کاربر:علیرضا/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''حمید پورحاجی‌زاده''' شاعر و دبیر ادبیات کرمانی، متخلص به «سحر» یک دگراندیش معترض بود که در قتل‌های سیاسی موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» همراه پسرش به قتل رسید.
'''حمید پورحاجی‌زاده''' شاعر و دبیر ادبیات کرمانی، متخلص به '''«سحر»''' (زاده ۱۳۲۹ در روستای بزنجان از توابع بافت - درگذشته ۳۱ شهریور ۱۳۷۷) یک دگراندیش معترض بود که در قتل‌های سیاسی موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» همراه پسر ۹ ساله‌اش کارون به قتل رسید.


۳۱ شهریور ۱۳۷۷ روز سلاخی «حمید پورحاجی‌زاده» شاعر و دبیر ادبیات کرمانی، متخلص به «سحر» و پسرش کارون است. آنها از قربانیان قتل‌های سیاسی موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای بودند. حمید با ۲۷ و کارون با ۱۶ضربه چاقو قطعه قطعه شدند. حمید در سال ۱۳۲۹ در بافت به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، لیسانس ادبیات خود را در کرمان دریافت کرد. او در شعر و نوشتن دستی پرتوان داشت ولی به‌دلیل مطالب اعتراضی، کتابهایش مجوز چاپ نمی‌‌گرفت و چند سال نیز تبعید شد. حمید پورحاجی‌زاده همراه با کودک ۹ساله‌اش کارون، شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ مجموعاً با ۴۳ ضربه چاقو به‌طرز دلخراشی به قتل رسیدند. مادر کارون گفته است «کارون.. دهان و دستانش پر از مو بود و پر از خون. موهای پدرش. از پشت، بابایش را با دست و دندان گرفته بود.» خواهر حمید گفته است «از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجوئی می‌شدیم.. به ما پیشنهاد دیه و رضایت می‌دادند»! وزارت اطلاعات نهایتاً قتل را «یک اشتباه ساده» خواند، اما مسئولیت قتل را نپذیرفت!
آنها از قربانیان قتل‌های سیاسی موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای بودند. حمید با ۲۷ و کارون با ۱۶ضربه چاقو قطعه قطعه شدند. حمید در سال ۱۳۲۹ در بافت به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، لیسانس ادبیات خود را در کرمان دریافت کرد. او در شعر و نوشتن دستی پرتوان داشت ولی به‌دلیل مطالب اعتراضی، کتابهایش مجوز چاپ نمی‌‌گرفت و چند سال نیز تبعید شد.  
 
در نهایت حمید پورحاجی‌زاده همراه با کودک ۹ساله‌اش کارون، شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ مجموعاً با ۴۳ ضربه چاقو به‌طرز دلخراشی به قتل رسیدند. وزارت اطلاعات نهایتاً قتل را «یک اشتباه ساده» خواند، اما مسئولیت قتل را نپذیرفت!


== زندگی‌نامه پورحاجی‌زاده ==
== زندگی‌نامه پورحاجی‌زاده ==
حمید پورحاجی‌زاده (سحر) در سال ۱۳۲۹ در روستای بزنجان از توابع شهرستان بافت به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در زادگاه و سه سال اول دبیرستان را در شهرستان بافت و سپس دبیرستان نمونه شهاب کرمان و سال آخر را در دبیرستان ملی هشترودی شیراز به پایان برد و بعد از آن فوق دیپلم ادبیات خود را از دانشسرای راهنمایی کرمان دریافت کرد. فعالیت ادبی وی از همان دوران ابتدایی شکوفا شده بود و به سرودن شعر می‌پرداخت و اکثر اوقات رتبه ممتاز مسابقات ادبی را از آن خود می‌کرد. همچنین او در شیراز با کوشش خود انجمن ادبی کاخ جوانان شیراز را سر و سامان داد. پس از انقلاب وی در رشته حقوق قضایی دانشگاه شهید بهشتی تهران به ادامه تحصیل پرداخت اما پیشامدهای گوناگون مانع از ادامه تحصیل وی شد. او سپس لیسانس ادبیات فارسی خود را از دانشگاه شهید باهنر کرمان دریافت کرد و به تدریس در آموزش و پرورش کرمان پرداخت و طی این سال‌ها کارهای ادبی و تحقیقی خود را نیز ادامه داد. سال ۱۳۶۰ با “روح‌انگیز سلطانی‌نژاد” ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نام‌های اروند، ارس و کارون است. او در این سال‌ها تبعید شد و کتاب‌هایش نیز مجوز چاپ نمی‌گرفتند.
حمید پورحاجی‌زاده در سال ۱۳۲۹ در روستای بزنجان از توابع شهرستان بافت به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در زادگاه و سه سال اول دبیرستان را در شهرستان بافت و سپس دبیرستان نمونه شهاب کرمان و سال آخر را در دبیرستان ملی هشترودی شیراز به پایان برد و بعد از آن فوق دیپلم ادبیات خود را از دانشسرای راهنمایی کرمان دریافت کرد. فعالیت ادبی وی از همان دوران ابتدایی شکوفا شده بود و به سرودن شعر می‌پرداخت و اکثر اوقات رتبه ممتاز مسابقات ادبی را از آن خود می‌کرد. همچنین او در شیراز با کوشش خود انجمن ادبی کاخ جوانان شیراز را سر و سامان داد. پس از انقلاب وی در رشته حقوق قضایی دانشگاه شهید بهشتی تهران به ادامه تحصیل پرداخت اما پیشامدهای گوناگون مانع از ادامه تحصیل وی شد. او سپس لیسانس ادبیات فارسی خود را از دانشگاه شهید باهنر کرمان دریافت کرد و به تدریس در آموزش و پرورش کرمان پرداخت و طی این سال‌ها کارهای ادبی و تحقیقی خود را نیز ادامه داد. سال ۱۳۶۰ با “روح‌انگیز سلطانی‌نژاد” ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نام‌های اروند، ارس و کارون است. او در این سال‌ها تبعید شد و کتاب‌هایش نیز مجوز چاپ نمی‌گرفتند.


