۸٬۶۹۹
ویرایش
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۵: | ||
سودابه اردوان: «از پنجره کوچکی که نزدیک سقف بود یک ذره نور میآمد. این نور هم با تاریک شدن هوا به تدریج قطع میشد و ما تقریبا در تاریکی فرو میرفتیم. ما مجبور میشدیم زود بگیریم بخوابیم، چون کار دیگری در تاریکی نمیتوانستیم بکنیم و سرمان را که میگذاشتیم روی زمین تا با همان یک عدد پتویی که داشتیم خودمان را بپوشانیم و بخوابیم، صداهای فریاد از زیر زمین ۲۰۹ به گوش میرسید.» «زیر زمینهای ۲۰۹ محله شکنجه زندانیها بود. شب هم که دیروقت میشد و کمی اوضاع و احوال آرامتر میشد، میآمدند و اعدامیها را میبردند.» زندانی در گوشهای از سلول خیره به دیوار شده، دریچه کوچک سلول باز میشود. زندانبان در حالی که تنها چشمهایش دیده میشود میگوید: «چشمبندت را بزن و بیا بیرون.»<ref name=":1" /> | سودابه اردوان: «از پنجره کوچکی که نزدیک سقف بود یک ذره نور میآمد. این نور هم با تاریک شدن هوا به تدریج قطع میشد و ما تقریبا در تاریکی فرو میرفتیم. ما مجبور میشدیم زود بگیریم بخوابیم، چون کار دیگری در تاریکی نمیتوانستیم بکنیم و سرمان را که میگذاشتیم روی زمین تا با همان یک عدد پتویی که داشتیم خودمان را بپوشانیم و بخوابیم، صداهای فریاد از زیر زمین ۲۰۹ به گوش میرسید.» «زیر زمینهای ۲۰۹ محله شکنجه زندانیها بود. شب هم که دیروقت میشد و کمی اوضاع و احوال آرامتر میشد، میآمدند و اعدامیها را میبردند.» زندانی در گوشهای از سلول خیره به دیوار شده، دریچه کوچک سلول باز میشود. زندانبان در حالی که تنها چشمهایش دیده میشود میگوید: «چشمبندت را بزن و بیا بیرون.»<ref name=":1" /> | ||
== منابع == |
ویرایش