کاربر:Hampiman/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱: خط ۱:
'''ابوالقاسم فردوسی طوسی'''(زاده: 329 هجری قمری، روستای باژ، از روستاهای طابران طوس در خراسان-درگذشت: 411 هجري، طوس) فردوسی بزرگترین حماسه سرای پارسی‌گوی ایران ملقب به '''حکیم سخن''' و '''حکیم طوس''' و سراینده شاهنامه، حماسه ملی ایران<ref>[http://nashibofaraz.blogsky.com/1390/11/28/post-51/ حماسه ملی ایران -نوشته: تئودور نولدکه  -موسسه انتشارات نگاه] </ref><ref>[https://www.negahpub.com/book/%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87-%D9%85%D9%84%D9%89-%D8%A7%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%86/ حماسه ملى ایران-تئودور نولدكه-مترجم : بزرگ علوی-با مقدمه استاد سعيد نفيسى]
'''ابوالقاسم فردوسی طوسی'''(زاده: ۳۲۹ هجری قمری، روستای باژ، از روستاهای طابران طوس در خراسان-درگذشت: ۴۱۱ هجری، طوس) فردوسی بزرگترین حماسه سرای پارسی‌گوی ایران ملقب به '''حکیم سخن''' و '''حکیم طوس''' و سراینده شاهنامه، حماسه ملی ایران<ref>[http://nashibofaraz.blogsky.com/1390/11/28/post-51/ حماسه ملی ایران -نوشته: تئودور نولدکه  -موسسه انتشارات نگاه]</ref><ref>[https://www.negahpub.com/book/حماسه-ملى-ايران/ حماسه ملی ایران-تئودور نولدکه-مترجم : بزرگ علوی-با مقدمه استاد سعید نفیسی]</ref><ref>[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/245836/خاورشناس-آلمانی-حماسه-ملی-یران-نقد-بررسی خاورشناس آلمانی که «حماسه ملی ایران» را نقد و بررسی کرد-خبرگزاری کتاب ایران]</ref>در دوره سامانیان پادشاهان این سلسله با زنده کردن زبان پارسی نام نیکی از خود باقی گذاشتند در این تلاش جنبشی به‌نام هویت‌طلبی و استقلال جویی جریان داشت و در همین اوان ابوالقاسم فردوسی دست‌بکار نوشتن حماسه جاودان خود شاهنامه شد فردوسی مجذوب اساتید سخن در قرن‌های سوم وچهارم هجری بود و شاهکار او تحت تأثیر این اساتید بزرگ شکل گرفت و امروزه در جهان به عنوان یکی از مشهورترین آثار ادبی زبان فارسی شناخته می‌شود.<ref>[https://avaliha.ir/بیوگرافی-حکیم-ابولقاسم-فردوسی/][https://avaliha.ir/بیوگرافی-حکیم-ابولقاسم-فردوسی/ بیوگرافی حکیم ابولقاسم فردوسی]-اولی‌ها</ref><ref>زندگینامه فردوسی به‌همراه [http://ferdossitoussi.blogfa.com/ جملاتی زیبا از حکیم ابوالقاسم فردوسی]</ref>
</ref><ref>[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/245836/%D8%AE%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C-%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C خاورشناس آلمانی که «حماسه ملی ایران» را نقد و بررسی کرد-خبرگزاری کتاب ایران]</ref>در دوره سامانیان پادشاهان این سلسله با زنده کردن زبان پارسی نام نیکی از خود باقی گذاشتند در این تلاش جنبشی به‌نام هویت‌طلبی و استقلال ‌جویی جریان داشت و در همین اوان ابوالقاسم فردوسی دست‌بکار نوشتن حماسه جاودان خود شاهنامه شد فردوسی مجذوب اساتید سخن در قرن های سوم وچهارم هجری بود و شاهکار او تحت تاثیر این اساتید بزرگ شکل گرفت و امروزه در جهان به عنوان یکی از مشهورترین آثار ادبی زبان فارسی شناخته می‌شود.<ref>[https://avaliha.ir/%D8%A8%DB%8C%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C-%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85-%D8%A7%D8%A8%D9%88%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C/][https://avaliha.ir/%d8%a8%db%8c%d9%88%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%81%db%8c-%d8%ad%da%a9%db%8c%d9%85-%d8%a7%d8%a8%d9%88%d9%84%d9%82%d8%a7%d8%b3%d9%85-%d9%81%d8%b1%d8%af%d9%88%d8%b3%db%8c/ بیوگرافی حکیم ابولقاسم فردوسی]-اولی‌‌ها</ref><ref>زندگینامه فردوسی به‌همراه [http://ferdossitoussi.blogfa.com/ جملاتی زیبا از حکیم ابوالقاسم فردوسی]</ref>


== ایراندوستی سامانیان ==
== ایراندوستی سامانیان ==
حدود هفتاد سال پيش از زاده شدن فردوسی، سامانيان در سال 261 هجری، حكومت مستقلي در خراسان پي‌نهاده بودند.<ref>[http://tarikhiran.blog.ir/post/amiran-samani تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام]
حدود هفتاد سال پیش از زاده شدن فردوسی، سامانیان در سال ۲۶۱ هجری، حکومت مستقلی در خراسان پینهاده بودند.<ref>[http://tarikhiran.blog.ir/post/amiran-samani تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام]</ref><ref>[http://horodot.blogfa.com/post-10.aspx پایتخت اصلی و ماندگار سلسله سامانیان : '''بخارا '''بود . که امروزه شهری در ازبکستان است.]</ref> پیش از پاگرفتن حکومتهای مستقل ایرانی (صفاریان، سامانیانحکومتهای دست‌نشانده خلفای اموی و عباسی با خودکامگی در ایران حکم می‌راندند و حق برگزاری مراسم، جشنها و آیینهای ملی را از مردم گرفته بودند.<ref>[http://rasekhoon.net/article/show/756314/جنبش-های-ایرانیان-در-عصر-اول-خلافت-عباسی/ جنبش‌های ایرانیان در عصر اول خلافت عباسی-راسخون]</ref> در دوران چیرگی آنها، تکلّم و نوشتن به زبانهای ایرانی مانند پهلوی، خوارزمی و… ممنوع بود و مردم به زور به آموختن خط و زبان عربی وادار می‌شدند.
</ref> <ref>[http://horodot.blogfa.com/post-10.aspx پایتخت اصلی و ماندگار سلسله سامانیان : '''بخارا '''بود . که امروزه شهری در ازبکستان است.]</ref> پيش از پاگرفتن حكومتهاي مستقل ايراني (صفاريان، سامانيانحكومتهاي دست‌نشانده خلفاي اموي و عباسي با خودكامگي در ايران حكم مي‌راندند و حق برگزاري مراسم، جشنها و  آيينهاي ملي را از مردم گرفته بودند.<ref>[http://rasekhoon.net/article/show/756314/%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3%DB%8C/ جنبش‌های ایرانیان در عصر اول خلافت عباسی-راسخون]</ref> در دوران چيرگي آنها,  تكلّم و نوشتن به زبانهاي ايراني مانند پهلوي، خوارزمي و… ممنوع بود و مردم به زور به آموختن خط و زبان عربي وادار مي‌شدند.  


حكومتهاي مستقل ايراني<ref>[http://tamadonema.ir/%D8%B3%D9%84%D8%B3%D9%84%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86 سلسله سامانیان-تاریخ وتمدن ایران وجهان]</ref>، به‌ عكس، به فرهنگ ملي جان بخشيدند، برگزاري جشنها و آيينهاي ايراني را تشويق كردند و شاعران، نويسندگان و دانشمندان ايراني را در پناه حمايت خود گرفتند و در گسترش و رونق زبان پارسي دري كوشيدند. در اين دوره بود كه برگزاري جشنهاي نوروز، مهرگان و سده، دوباره رواج يافت. شعر فارسي پر‌ و ‌بال گرفت و شاعران برجسته‌ يي مانند رودكي و فردوسي پديد آمدند.
حکومتهای مستقل ایرانی،<ref>[http://tamadonema.ir/سلسله-سامانیان سلسله سامانیان-تاریخ وتمدن ایران وجهان]</ref> به عکس، به فرهنگ ملی جان بخشیدند، برگزاری جشنها و آیینهای ایرانی را تشویق کردند و شاعران، نویسندگان و دانشمندان ایرانی را در پناه حمایت خود گرفتند و در گسترش و رونق زبان پارسی دری کوشیدند. در این دوره بود که برگزاری جشنهای نوروز، مهرگان و سده، دوباره رواج یافت. شعر فارسی پر و بال گرفت و شاعران برجسته یی مانند رودکی و فردوسی پدید آمدند.


== شاهنامه ابومنصوری ==
== شاهنامه ابومنصوری ==
در دوره حکومت شاهان سامانی، سرگذشت شاهان و پهلوانان ايران كهن مورد توجه قرارگرفت و چندين شاهنامه به نثر  نوشته شد كه مهمترين آنها شاهنامه ابومنصوري بود.  
در دوره حکومت شاهان سامانی، سرگذشت شاهان و پهلوانان ایران کهن مورد توجه قرارگرفت و چندین شاهنامه به نثر نوشته شد که مهمترین آنها شاهنامه ابومنصوری بود.


ابومنصور محمد، حاكم طوس، كه از خاندانهاي كهن ايراني بود، تاريخنگاران و راويان داستانهاي كهن ايراني را گرد آورد و آنها را به نوشتن تاريخ شاهان و پهلوانان ايران كهن برانگيخت.  
ابومنصور محمد، حاکم طوس، که از خاندانهای کهن ایرانی بود، تاریخنگاران و راویان داستانهای کهن ایرانی را گرد آورد و آنها را به نوشتن تاریخ شاهان و پهلوانان ایران کهن برانگیخت.


شاهنامه ابومنصوري در سال346 به ‌پايان رسيد<ref>[http://www.mehremihan.ir/component/tag/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A7%D8%A8%D9%88%20%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1%DB%8C.html شاهنامه ابو منصوری-در شاهنامه فردوسی-سایت مهر میهن]</ref>. نسخه‌ يي از اين شاهنامه به دربار عبدالملك ‌بن نوح ساماني (حکومت: 343 تا 350قمری)  فرستاده شد. همين نسخه بود كه دقيقي طوسي آن را اساس كار خود در سرودن شاهنامه قرار داد. اما هنوز بيش از هزار بيت درباره پادشاهي گشتاسب نسروده بود كه در سال367 به دست غلامش كشته شد.
شاهنامه ابومنصوری در سال۳۴۶ به پایان رسید.<ref>[http://www.mehremihan.ir/component/tag/شاهنامه%20ابو%20منصوری.html شاهنامه ابو منصوری-در شاهنامه فردوسی-سایت مهر میهن]</ref> نسخه یی از این شاهنامه به دربار عبدالملک بن نوح سامانی (حکومت: ۳۴۳ تا ۳۵۰قمری) فرستاده شد. همین نسخه بود که دقیقی طوسی آن را اساس کار خود در سرودن شاهنامه قرار داد. اما هنوز بیش از هزار بیت دربارهٔ پادشاهی گشتاسب نسروده بود که در سال۳۶۷ به دست غلامش کشته شد.


== فردوسی در آغاز راه ==
== فردوسی در آغاز راه ==
هنگامی كه کار نوشتن شاهنامه ابومنصوري به پایان رسید، فردوسي شانزده ـ هفده ساله بود و هنوز به سرودن داستانهاي کهن ایرانی نپرداخته بود. از اين سال تا سال 369 يا 370، كه با دسترسي يافتن به شاهنامه ابومنصوري, به ‌جد, به سرودن داستانهاي كهن تاريخ ايران پرداخت، جز داستان بيژن و منيژه و يكي دو داستان ديگر طبع ‌آزمايي بيشتري در اين زمينه نداشت.
هنگامی که کار نوشتن شاهنامه ابومنصوری به پایان رسید، فردوسی شانزده ـ هفده ساله بود و هنوز به سرودن داستانهای کهن ایرانی نپرداخته بود. از این سال تا سال ۳۶۹ یا ۳۷۰، که با دسترسی یافتن به شاهنامه ابومنصوری، به جد، به سرودن داستانهای کهن تاریخ ایران پرداخت، جز داستان بیژن و منیژه و یکی دو داستان دیگر طبع آزمایی بیشتری در این زمینه نداشت.


  در سال 370هجری  كه فردوسي وقت خود را يكسره در كار نظم شاهنامه به کارگرفت، سلطان محمود غزنوي بيش از ده سال نداشت و سه سال پيش از اين تاريخ، پدرش، سبكتكين ـ كه غلام و داماد الپتكين، حاكم غزنه، بود ـ پس از مرگ او، حكومت اين شهر را به دست گرفت و سلسله غزنوي را پايه گذاری کرد<ref>[http://ahouraa.ir/1392/02/14/rabete%20ferdosi%20va تارنمای تخصصی تاریخ ایران-رابطه فردوسی و محمود غزنوی(اهورا (Ahouraa.ir))]</ref>.
در سال ۳۷۰هجری که فردوسی وقت خود را یکسره در کار نظم شاهنامه به کارگرفت، سلطان محمود غزنوی بیش از ده سال نداشت و سه سال پیش از این تاریخ، پدرش، سبکتکین ـ که غلام و داماد الپتکین، حاکم غزنه، بود ـ پس از مرگ او، حکومت این شهر را به دست گرفت و سلسله غزنوی را پایه‌گذاری کرد.<ref>[http://ahouraa.ir/1392/02/14/rabete%20ferdosi%20va تارنمای تخصصی تاریخ ایران-رابطه فردوسی و محمود غزنوی(اهورا (Ahouraa.ir))]</ref>


== دوره آسودگی فردوسی ==
== دوره آسودگی فردوسی ==
فردوسي در نخستين سالهايي كه به سرودن شاهنامه پرداخت, از درآمد زميني كه در روستاي پاژ داشت, به آسودگي زندگي مي كرد و هم در آن سالها، اميرمنصور, پسر ابومنصور محمد, حاكم طوس، از او پشتيباني ميكرد.شاعر در پناه اين درآمد و اين پشتيباني چند سالي توانست بي‌دغدغه معاش، وقت خود را به تمامي در كار سرودن شاهنامه بگذارد. اما از بخت بد، اميرمنصور در كشاكشهاي ميان اميران ساماني, در سال377 دستگير و به بخارا برده شد. در آن شهر او را بر گاو نشاندند و گِرد شهر گرداندند و سپس به زندان افكندند و ديگر خبري از او باز نيامد و هم در زندان جان سپرد.  
فردوسی در نخستین سالهایی که به سرودن شاهنامه پرداخت، از درآمد زمینی که در روستای پاژ داشت، به آسودگی زندگی می‌کرد و هم در آن سالها، امیرمنصور، پسر ابومنصور محمد، حاکم طوس، از او پشتیبانی میکرد. شاعر در پناه این درآمد و این پشتیبانی چند سالی توانست بی‌دغدغه معاش، وقت خود را به تمامی در کار سرودن شاهنامه بگذارد. اما از بخت بد، امیرمنصور در کشاکشهای میان امیران سامانی، در سال۳۷۷ دستگیر و به بخارا برده شد. در آن شهر او را بر گاو نشاندند و گِرد شهر گرداندند و سپس به زندان افکندند و دیگر خبری از او باز نیامد و هم در زندان جان سپرد.


پس از ناپديدشدن اميرمنصور و بي حاصلي كشت, تنگدستي به فردوسي روي آورد. اما, او در زير‌بار خراج سنگين مأموران حكـومتي و فشار دشواريهايي كه از هرسو به او روي آورده بودند،‌ كار سترگ سرودن شاهنامه را بر زمين ننهاد و سرانجام تدوين نخستين شاهنامه را در سال384 , در 55 سالگي, به ‌پايان رساند. در اين سال محمود غزنوي سپهسالار خراسان بود و هنوز به فرمانروايي نرسيده بود.  
پس از ناپدیدشدن امیرمنصور و بی‌حاصلی کشت، تنگدستی به فردوسی روی آورد. اما، او در زیربار خراج سنگین مأموران حکومتی و فشار دشواریهایی که از هرسو به او روی آورده بودند، کار سترگ سرودن شاهنامه را بر زمین ننهاد و سرانجام تدوین نخستین شاهنامه را در سال۳۸۴ , در ۵۵ سالگی، به پایان رساند. در این سال محمود غزنوی سپهسالار خراسان بود و هنوز به فرمانروایی نرسیده بود.


== سلطان محمود غزنوی ==
== سلطان محمود غزنوی ==
سلطان محمود غزنوی در سال 389هری، پنج سال پس از تدوين اول شاهنامه، به سن 29سالگي، به حكومت رسيد و در بلخ تاجگذاري كرد. فردوسي در اين زمان 60سال داشت.  
سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۹هری، پنج سال پس از تدوین اول شاهنامه، به سن ۲۹سالگی، به حکومت رسید و در بلخ تاجگذاری کرد. فردوسی در این زمان ۶۰سال داشت.


