کاربر:Khosro/صفحه تمرین سعدی شیرازی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱۱: خط ۱۱۱:
سعدی شیرازی در طی سفرهایش که به زیارت خانه خدا رفت. در مسیر حرکت خود به‌شهر مکه مکرمه، در صنعا توقف کرد. او در این شهر یک‌بار دیگر ازدواج می‌کند که حاصل آن یک فرزند کوچک است؛ اما ناگهان این کودک در گذشت. سعدی شیرازی از درد و اندوه آن، چنین یاد می‌کند:
سعدی شیرازی در طی سفرهایش که به زیارت خانه خدا رفت. در مسیر حرکت خود به‌شهر مکه مکرمه، در صنعا توقف کرد. او در این شهر یک‌بار دیگر ازدواج می‌کند که حاصل آن یک فرزند کوچک است؛ اما ناگهان این کودک در گذشت. سعدی شیرازی از درد و اندوه آن، چنین یاد می‌کند:


به صنعا درم طفلی اندر گذشت                 چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت
به صنعا درم طفلی اندر گذشت         چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت


در این باغ سروی نیامد بلند                       که باد اجل بیخ عمرش نکند
در این باغ سروی نیامد بلند         که باد اجل بیخ عمرش نکند


عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت           که چندین گل‌اندام در خاک خفت
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت       که چندین گل‌اندام در خاک خفت


سعدی پس از سفرهای طولانی، حسرت دیدار وطن را در دل خود احساس می‌کند:
سعدی پس از سفرهای طولانی، حسرت دیدار وطن را در دل خود احساس می‌کند:
خط ۵۶۲: خط ۵۶۲:
سعدی در عین حال که از باور وایمانی استوار برخوردار است، علّت کینه‌ها را جهل می‌داند:
سعدی در عین حال که از باور وایمانی استوار برخوردار است، علّت کینه‌ها را جهل می‌داند:


یکی یهود و مسلمان نزاع می‌کردند        چنان‌که خنده گرفت از حدیث ایشانم
{{شعر}}{{ب|یکی یهود و مسلمان نزاع می‌کردن|چنان‌که خنده گرفت از حدیث ایشانم}}


به طیره گفت مسلمان: گر این قبالۀ من     درست نیست خدایا، یهود می‌رانم
{{ب|به طیره گفت مسلمان: گر این قبالۀ من|درست نیست خدایا، یهود می‌رانم}}


یهود گفت: به تورات می‌خورم سوگند     و گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
{{ب|یهود گفت به تورات می‌خورم سوگند|و گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم}}


گر از بسیط زمین، عقل منعدم گردد       به خود گمان نبرد هیچ‌کس که نادانم
{{ب|گر از بسیط زمین، عقل منعدم گردد|به خود گمان نبرد هیچ‌کس که نادانم}}{{پایان شعر}}


سعدی هنگامی که برای برجسته کردن اندرزهای خود در ذهن مردم از عارفان بزرگ سخن می‌گوید، از زبان رفتارِ آنان موعظه‌گرِی، مهر و مدارا با دشمنان است:
سعدی هنگامی که برای برجسته کردن اندرزهای خود در ذهن مردم از عارفان بزرگ سخن می‌گوید، از زبان رفتارِ آنان موعظه‌گرِی، مهر و مدارا با دشمنان است:


شنیدم که وقتی سحرگاه عید         ز گرماوه آمد برون بایزید
{{شعر}}{{ب|شنیدم که وقتی سحرگاه عید|ز گرماوه آمد برون بایزید}}


یکی طشت خاکسترش بی‌خبر       فرو ریختند از سرایی به سر
{{ب|یکی طشت خاکسترش بی‌خبر|فرو ریختند از سرایی به سر}}


همی گفت، ژولیده دستار و موی   کفِ دست، شکرانه مالان به روی
{{ب|همی گفت، ژولیده دستار و موی|کفِ دست، شکرانه مالان به روی}}


