خواهم خواند.» فردا از آن ماست. | <blockquote>«در آستانه ورود به چهاردهمین سال حبس؛ این قصه نیست که میخوانید، رنجی خونین از دریچهٔ کوچکِ تنها یک نفر از ۸۵ میلیون است. اگر چه برای من با تجربه ۱۳ سال زندان و یا بهقول اینجاییها «زندانی حبس سنگین»، از همان روزهای اول شمردن روزها و ماههای بازداشت امری نکوهیده بود و هست اما مگر میشود آن نیمهشب تاریک و بختک ظلم بر خودم و خانوادهام را فراموش کنم؟ اگر چه جغد شوم جور و ستمشان از دهه ۶۰ بر فراز خانه ما سکنی گزیده بود! ۸ دی۱۴۰۱، سیزده سال تمام است که مرا از سارای ۴ ساله و دو دختر ۱۲ سالهام در آن نیمهشب زمستانی جدا کردند و بدون خداحافظی از عزیزانم، برای پارهای از توضیحات راهی اوین کردند با وعده مضحک اینکه «صبح پیش بچههایت برمیگردی» که از آن روز تاکنون ۱۳ سال گذشته است. از ۸ دی ۱۳۸۸ تا ۸ دی ۱۴۰۱!... ۱۳ سال که ثانیه به ثانیه برای گذراندنش نبردی نفسگیر بود، ۱۳ سال که شمردن روز به روزش (یعنی ۴هزار و ۷۴۵ روز) آدمی را خسته میکند چه برسد که بخواهد تک به تک ۴هزار و ۷۴۵ روز را در وسط یک جنگ نابرابر باشد! این قصه ۴ هزار صفحهیی نیست، واقعیت عریان زندگی زیر سلطه فاشیستهایی است که بر ما تحمیل کردند و ما نخواستیم تن بدهیم. اگر چه با بند بند وجودم دلم میخواست در کنار فرزندانم میبودم، کدام مادری نمیخواهد؟ اما پشیمان نیستم بلکه مصممتر برای ادامه مسیرم هستم. این را هر بار در هر جلسه بازجویی و بازپرسی رسمی و غیررسمی گفته و از تکرارش خرسندم! ۱۳ سال از فرزندانم دور ماندم اما ۱۳سال جنایت را با چشمانم دیدم و عزمم راسختر شد. این سوی میلهها، در صحاری تاریک شکنجه و ظلم تا چشم کار میکند (حتی جایی که چشم کار نمیکند هم) رذالت است و وحشانیت! اینجا مستند خاموش ظلم و جور رفته بر زنانی است که دل را طاقت شنیدن یکی از آنها نیست، چه برسد که با صدها تن از این نمادهای شکنجه شده باید زیست و رنجشان را با پوست و گوشت حس کرد. ۱۳ سال دهها کودک و صدها نوجوان و جوان همسن دخترانم را دیدم و دست بر سر و رویشان کشیدم و هم صحبت شدم و از بیصدایی و تنهاییشان از خشم دندان بر دندان فشردم و برای دفاع از آنها خروشیدم بر سر هر آنکه در جرگه شبپرستان است! من حتی نمیدانم در این ۱۳ سال بر فرزندانم چه گذشت! در این ۱۳ سال آنچنان پر قدرت با تلاطم زندگی برخورد کردند که کمترین موجش به من نرسید! با همه طوفان ابتلائات هر ملاقات را به انفجار انرژی برایم تبدیل کردند! اگر از من بپرسید پس چهطور در میان تاریکی شکنجه و طاقتفرسایی زمان دوام آوردم؟ میگویم شعله سرکش ایمان درون قلبم است که مرا سراپا نگه داشته است. در میان تنهاییها با دستهای خالی این شعله گرم و سرکش همان چیزی است که بازجوها میخواهند از لحظه اول دستگیری آن را از زندانی بربایند... تا وجودش یخ کند و تن به یوغ بسپارد... اما من در تمام ۱۳ سال با خشم مقدس از شکنجههایی که شاهد بودم و بر جانم نشست، آن را شعلهور نگه داشتم! خندیدم و خنده تکثیر کردم که بتوانیم و بتوانیم بایستیم. چرا که مقاومت قلب ماست. ایمان به مسیری که خواهر و برادرهایم برایش جان سپردند، ایمان به مسیری که قدم در راهش گذاشتم و ایمان به مشتهای گره کرده و قدمهای استوار جوانانی که هماکنون در کف خیابان با تن و جانشان در مقابل دیکتاتوری ایستادهاند. بله ایمان به معصومیت و مظلومیت