محمود غزنوي در آغاز كار، براي استواركردن پايه‌ هاي حكومتش، به شيوه سامانيان، به زبان فارسي ارج نهاد و برگزاري جشنها و آيينهاي كهن ايراني را تشويق كرد و حتي آوازه درانداخت كه از نژاد شاهان ساساني است، با اين كه پدرش، ‌سبكتكين، غلامي ترك از طايفه قرلُق بود.  
محمود غزنوی در آغاز کار، برای استوارکردن پایه‌های حکومتش، به شیوه سامانیان، به زبان فارسی ارج نهاد و برگزاری جشنها و آیینهای کهن ایرانی را تشویق کرد و حتی آوازه درانداخت که از نژاد شاهان ساسانی است، با این که پدرش، سبکتکین، غلامی ترک از طایفه قرلُق بود.


== فضل بن احمد، وزیر ایراندوست ==
== فضل بن احمد، وزیر ایراندوست ==
فضل‌ بن احمد اسفرايني, نخستين وزير سلطان محمود، كه پرورده دربار سامانيان بود, فردي ايران دوست و علاقمند به زبان فارسي بود<ref>[http://rasekhoon.net/article/show/680154/%D8%AA%D8%AD%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%BA%D8%B2%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86/ سایت راسخون-وزارت در عهد غزنویان]</ref>. به دستور او كليه امور ديواني از عربي به فارسي برگردانده شد. اين وزير خراساني در خراسان همه كاره دستگاه سپهسالار محمود بود. وقتي محمود در سال 389قمری از سپهسالاري خراسان به شاهي رسيد, فضل فردوسي را تشويق كرد كه شاهنامه را به دربار سلطان محمود عرضه كند تا هم از پشتيباني شاه بهره مند گردد و هم  اين اثر گرانپايه در پهنه وسيعتري انتشاريابد.  
فضل بن احمد اسفراینی، نخستین وزیر سلطان محمود، که پرورده دربار سامانیان بود، فردی ایران دوست و علاقمند به زبان فارسی بود.<ref>[http://rasekhoon.net/article/show/680154/تحولات-سیاسی-و-اداری-در-دوره-غزنویان/ سایت راسخون-وزارت در عهد غزنویان]</ref> به دستور او کلیه امور دیوانی از عربی به فارسی برگردانده شد. این وزیر خراسانی در خراسان همه‌کاره دستگاه سپهسالار محمود بود. وقتی محمود در سال ۳۸۹قمری از سپهسالاری خراسان به شاهی رسید، فضل فردوسی را تشویق کرد که شاهنامه را به دربار سلطان محمود عرضه کند تا هم از پشتیبانی شاه بهره‌مند گردد و هم این اثر گرانپایه در پهنه وسیعتری انتشاریابد.


فردوسي در زمان وزارت فضل بن احمد، شاهنامه را يكبار ديگر بازنويسي كرد، اشعاري در ستايش سلطان محمود به آن افزود.
فردوسی در زمان وزارت فضل بن احمد، شاهنامه را یکبار دیگر بازنویسی کرد، اشعاری در ستایش سلطان محمود به آن افزود.


فردوسی در سال 395 قمری كه شاهنامه را براي عرضه به دربار سلطان محمود غزنوي آماده مي كرد,  66 ساله بود و همه دارايي و جوانيش را در راه سرودن شاهنامه فدا كرده و پسر جوان 37ساله اش هم كه تنها اميد و پناه پدر پير و تنگدستش بود, درگذشته بود.<ref>[http://rasekhoon.net/article/show/155682/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D8%AE-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87/ تاريخ سرودن شاهنامه-سایت راسخون]</ref>  
فردوسی در سال ۳۹۵ قمری که شاهنامه را برای عرضه به دربار سلطان محمود غزنوی آماده می‌کرد، ۶۶ ساله بود و همه دارایی و جوانیش را در راه سرودن شاهنامه فدا کرده و پسر جوان ۳۷ساله اش هم که تنها امید و پناه پدر پیر و تنگدستش بود، درگذشته بود.<ref>[http://rasekhoon.net/article/show/155682/تاريخ-سرودن-شاهنامه/ تاریخ سرودن شاهنامه-سایت راسخون]</ref>


بازنگري شاهنامه در سال 400، در 71 سالگي فردوسي به پايان رسيد و براي ارسال به غزنه، دربار سلطان محمود، آماده شد. اين زمان حاكم طوس، ارسلان جاذب، يكي از اميران برجسته حكومت غزنوي بود كه از سال 389 تا 419 قمری برآن شهر حكومت كرد. فردوسي در ديباچه شاهنامه از او با عنوان «دلاور سپهدار طوس» ياد مي‌كند.
بازنگری شاهنامه در سال ۴۰۰، در ۷۱ سالگی فردوسی به پایان رسید و برای ارسال به غزنه، دربار سلطان محمود، آماده شد. این زمان حاکم طوس، ارسلان جاذب، یکی از امیران برجسته حکومت غزنوی بود که از سال ۳۸۹ تا ۴۱۹ قمری برآن شهر حکومت کرد. فردوسی در دیباچه شاهنامه از او با عنوان «دلاور سپهدار طوس» یاد می‌کند.


 ارسلان جاذب، به فردوسي عنايت داشت و با حمايت او بود كه فرودسي شاهنامه تكميل‌شده را توسط امير نصر، برادر سلطان محمود، كه سپهسالار خراسان بود، به دربار سلطان محمود فرستاد.  اين كار زماني صورت گرفت كه فضل ‌بن احمد از وزارت بركنار شده بود.
ارسلان جاذب، به فردوسی عنایت داشت و با حمایت او بود که فرودسی شاهنامه تکمیل‌شده را توسط امیر نصر، برادر سلطان محمود، که سپهسالار خراسان بود، به دربار سلطان محمود فرستاد. این کار زمانی صورت گرفت که فضل بن احمد از وزارت برکنار شده بود.


سلطان محمود فضل بن احمد را در سال 401 از وزارت بركنار كرد و «بفرمود تا سراي خواجه را فروگرفتند و تمامت مِلك و اسباب و نقد و جنس و اسب و اَستر و غلام و كنيزكان او را در تصرّف خويش درآورد». «امراي بدسِگال» (بدانديش)  او را زنداني كردند و آن ‌قدر در زندان شكنجه ‌اش دادند تا در زير شكنجه در سال 404 در گذشت. سلطان محمود پس از بركناري فضل, دبيرش, خواجه احمد بن حسن ميمندي, را  به وزارت نشاند. او به عكس فضل, ديوانهاي دولتي را از فارسي به عربي برگرداند و در ترويج زبان عربي كوشيد. در زمان او بازار عربي نويسي, سخت, رواج گرفت.
سلطان محمود فضل بن احمد را در سال ۴۰۱ از وزارت برکنار کرد و «بفرمود تا سرای خواجه را فروگرفتند و تمامت مِلک و اسباب و نقد و جنس و اسب و اَستر و غلام و کنیزکان او را در تصرّف خویش درآورد». «امرای بدسِگال» (بداندیش) او را زندانی کردند و آن قدر در زندان شکنجه اش دادند تا در زیر شکنجه در سال ۴۰۴ در گذشت. سلطان محمود پس از برکناری فضل، دبیرش، خواجه احمد بن حسن میمندی، را به وزارت نشاند. او به عکس فضل، دیوانهای دولتی را از فارسی به عربی برگرداند و در ترویج زبان عربی کوشید. در زمان او بازار عربی نویسی، سخت، رواج گرفت.


== فردوسی در دربار سلطان محمود ==
== فردوسی در دربار سلطان محمود ==
در آن سالي كه شاهنامه به غزنه, دربار سلطان محمود غزنوي, رسيد, روزگار, روزگارِ غلبه دلبستگانِ تازيان و تركان بود و مقرّبِ درگاه سلطان كسي بود كه به عربي بنويسد و بسرايد و تركان را گرامي دارد و بستايد. درحالي كه شاهنامه، سراسر، ستايش ايرانيان و نكوهش تركان و تازيان بود و كالايي نبود كه باب بازار آن روزگار باشد, از اين رو, در دربار سلطان محمود, نه ‌تنها ستايشي از آن نشد، بلكه سلطان محمود و سركردگان دربار و دولت او, از هر‌سو بر آن تاختند و فردوسي از بيم جان روي پنهان كرد.  
در آن سالی که شاهنامه به غزنه، دربار سلطان محمود غزنوی، رسید، روزگار، روزگارِ غلبه دلبستگانِ تازیان و ترکان بود و مقرّبِ درگاه سلطان کسی بود که به عربی بنویسد و بسراید و ترکان را گرامی دارد و بستاید. درحالی که شاهنامه، سراسر، ستایش ایرانیان و نکوهش ترکان و تازیان بود و کالایی نبود که باب بازار آن روزگار باشد، از این رو، در دربار سلطان محمود، نه تنها ستایشی از آن نشد، بلکه سلطان محمود و سرکردگان دربار و دولت او، از هرسو بر آن تاختند و فردوسی از بیم جان روی پنهان کرد.


به‌ نوشته «تاريخ سيستان»، كه در سال 445 هجري (44سال پس از مرگ فردوسي) تأليف شد، ‌«فردوسي شاهنامه را نزد محمود برد و چندين روز بر او خواند. محمود گفت: همه شاهنامه حديث رستم است و در لشكر من هزار مرد چون رستم هست. فردوسي گفت: ندانم در لشكر شاه چند مرد چون رستم هست، اما، اين قدر دانم كه خداي تعالي هيچ بنده ‌يي مانند رستم نيافريده است. ‌اين بگفت و از مجلس بيرون رفت. سلطان به وزير گفت: اين مردك, به طعنه, مرا دروغزن خواند. وزير گفت: ببايدش كشت. هر‌چند طلب كردند نيافتند».
به نوشته «تاریخ سیستان»، که در سال ۴۴۵ هجری (۴۴سال پس از مرگ فردوسی) تألیف شد، «فردوسی شاهنامه را نزد محمود برد و چندین روز بر او خواند. محمود گفت: همه شاهنامه حدیث رستم است و در لشکر من هزار مرد چون رستم هست. فردوسی گفت: ندانم در لشکر شاه چند مرد چون رستم هست، اما، این قدر دانم که خدای تعالی هیچ بنده یی مانند رستم نیافریده است. این بگفت و از مجلس بیرون رفت. سلطان به وزیر گفت: این مردک، به طعنه، مرا دروغزن خواند. وزیر گفت: ببایدش کشت. هرچند طلب کردند نیافتند».


بهراستي كه «همه شاهنامه حديث رستم است». فردوسي، در روزگاري كه از ايران جز نامي به جا نمانده بود، ‌رستم را آفريد تا در زمانه نامرد، مردي را جلوهگر سازد كه در وجودش جز عشق به ايران و مردمش اشتياقي نبود و در زندگي «ششصدساله»‌اش گامي جز در اين راه نزد و سخني جز در اين‌باره نگفت. رستم نمونه يك ايراني دلير و پاكباز و معيار تشخيص سَره از ناسره شد.
بهراستی که «همه شاهنامه حدیث رستم است». فردوسی، در روزگاری که از ایران جز نامی به جا نمانده بود، رستم را آفرید تا در زمانه نامرد، مردی را جلوهگر سازد که در وجودش جز عشق به ایران و مردمش اشتیاقی نبود و در زندگی «ششصدساله» اش گامی جز در این راه نزد و سخنی جز در این‌باره نگفت. رستم نمونه یک ایرانی دلیر و پاکباز و معیار تشخیص سَره از ناسره شد.


فردوسي از دربار سلطان محمود غزنوي در غزنه, پنهاني و شبانه, به هرات گريخت  و چندماه در خانه محمود ورّاق، پدر اَزرقي شاعر، پنهاني, به سربرد تا آبها از آسيا بيفتد.  
فردوسی از دربار سلطان محمود غزنوی در غزنه، پنهانی و شبانه، به هرات گریخت و چندماه در خانه محمود ورّاق، پدر اَزرقی شاعر، پنهانی، به سربرد تا آبها از آسیا بیفتد.


== آوارگی فردوسی ==
== آوارگی فردوسی ==
سلطان محمود كه از سخن و عمل اهانت آميز فردوسي بسيار خشمگين شده بود<ref>[http://www.asemankafinet.ir/post/1509/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C.aspx سفر و حضري درد انگيز-سایت علمی وپژوهشی آسمان-زندگی نامه کامل فردوسی]</ref>, گماشتگانش را براي دستگيري او به هر سو, حتّي طوس, روان كرد. فردوسي پيرمرد هشتادساله تهيدست, از بيم افكنده شدن در زير پاي پيل, كه مجازات رايج دربار سلطان محمود غزنوي بود, راه طولاني هرات به طبرستان را, به سختي طي كرد. در اين سفر طولاني, شاهنامه را نيز با خود برد تا به فرمانرواي مقتدري بسپارد كه از نابودي درامان ماند. در طبرستان, بدون هيچ چشمداشتي, به سپهبد شهريار, از آل باوند پيشنهاد كرد كه شاهنامه را از نام محمود به نام تو  خواهم كرد كه اين كتاب, همه, اخبار و آثار نياكان  توست, امّا, سپهبد طبرستان, از بيم خشم محمود آن را نپذيرفت.
سلطان محمود که از سخن و عمل اهانت آمیز فردوسی بسیار خشمگین شده بود,<ref>[http://www.asemankafinet.ir/post/1509/زندگی-نامه-کامل-فردوسی.aspx سفر و حضری درد انگیز-سایت علمی وپژوهشی آسمان-زندگی‌نامه کامل فردوسی]</ref> گماشتگانش را برای دستگیری او به هر سو، حتّی طوس، روان کرد. فردوسی پیرمرد هشتادساله تهیدست، از بیم افکنده شدن در زیر پای پیل، که مجازات رایج دربار سلطان محمود غزنوی بود، راه طولانی هرات به طبرستان را، به سختی طی کرد. در این سفر طولانی، شاهنامه را نیز با خود برد تا به فرمانروای مقتدری بسپارد که از نابودی درامان ماند. در طبرستان، بدون هیچ چشمداشتی، به سپهبد شهریار، از آل باوند پیشنهاد کرد که شاهنامه را از نام محمود به نام تو خواهم کرد که این کتاب، همه، اخبار و آثار نیاکان توست، امّا، سپهبد طبرستان، از بیم خشم محمود آن را نپذیرفت.


==    فردوسی در پایان راه ==
== فردوسی در پایان راه ==
فردوسي, دردمند و مطرود و تحت تعقيب گماشتگان سلطان محمود<ref>[http://ferdowsitoos.razavichto.ir/FTPHost/1004/filepdf/maghalatferdowsi/zendeghiname-ferdosi.pdf سالهاي آوارگی فردوسی-نوشتۀ مهدي سیدي-pdfصفحه۴۸]</ref>, به ناگزير, به زادگاهش برمی گردد. اما, «با موي سپيد و پشت دوتا و گوش سنگين, پسرمرده و تهيدست, بي كس و نوميد و در فشار فقهاي متعصّب حنفي, تا پايان عمر تسليم نمي شود و سر فرود نمي آورد و از عقيدة خويش دست نمي كشد. او مخالف چاپلوسي, مروّج زبان فارسي, پايبندِ تشيّع و دشمن ترك و تازي؛ دو عنصر اشغالگري بود كه پنجه بر گلوي ايران نهاده بودند و اين درست در زماني بود كه تركي از جانب عربي به شاهي ايران رسيده بود و هر دو در غارت ثروت ملل, خاصّه ايرانيان, همداستان بودند و هر سري را كه دربرابر آنان فرود نمي آمد, به خاك ميافكندند» (يادنامه فردوسي, مقاله دكتر احمدعلي رجايي بخارایی).
فردوسی، دردمند و مطرود و تحت تعقیب گماشتگان سلطان محمود,<ref>[http://ferdowsitoos.razavichto.ir/FTPHost/1004/filepdf/maghalatferdowsi/zendeghiname-ferdosi.pdf سالهای آوارگی فردوسی-نوشتۀ مهدی سیدی-pdfصفحه۴۸]</ref> به ناگزیر، به زادگاهش برمی گردد. اما، «با موی سپید و پشت دوتا و گوش سنگین، پسرمرده و تهیدست، بی کس و نومید و در فشار فقهای متعصّب حنفی، تا پایان عمر تسلیم نمی‌شود و سر فرود نمی‌آورد و از عقیدة خویش دست نمی‌کشد. او مخالف چاپلوسی، مروّج زبان فارسی، پایبندِ تشیّع و دشمن ترک و تازی؛ دو عنصر اشغالگری بود که پنجه بر گلوی ایران نهاده بودند و این درست در زمانی بود که ترکی از جانب عربی به شاهی ایران رسیده بود و هر دو در غارت ثروت ملل، خاصّه ایرانیان، همداستان بودند و هر سری را که دربرابر آنان فرود نمی‌آمد، به خاک میافکندند» (یادنامه فردوسی، مقاله دکتر احمدعلی رجایی بخارایی).


فردوسي درسال 411 هجري، به سنّ 83سالگي، در طوس درگذشت.
فردوسی درسال ۴۱۱ هجری، به سنّ ۸۳سالگی، در طوس درگذشت.