که ای نَفْس! من در خور آتشم     ز خاکستری روی در هم کشم؟
{{ب|که ای نَفْس! من در خور آتشم|ز خاکستری روی در هم کشم؟}}{{پایان شعر}}


منظومه‌ی اخلاقی سعدی، که مبیّن اندیشه‌ی عرفانی اوست، رنجش و کینه جای‌گاهی ندارد:
منظومه‌ی اخلاقی سعدی، که مبیّن اندیشه‌ی عرفانی اوست، رنجش و کینه جای‌گاهی ندارد:
خط ۵۹۶: خط ۵۹۶:
سعدی وقتی که قصیده و مدیحه می‌سراید به منفعت دنیوی طمع ندارد؛ و خیرخواهانه به مخاطبانش پند و اندرز می‌دهد. گویی در قصایدش آرمان و مقصودی جز ارشاد ممدوحانش ندارد. سعدی هیچ‌گاه به پلشتی مدایح مرسوم متملّقانِ پیش از خود آلوده نمی‌شود:
سعدی وقتی که قصیده و مدیحه می‌سراید به منفعت دنیوی طمع ندارد؛ و خیرخواهانه به مخاطبانش پند و اندرز می‌دهد. گویی در قصایدش آرمان و مقصودی جز ارشاد ممدوحانش ندارد. سعدی هیچ‌گاه به پلشتی مدایح مرسوم متملّقانِ پیش از خود آلوده نمی‌شود:


هزار سال نگویم بقای عمر تو باد           که این مبالغه دانم ز عقل نشماری
هزار سال نگویم بقای عمر تو باد       که این مبالغه دانم ز عقل نشماری


همین سعادت و توفیق بر مزیدت باد       که حق گزاری و بی‌حق، کسی نیازاری
همین سعادت و توفیق بر مزیدت باد       که حق گزاری و بی‌حق، کسی نیازاری


شیخ اجل چنان در بند معشوق است که به‌روشنی در مواجهه با ممدوحان نیز نمی‌تواند طریقی جز این اختیار کند:
شیخ اجل چنان در بند معشوق است که به‌روشنی در مواجهه با ممدوحان نیز نمی‌تواند طریقی جز این اختیار کند:
خط ۶۱۴: خط ۶۱۴:
سعدی جهان‌بینی خود را در قصیده‌ای برای اتابک ابوبکر سعد بن زنگی رونمایی می‌کند؛ گزیده‌ای از این قصیده چنین است:
سعدی جهان‌بینی خود را در قصیده‌ای برای اتابک ابوبکر سعد بن زنگی رونمایی می‌کند؛ گزیده‌ای از این قصیده چنین است:


به نوبت‌اند ملوک اندرین سپنج سرای           کنون که نوبت تو است، ای مَلِک! به عدل گرای
{{شعر}}{{ب|به نوبت‌اند ملوک اندرین سپنج سرای|کنون که نوبت تو است، ای مَلِک! به عدل گرای}}


دو خصلت‌اند نگهبانِ مُلک و یاورِ دین         به گوشِ جانِ تو پندارم این دو گفتِ خدای
{{ب|دو خصلت‌اند نگهبانِ مُلک و یاورِ دین|به گوشِ جانِ تو پندارم این دو گفتِ خدای}}


یکی که گردن زورآوران به قهر بزن           دوم که از درِ بیچارگان به لطف درآی
{{ب|یکی که گردن زورآوران به قهر بزن|دوم که از درِ بیچارگان به لطف درآی}}


هر آن کَسَت که به آزارِ خلق فرماید           عدُوی مملکت است او، به کشتنش فرمای
{{ب|هر آن کَسَت که به آزارِ خلق فرماید|عدُوی مملکت است او، به کشتنش فرمای}}


نگویمت چو زبان‌آورانِ رنگ‌آسای             که ابر مشک‌فشانی و بحرِ گوهرزای
{{ب|نگویمت چو زبان‌آورانِ رنگ‌آسای|که ابر مشک‌فشانی و بحرِ گوهرزای}}


