کاربر:Ehsan/صفحه تمرین

انقلاب ایدئولوژیک به مجموعه تحولاتی گفته می شود که از سال ۱۳۶۴ در درون سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز شد. در این تحولات سازمان مجاهدین خلق ایران گام‌های عملی و مشخصی را برای ریشه کن کردن تفکر مردسالاری و دیدگاه‌ جنسیتی نسبت به «زن» در درون صفوف خود برداشته و آنرا مانع بارز شدن انرژی‌ها و پتانسیل مبارزاتی خود در برابر رژیم خمینی و حاکمیت آخوندها دانست. آخوندهایی که از نظر سازمان مجاهدین به عنوان یک جریان ارتجاعی و بنیادگرا، ویژگی اصلی تفکرشان زن ستیزی بوده و برای مبارزه با آنان باید از هرگونه وجه اشتراک فکری با آنان خط بطلان کشید. سازمان مجاهدین، همچنین جنسیت‌گرایی را مانع یگانگی و هم‌سویی افراد با آرمان سازمانی و مشخصا عنصر رهبری در صفوف خود تشخصیص داد. به این معنی که تفکر جنسیت گرا، فرد را به سمت تمایلات شخصی و وابستگی‌هایی رهنمون میکند که لاجرم قادر نیست بصورت مونیستی و قاطعانه در پیشبرد خطوط مشخص شده از نوک هرم سازمان، یعنی رهبری آن مشارکت جوید. برجسته نبودن عنصر رهبری و تمرکزگرایی و حرکت مؤمنانه و بی شکاف در راستای اهداف او، نقیصه‌ ای بود که در سال ۱۳۵۴ منجر به ضربه اپورتونیستی در این سازمان شده بود و اکنون مجاهدین میخواستند با این گام عملی خود را نسبت به چنین آسیب‌هایی واکسینه کنند. طی این وقایع مریم رجوی به عنوان همردیف رهبری در سازمان مجاهدین برگزیده شد. پس از آن بود که زنان در نقش های کلیدی در این سازمان قرار گرفته و نهایتا به عنوان یک رویه مصوب سازمانی، تمامی مناصب فرماندهی از میان زنان برگزیده شد. بطوری که هم اکنون در سازمان مجاهدین خلق هژمونی زنان حاکم است و آنها این پدیده را محصول رشد ایدئولوژیکی خود در مبارزه با تفکر جنسیت‌گرایی و مردسالاری دانسته و عامل پیشروی و پیروزی‌های خود می‌دانند.

کرونولوژی انقلاب ایدئولوژیک

سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۳ و در آستانه‌ی بیستمین سالگرد تاسیس خود وارد یک جمع بندی شد. یکی از نتایج این جمع بندی‌ سرآغاز کشف بزرگی در این سازمان شد که مجموعه تحولات بعدی را شکل داد. تحولاتی که با نام انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین شناخته می‌شود. در این جمع‌بندی مجاهدین به این نتیجه رسیدند که بطور خودکار، رده‌ی تشکیلاتی زنان، با سطح مسئولیت پذیری و میزان راهگشایی آنان در پراتیک مبارزاتی انطباق نداشته و کمتر از آن است. به این معنی که مناصب و میزان مشارکت زنان در سطوح تصمیم ساز بسیار کمتر از مشارکت عملی و میزان مسئولیت پذیری آنهاست. بخصوص که پس از انقلاب ضدسلطنتی سازمان مجاهدین خلق با نسل گسترده‌ی از دختران و زنانی مواجه بود که به صفوف آن پیوسته بودند. باید توجه داشت که این پدیده در تاریخ مبارزات ایران بسیار نادر بوده و معمولا حضور زنان بصورت تک‌نمود و نادر واقع می‌شد. عدم انطباق میزان تصمیم سازی زنان با میزان فعالیت عملی آنها در مبارزه، از نظر مجاهدین خلق چیزی جز آثار خودبخودی و شائبه‌های مردسالاری نبود.

