کاربر:دانا/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:


۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰
۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰ روز حمله نیروهای جمهوری اسلامی به یکی از پایگاههای مجاهدین در زعفرانیه تهران بود.


وزدهم بهمن سال1360ر سرخوز وقوع یکی ازترین صحنه‌های دلاوری فرزندان مجاهد میهن ماست. حماسه‌ای که برگی زرین از وفای مجاهدان ایران‌زمین را به تاریخ مبارزان راه آزادی هدیه کرد. آن بهمن، هشت ماه پرخون و پر بغض را در پشت سر داشت. از خرداد ماه همان سال خمینی، نقاب از چهرهٴ واقعی خود برداشته، پاسدارانش را برای آتش گشودن به تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم تهران در سی خرداد گسیل کرده بود. پس از آن نیز با اعدامهای وحشیانهٴ دختران و پسرانی که شعار آزادی داده بودند، بر آن شده بود تا پایه‌های دیکتاتوری سبعانهٴخود را، محکم کند. اما یک نسل در برابر او در خیابانها قد برافراشت. نسل مجاهد، که در خانه‌های مخفی، تجمع می‌کرد، با گذشتن از جان، شعار مرگ بر خمینی را در خیابانها فریاد می‌زد و در هیأت تیمهای مسلح به گشتهای تا دندان مسلح خمینی می‌تاخت. در قلب این نسل، پایگاه اشرف و موسی، قرار داشت. پایگاهی در زعفرانیهٴ تهران. اشرف، همسر مسعود رجوی، زن پیشتاز مجاهدی که از هنگام دانشجویی‌اش در رشته مهندسی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، برای مبارزه با دیکتاتوری شاه به صفوف مجاهدین پیوسته بود، و موسی خیابانی، یار و سردار مسعود، با گروهی از فرماندهان و کادرهای مجاهدین، ساکنان این برج ایستادگی و آزادیخواهی بودند. 
وزدهم بهمن سال1360ر سرخوز وقوع یکی ازترین صحنه‌های دلاوری فرزندان مجاهد میهن ماست. حماسه‌ای که برگی زرین از وفای مجاهدان ایران‌زمین را به تاریخ مبارزان راه آزادی هدیه کرد. آن بهمن، هشت ماه پرخون و پر بغض را در پشت سر داشت. از خرداد ماه همان سال خمینی، نقاب از چهرهٴ واقعی خود برداشته، پاسدارانش را برای آتش گشودن به تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم تهران در سی خرداد گسیل کرده بود. پس از آن نیز با اعدامهای وحشیانهٴ دختران و پسرانی که شعار آزادی داده بودند، بر آن شده بود تا پایه‌های دیکتاتوری سبعانهٴخود را، محکم کند. اما یک نسل در برابر او در خیابانها قد برافراشت. نسل مجاهد، که در خانه‌های مخفی، تجمع می‌کرد، با گذشتن از جان، شعار مرگ بر خمینی را در خیابانها فریاد می‌زد و در هیأت تیمهای مسلح به گشتهای تا دندان مسلح خمینی می‌تاخت. در قلب این نسل، پایگاه اشرف و موسی، قرار داشت. پایگاهی در زعفرانیهٴ تهران. اشرف، همسر مسعود رجوی، زن پیشتاز مجاهدی که از هنگام دانشجویی‌اش در رشته مهندسی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، برای مبارزه با دیکتاتوری شاه به صفوف مجاهدین پیوسته بود، و موسی خیابانی، یار و سردار مسعود، با گروهی از فرماندهان و کادرهای مجاهدین، ساکنان این برج ایستادگی و آزادیخواهی بودند. 
خط ۷۵: خط ۷۵:


در این مسیر و با پرداخت یک چنین بهایی بود که جان‌مایه اصلی مقاومت از گزند تیرهای زهرآگین دشمن دجال و خونخوار محفوظ ماند، جانشین انقلابی و مردمی شکل گرفت، راه صلح و آزادی هموار شد و خلق ما به ارتش آزادیبخش ملی، این «گنجینه عظیم میهنی و سرمایه آزادی و استقلال و تمامیت وطن» دست یافت… رمز سرفرازی و اعتبار جهانی مقاومت ایران و پیروزیهای بزرگ ما در عرصه بین‌المللی نیز در همین منطق «فدای حداکثر» نهفته است. چه آنگاه که پیام توحید و یگانگی بر موج پر نفوذ خون شهیدان والامقامی چون اشرف و موسی، قلبها را فتح می‌کند و آگاهترین و فداکارترین فرزندان خلق را به شجره طیبه مجاهدین پیوند می‌دهد، و چه آنگاه که عنصر موحد مجاهد خلق در پنج قاره جهان، پرچم حراست از عزت و شرف خلق و میهن را برمی‌افرازد و صلابت و استواری‌اش اینچنین جهانیان را به اعجاب و تحسین وامی‌دارد.چنین است که سمبلها و سرداران اصیل انقلابی، پاسخ شایستگیهای خود را از خلق و تاریخ دریافت می‌کنند، در مسیر تکامل اجتماعی، هزاران بار تکثیر می‌شوند و در پیروزیها و افتخارات انقلابی و میهنی، همیشه حضور دارند. آنچنانکه گویی زندگی واقعی آنان پس از شهادت حماسی‌شان آغاز می‌شود و هرچه زمان می‌گذرد درخشش بیشتری می‌یابد …
در این مسیر و با پرداخت یک چنین بهایی بود که جان‌مایه اصلی مقاومت از گزند تیرهای زهرآگین دشمن دجال و خونخوار محفوظ ماند، جانشین انقلابی و مردمی شکل گرفت، راه صلح و آزادی هموار شد و خلق ما به ارتش آزادیبخش ملی، این «گنجینه عظیم میهنی و سرمایه آزادی و استقلال و تمامیت وطن» دست یافت… رمز سرفرازی و اعتبار جهانی مقاومت ایران و پیروزیهای بزرگ ما در عرصه بین‌المللی نیز در همین منطق «فدای حداکثر» نهفته است. چه آنگاه که پیام توحید و یگانگی بر موج پر نفوذ خون شهیدان والامقامی چون اشرف و موسی، قلبها را فتح می‌کند و آگاهترین و فداکارترین فرزندان خلق را به شجره طیبه مجاهدین پیوند می‌دهد، و چه آنگاه که عنصر موحد مجاهد خلق در پنج قاره جهان، پرچم حراست از عزت و شرف خلق و میهن را برمی‌افرازد و صلابت و استواری‌اش اینچنین جهانیان را به اعجاب و تحسین وامی‌دارد.چنین است که سمبلها و سرداران اصیل انقلابی، پاسخ شایستگیهای خود را از خلق و تاریخ دریافت می‌کنند، در مسیر تکامل اجتماعی، هزاران بار تکثیر می‌شوند و در پیروزیها و افتخارات انقلابی و میهنی، همیشه حضور دارند. آنچنانکه گویی زندگی واقعی آنان پس از شهادت حماسی‌شان آغاز می‌شود و هرچه زمان می‌گذرد درخشش بیشتری می‌یابد …
سی و شش سال گذشت.
درست یه روزی مثل همین امروز، تو هوای سرد و یخبندون زندون قزلحصار؛
حوالی غروب بود که در بند باز شد و حاج داود رحمانی [جلاد زندان قزلحصار] اومد تو بند. انتظار داشتیم مثل همیشه همین که وارد شد اسم چند نفرو بخونه و با کابل و هر وسیله‌ای که دم دستش بود به جون بچه‌ها بیافته. بعد هم با اون پوتینهای لبه آهنیش محکم به دنده و پهلوهای بچه‌ها بزنه و با پاسداراش حسابی دق دل خالی کنن...
اما اونروز کسی‌رو صدا نکرد. به جای فحش و داد و بیداد، با نیشخندی فاتحانه! سرشو تکون می‌داد.
با خودم گفتم چی شد؟ چرا میخنده!
بچه‌ها تو راهرو جمع شده بودن؛ تو چهرهٴ تک تکشون میتونستی بخونی از این‌که امروز خبری از کتک نیست خوشحالند. راستی چرا؟
چقدر لذت بخشه!
جلاد با دیدن تعجب بچه‌ها دوباره نیشخندی زد و برای این‌که خوشحالی بچه‌ها زیاد طول نکشه حرفهایی زد که نفهمیدم چی شد. فقط یادمه  با همون لحن لومپنی اسم موسی خیابانی و اشرف رجوی‌رو‌ به زبون آورد. باورم نمی‌شد. خبر شهادت موسی و اشرف و یارانشون باور کردنی نبود. بعد هم خندید و گفت سازمان تموم شد...
 سرمست و شاد بود. انگار یهو یادش اومد تا حالا ده بار گفته سازمان تموم شد و همه رو نابود کردن و...
خودشو جمع‌وجور کرد، نگاهی به ساعتش انداخت  و گفت الآن تلویزیونو روشن کنین ببینین. سازمان تموم شد. همه گروهکها تموم شده بودن این آخرین لونهٴ تیمی بود که تسخیر کردیم...
آره! اون روز خبری از کابل و پوتین آهنی نبود اما این بار انگار با پتک به جونمون افتادن. خبر مثل پتکی بود که تمام احساس و عواطف و اعصابمونو نشونه گرفته بود.        
با دیدن تصویر غرقه در خون شهیدان و چهرهٴ کریه لاجوردی تصاویر عاشورا و جمله‌هایی از مسعود و موسی تو ذهنم روشن شد.
«ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی کنید، اما نه! مجاهدین از بین رفتنی نیستن...»
«هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره‌هاست... »   
صحنه غرور آفرین بود. این بار در اشکها و نگاهها می‌شد غرور و افتخار و سربلندی‌رو خوند و به‌خاطر سپرد. یکی از بچه‌ها گفت این صحنهٴ شکست جلاد بود. یکی دیگه آروم گفت عاشورا دوباره تکرار شد و زمزمه‌ای در گوشم گفت مجاهدین دوباره از همین خون  متولد شدن.
اون روز نفهمیدم چی گفت.
36سال گذشت. 36هزار بار گفتن مجاهدین تموم شدن. خمینی رفت، لاجوردی مجازات شد و نظام در حال سقوط؛ اما مجاهدین صد بار قوی‌تر و مصمم‌تر و آماده‌تر از اون روز پیش می‌تازند و با سرعتی عجیب قلب‌هارو تسخیر می‌کنند.
بله اون خون پایان سازمان نبود، خون تازه‌یی بود در رگان مجاهدین و تولدی جدید.
م.الف.ع


'''در سالگرد شهادت اشرف رجوی'''
'''در سالگرد شهادت اشرف رجوی'''
۱٬۰۴۸

ویرایش