== زندگی حرفه‌ای ==
== زندگی حرفه‌ای ==
خط ۴۳: خط ۴۵:


تاج برداشته‌ایم از سر افسر شکنان.
تاج برداشته‌ایم از سر افسر شکنان.
== جزییاتی از قتل و قاتلان ==
بنابر گزارش مکتوب برادر آقای حاجی زاده از این حادثه، آثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش و بریده شدن انگشتان دست راست ایشان مشهود بوده است. (محمد حاجی زاده، کارون در من است امشب) بنابر گفته خواهر آقای حاجی زاده، نماینده پزشک قانونی با صراحت اعلام کرده که قاتلین سه نفر بودند و حتی پیش از ارتکاب قتل چای هم نوشیده اند. فرزندان آقای حاجی زاده که اولین شاهدان اجساد پدر و برادرشان بوده اند، خبر داده اند که اطراف جنازه در اتاق آقای حاجی زاده پر از نوشته ها و اشعار ایشان بوده است.(«سینه سهراب»، انتشارات ویستار،۱۳۸۰) قاتلان تلویزیون و ضبط صوت را به همراه برخی دست نوشته ها به همراه برده بودند اما پول نقدی که در منزل بود را در کف اتاق رها کرده بودند.(فرم الکترونیکی)<ref name=":0" />
هنگام وقوع قتل، مادر ارس و اروند و کارون در اتاقی دیگر خواب است یا آن‌طور که اروند می‌گوید، بیهوش:
«توی خواب مامان را بیهوش کرده بودند. پنبه‌‌ای که روی دهان مامان گذاشته بودند، در اسناد و مدارک آثار صحنه قتل هست. نمی‌دانم چه ماده بیهوش‌کننده‌‌ای استفاده کرده بودند که کم‌اثر بود، چون ما که رسیدیم، ارس رفته بود داخل اتاق روبه‌رو با این فکر که مامان را هم کشته‌‌اند. با پا زده بود به مامان و مامان بیدار شده بود. گیج و منگ رفته بود بالای سر بابا. اول فکر کرده بود بابا سکته کرده، متوجه زخم‌ها نشده بود.»
ارس روایت اروند را این‌گونه کامل می‌کند: «مامان فکر کرد بابا سکته کرده. پای بابا را گرفت و به من گفت هنوز گرم است، زنگ بزنیم اورژانس بیاید. گفتم نه مامان، بابا و کارون را کشتند.»<ref>قتل‌های زنجیره‌ای وزارت [https://www.radiofarda.com/a/30968233.html اطلاعات]</ref>


== شرح کوتاه در باره قتلهای زنجیره‌ای ==
== شرح کوتاه در باره قتلهای زنجیره‌ای ==
خط ۱۰۶: خط ۱۱۷:


گفتش آلاله: که از جمله سردارانند.<ref name=":1" />
گفتش آلاله: که از جمله سردارانند.<ref name=":1" />
== عکس العمل مقامات رسمی   ==
مقامات هیچگاه مسئولیت این قتل را بطور رسمی و علنی قبول نکردند. خانواده آقای حاجی زاده قابل اطمینان و کامل بودن تحقیقات را زیر سئوال برده است. ابتدا از سوی رئیس اداره آگاهی کرمان و بازپرس ویژه قتل به خانواده آقای حاجی زاده گفته شد که این قتل نمی تواند با انگیزه های شخصی انجام شده باشد. بنا به روایت خواهر قربانی، بازرس ویژه پرونده تاکید کرده بود که این درجه از شقاوت در بچه های کرمان نمی تواند باشد و قاتلان از تهران آمده اند. وی همچنین متعجب بوده که چرا لیست مسافران پروازهای تهران به کرمان در روز قبل و بعد چک نشده است. خانواده هیچگاه از نتیجه تحقیقات مقامات کرمان آگاه نشدند. چند روز پس از قتل، رئیس اداره آگاهی کرمان و بازپرس پرونده حاضر به دیدار خانواده نشدند و اعلام کردند که پرونده به بن بست خورده است. (مصاحبه با صدای آمریکا، ۱مهر ۱۳۹۲)  در آذرماه سال ۱۳۷۷، با قتل داریوش فروهر و پروانه فروهر، محمد مختاری و جعفر پوینده پرونده قتلهای زنجیره ای گشوده شد. با این حال، پیگیریهای متعدد خانواده آقای حاجی زاده از وزارت اطلاعات، ریاست جمهوری، نهاد رهبری و حجت الاسلام نیازی رئیس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح و کمیته تحقیق و تفحص مجلس، برای بررسی قتل آقای حاجی زاده در این پرونده بدون نتیجه ماند.به گفته فرخنده حاجی زاده، در سال ۱۳۷۸ از سوی وزارت  اطلاعات به خانواده اعلام شد که قتل آقای حاجی زاده یک «اشتباه ساده» بوده و به آنها پیشنهاد دریافت دیه و اعلام رضایت داده شد. این پیشنهاد از طرف خانواده رد شد. پیگیری پرونده از سوی خانواده همراه با فشارهای امنیتی و اجتماعی متعددی از جمله احضار، بازجویی و ممنوع الخروجی بوده است. در سال ۱۳۸۷ مقامات امنیتی فرخنده حاجی زاده را در آستانه بازنشستگی تحت فشار قرار می دهند که کتبا اعلام کند که مقصر قتل آقای حاجی زاده آنها نبوده اند.  به گفته فرخنده حاجی زاده با گذشت سالها از قتل آقای حاجی زاده و پسرش، هنوز هم اجازه برگزاری مراسم سالگرد به خانواده داده نمی شود. (روزآنلاین ۲۰ آذر۱۳۹۰ و وبلاگ کارون)<ref name=":0" />
== اظهارات خانواده ==
خانواده آقای حاجی زاده که در جستجوی عدالت در چارچوب جمهوری اسلامی تلاش کرده بودند، بر این باورند که از رسیدن به عدالت محروم شده اند. آنها توجه عموم را به تناقضات اساسی در اظهارات مسئولین پرونده، عدم دسترسی‌شان به اسناد و شواهد، و عدم توجه و رسیدگی قضایی به پرونده ایشان علی رغم مراجعات مکرر، جلب کرده‌اند.بنابرگفته نزدیکانش، آقای حاجی زاده، برخی از اعضای خانواده اش را از تهدید خود مطلع کرده بود و بخشی از نوشته و کتاب هایش را نیز به منزل یکی از خویشان انتقال داده بود. به خانواده اش گفته بود که باید مدتی به جایی بروم که کسی از من خبر نداشته باشد.(فرم الکترونیکی) به گفته فرخنده حاجی زاده، چند ماه پیش از قتل آقای حاجی زاده و در نمایشگاه کتاب تهران، یکی از دوستانش از در خطر بودن حمید گفته بود. همچنین در یکی از بازجویی ها به یکی دیگر از دوستان آقای حاجی زاده گفته شده بود که او چند هفته قبل از قتلش در تهران به دیدار داریوش فروهر رفته است.(مصاحبه با روز، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۰)خانواده حاجی زاده اعتراضها و اظهارات خود را به صورت عمومی و در قالب مصاحبه، کتاب و یادداشت منتشر کرده اند و بارها به تناقضات اظهارات مسئولان و فشارهای امنیتی و اجتماعی وارده بر خانواده اشاره کرده اند. فرخنده حاجی زاده در مصاحبه با روز آنلاین می گوید:
«بعد از کشته شدن حمید و کارون، در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم. در عرصه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه های خودمان هستیم. زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده اند. ما در تنهایی، وحشت و بی کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون 9 ساله ما تکه تکه شده.... خیلی بی رحمانه بود له له میزدیم برای ذره ای همدردی اما حتی سعی میکردند در خانواده ما شکاف ایجاد کنند.»( روزآنلاین ۲۰ آذر ۱۳۹۰)نوشته ای از وبلاگ پسر آقای حاجی زاده ۱۵ سال بعد از کشته شدنش:«نه ولی میترسم امشب باهاش حرف بزنم و ازم دلخور باشه که چرا ۱۵ سال قبل همین موقعها نبودم که نه خودشو که کارونشو از دست اونا در بیارم که نتونن کارونشو قصابی کنن درست جلوی چشماش که بعدها تا همیشه این برامون سوال باشه که کدوم یکی رو اول کشتن و بعد با گریه بگیم فرقی نمیکنه هر کدوم که اول باشن برا اون یکی زجر آور بوده و بعد دوباره از مهربونیش ببارم و بگم نه کارون بچه  بوده و کمتر میفهمیده خدا کنه اول بابامو کشته باشن که ندیده باشه کارونش چقدر چاقو خورده.  اصلا من میترسم میترسم بمیرم نه اینکه از مردن بترسم نه میترسم بمیرم و اون دنیا کارون رو ببینم و ازم بپرسه پس تو کجا بودی و من اونجا هم همش بمیرم و بمیرم و بمیرم و جواب نداشته باشم. کاشکی میشد خودمو میزدم به خریت شاید سالها زنده باشمو تا اون موقع که من میمیرم یادشون رفته باشه شایدم  اگه برم کلا نپرسن این چیزارو و  فقط بغلم کنن و بگن خیلی دلشون برام تنگ شده بود  آره همینه خودم میدونم همینو میگن پس اگه اینطوره چرا هنوز من زنده ام؟ نکنه اونا اونجا دلشون تنگ شده باشه برام و من اینجا دارم میگردم و هی مینویسم فلان سال گذشت و من هنوز....   به هر حال من هنوز زنده ام و دارم مینویسم مینویسم از پدری که دیگه نیست از برادری که خیلی وقته نیست میدونم که امشب هم درست مثل ۱۵ سال گذشته خواب نمیرم یا خیلی دیر خواب میرم و میشینم و لحظه هارو میشمارم حد و حدود اون ساعتای لعنتی رو و هی میگم الان بوده؟ یا الان یا الان یا الان ؟؟؟ و بمیرم از خجالت که من کجا بودم و چرا نبودم.
اصلا الان  نمیخوام برم و حرفای قلمبه سلمبه سر هم کنم و بنویسم سحر کی بود راهش چی بود و راهشو ادامه بدم. مسئولیتش پسر حمید بودن رو شونه من هست میدونم که باید چیکار کنم خیلیاشئنم عقب افتاده  اما من الان هیچکدوم اینارو نمیخوام الان میخوام اروند باشم سیزده چهارده ساله و برسم خونه و کیفمو پرت کنم و اول کاروونو بگیرم و بگم باید همین الان ۵۰. تا بوس امروزتو بدی و سییییییییییییر ببوسمش واونم تموم که شدن بره اونورتر و دستشو بکشه رو صورتشو بگه ببین پاکشون کردم امروزم  دیگه بهت بوس نمیدم  بعدش برم کنار بابام و خودمو بندازم کنارشو نازم کنه و یه بوس هم از پیشونیم کنه و هی کتاب بخونه  و بنویسه و بنویسه و من بگردم تودفترای شعرشو بگم بابا این شعرو که برام گفتی رو بخون برام و بخونه برام  بعد شب بشه مثل همین امشب  دیگه هی کابوس الان بود یا الان یا الان یا الان نباشه و بابا تو خونه باشه  غذارو بخوریم تلویزیون رو بسوزونیم بسکه میکرو بازی کنیم تا خواب بریم و خواب خوب ببینیم و ببینیم و ببینیم و صبح بلند شیم و بریم مدرسه اینارو دلم میخواد نه اینکه بیام این غزل بابارو بنویسم و هی پیش خودم این بیتشو تکرار کنم که:   غمی دیرینه اما نوشبیخون در من است امشب*** که اشک جاودان رود کارون در من است امشب  و بعدش بگم بابایی داداشی روحتون شاد اینارو نمیخوام اما خوب چاره ای نیست...<ref name=":0" />
== منابع ==
<references />
۲۰۲

ویرایش