البته رفع چنین مشکلی ، می توانست ارتقاء رده‌ی تشکیلاتی تعدادی از زنان باشد. اما از نظر مجاهدین این راه حل، برای گذار از چالشی به درازای طول تاریخ بشریت، راه حل مناسبی نبود. اعضاء مرکزیت مجاهدین در ادامه‌ی جمع بندی خود به این نتیجه رسید که این چالش در گام نخست باید در بالاترین نقطه‌ی سازمان حل شود و سپس به بقیه سازمان تسری پیدا کند. در آن زمان مسعود رجوی دبیرکل یا به تعبیر مجاهدین، مسئول اول این سازمان بود. طبق تصمیم گیری مرکزیت سازمان مجاهدین خلق و در راستای اولین گام برای گذار ازین چالش ایدئولوژیک، مریم عضدانلو به عنوان همردیف مسئول اول یعنی همردیف مسعود رجوی برگزیده شد. مریم عضدانلو که بعدها نام خود را به مریم رجوی تغییر داد،در آن زمان به تأیید همگان به عنوان برترین شاخصه‌ی رشد، مسئولیت پذیری، توانایی و کاربُری و در عین حال از خودگذشتی و فداکاری در راستای پیشبرد اهداف و آرمان‌های این سازمان شناخته شده و مطرح بود.

محمد حسین حبیبی:

در این رابطه من مایلم در اینجا ادعایی را مطرح کنم که اگر درست بود و قال اثبات، سزاوار هیچ پاداشی نخاهم بود ولی چنانچه نادرست بود و بی‌پایه و نادرستی و بی‌پایگی آن در آینده به اثبات رسید، از همه خوانندگان این سطور می‌خواهم که بعنوان سندی امضاء شده،‌این نوشته را نگه دارند تا در محاکمه‌‌ی فرداها درصورتی که زنده بودم به تعداد جملات، کلمات و حتی حروف آن بر صورتم گلوله و چنانچه مرده بودم بر گو بی نام ونشانم تف بیندازند!

ادعای من این است که سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۴ هجری شمسی، مطابق با سال ۱۹۸۵ میلادی، به یک اختراع و کشف ایدئولوژیک رسیده است که محمل آن ظاهرا یک طلاق بی‌مورد و یک ازدواج غیرضروریست. در حالیکه باطن آن ارائه‌ی یک دیدگاه ایدئولوژیک نوین نسبت به مسأله‌ی زن، رهبری، رهایی، و آگاهی است که آثار آن از قلمرو سیاست فراتر رفته و در زمینه فلسفه، عرفان، هنر، جامعه‌شناسی، روانشاسی، شناخت‌شناسی، و وجود شناسی نیز تجلی خواهد یافت.

انقلاب ایدئولوژیک حرکتی از سر آگاهی کامل یا جنون کامل!

راستی رهبری مجاهدین با اتکا به کدام پشتوانه‌ وارد چنین حرکتی شد؟ حرکتی که به مثابه پرتاب کردن سازمانشان از آبشار نیاگارا بود. براحتی می توان نتیجه گرفت که اگر رهبریت مجاهدین در این رابطه دچار کمترین تردید بود، محال بود دست به چنین کاری بزند. به عبارت دیگر تنها در دو حالت می توان دست به چنین کاری زد.راه اول متعلق به انسانهای فرهیخته است و راه دوم متعلق به انسانهای دیوانه یا اوج آگاهی یا ناآگاهی کامل! در برابر دشواری این مسیر تنها در یکی ازین دوحالت است که از حوزه‌ی شعور،‌عنصر تردید و از حوزه‌ی اراده عنصر ترس زایل می‌شود. در غیر اینصورت هرچقدر برد و حوزه عمل بزرگتر باشد احتمال دوگانگی و چندگانگی بیشتر و سپس تردیدها و ترسها بیشتر خواهد شد. حال اگر معادله را به عکس بچرخانیم می توان نتیجه گرفت که پذیرش چنین ریسکی تنها در حیطه قدرت کسانی است که یا در ناآگاهی محض بسر می برند یا با اوج آگاهی خویش به توحید و یگانگی کامل رسیده اند. به تعبیر دیگر برای این معادله حد وسطی وجود ندارد

دومین خصیصه پس از آگاهی رهایی است!

رهایی گسستن یا خارج شدن از حوزه تعلقات و جواذب گوناگون است. برای رهایی باید از جواذب بیشتری گذشت و برای گذشت از جواذب ایثار بیشتری لازم خواهد بود. سوی دیگر این معادله رابطه ترس و رهایی است که رابطه ای معکوس است. ترس بشتر مساوی است با رهایی کمتر!

