کاربر:Javad/صفحه تمرین2

نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۳:۱۰ توسط Javad (بحث | مشارکت‌ها)

علی اکبر اکبری ده بالایی

علی‌اکبر اکبری (رضا) عضو سازمان مجاهدین خلق ایران بود، علی اکبر اکبری ده بالایی در شهریور۱۳۵۷ در ایلام متولد شد. سالهای طفولیت را در خانواده‌یی متوسط گذراند و تحصیلاتش را تا دوم هنرستان ادامه داد.

او پس از برقراری ارتباطش با سازمان مجاهدین خلق در عراق با اشتیاق بدنبال پیوستن به سازمان بود. در نامه‌ای که پس از برقراری ارتباط با سازمان از او بجای مانده، اشتیاق خود را چنین بیان میکند: «تا قبل از این‌که در روابط مجاهدین قرار بگیرم هیچ شناختی از آنان نداشتم. فقط نامشان را شنیده بودم و می‌دانستم ضد خمینی هستند. اما حالا که این سعادت را یافته‌ام که با هدفها و آرمان سازمان آشنا شوم با قطع و یقین می‌گویم اگر نسل ما حتی با گوشه‌یی از مناسبات و آرمانهای سازمان آشنا شود همه‌شان به‌سوی سازمان پر می‌کشند».

برقراری رابطه با مجاهدین هر چه بیشتر او را با اهداف و برنامه های مجاهدین آشنا کرد و او نیز روز به روز بیشتر جذب مجاهدین می‌شد.

علی‌اکبر در همان نامه بعد از وصل ارتباطش با سازمان نوشته است: «کاش زودتر به‌دنیای جدید پا نهاده بودم و متولد شده بودم.‌ای کاش زودتر پرواز را فرا می‌گرفتم و بال درمی‌آوردم… بعد از آشنایی با انقلاب خواهر مریم به دنیای جدیدی راه پیدا کردم. دنیایی که اکنون با هیچ‌ چیز عوضش نخواهم کرد».

علی‌اکبر از زمانی که در ارتباط با مجاهدین قرار گرفت با علاقه بسیار زیادی تمامی آموزشها و تعلیمات مجاهدین را فراگرفت.

آشنایی او با انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان انگیزه‌های او را برای مبارزه صدچندان کرد و موجب بارز شدن تواناییهای او در مسیر مبارزه شد.

خودش در نامه‌یی نوشته است: «نیرویی که به من قوت می‌دهد؛ کلید این ساختمان پیچیده، مریم است. احساس می‌کنم دارم سبکبال می‌شوم… الگوی دنیای خواهر مریم الگوی من می‌باشد، یعنی مجاهدین، مجاهدی که این‌قدر نامش در سراسر ایران و جهان بر سر زبانها جاری است».

عاقبت همان‌طور که خود گفته بود آموزشها به مرحله عمل می‌رسند. او با انگیزه ای بالا آمادگی خود را برای شرکت در عملیات اعلام می‌کند و با اصرار و تهوری خاص چندین‌بار از ستاد فرماندهی مجاهدین در داخل کشور می‌خواهد تا برای او مأموریتی در نظر بگیرند. چندی بعد به پیشنهاد خودش عملیات مجازات سردژخیم اوین در دستور کارش قرار گرفت. از این لحظه به بعد رضا سر از پا نمی‌شناخت. به یکی از همرزمانش گفته بود: «هر یک روزی که می‌گذرد و این عملیات دیرتر انجام می‌شود، یک شلاق بیشتر بر پیکر مجاهدین فرود می‌آید. بنابراین باید زودتر دست به‌کار شوم».

سرانجام روز عملیات فرا رسید و علی اکبر اکبری به همراه علی اصغر غضنفرنژاد، هم تیم خود برای عملیات محیا شد. در آخرین نامه‌یی که از او به‌جا مانده نوشته است: «الان تنها یک جمله دارم که می‌توانم به همه و بالاتر از همه به رهبریم بگویم. و آن این است: می‌توانیم و باید. هر چه فکر می‌کنم مطلب دیگری وجود ندارد. خدا را واقعاً شکر می‌کنم که این‌قدر خوشبخت هستم که در تقدیرم سازمان و رهبری را نوشته است. و من این افتخار را داشته‌ام که به‌عنوان فردی از این سازمان این عمل مقدس را انجام دهم. حاصل تمام درکها و دریافتهای من در مدتی که با سازمان رابطه داشته‌ام این است که به هر طریقی باید به مسعود و مریم چنگ بزنیم. در این عملیات اگر تهاجم حداکثر دیدید و اگر رشادتی شنیدید، بدانید هر چه هست نتیجه لحظات وصل ما به برادر مسعود است. با او هستیم که از خود بی‌خود می‌شویم».

گزارشهای شنیده شده از خشمی حکایت میکرد که در درون علی اکبر برای مجازات اسدالله لاجوردی دیده می‌شد

در صحنه عملیات پس از انجام مأموریت، زخمی و دستگیر شد و زیر شکنجه کشته شد.

سرنوشت پدر علی اکبر اکبری و انتقامی فجیع علیه او

حکومت در انتقامی فجیع پدر علی اکبر اکبری سهراب اکبری ۶۱ ساله را در حالیکه به کار کشاورزی در یکی از روستاهای ایلام مشغول بود مورد حمله قرار داده سپس او را زیر تراکتور له کردند

پدر علی اکبر اکبری، سهراب اکبری در ماههای بعد از کشته شدن لاجوردی، تحت بازجوییهای بسیاری قرار گرفت و بارها نیز تهدید به مرگ شد.

خاتمی كه در آن زمان رییس‌جمهور رژیم پلید بود، ماسك مدره‌نمایی را از چهره‌اش برداشت و از جلاد بدنام نظام آخوندی، به‌عنوان «خدمتگزار مردم» یاد كرد و به‌این ترتیب دعاوی دروغین اصلاح‌طلبی آخوندی را با سمبل شقاوت و خون‌آشامی مهر كرد و نشان داد كه آخوند مدعی اصلاحات با سایر آخوندها هیچ فرقی نداشته و با منفورترین شكنجه‌گر تاریخ ایران در یك صف قرار دارد