ابوالقاسم گَركاني، واعظِ روستاي طابرانِ طوس، از به خاك سپردن پيكر او در گورستان مسلمانان جلوگيري كرد و گفت: «من رها نكنم (اجازه نمي دهم) تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند كه او رافضي (شيعه) بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند درنگرفت. درون دروازه،‌ باغي بود مِلك فردوسي، ‌او را در آن باغ دفن كردند (چهارمقاله عروضي».
ابوالقاسم گَرکانی، واعظِ روستای طابرانِ طوس، از به خاک سپردن پیکر او در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و گفت: «من رها نکنم (اجازه نمی‌دهم) تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی (شیعه) بود؛ و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند درنگرفت. درون دروازه، باغی بود مِلک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند (چهارمقاله عروضی».


(مزار فردوسي در طوس در نزديكي مشهد)
(مزار فردوسی در طوس در نزدیکی مشهد)


  فردوسي، بزرگترين حماسه‌سراي ايران، در آوارگي و در به‌ دري و تنگدستي درگذشت:
فردوسی، بزرگترین حماسه‌سرای ایران، در آوارگی و در به دری و تنگدستی درگذشت:


اَلا ای برآورده چرخ بلند 
اَلا ای برآورده چرخ بلند


چه داری به پیری مرا مستمند 
چه داری به پیری مرا مستمند


چو بودم جوان برترم داشتی 
چو بودم جوان برترم داشتی


به پیری مرا خوار بگذاشتی 
به پیری مرا خوار بگذاشتی


به جای عنانم عصا داد سال 
به جای عنانم عصا داد سال


پراکنده شد مال و برگشت حال <ref>[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C&SSOReturnPage=Check&Rand=0 زندگینامه فردوسی-سایت «رشد»]</ref>
پراکنده شد مال و برگشت حال<ref>[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=فردوسی&SSOReturnPage=Check&Rand=0 زندگینامه فردوسی-سایت «رشد»]</ref>


اما '''حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی''' شاهكاري پديدآورد كه زبان فارسي، ايران و خود او را جاودانه كرد.
اما '''حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی''' شاهکاری پدیدآورد که زبان فارسی، ایران و خود او را جاودانه کرد.


1111111111111111111111111111111'''فردوسی فعلا تمام'''111111111111111111111
۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱'''فردوسی فعلاً تمام'''۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱


'''شاهنامه فردوسی(آغاز نگارش:'''در سال 370 خورشیدی برابر با 980 میلادی-'''پایان نگارش''':در سال 400 خورشیدی برابر با 1010 میلادی''')'''با نزدیک ۶۰،۰۰۰بین شعر یک از بزرگترین سروده های حماسی در تمام جهان می باشدکه به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است .این منظومه عظیم در اصطلاح ادبی در بحر متقارب مثمن محذوف<ref>[http://aryaadib.blogfa.com/post-270.aspx آشنایی با بحرهای عروضی-٢''- ''بحر متقارب مثمن محذوف'': ''فعولن فعولن فعولن فعل-زبان وادبیات فارسی(آریا ادیب)]</ref> سروده شده است . وحاصل بیش از سی سال رنج و ممارست  حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی برای خلق چنین اثری است.   نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ایرانیان دارد زنده و ماندگار کردن تاریخ ملی ماست. خود او بر این حقیقت گواهی می دهد: «عجم زنده کردن بدین پارسی». وی پس از نام بردن از بزرگانی که او نامشان را بر «جریده عالم» ثبت کرد، می گوید:  
'''شاهنامه فردوسی (آغاز نگارش:'''در سال ۳۷۰ خورشیدی برابر با ۹۸۰ میلادی-'''پایان نگارش''':در سال ۴۰۰ خورشیدی برابر با ۱۰۱۰ میلادی''')'''با نزدیک ۶۰٬۰۰۰بین شعر یک از بزرگترین سروده‌های حماسی در تمام جهان می باشدکه به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده‌است. این منظومه عظیم در اصطلاح ادبی در بحر متقارب مثمن محذوف<ref>[http://aryaadib.blogfa.com/post-270.aspx آشنایی با بحرهای عروضی-٢''- ''بحر متقارب مثمن محذوف'': ''فعولن فعولن فعولن فعل-زبان وادبیات فارسی(آریا ادیب)]</ref> سروده شده‌است. وحاصل بیش از سی سال رنج و ممارست حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی برای خلق چنین اثری است. نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ایرانیان دارد زنده و ماندگار کردن تاریخ ملی ماست. خود او بر این حقیقت گواهی می‌دهد: «عجم زنده کردن بدین پارسی». وی پس از نام بردن از بزرگانی که او نامشان را بر «جریده عالم» ثبت کرد، می‌گوید:


          چو عیسی من این مردگان را تمام
چو عیسی من این مردگان را تمام


                               سراسر همه زنده کردم به نام<ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/ فردوسی-حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی-گنجور]</ref><ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/ شاهنامه فردوسی-گنجور-فهرست(از آغاز تا پادشاهی یزدگرد)]
سراسر همه زنده کردم به نام<ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/ فردوسی-حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی-گنجور]</ref><ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/ شاهنامه فردوسی-گنجور-فهرست(از آغاز تا پادشاهی یزدگرد)]</ref>
</ref>


== شاهنامه فردوسی ==
== شاهنامه فردوسی ==
   «<ref name=":0" />... اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود، احتمال قوی می رود که سیل حوادث عظیم پی در پی که بر مملکت ستمدیده ما روی آورده است،اثری از ادبیات به زبان پارسی باقی نمی‌ماند چنان که بسیاری از کتب فارسی و عربی را از میان برده و یادگارهای فراوان از نیاکان ما را مفقود ساخته است و فرضاً که مفقود هم نمی شد، به حالت تاریخ بلعمی و نظایر آن در می آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است و شکی نیست در این که اگر سخن دلنشین فردوسی و اشعار آبدار او نبود، وسیله ابقای تاریخ ایران همانا منحصر به کتب امثال مسعودی و ... ابوریحان می بود که همه به زبان عرب نوشته شده و اکثریت  عظیم ایرانیان از فهمش عاجزند و چون آن کتب لطف و زیبایی آثار ادبی را ندارد عربی خوانها هم آنها را کمتر می خوانند و در هر صورت رسوخ و نفوذی که روایات مزبور به واسطه اشعار فردوسی در اذهان ایرانیان نموده و تأثیراتی که بخشیده نمی نمود و نمی بخشید، چه شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموماً فریفته آن گردیده اند. هرکس خواندن می توانست شاهنامه می خواند و کسی که نمی دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتّع یافتن از آن حاضر می شد. کمتر ایرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیاشده فردوسی را نشناسد...
«.<ref name=":0" />.. اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود، احتمال قوی می‌رود که سیل حوادث عظیم پی در پی که بر مملکت ستمدیده ما روی آورده‌است، اثری از ادبیات به زبان پارسی باقی نمی‌ماند چنان‌که بسیاری از کتب فارسی و عربی را از میان برده و یادگارهای فراوان از نیاکان ما را مفقود ساخته‌است و فرضاً که مفقود هم نمی‌شد، به حالت تاریخ بلعمی و نظایر آن درمی‌آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده‌است و شکی نیست در این که اگر سخن دلنشین فردوسی و اشعار آبدار او نبود، وسیله ابقای تاریخ ایران همانا منحصر به کتب امثال مسعودی و ابوریحان می‌بود که همه به زبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانیان از فهمش عاجزند و چون آن کتب لطف و زیبایی آثار ادبی را ندارد عربی خوانها هم آنها را کمتر می‌خوانند و در هر صورت رسوخ و نفوذی که روایات مزبور به واسطه اشعار فردوسی در اذهان ایرانیان نموده و تأثیراتی که بخشیده نمی‌نمود و نمی‌بخشید، چه شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموماً فریفته آن گردیده‌اند. هرکس خواندن می‌توانست شاهنامه می‌خواند و کسی که نمی‌دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتّع یافتن از آن حاضر می‌شد. کمتر ایرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیاشده فردوسی را نشناسد…


   ایرانیان همواره معتقد بوده اند که پادشاهانی عظیم الشأن مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردمانی نامی مانند کاوه و قارن و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب و غیره محافظت نموده اند و به عبارت دیگر هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می دانستند ایرانی محسوب بوده اند و این جهت اتصال و مایه اتحاد قومیت و ملیت ایشان بوده است...
ایرانیان همواره معتقد بوده‌اند که پادشاهانی عظیم الشأن مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردمانی نامی مانند کاوه و قارن و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب و غیره محافظت نموده‌اند و به عبارت دیگر هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می‌دانستند ایرانی محسوب بوده‌اند و این جهت اتصال و مایه اتحاد قومیت و ملیت ایشان بوده‌است…


   آیا ممکن است کسی داستان ایرج پسر فریدون را بخواند و مهر و محبت این جوان را که مظهر کامل ایرانی و اصل و بیخ ایرانیت شناخته می شود، در دل جای ندهد و نسبت به او و هواخواهانش دوستدار و از دشمنانش بیزار نگردد؟
آیا ممکن است کسی داستان ایرج پسر فریدون را بخواند و مهر و محبت این جوان را که مظهر کامل ایرانی و اصل و بیخ ایرانیت شناخته می‌شود، در دل جای ندهد و نسبت به او و هواخواهانش دوستدار و از دشمنانش بیزار نگردد؟


  و کدام سنگدل است که سرگذشت سیاوش و کیخسرو را بشنود و رفتار کیخسرو را پس از فراغت از خونخواهی پدر ببیند و از راه تنبّه و از روی محبت اشک نریزد و از این که این مملکت چنین بزرگان پرورده و چنان پادشاهان روی کار آورده سربلند نشود؟
و کدام سنگدل است که سرگذشت سیاوش و کیخسرو را بشنود و رفتار کیخسرو را پس از فراغت از خونخواهی پدر ببیند و از راه تنبّه و از روی محبت اشک نریزد و از این که این مملکت چنین بزرگان پرورده و چنان پادشاهان روی کار آورده سربلند نشود؟


   آیا قومی که خود را بازماندگان اشخاصی مانند کیقباد و کیخسرو و اردشیر و انوشروان و گودرز و رستم و جاماسب و بزرجمهر بدانند سرفرازی و عزّت نفس نخواهند داشت و آیا ممکن است گذشته خود را فراموش کنند و تن به ذلّت و خواری دهند و اگر حوادث روزگار آنها را دچار نکبت و مذلت کرد آسوده بنشینند و برای نجات خود از زندگی ننگین همواره کوشش ننمایند؟
آیا قومی که خود را بازماندگان اشخاصی مانند کیقباد و کیخسرو و اردشیر و انوشروان و گودرز و رستم و جاماسب و بزرجمهر بدانند سرفرازی و عزّت نفس نخواهند داشت و آیا ممکن است گذشته خود را فراموش کنند و تن به ذلّت و خواری دهند و اگر حوادث روزگار آنها را دچار نکبت و مذلت کرد آسوده بنشینند و برای نجات خود از زندگی ننگین همواره کوشش ننمایند؟


  به عقیده من<ref>[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/242725/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8% دیدگاه فروغی درباره شاهنامه فردوسی]</ref>، اگر ملت ایران با وجود آن همه بلیّات و مصائب که به او وارد آمده در کشاکش دهر تاب مقاومت آورده است سببش داشتن چنان سوابق تاریخی و اعتقاد به حقیقت وجود و احوال آن مردمان نامی بوده، یا لااقل این فقره یکی از اسباب و عوامل قوی این امر بوده است. این است معنی آن کلام که گفتیم فردوسی زنده و پاینده کننده آثار گذشته ایرانیان و شاهنامه قباله و سند نجابت ایشان است».<ref name=":0">[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/242725/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8% دیدگاه فروغی درباره شاهنامه فردوسی-خبرگزاری کتاب ایران]</ref>
به عقیده من،<ref>[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/242725/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8% دیدگاه فروغی درباره شاهنامه فردوسی]</ref> اگر ملت ایران با وجود آن همه بلیّات و مصائب که به او وارد آمده در کشاکش دهر تاب مقاومت آورده‌است سببش داشتن چنان سوابق تاریخی و اعتقاد به حقیقت وجود و احوال آن مردمان نامی بوده، یا لااقل این فقره یکی از اسباب و عوامل قوی این امر بوده‌است. این است معنی آن کلام که گفتیم فردوسی زنده و پاینده کننده آثار گذشته ایرانیان و شاهنامه قباله و سند نجابت ایشان است».<ref name=":0">[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/242725/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8% دیدگاه فروغی درباره شاهنامه فردوسی-خبرگزاری کتاب ایران]</ref>


==  محتویات شاهنامه ==
== محتویات شاهنامه ==
شاهنامه را می توان به سه بخش تقسیم کرد:<ref>[http://farspage.com/w/9/w63rh مقایسه شاهنامه فردوسى و ایلیاد و ادیسه هومر]</ref><ref>[http://fpq.bou.ac.ir/article_22172_ce408a942c3d719124a404e5a3d54da9.pdf فرهنگ پژوهش:اندیشه سیاسی فردوسی- صفحه۵:سه دوران شاهنامه را از هم جدا کنیمpdf]</ref>
شاهنامه را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:<ref>[http://farspage.com/w/9/w63rh مقایسه شاهنامه فردوسی و ایلیاد و ادیسه هومر]</ref><ref>[http://fpq.bou.ac.ir/article_22172_ce408a942c3d719124a404e5a3d54da9.pdf فرهنگ پژوهش:اندیشه سیاسی فردوسی- صفحه۵:سه دوران شاهنامه را از هم جدا کنیمpdf]</ref>


دوره اساطیری: از روزگار کیومرث تا پادشاهی فریدون کیانی  
۱ـ دوره اساطیری: از روزگار کیومرث تا پادشاهی فریدون کیانی


دوره پهلوانی: از خیزش کاوه آهنگر  و آغاز پادشاهی فریدون تا کشته شدن رستم و آغاز پادشاهی بهمن پسر اسفندیار  
۲ـ دوره پهلوانی: از خیزش کاوه آهنگر و آغاز پادشاهی فریدون تا کشته شدن رستم و آغاز پادشاهی بهمن پسر اسفندیار


3 ـ دوره تاریخی: از فرمانروایی بهمن تا پایان دوران پادشاهی ساسانیان و چیرگی مسلمانان بر ایران.
۳ ـ دوره تاریخی: از فرمانروایی بهمن تا پایان دوران پادشاهی ساسانیان و چیرگی مسلمانان بر ایران.


== دوره اساطیری شاهنامه ==
== دوره اساطیری شاهنامه ==
  دوره اساطیری شاهنامه از کیومرث شروع می شود تا استقرار پادشاهی فریدون، آخرین پادشاه پیشدادی.
دوره اساطیری شاهنامه از کیومرث شروع می‌شود تا استقرار پادشاهی فریدون، آخرین پادشاه پیشدادی.


  پيشداديان, نخستين «شاهان» اقوام آريايي بودند كه از نسل «كيومرث» زاده شدند. كيومرث, نخستين انسان آريايي بود.  
پیشدادیان، نخستین «شاهان» اقوام آریایی بودند که از نسل «کیومرث» زاده شدند. کیومرث، نخستین انسان آریایی بود.


== کیومرث ==
== کیومرث ==
   به روايت شاهنامه, كيومرث در غار كوهها مي زيست. تن پوشي نداشت و برهنه می زیست. آتش را نميشناخت كه به ياري آن از سرماي كشنده در امان ماند. نه ابزاري داشت براي شكار و كندن زمين و نه حربه يي  كه به هنگام حمله حيوانات وحشي از خود دفاع كند. او در برابر نيروهاي كشنده طبيعي, كاملاً, تنها  و بي پناه و ضربه پذير بود.  
به روایت شاهنامه، کیومرث در غار کوه‌ها می زیست. تن‌پوشی نداشت و برهنه می‌زیست. آتش را نمیشناخت که به یاری آن از سرمای کشنده در امان ماند. نه ابزاری داشت برای شکار و کندن زمین و نه حربه یی که به هنگام حمله حیوانات وحشی از خود دفاع کند. او در برابر نیروهای کشنده طبیعی،  کاملاً، تنها و بی‌پناه و ضربه پذیر بود.


== هوشنگ ==
== هوشنگ ==
پس از كيومرث نوه اش هوشنگ جانشين او شد. هوشنگ بود كه آتش را كشف كرد و به مژده اين كشف شگفت, «جشن سده» را برپاكرد.  
پس از کیومرث نوه اش هوشنگ جانشین او شد. هوشنگ بود که آتش را کشف کرد و به مژده این کشف شگفت، «جشن سده» را برپاکرد.