نکاهد آنچه نبشته است عمر و نفزاید           پس این چه فایده گفتن؟ که تا به حشر بپای
{{ب|نکاهد آنچه نبشته است عمر و نفزاید|پس این چه فایده گفتن؟ که تا به حشر بپای}}


مزیدِ رفعت دنیا و آخرت‌طلبی                 به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای
{{ب|مزیدِ رفعت دنیا و آخرت‌طلبی|به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای}}{{پایان شعر}}


باید به خاطر آورد که روزگاری عنصری، آفتاب و آسمان و فلک را مسخّر امیر دانست یا غضایری، تمام عالم را طفیل سلطان محمود غزنوی انگاشت. اما سعدی شیراز وقتی که می‌شنود فاریابی در مدح شاه  سروده‌است:
باید به خاطر آورد که روزگاری عنصری، آفتاب و آسمان و فلک را مسخّر امیر دانست یا غضایری، تمام عالم را طفیل سلطان محمود غزنوی انگاشت. اما سعدی شیراز وقتی که می‌شنود فاریابی در مدح شاه  سروده‌است:
خط ۶۳۴: خط ۶۳۴:
سعدی پاسخ می‌دهد:
سعدی پاسخ می‌دهد:


چه حاجت که نُه کرسی آسمان           نهی زیر پای قزل ارسلان
چه حاجت که نُه کرسی آسمان       نهی زیر پای قزل ارسلان


مگو پای عزّت بر افلاک نِه               بگو روی اخلاص بر خاک نِه
مگو پای عزّت بر افلاک نِه         بگو روی اخلاص بر خاک نِه


به طاعت بنه چهره بر آستان               که این است سر جاده‌ی راستان<ref name=":13" />
به طاعت بنه چهره بر آستان       که این است سر جاده‌ی راستان<ref name=":13" />


=== تقابل با صوفی‌نمایان ===
=== تقابل با صوفی‌نمایان ===
خط ۶۹۵: خط ۶۹۵:
از هزاران، در یکی گیرد سماع              زآنکه هر کس مَحرَم پیغام نیست
از هزاران، در یکی گیرد سماع              زآنکه هر کس مَحرَم پیغام نیست


آشنایان، ره بدین معنا برند                   در سرای خاص، بارِ عام نیست
آشنایان، ره بدین معنا برند               در سرای خاص، بارِ عام نیست


سعدی سماع را نه امری اختیاری، بلکه حکمی الهی به‌واسطه‌ی حضور مداوم عشق او می‌داند:
سعدی سماع را نه امری اختیاری، بلکه حکمی الهی به‌واسطه‌ی حضور مداوم عشق او می‌داند:


رقص از سرِ ما بیرون، امروز نخواهد شد       کائن مطرب ما یک دم، خاموش نمی‌باشد
رقص از سرِ ما بیرون، امروز نخواهد شد       کائن مطرب ما یک دم، خاموش نمی‌باشد


سعدی، به رمیدگی دل خود و مستی‌بخشی سماع روحانی آگاه است؛ لذا زنهار می‌دهد:
سعدی، به رمیدگی دل خود و مستی‌بخشی سماع روحانی آگاه است؛ لذا زنهار می‌دهد:


منِ رمیده‌دل آن بهْ که در سماع نیایم           که گر به پای درآیم به در برند به دوشم
منِ رمیده‌دل آن بهْ که در سماع نیایم         که گر به پای درآیم به در برند به دوشم