با این توضیحات یک تعریف از رهایی فراهم شده است اما هنوز معلوم نیست بر اساس چه ضابطه ای می توان رهایی، ایثار و اراده ای که رهبریت مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک به نمایش گذاشته، شگفت انگیز توصیف کرد.پاسخ را باید در نقطه عزیمتی جستجو کرد که پرواز رهایی از آن صورت گرفته است. چرا که آنها از نقطه ای در پایین به بالا پرواز نکرده اند.چنین پروازی سزاوار نیست که شگفت انگیز نامیده شود. واقعیت این است که رهبریت مجاهدین از نقطه ای در بالا به نقطه ای بالاتر پرواز کرده است. یعنی در واقع جواذبی را به ریسک گذاشته و به آن پشت پا زده است که خود نقطه‌ اوج بوده است. مسعود برای در انداختن یک طرح نوین ارزشی از «خود»ی میگذرد که بعد از ۲۰ سال درایت و رهبری اکنون هزاران مجاهد در سرتاسر ایران حتی در دروی تخت شکنجه و پای چوبه اعدام برای آن درود و سرود می‌خوانند! اما او یکباره همه این ها را می دهد و میپذیرد که بجای آنها لعن و نفرین شود!

به عبارت دیگر رهبریت مجاهدین اگر در بالاترین نقطه سکوی پرواز نسبته به آن من ستایش شده تعلق خاطری نشان میدهد و برای آن اهمیتی قائل میشد محال بود بتواند برای آن جهش ایدئولوژیکی خیز بردارد.

بی تردید حرکت رجوی ها را همانطور که از سوی دوست و دشمن شگفتی برانگیخت حقیقتا باید شگفت انگیز خواند زیرا در تاریخ گذشته ایران زمین اگر چه چهره‌هایی جود داشته‌اند که بطرز اعجاب انگیزی با گذشتن از خود در گرگون کردن ارزشهای متعارف، به افق‌های بلندی از رهایی ، فرزانگی و خلاقیت پرکشیده‌اند اما نکته این است که نقطه عزیمت پرواز آنها از حضیض به اوج بود هاست. یعنی آنها آن «خودی» را به ریسک گذاشته و از آن در گذشته‌اند که در واقع در قعر ابتذال و منجلاب غوطه می‌خورد

نتایج انقلاب ایدئولوژی در بعد رهبری

از آنجا که دو محور اصلی تغییر دهنده‌ی ارزشهای رهبری، همان آگاهی شگرف و همان رهایی شگفت انگیزی است که رهبران مجاهدین در این انقلاب از خود به نمایش گذاشته اند بطور فشرده می توان نتیجه گرفت که حاصل آن از غیر از ایمان و اعتمادی شگرف و به رهبری چیز دیگری نخواهد بود. به سخن دیگر آنهایی که موفقی می شوند در شعاعی دور یا نزدیک به درک حقیقت این دوپدیده نایل شوند راهی ندارند جز آنکه بصورتی منقلب شده از همان راهی که با خشم و تندی و یا بی اعتنایی از آن رفته اند با سرعت به نقطه‌ی عکس آن بازگردند.

اکنون بطور مشخص تر می توان معلوم کرد که درتوضیح حاصل انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین به لحاظ سیاسی باید به دو زمینه توجه کرد. زیرا زایش ایمان و اعتماد شگرف و شگفت‌انگیز به رهبری در دو زمینه تجلی پیدا خواهد کرد. اول در رابطه‌ی درون سازمان مجاهدین و دوم در رابطه‌ی بیرونی آنها. در زمینه ا ول صوف مجاهدین از یکسو منسجم‌تر و روابطشان بر اساس مفاهیم خودشان باهم و با رهبرشان توحیدی‌تر و یکانه تر خواهد شد. زیرا در این دگرگونی و بر اثر این جریان قوی که از بالای بالا تا پایین‌ترین سطوح کاردها،‌اعضاء و هواداران این سازمان براه افتاد و با آب ۱۰۰ درجه جوشان سراسر سازمان را شستشو داد، بطور قطع میتوان گفت که هیچ زائده و هیچ رابطه نامنسجمی را باقی نگذاشته است. زیرا یا تحت این فشار به بیرون پرتاب شده یا اگر دوام آورده باشد به این معنی است کهم تردیدهای خد را در گدازه ی این انقلاب ذوب و تصفیه کرده است. به سخن دیگر تنها نقطه‌ای که در بدن رویین‌تن سازمان مجاهدین تا دیروز رویین نبود، همانا چشم آن یعنی رهبری آن بود که در این انقلاب رویین یا دستکم برای یک دوره‌ی طولانی ضربه‌ناپذیر شد.