افسانه كشف آتش از زبان شاهنامه فردوسي:  
افسانه کشف آتش از زبان شاهنامه فردوسی:


روزي هوشنگ با همراهانش از كوهي  بالا ميرفت. در ميانه راه ماري ديد كه پيش ميتاخت؛ «دراز و تيره تن و تيزتاز» با چشماني چون دو چشمه خون, درحالي كه از دود دهانش هوا تيرهگون شده بود. هوشنگ سنگي برگرفت و «به زور كياني» آن را به سوي مار پرتاب كرد. مار تيزتار جان به دربرد, اما, از برخورد سنگ به سنگي ديگر, جرّقه يي پديد آمد و در پي آن نخستين فروغ روشنايي آتش پيداشد. هوشنگ از ديدن آتش كه تا آن روز آن را نديده بود, يزدان را ستايش كرد و به شكرانه اين نعمت, جشني برپا كرد كه همان جشن سده يا جشن آتش است.
روزی هوشنگ با همراهانش از کوهی بالا میرفت. در میانه راه ماری دید که پیش میتاخت؛ «دراز و تیره تن و تیزتاز» با چشمانی چون دو چشمه خون، درحالی که از دود دهانش هوا تیرهگون شده بود. هوشنگ سنگی برگرفت و «به زور کیانی» آن را به سوی مار پرتاب کرد. مار تیزتار جان به دربرد، اما، از برخورد سنگ به سنگی دیگر، جرّقه یی پدید آمد و در پی آن نخستین فروغ روشنایی آتش پیداشد. هوشنگ از دیدن آتش که تا آن روز آن را ندیده بود، یزدان را ستایش کرد و به شکرانه این نعمت، جشنی برپا کرد که همان جشن سده یا جشن آتش است.


== جمشيد ==
== جمشید ==
جمشيد, چهارمين شخصيت آريايي, براي درامان نگهداشتن موجودات زنده از سرما و بادهاي كشنده يي كه ايستادگي دربرابرشان ناممكن مينمود, دژي استوار بناكرد و از آدميان و حيوانات و گياهان جفتهايي در آن نگهداشت تا از هجوم سرماي كشنده درامان باشند و زندگاني نابود نشود.
جمشید، چهارمین شخصیت آریایی، برای درامان نگهداشتن موجودات زنده از سرما و بادهای کشنده یی که ایستادگی دربرابرشان ناممکن مینمود، دژی استوار بناکرد و از آدمیان و حیوانات و گیاهان جفتهایی در آن نگهداشت تا از هجوم سرمای کشنده درامان باشند و زندگانی نابود نشود.


 او سه بار از سرزمين تاريك آبايي كوچيد و خود و همراهانش را به سرزمينهاي جنوبي تر كه در آنها نفس زهرآگينِ ديو سرما كمتر قرباني ميربود, رساند. تا سرانجام به سرزميني رسيد كه در آن «خداي آسمانِ صاف و روشن و نوراني و گرمابخش» فرمانروايي داشت؛ سرزميني كه در آنجا از سرما و برف و كولاك كشنده خبري نبود و «آرياويچ» (زيستگاه آرياييها) ناميده شد.  
او سه بار از سرزمین تاریک آبایی کوچید و خود و همراهانش را به سرزمینهای جنوبی تر که در آنها نفس زهرآگینِ دیو سرما کمتر قربانی میربود، رساند. تا سرانجام به سرزمینی رسید که در آن «خدای آسمانِ صاف و روشن و نورانی و گرمابخش» فرمانروایی داشت؛ سرزمینی که در آنجا از سرما و برف و کولاک کشنده خبری نبود و «آریاویچ» (زیستگاه آریاییها) نامیده شد.


جمشيد معروفترين و تواناترين شاه پيشدادي بود.  
جمشید معروفترین و تواناترین شاه پیشدادی بود.


او بود كه آهن را نرم كرد و از آن ابزارهاي جنگ, مانند «خود (كلاهخود فلزّي)  و زره (لباس جنگ) و تيغ (شمشير) و برگستوان (زِره جنگ براي اسب» ساخت؛
او بود که آهن را نرم کرد و از آن ابزارهای جنگ، مانند «خود (کلاهخود فلزّی) و زره (لباس جنگ) و تیغ (شمشیر) و برگستوان (زِره جنگ برای اسب» ساخت.


 او بود كه بافتن پارچه و دوختن و تهيه و شستن تنپوش را به مردمان آموخت؛
او بود که بافتن پارچه و دوختن و تهیه و شستن تنپوش را به مردمان آموخت.


او بود كه به هم آميختن آب و خاك و خشت زدن و خانه ساختن را به مردم ياد داد و گرمابه و كاخ ساخت و گوهرهايي مانند «ياقوت و بيجاده (كهربا) و سيم و زر» را از دل كوهها و سنگها درآورد و «پزشكي و درمان هر دردمند» را به مردم آموخت؛
او بود که به هم آمیختن آب و خاک و خشت زدن و خانه ساختن را به مردم یاد داد و گرمابه و کاخ ساخت و گوهرهایی مانند «یاقوت و بیجاده (کهربا) و سیم و زر» را از دل کوه‌ها و سنگها درآورد و «پزشکی و درمان هر دردمند» را به مردم آموخت.


او بود كه براي نخستين بار كشتي ساخت و با آن از روي آب «درياچه اورال» (دریاچه خوارزم)، از كناره يي به كناره ديگر سفر كرد.
او بود که برای نخستین بار کشتی ساخت و با آن از روی آب «دریاچه اورال» (دریاچه خوارزم)، از کناره یی به کناره دیگر سفر کرد.


 او بود كه در پايان زمستان و طلوع بهاران, به پاسِ ازميان رفتن چيرگي اهريمنِ زمستان كه همه چيز را تخته بند كرده بود, جشن نوروز را برپا كرد.  
او بود که در پایان زمستان و طلوع بهاران، به پاسِ ازمیان رفتن چیرگی اهریمنِ زمستان که همه چیز را تخته بند کرده بود، جشن نوروز را برپا کرد.


جمشيد در پايان عمر به غرور و خود فريفتگي گرفتارآمد, از اين رو, نيرويي كه خدايان به او سپرده بودند («فرّه ايزدي»), از او دور شد و ضحاك بر سرزمينش چيرگي يافت و روزگاري دراز در آن با خودكامگي پادشاهي كرد.
جمشید در پایان عمر به غرور و خود فریفتگی گرفتارآمد، از این رو، نیرویی که خدایان به او سپرده بودند («فرّه ایزدی»), از او دور شد و ضحاک بر سرزمینش چیرگی یافت و روزگاری دراز در آن با خودکامگی پادشاهی کرد.


 ضحاك بود كه مردم گياهخوار را به خوردن گوشت واداشت. او از اهريمن فرمان ميبرد. بر دوشهاي او, بر جاي بوسه اهريمن, دو مار روييده بود كه براي رام نگهداشتن آنها, هر روزه مغز دو نوجوان را به آنها ميخوراند.
ضحاک بود که مردم گیاهخوار را به خوردن گوشت واداشت. او از اهریمن فرمان میبرد. بر دوشهای او، بر جای بوسه اهریمن، دو مار روییده بود که برای رام نگهداشتن آنها، هر روزه مغز دو نوجوان را به آنها میخوراند.


   دوران فرمانروايي ضحاك بر سرزمين اقوام آريايي, با بيداد و خودكامگي, همراه بود,  اما, سرانجام دوره بيدادگري به سرآمد و قيام مردم به جان آمده پادشاهيش را به پايان برد.
  دوران فرمانروایی ضحاک بر سرزمین اقوام آریایی، با بیداد و خودکامگی، همراه بود، اما، سرانجام دوره بیدادگری به سرآمد و قیام مردم به جان آمده پادشاهیش را به پایان برد.


   كاوه آهنگر كه مغز پسرانش طعمه ماران ضحاك شده بود, چرم آهنگري را مانند پرچم رزم بر سر نيزه كرد و مردم را به شورش عليه شاه بيدادگر برانگيخت و به ياري آنها ضحاك را از تخت شاهي به زير كشيد و او را در كوه دماوند به سنگي, استوار, ببست و به جايش فريدون را به تخت نشاند.
  کاوه آهنگر که مغز پسرانش طعمه ماران ضحاک شده بود، چرم آهنگری را مانند پرچم رزم بر سر نیزه کرد و مردم را به شورش علیه شاه بیدادگر برانگیخت و به یاری آنها ضحاک را از تخت شاهی به زیر کشید و او را در کوه دماوند به سنگی، استوار، ببست و به جایش فریدون را به تخت نشاند.


از آن پس درفش كاوياني, تا پايان فرمانروایی ساسانيان, پرچم رزم ايرانيان و مظهر پايداري نسلهاي اقوام آريايي در برابر بيدادگريهاي دشمنان ايران شد.    
از آن پس درفش کاویانی، تا پایان فرمانروایی ساسانیان، پرچم رزم ایرانیان و مظهر پایداری نسلهای اقوام آریایی در برابر بیدادگریهای دشمنان ایران شد.


== دوره پهلوانی شاهنامه ==
== دوره پهلوانی شاهنامه ==
دوره پهلوانی در شاهنامه از فرمانروایی فریدون آغاز می شود.
دوره پهلوانی در شاهنامه از فرمانروایی فریدون آغاز می‌شود.


== فريدون ==
== فریدون ==
    فريدون از نسل هوشنگ پيشدادي بود.
فریدون از نسل هوشنگ پیشدادی بود.


سرزمين اقوام آريايي در دوره پادشاهي فريدون «ايران ويچ» (زيستگاه ايرانيان) بود كه در جنوب درياچه خوارزم (اورال) قرارداشت؛ همان سرزميني كه فريدون آن را سه بخش کرد و هريك را به يكي از سه فرزندش سپرد: ايران را به كوچكترين پسرش ايرج, مغرب را به سَلم و تركستان و چين را به تور.  
سرزمین اقوام آریایی در دوره پادشاهی فریدون «ایران ویچ» (زیستگاه ایرانیان) بود که در جنوب دریاچه خوارزم (اورال) قرارداشت؛ همان سرزمینی که فریدون آن را سه بخش کرد و هریک را به یکی از سه فرزندش سپرد: ایران را به کوچکترین پسرش ایرج، مغرب را به سَلم و ترکستان و چین را به تور.


سلم و تور ناخوشنود از اين تقسيم, كينه ايرج را, كه محبوب پدر بود, به دل گرفتند و او را به نيرنگ كشتند. فريدون سوگند خورد كه انتقام پسرش را بگيرد و از اين رو, منوچهر, پسر ايرج, را به نيكي پرورد و راه و رسم جنگاوري به او آموخت.  
سلم و تور ناخوشنود از این تقسیم، کینه ایرج را، که محبوب پدر بود، به دل گرفتند و او را به نیرنگ کشتند. فریدون سوگند خورد که انتقام پسرش را بگیرد و از این رو، منوچهر، پسر ایرج، را به نیکی پرورد و راه و رسم جنگاوری به او آموخت.


  سلم و تور در پي كينه جوييهاي پيشين به ايران يورش بردند و براي چيرگي بر سراسر سرزمين آريايي به جنگ با پدر برخاستند.  
سلم و تور در پی کینه جوییهای پیشین به ایران یورش بردند و برای چیرگی بر سراسر سرزمین آریایی به جنگ با پدر برخاستند.


  منوچهر، فرزند ايرج، با تور و سلم نبرد كرد و هر دو را از ميان برد. سامِ نريمان در اين جنگ, جهانپهلوانِ منوچهر بود و دلاوريهاي او پشتوانه اين پيروزي.  
منوچهر، فرزند ایرج، با تور و سلم نبرد کرد و هر دو را از میان برد. سامِ نریمان در این جنگ، جهانپهلوانِ منوچهر بود و دلاوریهای او پشتوانه این پیروزی.


 منوچهر به پاس دلاوريهاي سام او را به حكومت نيمروز نشاند كه مركزش زابل بود. سام نياي رستم بود.  
منوچهر به پاس دلاوریهای سام او را به حکومت نیمروز نشاند که مرکزش زابل بود. سام نیای رستم بود.


گرشاسب, آخرين شاه پيشدادي بودو پس از او كيانيان بر تخت شاهي ايران زمين تكيه زدند.
گرشاسب، آخرین شاه پیشدادی بودو پس از او کیانیان بر تخت شاهی ایران زمین تکیه زدند.


== كيكاووس ==
== کیکاووس ==
کیقباد، نخستين پادشاه كياني, از نسل منوچهر بود كه به ياري رستم به تخت شهرياري نشست و 15 سال سلطنت كرد.  
کیقباد، نخستین پادشاه کیانی، از نسل منوچهر بود که به یاری رستم به تخت شهریاری نشست و ۱۵ سال سلطنت کرد.


پس از او كيكاووس به پادشاهي رسيد. كيكاووس به يَمن (هاماوران) لشكركشي كرد و لشكريان شاه آن سامان را شكست داد و او ناگزير دخترش سودابه را به زني به كاووس داد. همسر ديگر كاوس, مادر سياوش, توراني بود و از نژاد فريدون, پادشاه پيشدادي.  
پس از او کیکاووس به پادشاهی رسید. کیکاووس به یَمن (هاماوران) لشکرکشی کرد و لشکریان شاه آن سامان را شکست داد و او ناگزیر دخترش سودابه را به زنی به کاووس داد. همسر دیگر کاوس، مادر سیاوش، تورانی بود و از نژاد فریدون، پادشاه پیشدادی.


داستان فتنه گریهای سودابه، تهمت زدن به سیاوش و گذشتن او از آتش برای اثبات بی گناهی اش و باقی داستان جانگداز سیاوش، تا قتل او به دستور افراسیاب تورانی در زمان پادشاهی کیکاووس رخ داد که جداگانه به آن خواهیم پرداخت.
داستان فتنه گریهای سودابه، تهمت زدن به سیاوش و گذشتن او از آتش برای اثبات بی گناهی اش و باقی داستان جانگداز سیاوش، تا قتل او به دستور افراسیاب تورانی در زمان پادشاهی کیکاووس رخ داد که جداگانه به آن خواهیم پرداخت.


== كيخسرو ==
== کیخسرو ==
در دوره پادشاهي كيخسرو، پسر سیاوش، بارها بين ايران و توران پيكار رخ داد و در اين پيكارها كيخسرو دلاوريهاي بسيار نشان داد.<ref>[http://www.mowjbook.com/index.php/2017-06-24-15-35-46/88-2017-08-22-08-21-26 جنگ دوازده‌ رخ-نشرموج- نام یکی از جنگ‌های ایران و توران]</ref> در يكي از اين پيكارها افراسياب كشته شد.  
در دوره پادشاهی کیخسرو، پسر سیاوش، بارها بین ایران و توران پیکار رخ داد و در این پیکارها کیخسرو دلاوریهای بسیار نشان داد.<ref>[http://www.mowjbook.com/index.php/2017-06-24-15-35-46/88-2017-08-22-08-21-26 جنگ دوازده رخ-نشرموج- نام یکی از جنگ‌های ایران و توران]</ref> در یکی از این پیکارها افراسیاب کشته شد.


كيخسرو پس از 60 سال پادشاهي, كناره گيري كرد و به نيايش يزدان پرداخت و سرانجام در كوههاي «البرز» در ميان برف و بوران جان داد. كيخسرو فرزندي نداشت, از اين رو, لُهراسب را كه از نسل كيقباد بود, به جانشيني برگزيد. لهراسب بلخ را پايتخت خود قرار داد. او نيز مانند كيخسرو شيفته نيايش و ستايش يزدان است. پسر او گشتاسب در پي رنجشي كه از پدر به دل گرفت, به روم رفت و با دختر قيصر روم (كتايون) پيوند همسري بست و با ياري قيصر به ايران لشكركشي كرد. لهراسب بي هيچ مقاومتي, زِمام امور پادشاهي را به پسرش سپرد و خود به آتشكده بلخ, كه خود او ساخته بود, رفت و به نيايش يزدان پرداخت.
کیخسرو پس از ۶۰ سال پادشاهی، کناره گیری کرد و به نیایش یزدان پرداخت و سرانجام در کوه‌های «البرز» در میان برف و بوران جان داد. کیخسرو فرزندی نداشت، از این رو، لُهراسب را که از نسل کیقباد بود، به جانشینی برگزید. لهراسب بلخ را پایتخت خود قرار داد. او نیز مانند کیخسرو شیفته نیایش و ستایش یزدان است. پسر او گشتاسب در پی رنجشی که از پدر به دل گرفت، به روم رفت و با دختر قیصر روم (کتایون) پیوند همسری بست و با یاری قیصر به ایران لشکرکشی کرد. لهراسب بی هیچ مقاومتی، زِمام امور پادشاهی را به پسرش سپرد و خود به آتشکده بلخ، که خود او ساخته بود، رفت و به نیایش یزدان پرداخت.


==  رستم و اسفنديار ==
== رستم و اسفندیار ==
در سال سوم پادشاهي گشتاسب, زردشت, پيامبر آريايي, ظهور كرد. گشتاسب و پسرش اسفنديار به او گرويدند و براي گسترش آيين او كمر بستند.  
در سال سوم پادشاهی گشتاسب، زردشت، پیامبر آریایی، ظهور کرد. گشتاسب و پسرش اسفندیار به او گرویدند و برای گسترش آیین او کمر بستند.