اما شراب‌خورده‌ی ساقی ز جام صافی وصل، ناگزیر از سماعِ نغمه‌ی عشق الهی است؛ و در این شوریدگی ضروری است که خرقه بر تن بدراند و از لباس تعلّق به بدن رها شود:
اما شراب‌خورده‌ی ساقی ز جام صافی وصل، ناگزیر از سماعِ نغمه‌ی عشق الهی است؛ و در این شوریدگی ضروری است که خرقه بر تن بدراند و از لباس تعلّق به بدن رها شود:
خط ۷۱۵: خط ۷۱۵:
چارچوبه‌های سماع نزد سعدی قواعدی دیگر به خود می‌گیرد. گویی از این منظر سماع نه موضوعیت که با تمام قوا طریقیت خود را می‌نمایاند؛ و اقتضائات و تبعات آن و صد البته مستمعِ سماع بیش از خودِ سماع اهمیت پیدا می‌کند:
چارچوبه‌های سماع نزد سعدی قواعدی دیگر به خود می‌گیرد. گویی از این منظر سماع نه موضوعیت که با تمام قوا طریقیت خود را می‌نمایاند؛ و اقتضائات و تبعات آن و صد البته مستمعِ سماع بیش از خودِ سماع اهمیت پیدا می‌کند:


نه مطرب که آواز پای ستور                     سماع است اگر عشق داری و شور
{{شعر}}{{ب|نه مطرب که آواز پای ستور|سماع است اگر عشق داری و شور}}


به آواز مرغی بنالد فقیر                         نه بم داند آشفته‌سامان نه زیر
{{ب|به آواز مرغی بنالد فقیر|نه بم داند آشفته‌سامان نه زیر}}


مگر مستمع را بدانم که کیست               نگویم سماع ای برادر که چیست
{{ب|مگر مستمع را بدانم که کیست|نگویم سماع ای برادر که چیست}}


جهان پر سماع است و مستی و شور       ولیکن چه بیند در آیینه کور؟<ref name=":13" />
{{ب|جهان پر سماع است و مستی و شور|ولیکن چه بیند در آیینه کور؟}}{{پایان شعر}}
<ref name=":13" />


=== عبادت عاشقانه ===
=== عبادت عاشقانه ===
خط ۷۳۴: خط ۷۳۵:
در نگاه سعدی، نه شوق بهشت و نه بیم جهنّم است، بلکه تنها وصلِ یار، غایتِ آمال عارفان و عاشقان است. او اعتقاد دارد که:
در نگاه سعدی، نه شوق بهشت و نه بیم جهنّم است، بلکه تنها وصلِ یار، غایتِ آمال عارفان و عاشقان است. او اعتقاد دارد که:


مشغول تو را گر بگدازند به دوزخ           با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی
مشغول تو را گر بگدازند به دوزخ     با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی


به همین خاطر در بند نعمات دنیوی و اخروی نیست و در هوای حضرت دوست سیر می‌کند:
به همین خاطر در بند نعمات دنیوی و اخروی نیست و در هوای حضرت دوست سیر می‌کند:


غوغای عارفان و تمنّـای عاشقان
غوغای عارفان و تمنّـای عاشقان       حرص بهشت نیست که شوق لقای تو است…


حرص بهشت نیست که شوق لقای تو است…
قومی هوای نعمت دنیا همی پزند       قومی هوای عقبی و ما را هوای تو است
 
قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
 
قومی هوای عقبی و ما را هوای تو است


و بر همین اساس می‌گوید:
و بر همین اساس می‌گوید:
خط ۷۶۵: خط ۷۶۲:
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی      که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی      که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی


تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد         دگران روند و آیند و، تو هم‌چنان‌که هستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد     دگران روند و آیند و، تو هم‌چنان‌که هستی


و در جای دیگر می‌گوید:
و در جای دیگر می‌گوید:
خط ۸۱۷: خط ۸۱۴:
این ابیات نیز نتیجه‌ی معرفت عرفانی و ادراک توحیدی سعدی است که می‌گوید:
این ابیات نیز نتیجه‌ی معرفت عرفانی و ادراک توحیدی سعدی است که می‌گوید:


ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم     وز هرچه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم
 
وز هرچه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم
 
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر


ما هم‌چنان در اول وصف تو مانده‌ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر        ما هم‌چنان در اول وصف تو مانده‌ایم


...
...