خواهر و برادرانم که هیچ وقت مرده نهانگاشتمشان... برایم زندهترینها بودند و هستند. در تکتک لحظات زندانم دستم را گرفتند... و اکنون در خیابانهای ایران مییابمشان... من، علیرضا (در سال ۶۰ اعدام شد) را در مشتهای گرهکرده آن جوان در نازی آباد دیدم، رقیه (در تابستان ۶۷ در زندان اوین اعدام شد) با سینهای ستبر در جلو صف مقابل پاسداران سرکوبگر ایستاده و صدای عبدالرضا (در تابستان ۶۷ در گوهردشت اعدام شد) را در فریاد ممتد آزادی همسن و سالهایش شنیدم. غلامرضا (سال ۶۴ زیر شکنجه پاسداران در زندان اوین بهشهادت رسید) را هر آن در جوانانی که زیر شکنجه بهشهادت میرسند مییابم. بله میخواستند آنها را بینام و نشان دفن کنند اما اکنون شاهدیم که چگونه این نسل دلیر و شجاع راه همان جوانهایی که به خمینی سرخم نکردند را ادامه میدهند. گمان میکردند اگر عزیزان ما را بکشند حکومتشان ابدی خواهد شد! زهی خیال باطل که اینگونه شهیدانمان در رستاخیز انقلاب در میانه شعلههای خیابانها برخاستهاند... خاکسترشان را باد در سنگفرشهای این شهر چنان پراکنده که زنان و مردانی نستوه از خاک روییدهاند! دختران و پسران شجاعی که رویای زندگی را در آفتاب و باران بر آستان فردا احساس میکنند و عصیانیترین خشمها را بر سر مسببین ۴۳ سال ستم و استبداد فرو میریزند... میجنگند و شب از حضورشان وحشت میکند! و من ایمانم از حضورشان فزونی میگیرد! با خبرهای هر اعتراض و هر قیام شرارههای این شعله سرکش ایمان قلبم جاری میشود در میان زنانی که چشم امید نجاتشان تنها شکستن این درهای آهنین است. به دختران و پسرانم که جان بر کف، در خیابان هستند که اشتیاق بودن در کنارشان هر لحظه در وجودم پر میکشد، میگویم اگر بازداشت شدید ذرهیی و سر سوزنی به بازجویان اعتماد نکنید آنها هم جنس ما نیستند! دشمن در هر لحظه دشمن است! ایمانتان را به راهتان هر چه بیشتر کنید در انفرادی این تنها دستآویز است. به خانواده زندانیان میگویم وعدهها و ترسها و تهدید ها را به هیچ بگیرید جان فرزندانتان را فقط خودتان با تکرار اسماش از گلوی مردم میتوانید نجات دهید! هیچ بازجویی خیر شما را نمیخواهد سکوت نکنید فریاد باشید! به خانوادههای داغدار، به هر مادری که عزیزش را در این راه فدیه کرده، به همه خواهران و برادرانی که تکهای از تنشان را از دست دادند، با تعظیم در مقابل شهیدانشان میگویم شریک داغ نشسته بر دلشان هستم... دستانشان را از راه دور میگیرم و شانه به شانهشان برای دادخواهی استوارتر از قبل میایستم. صحبت از ۱۳ سال نبردی بیوقفه است اما کلام کوتاه اینکه «من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید سرود فتح خواهم خواند.» فردا از آن ماست. مریم اکبری منفرد - دی ۱۴۰۱، «زندان جهنمی سمنان»<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86 نامه زندانی سیاسی مریم اکبری از زندان سمنان خطاب به مردم ایران - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref></blockquote> | ||
مریم اکبری منفرد - دی ۱۴۰۱، «زندان جهنمی سمنان»<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86 نامه زندانی سیاسی مریم اکبری از زندان سمنان خطاب به مردم ایران - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref></blockquote> | |||
== منابع: == | == منابع: == | ||
<references /> | <references /> |
ویرایش