در زمان گشتاسب, اَرجاسب, پادشاه توران, به سرزمين ايران يورش برد. گشتاسب از اسفنديار ياري خواست و عهد بست اگر اسفنديار در اين جنگ پيروز شود, زِمام پادشاهي را به او بسپارد. اسفنديار, با ارجاسب توراني جنگيد و بر او چيرگي يافت. ارجاسب در اين جنگ كشته شد. اسفنديار پس از اين پيروزي, از پدرش گشتاسب خواست به عهدش وفاكند و پادشاهي را به او واگذارد. گشتاسب, به پيمان خود عمل نكرد و حاضر به كناره گيري نشد و براي اين كه اسفنديار را از پايتخت دور كند  و او را به دست رستم <ref>[http://www.tablehattar.com/index.php/adabiat/27-2016-04-27-08-43-46 داستان رستم، از تولّد تا نوجوانی-طبله عطار]</ref>از ميان بردارد, او را  به زابلستان روانه كرد و از او خواست كه رستم را دست بسته به تختگاه گشتاسب ببرد.
در زمان گشتاسب، اَرجاسب، پادشاه توران، به سرزمین ایران یورش برد. گشتاسب از اسفندیار یاری خواست و عهد بست اگر اسفندیار در این جنگ پیروز شود، زِمام پادشاهی را به او بسپارد. اسفندیار، با ارجاسب تورانی جنگید و بر او چیرگی یافت. ارجاسب در این جنگ کشته شد. اسفندیار پس از این پیروزی، از پدرش گشتاسب خواست به عهدش وفاکند و پادشاهی را به او واگذارد. گشتاسب، به پیمان خود عمل نکرد و حاضر به کناره گیری نشد و برای این که اسفندیار را از پایتخت دور کند و او را به دست رستم<ref>[http://www.tablehattar.com/index.php/adabiat/27-2016-04-27-08-43-46 داستان رستم، از تولّد تا نوجوانی-طبله عطار]</ref>از میان بردارد، او را به زابلستان روانه کرد و از او خواست که رستم را دست بسته به تختگاه گشتاسب ببرد.


اسفنديار به سيستان رفت تا رستم را دست بسته به درگاه پدرش گشتاسب ببرد و تاج شاهي را تصاحب كند. رستم به اين ننگ تن نداد و بدون گناه و به ناگزير در جنگي ناخواسته پاي ‌نهاد؛ جنگي كه بُرد نداشت و به زيان ايران‌زمين بود.  
اسفندیار به سیستان رفت تا رستم را دست بسته به درگاه پدرش گشتاسب ببرد و تاج شاهی را تصاحب کند. رستم به این ننگ تن نداد و بدون گناه و به ناگزیر در جنگی ناخواسته پای نهاد؛ جنگی که بُرد نداشت و به زیان ایران‌زمین بود.


اسفنديار كه رويين‌تن بود و تنها از دو چشم گزند مي‌ديد، در اين جنگ رستم و رخش را نيمه‌جان ‌كرد. رستم كه تيرهايش بر اسفنديارِ رويين‌تن كارگر نبود، در شامگاه جنگ، خونين و خسته از پاي در‌افتاد: «ز اندام رستم هميرفت خون ـ شده سست و لرزان كُه بيستون»
اسفندیار که رویین‌تن بود و تنها از دو چشم گزند می‌دید، در این جنگ رستم و رخش را نیمه‌جان کرد. رستم که تیرهایش بر اسفندیارِ رویین‌تن کارگر نبود، در شامگاه جنگ، خونین و خسته از پای درافتاد: «ز اندام رستم همیرفت خون ـ شده سست و لرزان کُه بیستون»


 رستم آن شب به فكر افتاد كه از چنگ اين پهلوان رويينتن, به جانپناهي بگريزد. امّا, از آنجايي كه مي‌دانست اسفنديار مردم سيستان را قتل‌ عام خواهد كرد، از گريز دست كشيد. امّا, پر سيمرغ را آتش زد و او را به ياري فراخواند. سيمرغ, تيزرو چون برق, خود را به بالين رستم رساند و پس از درمان زخمهاي او و رخش، به رستم در كناره رود هيرمند شاخِ نهال گَزي را نشان داد و گفت آن را براي رزم‌ فردا آماده كن. امّا، نخست راه آشتي برو شايد اسفنديار بپذيرد و از لجاج دست بردارد. امّا, اگر به راه آشتي نيامد,  با اين چوب گز به چشمانش بزن، مرگ او در اين چوب گز است. امّا، اين را هم به گوش گير كه از آن پس شوربختي به خاندان تو و ايران‌زمين روي خواهد آورد.  
رستم آن شب به فکر افتاد که از چنگ این پهلوان رویینتن، به جانپناهی بگریزد. امّا، از آنجایی که می‌دانست اسفندیار مردم سیستان را قتل‌عام خواهد کرد، از گریز دست کشید. امّا، پر سیمرغ را آتش زد و او را به یاری فراخواند. سیمرغ، تیزرو چون برق، خود را به بالین رستم رساند و پس از درمان زخمهای او و رخش، به رستم در کناره رود هیرمند شاخِ نهال گَزی را نشان داد و گفت آن را برای رزم فردا آماده کن. امّا، نخست راه آشتی برو شاید اسفندیار بپذیرد و از لجاج دست بردارد. امّا، اگر به راه آشتی نیامد، با این چوب گز به چشمانش بزن، مرگ او در این چوب گز است. امّا، این را هم به گوش گیر که از آن پس شوربختی به خاندان تو و ایران‌زمین روی خواهد آورد.


     فرداي آن شب, اسفنديار به آشتي تن نداد و رستم چاره‌ يي جز جنگ نديد. جنگ با مرگ اسفنديار به پايان آمد. پس از مرگ اسفنديار، رستم ديري نماند و سرانجام به نيرنگ برادرش، شَغاد, در چاهي كه پر از تير و شمشير بود، افتاد و جان داد، امّا، پيش از آن كه ديده بربندد, انتقامش را از «نابرادر» گرفت و او را با تير به درختي دوخت.
فردای آن شب، اسفندیار به آشتی تن نداد و رستم چاره یی جز جنگ ندید. جنگ با مرگ اسفندیار به پایان آمد. پس از مرگ اسفندیار، رستم دیری نماند و سرانجام به نیرنگ برادرش، شَغاد، در چاهی که پر از تیر و شمشیر بود، افتاد و جان داد، امّا، پیش از آن که دیده بربندد، انتقامش را از «نابرادر» گرفت و او را با تیر به درختی دوخت.


پس از مرگ رستم دوران پهلوانی شاهنامه به پایان رسید و با آغاز پادشاهی بهمن، پسر اسفندیار، دوران تاریخی شاهنامه آغاز شد.<ref>[http://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1147778617_ferdowsi_p1.php/%D9%83%D9%88%D8%AF%D9%83%DB%8C-%D9%83%D9%87-%DB%B1%DB%B0%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%B4-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86%D8%AF ز اندام‌ رستم‌ همی‌رفت‌ خون‌-شده‌ سست‌ و لرزان‌ كُه‌ بیستون‌-پارگراف آخر]</ref>
پس از مرگ رستم دوران پهلوانی شاهنامه به پایان رسید و با آغاز پادشاهی بهمن، پسر اسفندیار، دوران تاریخی شاهنامه آغاز شد.<ref>[http://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1147778617_ferdowsi_p1.php/كودكی-كه-۱۰دایه-شیرش-می-دادند ز اندام رستم همی‌رفت خون-شده سست و لرزان کُه بیستون-پارگراف آخر]</ref>


==   دوره تاریخی شاهنامه: ==
== دوره تاریخی شاهنامه ==
مطالب مربوط به فرمانروایی بهمن، پسر اسفندیار، حمله اسکندر به ایران، دوران پادشاهی اشکانیان و ساسانیان تا حمله مسلمانان به ایران  و سقوط پادشاهی ساسانیان در این بخش شاهنامه آمده است.
مطالب مربوط به فرمانروایی بهمن، پسر اسفندیار، حمله اسکندر به ایران، دوران پادشاهی اشکانیان و ساسانیان تا حمله مسلمانان به ایران و سقوط پادشاهی ساسانیان در این بخش شاهنامه آمده‌است.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ


'''پانویس'''
'''پانویس'''


 1ـ «منتخب شاهنامه»، فردوسی طوسی، به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، چاپ دوم، مقدمه، صفحه سی
۱ـ «منتخب شاهنامه»، فردوسی طوسی، به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، چاپ دوم، مقدمه، صفحه سی


2222222222222222222222222222222222222222222222222
۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲


'''زال'''('''تولد''': از قهرمانان افسانه ای در شاهنامه فردوسی-'''مرگ''':به جادوی یکی ازجادوگران بهمن پس از سالیان دراز اسارت از دنیا میرود) <ref name=":3">[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/manoochehr/sh2/ داستان زال در «گنجور»]</ref>دربدو تولد بدلیل سپید بودن همه مو های بدنش تولد او را به فال بد میگیرند و بدستور پدرش «سام »او را در پای کوی رها کردند که مرغ افسانه ای سیمرغ بر بالی آن لانه داشت، از دیدن تنهایی وگرسنگی کودک او را به نزد خویش برد و بپرورد و این آغاز دوستی سیمرغ با زال و پسرش رستم می شود. . . <ref>[http://www.asemooni.com/text/story/zal-and-phoenix-in-shahnameh داستان زال و سیمرغ شاهنامه(سایت آسمونی)]</ref>  
'''زال'''('''تولد''': از قهرمانان افسانه ای در شاهنامه فردوسی-'''مرگ''':به جادوی یکی ازجادوگران بهمن پس از سالیان دراز اسارت از دنیا می‌رود)<ref name=":3">[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/manoochehr/sh2/ داستان زال در «گنجور»]</ref>دربدو تولد به دلیل سپید بودن همه موهای بدنش تولد او را به فال بد می‌گیرند و بدستور پدرش «سام» او را در پای کوی رها کردند که مرغ افسانه ای سیمرغ بر بالی آن لانه داشت، از دیدن تنهایی وگرسنگی کودک او را به نزد خویش برد و بپرورد و این آغاز دوستی سیمرغ با زال و پسرش رستم می‌شود. . .<ref>[http://www.asemooni.com/text/story/zal-and-phoenix-in-shahnameh داستان زال و سیمرغ شاهنامه(سایت آسمونی)]</ref>


== تولد زال با موی سپید ==
== تولد زال با موی سپید ==
'''  ''' زال، پسر سام و نوه نریمان، سردودمان خاندان رستم دستان بود. 
'''''' زال، پسر سام و نوه نریمان، سردودمان خاندان رستم دستان بود.


   وقتی زال زاده شد  
وقتی زال زاده شد


  «به چهره نکو بود برسان شید   
«به چهره نکو بود برسان شید


                ولیکن همه موی بودش سپید».      
ولیکن همه موی بودش سپید».


دایه به سام خبرداد که «نگار ماهروی» او پسری به دنیاآورد:  
دایه به سام خبرداد که «نگار ماهروی» او پسری به دنیاآورد:


«تنش همچو سیم و به رخ چون بهشت  
«تنش همچو سیم و به رخ چون بهشت


                 بر و بر، نبینی یک اندام، زشت»
بر و بر، نبینی یک اندام، زشت»


 و تنها عیب او این است که مویش سپید است.
و تنها عیب او این است که مویش سپید است.


 سام دلاور، پس از شنیدن خبر دایه، از تخت به زیر آمد و به «پرده سرای» نزد «نگار»ش «نوبهار» رفت.<ref>[https://tablehattar.com/index.php/adabiat/25-2016-04-27- داستان زال پدر رستم -(عبدالعلی معصومی)]</ref>
سام دلاور، پس از شنیدن خبر دایه، از تخت به زیر آمد و به «پرده سرای» نزد «نگار» ش «نوبهار» رفت.<ref>[https://tablehattar.com/index.php/adabiat/25-2016-04-27- داستان زال پدر رستم -(عبدالعلی معصومی)]</ref>


 وقتی فرزند سپیدموی را دید، «از جهان، یکسره، ناامید» شد و «بترسید، سخت، از پیِ سرزنش» و همین ترس از سرزنش دیگران، او را از «راه دانش» به در برد و «منش» او را دگرگون کرد و «سوی آسمان سربرآورد» و از «دادار» «فریادخواست» و گفت:
وقتی فرزند سپیدموی را دید، «از جهان، یکسره، ناامید» شد و «بترسید، سخت، از پیِ سرزنش» و همین ترس از سرزنش دیگران، او را از «راه دانش» به در برد و «منش» او را دگرگون کرد و «سوی آسمان سربرآورد» و از «دادار» «فریادخواست» و گفت:


 «ای برتر از کژّی و کاستی»،  
«ای برتر از کژّی و کاستی»،


«چوآیند و پرسند گردنکشان
«چوآیند و پرسند گردنکشان


    چه گویم ازین بچّۀ بدنشان»؟  
چه گویم ازین بچّهٔ بدنشان»؟


«از این ننگ بگذارم (=رهاکنم) ایران زمین  
«از این ننگ بگذارم (=رهاکنم) ایران زمین


              نخوانم برین بوم و بر، آفرین».<ref>[https://hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/55026-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88 داستانهای شاهنامه فردوس-سایت همبستگی ملی]</ref>  
نخوانم برین بوم و بر، آفرین».<ref>[https://hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/طبله-عطار/55026-داستانهای-شاهنامه-فردو داستانهای شاهنامه فردوس-سایت همبستگی ملی]</ref>


     سام، برای زدودن این «ننگ» از دامان خاندانش «بفرمود» تا فرزند نورسیده را  برداشتند و در دامنۀ البرزکوه، که در آن سیمرغ لانه داشت و «آن خانه از خلق بیگانه بود»، تنها و بی پناه، رهاکردند و بازگشتند.  
سام، برای زدودن این «ننگ» از دامان خاندانش «بفرمود» تا فرزند نورسیده را برداشتند و در دامنهٔ البرزکوه، که در آن سیمرغ لانه داشت و «آن خانه از خلق بیگانه بود»، تنها و بی‌پناه، رهاکردند و بازگشتند.


  «روزگاری دراز» «برآمد».
«روزگاری دراز» «برآمد».


«همان خُرد کودک، بدان جایگاه  
«همان خُرد کودک، بدان جایگاه


           شب و روز افتاده بُد بی پناه».
شب و روز افتاده بُد بی‌پناه».


 تا سرانجام رحمت کردگار او را در پناه خود گرفت:  
تا سرانجام رحمت کردگار او را در پناه خود گرفت:


«پدر مهر بُبرید و بفکند خوار»
«پدر مهر بُبرید و بفکند خوار»


                «چو بفکند، برداشت، پروردگار»
«چو بفکند، برداشت، پروردگار»


 و دایه یی دلسوز به یاریش گماشت.
و دایه یی دلسوز به یاریش گماشت.


     سیمرغ بر قله البرزکوه لانه داشت و روزی برای یافتن طعمه یی برای بچه های گرسنه اش به پرواز درآمد<ref>[https://article.tebyan.net/231829/%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2-%DA%A9%D9%87%D9%86%D9%87-%D9%88-%D9%86%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D8%A7%D9%84 ستیز کهنه و نو در داستان زال-سایت تبیان(زهره سمیعی'''-''' اکرم نعمت اللهی]</ref>  
سیمرغ بر قله البرزکوه لانه داشت و روزی برای یافتن طعمه یی برای بچه‌های گرسنه اش به پرواز درآمد<ref>[https://article.tebyan.net/231829/ستیز-کهنه-و-نو-در-داستان-زال ستیز کهنه و نو در داستان زال-سایت تبیان(زهره سمیعی'''-''' اکرم نعمت‌اللهی]</ref>


     «یکی شیرخواره خروشنده دید» که:
«یکی شیرخواره خروشنده دید» که:


    «ز خاراش گهواره و دایه خاک
«ز خاراش گهواره و دایه خاک


        تن از جامه دور و لب از شیر، پاک
  تن از جامه دور و لب از شیر، پاک


     فرودآمد از ابر، سیمرغ و چنگ
فرودآمد از ابر، سیمرغ و چنگ


          بزد برگرفتش از آن گرم سنگ» و او را «سوی بچگان برد تا بشکرند» (=شکارکنند و از هم بدرند) و «بدان نال زار او ننگرند».  
  بزد برگرفتش از آن گرم سنگ» و او را «سوی بچگان برد تا بشکرند» (=شکارکنند و از هم بدرند) و «بدان نال زار او ننگرند».


 امّا «بچگان» سیمرغ «بر آن خُردِ خون از دو دیده چکان»، «فکندند مهر» و «بماندند خیره بر آن خوب چهر» و با قلبی پر از شادی، پذیرای این میهمان نورسیده شدند.
امّا «بچگان» سیمرغ «بر آن خُردِ خون از دو دیده چکان»، «فکندند مهر» و «بماندند خیره بر آن خوب چهر» و با قلبی پر از شادی، پذیرای این میهمان نورسیده شدند.


    سیمرغ وقتی شوق بچگانش را از دیدن این کودک گرسنه و بی قرار و نالان دید، سایه اش را بر سر او نیز گسترد و  زال را در لانه اش و در کنار بچّگانش «روزگاری دراز» پرورد تا چون سروی برومند شد:
  سیمرغ وقتی شوق بچگانش را از دیدن این کودک گرسنه و بی قرار و نالان دید، سایه اش را بر سر او نیز گسترد و زال را در لانه اش و در کنار بچّگانش «روزگاری دراز» پرورد تا چون سروی برومند شد:


  «یکی مرد شد چون یک آزادسرو
«یکی مرد شد چون یک آزادسرو


     بر ش کوه سیمین، میانش چو غَرو (=نی)».
  بر ش کوه سیمین، میانش چو غَرو (=نی)».