سلسله‌ی موی دوست حلقه‌ی دام بلاست
سلسله‌ی موی دوست حلقه‌ی دام بلاست         هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
 
هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
 
گر بزنندم به‌تیغ در نظرش بی‌دریغ


دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست<ref name=":12" />
گر بزنندم به‌تیغ در نظرش بی‌دریغ        دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست<ref name=":12" />


=== جمع‌بندی ===
=== جمع‌بندی ===
خط ۸۹۵: خط ۸۸۴:
جامی در سبحةالابرار در همین رابطه در وصف سعدی چنین می‌سراید:
جامی در سبحةالابرار در همین رابطه در وصف سعدی چنین می‌سراید:


سعدی آن بلبل شیراز سخن     در گلستان سخن دستان زن   
{{شعر}}{{ب|سعدی آن بلبل شیراز سخن|در گلستان سخن دستان زن}}  


شد شبی بر شجر حمد خدای   از نوای سحری سحر نمای
شد شبی بر شجر حمد خدای|از نوای سحری سحر نمای}}


بست بیتی ز دو مصراع بهم   هر یکی مطلع انوار قدم
بست بیتی ز دو مصراع بهم|هر یکی مطلع انوار قدم}}


جان از آن مژدة جانان می‌یافت   برخرد پرتو عرفان می‌تافت
جان از آن مژدة جانان می‌یافت|برخرد پرتو عرفان می‌تافت}}


عارفی زنده دلی بیداری     که نهان داشت برو انکاری
عارفی زنده دلی بیداری|که نهان داشت برو انکاری}}


دید در خواب که درهای فلک   باز کردند گروهی ز ملک
دید در خواب که درهای فلک|باز کردند گروهی ز ملک}}


رو نمودند زهر در زده صف   هر یک از نور نثاری بر کف
رو نمودند زهر در زده صف|هر یک از نور نثاری بر کف}}


پشت بر گنبد خضرا کردند     رو درین معبد غبرا کردند
پشت بر گنبد خضرا کردند|رو درین معبد غبرا کردند}}


با دلی دست‌خوش خوف و رجا     گفت کای گرم روان تا به کجا
با دلی دست‌خوش خوف و رجا|گفت کای گرم روان تا به کجا}}


مژده دادند که سعدی به سحر     سفت در حمد یکی تازه گهر
مژده دادند که سعدی به سحر|سفت در حمد یکی تازه گهر}}


چشم زخمی نرسد تا ز قضا     می‌سزد مرسلة گوش رضا
چشم زخمی نرسد تا ز قضا|می‌سزد مرسلة گوش رضا}}


نقد ما کان نه به مقدار ویست   بهر آن نکته ز اسرار ویست
نقد ما کان نه به مقدار ویست|بهر آن نکته ز اسرار ویست}}


خواب بین عقدة انکار گشاد   رو بدان قبلة احرار نهاد
خواب بین عقدة انکار گشاد|رو بدان قبلة احرار نهاد}}


به در صومعة شیخ رسید   از درون زمزمة شیخ شنید
به در صومعة شیخ رسید|از درون زمزمة شیخ شنید}}


که رخ از خون جگر تر می‌کرد       با خود آن بیت مکرر می‌کرد<ref name=":15" />
که رخ از خون جگر تر می‌کرد|با خود آن بیت مکرر می‌کرد}}{{پایان شعر}}
<ref name=":15" />