بنابراین برای یک دوره طولانی خطر انشعاب در درون سازمان بکلی برطرف شده است و رهبریت این سازمان با دستان بازتر و مطمئن تری می تواند به میدان بروند و درصورتیکه نیاز باشد سازمان را از مرتفع ترین قله ها نیز به پایین پرتاب کند بدون اینکه نسبت به انسجام اعضاء و هوادارن کمترین دلهره و نگرانی داشته باشد.تاثیر عمده‌ی دیگری که این انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان ماجهدین خواهد گذاشت این است که آنها در پرتو آگاهی رهبریت خود به طاق جدیدی از آگاهی رسیده‌اند که هرگز بیش از آن نمی توانست در میان آنها وجود داشته باشد. بی تردید این ارتقاء در نوع و سطح آگاهی مستقیما بر نحوه‌ی عملکرد و مسئولیت پذیری آنها در زمینه های سیاسی و نظامی تأثیر قابل توجهی بر جای خواهد گذاشت.

در مورد تأثیر انقلاب ایدئولوژیک بر روابط بیرونیشان نیز باید گفت که آنها اساسا با دو نوع رابطه مواجه خواهند بود. رابطه با دشمن و رابطه با دوست. در مورد رابطه با دشمن حاصل کار باید روشن باشد. چرا که دشمن اکنون با سازمانی روبروست که با دستانی بازتر و تیز و با بدنی فولادین و به میدان آمده است. در عین حال امکان دارد دوست دراعماق ذهن امیدوار و قلب خوشحال خود با موجی از تشویش و نگرانی روبرو شود. در اینجاست که ممکن است مسائلی مانند کیش شخصیت و دیکتاتوری از آن سوی ذهن شروع به بیرون آمدن کند.

ضرورت عام رهبری

ایده‌آلیست‌ها به خدای بدون ماده عقیده دارند و ما ایده‌آلیست نیستیم. ما خدا و حقیقت را در میان زمین و هوا، در ابرها، در آسمان‌ها و در اوهاام و تخیلات جستجو نمی‌کنیم. ما به خدایی معتقدیم که با او رابطه‌ی واقعی و عینی برقرار کنیم. و این جز از طریق تنظیم رابطه با رهبری عقیدتی حاصل نمی‌شود.[۱]

نتیجتا باید گفت آنچه در دوران ده ساله اول تجرهب مثبت ایدئولوژی جا نیفتاده بود و ضربه اپورتونیستهای چت نما در سال ۱۳۵۴ را سبب گردید، خود معلول جا نیفتادن مسأله و جایگاه عنصر رهبری در سازمان بود. به بیان خلاصه تجربه منفی زیرپا گذاشتن عنصر ایدئولوژی تنها با زیر پا گذاشتن عنصر رهبری امکانپذیر بود و امکانپذیر شد. منتهی با وجود این،‌همان تجربه دهساله اول سازمان دوباره در اینجا تکرار گردید. زیرا در تجربه این دوران نیز اگر چه نقش تعیین کننده عنصر رهبری در احیای عنصر ایدئولوژی و تشکیل دوباره سازمان، در عمل برهمگان روشن بود اما به لحاظ نظری علیرغم اشارات مکرر و حتی نشر بعضی جزوات،‌بر عنصر رهبری، به عنوان رکن اساسی ایدئولوژی بصورت بایسته و برجسته ای تاکید نشده و نتیجتا مجموعه‌ی اعضاء بویژه توده عظیم هوادار بصورت عمیقی نسبت به آن حساس نبودند. بدین دلیل سازمان مجاهدین در حالی میخواست بیستمین سالگرد خود را پشت سر بگذارد ... که این نقص ایدئولوژیک بیست ساله را همچنان با خود حمل می‌کرد و در واقع بصورت یک بمب ایدئولوژی سوز سازمان برانداز در بطن خود نهفته داشت. در اینجا بود که مجاهدین در پاسخگویی به ضرورت مهمتر عام ایدئولوژیک آن میرسند که بصورت حلقه ای مفقوده در مجموعه‌ی اصول عام اعتقادی‌شان جای آن خالی بود. در این جا بود که در یک حرکت خیره کننده و شگفت انگیز انقلابی، ثقل دوم سازمان مجاهدین یعنی عنصر رهبری تولد یافت و به عنوان همزاد جدایی‌ناپذیر عنصر ایدئولوژی، دین و ایدئولوژی آنها را تکمیل کرد.

منابع

  1. نشریه مجاهد- شماره ۲۴۶-۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۴