        وقتی زال تناور شد «نشانش پراگنده شد در جهان/ بد و نیک هرگز نماند نهان».  
  وقتی زال تناور شد «نشانش پراگنده شد در جهان/ بد و نیک هرگز نماند نهان».


سام نریمان نیز «از آن نیک پی پور با فرّهی» خبریافت و شبی هم جوانی «خوبروی» را به خواب دید با «سپاهی گران» که «مؤبد»ی در سمت چپ و «نامور بِخردی» در سوی راست او بود و وقتی به سام نزدیک شد، به او گفت  
سام نریمان نیز «از آن نیک‌پی پور با فرّهی» خبریافت و شبی هم جوانی «خوبروی» را به خواب دید با «سپاهی گران» که «مؤبد» ی در سمت چپ و «نامور بِخردی» در سوی راست او بود و وقتی به سام نزدیک شد، به او گفت


«که ای مرد بی باک ناپاک رای
«که ای مرد بی باک ناپاک رای


            ز دیده بشستی تو شرم خدای
  ز دیده بشستی تو شرم خدای


       ... گر آهوست بر مرد، موی سپید
گر آهوست بر مرد، موی سپید


           ترا ریش و سر گشت چون برگ بید».  
  ترا ریش و سر گشت چون برگ بید».


پسری که نزد تو خوار بود کردگار او را پرورد؛ کردگاری که از او مهربان تر دایه یی نیست.
پسری که نزد تو خوار بود کردگار او را پرورد؛ کردگاری که از او مهربان تر دایه یی نیست.


   سام در خواب خروشید چون «شیر ژیانی» که به دام افتد و سراسیمه از خواب بیدارشد و همان دم «بخردان» را بخواند و «سران سپه را، همه، برنشاند» و «دمان» به سوی البرزکوه شتافت «که افکند خود کند خواستار».  
سام در خواب خروشید چون «شیر ژیانی» که به دام افتد و سراسیمه از خواب بیدارشد و همان دم «بخردان» را بخواند و «سران سپه را، همه، برنشاند» و «دمان» به سوی البرزکوه شتافت «که افکند خود کند خواستار».


   سام دربرابر خود کوهی دید از «سنگ خارا»، سر به آسمان برافراشته و در ستیغ آن، «کُنام» سیمرغ، پرنده یی هول انگیز.  
سام دربرابر خود کوهی دید از «سنگ خارا»، سر به آسمان برافراشته و در ستیغ آن، «کُنام» سیمرغ، پرنده یی هول انگیز.


«رهِ برشدن جُست، کی بود راه
«رهِ برشدن جُست، کی بود راه


      دد و دام را بر چنان جایگاه».
دد و دام را بر چنان جایگاه».


     سام «ستایش کنان» گرد کوه گشت ولی برای بالارفتن از کوه گذری نیافت، سر به آسمان برداشت و گفت:
سام «ستایش کنان» گرد کوه گشت ولی برای بالارفتن از کوه گذری نیافت، سر به آسمان برداشت و گفت:


 «ای برتر از جایگاه» و «ز روشن روان و ز خورشید و ماه»:
«ای برتر از جایگاه» و «ز روشن روان و ز خورشید و ماه»:


  «به پوزش برِ تو سرافکنده ام
«به پوزش برِ تو سرافکنده ام


       ز ترس تو جان را برآگنده ام  
  ز ترس تو جان را برآگنده ام


به رحمت برافراز این بنده را
به رحمت برافراز این بنده را


        به من بازده پورِ افکنده را»
  به من بازده پورِ افکنده را»


   وقتی سام با زاری و نیاز از کردگار خواست که او را ببخشاید و «پور»ش را به وی بازدهد، همانگاه نیایشش پذیرفته شد و وقتی چشم سیمرغ به او و گروه همراهش افتاد، دریافت که برای چه به این جا آمده اند، از این رو به «پور سام» (زال) گفت:  
وقتی سام با زاری و نیاز از کردگار خواست که او را ببخشاید و «پور» ش را به وی بازدهد، همانگاه نیایشش پذیرفته شد و وقتی چشم سیمرغ به او و گروه همراهش افتاد، دریافت که برای چه به این‌جا آمده‌اند، از این رو به «پور سام» (زال) گفت:


«ای دیده رنج نشیم و کُنام:
«ای دیده رنج نشیم و کُنام:
خط ۳۱۸: خط ۳۱۵:
ترا پرورنده یکی دایه ام
ترا پرورنده یکی دایه ام


   هَمَت دایه، هم نیک سرمایه ام  
  هَمَت دایه، هم نیک سرمایه ام


نهادم ترا نام، دستان زند
نهادم ترا نام، دستان زند
خط ۳۲۶: خط ۳۲۳:
پدر سام یل، پهلوان جهان
پدر سام یل، پهلوان جهان


 سرافرازتر کس میان مهان
سرافرازتر کس میان مهان


 بدین کوه فرزند جوی آمده ست
بدین کوه فرزند جوی آمده ست


     ترا نزد او آبروی آمده ست
ترا نزد او آبروی آمده ست


روا باشد اکنون که بردارمت
روا باشد اکنون که بردارمت


 بی آزار نزدیک او آرمت».
بی‌آزار نزدیک او آرمت».


  «دستان» (زال) به سیمرغ گفت: آیا از همنشین و جفت خود «سیر آمدستی» که چنین می گویی؟
«دستان» (زال) به سیمرغ گفت: آیا از همنشین و جفت خود «سیر آمدستی» که چنین می‌گویی؟


  «نشیم تو فرخنده گاه من است
«نشیم تو فرخنده گاه من است


       دو پرّ تو فرّ کلاه من است
  دو پرّ تو فرّ کلاه من است


سپاس از تو دارم پس از کردگار
سپاس از تو دارم پس از کردگار


       که آسان شدم از تو دشوارِ کار».
  که آسان شدم از تو دشوارِ کار».


   سیمرغ پاسخش داد که: این دورکردن تو، نه از روی دشمنی است بلکه از آن روست که می خواهم
سیمرغ پاسخش داد که: این دورکردن تو، نه از روی دشمنی است بلکه از آن روست که می‌خواهم


«سوی پادشاهی گذارم ترا
«سوی پادشاهی گذارم ترا


      اگر تو نزد من باشی «درخور» من است امّا «ترا آن از این بهتر است».
  اگر تو نزد من باشی «درخور» من است امّا «ترا آن از این بهتر است».


    سیمرغ پس از این گفتگو پری از پرهایش را به او داد و گفت اگر به دشواری و سختی گرفتارشدی، این پر را در آتش بیفکن، من بی درنگ نزد تو خواهم آمد و به یاریت خواهم شتافت.  سیمرغ، سپس، «دستان سام» را برداشت و او را نزد پدر برد.<ref name=":1">[http://cafe-dastan.ir/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AB%D8%B1-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%B4%D8%B4%D9%85/ شاهنامه به زبان نثر (قسمت ششم)-توسط پرنيان پورشاد] 
سیمرغ پس از این گفتگو پری از پرهایش را به او داد و گفت اگر به دشواری و سختی گرفتارشدی، این پر را در آتش بیفکن، من بی درنگ نزد تو خواهم آمد و به یاریت خواهم شتافت. سیمرغ، سپس، «دستان سام» را برداشت و او را نزد پدر برد.<ref name=":1">[http://cafe-dastan.ir/شاهنامه-به-زبان-نثر-قسمت-ششم/ شاهنامه به زبان نثر (قسمت ششم)-توسط پرنیان پورشاد]</ref>
</ref>


     وقتی چشم سام به پسرش افتاد و «سراپای کودک بدید» و دریافت که «همی تخت و تاج شهی را سزید»، دلش از شادی «چون بهشت برین» شد و «بر آن پاک فرزند، کرد آفرین» و گفت: پسرم، «دل، نرم کن» و «گذشته مکن یاد و دل، گرم کن». من با «خدای بزرگ» پیمان بستم که از این پس، «دل بر تو هرگز ندارم سترگ» (=با تو تندخویی نکنم):  
وقتی چشم سام به پسرش افتاد و «سراپای کودک بدید» و دریافت که «همی تخت و تاج شهی را سزید»، دلش از شادی «چون بهشت برین» شد و «بر آن پاک فرزند، کرد آفرین» و گفت: پسرم، «دل، نرم کن» و «گذشته مکن یاد و دل، گرم کن». من با «خدای بزرگ» پیمان بستم که از این پس، «دل بر تو هرگز ندارم سترگ» (=با تو تندخویی نکنم):


  بجویم هوای تو از نیک و بد
بجویم هوای تو از نیک و بد


      ازین پس چه خواهی تو، چونان سزد»
  ازین پس چه خواهی تو، چونان سزد»


   آن گاه «قبای پهلوانی» بر او پوشید و او را «زال زر» نامید، همان گونه که سیمرغ او را «دستان» نام نهاده بود. سپاهیان نیز، «یکسره»، «گشاده دل و شادکام» پیش سام آمدند و همگی رو به سوی زابلستان نهادند.  
آن گاه «قبای پهلوانی» بر او پوشید و او را «زال زر» نامید، همان گونه که سیمرغ او را «دستان» نام نهاده بود. سپاهیان نیز، «یکسره»، «گشاده دل و شادکام» پیش سام آمدند و همگی رو به سوی زابلستان نهادند.


   وقتی خبر به «سیستان» رسید به شادباش ورود «زال زر» همه جا را «چون بهشت» بیاراستند و «گلش مشک شد نیز و، زرگشت، خشت»:
وقتی خبر به «سیستان» رسید به شادباش ورود «زال زر» همه جا را «چون بهشت» بیاراستند و «گلش مشک شد نیز و، زرگشت، خشت»:


    «بسی مشک و دینار بر بیختند
«بسی مشک و دینار بر بیختند


         بسی زعفران و دِرَم ریختند
  بسی زعفران و دِرَم ریختند


   یکی شادمانی شد اندر جهان
یکی شادمانی شد اندر جهان


         سراسر، میان کهان و مهان»  
  سراسر، میان کهان و مهان»


    سام پس از رسیدن به  سیستان، «جهاندیدگان» را فراخواند و در آن جمع «سخنهای بایسته، چندی، براند» و سپس به کار ناسزاواری که در حق زال انجام داده بود اشاره کرد و گفت:
سام پس از رسیدن به سیستان، «جهاندیدگان» را فراخواند و در آن جمع «سخنهای بایسته، چندی، براند» و سپس به کار ناسزاواری که در حق زال انجام داده بود اشاره کرد و گفت:


 « به گاه جوانی و کُندآوری  
«به گاه جوانی و کُندآوری


       یکی بیهده ساختم داوری
یکی بیهده ساختم داوری


 پسر داد یزدان، بینداختم
پسر داد یزدان، بینداختم


       ز بی دانشی ارج نشناختم
ز بی دانشی ارج نشناختم


      چو هنگام بخشایش آمدفراز  
  چو هنگام بخشایش آمدفراز


       جهاندار یزدان، به من داد باز»  
جهاندار یزدان، به من داد باز»


     من اکنون این «یادگار»م را، که در «زینهار» من است، به شما می سپارم که به او بیاموزید و «روانش از هنرها برافروزید»:
من اکنون این «یادگار» م را، که در «زینهار» من است، به شما می‌سپارم که به او بیاموزید و «روانش از هنرها برافروزید»:


    «گرامیش دارید و پندش دهید
«گرامیش دارید و پندش دهید


     همه، راه و رأی بلندش دهید
همه، راه و رأی بلندش دهید


      که من رفت خواهم به فرمان شاه
که من رفت خواهم به فرمان شاه


       سوی دشمنان، با سران سپاه».
  سوی دشمنان، با سران سپاه».


     سام، سپس، رو به زال کرد و گفت: «داد و دِهش گیر و آرام جوی» و بدان که «زابلستان، خان تست» و  «جهان، سر به سر، زیر فرمان تست»<ref name=":2">[https://www.tablehattar.com/index.php/adabiat/26-2016-04-27-08-32-42 داستان زال و رودابه - (عبدالعلی معصومی)]</ref>
سام، سپس، رو به زال کرد و گفت: «داد و دِهش گیر و آرام جوی» و بدان که «زابلستان، خان تست» و «جهان، سر به سر، زیر فرمان تست»<ref name=":2">[https://www.tablehattar.com/index.php/adabiat/26-2016-04-27-08-32-42 داستان زال و رودابه - (عبدالعلی معصومی)]</ref>


   «دل روشنت، هرچه خواهد به کار
«دل روشنت، هرچه خواهد به کار


         به جای آر، از بزم و از کارزار».
  به جای آر، از بزم و از کارزار».


      پس از سخنان دلجویانه سام، زال در پاسخش گفت: من در اینجا، با دل بیقرار و آرام، چگونه می توانم زیست؟ کسی که «با گنه» از مادر بزاد، سزاوار است که از بیدادی که بر او رواشده، زار، بنالد:  
  پس از سخنان دلجویانه سام، زال در پاسخش گفت: من در اینجا، با دل بیقرار و آرام، چگونه می‌توانم زیست؟ کسی که «با گنه» از مادر بزاد، سزاوار است که از بیدادی که بر او رواشده، زار، بنالد:


   «گهی زیر چنگال مرغ اندرون
«گهی زیر چنگال مرغ اندرون


          چمیدن به خاک و مزیدن به خون»
  چمیدن به خاک و مزیدن به خون»


   «کُنامم نشست آمد و مرغ، یار»  
«کُنامم نشست آمد و مرغ، یار»


اکنون از «پروردگارم» (=سیمرغ) که مرا پروراند و به بزرگی رساند، دور ماندم  و سرنوشتم همین بود:
اکنون از «پروردگارم» (=سیمرغ) که مرا پروراند و به بزرگی رساند، دور ماندم و سرنوشتم همین بود:


 «ز گل بهرۀ من به جز خار نیست
«ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست


          بدین با جهاندار پیکار نیست». 
  بدین با جهاندار پیکار نیست».


      پدر به او گفت: «پرداختنِ دل سزاست  
پدر به او گفت: «پرداختنِ دل سزاست


            بپرداز و بر گوی هر چِت هواست»
بپرداز و بر گوی هر چِت هواست»


    «حکم گردان سپهر» چنین بود و نمی توان از آن «گذرکرد» و از بند آن گریخت. حال، اینجا، ترا سزاست که «مهر» بگسترانی و با مهر روزگار سپری کنی.
«حکم گردان سپهر» چنین بود و نمی‌توان از آن «گذرکرد» و از بند آن گریخت. حال، اینجا، ترا سزاست که «مهر» بگسترانی و با مهر روزگار سپری کنی.