جامی در بهارستان نیز با احترام فراوان از شیخ اجل یاد کرده و گلستان را از انفاس متبرکه‌ی شیخ نامدار و استاد بزرگوار… خوانده و کتابش را نه گلستان، که روضه‌ای ز بهشت… باب‌هایش بهشت را درها… نکته‌هایش نهفته در پرده… خوانده‌است.<ref name=":14" />
جامی در بهارستان نیز با احترام فراوان از شیخ اجل یاد کرده و گلستان را از انفاس متبرکه‌ی شیخ نامدار و استاد بزرگوار… خوانده و کتابش را نه گلستان، که روضه‌ای ز بهشت… باب‌هایش بهشت را درها… نکته‌هایش نهفته در پرده… خوانده‌است.<ref name=":14" />
خط ۹۴۱: خط ۹۳۱:
سعدی را در مقام پیامبری نشانده، و آثار او را به فرقان که یکی از اوصاف قرآن به‌معنی جدا کننده‌ی حق و باطل است تشبیه کرده‌است:
سعدی را در مقام پیامبری نشانده، و آثار او را به فرقان که یکی از اوصاف قرآن به‌معنی جدا کننده‌ی حق و باطل است تشبیه کرده‌است:


راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند         طیباتش به گل و سبزه و ریحان ماند
 
طیباتش به گل و سبزه و ریحان ماند


اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند
اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند    هر که او را کند انکار به شیطان ماند


هر که او را کند انکار به شیطان ماند
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند     داستانی است که بر هر سر بازاری هست
 
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
 
داستانی است که بر هر سر بازاری هست


البته مقصود از کلمه پیامبر در این‌گونه تعبیرات معنی خاص نبوت که ختم به رسول اکرم شده‌است نیست؛ و اگر گفته‌اند که از سخن مولانا و سعدی و حافظ و نظامی و امثال این بزرگان زنگ نبوت به گوش می‌رسد، مقصود این است که آنان خبر بزرگ خدا و قیامت، و پیروی از عمل صالح را که محور اصلی دعوت انبیاء و معیار سعادت دنیا و رستگاری آخرت است، در پرده‌ی تعبیرات شاعرانه بهٔ‌گوش جهانیان رسانیده‌اند؛ و به‌حقیقت چون دنباله‌رو و سخنگوی پیام انبیاء هستند، مجازاً از آنان به‌پیام‌آور و لسان‌الغیب و آئینه‌ی غیب و صاحب کتاب و غیره یاد شده‌است.<ref name=":15" />
البته مقصود از کلمه پیامبر در این‌گونه تعبیرات معنی خاص نبوت که ختم به رسول اکرم شده‌است نیست؛ و اگر گفته‌اند که از سخن مولانا و سعدی و حافظ و نظامی و امثال این بزرگان زنگ نبوت به گوش می‌رسد، مقصود این است که آنان خبر بزرگ خدا و قیامت، و پیروی از عمل صالح را که محور اصلی دعوت انبیاء و معیار سعادت دنیا و رستگاری آخرت است، در پرده‌ی تعبیرات شاعرانه بهٔ‌گوش جهانیان رسانیده‌اند؛ و به‌حقیقت چون دنباله‌رو و سخنگوی پیام انبیاء هستند، مجازاً از آنان به‌پیام‌آور و لسان‌الغیب و آئینه‌ی غیب و صاحب کتاب و غیره یاد شده‌است.<ref name=":15" />
خط ۹۸۱: خط ۹۶۵:
و از این قصائد معلوم است که سیف‌الدین اشعار خود را برای خداوند سخن، سعدی شیرازی می‌فرستاده و از چنین جرأتی که می‌کرده بدین گونه تعبیر نموده‌است:
و از این قصائد معلوم است که سیف‌الدین اشعار خود را برای خداوند سخن، سعدی شیرازی می‌فرستاده و از چنین جرأتی که می‌کرده بدین گونه تعبیر نموده‌است:


نمی‌دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
{{شعر}}{{ب|نمی‌دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن|به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن}}
 
به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
 
شبی بی‌فکر، این قطعه بگفتم در ثنای تو
 
ولیکن روزها کردم تأمل در فرستادن
 
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
 
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
 
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
 
که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن
 
چو بلبل در فراق گل ازین اندیشه خاموشم
 
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
 
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
 
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
 
بر آن جوهری بردن چنین شعر آن‌چنان باشد


که دست افزار جولاهان بر زرگر فرستادن
{{ب|شبی بی‌فکر، این قطعه بگفتم در ثنای تو|ولیکن روزها کردم تأمل در فرستادن}}


ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور
{{ب|مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی|که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن}}


بر او جرعه‌ای نتوان ازین ساغر فرستادن
{{ب|مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم|که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن}}


سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
{{ب|چو بلبل در فراق گل ازین اندیشه خاموشم|که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن}}


سوی طاوس زاغی را نشاید پر فرستادن
{{ب|حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت|به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن}}


بر جمع ملک نتوان به شب قندیل برکردن
{{ب|بر آن جوهری بردن چنین شعر آن‌چنان باشد|که دست افزار جولاهان بر زرگر فرستادن}}


سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن
{{ب|ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور|بر او جرعه‌ای نتوان ازین ساغر فرستادن}}


اگر از سیم و زر باشد ور از در و گهر باشد
{{ب|سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن|سوی طاوس زاغی را نشاید پر فرستادن}}


به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن
{{ب|بر جمع ملک نتوان به شب قندیل برکردن|سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن}}


ز باغ طبع بی‌بارم ازین غوره که من دارم
{{ب|اگر از سیم و زر باشد ور از در و گهر باشد|به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن}}


اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
{{ب|ز باغ طبع بی‌بارم ازین غوره که من دارم|اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن}}


تو کشورگیر آفاقی و شعر تو، تورا لشکر
{{ب|تو کشورگیر آفاقی و شعر تو، تورا لشکر|چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن}}


چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
{{ب|مسیح عقل می‌گوید که چون من خرسواری را|به نزد مهدیی چون تو سزد لشکر فرستادن؟}}


مسیح عقل می‌گوید که چون من خرسواری را
{{ب|چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد|ز بهر خدمت پایت بخواهم سر فرستادن}}


به نزد مهدیی چون تو سزد لشکر فرستادن؟
{{ب|سعادت می‌کند سعیی که با شیرازم اندازد|ولیکن خاک را نتوان به گردون برفرستادن}}


چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
{{ب|اگر با یکدگر ما را نیفتد قرب جسمانی|نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن؟}}


ز بهر خدمت پایت بخواهم سر فرستادن
{{ب|سراسر حامل اخلاص ازین سان نکته‌ها دارم|ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن}}


سعادت می‌کند سعیی که با شیرازم اندازد
{{ب|در آن حضرت که چون خاک است زر خشک سلطانی|گدایی را اجازت کن به شعر تر فرستادن}}{{پایان شعر}}
 
ولیکن خاک را نتوان به گردون برفرستادن
 
اگر با یکدگر ما را نیفتد قرب جسمانی
 
نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن؟
 
سراسر حامل اخلاص ازین سان نکته‌ها دارم
 
ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن
 
در آن حضرت که چون خاک است زر خشک سلطانی
 
گدایی را اجازت کن به شعر تر فرستادن


سیف‌الدین محمد فرغانی در همین قصاید است که سعدی را عنوان سلطان سخن داده و شعر جهان‌گیر او را به منزله‌ی آب حیات شمرده و گفته‌است که هیچ‌کس در شاعری جای او را نخواهد گرفت.<ref name=":1" />
سیف‌الدین محمد فرغانی در همین قصاید است که سعدی را عنوان سلطان سخن داده و شعر جهان‌گیر او را به منزله‌ی آب حیات شمرده و گفته‌است که هیچ‌کس در شاعری جای او را نخواهد گرفت.<ref name=":1" />
خط ۱٬۲۶۴: خط ۱٬۲۱۰:


{{ب|سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا|طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود}}{{پایان شعر}}
{{ب|سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا|طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود}}{{پایان شعر}}
== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />
۵٬۷۷۰

ویرایش