۱٬۶۶۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
زندانبانان که از توان جسمی هوشنگ و دوستش، احمد شاطرزاده، که قهرمان کشتی آموزشگاههای اصفهان بود. مطلع بودند، بر خلاف معمول که زندانیان سیاسی را برای تیرباران به باغ ابریشم میبردند، هوشنگ و احمد را در داخل زندان اصفهان اعدام کردند. | زندانبانان که از توان جسمی هوشنگ و دوستش، احمد شاطرزاده، که قهرمان کشتی آموزشگاههای اصفهان بود. مطلع بودند، بر خلاف معمول که زندانیان سیاسی را برای تیرباران به باغ ابریشم میبردند، هوشنگ و احمد را در داخل زندان اصفهان اعدام کردند. | ||
یکی از کسانی که در واپسین شب زندگی هوشنگ در کنار وی بوده خاطره خود را از او چنین تعریف میکند: [[پرونده:تصویری از مسابقه کشتی هوشنگ منتظرالظهور.jpg|جایگزین=تصویری از مسابقه کشتی هوشنگ منتظرالظهور|بندانگشتی|تصویری از مسابقه کشتی هوشنگ منتظرالظهور]]<blockquote>شب آخر با هوشنگ بودیم. میدانست که فردا صبح اعدامش میکنند. با آرامش گفت: افتخار میکنم که سینه ام را گلولههایی بشکافد که نام ارتجاع بر روی آنان نوشته شده» سپس ادامه داد: «فردا، وقتی که اولین گلوله به سینه ام خورد، خونم را بر چهره ام خواهم زد تا پس از مرگ، اگر زردرو شده باشم، فکر نکنند از ترس بوده».<ref> | یکی از کسانی که در واپسین شب زندگی هوشنگ در کنار وی بوده خاطره خود را از او چنین تعریف میکند: [[پرونده:تصویری از مسابقه کشتی هوشنگ منتظرالظهور.jpg|جایگزین=تصویری از مسابقه کشتی هوشنگ منتظرالظهور|بندانگشتی|تصویری از مسابقه کشتی هوشنگ منتظرالظهور]]<blockquote>شب آخر با هوشنگ بودیم. میدانست که فردا صبح اعدامش میکنند. با آرامش گفت: افتخار میکنم که سینه ام را گلولههایی بشکافد که نام ارتجاع بر روی آنان نوشته شده» سپس ادامه داد: «فردا، وقتی که اولین گلوله به سینه ام خورد، خونم را بر چهره ام خواهم زد تا پس از مرگ، اگر زردرو شده باشم، فکر نکنند از ترس بوده».<ref>[http://onthewayiran.blogspot.al/2015/09/blog-post.html پیشتازان راه آزادی - خاطره ای ازیک یار]</ref></blockquote> | ||
== خاطرهای از هاشم قنبری == | == خاطرهای از هاشم قنبری == |
ویرایش