 «کنون گِرد خویش اندر آور گروه
«کنون گِرد خویش اندر آور گروه


         سواران و گردان دانش پژوه
سواران و گردان دانش‌پژوه


     ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ


       همه دانش و داددادن بسیج  
همه دانش و داددادن بسیج


  دگر، با خردمند مردم نشین
دگر، با خردمند مردم نشین


         که نادان نباشد بر آیین و دین
که نادان نباشد بر آیین و دین


  که دانا ترا دشمن جان بود
که دانا ترا دشمن جان بود


      به از دوست مردی که نادان بود
  به از دوست مردی که نادان بود


  تو فرزندی و یادگار منی
تو فرزندی و یادگار منی


          به هر کار دستور و یار منی
به هر کار دستور و یار منی


     امیدم به دادارِ روز شمار  
  امیدم به دادارِ روز شمار


          که از بخت و دولت شوی بختیار»
که از بخت و دولت شوی بختیار»


    «سپهبَد (=سام) پس از بیان این سفارشها به زال، با «لشکر جنگجوی»، «سوی جنگ بنهاد روی» و زال در زابلستان، به جای پدر، به دانش اندوختن و دادپروری کردن و ساماندهی کارها پرداخت.<ref name=":1" /><ref name=":2" /><ref name=":3" />
«سپهبَد (=سام) پس از بیان این سفارشها به زال، با «لشکر جنگجوی»، «سوی جنگ بنهاد روی» و زال در زابلستان، به جای پدر، به دانش اندوختن و دادپروری کردن و ساماندهی کارها پرداخت.<ref name=":1" /><ref name=":2" /><ref name=":3" />


444444444444444444444444444444444444444444444444        '''پایان نوشتار زال و سیمرغ'''       44444444444444444444444444
۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴ '''پایان نوشتار زال و سیمرغ''' ۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴


'''سياوش پسر كيكاووس'''('''تولد''':از شخصیت های افسانه‌ای شاهنامه فردوسی '''مرگ''':با دسیسه‌های گرسیوز از چشم افراسیاب افتاد، تنها ماند و کشته شد<ref>[https://parsiandej.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B4-%D9%88-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D9%84%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B4%D8%B4/ سیاوش و مرگ دلخراشش-پارسیان‌دژ]</ref> ) سیاوش فرزند کاووس، شاه خیره سر کیانی است که پس از تولد ، رستم او را به زابل برده ، رسم پهلوانی ، فرهیختگی و رزم بزم بدو می آموزد. در بازگشت ، سودابه ، همسر کاووس شاه ، به سیاوش دل می بندد اما او که آزرم وحیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است ، تن به گناه نمی سپارد و به همین دلیل از جانب سودابه متهم میشود. سیاوش برای اثبات بی گناهی خویش از میان آتش میگذرد و از این آزمایش سرافراز بیرون می آید. پس از چندی ، (برای دور ماندن از وسوسه های سودابه و خیره سری های کاووس) داوطلبانه از جانب پدر برای مقابله با افراسیاب به سوی توران زمین می رود. افراسیاب گروگان هایی را به نزد او می فرستد و سیاوش صلح را می پذیرد. از دیگر سو ، کاووس از سیاوش می خواهد که گروگان ها را بکشد اما سیاوش نمی پذیرد و به توران پناه می برد. در آن جا با حریره ، دختر پیران ویسه (وزیر خردمند افراسیاب) و فرنگیس ، دختر افراسیاب ازدواج می کند. از حریره فرود و از فرنگیس ، کی خسرو زاده می شود. سیاوش دو شهر گنگ دژ و سیاوش گرد را در توران بنا می  نهد.
'''سیاوش پسر کیکاووس'''('''تولد''':از شخصیت‌های افسانه‌ای شاهنامه فردوسی '''مرگ''':با دسیسه‌های گرسیوز از چشم افراسیاب افتاد، تنها ماند و کشته شد<ref>[https://parsiandej.ir/سیاوش-و-مرگ-دلخراشش/ سیاوش و مرگ دلخراشش-پارسیان‌دژ]</ref>) سیاوش فرزند کاووس، شاه خیره سر کیانی است که پس از تولد، رستم او را به زابل برده، رسم پهلوانی، فرهیختگی و رزم بزم بدو می‌آموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووس شاه، به سیاوش دل می‌بندد اما او که آزرم وحیا و پاکدامنی و عفاف آموخته‌است، تن به گناه نمی‌سپارد و به همین دلیل از جانب سودابه متهم می‌شود. سیاوش برای اثبات بی گناهی خویش از میان آتش می‌گذرد و از این آزمایش سرافراز بیرون می‌آید. پس از چندی، (برای دور ماندن از وسوسه‌های سودابه و خیره سری‌های کاووس) داوطلبانه از جانب پدر برای مقابله با افراسیاب به سوی توران زمین می‌رود. افراسیاب گروگان‌هایی را به نزد او می‌فرستد و سیاوش صلح را می‌پذیرد. از دیگر سو، کاووس از سیاوش می‌خواهد که گروگان‌ها را بکشد اما سیاوش نمی‌پذیرد و به توران پناه می‌برد. در آن جا با حریره، دختر پیران ویسه (وزیر خردمند افراسیاب) و فرنگیس، دختر افراسیاب ازدواج می‌کند. از حریره فرود و از فرنگیس، کی خسروزاده می‌شود. سیاوش دو شهر گنگ دژ و سیاوش گرد را در توران بنا می نهد.


پس از مدتی به تحریک گریسوز ، میانه ی سیاوش و افراسیاب به تیرگی می گراید و سرانجام خون او در غربت و بی گناهی ریخته می شود. <ref>[http://adabiat-h.blogfa.com/post/21 خلاصه داستان سیاوش-]</ref>
پس از مدتی به تحریک گریسوز، میانهٔ سیاوش و افراسیاب به تیرگی می‌گراید و سرانجام خون او در غربت و بی گناهی ریخته می‌شود.<ref>[http://adabiat-h.blogfa.com/post/21 خلاصه داستان سیاوش-]</ref>


== زندگی و مرگ سیاووش ==
== زندگی و مرگ سیاووش ==
سياوش پسر كيكاووس, پرورده دامان رستم, جهان پهلوان ايران زمين بود و جواني يگانه و بي همتا. سودابه همسر كاووس, كه زني بود فتنه جو و هوسباز, دلبسته سياوش شد و تلاش بسيار كرد كه او را به خود رام كند و با او دَمساز شود, اما, سياوش به خواهش او تن نداد و خشم و كين سودابه را برانگيخت.<ref>[http://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1210758359p1.php/%DA%A9%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%B3-%D9%88-%D8%B3%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%A8%D9%87-%D9%88-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B4 کاووس و سودابه, سودابه و سیاوش-آفتاب آنلاین]</ref>
سیاوش پسر کیکاووس، پرورده دامان رستم، جهان پهلوان ایران زمین بود و جوانی یگانه و بی همتا. سودابه همسر کاووس، که زنی بود فتنه جو و هوسباز، دلبسته سیاوش شد و تلاش بسیار کرد که او را به خود رام کند و با او دَمساز شود، اما، سیاوش به خواهش او تن نداد و خشم و کین سودابه را برانگیخت.<ref>[http://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1210758359p1.php/کاووس-و-سودابه-سودابه-و-سیاوش کاووس و سودابه، سودابه و سیاوش-آفتاب آنلاین]</ref>


 سودابه فتنه گر براي بدنام كردن سياوش دست به نيرنگي شگفت زد و «بزد دست و جامه بدرّيد پاك ـ به ناخن دو رخ را همي كرد چاك» و فرياد برآورد و ياري طلبيد.
سودابه فتنه گر برای بدنام کردن سیاوش دست به نیرنگی شگفت زد و «بزد دست و جامه بدرّید پاک ـ به ناخن دو رخ را همی کرد چاک» و فریاد برآورد و یاری طلبید.


وقتي كاووس و اهل شبستان شاهي به ياريش آمدند, همچنان شيون كنان گفت كه سياوش با او درآويخت و بر آن بود كه به زور از او كام جويد.  
وقتی کاووس و اهل شبستان شاهی به یاریش آمدند، همچنان شیون کنان گفت که سیاوش با او درآویخت و بر آن بود که به زور از او کام جوید.


كاووس, شاه خودكامه, به نيرنگ سودابه گوش سپرد و بر سياوش خشم گرفت و از او خواست براي اثبات بي گناهيش, به رسم آن روزگار, از ميانه دو كوه آتش گذركند.  
کاووس، شاه خودکامه، به نیرنگ سودابه گوش سپرد و بر سیاوش خشم گرفت و از او خواست برای اثبات بی گناهیش، به رسم آن روزگار، از میانه دو کوه آتش گذرکند.


به فرمان كاووس در «ابركوه» (ابرقو),  با صد كاروان «شتر سرخ موي» هيمه آوردند و در دو سوي راهي تنگ, چون دو كوه بر هم انباشتند و شاه به «پيشواي دين» فرمود نفت سياه بر چوب ريزد و آن را شعله ور سازد تا سياوش از ميانه دو كوه آتش گذر كند.
به فرمان کاووس در «ابرکوه» (ابرقو), با صد کاروان «شتر سرخ موی» هیمه آوردند و در دو سوی راهی تنگ، چون دو کوه برهم انباشتند و شاه به «پیشوای دین» فرمود نفت سیاه بر چوب ریزد و آن را شعله‌ور سازد تا سیاوش از میانه دو کوه آتش گذر کند.


 سياوش بر اسبي تيزتاز برنشست و بي بيم و باك به قلب شعله هاي سركش آتش فرورفت. زبانه هاي آتش آن چنان بلند بود كه «كسي خود و اسب سياوش نديد».  
سیاوش بر اسبی تیزتاز برنشست و بی بیم و باک به قلب شعله‌های سرکش آتش فرورفت. زبانه های آتش آن چنان بلند بود که «کسی خود و اسب سیاوش ندید».


زماني كه سياوش از آن سوي كوه آتش همچون تيري بيرون جهيد, فرياد شادي از هر سو به آسمان برخاست. سياوش روسپيد از آتش به درآمد و روسياهي به سودابه ماند. اما, سياوش از گناه سودابه درگذشت و به شاه گفت:  
زمانی که سیاوش از آن سوی کوه آتش همچون تیری بیرون جهید، فریاد شادی از هر سو به آسمان برخاست. سیاوش روسپید از آتش به درآمد و روسیاهی به سودابه ماند. اما، سیاوش از گناه سودابه درگذشت و به شاه گفت:


«به من بخش سودابه را زين گناه ـ پذيرد مگر پند و آيد به راه»
«به من بخش سودابه را زین گناه ـ پذیرد مگر پند و آید به راه»


در اين گيرودار افراسياب توراني به «ايران» لشكركشي كرد و بر چند شهر ايران‌زمين چيره شد. كيكاووس كه سرِ آزار سودابه را نداشت و در پي رهايي از اين رسوايي بود، سياوش را به جنگ افراسياب فرستاد.
در این گیرودار افراسیاب تورانی به «ایران» لشکرکشی کرد و بر چند شهر ایران‌زمین چیره شد. کیکاووس که سرِ آزار سودابه را نداشت و در پی رهایی از این رسوایی بود، سیاوش را به جنگ افراسیاب فرستاد.


 افراسياب براي رويارويي با سپاه ايران زمين در محلي به نام «اِرمان», در هفت فرسنگي سمرقند, سپاه آراست.
افراسیاب برای رویارویی با سپاه ایران زمین در محلی به نام «اِرمان»، در هفت فرسنگی سمرقند، سپاه آراست.


 هنگامي كه دو لشكر روياروي شدند, افراسياب خوابي هولناك ديد و خوابگزاران در تعبير آن گفتند اگر با سياوش بجنگد, روزگار و تاج و تخت تورانزمين تباه خواهد شد و اگر در اين ميان سياوش كشته شود, خونش هرگز از جوشش نخواهد ايستاد و سراسر گيتي را پرآشوب خواهد كرد.  
هنگامی که دو لشکر رویاروی شدند، افراسیاب خوابی هولناک دید و خوابگزاران در تعبیر آن گفتند اگر با سیاوش بجنگد، روزگار و تاج و تخت تورانزمین تباه خواهد شد و اگر در این میان سیاوش کشته شود، خونش هرگز از جوشش نخواهد ایستاد و سراسر گیتی را پرآشوب خواهد کرد.


افراسياب برادرش گرسيوَز را براي صلح و آشتي پيش رستم و سياوش فرستاد. سياوش از افراسياب خواست شهرهايي را كه به تصرف درآورده, به ايران برگرداند.  
افراسیاب برادرش گرسیوَز را برای صلح و آشتی پیش رستم و سیاوش فرستاد. سیاوش از افراسیاب خواست شهرهایی را که به تصرف درآورده، به ایران برگرداند.


افراسياب پذيرفت و شهرهاي «بخارا و سُغد (از شهرهاي نزديك سمرقند) و سمرقند و چاچ (نام قديم تاشكند) و سِپيجاب (نام قديم سيرام» را رها كرد و به «گنگ دژ» برگشت.
افراسیاب پذیرفت و شهرهای «بخارا و سُغد (از شهرهای نزدیک سمرقند) و سمرقند و چاچ (نام قدیم تاشکند) و سِپیجاب (نام قدیم سیرام» را رها کرد و به «گنگ دژ» برگشت.


سياوش براي اطمينان از صلحخواهي افراسياب، شماري از بزرگان توران را، به عنوان گروگان، نزد خود نگهداشت. سياوش خواهان صلح و آشتي بود, اما, كاووس كه سر جنگ داشت، به سياوش پيام فرستاد كه «به بندِ گران پاي تركان ببند», «پس آن بستگان را برِ من فرست ـ كه من سر بخواهم زتن‌شان گسست».  
سیاوش برای اطمینان از صلحخواهی افراسیاب، شماری از بزرگان توران را، به عنوان گروگان، نزد خود نگهداشت. سیاوش خواهان صلح و آشتی بود، اما، کاووس که سر جنگ داشت، به سیاوش پیام فرستاد که «به بندِ گران پای ترکان ببند»، «پس آن بستگان را برِ من فرست ـ که من سر بخواهم زتن‌شان گسست».


سياوش انديشيد: «اگرشان فرستم به نزديك شاه ـ نپرسد، نه انديشد از كارشان ـ همان‌ گه كند زنده بر دارشان ـ به نزديك يزدان چه پوزش برم؟ـ  بد آيد ز كار پدر بر سرم».  
سیاوش اندیشید: «اگرشان فرستم به نزدیک شاه ـ نپرسد، نه اندیشد از کارشان ـ همان گه کند زنده بر دارشان ـ به نزدیک یزدان چه پوزش برم؟ ـ بد آید ز کار پدر بر سرم».


 از اين رو, به درخواست پدر تن نداد.
از این رو، به درخواست پدر تن نداد.


 طبيعي بود با اين پاسخِ «نه» ديگر، جايي در سرزمين پدر نداشت و به ناچار از تورانيان خواست راه سرزميني را به او نشان دهند كه در آن از رنگ و نيرنگ و تبهكاري سودابه و كاووس نشاني نباشد تا در آن به گمنامي روزگار به سرآرد.  
طبیعی بود با این پاسخِ «نه» دیگر، جایی در سرزمین پدر نداشت و به ناچار از تورانیان خواست راه سرزمینی را به او نشان دهند که در آن از رنگ و نیرنگ و تبهکاری سودابه و کاووس نشانی نباشد تا در آن به گمنامی روزگار به سرآرد.


سياوش، به ناگزير، دوري از يار و ديار را برگزيد, اما, از دوري سرزمين محبوبش خواب و آرام نداشت:  
سیاوش، به ناگزیر، دوری از یار و دیار را برگزید، اما، از دوری سرزمین محبوبش خواب و آرام نداشت:


«همان شهرِ ايرانَش آمد به ياد ـ همي بر كشيد از جگر سرد باد ـ
«همان شهرِ ایرانَش آمد به یاد ـ همی برکشید از جگر سرد باد ـ


 ز ايران دلش ياد كرد و بسوخت ـ به كردار آتش رخش برفروخت».
ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت ـ به کردار آتش رخش برفروخت».


افراسياب او را به ماندن در توران فراخواند و سياوش روانه سرزمين توران شد.  
افراسیاب او را به ماندن در توران فراخواند و سیاوش روانه سرزمین توران شد.


پيران ويسه, وزير آشتي جوي افراسياب, تا مرز ايران و توران, به پيشواز سياوش شتافت و او را به مهرباني پذيره شد.  
پیران ویسه، وزیر آشتی جوی افراسیاب، تا مرز ایران و توران، به پیشواز سیاوش شتافت و او را به مهربانی پذیره شد.


  چندي بعد, سياوش با فرنگيس, دختر افراسياب, پيوند همسري بست و شهر «سياوش گِرد» را پي افكند و زيستگاه خود قرار داد.<ref>[http://www.daneshju.ir/forum/showthread.php?t=90374 خون سیاوش-سایت علمی دانشجو-]</ref>
چندی بعد، سیاوش با فرنگیس، دختر افراسیاب، پیوند همسری بست و شهر «سیاوش گِرد» را پی افکند و زیستگاه خود قرار داد.<ref>[http://www.daneshju.ir/forum/showthread.php?t=90374 خون سیاوش-سایت علمی دانشجو-]</ref>


 او با جَريره, دختر پيران ويسه نيز ازدواج كرد و از او پسري آورد به نام «فُرود».
او با جَریره، دختر پیران ویسه نیز ازدواج کرد و از او پسری آورد به نام «فُرود».


گرسيوَز برادر كينه جوي افراسياب كه آواز سياوش را بر نميتابيد, با نيرنگ و توطئه و به اتّهام ارتباط با كاووس و شاهان روم و چين, فرمان قتل سياوش را از برادرش گرفت.  
گرسیوَز برادر کینه جوی افراسیاب که آواز سیاوش را بر نمیتابید، با نیرنگ و توطئه و به اتّهام ارتباط با کاووس و شاهان روم و چین، فرمان قتل سیاوش را از برادرش گرفت.


سياوش پيش از كشته شدن به فرنگيس گفت:  
سیاوش پیش از کشته شدن به فرنگیس گفت:


«درخت تو گر نر به بارآورد» (اگر بچهيي كه در شكم داري به دنياآمد و پسر بود) نام او را كيخسرو بگذار.  
«درخت تو گر نر به بارآورد» (اگر بچهیی که در شکم داری به دنیاآمد و پسر بود) نام او را کیخسرو بگذار.


سياوش در واپسين ساعات زندگي از يزدان خواست نسلش را دوام دهد تا خونش انتقام ناگرفته بر زمين نماند:
سیاوش در واپسین ساعات زندگی از یزدان خواست نسلش را دوام دهد تا خونش انتقام ناگرفته بر زمین نماند:


« سياوش بناليد با كردگار  ـ   كه اي برتر از گردش روزگار
«سیاوش بنالید با کردگار ـ که ای برتر از گردش روزگار


يكي شاخ پيدا كن از تخم من ـ چو خورشيد تابنده بر انجمن
یکی شاخ پیدا کن از تخم من ـ چو خورشید تابنده بر انجمن


كه خواهد از اين دشمنان كين خويش
که خواهد از این دشمنان کین خویش


                           ـ كند تازه در كشور آيين خويش»
ـ کند تازه در کشور آیین خویش»


 افراسياب فرمان داد سياوش را بي هيچ گناهي, در بياباني بي آب و گياه سر از تن جداكنند.  
افراسیاب فرمان داد سیاوش را بی هیچ گناهی، در بیابانی بی آب و گیاه سر از تن جداکنند.


فرنگيس از اين فرمان چنان خشمگين شد كه بر سر پدر فرياد كشيد:
فرنگیس از این فرمان چنان خشمگین شد که بر سر پدر فریاد کشید:


«سر تاج‌داران مبُر بي‌گناه ـ كه نپسندد اين, داورِ هور و ماه
«سر تاج‌داران مبُر بی‌گناه ـ که نپسندد این، داورِ هور و ماه


شنيدي كه از آفريدونِ گُرد ـ ستمكاره ضحّاكِ تازي چه برد؟
شنیدی که از آفریدونِ گُرد ـ ستمکاره ضحّاکِ تازی چه برد؟


درختي نشاني همي بر زمين ـ
درختی نشانی همی بر زمین ـ


             كجا (=که) برگ, خون آورد بار,كين؟
  کجا (=که) برگ، خون آورد بار، کین؟


به كين سياوش سيه پوشد آب ـ  كند، زار، نفرين به افراسياب»
به کین سیاوش سیه پوشد آب ـ کند، زار، نفرین به افراسیاب»


گرسيوَز سياوش را به بياباني برد بي آب و گياه و به يكي از دستپروردگانش به نام «گُروي» فرمان داد كه سر از تن سياوش جداكند:  
گرسیوَز سیاوش را به بیابانی برد بی آب و گیاه و به یکی از دستپروردگانش به نام «گُروی» فرمان داد که سر از تن سیاوش جداکند:


  «يكي تشت بنهاد زرّين‌ برش ـ جدا كرد زان سرو سيمين سرش
«یکی تشت بنهاد زرّین برش ـ جدا کرد زان سرو سیمین سرش


   يكي باد با تيره گردي سياه ـ برآمد بپوشيد خورشيد و ماه»  
یکی باد با تیره گردی سیاه ـ برآمد بپوشید خورشید و ماه»


به فرمان گرسيوز, «گُروي» تشت زرين پر از خون را به زمين  ريخت و  همان دم از آن خون گياهي روييد كه به آن «خون سياوشان» ميگويند.
به فرمان گرسیوز، «گُروی» تشت زرین پر از خون را به زمین ریخت و همان دم از آن خون گیاهی رویید که به آن «خون سیاوشان» میگویند.


در «سوگ سياوش» مردم سراسر «ايران» سوگوار شدند<ref>[https://www.hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/38927-2013-01-03-09-11-24 سوگ سیاووش و سوگ عاشورا در فرهنگ ایران-سایت «همبستگی ملی»عبدالعلی معصومی]</ref>. رستم از شنيدن اين خبر از هوش برفت و پس از به هوش آمدن, بيتاب و خشمگين, به سراپرده كاووس شاه دويد و سودابه نيرنگ‌كار را با خنجر از پاي افكند و  بر آن شد كه از كشندگان سياوش انتقامي سخت بگيرد.<ref>[http://www.sid.ir/FileServer/JF/61413830406 خوانشی زیباشناسانه از مرگ در شاهنامه(مرگ سیاووش) pdf]</ref>
در «سوگ سیاوش» مردم سراسر «ایران» سوگوار شدند.<ref>[https://www.hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/38927-2013-01-03-09-11-24 سوگ سیاووش و سوگ عاشورا در فرهنگ ایران-سایت «همبستگی ملی»عبدالعلی معصومی]</ref> رستم از شنیدن این خبر از هوش برفت و پس از به هوش آمدن، بیتاب و خشمگین، به سراپرده کاووس شاه دوید و سودابه نیرنگکار را با خنجر از پای افکند و بر آن شد که از کشندگان سیاوش انتقامی سخت بگیرد.<ref>[http://www.sid.ir/FileServer/JF/61413830406 خوانشی زیباشناسانه از مرگ در شاهنامه(مرگ سیاووش) pdf]</ref>


55555555555555555555555555555555555555555555555555555555555555555555555555555
۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵۵


'''کیخسرو پسر سیاوش'''(از اسطوره های شاهنامه‌ی فردوسی که در توران بدنیا آمد - پدرش سیاوش و مادرش فرنگیس و نوادهٔ کیکاووس پادشاه ایران زمین )پس از بر زمین ریختن خون سیاوس افراسیاب قصد جان فرزند بدنیا نیامده سیاوش را نیز داشت و فرنگیس همسر سیاوش را شنکج ها داد که فرزند بیندازد ولی «پیران ویسه» فرنگیس را نجات داد تا کیخسرو را بدنیا آورد ، اما افراسیاب مادر و فرزند را در زندان «گنگ دژ» محبوس کرد. گیو پهلوان ایرانی ۷ سال بدنبال رهایی آندو بود تا توانست فرانکیس و کیخسرو را به ایران بیاورد. در ایران بر سر جانشینی پادشاه بین پهلوانان اختلاف بود تا اینکه کیخسرو لیاقت ها نشان داد و پس از کیکاووس به تخت پادشاهی نشست.سپس برای گرفتن انتقام به توران لشگر کشید و افراسیان را بسختی شکست داد. .کیخسرو در شاهنامه به اسطوره دادگری تبدیل شد و ازجمله به تورانیان امان داد و اظهار داشت که «هر بد که به خود نمی پسندم، بر دیگران روا نخواهم داشت»<ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/kkhosro/sh1/ پادشاهی کیخسرو ۶۰ سال بود-گنجور]</ref>  
'''کیخسرو پسر سیاوش'''(از اسطوره‌های شاهنامهٔ فردوسی که در توران بدنیا آمد - پدرش سیاوش و مادرش فرنگیس و نوادهٔ کیکاووس پادشاه ایران زمین) پس از بر زمین ریختن خون سیاوس افراسیاب قصد جان فرزند بدنیا نیامده سیاوش را نیز داشت و فرنگیس همسر سیاوش را شنکج‌ها داد که فرزند بیندازد ولی «پیران ویسه» فرنگیس را نجات داد تا کیخسرو را بدنیا آورد، اما افراسیاب مادر و فرزند را در زندان «گنگ دژ» محبوس کرد. گیو پهلوان ایرانی ۷ سال بدنبال رهایی آندو بود تا توانست فرانکیس و کیخسرو را به ایران بیاورد. در ایران بر سر جانشینی پادشاه بین پهلوانان اختلاف بود تا اینکه کیخسرو لیاقت‌ها نشان داد و پس از کیکاووس به تخت پادشاهی نشست. سپس برای گرفتن انتقام به توران لشکر کشید و افراسیان را بسختی شکست داد. . کیخسرو در شاهنامه به اسطوره دادگری تبدیل شد و ازجمله به تورانیان امان داد و اظهار داشت که «هر بد که به خود نمی‌پسندم، بر دیگران روا نخواهم داشت»<ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/kkhosro/sh1/ پادشاهی کیخسرو ۶۰ سال بود-گنجور]</ref>


==کیخسرو پسر سیاوش ==
== کیخسرو پسر سیاوش ==
مادر کیخسرو، فرنگیس دختر افراسیاب بود.
مادر کیخسرو، فرنگیس دختر افراسیاب بود.


وقتی سیاوش به دستور افراسیاب به قتل رسید فرنگیس باردار بود.
وقتی سیاوش به دستور افراسیاب به قتل رسید فرنگیس باردار بود.


  افراسياب نه تنها سياوش را به ناروا كشت, بلكه به فرمان او, پس از قتل سياوش, فرنگيس را كه باردار بود, آزارها دادند تا بچه يي را كه در شكم داشت, بيفكند تا از سياوش هيچ دنباله و خونخواهي نماند.  
افراسیاب نه تنها سیاوش را به ناروا کشت، بلکه به فرمان او، پس از قتل سیاوش، فرنگیس را که باردار بود، آزارها دادند تا بچه یی را که در شکم داشت، بیفکند تا از سیاوش هیچ دنباله و خونخواهی نماند.


پيران ويسه, فرنگيس را از مرگ رهانيد و او را به خانه برد و از او نگهداري كرد تا بچه به دنيا آمد و با هوشياري و زيركي بچه را از گزند افراسياب در امان داشت.
پیران ویسه، فرنگیس را از مرگ رهانید و او را به خانه برد و از او نگهداری کرد تا بچه به دنیا آمد و با هوشیاری و زیرکی بچه را از گزند افراسیاب در امان داشت.


 اما, سرانجام افراسياب فرمان داد فرنگيس و نوزاد را در «گنگ دژ» زنداني كردند.  
اما، سرانجام افراسیاب فرمان داد فرنگیس و نوزاد را در «گنگ دژ» زندانی کردند.


گودرز, پهلوان ايراني, پسرش گيو را براي يافتن كيخسرو و مادرش فرنگيس روانه توران كرد.
گودرز، پهلوان ایرانی، پسرش گیو را برای یافتن کیخسرو و مادرش فرنگیس روانه توران کرد.


 گيو هفت سال جستجو كرد تا سرانجام آن دو را يافت  و با خود به ايران برد.<ref>[http://www.mabanoo.ir/%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%86-%DA%A9%DB%8C%D8%AE%D8%B3%D8%B1%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/ آمدن کیخسرو به ایران ۱۷-سایت مابانو«بانوی ایران زمین»]</ref>
گیو هفت سال جستجو کرد تا سرانجام آن دو را یافت و با خود به ایران برد.<ref>[http://www.mabanoo.ir/آمدن-کیخسرو-به-ایران/ آمدن کیخسرو به ایران ۱۷-سایت مابانو«بانوی ایران زمین»]</ref>


   در ایران «بر سر جانشینی او و فریبرز، پسر کیکاووس، میان پهلوانان اختلاف افتاد و سرانجام قرار نهادند هرکس دژ بهمن را بگشاید سزاوار پادشاهی است.
در ایران «بر سر جانشینی او و فریبرز، پسر کیکاووس، میان پهلوانان اختلاف افتاد و سرانجام قرار نهادند هرکس دژ بهمن را بگشاید سزاوار پادشاهی است.


کیخسرو که فرّ کیان همراه او بود دژ بهمن را گشاد و آنگاه به کین خون پدر به جنگ افراسیاب رفت و او را بکشت» («فرهنگ فارسی»، دکتر محمد معین). کیکاووس او را به جانشینی خود برگزید و پس از کیکاووس به تحت شاهی کیانی تکیه زد.
کیخسرو که فرّ کیان همراه او بود دژ بهمن را گشاد و آنگاه به کین خون پدر به جنگ افراسیاب رفت و او را بکشت» («فرهنگ فارسی»، دکتر محمد معین). کیکاووس او را به جانشینی خود برگزید و پس از کیکاووس به تحت شاهی کیانی تکیه زد.


کیخسرو پادشاهی دادگر بود و همواره به نیکی کردن سفارش می کرد. از جمله، پس از پیروزی بر کشندۀ پدرش، افراسیاب تورانی، دشمن ترین دشمن اساطیری ایران زمین، خطاب به «مهترِ بانوانِ» افراسیاب و «دختران»او، که از او امان خواسته بودند، گفت:<ref>[http://asre-nou.net/1385/mehr/17/m-se-bazi.html محمود کویر-سه بازی از شاهنامه-آیین قدرت و رسم مدارا]</ref>
کیخسرو پادشاهی دادگر بود و همواره به نیکی کردن سفارش می‌کرد. از جمله، پس از پیروزی برکشندهٔ پدرش، افراسیاب تورانی، دشمن‌ترین دشمن اساطیری ایران زمین، خطاب به «مهترِ بانوانِ» افراسیاب و «دختران» او، که از او امان خواسته بودند، گفت:<ref>[http://asre-nou.net/1385/mehr/17/m-se-bazi.html محمود کویر-سه بازی از شاهنامه-آیین قدرت و رسم مدارا]</ref>


 «هر آن چیز کان نیست مارا پسند»، «نیارم کسی را همان بد به روی»
«هر آن چیز کان نیست مارا پسند»، «نیارم کسی را همان بد به روی»


 «و گر چند باشد دلم کینه جوی»...
«و گر چند باشد دلم کینه جوی»...


  «چو از کار آن نامدارِ بلند (=افراسیاب)
«چو از کار آن نامدارِ بلند (=افراسیاب)


                         براندیشم، آنم نیاید پسند
  براندیشم، آنم نیاید پسند


   که بدکرد با پر هنر مادرم
که بدکرد با پر هنر مادرم


                کسی را همان بد به سرناورم»
کسی را همان بد به سرناورم»


 پس از بیان این که «هر بد که به خود نمی پسندم، بر دیگران روا نخواهم داشت»، به آنها اطمینان داد که
پس از بیان این که «هر بد که به خود نمی‌پسندم، بر دیگران روا نخواهم داشت»، به آنها اطمینان داد که


«کزین پس شما را ز من بیم نیست
«کزین پس شما را ز من بیم نیست


                  مرا بی وفایی چو دژخیم (=افراسیاب) نیست»
مرا بی وفایی چو دژخیم (=افراسیاب) نیست»


 و  به آنها گفت:  
و به آنها گفت:


«بباشید ایمن به ایوانِ (=کاخ) خویش
«بباشید ایمن به ایوانِ (=کاخ) خویش


                   به یزدان سپرده تن و جان خویش»
  به یزدان سپرده تن و جان خویش»


سپس،  
سپس،


  «به ایرانیان گفت: پیروزبخت
«به ایرانیان گفت: پیروزبخت


                   به ما داد بوم و بر و تاج و تخت
  به ما داد بوم و بر و تاج و تخت


   ز دلها، همه، کینه بیرون کنید
ز دلها، همه، کینه بیرون کنید


               به مهر اندرین کشور افسون کنید
  به مهر اندرین کشور افسون کنید


بکوشید و خوبی به کارآورید
بکوشید و خوبی به کارآورید


                      چو دیدید سرما بهارآورید
  چو دیدید سرما بهارآورید


ز خون ریختن دست باید کشید
ز خون ریختن دست باید کشید


             سر بی گناهان نباید برید
سر بی گناهان نباید برید


  نیاید جهان آفرین را پسند
نیاید جهان آفرین را پسند


                 که جویند بر بی گناهان، گزند» (1).
که جویند بر بی گناهان، گزند» (۱).


   کیخسرو از همان آغاز تکیه زدن بر تخت شاهی کیانی، دادگری آغازکرد و هرگز به گِرد بیداد و ستم نگشت:
کیخسرو از همان آغاز تکیه زدن بر تخت شاهی کیانی، دادگری آغازکرد و هرگز به گِرد بیداد و ستم نگشت:


  «بگسترد گِرد جهان داد را
«بگسترد گِرد جهان داد را


            بکند از زمین بیخ بیداد را
بکند از زمین بیخ بیداد را


   هر آنجا که ویران بُد آبادکرد
هر آنجا که ویران بُد آبادکرد


                   دل غمگنان از غم آزادکرد
دل غمگنان از غم آزادکرد


از ابر بهاری بیارید نم
از ابر بهاری بیارید نم


       ز روی زمین زنگ بزدود و غم
  ز روی زمین زنگ بزدود و غم


زمین چون بهشتی شد آراسته
زمین چون بهشتی شد آراسته


                  ز داد و ز بخشش پر از خواسته  
  ز داد و ز بخشش پر از خواسته


جهان پرشد از خوبی و ایمنی
جهان پرشد از خوبی و ایمنی


                ز بد بسته شد دست اهریمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی


همه بوم ایران سراسر بگشت
همه بوم ایران سراسر بگشت


                 به آباد و ویرانی اندر گذشت
به‌آباد و ویرانی اندر گذشت


هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
هر آن بوم و بر کان نه آباد بود


            تبه بود و ویران ز بیداد بود
تبه بود و ویران ز بیداد بود


درم داد و آبادکردش ز گنج
درم داد و آبادکردش ز گنج


                   ز داد و ز بخشش نیامد برنج».<ref>[http://www.iranboom.ir/nam-avaran/koroshe-bozorg/3541-keikhsore-korosh.html شباهت‌های اسطوره کیخسرو با کوروش-برگرفته از مجلهٔ ایران‌شناسی-سایت «ایران‌بوم»]</ref>
ز داد و ز بخشش نیامد برنج».<ref>[http://www.iranboom.ir/nam-avaran/koroshe-bozorg/3541-keikhsore-korosh.html شباهت‌های اسطوره کیخسرو با کوروش-برگرفته از مجلهٔ ایران‌شناسی-سایت «ایران‌بوم»]</ref>


ــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ


'''پانویس'''
'''پانویس'''


1ـ  «منتخب شاهنامه، محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، چاپ دوم، ص406.
۱ـ «منتخب شاهنامه، محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، چاپ دوم، ص۴۰۶.
<references />
{{پانویس|۲}}
<references group="https://tablehattar.com/index.php/adabiat/25-2016-04-27-08-25-48" />
<references group="https://tablehattar.com/index.php/adabiat/25-2016-04-27-08-25-48" />
۷۳۵

ویرایش